ريشه هاي شهادت آيت الله صدر(1)

يار وفادار و مونس صميمي شهيد صدر در دوران سخت حصر، بسياري ناگفته هاي دردناك را از آن دوران نه ماهه ميداند كه به توصيه مراد خويش كتمان كرده است. او مي گويد، «اگر وصيت سيد نبود، حوادثي را نقل مي كردم كه طفل شيرخوار از شدت هول انگيز بودن آنها،پير مي شود».
يکشنبه، 23 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ريشه هاي شهادت آيت الله صدر(1)

ريشه هاي شهادت آيت الله صدر(1)
ريشه هاي شهادت آيت الله صدر(1)


 





 
گفتگو با حجت الاسلام شيخ محمد رضا نعماني

درآمد
 

يار وفادار و مونس صميمي شهيد صدر در دوران سخت حصر، بسياري ناگفته هاي دردناك را از آن دوران نه ماهه ميداند كه به توصيه مراد خويش كتمان كرده است. او مي گويد، «اگر وصيت سيد نبود، حوادثي را نقل مي كردم كه طفل شيرخوار از شدت هول انگيز بودن آنها،پير مي شود».
حجت الاسلام و المسلمين شيخ محمد رضا نعماني كه هم اينك امام جمعه نعمانيه و نيز مدير استان «واسط» عراق است، برخي از رويدادهاي غير قابل انتشار از دوران پاياني حيات شهيد صدر را براي آيت الله سيد كاظم حائري بيان داشته، بلكه به اين شكل، آنها را به حافظه تاريخ سپرده باشد. با او در جريان آخرين سفرش به ايران در باره واپسين ماههاي حيات شهيد صدر و ريشه هاي شهادت آن بزرگوار به گفت و گو نشستيم كه حاصل آن در پي مي آيد.

اگر بخواهيم بحث در مورد ريشه هاي شهادت شهيد صدر را از يك مقطع تاريخي خاص شروع و از آن مقطع به بعد را بررسي و بازبيني كنيم، قطعا آغاز آن از هنگام رحلت مرحوم آيت الله حكيم و آغاز مرجعيت آقاي صدر و در عين حال حمايت ايشان از مرجعيت آيت الله خوئي است. قبل از هر چيز، بهتر است بر همين مقطع متمركز شويم و فلسفه حمايت آيت الله صدر از مرجعيت آيت الله خوئي را تبيين و علل صرفنظر كردن ايشان از تصميم اوليه را بررسي كنيم.
 

قبل از هر چيز بايد بگويم كه شهيد صدر به علت سيطره بعثي ها بر عراق، اعتقاد داشت كه پراكندگي مرجعيت بين چند نفر، قطعا مانع از اين مي شود كه مرجعيت بتواند موضع قاطعي در قبل از هر چيز بايد بگويم که شهيد صدر به علت سيطره بعثيها بر عراق، اعتقاد داشت که پراکندگي مرجعيت بين چند نفر، قطعاً مانع از اين مي شود که مرجعيت بتواند موضع قاطعي در برابر رژيم بگيرد و براي شرايط آن روز عراق، وجود مرجعيتي واحد كه اغلب عراقي ها نسبت به او تمكين داشته باشند، لازم بود؛ چيزي شبيه به جايگاهي كه آيت الله حكيم داشتند، البته شهيد صدر در آن مقطع، اعتقاد داشت كه از لحاظ روشن بيني و تصدي امور سياسي، طبيعتا امام گزينه مناسبي براي اين مسئله هستند؛ اما نكته مهم اين بود كه اولا امام در عراق، نسبت به آقاي خوئي، شهرت و آوازه كمتري داشتند و ثانيا ايشان بنا نداشتند چندان در مسائل عراق دخالت كنند و بيشتر سعي داشتند به پيگيري امور ايران و مسائل مبارزاتي بپردازند. شهيد صدر از لحاظ تأثيرگذاري بر حوزه علميه و بالطبع بخش قابل توجهي از نخبگان و مردم عراق از جايگاه ويژه اي برخوردار بود و در اين مقطع در معرفي امام و آقاي خوئي، در حراج اخلاقي و معنوي زيادي قرار گرفت؛ با وجود اين كه در آن مقطع، خودش مرجع تقليد عده اي بود و بسيار دشوار است كه مرجعي از مردم بخواهد كه از مرجع ديگري تقليد كنند. ايشان به دليل اينكه آيت الله خوئي در اقصا نقاط عراق، شناخته شده بود و زمينه بيشتري براي مرجعيت داشت، ايشان را معرفي كرد. اين طور نبود كه شهيد صدر به خاطر اينكه مدتي شاگرد آقاي خوئي بوده، ايشان را براي مرجعيت معرفي كند، بلكه منفعت عامه را در اين مي ديد كه مقلدين آيت الله حكيم كه در زمان حياتشان، مرجع اعلاي شيعه بودند، متفرق نشوند. آقاي صدر علاقمند بود كه مرجع تقليدي در عراق باشد كه بتواند ملت را گرد هم بياورد و مرجعيت آقاي خوئي، اين قابليت را داشت. در مجموع با در نظر گرفتن تمام جوانب، اين اقدام منطقي بود و برخي از نزديكان و اطرافيان امام هم اين رفتار را واقع بينانه مي دانستند؛ از جمله مرحوم حجت الاسلام حاج سيد احمدآقا، اقدام آقاي صدر را منطقي مي دانست. ايشان در مقطعي كه در عراق بود، يكي از نزديكان و شاگردان شهيد صدر بود و از اين تصميم به هيچ وجه ناراحت نشد، چون حقيقت امر را به خوبي درك مي كرد.

پس چه شد كه شهيد صدر از اين اقدامي كه در مورد آقاي خوئي انجام دادند، فاصله گرفتند و عملا مرجعيت را پذيرفتند؟
 

البته آقاي صدر به لحاظ احترامي كه براي آقاي خوئي قائل بودند، به هيچ وجه رفتاري نشان نداد كه بشود از آن استنباط كرد كه ايشان از معرفي آقاي خوئي پشيمان شده است. مرجعيت شهيد صدر هم يك سير كاملا طبيعي داشت و بسياري از افراد، خودشان به ايشان مراجعه و با اصرار اظهار مي كردند كه ما مقلد شما هستيم. اگر در ادامه گفت و گو، مجالي پيش بيايد، بيشتر به اين مسئله خواهم پرداخت. در مورد تفكيك شخصيت آقاي خوئي و تشكيلات دفترشان بايد به نكته اي اشاره كنم. شخص آيت الله خوئي، شهيد صدر را خيلي دوست داشتند؛ چون يكي از بهترين شاگردان و به مثابه يكي از ستونهاي جايگاه علمي و اجتماعي ايشان به شمار مي رفت. يكي از خسارتهايي كه آقاي خوئي متحمل شدند، از دست رفتن شهيد صدر بود. البته تشكيلات آقاي خوئي و بخشي از حوزه نجف، تمايل نداشتند كه بعد از ايشان، مرجعيت به جاي ديگري منتقل شود و مي خواستند سلسله وار در همان نقطه باقي بماند و مرجع بعدي با توصيه شخص آقاي خوئي انتخاب شود. من معتقدم اشكالي ندارد كه مرجعي توصيه كند كه بعد از او چه كسي اين صلاحيت را دارد و به نظر من، آقاي خوئي در زمان حياتشان هم غير مستقيم به آقاي اصفهاني نظر داشتند؛ ولي ايشان زودتر از آقاي خوئي فوت كردند. مسئله اين است كه تشكيلات آقاي خوئي، ارزش شهيد صدر را به درستي درك نكرد. به هر حال ايشان فرزند عراق و متعلق به خانواده اي سرشناس، اصيل، بزرگ و ريشه دار صدر در نجف اشرف بود. به علاوه درايت و تيزبيني شهيد صدر مي توانست بسياري از توطئه هاي بعثي ها و شخص صدام را كه عليه حوزه علميه نجف و مرجعيت مي چيدند، خنثي كند و يا دست كم به حداقل برساند و ديديم كه با شهادت آقاي صدر، نه تنها فشارها بر حوزه علميه كاهش پيدا نكردند، بلكه صدام حرمت شكني هاي زيادي، هم به حوزه و هم نسبت به آقاي خوئي انجام داد.

ريشه هاي شهادت آيت الله صدر(1)

شما اشاره كرديد به قبول مرجعيت توسط شهيد صدر. اين رويداد به چه شكل اتفاق افتاد و چه زمينه هايي داشت ؟
 

من هميشه سعي كرده ام وقتي مي خواهم درباره آقاي صدر مطلبي را بگويم، نه راه افراط را در پيش بگيرم نه تفريط، زيرا نمي توانم با حرفهاي خودم بر شأن ايشان چيزي اضافه كنم. بنده بايد با صراحت بگويم مردم موقعي براي تقليد به ايشان مراجعه كردند كه هنوز رساله اش منتشر نشده بود و اين نكته اي است كه كمتر در بين مراجع يافت مي شود. هيچ چيز بيش از اين شهيد صدر را آزرده نمي كرد كه كسي خدمت ايشان برسد و بگويد من مقلد شما هستم. ايشان به مرور و پس از اينكه مردم بسياري از كاستي ها، چه از لحاظ توليد فكر و پاسخگويي به شبهات، و چه از لحاظ نگاه جهاني و تصدي بر شئون اجتماعي احساس كردند، به مرور، بيشتر به او مراجعه كردند و ايشان از اين نظر تحت فشار قرار گرفت. مردم نزد ايشان مي آمدند و مي گفتند كه ما به هر حال از شما تقليد مي كنيم و اين از كنترل شما خارج است. كتاب يا رساله مانندي را به ما معرفي كنيد كه ما به آن مراجعه كنيم. شهيد صدر مخلصي از منهاج الصالحين آقاي حكيم راگرفت و بر آن شرح نوشت و من و تعدادي از شاگردان ايشان تقسيم كار كرديم و هر كدام پنج نسخه از روي شرح شهيد صدر دستنويس كرديم. در نتيجه بايد بگويم خود شهيد صدر و يا حوزه فعاليتي انجام ندادند، بلكه اين مردم بودند كه ايشان را به اين سِمَت برگزيدند؛ البته اين را هم بايد اضافه كنم كه آقاي سيد مرتضي ياسيني، براي مرجعيت ايشان تلاش زيادي مي كرد.

مرجعيت شهيد صدر از طرف كدام طيف از طلاب، بيشتر مورد استقبال قرار گرفت ؟
 

طلابي كه افكار باز و روشني داشتند ؛ از اين رويداد استقبال كردند.من در اينجا بايد به نكته ي ناگفته اي اشاره كنم و آن اينكه طلاب لبناني حوزه براي شهيد صدر از جايگاه ويژه اي برخوردار بودند. مي دانيد كه طرز فكر و انديشه شهيد صدر با بقيه مراجع نجف تفاوت داشت. ايشان از بينش واقعي روشنفكرانه برخوردار بود و اعتقاد داشت كه اسلامي سياسي بايد بر جهان اسلام حكومت كند. طلاب لبناني از اين جهت از ديد سياسي و فرهنگي بازي برخوردار بودند. طبيعت لبناني ها اين گونه است و در كشورشان تمام فرهنگي هاي جهان يافت مي شود، به همين دليل شهيد صدر اميد زيادي به آنها داشت و مي خواست از طريق آنها، رهبري اسلامي را به جهان معرفي كند. البته ارجاعات شخص امام موسي صدر به شهيد صدر هم تأثير زيادي در توجه طلاب لبناني به ايشان داشت. اين دو در بسياري از موارد با هم مشورت مي كردند و رهنمودهايي به هم مي دادند، منجمله قبل از پيروزي انقلاب اسلامي، امام موسي صدر از شهيد صدر خواست كه به شكلي آشكارتر از امام خميني حمايت كند. ايشان ديدگاهي لبناني داشت و شرايط و واقعيتهاي عراق تا حدي از نظرش دور بود. شهيد صدر در حمايت از امام خميني هيچ ترديدي به خود راه نمي داد؛ فقط روش حمايت ايشان با امام موسي صدر متفاوت بود كه البته شرايط جغرافيايي و سياسي و اجتماعي در اين امر تأثير به سزايي داشت. شهيد صدر مترصد بود كه به انحاي مختلف از انقلاب اسلامي ايران دفاع كند، منتهي نه لزوما به روش امام موسي صدر.

از ديگر ريشه هاي شهادت شهيد صدر، چالشهايي است كه ايشان از دير زمان با حزب بعث داشتند. اين چالشها به رغم اينكه تاريخ و داستان بسيار پرماجرايي دارند؛ اما چون پرداختن به آنها ما را از بحث حمايت ايشان از انقلاب اسلامي دور مي كند، از آن مي گذريم. بي ترديد حمايت شهيد صدر از انقلاب اسلامي از عوامل بسيار مهم و بلكه مهم ترين عامل شهادت ايشان بوده است. برخي ادعا مي كنند كه شهيد صدر در حمايت از انقلاب، بدون اينكه شرايط عراق و ويژگي هاي آن را مد نظر قرار دهند؛ دچار نوعي برخورد عاطفي و شتابزده شدند. شما در اين مورد چه ديدگاهي داريد و اين انگاره را تا چه ميزان صحيح مي دانيد؟
 

كساني كه چنين ادعاي مي كنند از تاريخچه حمايت آقاي صدر از انقلاب ايران بي اطلاع هستند و تصور مي كنند كه ايشان پس از مشاهده رويداد پيروزي انقلاب يك نوع واكنش عجولانه و عاطفي از خودش نشان داد. در پاسخ بايد گفت با توجه به مداركي كه در دست هست، اين موضعگيري سيد شهيد در دوره پيروزي انقلاب شكل نگرفت، بلكه موضع ايشان موضعي اصولي و ثابت بود كه ريشه آن به سالهاي قبل از پيروزي انقلاب و زماني كه هنوز خبري از انقلاب نبود، باز مي گشت.در اين موارد نكاتي قابل ذكر هستند كه به آنها اشاره مي كنم. اولين نكته اي كه شايد خيلي ها از آن مطلع باشند، اين است كه در بدو ورود امام خميني به نجف و آغاز تدريس ايشان، شهيد صدر تعدادي از شاگردان و نزديكان خود را كه برخي از آنها زبان فارسي را هم نمي فهميدند، به شركت در درس اصول فقه امام ترغيب كرد. ايشان تشخيص داده بود كه آقاي خميني قله آگاهي محسوب مي شوند و بسياري به ايشان اميد بسته اند. امام در شرايطي كه كمتر كسي به فكر حفظ كيان سياسي اسلام بود، رنج غربت و تبعيد را به جان خريده بودند. شهيد صدر اين همه را مي دانست و ارج مي نهاد. از جمله حمايتهاي ديگر شهيد صدر از امام اين بود كه پس از اطلاع از تصميم براي امام براي ترك عراق، عازم بيت ايشان شد تا با امام ديدار و حتي المقدور ايشان را از اين تصميم منصرف كند. سيد موفق به اين ديدار نشد، چون امام صبح زود به طرف كويت حركت كرده بودند و منزل ايشان در محاصره مأموران امنيتي بود. آنها ورود و خروج افراد را زير نظر داشتند؛ با اين حال سيد به بيت امام رفت و ساعاتي را با اهالي منزل كه از مرتبطين با ايشان بودند، گفت و گو كرد تا به اين ترتيب، مراتب حمايت و پشتيباني خود را از امام اعلام كند. همان روز ايشان در جلسه درس خود فرموده بود، «رفتن آقاي خميني از نجف خسارت بزرگي است.» شهيد صدر نسبت به وضعيت جسماني امام هم حساسيت زيادي داشت تا جايي كه در روز شهادت حاج آقا سيد مصطفي، دستگاه فشار خون خود را برداشت و برد و فشار خون امام را گرفت كه نكند اين رويداد در سلامتي امام تأثير سوئي بگذارد و البته صلابت و استواري امام در اين مصيبت، براي آقاي صدر جالب بود. با اوجگيري انقلاب هم شهيد صدر نسبت به حفظ اصالت مكتبي انقلاب، بسيار حساس بود. ايشان حضور و نفوذ بعضي از جريانات التقاطي و غير اسلامي نظير مجاهدين خلق را مايه نگراني مي دانست و مي گفت براي عبور از اين خطر، بايد هر ايراني رساله توضيح المسائل امام خميني را نصب العين خود قرار دهد و اجراي آن را خواستار باشد و طبيعي است كه اين اقدام، موجب كنار رفتن نيروهاي منحرف خواهد شد، زيرا شخص منافق، هيچ گاه نمي خواهد رساله توضيح المسائل كه در بردارنده احكام قرآن و شريعت مقدس اسلام است، پياده شود.

چه رويدادهايي موجب افزايش حساسيت بيشتر حزب بعث نسبت به شهيد صدر شد؟ چون هنگامي كه موضوع در حد تبريك گفتن است، ساير مراجع و حتي خود حزب بعث هم به مناسبت تشكيل جمهوري اسلامي تبريك گفتند. چه چيزي موجب نگراني و حساسيت بيشتر حزب بعث نسبت به شهيد صدر بود؟
 

شايد كمتر به اين مسئله پرداخته شده كه شعاع انقلاب اسلامي، سراسر عراق را در برگرفته و در مردم عراق، نوعي احساس غرور و عزت ايجاد كرده بود. ما وقتي مي شنيديم كه كودكانمان سرود معروف، «ايران، ايران، ايران ؛ خون و مرگ و عصيان» را زمزمه مي كنند، دچار شگفتي نمي شديم. آنها با اينكه معني اين كلمات را نمي دانستند، آن قدر به راديو ايران گوش داده بودند كه اين سرود و ساير سرودهاي دوران پيروزي انقلاب را به خوبي حفظ كرده بودند و اين امر، نشان دهنده ميزان علاقه و همراهي مردم عراق با انقلاب اسلامي بود. البته شهيد صدر در آن مقطع مي دانست كه شرايط موجود در عراق، براي تحرك مردمي مانند آنچه كه در ايران به وقوع پيوسته است ؛ مهيا نيست. يكي از مهم ترين موانع اين تحرك، ددمنشي و ستمگري رژيم بعث عراق و نيز ضعف حركت اسلامي و عدم آمادگي مردم براي رويارويي چه بسا طولاني با حزب بعث بود. مرجعيت سيد هم هنوز به شكلي فراگير در ميان مردم، گسترده نشده بود تا بتواند يك تنه و بدون ياري بقيه روحانيون كه براي مبارزه و قيام، ضرورتي احساس نمي كردند، دست به حركتي بزند. با توجه به احساس تعلقي كه شهيد صدر نسبت به انقلاب داشت، از كمك به رويدادي كه در ايران پيش آمده بود و او شاگردانش را به همراهي با آن ذوب شدن در رهبر آن،توصيه كرده بود، دريغ نداشت.وي براي ايجاد هماهنگي بين خود و امام خميني، آيت الله هاشمي شاهرودي را به ايران فرستاد و تأكيد داشت كه اين كار به شكل سري انجام شود؛ البته بديهي است كه سري بودن اين مسئله، مدت زيادي دوام نمي آورد، چون آيت الله شاهرودي از محبوب ترين و نزديك ترين شاگردان شهيد صدر محسوب مي شد و از سوي رژيم بعث هم تحت كنترل بود و قطعا آنها از سفر ايشان به ايران و نمايندگي از سوي شهيد صدر مطلع مي شدند. در واقع اقدام آقاي صدر در اعزام آقاي هاشمي شاهرودي به ايران، بعثي ها را درباره آنچه كه در آينده قرار بود در عراق پيش بيايد، سخت نگران و وحشتزده كرد، زيرا آنها مي دانستند آقاي شاهرودي شخصيت مهم و برجسته اي است و سفر ايشان به ايران نمي تواند بدون يك هدف بزرگ و مهم صورت گرفته باشد، لذا حزب بعث به شكل بي سابقه اي بر كنترل و مراقبت از شهيد صدر افزود.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 18
ادامه دارد...




 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط