رضاخان و آیت الله مدرس

از رضاشاه پهلوي، گفتاري كه متضمن تعريف يا تعريض نسبت به مدرس باشد در دست نداريم ؛ اما از دوره اي كه به او «رضاخان سردار سپه يا رئيس الوزراء» مي گفتند يا در نوشته هائي كه مربوط به آن زمان است، نكات قابل نقلي وجود دارند. مدرس و رضاخان به عنوان دو دشمن سرسخت، دو نقطه مقابل هم و دو قطب كنار نيامدني، در تاريخ ايران شناخته شده اند. گاهي تصور مي شود انكار اين دو در حق يكديگر به يك اندازه بود و به هيچ وجه همديگر را تحمل نمي كرده اند، اما در واقع اين گونه نبوده است.
سه‌شنبه، 18 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رضاخان و آیت الله مدرس

رضاخان و آیت الله مدرس
رضاخان و آیت الله مدرس


 

نويسنده: دكتر صدرالدين طاهري




 
از رضاشاه پهلوي، گفتاري كه متضمن تعريف يا تعريض نسبت به مدرس باشد در دست نداريم ؛ اما از دوره اي كه به او «رضاخان سردار سپه يا رئيس الوزراء» مي گفتند يا در نوشته هائي كه مربوط به آن زمان است، نكات قابل نقلي وجود دارند. مدرس و رضاخان به عنوان دو دشمن سرسخت، دو نقطه مقابل هم و دو قطب كنار نيامدني، در تاريخ ايران شناخته شده اند. گاهي تصور مي شود انكار اين دو در حق يكديگر به يك اندازه بود و به هيچ وجه همديگر را تحمل نمي كرده اند، اما در واقع اين گونه نبوده است.
مدرس، ابتدا رضاخان در حد معيني به رسميت مي شناخت و صلاحيت او را به طور محدود مي پذيرفت. او اين مطلب را در نطق هاي رسمي ابراز مي نمود، ولي چون آشكار بود كه رضاخان به آن حد قانع نيست، مدرس، ناچار به واكنش نمي شد و كار به مشاجره و روياروئي مي كشيد.
البته غرض در اينجا دانستن از نظر رضاخان درباره مدرس است، ولي گمان مي رود اگر ابتدا، با توجه به مقدمه فوق، به چند نمونه از انصاف مدرس و تعقل او نسبت به رضاخان دقيق شويم و سپس قضاوت هاي رضاخان در حق مدرس را ملاحظه كنيم، درك ما نسبت به آنچه در پي آن هستيم كامل تر و جامع الاطراف تر خواهد بود. بنابراين، ابتدا به چند نمونه كوتاه از قضاوت هاي مدرس نسبت به حريف خود، توجه كنيم:
الف كابينه مشيرالدوله رو به تزلزل مي رفت و علت عمده آن، به طوري كه گفته اند، دخالت وزير جنگ يا سردار سپه، رضاخان، در شئون مختلف مملكتي بود. مجلس چهارم و روزنامه ها شروع به انتقاد كردند و با استعفاي مشيرالدوله، وضع شدت يافت. در آن شرايط، مدرس يك نطق تاريخي در مجلس ايراد كرد كه آن را در همه تواريخ، از جمله تاريخ احزاب سياسي در صفحات 223 و 234 آورده اند. مدرس در اين نطق بر قدرت مجلس تكيه كرد، دوستان را به دليل ضعف نفس و دفع الوقت، مورد نكوهش قرار داد و در قسمتي از آن گفت :«آقاي وزير جنگ منافعي دارد و مضاري هم دارد. اينها را بايد سنجيد و ديد منافعش بيشتر است يا مضارش، و الا براي مجلس كه سلطنت تغيير مي دهد و كارهاي بزرگ تر مي كند، تغيير دادن وزير جنگ كاري ندارد. شما بنشينيد تعيين صلاح و فساد را بكنيد. بنده مي خواستم اين عرايض را در اتاق تنفس مطرح كنم، ولي حالا عرض مي كنم كه، «دو صد گفته چون نيم كردار نيست.» هي لايحه بخوانيد، حائري زاده هم بگويد احسنت. اينها كار نيست. صلاح و فساد را بسنجيد و عمل كنيد. بنده تقديس مي كنم اين مجلس را كه از اول خدماتي كرده و لااقل ضرري نرسانيده، اما در مسئله اي كه طرف دولت است، دو هفته عرض كردم كه قوام السلطنه را بياوريد و از او سؤال نمائيد. قدما گفته اند كه چند كس دعايشان مستجاب نمي شود. يك كسي كه نفرين كند در حق نوكرش، زيرا وقتي از او راضي نبود، بايستي اخراجش كند. يكي هم كسي كه در حق زنش نفرين كند، به جهت اينكه او را هم وقتي مطابق سليقه اش نبود، طلاق مي دهد. حالا ما هم اشخاصي هستيم كه نفرين مي كنيم. پيشترها به آخوندها مي گفتيم نفرين مي كنند؛ حالا خودمان آن كار را مي كنيم. قدرت مجلس را تمام مزاحمات خيلي زيادتر است. خيلي آقايان در اين مجلس بودند. وقتي سالارالدوله با سي هزار نفر آمد تا شش فرسخي شهر، ما نترسيديم و با دويست نفر لات از آنها جلوگيري كرديم و اين جلوگيري به واسطه ي تقويت مجلس بود. ما اگر اتفاق داشته باشيم، هيچ قوه اي در مقابل ما كه براي صلاح مملكت كار مي كنيم، نمي تواند عرض اندام كند.(صحيح است) با وجود اين، عقيده من در باب وزير جنگ اين است كه نافعش اساسي و مضارعش فرعي است. بايستي سعي كرد كه مضارش رفع شود تا منافعش عايد مملكت گردد.»
ب سردار سپه، همچنان جاده قدرت را كوبيد و پيش رفت تا به مقام رياست وزرائي رسيد. در آن هنگام مجلس پنجم برقرار و مدرس، برخلاف مجلس قبل، در اقليت بود. گروه هاي مختلف اكثريت، با رئيس الوزرا، موافقت و مساعدت داشتند و سازش هاي پنهاني طرفيني جريان داشت. مدرس، بنا به تحليل حسين مكي، وضعيت موجود را درك مي كرد و درصدد بود هر طور شده اكثريت آشكار و سازش هاي پشت پرده را به هم بزند. يكي از راه هايي كه او براي وصول و به اين هدف برگزيد، اين بود كه اوضاع آن روز كشور را براي نمايندگان در نطق هاي رسمي و صحبت هاي خصوص تشريح و عواطف ملي و ميهني ايشان را بيدار كند؛ به همين منظور در جلسه ي چهارم ربيع الثاني 1343، مدرس نطقي ايراد كرد. جملات نهايي اين نطق كه مي تواند به شفافيت موضوع مورد پژوهش ما كمك كند. طبق روايت جلد سوم از تاريخ بيست ساله، صفحه 152، از اين قرار است :
«... و كيف كان، مقصود عرض بنده اين است كه مقاومت كرديم، مملكت را نگاهداري كرديم، اراده اجتماعي را كه حقيقت مشروطه است، نگاهداري كرديم، كارها را اداره كرديم، و اما، مي خواهم عرض كنم هر چه مي خواهيد بگوييد، بگوييد؛ امروز اثري از آن مشروطه نيست (همهمه ي نمايندگان). خيال مي كنم شما از كسي ملاحظه داريد. به خدائي كه مرا خلق كرده است، من سردار سپه را از اكثر شما بيشتر دوست مي دارم. اين حرف ها را بگذاريد. اينجا مسئله حساب است. سفره پهن كنيد ببينيم در سفره چيست.»
ج ضمن گفتگوي خصوصي عبدالله مستوفي با مدرس كه پيش از اين ملاحظه كرديم، سئوال و جواب ذيل وجود داشت:
به او گفتم، «تصور نمي كنيد براي تنبيه شدن سردار سپه اين اندازه اقدام كافي باشد؟» گفت، «خير، بايد لامحاله دستش از رياست وزراء كوتاه شود».
نتيجه اينكه : مدرس،رضاخان را به عنوان يك وزير جنگ لايق قبول داشت و حتي او را از اين جهت منحصر به فرد مي دانست، مشروط بر آنكه فقط وزير جنگ باشد.

رضاخان و آیت الله مدرس

ديدگاه رضاخان
 

تا آنجا كه ديده ايم، رضاخان نوشته اي يا كمترين اظهار نظر رسمي يا خصوصي كه حاكي از حسن نظر نسبت به مدرس باشد، از خود به جاي نگذاشته است. فقط در يك مورد، به طور علني، در حق مدرس اظهار لطف و علاقه كرد و آن ايامي است كه مدرس در تنهايي و بي سرپرستي، دچار بيماري حصبه شد. رضاخان براي او طبيب و پرستار فرستاد. آن نيز، به طوري كه گفته اند در شرايطي بود كه رضاخان فهميده بود براي رسيدن به مقاصد خود، بايد رضايت مدرس را جلب كند. هم چنين، تا آنجا كه نگارنده مطالعه كرده است، رضاخان در هيچ يك از نطق هاي رسمي، سخني عليه مدرس نگفته و از اظهارات رسمي يا خصوصي او در مواقع ديگر نيز گفتاري كه در تاريخ بماند و متضمن قضاوتي به ضرر مدرس باشد، به دست نمي آيد. اما چند مورد از گفته هاي رضاخان يا نوشته هاي منسوب به او را در دست داريم كه گوياي قضاوت صريح و بسيار بدبينانه او در حق مدرس است:
الف ) جمله معروفي كه در روز استيضاح، ضمن يك برخورد خصمانه و در حال عصبانيت، از دهان رضاخان پريده و در تاريخ ثبت شد، متضمن يك قضاوت كلي و كوتاه درباره مدرس بود: «شما محكوم به اعدام هستيد. شما را از بين خواهم برد.» عبارت فوق، از دو جمله كوتاه تشكيل شده است. جمله دوم از نقطه نظر اين مقاله چندان اهميت ندارد، زيرا رضاخان خبر از كاري مي دهد كه درست يا غلط، انجام خواهد داد؛ اما جمله نخست كه فقط پنج كلمه است، قضاوت كلي او در حق مدرس را نشان مي دهد. در نظر او مدرس شخصيتي است كه نبايد زنده بماند. زماني كه صداي دورگه و خشم آلود رضاخان در فضا پيچيد و جمله فوق طنين انداز شد؛ چه بسا حمل بر عصبانيت آني شد. بعدها كه رضاخان به ظاهر از ارادتمندان و سرسپردگان مدرس شد، مدرس هم شايد كم كم به همان عقيده گراييد؛ اما سرانجام روشن شد كه نظر آن نظامي خشن نسبت به مدرس همان بوده است كه آنروز در ميان جمع اظهار داشت.
ب) رضاخان پاره اي اظهار نظرهاي كلي دارد كه جمع مخالفان، به خصوص مدرس را در بر مي گيرد. در بند «الف» از نظر نقطه نظر مدرس نسبت به رضاخان، به داستان كابينه مشيرالدوله و اعتراض به دخالت هاي سردار سپه در ساير شئون مملكتي اشاره كرديم و قسمتي از نطق مدرس، به همين مناسبت، نقش شد. در آن غائله، رضاخان كه بر قشون تسلط كامل داشت، تصميم گرفت با كناره گيري از وزات جنگ، كارها را معطل بگذارد؛ زيرا مي دانست در آن شرايط، كسي جز او از عهده آن كار بر نمي آيد و ناچارند او را عزت و احترام برگردانند و اين قضيه باعث استحكام قدرت او خواهد شد. در عين حال، او براي زمينه چيني صلاح ديد امرا و افسران ارتشي را جمع كند و ايشان را ضمن نطقي براي اقدامات لازم پس از استعفاء آماده سازد. اين اقدام، در روز شنبه، برابر با 15 ميزان 1301، به ثمر رسيد و طبق حكايت تاريخ مختصر احزاب سياسي، صفحه 235، سردار سپه، در وزارت جنگ، در جمع افراد ارتش، به ايراد سخن پرداخت: «من در اين مدت آنچه در قوه داشتم براي خدمت به اين مملكت سعي كردم و نظام ايران را مرتب و منظم نموده و فتنه ها و اختلالاتي را كه در اغلب نقاط حكمفرما بود، به وسيله قوه نظامي رفع و مملكت منظم و امن كردم.» (و ساير اقدامات خود را نيز بيان نمود) آنگاه اظهار داشت، «همواره دسايس اجنبي بر ضد انتظام و تسنيق قشون ايران در كار بود. اينكه هم بعضي زمزمه ها در داخله بلند شده. معلوم است كه سعادت اين مملكت را طالب نيستند و عده معدودي هم بيشتر نيستند كه آلت تحريك اجانب واقع مي شوند و چنانكه مسبوق هستيد از مدت ها قبل، پلتيك خارجي در اين مملكت حكمفرماست و براي اثبات همان پلتيك، دو اداره نظامي در اين مملكت تشكيل دادند كه يكي از آنها قزاقخانه و ديگري ژاندارمري بود. براي تمام اشخاصي كه مطلع بودند ترديدي نبوده كه هيچ يك از اين دو يك اداره حقيقي ايراني شناخته نمي شد و هر يك براي پيشرفت مقاصد مخصوصي تشكيل شده بود؛ چون احتياجات مملكت به وجود يك اداره قوي نظامي واضح بود و حفظ موقعيت ايران هم در مقابل دنيا لازم شده بود. به اين مناسبت من با يك نظر خالصانه و از روي حقيقت مليت و ايرانيت، ادارات فوق الذكر را با تمام مشكلات متصوره منحل و به يك وزارت جنگ ايراني تبديل كردم.»
سابقه جريان نشان مي دهد كه حداقل تعدادي از روزنامه نگاران و نمايندگان به عمليات سردار سپه اعتراض كرده بودند. ملك الشعراي بهار، سوسياليست هاي مجلس، معتمدالتجار نماينده تبريز، مؤتمن الملك رياست مجلس و بالاخره سيد حسن مدرس، از جمله افرادي بودند كه در نطق ها و نوشته هاي رسمي به وزير جنگ اعتراض و او را متهم به بازگرداندن استبداد كرده بودند. مدرس، به طوري كه در گفتار او ملاحظه كرديم، تندتر از بقيه بود و مطلب را از موضع قدرت سنجيد.
ج) صريح ترين اظهار نظر رضاخان درباره مدرس، جملاتي است كه در كتاب سفرنامه خوزستان آمده و حاكي از نهايت بدبيني است. سفرنامه حاصل مسافرت رضاخان به خوزستان است كه به منظور قلع و قمع شيخ خزعلي صورت گرفت و در متن كتاب، بسيار پر مخاطره و تهور آميز توصيف شده است. شيوه ي نگارش سفرنامه، ادبيانه است و با ديگر گفته ها و نوشته هاي منسوب به رضاخان تفاوت دارد آقاي مكي به موجب آنچه در صفحه 562 از كتاب مدرس قهرمان آزادي آمده، معتقد است كه اين كتاب يا قسمت اعظم آن به قلم دبير اعظم بهرامي (1) است كه در آن سفر ملازم ركاب بوده است. چاپ اول كتاب، بلافاصله، پس از مراجعت از خوزستان در تعداد محدودي انجام شد و در دسترس اشخاص معيني قرار گرفت ؛ اما پس از انقراض قاجار، نسخه هاي چاپ اول جمع آوري شد و تحريف آن در سال 1335 توسط دربار، تجديد چاپ شد. ايشان مي افزايد كه دو نسخه ناياب از چاپ نخست را به دست آورده است.
به هر حال در مورد اصل تحريف سخني نداريم، زيرا اين مطلب علي القاعده با مقايسه نسخه هاي قديم و جديد مشخص شده است، اما چنانچه تحريفي صورت گرفته باشد، حذف نشدن جملات مربوط به مدرس، حاكي از آن است كه سياست واقعي خاندان پهلوي نسبت به او همان بود كه توسط رضاشاه عملي شد؛ و رفتار دوستانه اي كه در ابتداي سلطنت محمدرضاشاه بروز كرد و تا مرز اختصاص زمين براي تعمير مزار و پيش رفت، جنبه ي موقت داشته است. تاريخ تحرير سفرنامه به سال 1303 مي رسد و تاريخ طبع جديد، طبق پشت جلد آن، 2535 است كه با 1355 يا پنجاهمين سال سلطنت خاندان پهلوي، منطبق مي شود و آقاي مكي به اشتباه 1339 نوشته است. در صفحه 128 از اين كتاب مي خوانيم:
روز اول توقف در اهواز
شنبه 14 قوس
صبح بر حسب عادت زود برخاستم. امر دادم به بوشهر تلگراف كنند كه كشتي پهلوي را به محض ورود به طرف بندر خرمشهر بفرستند و مدتي را به مطالعه ي تلگرافات واصله گذرانيدم. اين را داشتم، ولي تا اين پايه نمي پنداشتم.
اقليت مجلس كه از مدرس، ميرزا حسن خان زعيم، بهبهاني ملك الشعرا، حائري زاده، كازروني، حاج آقا اسماعيل عراقي، قوام الدوله، اخگر، آشتياني و غيره تشكيل مي شود، مدتي بود كه صرفه خود را در مخالفت با من مي ديدند. بر خود حتم كرده بودند كه در مقابل خدمات و عمليات درخشان من و دولت من و قشون من، چشم ها را به هم گذارند و كارهاي مرا وارونه جلوه دهند و ذهن مردم را مشوب سازند. تمام مخالفت هاي اين دسته را كه غالبا منجر به كندي امور و خرابي نقشه هاي دولت و خسران مملكت شده است، يادداشت كرده ام. واقعا مضمون يك كتاب مي شود. من به قوه بازوي خود و نيت مقدس خود و استقامت تزلزل ناپذير خود بر رأس دولت قرار گرفتم و مواجه شدم با هزاران بيان خراب و اصول فاسد كه بايستي همه را يك مشت سرنگون كنم و طرحي نو بيندازم؛ اما ميل داشتم هميشه با مجلس كار بكنم. اين اساس را، هر چند ضعيف و لانه فساد است، حفظ نموده و در اصلاح آن بكوشيم. پس محض رعايت قانون اساسي، بر خلاف آرزوي خود رفتار كردم و مؤسسات پوسيده مضره را نگاه داشتم و به اصلاح سطحي قناعت نمودم و كارها را به مجراي هيئت مقننه انداختم و به دست آنها و كارها را به مجراي هيئت مقننه انداختم و به دست آنها گذاشتم. با تمام قوا و از صميم قلب نگاهبان مجلس شدم و هر سختگيري وكندي و بيكارگي را از جانب مجلس تحمل نمودم. اين چند نفر مفسد را هم ميدان دادم كه هر چه مي خواهند بكنند و بگويند.
اقليت مجلس مغرور شد و خود را چيزي پنداشت. چند دفعه درصدد تحريك اهل شهر و بلواهاي عمده برآمد كه شرح آنها طولاني مي شود. وقتي كه من ناگهان به طرف خوزستان عزيمت كردم و پايتخت را خالي ديدند؛ سخت به جنب و جوش افتادند و با تمام قوا برخلاف من كوشيدند. همهمه و جنجال اين دسته، شيخ را از اقصاي خوزستان فريب داد. گمان كرد واقعا از اين دهل هاي منفي باف چيزي ساخته است. پس توسط زعيم و ديگران پول فرستاد و به دست مدرس به مصرف رسانيد. آن حصير پاره مدرس، در حقيقت روي طلاي خزعل پهن شده بود. من همه جا مراقبت داشتم و متأسف بودم كه اهل تهران با اينكه پرورده انقلاب و سرچشمه سياست ايران هستند و هزار مرتبه غرض راني مدرس و دورويي و بي ثباتي ملك الشعرا و سبكسري كازروني و اخگر و حائري زاده و غيره را امتحان كرده اند، چرا راضي مي شوند اين چند نفر به حمايت خزعل برخاسته و سد راه استقلال و ترقي مملكت بشوند؟!

پي نوشت:
 

1) ميرزا فرج الله خان دبير اعظم(بعدها ملقب به بهرامي شد) فرزند مرحوم قوام العلماء، متولد 1257 شمسي، داراي تحصيلات متوسطه، كارمند دولت و نماينده دوره 5 از تبريز، نمايندگان مجلس شوراي ملي در 21 دوره قانونگذاري.

منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 25



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.