اساس آموزش وپرورش امروز ونسبت آن با تربيت ديني

دراين گفت وگوما بيشتر ساکت وشنونده بوديم،ايشان پاسخ بسياري از سؤالات ما را در زمينه تربيت ديني در دنياي معاصر لابه لاي سخنان صميمي وعالمانه ي خود گنجاندند. با نگاه بلند ونکته سنجي هاي خود پايه واساس آموزش وپرورش رسمي امروز را به نقد کشيده، شرک آميز بودن محتواو دوري آن از توحيد را که منجر به پرورش شرکت
چهارشنبه، 12 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اساس آموزش وپرورش امروز ونسبت آن با تربيت ديني

اساس آموزش وپرورش امروز ونسبت آن با تربيت ديني
اساس آموزش وپرورش امروز ونسبت آن با تربيت ديني


 






 

درگفت وگو با آيت الله محي الدين حائري شيرازي(دام عزه)
اشاره
 

دراين گفت وگوما بيشتر ساکت وشنونده بوديم،ايشان پاسخ بسياري از سؤالات ما را در زمينه تربيت ديني در دنياي معاصر لابه لاي سخنان صميمي وعالمانه ي خود گنجاندند. با نگاه بلند ونکته سنجي هاي خود پايه واساس آموزش وپرورش رسمي امروز را به نقد کشيده، شرک آميز بودن محتواو دوري آن از توحيد را که منجر به پرورش شرکت اعتقادي وعملي مي شود،تبيين کردند . درتمثيل زيباي «کشتي ديانت» به نسبت ميان «توحيد»، «شريعت» و «ولايت» اشاره نمودند .به مناسبت از جايگاه ورابطه علم ودين نسبت به يکديگر وريشه کفر ولزوم آغاز کردن از کفر شناسي قبل از ايمان شناسي سخن گفتند واز نقش «اکراه» و «لااکراه» درعمق دين داري انسان پرده برداشتند.
گروه علوم تربيتي مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره) حدود بيست سال است که فعاليت مي کند. درسال هاي اخير،بخش هاي آموزشي و پژوهشي اين گروه، درصدد توسعه رشته ها وگرايش هاي موجود برآمدند؛رشته هايي که مخصوص خود حوزه است وحوزه بايد در آنجا نقش داشته باشد. به همين منظور، سه رشته جديد ايجاد شد : الف) تربيت ديني؛ ب) فلسفه تعليم وتربيت اسلامي ؛ ج) تعليم وتربيت ارزش ها . گرايش تربيت ديني از دوسال پيش راه اندازي شده است وحدود هفت نفر دانشجو در مقطع کارشناسي ارشد دراين رشته مشغول به تحصيل هستند.
اين رشته سابقه اي دردانشگاه هاي کشور ندارد. يعني درحال حاضر کتابي نداريم که اين رشته را پشتيباني کند. دوستان با تلاش خود سرفصل ها را نوشتند ومشغول به کار شدند. درطي اين دوسال، چهار ترم از اين دوره در مقطع کارشناسي ارشد گذشته است.براي اينکه بتوانيم از نظر فکري و پشتيباني علمي منابع قوي تري داشته باشيم،به نظر دوستان آمد که همايشي باحضور استادان دانشگاهي وحوزوي در زمينه تربيت ديني درکشور برگزارکنيم.اين همايش هم مي تواند موضوعاً به بحث تربيت ديني درکشور کمک کند وهم اينکه فضايي براي پشتيباني علمي از اين رشته ايجاد کند.درکنار دريافت مقالات، تصميم براين شد که بتوانيم در قالب مصاحبه از بزرگاني که دراين زمينه قلم زده يا فعاليتي داشته اند، استفاده کنيم.
از اين رو، هم اکنون درخدمت شما هستيم تا از محضرتان استفاده کنيم.
آيت الله حائري:
بسم الله الرحمن الرحيم. من براي اينکه نقطه شروعي داشته باشيم عرض مي کنم که غرب تجارب خوبي دارد؛ اما نظريه خوبي درباره انسان شناسي ندارد. شما تجارب آنها را بگيريد وبراساس مباني نظري خودتان آن را تحليل کنيد. چيز ديگري از آب درمي آيد. حوزه علميه نظريه خوبي دارد؛ ولي تجربه ندارد. پرسش داشتن وطرح آن کار است ومرتبط کردن اين پرسش ها با هم نيز کار است. پس نکته ي اول اينکه نظريه را از حوزه و تجارب آن را از کتاب هاي خارجي بگيريد تا ان شاء الله کار بشود.

لزوم طرح مسئله ها به صورت طولي ودرختي
 

نکته ي دوم اينکه شما دراين راه ها تتبع وآسيب شناسي خواهيد کدر وموانع را خواهيد شمرد. تتبع پژوهشگران درکشور ما خوب است؛ براي مثال، گاه 200 مورد براي يک قضيه پيدا مي کنند خارج از موضوع هم نمي شوند وبه طور خام آن را تحويل مي دهند؛ تتبعشان را عرضه مي کنند. براي کشتن تحقيق، اين بهترين کاراست.دربحث انقلاب فرهنگي، گفتند برويم واژه هاي انقلاب وفرهنگ را شناسايي کنيم؛ 700 معنا براي اين واژه ها آوردند .گفتم واي به حال کسي که بخواهد اين را مصرف کند؛اگرعاقل باشد، ديوانه مي شود. اين مقوله هاي زياد، براي گيج کردن خوب است. اشکال روش تحقيق اين چنيني،اين است که وقتي 200 يا 700 مورد را استخراج کردند ، شجره نامه اين 700 مورد را در نمي آورند. موارد دقيقاً مثل انسان ها سلسله نسب دارند . ما براي سادات شجره نامه درست مي کنيم؛درختي مي کشيم که تنه آن پدر بزرگ شان است وبا 40 يا 50 شاخه که نسل اوست؛مي شود يک درخت. يعني همه از يک تنه روييده مي شوند وبه آن شجره نامه مي گوييم. من در زندان متوجه شدم که اين کار برنامه مي خواهد. بعد از زندان سال 1354 من اين مطلب را نوشتم که مسائل شجره نامه دارند. يعني مسائل در عرض هم نيستند، بلکه مانند انسان ها سلسله نسب دارند.برمبناي آن، پژوهش هاي مرحله اي را مطرح کردم. هر جا اصول عقايد مي گفتم، بيان مي کردم اشکال کساني که در نبوت مشکل دارند. بحث درنبوت نيست، بلکه بحث درتوحيد است. راه توحيد را درست نرفته اند، درنبوت مشکلشان آشکار شده است. مشکل ذاتاً درنبوت نيست، بلکه درنبوت آشکار شده است.مشکل اين ها درتوحيد بوده است. وبايد توحيد رايک بار ديگر بخوانند تا مشکل شان درنبوت رفع شود.کساني که درموضوع امامت مسئله دارند ،مشکلشان درامامت نيست .با اين ها درموضوع امامت بحث نکنيد، بلکه درنبوت با آنها بحث کنيد؛ زيرا آنجا وجه اشتراک شان است.اگر نبوت درست حل شود، خود به خود مسئله امامت حل مي شود. منظور از اين دعا نيز همين است: اللهم عرفني نفسک فانک ان لم تعرفني نفسک لم اعرف نبيک اللهم عرفني رسولک فانک ان لم تعرفني رسولک لم اعرف حجتک. اللهم عرفني حجتک فانک ان لم تعرفني حجتک ضللک عن ديني.حال پرسش من اين است که آيا شما که قصد داريد تربيت ديني را مطرح کنيد،اين مسئله آخري را قبول داريد؟ اللهم عرفني حجتک فانک ان لم تعرفني حجتک ضللت عن ديني؟ دين اين است. آن چيزها دين اسمي است. درغير اين صورت، اصطلاحاتي را شما مي گوييد آنها هم مي شنوند وآنها مي گويند، شما هم مي شنويد وهمديگر را تحسين مي کنيد يا آنها يک نمره ي بيست به شما مي دهند وشما نيز يک نمره بيست به آنها وبعد هم بگوييد مشکلات اسلام حل شد. ما معمولاً با يکديگر تعارف مي کنيم ونان به هم قرض مي دهيم.تحقيق اين نيست، تحقيق دعواست.دعواي اول بهتر از صلح آخر است.

ازريشه شروع کنيد.
 

از ابتدا ببينيد درباره دين چه مي گوييد. دوست دکتري داشتم که از مکه برگشته بود .ايشان گفت زماني که ما در مکه بوديم، آنفولانزا رايج بود.من مي گفتم کساني که آنفولانزا دارند، به حجرالاسود دست مي گذارند به صورت خودشان مي مالند.نفر دومي که دست مي مالد،اگراولي مبتلا باشد دومي هم مبتلا مي شود.ازاين روي ،مي گفتم طواف واجب است ودست زدن به اين سنگ مستحب است.من،براي اينکه مبتلا نشوم اين مستحب را انجام نمي دهم.اعضاي کاروان مان همه دست مي زدند ومبتلاهم نمي شدند. بالاخره من هم يک روز دل به دريا زدم ومن هم دستم را ماليدم.من مبتلا به آنفلونزا شدم. او مي پرسيد اين چه سري دارد؟ گفتم شما براساس توکل دست نزديد.براين اساس که ديديد آنها دست مي زنند،شما هم گفتي ما هم دست بزنيم ببينيم چطور مي شود.يعني آزمايشي دست زدي. دست زدن آزمايشي غير از دست زدن از روي ايمان است.ايمان اين نيست.حال چه شده است که آقايان بزرگوار نمي توانند به حجر دست بزنند وبه آنفلونزا مبتلا نشوند درحالي که مردم مي زنند و مبتلا نمي شوند؟ اين همان جايي است که شما داريد بحث مي کنيد؛يعني نقطه بزنگاه. يعني پايه گذاري براساس توحيد وشروع کردن از اين ريشه.

پايه واساس تعليم وتربيت امروز
 

ازاول کودکستان تا آخر دانشگاه پايه گذاري اروپايي دارد. پايه گذاري اروپايي پايه گذاري توحيدي نيست.بگويم شرک است؟ يکي مي خواست صحبتي بکند، گفت من در امان هستم؟ گاهي آدم وقتي مي خواهد حرفي بزند، مي گويد من در امان هستم اين را بگويم؟ اين روش،روش شرک است. چرا ما متوجه نشده ايم شرک است؟ خدا لعنت کند. بني اميه را .امام صادق(ع) مي فرمايد: ان بني اميه رخصوا الناس في تعليم الايمان ومنعوهم تعليم الشرک لکي اذا حملوهم عليه لم يعرفوه. (4) گفت: حملونا عليه ولم نعرف.(5) اروپا منعتنا تعليم الشرک ورخصتنا تعليم الايمان لکي اذا حملتنا عليه لم نعرفه وحملتنا عليه ولم نعرفه. از کودکستان حمولنا علي الشرک. حالا شما مي گوييد چطور حملونا علي الشرک؟اگر من از شما سؤال کنم پيروزي انقلاب را برايم تعريف کن، درمدح امام چه خواهي گفت: من از شما مي پرسم آيا اگرامام نبود ما پيروز مي شديم؟ مي گوييد نه؛ اگر امام نبود،ما پيروز نمي شديم. هذا هو الشرک. در ذيل آيه وما يؤمن اکثرهم بالله الا وهم مشرکون(6) از امام صادق (ع) سؤال شده است. حضرت فرموده است ذلک قول الرجل لولا فلان لغلبنا .يعني اين همان قول انسان است که مي گويد اگر فلاني نبود ما مغلوب مي شديم. سؤال کننده مي گويد خوب پس چه چيز توحيد است؟ ما که اين طوري هستيم؟ - چون بني اميه چنان کرده بودند کهه اين ها بگويند لولا فلان لغلبنا؛حمل برشرک بشوند ونفهمند- حضرت گفت بايد بگوييد لولا ان من الله علينا بفلان لغلبنا؛يعني اگر خدا برما به وسيله ي فلاني منت نگذاشته بود،ما مغلوب مي شديم؛زيرا اگر بگوييد «اگراو نبود ما مغلوب شده بوديم».پس خدا چه کاره است. وقتي جايي براي خدا نگذاشتيد، شرک مي شود. ما درادبياتمان جايي براي خدا نگذاشته ايم. بعد هم مي گوييم اعتقادمان که اشکال ندارد. اينکه آن شخص دست مي مالد به حجرالاسود و آنفلونزا مي گيرد، به خاطر ادبيات است.اين شرکت از وقتي که پدر بچه اش را قبل از دبستان وقبل از کودکستان تربيت مي کرده شروع شده است.

شروع تربيت ديني از توحيد
 

تربيت ديني بايد از همين جا شروع بشود.لاينتشرالهداي الا من حيث انتشر الضلال.ضلال از کجا منتشر شد؟ از تربيت پدر ومادر،از قصه هايي که درخانه مي گويند، شروع شد. سپس درتربيت کودکستان و بعد آمادگي وبعد دبستان، بعد راهنمايي وبعد از آن دبيرستان ودانشگاه ادامه يافت.
اگر هدايت بايد منتشر شود، بايد همه اين ها از پايه درست بشود. آيا وقتي زلزله مي آيد نمي گوييد خشم طبيعت. وقتي باران نمي آيد نمي گويند خشک سالي؟ به همين دليل ، کسي جرئت نمي کند نماز باران بخواند. تشنگي مي آيد تا محدوديت در آب آشاميدني، اما جرئت نماز باران رفته است. چرا؟ چون مي ترسيم همين مقدار ديني هم که مردم دارند از بين برود. ممکن است نماز باران بخوانيم وباران نيايد بعد مردم اعتقادشان هم به نماز باران وهم به ما از بين برود. اين يعني چه؟ مشکل از کجاست؟ از اينکه ما گفتيم آفتاب به سطح دريا مي تابد وآب بخار مي شود .با اختلاف درجه حرارت ، باد به وجود مي آيد؛ باد ابرها را حرکت مي دهد.بعدازاينکه ابرها فشرده شدند،باران به وجود مي آيد.بعد هم مي گوييم اين مطالب علمي است.

درآموزش و پرورش امروز جاي علم ودين بايد مشخص شود.
 

بايد جايگاه علم ودين را در آموزش وپرورش مشخص کنيم. دين نيامده است علم را تخطئه وتکذيب بکند. شما بايد بگوييد اين ها علل مادي قضيه است وعلت فاعلي، علت صوري وعلت غايي آن چيز ديگري است. وجود مسائل وکشفيات علمي در علل مادي، تنگنايي براي اعتقاد به تصرفات الهي به منزله علت فاعلي ندارد. دين ناظر به علت فاعلي وعلم ناظر به علت مادي است .منتها ما براي جوان امروز اين مسائل را تحليل نمي کنيم.درنتيجه،او امور را تک علتي مي بيند؛ وقتي فقط بعد علمي موضوع را براي او گفتيد، علت خدايي را ابتدا در سايه قرار مي دهد،بعد آن را کنار مي گذارد ودر ادامه آن را ضد علمي مي خواند وحتي اجازه طرح آن را هم ديگر نمي دهد.اين ها هر جا درعلت مادي کم آوردند ،پاي علت فاعلي را به ميان کشيدند .حالا که دوره ي کشف علل مادي است، پس ديگر جايي براي طرح علت فاعلي وجود ندارد.از اول غلط بود؛ خدا را بد مصرف کردند؛ خدا را براي کمبود علل مادي مصرف کردند. هرجا علت پديده اي را نمي دانستند مي گفتند خداکرده است وهر جا چرايي وعلل مادي آن را خوب فهميدند، ديگر نياز به طرح خدا نبود.خدايي که به خاطر نقص علل مادي باشد، با کشف علل مادي منتفي مي وشد. اين خدا تبخير شد. چطور وقتي آب يک جا جمع مي شود، بعدبه تدريج تبخير مي شود واز بين مي رود.خدا تبخير شد ورفت. اين طوري مي آيدواين طوري مي رود.پس بايد مسائل را مرحله به مرحله بررسي کنيم تا به علت پيدايش آن برسيم.

علت کفر،درعلت دين داري است.
 

بايد علت کفر را در علت دين جست وجو کنيد تا آن را بيابيد.اين ها وقتي علم پيشرفت کرد وعلل مادي را کشف کردند، ديگر نيازي به مطرح کردن خدا نداشتند. در نتيجه، خدا را حذف کردند؟ علت آن اشکال در توحيدشان بود؛ زيرا خدا را براي کمبود علل مادي مطرح کرده بودند.هرجا که دليلش را نمي فهميدند مي گفتند اذن الله.شيخ بهايي در کشکول درباره اينکه چگونه مغناطيس آهن را جذب مي کند مي گويد فلاسفه مي گويند اين خاصيتش است.بعد مي گويد هر وقت يک چيزي را نفهميدند،مي گويند اين خاصيتش است. بعضي وقت ها هم مي گويند جل الخالق،خدا چه کار کرده است؟ بعد که آن را پيدا کردند،سجده سهوبه جا مي آورند وآن را عوض مي کنند. کفر از داخل دين متولد شده است. وقتي کسي توحيد غلط پيدا مي کند، مانند زني است که نطفه در اومنعقد شده است 9 ماه ديگر شکم جلو مي آيد و پس از مدتي موقع وضع حمل است. ورود کفر مثل نطفه است ظهور کفر مثل بچه اي است که کامل شده وبه دنيا مي آيد. نطفه کفر کجا منعقد شده است؟ نطفه کفروشرک همان عقيده به لولا فلان لغلبنا بود. چه کسي به اين موضوع اهميت مي دهد. اين نطفه آنجا منعقد مي شود وبعد پرورش مي يابد و يک جنين کامل کفر يا يک جنين کامل دين مي شود. اگر با لولا فلان لغلبنا نطفه منعقد شد، يک دستگاه کفر کامل توليد مي شود. از انسان شناسي گرفته تا تربيت واقتصاد وسياست همه را دارد و نگاهش که مي کني مي بيني هيچ کمبودي ندارد،کفرکامل است.اگر با لولا ان من الله علينا بفلان نطفه منعقد شده بود يک مولود ديني کامل مانند امام مي آورد.اما تربيت شده لولا ان من الله علينا بفلان بود که توانست جمهوري اسلامي را به وجود آورد. برويد مسئله را درهمين لطايف انعقاد نطفه کفر ودين ببينيد.گلوله ي تفنگ برنو وقتي وارد بدن شخص يا جانوري مي شود،محل ورود آن شبيه جاي سوزن است، ولي در طرف ديگر بدن به اندازه يک وجب سوراخ مي شود وبيرون مي زند. علت چيست ؟ اين تفنگ در درون لوله خود خان دارد. گلوله مي چرخد ووقتي وارد بدن مي شود. با اين چرخش همه جا را له مي کند وبيرون مي رود. ورودي گلوله برنوي شرک، لولا فلان لغلبنا است. خروجي آن، اين است که وقتي مردم دست مي گذارند بر حجرالاسود آنفلونزا نمي گيرند، ولي اين آدم يک بار دست مي زند ومبتلا مي شود؛ آن هم آدمي که مقيد به زکات، نماز وصددر صد آداب ديني است.حال ببينيد فرق لولا فلان لغلبنا ولولا ان من الله علينا بفلان در کجاست؟

قرآن مي گويد: قلنا يا نارکوني برداً وسلاماً علي ابراهيم؛(7)
 

يعني ما آتش گفتيم اي آتش برابراهيم سرد و سلامت باش. درواقع اين آيه مي گويد اي انسان تو نفهميدي که ما گفته بوديم يا نار کوني محرقا يعني آنجا که گفتيم اي آتش سوزاننده باش تو نفهميدي، اما اينجا که گفتيم کوني برداً وسلاماً علي ابراهيم يعني «سرد وسلامت باش». از اينجا بخوان که سوزاننده بودن آتش را هم من گفتم .کن فيکون، خدا مي فرمايد باش،آن گاه مي شود. ما «يکون» را مي بينيم؛يعني «مي شود» را مي بينيم ، ولي «کن » را نمي بينيم؛ يعني «باش» را نمي بينيم.توجه به «کن»، يعني توجه به «باش»، توحيد است. خيره شدن در«يکون»، يعني خيره شدن در پديده ها،و اين شرک مي شود.اين «يکون»يعد از «کن»است .به اين پديده گفتند «کن»شده «يکون » ما «يکون»رامي بينيم . اين «کن » را پشت سر آن نمي بينيم.اين «يکون »وابسته به «کن» است. اين معناي همين است که مي گوييم لاحول و الا قوه الابالله. نه تنها خودوجودش به «کن» بسته است غرض غرايزها والزمها اشباهها، يک «کن» نيز برغرايز اين ها گذاشته است. يعني سوخت بودن آتش ، يک «کن» ومحرق بودنش نيز يک «کن» دارد. من به او گفتم محرق باشد،محرق است.حالابه اومي گويم نباش،ديگر محرق نيست. وقتي نگاه مي کنيد،او موثر است نه اين پديده ها واين توحيد است.

بني اميه نگذاشتند معناي شرک معلوم شود تا معناي توحيد معلوم نگردد
 

خدا بني اميه عصر ما را لعنت کند.بني اميه يک جريان است، يک مورد نيست. جرياني که در عالم پيش آمده ، از تربيت اطفال شروع کرده است.
اگر کسي بخواهد از اين حالت بيرون بيايد، بايد سوره ي مبارکه قدر يا دخان را هر شب ماه رمضان هزار مرتبه خوانده باشد تا در شب بيست وسوم يک کشفي بکند.اين امر براي آقاي خويي واقع شده است. ايشان شاگرد آقاي قاضي بوده واين دستور را عمل کرده است. واين حال هم براي آقاي خويي واقع شده است.ايشان بعد ازعمل به اين دستور گفت، ديدم که گربه روي تيغه ديوار مي پريد،خود گربه لا اله الا الله مي گفت وپريدنش هم لا اله الا الله مي گفت. چون خودش يک وجود و حرکتش هم يک وجود است.بعد، با بررسي متوجه مي شويد درست فهميده است.همه اين ها لا اله الا الله مي گويند.يعني «کن» در هر دو وجود دارد هم دروجود گربه وهم در پريدنش واين معناي لا حول ولا قوه الا بالله است.
اگر انسان چنين حالتي را ديد، چقدر راحت مي تواند نماز باران بخواند. چقدر راحت مي تواند منتظر باران باشد.شما مي گوييد اين آب است. اين وجود آب خودش يک چيزي است وصفت آب که حرکت مي کند وجاري است هم يک چيز ديگري است. وصفت آب که حرکت مي کند جاري است هم يک چيزديگري است. مي گويد من به آب گفتم جاري باش، جاري است. به موسي گفتم عصايت را به آب بزن. اين آب ها روي هم بالا رفتند وايستادند. من گفته بودم بايست که ايستاد و وقتي گفتم برو، رفتند. توپنداشتي خودش رفته است؟ من به او گفته بودم برو.حالا من به اوگفتم نرو وايستاد. آب از اين طرف مي آمد وبه جاي اينکه در اين گودال برود، مانند اينکه ديوار جلويش باشد بالا مي آمد.موسي دوازده تا ضربه به آب زد ودوازده راه و کانال در آب ايجاد شد. اين طرف جلويش سد شد وآن طرف هم جلويش سد شد واين ديوارهاي وسط نيز همين طوري ايستادند.اين آب هايي که مي رفتند و آب هايي که مي آمدند همين طور روي هم ايستادند.آب ضخيم شدومانند ديوار بالا آمد؛مانند اينکه يک ستون بتوني ايجاد کنيد که آب پشت آن مي ايستد.شايد بگوييد اگرآنجا پرده وديوار باشد، مي بينم؛اما با عصايي که به آب زد چه کارکرد؟
پيامبران با انجام دادن چنين کارهايي توحيد را آموزش مي دهند.اينکه بگوييد طبيعت خودش اين کار را مي کند،اول شرک است. طبيعت بي طبيعت.اين مشيت و خلقت است که موثر است.حالا شما توقع داشتيد که دانشگاه ها بخشي باعنوان تربيت ديني داشته باشند؟ از کدام راه وبا چه چيزي ؟ گفت: مرا به خير تواميد نيست،شرمرسان.

درتربيت ديني، اول کفر به طاغوت است وبعد ايمان به الله
 

قرآن مي فرمايد اگر مي خواهي دين ياد بگيري اول کفر به طاغوت وبعد ايمان به الله.آيا شما در تربيت ديني، اصلاً بحث کفر به طاغوت که مقدم برايمان به الله است را بحث مي کنيد؟ کفر به طاغوت مانند اين است که زمين بخري وايمان به الله يعني اينکه در آن درخت بکاري.اگر درخت خريدي آن را کجا مي کاري؟ شما درخت خريده ايد؛ اما هنوز باغچه درست نکرده ايد.کفر به طاغوت يعني باغچه وايمان به الله يعني درخت. مشکل شما کمبود کفر به طاغوت است.
روح دين، ولايت است
ببينيد مسئله طاغوت چگونه است.کسي که چهل روز، چهل سال يا هشتاد سال در کشتي نشسته است. اين کاپيتان کشتي مي خواهد شما را به مکه ببرد.فرض کنيد دين،مسافرت براي رفتن به مکه است. فرض کنيد سفرحج دين ورسيدن به کعبه متدين شدن است.مگر نمي گوييم انسان بايد تقرباً وقربه الي الله سير کند؟ اين بيت الله است؛ بيت الله را خود الله فرض کنيد.مگر نمي خواهيد سير کنيد؟ درکشتي نشسته ايد که به سمت دين بياييد. کاپيتان کشتي درکابين کشتي نشسته ودر را هم بسته است ومي گويد شما دخالت نکنيد.ما مجموعه نماز، روزه، حج جهاد، امر به معروف ونهي از منکر را دين تعريف کرده ايم. کسي که اينجا هست مي گوييم تمام اين فرايض ديني را انجام بدهد.به منزله ي وظيفه ي کسي که در اين کشتي است.اگر کسي چهل سال دراين کشتي طي طريق کرد ويک رکعت نمازش هم قضا نشد وهيچ کدام از فروع دين را رها نکرد، اين وظايف نظم داخل کشتي را انجام داده است.حالا اينکه کشتي از مقصد دور شده يا به آن نزديک شده، اول کلام است.دين مقررات داخل کشتي است ياجهت حرکت کشتي؟
قرآن مي گويد دين مسئله اي است ومقررات ديني مسئله اي ديگر است.مجموعه نماز، روزه، حج، جهاد ، امر به معروف ونهي از منکر وظايف سرنشين است؛ اما دين آن چيزي است که قرب مي آورد .دين مقدار طي مسافت کشتي است که کشتي به مقصد نزديک مي شود يا از مقصد دورمي شود، نه مقررات داخل کشتي. حال به اين آيه توجه کنيد: الله ولي الذين امنوا يخرجهم من الظلمات الي النور؛ ( 8) يعني من کشتي بان هستم وکشتي ام ولايت است.اين طي طريق از ظلمت به سوي نور دين است.نماز، روزه، خمس،زکات، حج وجهاد وظايف سرنشين کشتي است ومقررات حضور در کشتي است؛ اما روح دين که انسان را از ظلمات به سوي نور مي برد، ولايت است.الله ولي الذين امنوا يخرجهم من الظلمات الي النور. تقرب به وسيله عبور کشتي ايجاد مي شود .اين عبادات، وظايف حضور درکشتي هستند.وظايف حضور، مقدمه عبور است.روح دين وخروج از ظلمت به سوي نور که حقيقت دين است، با اين عبور واقع مي شود.حالا کسي که به شما مي گويد در سياست دخالت نکن و وارد معقولات نشو يعني چه؟ يعني آن کسي که سياست را اداره مي کند، کاپيتان کشتي است. شما در آن دخالت نکن،وظايفت را اينجا درداخل کشتي انجام بده؛ يعني به جهت حرکت کشتي کاري نداشته باش. ببين دين را چگونه برايت معنا کرد. دلت را خوش مي کني که 40 سال يک رکعت نمازت قضا نشده است.بعد چشمت را باز مي کني ومي بيني در ولايت بودي که تورا از مقصد دور مي کرد.
تمام عنايت ها به ولايت است. گريه فاطمه زهرا(س) واينکه اعلام کرد قبر من پيدا نشود، بدين معناست که کاپيتان ومسير کشتي عوض شد. حالا هر چه مي خواهند نماز بخوانند.بخوانند تا خسته شوند. گفت ولايت يخرجهم؛ ولايت آنها را از ظلمت به سوي نور خارج مي کند؛ الله يخرجهم، نه اينکه نماز يخرجهم . الله ولي الذين امنوا يخرجهم من الظلمات .خدا خارج کننده است؛ آن هم با ولايت مخرج است.مخرج فقط ولايت الله است و ولايت الله هم يعني حضور درکشتي . مثل اهل بيتي کمثل سفينه نوح؛
«مثل اهل بيت من مثل کشتي نوح است». همان است که ابتدا بيان کردم: اللهم عرفني نفسک فانک ان لم تعرفني نفسک لم اعرف نبيک اللهم عرفني رسولک فانک ان لم تعرفني رسولک لم اعرف حجتک. اللهم عرفني حجتک فانک ان لم تعرفني حجتک ظللت عن ديني. يعني چه؟ يعني او کشتيبان است.اگر در کشتي اش ننشينم، ظللت عن ديني، از سيرش محروم مي شوم. دين يعني آمدن تحت اين ولايت.
قالب اين خشت توبرهم بزن
خشت نو از قالب ديگر بزن
بايد دين را از نوشناخت. دراين راه توکل به خدا کنيد تا درست شود.
خروجي ساختاري که امروز در آموزش وپرورش داريم، آن چيزي نيست که ما در پي آن هستيم.براي حل اين مسئله چه بايد کرد؟

آيت الله حائري: مگر ساختار حوزه درست است؟
 

حضرت عيسي (ع) به شخصي کفت تويک شاخه درخت در چشمت هست نمي بيني،ولي ذره کاهي که در چشم اوست مي خواهي آن را بيرون بياوري! اول اينکه در چشم خودت است بيرون بياور تا بهتر بتواني آن را ببيني وبيرون بياوري. الان حوزه مقلد دانشگاه است. روش حوزه اين نبود که مدرک سالاري باشد ودرس خواندن براي نمره وامتحان.درسي که براي امتحان باشد ، نتيجه اش چيست؟ امتحان که تمام شد، همه ي مطالب را فراموش مي کنند.
مسئله اول در دين، «لااکراه» است.
درمسائل ديني، مسئله اول «لااکراه» است. در آموزش دين، وقتي حضور وغياب مي آيد، «اکراه» است.وقتي اکراه بود، انسان خودش و فطرتش نمي آيد، طبيعتش مي آيد.ازاينجا به عالم ديگري وارد مي شوم. تاکنون بحث در مقدمات بود،حالا به بحث انسان شناسي مي پردازيم. دين را با طبيعت انسان نمي توان به دست آورد.دين بايد با فطرت باشد وفطرت،زماني فعال مي شود که هيچ گونه حالت رودربايستي نباشد. هر حالت غير آزادي براي فطرت ايجاد شود،فطرت قهر مي کند و نوکرش را که طبيعت است به جلسه مي فرستد. اينکه مي گويم نوکرش، فاصله خيلي بيشتر از اين است مثل اين است که کسي خودش نيايد اسبش را بفرستد.علت اينکه انسان گاهي نماز مي خواند و جواب نمي دهد، اين است که شما اسبتان درنماز شيهه مي کشيد ومي پنداشتيد خودتان مي خوانيد. طبيعت وقتي مي خواند، جواب ندارد.قل ادعوا ومادعا الکافرين الا في ضلال.«انسان» بايد دعا کند تا مستجاب شود.طبيعت که «انسان » نيست، بلکه جانور است.شما وقتي حضور وغياب مي کنيد، اين جانور سرکلاس مي آيد.فطرت پرواز مي کند ومي رود.اگر مي خواهد بحث ديني بشود،بايد درخارج از ساعت هاي درسي، کلاس آزاد وبدون امتحان برگزار شود. وشخص براي فهميدن بيايد.تمام بچه هايي که متدين مي شوند، درجلساتي متدين مي شوند که هيچ حضور وغيابي ندارد.اصل آمدن بايد با نيت فطرت باشد تا فطرت سر جلسه حضور پيدا کند.شما بايد اين انسان را مانند سکه اين رو و آن رو کنيد وببينيد شيرش آمده است يا خط. انسان شير وخط است.شير فطرت وخط طبيعت است. به مجرد اينکه حضور وغياب مي کنيد، اين روي خطش مي ايستد .فقط براي تشريفات ، نمره ومدرک مي آيد.براي اتصاف نيست.از اين روي ، خدا مي فرمايد: مثل الذين حملوا التوراه ثم لم يحملوها کمثل الحمار يحمل اسفاراً.(9) مي خواهد بگويد محتواي اين کتاب با اين حمار هيچ نسبتي ندارد.مي گويد محتواي دين هم با اين شخص هيچ نسبتي ندارد.چرا؟ مي گويد حمارش دين را گرفته است.بايدحملوا (بار شدند ومکلف شدند)، پشت سرش يحملوا (حمل کردند وبه کار بستند )باشد.اگر يحملوا نبود بلکه لم يحملوا بود،يعني دين را نگرفته است.

اول بايد کفر را شناخت
 

نخست بايد کفر را شناخت. اينکه حضرت مي فرمايد: ان بني اميه رخصوهم في تعليم الايمان ومنعوهم تعليم الشرک. من دارم معناي شرک را مي شکافم. شما وقتي شرک را شناختيد، مسئله ايمان حل مي شود.اگر شخص بداند که درحال سوار شدن برشرک است،سوار نمي شود. ومنعوهم تعليم الشرک لکي اذا حملوهم عليه لم يعرفوه؛ يعني آموزش شرک را از آنان منع کردند تا اينکه وقتي ايشان را به شرک مجبور کردند، متوجه نشوند وآن را نشناسند.اگر نشناسند سوار مي شوند،ولي اگر معرفت پيدا کردند،سوار نمي شوند.مردم اگر بدانند وقتي فرزندشان با رفتن به آنجا مشرک مي شود،او را به آنجا نمي فرستند.
ببينيد چه برسر ما آوردند. در آخر کتاب برهنگي فرهنگي وفرهنگ برهنگي از آقاي غلامعلي حداد عادل سناريوي هست.اين سناريوي آقاي حداد عادل،سناريوي جامعه انساني است.دو خياط آمده اند ادعا کرده اند که ما زيباترين لباس هاي عالم را مي دوزيم؛اما يک اشکال دارد؛ حلال زاده اين لباس را مي بيند وحرام زاده نمي بيند.بعد مدعي شدند چنين لباسي براي پادشاه دوخته اند وآن را برتن شاه کردند وسپس پادشاه لخت مادر زاد را در برابر آينه هاي بلند قامت نشاندند وگفتند چه لباس قشنگي.
اين سر دو راهي ماند، اگر بگويد من لختم يعني لباس را نديده پس قبول کرده که حرام زاده است واگر بگويد من حلال زاده هستم بايد بگويد عجب لباس قشنگي. درنهايت، نتوانست قبول کند حرام زاده است. گفت عجب لباس قشنگي. صدراعظم هم گفت عجب لباس قشنگي و وزرا نيز گفتند .يک روزشاه خواست با همان لباس قشنگ نمايش بدهد. همه آمدند کف زدند عجب لباس قشنگي ويک بچه خردسالي نزد مادرش بود که هنوز حرام وحلال نمي فهميد؛حرام زاده وحلال زاده کيست؟ اين بچه گفت مادر چرا شاه لخت است.تا خواستند صداي او را قطع کنند، يکي ديگر نيز همين را گفت. تا اينکه يک دفعه همه گفتند چرا شاه لخت است.نيرنگ آن دو خياط فاش شد. مثل آموزش وپرورش امروز مثل لباس آن پادشاه است.الان چه کسي حاضر است. بگويد چرا شاه لخت است؟ تا حالا مي گفتيم عجب لباس قشنگي.
بچه ها که مي خواهند حافظ قرآن بشوند،بايد ديد اين چه چيزي است که مي خواهد حافظ قرآن بشود. مگر حفظ قرآن تعليم ايمان نيست؟ مگر شما نمي گوييد: «لااکراه في الذن قد تبين الرشد من الغي فمن يکفر بالطاغوت...»(10) اين انساني که حافظ قرآن است کفر به طاغوتش کجاست؟ که اين حفظ قرآن را در بستر آن بکارد .آيا ما به اينها بستر کفر به طاغوت را داده ايم؟ کسي حافظ قرآن است، ولي بعد ممکن است هروئيني شود.مگر حافظ قرآن شدن به او مصونيت مي دهد؟ هر آنچه ديگران را هروئيني مي کند، اورا نيز به اين راه ها مي کشاند؛زيرا ولايتش را تضمين نکرديد.آداب ومقررات ديني برايش درست کرديد.نکته اش اينجاست: جهت حرکت.
اين نکته ها همه در آيت الکرسي هست. من ديدم همه چيز در آيت الکرسي وجود دارد وبعد از اين روايت را ديدم که آيت الکرسي ذروه (11) القران است.چطور به يک قله که مي رويد کل زمين ها،مزارع ونقشه را مي بينيد.مي گويد اين آيه قمه القرآن است.بروبالاي آن وهمه قرآن را از آنجا نگاه کن. هر کس بالاي آيت الکرسي برود اثر هر سوره اي را مي بيند؛ اين سوره وآيه براي چيست؟ رسالتش چيست؟ عملش چيست؟ حرکتش چيست؟
بنابراين،درباره پژوهش هاي مرحله به مرحله خيلي دقت کنيد.ما بايد با اهل سنت درباره ي نبوت بحث کنيم نه امامت. اينکه بحث به نتيجه نمي رسد.به همين دليل است. طرف غذا را نجويده نجويده فرو داده است وبعد دلش درد گرفته است.مشکل دل درد به خاطراين است.گفته بود زخم اثني عشر دارم. گفتند مشکل در دندان هايتان است.گفت چرا؟ گفتند غذايت را نمي جوي.وقتي نبوت رانجويده پايين مي برد.در امامت سر در مي آورد ومي گويد امامتم درد مي کند.درحالي که اشکال در نبوتش است.نبوتش را خوب نجويده ، امامتش درد گرفته است.اگر نبوتش را خوب بجود، امامتش درد نمي کند.

پي نوشت ها :
 

4-بني اميه مردم را در تعليم ايمان آزاد گذاشتند وآنان را از تعليم شرک منع کردند تا اينکه وقتي ايشان را به سوي شرک مي رانند آن را نشناسند.
5-ما را بر شرک وادار کردند وآن را نشناختيم.
6-وبيشترشان به خدا ايمان نياوردند بلکه همچنان مشرکند. يوسف (12)، 106.
7-انبياء (21)،69.
8-بقره (2)،257.
9-«مثل کساني که [عمل به]تورات بر آنان با رشد [وبدان مکلف گرديدند] آن گاه آن را به کارنيستند. همچون مثل خري است که کتابهايي را برپشت مي کشد...»، جمعه(62)،5.
10-بقره (2)،256
11-ذروه به معناي بالاي کوهان شتراست.
 

منبع:تربیت دینی در جامعه اسلامی معاصر؛گفتگو ها، جمعی از نویسندگان ، انتشاراتموسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی ره ،1388



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط