بازنگري در «سيماي شهري»

بيش از بيست سال از انتشار کتاب «سيماي شهر» (منظر ذهني شهر) مي گذرد و همچنان اين کتاب در فهرست مراجع و کتاب شناسي پژوهش ها آورده مي شود. اينک، زمان آن فرا رسيده است که بدانيم به کار بستن مطالب کتاب ياد...
يکشنبه، 9 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بازنگري در «سيماي شهري»

بازنگري در «سيماي شهري»
بازنگري در «سيماي شهري»


 

نويسنده: کوين لينچ
ترجمه: دکتر کورش گلکار (2)



 

منظر ذهني شهر (1)
 

بيش از بيست سال از انتشار کتاب «سيماي شهر» (منظر ذهني شهر) مي گذرد و همچنان اين کتاب در فهرست مراجع و کتاب شناسي پژوهش ها آورده مي شود. اينک، زمان آن فرا رسيده است که بدانيم به کار بستن مطالب کتاب ياد شده به کجا انجاميده است؟ پژوهش موصوف، توسط گروه کوچکي به مرحله ي اجرا درآمد که تعليمي در خصوص روش هاي مورد استفاده شان نديده بودند و در آن مقطع، ادبياتي نيز براي هدايت شان موجود نبود. انگيزه هايي که گروه پژوهشي ما را به آن مطالعه واداشت عبارت بودند از:
1- علاقه به بررسي رابطه متحمل ميان دانش روان شناسي و محيط شهري؛ به ويژه در دوراني که اکثريت روان شناسان، دست کم آناني که در قلمروي روان شناسي ادراک مشغول بودند، انجام تجارب کنترل شده در محيط هاي آزمايشگاهي را به مطالعه ي متغيرهاي پراکننده ي محيط هاي پيچيده ي واقعي ترجيح مي دادند. ما اميدوار بوديم لااقل برخي از آنان را به خروج از آزمايشگاه و پا نهادن به محيط واقعي شهر ترغيب کنيم.
2- دلبستگي گروه پژوهشي ما به مقوله ي «زيبايي شناسي منظر شهري»؛ به ويژه در دوراني که شهرسازان آمريکايي، عمدتاً از آن به عنوان «امري سليقه اي» روي گردان بوده، اولويت چنداني برايش قائل نمي شدند.
3- علاقه ي مستمر براي کشف شيوه اي براي ارزيابي شهرها؛ مشابه با شيوه اي که معماران، به طور خودکار در هنگام رويارويي با طرح يک بنا براي ارزيابي و قضاوت در مورد آن به کار مي برند. شهرسازان، در هنگام مواجهه با طرح يک شهر، به جست و جو در جريان ها و زير ساختارهاي فني طرح، تخمين ريز مقادير و کميت ها و يا تحليل روندها مي پردازند؛ گو اين که آنان پيمانکاراني اند که درصدد ارائه ي پيشنهاد در مناقصه هستند. ما اميدوار بوديم که در اين مقوله که يک شهر چه بايد باشد، قدري تامل و انديشه نموده، روش هايي را براي انجام طراحي در مقياس [کل شهر] جست و جو کنيم.
4- از ديگر انگيزه هاي ما، اميد به تاثيرگذاري بر شهرسازان، در راستاي بذل توجه هر چه بيش تر به مردمي بود که درون امکان شهري زيست مي کنند و [جلب توجه آنان به اهميت] تجربه ي انساني از شهر، و به چگونگي ملحوظ نمودن اين مسائل در تدوين سياست هاي شهري که ما را به انجام آن پژوهش دعوت مي کرد.
اين انگيزه ها، در سميناري که در سال 1952، در باب زيبايي شناسي شهري برگزار شد، (اين سيمنار ضمن بررسي موضوعات مختلف، به بررسي اين موضوع نيز که افراد چگونه راه خود را در خيابان هاي شهرهاي بزرگ پيدا مي نمايند، مي پرداخت) نخستين سرچشمه هاي خود را يافت. طي سال بعد، که دوره ي فرصت مطالعاتي خود را به گردش در خيابان هاي شهر فلورانس گذراندم (نتايج آن در نوشتار منتشر نشده ي «نکاتي يدر باب ابعاد ارضا کننده ي شهر» ثبت گرديده است)، ايده هاي گوناگون و بعضاً نامرتبط ديگري نيز جوانه زدند. اين ايده ها، در سال 1954، يعني هنگامي که با «گيورگي کپس»، توفيق انجام کار مشترک را بر روي پروژه هاي با بودجه ي تحقيقاتي بنياد راکفلر در مورد «فرم ادراکي شهر»، داشتم، بلوغ و تکامل يافتند. در همان اثنايي که در خيابان هاي بوستون قدم مي زديم و براي يکديگر يادداشت برداري مي کرديم، و در همان حالي که به انبوه ايده هاي او، در زمينه ي ادراک و تجربه ي روزمره ي شهر گوش فرا مي دادم، به تدريج موضوع و تم فرعي «جهت يابي شهري» رشد و تکامل يافت و به موضوع عمده و پر اهميت «منظر ذهني محيط» مبدل شد.
بدون شک، تأثير غير مستقيم بسياري افراد ديگر، نظير «جان ديووي» و تأکيدش بر مقوله ي تجربه، و انديشه هاي روان شناسان «تعاملي» (Transactional) و تلقي ويژه ي ايشان از مساله ي ادراک به مثابه ي تعامل فعالانه ميان فرد و مکان نيزدر کار ما وجود داشت گرچه مطالعات نسبتاً گسترده اي در باب روان شناسي به عمل آورده بودم، نتوانستم مطلب چنداني که بتواند واقعاً در کار به ما کمک کند، پيدا کنم. هميشه [، در مقايسه با منابع روان شناسي،] از داستان ها، خاطرات و گزارش هاي مردم شناسان نکات بيش تري آموخته بودم. در آن مقطع از زمان، از وجود مطالعه ي کليدي «کنت بولدينگ» با عنوان «منظر ذهني» [1]، که هم زمان با کتاب ما انتشار يافت و به بنيان نظري مهمي براي آن تبديل شد، اطلاع نداشتيم. با اين وجود، بوي ايده ي منظر ذهني محيط، نقش و اهميتش در آن دوران به مشام مي رسيد.
مطالعه ي نخستين ما ساده تر از آن بود که مورد توجه کامل قرار گيرد. با سي نفر از اهالي «بوستون» در مورد تصويري که از ناحيه ي مرکزي شهرشان در ذهن داشتند، مصاحبه کرديم و سپس همين عمل را در «جرزي سيتي» (که گمان مي کرديم فاقد شخصيت شهري ست) و «لُس آنجلس» (که شهر سواره محسوب مي شد) تکرار کرديم. شهر بوستون را به واسطه ي در دسترس بودن و از آن رو که از آن شناخت خوبي داشتيم و به آن علاقه مند بوديم، انتخاب کرديم. از مردم درخواست شد آنچه را از شهر در ذهن دارند، براي ما بيان نموده، يک کروکي از آن تررسيم کنند، و در آن دست به سفرهاي تخيلي بزنند. از آنان خواستيم تا عناصر مشخصه ي شهر را توصيف کرده، عکس هاي مربوط به اماکن مختلف را شناسايي کرده و محل آن ها را بازگو کنند؛ از آنان (البته در مورد تعداد کمي از افراد مورد بررسي) دعوت کرديم همراه با ما به پياده روي واقعي در شهر بپردازند. پس از آن، افراد را در خيابان متوقف نموده و از آنان نشاني و محل اماکن مختلف را پرسيديم. هم زمان با اين کار، اعضاي ديگري از گروه که در جريان نتايج و اطلاعات مصاحبه ها قرار نداشتند، براي گمانه زني در مورد چگونگي منظر ذهني شهر، با توجه به فرم کالبدي معين آن، اقدام به برداشت و پيمايش شهر نمودند.
اطلاعات ارائه شده توسط چنين گروه کوچکي از پاسخ دهندگان، انبوهع شگفت آوري از نکات ادراک شده را توليد کرده بود. بعضاً همان گونه که به نوارهاي ضبط شده از مردم گوش مي داديم و ياترسيمات آن ها را مرور مي کرديم، چنين به نظر مي رسيد که خود به همراه آنان، در همان خيابان هاي خيالي، در حال پيش روي هستيم، بالا و پايين رفتن و پيچ خوردن پياده رو را ناظريم، ساختمان ها و فضاهاي باز در برابر مان پديدار مي شوند و همان حس خوشايند ناشي از سهولت شناخت و يا ابهام و پيچيدگي منبعث از برخي قسمت هاي شهر را تجربه مي کرديم. نتيجه اي که گرفتيم (يا شايد تقويت نظريه ي از پيش پنداشته مان) اين بود که مردم، تصوير ذهني نسبتاً منسجم و تفصيلي از شهرشان دارند. اين تصوير از تعامل ميان آنان و مکان مزبور خلق شده، و کيفيت آن در عملکرد واقعي و سلامت عاطفي آنان اهميت اساسي دارد. اين تصاوير ذهني فردي، ويژگي هاي مشترک فراوان دارند. مشابهت هاي که از فرآيند مشترک شناخت در انسان، فرهنگ و تجربه ي مشترک، فرم کالبدي ويژه ي محيطي که در آن زيست مي کند، منبعث است. بنابراين، ناظري که با فرهنگ محل و با ماهيت عمومي مناظر ذهني يک شهر آشنا باشد، متعاقب مطالعه ي دقيق شهر مزبور، قادر خواهد بود که خصوصيات احتمالاً مشترک و الگوهاي سازمان مناظر ذهني مکان مزبور را پيش بيني نمايد. روش هايي را براي استخراج تصاوير ذهني مزبور از افراد، و همچنين شيوه اي براي طبقه بندي و ارائه ي آن ها تدوين نموديم. در ضمن، مدعي شديم: کيفيت منظر ذهني شهر در سلامت و نيک بود ساکنان آن اهميت داشته، و لازم است در طراحي و يا تغيير و اصلاح هر محلي در نظر گرفته شود. از اين رو، مفهوم «جهت يابي» (Orientation) به روشي عمومي براي امکان ارتقا يافت و ضرورت برخورداري از يک منظر ذهني واضح و منسجم، تا حد يک اصل عمومي براي طراحي شهري ترفيع يافت. اين انديشه، متعاقباً وسعت و تکامل افزون تري يافت و علاوه بر ضرورت وجود منظر ذهني واضح از مکان، ضرورت منظر ذهني واضح از زمان را نيز در بر گرفت. [2]
تمام اين يافته ها، فقط از طريق مصاحبه با سي نفر به دست آمده بود! بنابراين، جاي شگفتي نبود که انتقادات تند و تيزي از آن به عمل آيد. نخستين و آشکارترين انتقاد اين بود که اندازه ي نمونه ي مورد مطالعه، براي اعلان چنين نتايج و اظهارنظرهايي، بيش از حد کوچک و جانب دارانه بوده است. همگي افراد گروه کوچک و محدودي که توسط ما مصاحبه شده بودند، از قشر جوان، طبقه ي متوسط و غالباً از متخصصان حرفه مند بودند. مصاحبه هاي ما تا کنون در بسياري از شهرهاي کوچک و بزرگ، در آمريکاي شمالي و جنوبي، اروپا و آسيا، تکرار شده اند. چرا که روش آن کم هزينه و اجراي آن بسيار مفرح است. کليه ي مطالعات موردي مزبور، ضمن تاکيد بر اين شرط مهم که مناظر ذهني شديداً متاثر از فرهنگ و ميزان آشنايي افراد با اماکن هستند (همان گونه که در گمانه زني هاي مطالعه ي ما پيش بيني شده بود)، بر صدق و قابليت تعميم ايده هاي اساسي ما در شرايط متفاوت جوامع مختلف صحه نهادند. وجود مشابهت در نقش منظر ذهني مکان، عناصر پايه اي و تکنيک هاي استخراج و تحليل آن در مجموعه ي گسترده اي از فرهنگ ها و اماکن متنوع بسيار حيرت آور بود. ما شانس بسياري آورده بوديم.
انتقاد دوم اين است که تکنيک هاي مصاحبه اي دفتري و ميداني، شناخت عکس ها و ترسيم نقشه، کفايت لازم براي استخراج تصاوير ذهني واقعي از ژرفاي ذهن را ندارند. به ويژه عمل ترسيم نقشه براي اکثر مردم، امر دشواري است و لذا اتکا بر نقشه هاي ترسيم شده توسط آنان، شاخص گمراه کننده اي از چيزهايي ست که آنان [از محيط خود] مي دانند. حتي در تکنيک گفت و گو نيز، اين احتمال وجود دارد که افراد بيش از آن که الگوي دروني خود را، که بسياري از آن ها غيرقابل دسترس هستند، هويدا سازند، به ارائه ي پاسخ هايي براي خشنود کردنِ شخص مصاحبه کننده بپردازند.
اين اظهارنظرها، به لحاظ اصولي، اظهارات منصفانه و به جايي هستند. چيزي که درون ذهن قرار دارد، چيز فراري است. روان شناسان محيط، به بحث پيرامون شايستگي نسبي ترفندهاي مختلف براي نفوذ و دخول به قلمروي مسحور کننده ي ذهن، اشتغال دارند. اما مي توان چنين پاسخ داد که گرچه هر يک از روش ها، امکان دارد فقط قطعه اي از تصاوير داخل ذهن را روشن نمايد و همچنين اين امکان وجود دارد که تصوير مزبور تصويري معوج و ناقص باشد، با اين حال، اگر از مجموعه ي مناسبي از کاوش ها استفاده شود، تصوير مرکبي حاصل خواهد آمد که از حقيقت امر چندان دور نخواهد بود. گرچه تصوير مزبور ممکن است فقط نوک کوه يخي باشد که قاعده اش در اعماق [اقيانوس] پنهان مانده، با اين وجود، اين نوک کوه يخ، نوک يک کوه يخ واقعي ست. خوشبختانه، از نقطه نظر کار ما، صحبت و اظهار نظر درمورد مناظر ذهني محيطي، براي بيش تر مردم موضوع ناراحت کننده اي نيست تا موانع ناخودآگاه ذهن از آ شکار شدن شان ممانعت نمايد. بر عکس، مردم به گفت و گو در مورد آن علاقه مند هستند.
بله، اين احتمال وجود دارد که تصوير ذهني عنوان شده در مصاحبه ها، همان تصوير ذهني اي باشد که واقعاً در شهر مبناي عمل مردم قرار مي گيرد. اين احتمال را فقط از طريق همراهي با مردم هنگامي که عملاً در حين فعاليت و تحرک هستند، نظير کاري که ما در مصاحبه هاي خياباني انجام داديم، مي توان مورد وارسي قرار داد؛ اما حتي اگر اين دو تصوير ذهني، کاملاً از يکديگر منفک باشند [که چنين به نظر نمي رسد]، تصوير ذهني به دست آمده از مصاحبه، هنوز واجد اهميت اجتماعي و نقش عاطفي قابل توجهي است.
تکنيک نقشه کشي، که يکي از تکنيک هاي مورد استفاده ي ما بود، موضوع مناقشات روش شناختي قرار گرفت. در واقع، عمل «ترسيم»، در مقايسه با عمل «صحبت کردن»، نه تنها براي بيش تر مصاحبه شوندگان، همچنين براي اکثر مصاحبه کنندگان فعاليتي ناآشنا بود. ليکن، من تکنيک «ترسيم» را علي رغم جايگاه حقيري که ارتباطات بصري در فرهنگ ما دارد (تحقيري که ممکن است اينک، لااقل به شکل منفعلانه اي براي نسل تلويزيون بر عکس شده باشد)، به عنوان وسيله اي براي بيان جنبه هاي فضايي محيط قبول دارم. چنانچه مشکلات متداول تکنيک ترسيمي در نظر گرفته شود، مي توان از قرائت نقشه هاي ترسيم شده توسط مردم عادي، در تکميل اظهارات کلامي، اطلاعات فراواني را حاصل نمود. ترسيمات، نظير گفتار و کلام، قادرند همان گونه که عناصر مادي را بيان مي نمايند، بار عاطفي موقعيت ها را نيز منتقل سازند.
در همان حال که محققان از شيوه هاي ما ابراز نگراني مي کردند، طراحان حرفه مند بيمناک از اين نکته بودند که متدهاي مزبور ممکن است جايگاه مهارت هاي خلاقه ي آنان در امر طراحي را غصب کرده و قلمروشان ناگهان، توسط «علم طراحي» (Science of Design) تصرف گردد. در صورت وقوع چنين وضعي، تکنيک «تحليل منظر ذهني»، (Image Analysis) مي توانست بي نياز از تخيل آزاد به تصميمات شکل دهد. اما، ترس آنان کاملاً بي اساس بود. عمل «تخيل» (Analysis) قادر به توصيف وضعيت موجود و پيامدهاي آن، و شايد (البته با عدم قاطعيت بسيار بيش تر) قادر به پيش بيني پيامدهاي ناشي از برخي تغييرات باشد، ليکن تکنيک مزبور، ناتوان از توليد راه حل و امکانات جديد است. فقط ذهن خلاق و قدرت بي بديل آن است که امکان توليد راه حل هاي جديد را دارد. هر چند مطالعات منظر ذهني، ممکن است اعتبار پيش داوري هاي متداول طراحان در مورد احساس و سلايق محيطي مردم را مورد سوال و تهديد قرار دهد، ليکن تهديد اين تکنيک تحليلي، بيش از تهديد ديگر تکنيک هاي تحليلي همچون تکنيک تحليل سازه و اقليم براي حرفه ي طراحي نيست. بر خلاف اين تصور، مطالعات ادراکي قادر است پشتيبان و ياور فعاليت طراحي بوده و آن را غني سازد. مستقيم ترين انتقاد اين بود که، چنانچه منظور از مطالعه، شناسايي يکي از اصول اساسي دخيل در کيفيت مکان بوده، مطالعه اساساً به بيراهه گام نهاده است. مطالعه ي ما بر مساله ي «راه يابي» (Way finding)، که قطعاً راي اکثريت مردم مساله اي ثانوي و فرعي ست، تمرکز داشت. چنانچه فردي در شهري گم شود، وي همواره قادر است با پرسش از ديگران و يا مراجعه به نقشه، راه خود را بيابد. گرچه احتمالاً، مطالعه ي ما نقش و ماهيت منظر ذهني در امر راه يابي را به درستي تحليل کرده است. هيچ گاه به تبيين اهميت آن در راه يابي نپرداخت؛ چرا که آن را به عنوان يکي از پيش فرض هاي خود پذيرفته بود. براي مردم، داشتن منظر ذهني روشن و واضح از محيط شان چه اهميتي دارد؟ و آيا شگفت انگيزي (Surprise) و رازآميزي (Mystery) محيط، آنان را بيش تر خشنود نمي سازد؟
اين ضربه، ضربه اي کاري بود، مطالعه ي ما، هرگز پيش فرض هاي خود را، جز به شکل غير مستقيم آن و از طريق بار عاطفي مستتر در مصاحبه ها، اثبات نکرده بود؛ اظهارات مکرري نظير لذت بخش بودن شناخت و دانش، رضايت بخش بودن حس شناسايي و تعلق فرد به مکان هاي واجد تشخيص و هويت، احساس ناخوشايند ناشي از گم گشتگي و محيط هاي يکنواخت و ملال آور. مطالعات بعدي به گردآوري اين شواهد و اسناد غير مستقيم ادامه دادند. اين موضوع مي تواتند به نقش «هويت خود» (Self-Identity ) در تکامل روان شناختي فرد مرتبط باشد، چرا که باور بر اين است که «هويت خود» توسط هويت قدرتمند مکان و زمان تقويت مي شود. مي توان چنين پنداشت که وجود يک منظر ذهني قوي از مکان، مي تواند پشتيبان و موجب تحکيم «هويت گروهي» باشد. لذايذ ناشي از ادراک مناظر پيچيده و واضح، به نحو مکرر تجربه و ثبت گرديده است. افراد بالغ و مستقل قادر به تطبيق خود با محيط هاي يکنواخت و گيج کننده هستند، ليکن چنين مکان هايي براي آناني که از ضعف دروني قدرت جهت يابي رنج مي برند و يا کساني که در مراحل بحراني رشد و تکامل خود هستند، مي توانند مشکلات حياتي ايجاد کند. [3] منطقي ست که بينديشيم محيط هاي فاقد عوارض و خصوصيات ويژه، ما را از برخي از وسايل ارضاي عاطفي بسيار مهم، محروم سازد. اين باورها، توسط بسياري از اظهارات فرهنگ عامه و همچنين توسط يافته هاي به دست آمده در روان شناسي، هنر و جامعه شناسي گروه هاي کوچک، تاييد و حمايت مي شود (در بخش هاي زير به نقش شگفتي و بي نظمي بازخواهيم گشت). با اين وجود اين مساله که پيش فرض محوري مطالعه، به صورت يک پيش فرض باقي مانده است، صحت دارد؛ ليکن اين خلا مي تواند با اتکا به داستان ها، تجارب شخصي، و يا ارتباط آن با ساختار ايده هاي ديگر برطرف گردد.
اگرچه اين چهار انتقاد، يعني: اندازه ي نمونه ي مورد مطالعه، متد، غصب حرفه ي طراحي، و ربط و موضوعيت اساسي مطالعه، مهم ترين انتقاداتي بودند که در آن زمان مطرح شدند، در ساختار مطالعه ي ما ترک هاي ديگري نيز وجود داشت که صرفاً بعدها دهان باز کرد. نخستين و خطرناک ترين آن ها، مسامحه در توجه به تفاوت هاي ناظران بود که به جهت تاکيد و نشان دادن تاثير تفاوت هاي کالبدي، ما آن را ناديده گرفته بوديم. اين مسامحه، مسامحه اي عمدي و صريح بود، چرا که از نقش فرم بصري، تا آن زمان به طور گسترده اي غفلت شده بود، و از اين رو اهميت داشت که نشان داده شود يک واقعيت کالبدي مشخص، لااقل در چارچوب يک فرهنگ واحد، مناظر ذهني مشترکي را از مکان توليد مي نمايد. انتظار ما اين بود که تفاوت مناظر ذهني ميان ناظران، به واسطه ي طبقه، سن، جنس، آشنايي با محل، نقش و ديگر عوامل نظير آن، توسط مطالعات بعدي تحقيق و معلوم گردد، و في الواقع نيز اين گونه شد. نمونه هاي آماري بزرگ تر، نظير آنچه توسط «اپليارد» در «سيدادگوايانا» (Guayana Ciudad) مورد مطالعه و مصاحبه قرار گرفت، روشن کرد که چگونه طبقه ي اجتماعي و الگوهاي فعاليتي افراد موجب مي گردد که آنان شهر واحدي را با چشمان بسيار متفاوتي رويت نمايند. [4] گرچه هدف اصلي تحقيق ما جلب نظر و معطوف ساختن توجه طراحان به ضرورت مشورت با ساکنان شهرها بود، با اين حال، بر خلاف پيش بيني ما، از همان مرحله ي نخست، نتيجه ي کاملاً متضادي به بار آمد. بسياري از شهرسازان چنين تصور نمودند که تکنيک جديد به ميدان آمده (تکنيکي کامل با واژگان سحرآميزي از گره، نشانه، محله، لبه و راه) که براي آنان توانايي پيش بيني منظر ذهني همگاني از شهرهاي موعود و يا پروژه هاي پيشنهادي جديد را به ارمغان آورده است. براي مدت زماني چنين مد روز شده بود که نقشه ها را توسط تعدادي گره و ديگر عناصر (يعني راه، محله، و ...) تزيين نمايند. هيچ کوششي براي برقرار نمودن تماس با ساکنان واقعي شهرها به عمل نمي آمد، چرا که چنين اقدامي به زعم آنان وقت را تلف مي کرد، و همچنين محتمل بود که نتيجه نيز ناراحت کننده باشد. همانند گذشته، متخصصان حرفه مند، ديدگاه ها و ارزش هاي خود را به کساني که در خدمت شان بودند، تحميل مي کردند. در واقع، واژگان جديد در جهت اهداف قديم به کار گرفته شد و مفهوم آن معکوس گرديد. واژه هاي پيشنهادي جديد، به جاي اين که راه تاثيرگذاري شهروندان بر طرح ها را بگشايند، وسيله اي ديگر براي فاصله گرفتن هر چه بيش تر از آن ها گرديد. در واقع، خطرناکي واژه ها نيز به خاطر موثر اظهار نظر طراحان در مورد کيفيت فرم هاي بزرگ مقياس را (Large-Scale Forms) که قبلاً فقط احساس و برداشت هاي مبهمي از آن داشتند، فراهم آورده بودند. لذا، واژه ها درست به نظر مي رسيدند.
خوشبختانه، طراحان [پس از مدتي]، به سراغ مدهاي رايج ديگري رفتند، و همچنين انباشت پژوهش هاي بعدي نيز روشن ساخت که چگونه يک نوجوان کم درآمد و يک متخصص حرفه مند از طبقه ي اجتماعي متوسط، به طور متفاوت به شهر مي انديشند (همان گونه که آن دو، تفاوت هاي فراواني ميان يک شهر فشرده ي ارگانيک و يک شهر کم تراکم شطرنجي مي بينند). ادراک شهر، تعاملي است ميان فرد و مکان، که با تغيير هر يک از دو عامل، نتيجه تفاوت خواهد داشت. با اين حال، ادراک داراي قوانين و استراتژي هاي ثابتي نيز هست. طراحي قادر است با مجهز بودن به استراتژي هاي مزبور و مجموعه اي از روش هاي تحليلي، به شهروندان در فهم آنچه مي بينند و ارزش گذاري مي نمايند، کمک کند، «کار» و «هر» [5]، با انجام مطالعه ي در «کمبريج پورت»، نشان دادند که چگونه از تکنيک هاي منظر ذهني شهر مي توان به عنوان ابزاري براي مشارکت شهروندان استفاده نمود. اکنون، در تعدادي از موارد، از مطالعات منظر ذهني به شيوه ي مزبور استفاده مي شود، با اين وجود، تاثير اوليه ي آن بر طراحي شهري، زيان آور بود.
دومين فروگذاري کار ما، که جبران آن نيز به آساني امکان نداشت، اين بود که ما تصوير ذهني ايستا (استاتيک)، يعني يک الگوي آني و گذرا را مورد استخراج و مطالعه قرار داده بوديم. در الگوي مزبور، اساساًمفهوم «تحول و تکامل» لحاظ نشده بود، و اين که چگونه الگوي مزبور به وجود آمده، و چگونه در آينده امکان دارد به موازات بلوغ و افزايش تجربه ي فرد و يا تحول در خود شهر، تغيير يابد، منظور نگرديده بود: ماهيت پويا يا ديناميک ادراک مورد انکار قرار گرفته بود. مجدداً، به طور ناخواسته، مطالعه ي ما به توهم طراحانه ي ديگري دامن زد: ساختمان و يا شهر اموري هستند که با اقدامي يکباره خلق و براي هميشه ثابت مي مانند.
تحليل چگونگي تحول و تکامل منظر ذهني، کار بسيار دشواري ست، چرا که به مطالعه و تحليل طولي (Longitudinal Analysis) پديده نياز دارد. با اين وجود، چنانچه منظور فهم صحيح اين فرآيند ديناميک و ارتباط ميان اين مطالعات و پژوهش هاي بنيادي در قلمرو «روان شناسي رشد» و «روان شناسي شناختي» باشد، انجام تحليل مزبور ضروري است. در اين رابطه، برخي کوشش ها آغاز گرديده است؛ مطالعه ي «دنيس وود» پيرامون رشد و تحول منظر ذهني شهر لندن در ميان توريست هاي نوجوان [6]. مطالعه ي تطبيقي «بنرجي» در مورد منظر ذهني تازه واردان و ساکنان قديمي شهر [7]، مطالعه ي «اسميت» از ظهر بوستون [8]، که تکرار مطالعه ي اوليه ي ما درهمين شهر بود، نشان داد که چگونه يک دوره ي ده ساله از تغييرات کالبدي بر منظر ذهني همگاني از مکان مزبور تاثير گذاشته است. فهم مسير و مراحل تکامل منظر ذهني در افراد در حال رشد و بلوغ، و همچنين روند تغييراتي که به موازات آشنايي بيش تر با اماکن در منظر ذهني صورت مي پذيرد، دو مبحثي هستند که به تحليل دقيق نياز دارند.
ديدگاه ايستا (استاتيک)، نه تنها از نقطه نظر فهم مساله، بلکه به لحاظ ارزشي نيز با اشتباه آميخته است. ما الگوساز هستيم و نه الگوپرست و برده ي الگو. بزرگ ترين لذت ما، مگر هنگامي که از نظر ذهني دچار مشکل باشيم، «خلق» و آفريدن نظم است، آن گونه نظمي که به موازات بلوغ و رشد فرد، پيچيدگي بيش تري پيدا مي کند. اين لذتي است که طراحان نيز از آن بهره مي برند، ليکن در بسياري از مواقع، آن را از ديگران دريغ مي کنند. شهر ارزشمند، شهر منظم نيست؛ بلکه شهري است که بتوان آن را منظم نمود، يعني واجد نوعي از پيچيدگي ست که به موازات افزايش تجربه ي افراد از آن، الگويش رمزگشايي و شکوفا مي شود. براي تازه واردان سردرگم، وجود نوعي نظم فراگير و آشکار ضرورت دارد. به استثناي اين مورد، نظم شهر بايد «نظمي شکوفا شونده: (Unfolding Order) باشد، يعني الگويي که فرد بتواند آن را به شکل پيش رونده اي فهم نموده و با آن ارتباط عميق تر و غني تري برقرار نمايد. بنابراين، لذت انسان (چنانچه از نظر ذهني احساس امنيت داشته باشد) در گروه وجود ابهام، رازآميزي و شگفتي است، البته مشروط به آن که کيفيت هاي مزبور در چارچوب يک نظم پايه مهار شده باشند و بافتن تار و پود پازل شهري به صورت الگوهاي جديد و درهم تنيده تر امکان داشته باشد. بدبختانه، هيچ گونه مدلي براي نظم شکوفا شونده در دست نداريم.
سومين فروگذاري مطالعه ي اوليه ي ما، کنار نهادن مساله ي «معني» و پرداختن صرف به مساله ي «هويت» و چگونگي «ساختار»يابي اماکن در قالب کل هاي بزرگ تر بود. البته اين اقدام، با توفيق رو به رو نشد، يعني عنصر «معني»، در هم حال، پاي خود را در هر کروکي ودر هر بخشي به ميان مي کشيد. مردم را از مرتبط دانستن محيط اطراف خود با بقيه ي زندگي شان گريزي نيست. ليکن در هر جايي که امکان داشت، ما آن معاني را از پاسخ ها حذف کرديم، چرا که تصور بر اين بود که مطالعه ي «معني» به مراتب پيچيده تر از مطالعه ي «هويت» صرف است. غفلتي که در مطالعه ي ما صورت پذيرفته بود، اينک نيز در مطالعات، به ويژه در مطالعات نشانه شناسي محيطي (Environmental Semiotics) که در آن از تکنيک هاي رايج تجزيه و تحليل معاني در زبان، براي مطالعه ي معني مکان استفاده مي شود، همچنان مورد غفلت است. اين کار، گرچه کار جالبي است، داراي اين نقطه ي ضعف است که «اساساً مکان، زباني نيست»: يعني نه کارکرد اصلي مکان ايجاد ارتباطات معنايي است و نه مي توان عناصر آن را همچون دال (Signifiers) هاي مجرد تجزيه و ترکيب نمود. با اين وجود، چنانچه اين گونه مطالعات بتوانند خود را از قيود مدل قياسي (Analogy) مزبور رها سازند، يعني اگر بتوانند مکان را باهمان ماهيت ويژه ي خود و نه همچون گفتاري خاموش مد نظر قرار دهند، مطالعات معني محيط، بدون ترديد نتايج پر ثمري را براي طراحان شهري به ارمغان خواهد آورد. برخي از پيشرفت هاي نويد بخش نيز در اين زمينه توسط «اپليارد» [9] درست پيش از فوت او، و «راپاپورت» [10] و ديگران به عمل آمده است. اي کاش مطالعه ي معني محيط اين همه دشوار نبود!
آخر از همه - شايد- مطالعات اتوليه ي خود را به واسطه ي دشواري کاربرد عملي اش در تدوين سياست هاي عمومي (Public Policy) مورد انتقاد قرار مي دهيم. اين مساله، امر عجيبي به نظر مي آيد، چرا که انگيزه و هدف اصلي مطالعه، تغيير دادن نگرشي بود که شهرها بر اساس آن شکل داده شده بودند؛ يعني شهرها را براي ساکنان آن ها پاسخ گوتر نماييم. اين مساله، جاي ياس و سرخوردگي داشت، چرا که به نظر مي رسيد، کار ما به جز سوء استفاده هاي شتابزده ي اوليه اي که از آن به عمل آمد، و خوشبختانه اکنون کم رنگ و محو شده، تاثير واقعي ناچيزي در اين رابطه، [يعني در تدوين سياست هاي عمومي] بر جاي گذاشته است.
برعکس، جاي شگفتي ست که کار ما به زنجيره اي از پژوهش هاي دامنه دار در رشته هاي ديگر انجاميد، از مردم شناسي، تا حدي در جامعه شناسي، و به ميزان بيش تري در جغرافيا و روان شناسي محيط. کتاب «گولج» و «مور» تحت عنوان «آگاهي محيطي» [11] و مقاله ي «شناخت محيطي» «ايوانز» [12] خلاصه اي از مطالعات گسترده ي مزبور و دغدغه هاي نظري کنوني را مشخص مي نمايند. يافته هاي اوليه ي ما، بر اساس کارهاي بعدي، گسترش يافته، تصحيح شده، مبناي کارهاي جديدتر قرار گرفته و جانشين سازي شدند. از اين نظر، مطالعه ي ما ماموريت خود را به انجام رسانده بود. کارکردهاي مزبور، جز در مورد جلب توجه روان شناسان ادراکي به محيط هاي شهري، تا حدود زيادي براي ما پيش بيني نشده بودند. مطالعه ي اوليه ي ما، اينک بخش کوچکي از مطالعات گسترده تر، و به لحاظ فکري جذاب تري را در مورد ماهيت شناخت انسان، تشکيل مي دهد. اکنون رشته هاي «روان شناسي محيط» و «جغرافياي شناختي» و چارچوب رشته هاي عمومي خود، به حوزه هاي جا افتاده اي تبديل شده اند. رشته ي «مردم شناسي شناختي» نيز در حال بلوغ و شکوفايي است. معما و پرسش محوري، عملکرد مغز انسان است و در چارچوب آن، مطالعه ي ادراک نوع بشر از محيط خود جايگاه ويژه اي دارد.
از سوي ديگر، مضحک است که مطالعه ما بر طراحي شهري واقعي، اثر ناچيزي گذاشت. اگرچه پژوهشگران و بسياري از دوستداران آماتور شهر، بي درنگ از ايده هاي مزبور استفاده کردند؛ با اين حال، تعداد ناچيزي از حرفه مندان، به استثناي نهضت و فوران زودگذر اوليه که در بالا ذکر شد، چنين کردند. آناني که ايده هاي ما را در موقعيت هاي واقعي به آزمون گذرانده بودند، چنين گزارش مي کردند که علي رغم جالب بودن نتايج حاصله، استفاده ي عملي از آن ها بسيار مشکل است. سوال اين است که، چرا در حالي که مطالعاتي نظير مطالعات خاک شناسي و يا تحليل بازار مسکن به سهولت به تصميمات و سياست هاي طراحي شهري تبديل مي گردند، مطالعات و تحليل هاي منظر ذهني شهر، که از ابتدا هم بر پايه ي دغدغه هاي طراحانه شکل گرفته بود، موفق به انجام چنين کاري نمي شوند؟
يکي از دلايل مي تواند اين باشد که هر شهري، مناظر ذهني بسيار متعددي دارد. در مطالعات ناحيه هايي که داراي گروه هاي جمعيتي متفاوت هستند، تدوين مسائل مشترک، بسيار مشکل بوده و ضمناً اين احتمال وجود دارد که مسائل بازشناسي شده، دغدغه ي خاطر اصلي هيچ يک از گروه هاي مزبور نباشد. از اين رو، تکنيک هاي مزبور در مورد جوامع کوچک و همگون و يا در مورد توريست ها، که عمدتاً بر نشانه هاي بصري آشکار محيط متکي هستند، اطلاعات بيش تري را فراهم مي آورد. با اين وجود، حتي در نواحي پيچيده ي کلان شهري نيز، ظاهراً مناظر ذهني معيني، به شکل گسترده ميان مردم مشترک است.
تصور مي کنم علت ريشه اي عدم استفاده و کاربرد تکنيک هاي مزبور، با جايگاه ويژه زيبايي شناسي در فرهنگ ما ارتباط داشته باشد. چنين پنداشته مي شود که زيبايي شناسي مقوله اي جداي از بقيه ي زندگي است (که چنين نيست)، و تصور مي شود فرم ادراک شده ي اشيا، مقوله اي صرفاً زيبايي شناختي است (که اين گونه نيز نيست). از يک سو، زيبايي شناسي را مي توان به عنوان مقوله اي مقدس، يعني والاترين هدفي که انسان پس از برآورده شدن نيازهاي اساسي اش، تعقيب مي نمايد، تلقي کرد. يا اين که متقابلاً، مي توان آن را به عنوان امري ثانويه و فرعي که در مقايسه با نيازهاي بنيادي تر، در مرتبه ي پايين تري قرار دارد، محسوب نمود. در هر دو حالت، زيبايي شناسي به مثابه ي امري خاص و وابسته به خصيصه هاي فردي تلقي مي شود که نمي تواند موضوع بحث هاي عقلي و استدلالي قرار گيرد. از اين رو، زيباي شناسي نمي تواند موضوع و دل مشغولي مناسبي در جريان تدوين سياست هاي عمومي باشد، و يا در بهترين حالت، لازم است آن را به شيوه اي مجزا و محتاطانه در مراحل نهايي تصميم گيري منظور نمود. در کشور ما [آمريکا]، طراحي شهري، که تلاش دارد به موضوع زيبايي شناسي عمومي در ارتباط با مباحث «عملکردي» بپردازد (اگر اين که عمل ديدن، عملکردي نيست!!)، موضوع و جايگاه مناسبي در اختيار ندارد. مبحث سياست عمومي در مقياس هاي کلان، چه به لحاظ فرعي و چه به شکل نهادي، با اهداف اقتصادي و اجتماعي سروکار دارد، در حالي که به مسائل ادراکي فقط در مقياس محدوده هاي کوچک و يا تک بناها پرداخته مي شود. معمولاً تصميم سازان، بنياد انتخاب خود را بر تصوير ذهني محکمي که شخصا از محيط دارند، مي گذارند، ليکن تصوير ذهني مزبور، تصويري مبهم و ناواضح است که توسط تصاوير ذهني ديگران نيز مورد محک و آزمايش قرار نگرفته است. هر چند انگيزه هاي پنهاني مناقشات سياسي، مباحث صريح و ملموس هستند، وگرچه مردم معمولاً واکنش هاي فراگير ولي غير انتظام يافته اي در مورد سيماي ظاهري اماکن دارند. با اين حال، سياستمدارن در مبارزات و تبليغات انتخاباتي خود بر چنين مسائل و مباحث صريح و ملموسي تکيه نمي کنند. آنچه غالباً، امروزه «طراحي شهري» (Urban Design) ناميده مي شود، در غالب موارد «معماري مقياس کلاني» است که هدفش توليد يک شيء از طريق عملياتي واحد و در انطباق با اراده ي يک متخصص خوش استعداد است. اين امر، حتي ممکن است چيزي بيش از افزودن جلوه هاي بصري پر زرق و برق به طرح هاي توسعه ي پيشنهادي، که براي تسريع در مراحل تصويب و تصميم گيري صورت مي پذيرد، نباشد. امروزه «طراحي شهري» واقعي (City Design)، که مستقيماً با محيط ادراک شده و جاري شهر و در ارتباط با مردمي که آن را ادراک مي کنند سرو کار داشته باشد، به ندرت وجود دارد.
تناقض موجود در جهان بيني ما، موجب محدوديت اقداماتي که به عمل مي آوريم، شده است. بسيار نامتحمل است که موسسه اي عمومي از پژوهش هاي تحليلي پر هزينه اي که صرفاً به «زيبايي شناسي» سروکار داشته باشد، پشتيباني مالي به عمل آورد؛ و همچنين نامتحمل است که شاهد تاثيرگذاري نتايج تحقيقات مزبور بر تصميمات موسسه مورد بحث باشيم. موسسه ي مزبور در زمينه ي اتخاذ تصميم پيرامون مباحثي که دلخواه و سليقه اي به نظر مي رسند، بسيار محتاطانه عمل خواهد کرد. به نوبه ي خود، متخصصان حرفه مند نيز ترجيح مي دهند داوري هاي زيبايي شناختي خود را در لفافه هاي پر ارج و مرتب تري بپيچند، تا به زعم خود قادر باشند تا سر حد امکان، محتويات زيرين آن را از بي حرمتي و آلودگي به دست آماتورها مصون دارند.
در آمريکا کوشش هايي جبراي کاربرد مطالعات منظر ذهني در تدوين سياست هاي شهري به عمل آمده که نمونه هاي برجسته ي آن در شهرهاي سانفرانسيسکو [13]، دالاس [14]، مينياپوليس [15]، بوده است. کوشش هاي مزبور در رساله ي دکتراي «ياتا» تحت عنوان «سياست هاي طراحي شهري در مقياس کل شهر» مورد موشکفاي قرار گرفته اند [16]. تلاش هاي به عمل آمده، مثال هاي قانع کننده اي از کارآمدي اين تکنيک ويژه نيستند. در ديگر کشورها نيز کارهاي افزون تري صورت پذيرفته، که نمونه هاي برجسته ي آن در ژاپن و کشورهاي اسکانديناوي بوده است. در آمريکا اين متد، در چند مورد در مناطقي توريستي، يعني در مناطقي که منظر ذهني محيط، معادل دلار بيش تر است، و يا در مقياس واحدهاي همسايگي، يعني جايي که گروه هاي محلي فعال و سهم
آشکاري در کيفيت محيط پيرامون خود دارند، به کار گرفته شده است.
با اين وجود، هنوز تصميم گيرندگان و بسياري از حرفه مندان، اين تکنيک را بسيار ويژه مي پندارند. به رغم ضعف هاي مطالعه ي اوليه ي ما، پژوهش مزبور در محققان رشته هاي ديگر، در افراد عادي، و در تازه واردان حرفه ي طراحي ايجاد علاقه و اشتياق نمود. در کتاب «مديريت حس منطقه» [17]، سعي نموده ام چگونگي کاربرد و ملحوظ نمودن چنين مطالعات و مباحثي را در تصميمات مديريت عمومي در مقياس پيچيده ي منطقه، شهرها، نشان دهم. با اين وجود، راه هاي پيشنهادي در اکثر قسمت ها، عمدتاً مبناي نظري داشته و کم تر مبتني بر تجارب عملي و وا قعي بوده اند.
احتمالاً خصوصيت ويژه اي در تکنيک تحليل [منظر ذهني شهر] نهفته است که آن را عمدتاً براي استفاده در پژوهش، و نه براي کاربرد در تدوين سياست هاي عمومي مناسب مي سازد. خصوصيات مزبور، هنوز براي من مشخص نيست. مضحک است که مطالعه اي که هدف اوليه [پيکان] آن تاثيرگذاري بر سياست هاي عمومي بود، هدف خود را از دست داده و هدف ديگري را مورد تعقيب و اصابت قرار داده است. من هنوز اميدوار هستم، چرا که پرواز هنوز پايان نپذيرفته است.

پي نوشت:
 

1- برگرفته از نشريه ي «صفا»، شماره ي 34، صص 75-83.
2- استاديار دانشکده ي معماري و شهرسازي، دانشگاه شهيد بهشتي.
 

مراجع
1- K.E.Boulding, "The Image, Ann Arbor":University of Michigan Press, 1956.
2- Kevin Lynch, "What Time Is This Place?" Cambridge: MIT Press, 1972.
3- H. F. Searles, "The Non-Human ENVIRONMENT", New York: International University Press, 1960.
4- Donald Appleyard, "Planning a Pluralist City" Conflicting Realities in Ciudad Guyana", Cambridg: Mit Press, 1976.
5- Philip B. Herr et al., Ecologue/Combrigeport Project, MIT Department of Urban Studies and Planning, 1972.
6- D. WOOD AND r. Bec, "Talking with Environmental A, an Expartmental Mapping Language", in G. T. Moore and R. G. Golledge (eds), Environmental Knowing: Theories, Research, and Methods, Stroundsburg: Dowden, Hutchinson and Ross, 1976.
7- Tridib Banerjee, "Urban Experience and the Development of the City Image", Ph. D. dissertatikon, Department of Urban studies and Planning, 1971.
8- B. A. Smith, "the Image of the City 10 Years Later", Master thesis, Department of Urban Studies and Planning, MIT, 1971.
9- D. Appleyard, "Identity, Power, and Place", (Incomplete and Unpublished Manuscript).
10- Amos Rapoport, "Tehd Meaning of the Built Environment": A Nonverbal Communication Approach, Beverly Hills: Sage, 1982.
11- G. T. Moore and R. G. Golledge (eds), "Environmental Knowing: Theoriies, Research, and Methods" Stroudsburg: Dowden, Hutchinson and Ross, 1976.
12- G. Evans, "Environmental Cognition", in Psychological Bulletin 88, No, 2, PP, 259-287, 1980.
13- San Francisco Department of City Planning, San Francisco Urban Design Study (8 Vols), and Urban Design Plan, 1969-1971.
14- Dallas Department of Urban Planning, "The Visual Form of Dallas", 1974.
15- Minneapolis Planning Commission, "Toward a New City", 1965.
16- Tsutomo Yata, "City-Wide Urban Design Policies" Ph.D dissertation, Department of Urban Studies and Planning, MIT, 1979.
17- Kevin Lynch, "Managinjg the Sense of a Region", Cambridge: MIT Press, 1976.
منبع: دانش نما شماره پياپي ‍‍180-179



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط