منكرين كلام جديد
آنچه نسبت به علم كلام مطرح است واژه "كلام جديد" است.در اين مقاله سعي شده بررسي كنيم آيا كلام جديد همان كلام قديم است يا علم جديدي مي باشد.و دراين بخش به تقريرات كلام كساني ميپردازيم كه منكر كلام جديد هستند.
1- نظريه آقاي صادق لاريجاني: تمايز علوم از يکديگر بيش از هر امر ديگري، مرهون اغراض آن علوم است زيرا چنين نيست که هر علمي موضوع مشخص و تعريف شدهاي داشته باشد، دست کم در برخي از علوم نظير علم کلام، تعيين موضوع مشخصي براي آن امر مشکلي است. از سوي ديگر، روش حل مسائل يک علم نميتواند وجه امتياز آن علم از ساير علوم باشد. زيرا معمولاً يک روش در چند علم مختلف کاربرد دارد، نظير روش تجربي که در همه علوم طبيعي علاوه بر اينکه در علم کلام، بسته به نوع مسائل از روشهاي متنوعي سود برده ميشود. بنابراين آنچه علم کلام را از ساير علوم ممتاز کرده است، اغراض خاصي است که متکلم و علم کلام آن را دنبال ميکنند، اغراضي نظير تبيين عقايد ديني و اثبات حقانيت آنها و حفظ و صيانت آنها در مقابل شبهات منکرين.
غرض از علم کلام در گذشته و حال تفاوتي نکرده است اين غرض در هر زمان مسائلي را گرد خود فراهم ميآورد و چون در گذر طبيعي زمان مسائل و پرسشها نو ميشوند علم کلام نيز به لحاظ مسائلش چهرهاي نو مييابد. از آنجا که مسائل در تمام علوم به طور طبيعي تغيير ميکنند تفکيک ميان کلام جديد و قديم وجه روشني ندارد و هيچ دليلي بر قطع پيوستگي ميان کلام در گذشته و حال در دست نيست؛ بلکه کلام قديم و جديد امري است که موجب نوعي پيوستگي ميان آنها شده است و اين امر همان غرض و هدف علم کلام است که باعث گرد آمدن مسائل اين علم شده است.[1]
2- نظريه آيتالله جوادي آملي: معيار جديد بودن کلام را نميتوان سه محور اصلي ذيل دانست: محتواي تازه، مبناي تازه، روش جديد؛ چرا که در اين صورت چه کسي تضمين ميکند که در آينده نزديک يا دور مسائل تازه مبناي تازه و روش تازه عرضه نشود؛ آن ميشود اجدّ و اين ميشود جديد يا آن ميشود جديد اين ميشود قديم. ايشان قائل هستند که علم کلام جديد تافته جدا بافتهاي از کلام قديم نيست بلکه همان کلام قديم است، پس مسائلش عوض شده و شاهدي هم که ذکر ميکنند خلاصهاش اين است:
در مباحث فقهي و اصولي شاهد اختلافات زيادي بين فقهاء و اصولين هستيم و منشأ اين اختلافات برميگردد به مسائل، مباني و منابع ولي با همه اين احوال کسي نگفته فقه جديد و قديم و يا اجدّ بلکه فقهاء را به اقدمين، قدماء و متأخرين و متأخر المتأخرين تقسيم کردهاند، فقه همان فقه است.[2]
تقرير اول در مقايسه کلام معاصر و گذشته به تغيير محتوا(مسائل) نظر داشت، اما تقرير آقاي جوادي آملي ميپذيرد که اگر علاوه بر تغيير محتوا در روش و مباني نيز ميان کلام گذشته و حال تفاوت حاصل شود دليلي وجود ندارد که کلام را به قديم و جديد تقسيم کنيم.
3- نظريه آقاي حداد عادل: بايد معناي جديد را ببينيم چه چيزي است؟ اگر قبول کنيم که علم جديد در مقابل علم قديم وجود دارد ميتوان گفت: کلام جديد هم وجود دارد، اما اگر گفته شود علم علم است جديد و قديم ندارد و تنها مسائل آن است که جديد شده در اينجا هم ميتوان گفت: کلام همان کلام است و تنها مسائل جديدي در آن پيدا شده است.
البته اگر کسي به اعتبار کثرت دفعي موضوعات در علم کلام بخواهد آن را کلام جديد بنامد نبايد بر او خرده گرفت اما اگر اين مبنا را نپذيرد حداقل بايد قبول کند که عرضه وسيعي به نام مسائل جديد کلامي وجود دارد که بايد به آن پرداخت و هر يک از مباحث آن را مورد تحقيق و کنکاش قرار داد.[3]
4- نظريه آيتالله سبحاني: ايشان ميفرمايند: امروزه در مراکز علمي، اصطلاحي به نام«علم کلام جديد» به کار ميرود و چنين مينمايد که علم جديدي ديده به جهان گشوده در صورتي که حقيقت غير اين است مسائل جديدي به مسأله قبلي کلام افزوده شده و مرحلهاي از تکامل در اين علم تحقق يافته است، علم جديد موضوع و هدف جداگانه لازم دارد در حالي که هيچکدام از اينها در اينگونه مسائل موجود نيست، تنها چيزي که ميتوان درباره اين مسائل اظهار کرد، اين است که روش تحليل اين مسائل نميتواند عقلي باشد بلکه بايد متناسب با خود شبهه يا سؤال روشي براي تحليل آن برگزيند.[4]
5- نظريه آقاي رباني گلپايگاني: کلام جديد با کلام قديم تفاوت ماهوي ندارد. زيرا تفاوت ماهوي در يک علم در گرو تغيير در موضوع يا اغراض يا روشهاي کلي آن است که اين سه در علم کلام ثابت و لايتغيّر هستند. البته اگر همه مسائل يک علم و يا اکثريت آنها به کلي تغيير کنند قهراً آن علم نو خواهد شد ولي اين مطلب فرضيهاي بيش نيست و تاکنون نه در علم کلام و نه در علوم ديگر جامه عمل نپوشيده است. به طور کلي ميتوان گفت: مباحث و محورهاي متغير و متجدد در علم کلام به سه دسته تقسيم ميشود:
الف) تجدّد در مسائل:يکي از جلوههاي تجدد در مسائل، تجدد در نگرشها وروشها ورويکردهاي جديد به مسائل پيشين است قسم ديگر اينکه واقعا مسئله جديدي مطرح شده که در گذشته مطرح نبوده است مثل رابطه علم ودين ،حقوق بشر ،دين وتکنولوژي وتوسعه
ب) تجدّد در روش: روشهاي کلي و منطقي بحث و اثبات ثابت و لايتغير هستند ولي با اين حال تطبيق آن روشها بر موارد خاص و کاربرد آنها در شرايط مختلف متفاوت و متغير است.
ج) تجدّد در زبان: مفاهيم و واژهها نقش واسطه را در انتقال معاني ايفاء ميکند، برقراري ارتباط معنايي و ذهني ميان متکلم و مخاطب در گرو همزباني او با آنان است، حال اگر متکلم با مفاهيم و اصطلاحات مخاطب آشنايي لازم را نداشته باشد در اينصورت بايد از زبان مشترک و مفاهيم و اصطلاحات عمومي استفاده کند، البته اين قسم را ميتوان از مصاديق تجدّد در روش دانست.[5]
6- نظريه آقاي خسروپناه: در واقع کلام جديد دانشي در مقابل کلام قديم نيست بلکه ادامه همان دانش است که با پرسشها و روشهاي جديدي روبرو شده است، البته مدلهاي مختلفي از کلام در غرب وجود دارد که هيچ سنخيّتي با کلام اسلامي ندارد.[6]
7- نظريه آقاي بهاءالدين خرمشاهي: ايشان هم معتقد هستند که کلام جديد با کلام قديم فرق موضوعي و ماهوي يا حتي روش شناختي را ندارد و معتقد هستند: همانگونهاي که فلسفه جديد به معناي همان فلسفه هميشگي و قديمي در عصر جديد است، کلام جديد هم همان است يعني کلام هميشگي و معهود و قديمي است که تا عصر حاضر به حيات علمي خود ادامه ميدهد.[7]
وجه سومي که آقاي سروش مطرح کردهاند قابل مناقشه هست چون ايشان فلسفه دين را با وظيفه کلام يعني دينشناسي يکي گرفتهاند در حالي که دينشناسي اعمّ از فلسفه دين است و ديگر اينکه وظيفه دينشناسي هم به عده متکلم نيست بلکه به عهده فيلسوف دين است.
تقرير ديگري که دکتر سروش قائل به آن هستند اين است که : تحول وتجدد علم کلام مربوط به تعيين مرزهاي شريعت است ، آنچه ميان کلام قديم وجديد ثابت است، رسالت دفاع ازشريعت است ،ولي حريم شريعت ومرزهاي آن به تدريج شناخته ميشود ، پس علم کلام داراي هويتي جاري ، جمعي ، تصفيه شونده ومتکفل نشان دادن مرزهاي شريعت است واين به معناي ثابت نبودن مرزها نيست بلکه به معناي کشف تدريجي آن است . اين نظريه تاحدي مبهم است ،زيرا اگر مقصود از مرزهاي شريعت ،مجموعه آموزههاي اعتقادي است که در متن کتاب وسنت وارد شده است در اين صورت چيز جديدي کشف نميشود گر چه ممکن است در مقام تدوين متون کلامي به حکم قاعده اجمال وتفصيل يا ايجاز وتطويل در تنظيم عقايد ديني تفاوتهايي رخ دهد ، ولي اين کار را کشف مرزهاي جديد شريعت نميگويند . واگر مقصود تفسيرهاي متفاوتي است که از عقايد ديني ميشود اين کار نيز کشف مرزهاي جديد شريعت نيست ، بلکه تفسيرهاي تازه از آموزههاي پيشين است ، آنچه از عبارتهاي که قبل از عبارتهايي که قبل از عبارت مذکور آمده است به دست ميآيد ،همانا احتمال اخير است [9]
9- نظريه آقاي علي اوجبي: کلام جديد و سنتي در موضوع، تعريف، غايت و حتي گاه در شيوههاي استدلال با هم متحد هستند و تنها تفاوت ايندو در ناحيه مسائل به ويژه مسائل بخشي سلبي و مبادي استدلالهاست. در واقع کلام جديد همان کلام سنّتي و تکامل يافته است، همچون نوزادي که با حفظ شخصيت و وحدت خويش مراحل رشد و کمال را طي ميکند و به عبارتي ديگر کلام جديد مرحله متأخر از پروسه رو به رشد علم کلام است.
نتيجه اينکه کلام جديد دانشي است که به تبيين مفاهيم و اثبات عقايد ديني و بنيادهاي ديني پرداخته و شبهههاي وارده را دفع مينمايد و هدف از آن تحکيم اصول عقايد ديني از طريق براهين عقلي يقيني، استحکام ايمان مذهبي، پاسداري از ساحت قدس دين و تبليغ و اشاعه آن است.
از جمله شواهدي که دلالت دارد بر عدم تمايز بين کلام جديد و سنّتي اين است که تمايز علوم به موضوع و اهداف آن است و حال آنکه کلام جديد و سنّتي داراي موضوع واحد بوده و از اهداف يکساني برخوردارند پس قهراً دانشي واحد را تشکيل ميدهند.[10]
ارسال توسط کاربر محترم سایت :alihoseini313
1- نظريه آقاي صادق لاريجاني: تمايز علوم از يکديگر بيش از هر امر ديگري، مرهون اغراض آن علوم است زيرا چنين نيست که هر علمي موضوع مشخص و تعريف شدهاي داشته باشد، دست کم در برخي از علوم نظير علم کلام، تعيين موضوع مشخصي براي آن امر مشکلي است. از سوي ديگر، روش حل مسائل يک علم نميتواند وجه امتياز آن علم از ساير علوم باشد. زيرا معمولاً يک روش در چند علم مختلف کاربرد دارد، نظير روش تجربي که در همه علوم طبيعي علاوه بر اينکه در علم کلام، بسته به نوع مسائل از روشهاي متنوعي سود برده ميشود. بنابراين آنچه علم کلام را از ساير علوم ممتاز کرده است، اغراض خاصي است که متکلم و علم کلام آن را دنبال ميکنند، اغراضي نظير تبيين عقايد ديني و اثبات حقانيت آنها و حفظ و صيانت آنها در مقابل شبهات منکرين.
غرض از علم کلام در گذشته و حال تفاوتي نکرده است اين غرض در هر زمان مسائلي را گرد خود فراهم ميآورد و چون در گذر طبيعي زمان مسائل و پرسشها نو ميشوند علم کلام نيز به لحاظ مسائلش چهرهاي نو مييابد. از آنجا که مسائل در تمام علوم به طور طبيعي تغيير ميکنند تفکيک ميان کلام جديد و قديم وجه روشني ندارد و هيچ دليلي بر قطع پيوستگي ميان کلام در گذشته و حال در دست نيست؛ بلکه کلام قديم و جديد امري است که موجب نوعي پيوستگي ميان آنها شده است و اين امر همان غرض و هدف علم کلام است که باعث گرد آمدن مسائل اين علم شده است.[1]
2- نظريه آيتالله جوادي آملي: معيار جديد بودن کلام را نميتوان سه محور اصلي ذيل دانست: محتواي تازه، مبناي تازه، روش جديد؛ چرا که در اين صورت چه کسي تضمين ميکند که در آينده نزديک يا دور مسائل تازه مبناي تازه و روش تازه عرضه نشود؛ آن ميشود اجدّ و اين ميشود جديد يا آن ميشود جديد اين ميشود قديم. ايشان قائل هستند که علم کلام جديد تافته جدا بافتهاي از کلام قديم نيست بلکه همان کلام قديم است، پس مسائلش عوض شده و شاهدي هم که ذکر ميکنند خلاصهاش اين است:
در مباحث فقهي و اصولي شاهد اختلافات زيادي بين فقهاء و اصولين هستيم و منشأ اين اختلافات برميگردد به مسائل، مباني و منابع ولي با همه اين احوال کسي نگفته فقه جديد و قديم و يا اجدّ بلکه فقهاء را به اقدمين، قدماء و متأخرين و متأخر المتأخرين تقسيم کردهاند، فقه همان فقه است.[2]
تقرير اول در مقايسه کلام معاصر و گذشته به تغيير محتوا(مسائل) نظر داشت، اما تقرير آقاي جوادي آملي ميپذيرد که اگر علاوه بر تغيير محتوا در روش و مباني نيز ميان کلام گذشته و حال تفاوت حاصل شود دليلي وجود ندارد که کلام را به قديم و جديد تقسيم کنيم.
3- نظريه آقاي حداد عادل: بايد معناي جديد را ببينيم چه چيزي است؟ اگر قبول کنيم که علم جديد در مقابل علم قديم وجود دارد ميتوان گفت: کلام جديد هم وجود دارد، اما اگر گفته شود علم علم است جديد و قديم ندارد و تنها مسائل آن است که جديد شده در اينجا هم ميتوان گفت: کلام همان کلام است و تنها مسائل جديدي در آن پيدا شده است.
البته اگر کسي به اعتبار کثرت دفعي موضوعات در علم کلام بخواهد آن را کلام جديد بنامد نبايد بر او خرده گرفت اما اگر اين مبنا را نپذيرد حداقل بايد قبول کند که عرضه وسيعي به نام مسائل جديد کلامي وجود دارد که بايد به آن پرداخت و هر يک از مباحث آن را مورد تحقيق و کنکاش قرار داد.[3]
4- نظريه آيتالله سبحاني: ايشان ميفرمايند: امروزه در مراکز علمي، اصطلاحي به نام«علم کلام جديد» به کار ميرود و چنين مينمايد که علم جديدي ديده به جهان گشوده در صورتي که حقيقت غير اين است مسائل جديدي به مسأله قبلي کلام افزوده شده و مرحلهاي از تکامل در اين علم تحقق يافته است، علم جديد موضوع و هدف جداگانه لازم دارد در حالي که هيچکدام از اينها در اينگونه مسائل موجود نيست، تنها چيزي که ميتوان درباره اين مسائل اظهار کرد، اين است که روش تحليل اين مسائل نميتواند عقلي باشد بلکه بايد متناسب با خود شبهه يا سؤال روشي براي تحليل آن برگزيند.[4]
5- نظريه آقاي رباني گلپايگاني: کلام جديد با کلام قديم تفاوت ماهوي ندارد. زيرا تفاوت ماهوي در يک علم در گرو تغيير در موضوع يا اغراض يا روشهاي کلي آن است که اين سه در علم کلام ثابت و لايتغيّر هستند. البته اگر همه مسائل يک علم و يا اکثريت آنها به کلي تغيير کنند قهراً آن علم نو خواهد شد ولي اين مطلب فرضيهاي بيش نيست و تاکنون نه در علم کلام و نه در علوم ديگر جامه عمل نپوشيده است. به طور کلي ميتوان گفت: مباحث و محورهاي متغير و متجدد در علم کلام به سه دسته تقسيم ميشود:
الف) تجدّد در مسائل:يکي از جلوههاي تجدد در مسائل، تجدد در نگرشها وروشها ورويکردهاي جديد به مسائل پيشين است قسم ديگر اينکه واقعا مسئله جديدي مطرح شده که در گذشته مطرح نبوده است مثل رابطه علم ودين ،حقوق بشر ،دين وتکنولوژي وتوسعه
ب) تجدّد در روش: روشهاي کلي و منطقي بحث و اثبات ثابت و لايتغير هستند ولي با اين حال تطبيق آن روشها بر موارد خاص و کاربرد آنها در شرايط مختلف متفاوت و متغير است.
ج) تجدّد در زبان: مفاهيم و واژهها نقش واسطه را در انتقال معاني ايفاء ميکند، برقراري ارتباط معنايي و ذهني ميان متکلم و مخاطب در گرو همزباني او با آنان است، حال اگر متکلم با مفاهيم و اصطلاحات مخاطب آشنايي لازم را نداشته باشد در اينصورت بايد از زبان مشترک و مفاهيم و اصطلاحات عمومي استفاده کند، البته اين قسم را ميتوان از مصاديق تجدّد در روش دانست.[5]
6- نظريه آقاي خسروپناه: در واقع کلام جديد دانشي در مقابل کلام قديم نيست بلکه ادامه همان دانش است که با پرسشها و روشهاي جديدي روبرو شده است، البته مدلهاي مختلفي از کلام در غرب وجود دارد که هيچ سنخيّتي با کلام اسلامي ندارد.[6]
7- نظريه آقاي بهاءالدين خرمشاهي: ايشان هم معتقد هستند که کلام جديد با کلام قديم فرق موضوعي و ماهوي يا حتي روش شناختي را ندارد و معتقد هستند: همانگونهاي که فلسفه جديد به معناي همان فلسفه هميشگي و قديمي در عصر جديد است، کلام جديد هم همان است يعني کلام هميشگي و معهود و قديمي است که تا عصر حاضر به حيات علمي خود ادامه ميدهد.[7]
وجه سومي که آقاي سروش مطرح کردهاند قابل مناقشه هست چون ايشان فلسفه دين را با وظيفه کلام يعني دينشناسي يکي گرفتهاند در حالي که دينشناسي اعمّ از فلسفه دين است و ديگر اينکه وظيفه دينشناسي هم به عده متکلم نيست بلکه به عهده فيلسوف دين است.
تقرير ديگري که دکتر سروش قائل به آن هستند اين است که : تحول وتجدد علم کلام مربوط به تعيين مرزهاي شريعت است ، آنچه ميان کلام قديم وجديد ثابت است، رسالت دفاع ازشريعت است ،ولي حريم شريعت ومرزهاي آن به تدريج شناخته ميشود ، پس علم کلام داراي هويتي جاري ، جمعي ، تصفيه شونده ومتکفل نشان دادن مرزهاي شريعت است واين به معناي ثابت نبودن مرزها نيست بلکه به معناي کشف تدريجي آن است . اين نظريه تاحدي مبهم است ،زيرا اگر مقصود از مرزهاي شريعت ،مجموعه آموزههاي اعتقادي است که در متن کتاب وسنت وارد شده است در اين صورت چيز جديدي کشف نميشود گر چه ممکن است در مقام تدوين متون کلامي به حکم قاعده اجمال وتفصيل يا ايجاز وتطويل در تنظيم عقايد ديني تفاوتهايي رخ دهد ، ولي اين کار را کشف مرزهاي جديد شريعت نميگويند . واگر مقصود تفسيرهاي متفاوتي است که از عقايد ديني ميشود اين کار نيز کشف مرزهاي جديد شريعت نيست ، بلکه تفسيرهاي تازه از آموزههاي پيشين است ، آنچه از عبارتهاي که قبل از عبارتهايي که قبل از عبارت مذکور آمده است به دست ميآيد ،همانا احتمال اخير است [9]
9- نظريه آقاي علي اوجبي: کلام جديد و سنتي در موضوع، تعريف، غايت و حتي گاه در شيوههاي استدلال با هم متحد هستند و تنها تفاوت ايندو در ناحيه مسائل به ويژه مسائل بخشي سلبي و مبادي استدلالهاست. در واقع کلام جديد همان کلام سنّتي و تکامل يافته است، همچون نوزادي که با حفظ شخصيت و وحدت خويش مراحل رشد و کمال را طي ميکند و به عبارتي ديگر کلام جديد مرحله متأخر از پروسه رو به رشد علم کلام است.
نتيجه اينکه کلام جديد دانشي است که به تبيين مفاهيم و اثبات عقايد ديني و بنيادهاي ديني پرداخته و شبهههاي وارده را دفع مينمايد و هدف از آن تحکيم اصول عقايد ديني از طريق براهين عقلي يقيني، استحکام ايمان مذهبي، پاسداري از ساحت قدس دين و تبليغ و اشاعه آن است.
از جمله شواهدي که دلالت دارد بر عدم تمايز بين کلام جديد و سنّتي اين است که تمايز علوم به موضوع و اهداف آن است و حال آنکه کلام جديد و سنّتي داراي موضوع واحد بوده و از اهداف يکساني برخوردارند پس قهراً دانشي واحد را تشکيل ميدهند.[10]
پينوشتها:
[1] مجله انديشه حوزه/صادق لاريجاني / س دوم، ش پنجم.
[2]کلام جديد/ مباني و آموزهها/ علي اوجبي/ ص32.
[3]همان.
[4]مدخل مسائل جديد در علم کلام/ جعفر سبحاني/ ج1، ص10.
[5]درآمدي بر علم کلام/ رباني گلپايگاني/ ص149.
[6]قلمرو دين/ عبدالحسين خسروپناه/ ص12 و کلام جديد/ عبدالحسين خسروپناه، ص15.
[7]کلام جديد/ مباني و آموزهها/ ص85.
[9] در آمدي به علم کلام / علي رباني گلپايگاني / ص145
[10]کلام جديد/ مباني و آموزهها/ علي اوجبي/ ص29.
ارسال توسط کاربر محترم سایت :alihoseini313
/ج