حضور بهائيان پس از کودتا28 مرداد(4)
(دوره رضاخان)
به موجب قوانين آمريکايي کساني که با ويزاي نامزدي وارد آمريکا مي شوند، بايد حد اکثر در مدت سه ماه رسما ازدواج کنند و مدارک آن را به ادارات مربوطه ارائه دهند.
شهره که شوق اقامت دائم در آمريکا وجودش را انباشته بود، با هوشنگ توزيع ازدواج کرد و به اعتبار اين ازدواج، موفق به دريافت کارت سبز اقامت دوساله و پس ازآن اخذ تابعيت آمريکا شد. آن دو اکنون صاحب يک دختر به نام تارا هستند.
شهره آغداشلو در سال 1988 ميلادي در فيلم موهن ميهمانان هتل آستوريا به کارگرداني رضا علامه زاده شرکت کرد و مدتي هم در سريال آئينه با مسعود اسد اللهي همکاري کرد.
شرکت در فيلم خانه اي بر روي ماسه و مه در آمريکا براي شهره آغداشلو شهرت فراواني به ارمغان آورد. اين فيلم که در تحليل نهايي اثري ضد انقلابي بود، سرگذشت يک افسرارتش شاهنشاهي در غربت و حضور در آمريکا را نشان مي دهد.
تهيه و نمايش اين فيلم با تبليغات وسيع غرب عليه انقلاب اسلامي ايران همراه بود. همزمان با نمايش اين فيلم در غرب، کانون هاي امپرياليستي و صهيونيستي بر روي پروژه مظلوميت زن ايراني کار مي کردند و هر روز به دروغ تبليغات سنگيني را عليه ادعاي ستم جمهوري اسلامي به زنان راه مي انداختند. آنان براي جلب هر چه بيشتر توجه مردم به اين پروژه، در يک زمان شيرين عبادي را به عنوان برنده جايزه صلح نوبل و شهره آغداشلو را به عنوان کانديداي دريافت جايزه اسکار براي فيلم «خانه اي بر روي ماسه و مه» معرفي کردند و اين دو زن را تا مدت ها سوژه روز رسانه هاي خود ساختند.
متاسفانه برخي مطبوعات و رسانه هاي چاپ داخل کشور نيز با مطرح کردن وسيع اين مهره صهيونيست ها، هم زبان با دشمنان قسم خورده اسلام و نظام اسلامي حرکت کردند که از آن جمله مي توان به روزنامه «نسيم صبا » (73 ) به صاحب امتيازي آقاي رسول منتجب نيا - عضو مجمع روحانيون مبارز و قائم مقام «حزب اعتماد ملي»-و روزنامه «باني فيلم»(74) اشاره کرد که اين خبر را همراه با عکس در صفحه اول خود تيتر کردند.
شهره آغداشلوکه پس از کانديداتوري براي دريافت جايزه اسکار، يک شبه به شهرتي جهاني رسيده بود، در چند فيلم و سريال ضداسلامي و ضد ايراني شرکت کرد. از جمله سريالي که سر و صداي زيادي در جهان کرد، بايد از «سريال 24» ياد کرد. داستان اين سريال درباره چند تروريست اسلامي است که يکي از آنان ايراني بوده و بهروز نام دارد. بازي آغداشلو در سريال 24 موجب شد تا شبکه هاي مختلف تلويزيوني آمريکا با وي مصاحبه هايي ترتيب دهند؛ زيرا پس از ماجراي 11 سپتامبر، تبليغات پيرامون مسئله تروريسم و اسلام، سوژه داغ رسانه هاي جهان بود و شهره آغداشلو با بي پروايي تمام در اکثر اين مصاحبه ها، ايرانيان و مسلمانان را به صراحت تروريست مي خواند.
اگر چه کساني که به ظاهر داخل نظام بودند نيز، با تغافل خود زمينه وقاحت و پرده دري بيشتر را براي صهيونيست ها و مهره هايي چون آغداشلو فراهم مي کردند.
به عنوان مثال، يکي از وب سايت هاي اينترنتي که سردبير آن خود را از افراد نزديک به «دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم» معرفي مي کند، در هنگامه اي که شهره آغداشلو به سبب بازي در نقش يک زن تروريست ايراني کانديداي جايزه سينمايي اسکار شده بود، ضمن پوشش ويژه فعاليت هاي شبه هنري اين بازيگر بيش از ده خبر از حضور وي در جشنواره ها، سمينارها و محافل گوناگون اروپايي و آمريکايي را روي خروجي وب سايتش قرار داد.
در همين ارتباط وب سايت فيلتر شده انتخاب، متعلق به محمد مهدي فقيهي در 20 فروردين 1385، با ذوق زدگي و دلباختگي متني را از شهره آغداشلو منتشر کرد که اين بازيگر با ستايش از وب سايت انتخاب نوشته بود:
«خوشحالم که هنوز در ايران رسانه هايي از جمله وب سايت «انتخاب» وجود دارند که با توجه به دوري دراز مدتمان از ميهن، فراموشمان نکرده و برخي اوقات از ما مي نويسند!» (75)
اين جملات هنگامي روي خروجي اين سايت مدعي پيروي از خط امام (ره) و رهبري نظام قرار گرفت که علي رغم اعتراض گسترده ايرانيان مقيم خارج از نقش آفريني شهره آغداشلو به عنوان هنر پيشه سريال 24، دو روز پيش از آن انتخاب تيتر زد:
«شهرت و محبوبيت روز افزون ستاره ايراني هاليوود!»
و از قول استيو هولگيبت، گزارشگر ويژه فايل واشنگتن او را يک فوق ستاره وصف کرده بود! (76)
مسلمانان بيدار جهان به ناچيز بودن اين بازيگر کاري نداشتند و با توجه به اهداف شومي که تهيه کنندگان اين سريال داشتند به پخش آن از شبکه فاکس اعتراض کردند و اين اعتراض تا آنجا پيش رفت که حتي راديو صداي آمريکا صداي معترضان ايراني را تحت پوشش خبري خود قرار داد و گفت:
«نمايش چهره منفي از يک خانواده مسلمان در سريال تلويزيوني «24» در شبکه تلويزيوني فاکس صداي اعتراض گروه هاي مسلمان را بلند کرده است.»(77)
خيانت و مزدوري در فيلم ها و سريال هاي آمريکايي، براي شهره آغداشلو و شوهر بهايي اش هوشنگ توزيع ثروت به ارمغان آورد و آنان که تا چندي قبل در يک آپارتمان کوچک در منطقه «سان ولي»- از محله هاي لس آنجلس - زندگي مي کردند، صاحب يک خانه وسيع و گرانقيمت در يکي از حومه هاي اعيان نشين لس آنجلس شدند. به طوري که هوشنگ توزيع در تماس با يکي از دوستانش در داخل کشور تعريف مي کرد، تنها ماهانه 16 هزار دلار قسط اين خانه را مي پردازند و افزون بر هزار دلار، قسط دو عدد مرسدس بنز - که يکي را براي شهره و ديگري دخترش «تارا» خريده است - مي دهد و تمام اين پول ها از رهگذر همکاري آنها با گروه هاي فشار صهيونيستي و تلاش هاي ضد ايراني بهائيان است.
از ديگر عناصر فعال بهايي در عرصه مطبوعات و رسانه ها بايد از شهين قيامي ياد کرد. او در سال 1329 به دنيا آمد و فعاليت مطبوعاتي اش را از سال 1350 آغاز کرد. او در آغاز به عنوان شاعر نوپرداز و نويسنده براي مطبوعات تهران شعر مي فرستاد، اما شهين قيامي به صورت کاملا فعال و موثر در صحنه جرايد ايران خودنمايي کرد.
خانواده شهين قيامي هم در شمار خانواده هاي متمول بودند. آنها يک دستگاه آپارتمان لوکس و بزرگ در اختيار شهين گذاشته بودند. او مسئله بهايي بودن خود را پنهان نمي کرد و حتي به آن مي باليد.
شهين قيامي ارتباط نزديکي با رضا قطبي (78)، ايرج گرگين (79)، محمود جعفريان و فرخ غفاري داشت و از اعضاي موثر و مرتبط با شوراي عالي جشن هنر شيراز به حساب مي آمد.
او همه ساله در ايام برگزاري جشن هنر به شيراز مي آمد و مطالبي در تجليل از برنامه هاي اين جشن مي نوشت که به صورت بروشور در اختيار تماشاچيان برنامه ها گذاشته مي شد و يا مطالبي در همين زمينه ها تهيه مي کرد که براي چاپ به مطبوعات ارسال مي شد. به عبارت ديگر، وظيفه «پشتيبان خبري» جشن هنر به عهده وي بود. قيامي با مجلات فردوسي، نگين، تلاش، خوشه، مجله تماشا و کليه مجلات وابسته به وزارت فرهنگ و هنر همکاري داشت و حقوق بالايي بابت همکاري با اين مجلات بويژه مجلاتي که با بودجه فرهنگ هنر منتشر مي شدند، مي گرفت.
از جمله فعالان بهايي در زمينه سينما فردي به نام محبوبي - يکي از صاحبان موسسه فارس فيلمکو - بود که فيلم تبليغاتي مراسم جشن هاي دوهزار و پانصد ساله به نام فروغ جاويدان توسط موسسه فارس فيلمکوي وي ساخته شد. هزينه هاي اين فيلم آنچنان نامعقول بود که صداي اداره کل نهم ساواک رژيم را نيز درآورد. در گزارش مورخه 12 / 9 / 1351 ساواک چنين آمده است:
درباره فيلم فروغ جاويدان
1- هزينه اوليه فيلم فوق 450 هزار تومان بوده است.
2- حدود 15 نفر از فيلمبرداران و کارگردانان خارج از کادر وزارت فرهنگ و هنر بوده اند.
3- مقداري از اين فيلم در انگلستان تهيه و يک بار در حدود يک ميليون و هشتاد هزار تومان به وسيله سفارت ايران حواله شده است.
4- 31 سينما در تهران و 40 سينما در شهرستان ها اين فيلم را به مدت پنج روز و هر روز پنج سانس که سه سانس مجانا جهت دانش آموزان بوده است به تماشا گذارده اند.
5- به طور تقريب حدود 750 هزار نفر اين فيلم را مشاهده کرده اند که يک سوم اين عده بليط تهيه نموده اند.
6- استقبال مردم از اين فيلم در شهرستان ها بيشتر از تهران بوده است.
7- بليط شهرداري به فروش رفته و در نتيجه شهرداري عوارض خود را دريافت داشته که قرار است از عوارض معاف شود.
ضمنا شايعاتي به ميزان وسيع مبني بر سوء استفاده غلامحسين جباري، معاون وزارت فرهنگ و هنر و بيژن جباري، برادرزاده غلامحسين جباري، مسئول لابراتوار و شيرين جباري و روح الله امامي کارمندان وزارت مذکور وجود دارد.
مراتب جهت استحضار عرض مي گذرد.»(80)
ساواک حتي پس از پخش اين فيلم در دوبي نيز در مورخه 5 / 12 /1351 در مورد سازندگان اين فيلم استعلام مي کند:
«به: مديريت کل اداره سوم 347
تاريخ: 5 / 12 / 51
از: اداره کل دوم 222
شماره : 57377 / 222
بازگشت به شماره 1682 /347-26 / 11 / 51
چون مشخصات گردانندگان و تمايلات سياسي موسسه فارس فيلمکو مشخص نبود از نمايندگي دوبي استعلام که پس از اخذ نتيجه پاسخ آن اداره کل داده خواهد شد.
از طرف مدير کل اداره دوم
فرازيان»(81)
و در جوابيه استعلام ساواک در تاريخ 9 / 12 / 1351 چنين آمده است:
«به: اداره کل دوم 222
تاريخ :9 / 12 / 51
1- موسسه فيلمکو مربوط به دکتر محبوبي و شخص ديگري به نام گلچين (82) است.
2- فيلم هايي که توسط اين موسسه به نمايش گذاشته مي شود فاقد گواهي وزارت فرهنگ و هنر مي باشد و در سينماهاي درجه دو که فاقد تهويه است، به منظور اينکه کرايه کمتري بدهند به معرض نمايش مي گذارند.
3- گرايش تمايلات سياسي محبوبي به انگليسي هاست و نيز داراي مسلک بهايي مي باشد که در هر محفلي دست از تبليغ بر نمي دارد نامبرده داراي گذرنامه دوبي بوده و هرجا که منافع وي ايجاب نمايد خود را عرب معرفي مي نمايد و در حضور مقامات ايراني مي گويد که من ايراني هستم.
4- اغلب ايرانيان مقيم به ديدن فيلم هاي ايراني به علت اينکه تفريح ديگري ندارند، مي روند.
5- درباره مقامات چون به ديدن اين نوع فيلم ها نمي روند لذا نمي توان نظري داد.
6- بيشتر مردم فيلم فروغ جاويد را ديده اند ليکن چنانچه مجددا در يکي از سينماهاي دوبي مجانا به نمايش گذاشته شود ايرانيان مقيم براي ديدن آن خواهند رفت.
نظريه نمايندگي: چنانچه آقاي گلچين حمايت و تقويت شود براي اين کار مناسب و قابل اعتماد مي باشد و مي توان به هر نحوي که مورد نظر باشد او را هدايت نمود.»(83)
احسان يارشاطر نيز از استادان بهايي دانشگاه تهران بود. او پس از اخذ ليسانس از دانشسراي عالي با بورس اعطايي دولت انگلستان به لندن رفت و دکتراي خود را در رشته زبان هاي اوستايي دريافت کرد. وي پس از بازنشستگي ابراهيم پورداوود،(84 ) به عنوان استاد کرسي زبان هاي اوستايي جانشين وي برگزيده و پس از مدت کوتاهي به عنوان پرفسور کرسي زبان و ادبيات فارسي در يکي از دانشگاه هاي آمريکا انتخاب شد. يارشاطر از دوستان نزديک اسدالله علم بود و تا پايان حيات رژيم پهلوي، رياست «بنگاه ترجمه و نشر کتاب» را بر عهده داشت. او پس از پيروزي انقلاب، مامور تدوين يک دايره المعارف به نام «ايرانيکا» شد و در آن به تحريف مسائل تاريخي و فرهنگي ايران پرداخت. وي در اين دايره المعارف به طور مفصل از «ميرزا حسينعلي نوري» (بهاءالله) سرکرده فرقه ضاله بهائيت تجليل کرده است.(85)
شايان ذکر است انتشارات امير کبير، که زير مجموعه سازمان تبليغات اسلامي قرار دارد، در سال 1383، سه مجلد از دانشنامه ايرانيکا (مربوط به مشروطيت و...) را ترجمه و منتشر کرد. يارشاطر، سردبير و ويراستار ايرانيکا بوده و نويسنده اولين مقاله در مجله مربوط به مشروطيت نيز عباس امانت، يکي از عناصر مشهور بهايي در غرب است که در مقاله خويش، به عنوان زمينه سازان فکري مشروطه، در کنار سيد جمال الدين اسدآبادي و ميرزا ملکم خان، از سران بهائيت نام برده است! (86)
يکي از بهائيان ديگر که در دوران رژيم پهلوي با موسسه کيهان همکاري داشت، امير گل آرا نام داشت که پيش از پيروزي انقلاب سال ها رئيس سازمان آگهي هاي موسسه کيهان بود. او تا اواسط دهه چهل در اين سمت فعاليت مي کرد و پس از آن از کيهان رفت. گل آرا دستي در نويسندگي داشت و از دنباله روهاي صادق هدايت و حتي فراتر از آن پيروان دادائيسم بود.
افزون بر اين، يک خبرنگار عکاس به نام رضازاده و يک خبرنگار به نام امير کيوان ايقاني عضو تحريريه روزنامه کيهان بودند. ايقاني که بابلي بود و در سرويس اقتصادي کار مي کرد، از اواخر دهه 1330 به استخدام موسسه کيهان درآمده بود.
ايقاني از سال 1347 همه ساله در مهر ماه بنا به دعوت دولت «آلمان غربي» براي شرکت در جشني به نام «هفته سبز» به اين کشور سفر مي کرد. او فردي بسيار تودار بود، هيچ گونه اطلاعاتي در باره اين مسافرت ها که مدت 20روز به طول مي انجاميد در اختيار هيچ کس نمي گذاشت. وي هر سال براي رفتن به اين سفر و شرکت در مراسم ياد شده، مدت 20 روز تقاضاي مرخصي مي کرد. اين مسافرت ها تا سال 1357 ادامه داشت. ايقاني در سال 57 براي رفتن به اين سفر تقاضاي 20 روز مرخصي کرد، اما فقط در تير ماه 1358 براي گرفتن حق و حقوق بازخريد 20 سال استخدامش در روزنامه کيهان به ايران آمد و پس از دريافت اين وجوه بار ديگر از ايران خارج شد و تا آنجا که اطلاع دارم ديگر به ايران برنگشت. خبرنگار عکاس کيهان هم که رضازاده نام داشت پس از بازخريد سنوات خدمت خود به کانادا رفت و به طوري که شنيده ام در همان جا در يک تصادف اتومبيل درگذشت.
امير کيوان ايقاني آدمي بسيار ساکت و گوشه گير بود و بر کارش تسلط داشت و از زيرکي کافي برخوردار بود. او سخت مواظب بود تا در خلال اخبار به کارخانه ها و توليداتي که مربوط به تجار بهايي بود، لطمه وارد نشود. وي از شرکت فيروز متعلق به حبيب ثابت پاسال مقرري دريافت مي کرد و اکثر آگهي هاي مربوط به شرکت هاي تجاري حبيب ثابت (87 ) و کارخانه هاي متعلق به بهائيان، از کانال او به کيهان و ديگر روزنامه ها و مجلات داده مي شد.
ايقاني با احمد رياحي خبرنگار ديگر سرويس اقتصادي کيهان رفاقت و صميميت فراوان داشت و با هم در تهيه آگهي و اخذ پورسانت شريک بودند. به طوري که شايع بود آنها حتي عکس ها و اخبار مربوط به اصلاحات ارضي و تعاون و امور روستاها را به صورت آگهي حساب مي کردند و پول آن را از دولت مي گرفتند. سناتور مصباح زاده صاحب امتياز موسسه کيهان در آن سالها هم دستور داده بود تا در ازاي اين خوش خدمتي ها به ميزان سي درصد از هر آگهي به اين دونفر پورسانت پرداخت شود.
ليلي کسري يکي ديگر از بهائيان شناخته شده در مطبوعات بود. وي متولد 1318 بود و تحصيلاتش را در انگلستان به پايان برده و از کالج کينگز انگلستان ليسانس علوم اداري دريافت کرده بود. همکاري با مطبوعات را حدودا از سال 1334 با مجله «اميد ايران» آغاز کرد و سال ها براي مجله «روشنفکر» و «اطلاعات بانوان» مطلب تهيه مي نمود. وي مورد حمايت ايرج نبوي بود و به همين سبب ستار لقايي هم به او روي خوش نشان مي داد و نوشته ها و آثار او را چاپ مي کرد.
وقتي مجله فردوسي و خوشه با شعر نو برخورد مهربان تري پيدا کرده بودند،« ليلي کسري» اشعارش را براي اين مجلات مي فرستاد. او شب هاي سه شنبه در ديدارهاي هفتگي مجله فردوسي حاضر مي شد و اشعار جديدش را براي همکاران مي خواند.
کسري با ستار لقايي به دليل بهايي بودن ارتباط ويژه و رفت و آمد خانوادگي داشت.
ليلي کسري در زمره روزنامه نگاراني بود که از طريق روزنامه نگاري کاري در دستگاه دولت براي خود دست و پا کرد. او به استخدام پتروشيمي درآمد و منشي يکي از مقامات عالي - گويا مدير عامل - بود.
وي سه کتاب شعر منتشر کرده بود. از جمله در سال 1348 مجموعه شعري از او به نام «فصل مطرح نيست» انتشار يافت. با اينکه اين مجموعه از نظر شعري داراي ارزش چنداني نبود و اشعار آن کاملا معمولي و سطح پايين بودند، اما نمي دانم تحت چه مسائل و الزاماتي اين کتاب را به عنوان «کتاب شعر برگزيده سال» انتخاب کردند و تلويزيون جايزه ويژه خود را در آن سال به «ليلي کسري» اهدا کرد.
او پس از انقلاب از ايران گريخت و به آمريکا رفت و در لس آنجلس مقيم شد. وي مدت ها ترانه سرايي مي کرد.
ليلي کسري چند سال پيش مبتلا به سرطان شد، و چند ماه قبل از مرگش کلوب روتاري رنچوپارک لس آنجلس مراسم بزرگداشتي براي او در محل مجموعه «المپيک کلکشن» لس آنجلس برگزار کرد. در اين مراسم پري اباصلتي نماينده فرمايشي مجلس شوراي ملي و رئيس وقت کلوب روتاري رنچو پارک، ايرج گرگين، هما سرشار(88) و چند تن از اعضاي انجمن جوانان بهايي و يهودي ايراني تبار مقيم آمريکا، درباره نقش و جايگاه او در شعر زنان روزگار پهلوي سخنراني کردند و «هايده »- خواننده زمان طاغوت - چند ترانه از سروده هاي او را خواند. هجوم سرطان او را به شدت نحيف کرده بود. به طوري که به مدد صندلي چرخدار حرکت مي کرد. ليلي کسري سرانجام در لس آنجلس مرد.
از ديگر روزنامه نويسان بهايي بايد از مهرداد شکوري نام برد. اين شخص با سرمايه اي که از سوي محافل بهايي تهران در اختيارش گذاشته شده بود، يک سازمان انتشاراتي ايجاد کرد. زماني که سياست غالب فرهنگي توجه به مدرنيسم مبتذل بود و تمام جرايد يک صدا در جهت جا انداختن ابتذال به نام مدرنيسم فعال بودند، شکوري هم دست به کار چاپ يک سلسله کتاب در اين زمينه شد و کوشيد تا مطالب سطح پاييني را به نام «جلوه هاي مدرنيسم» به خورد جوانان بدهد.
از ديگر فعاليت هاي مهم مهرداد شکوري، فعاليت در مجله اين هفته بود. مجله «اين هفته» قصد داشت همانند مجله آمريکايي «پلي بوي»، آرام آرام عکس هاي لخت و عريان زنان را چاپ کند و سکس را به عنوان سرگرمي و دلمشغولي رسمي به ميان اجتماع ببرد. شکوري از نخستين شماره تا روزي که دفتر اين مجله با بمب مبارزان مسلمان منفجر شد، عهده دار سمت معاونت سردبيري «اين هفته» بود. مجله مذکور را جواد علاميردولو (89) - يکي از قوادان شاه - انتشار مي داد.
مهرداد شکوري هم تحت حمايت و نفوذ بهائيان بود و غير از ملاقات هاي محرمانه، اغلب شب ها ستار لقايي را به خانه خود واقع در حوالي پل سيد خندان مي برد و درباره کارهاي انتشاراتي با وي مشورت مي کرد.
بهائيان در راديو و تلويزيون
اکثريت قريب به اتفاق کارکنان تلويزيون کانال 3 از مدير کل تا نگهبان در ورودي، باغبان و کارگران مسئول نظافت دستشويي ها بهايي بودند. زماني که حبيب ثابت، اين فرستنده و فرستنده تلويزيون آبادان را به دولت فروخت، کليه بهائيان شاغل در اين دو فرستنده به استخدام تلويزيون ملي ايران در آمدند(90) و چون از تجربه و سابقه کار برخوردار بودند و کليه مشاغل کليدي را در اختيار داشتند، دور هم جمع شدند و تشکيلات ويژه اي را ايجاد کردند. از اعضاي شاخص تشکيلات بهائيان در راديو و تلويزيون ايران که ظاهرا به عنوان يک انجمن صنفي و با نام «اتحاديه کارکنان فني تلويزيون ايران» فعاليت مي کرد، بايد از مهندس مکانيک، فرشيد رمزي، کامبيز آزردگان، ژيلا سازگار، دکتر کامبيز محمودي و عده اي ديگر از مديران ارشد و مياني تلويزيون ملي نام برد.
مهندس مکانيک و کامبيز محمودي معاون رضا قطبي شدند. «مکانيک» بعدها با ژيلا سازگار ازدواج کرد و فرشيد رمزي برادر داود رمزي، مديريت برنامه ها و موسيقي پاپ راديو و تلويزيون ملي را بر عهده داشت و همو بود که با يک برنامه از پيش تدوين شده خوانندگاني همچون داريوش، فريدون فروغي، اونيک، نلي، شهره، ليلا فروهر، سلي، عهديه و مارتيک را به اصطلاح کشف کرد و به شهرت رساند. فرشيد رمزي شوهر لي لي فولادوند، منشي مخصوص رضا قطبي و دختر نماينده کرمانشاه در مجلس شوراي ملي بود و از اين طريق هم رابطه ويژه اي با مديران ارشد کشور از جمله رضا قطبي و مقامات مختلف برقرار ساخته بود.
کامبيز آزادگان هم مدير برنامه ها ي «شو» در تلويزيون بود و افرادي چون فريدون فرخزاد، علي تابش و پرويز قريب افشار زير نظر او فعاليت مي کردند. شايع بود که پرويز قريب افشار هم بهايي است. او افزون بر اجراي برنامه هاي «شو» در تلويزيون، در رشته روابط عمومي دانشکده صدا و سيما تدريس مي کرد. همسر پرويز قريب افشار هم از بهايي زادگان آمريکايي بود که علاوه بر اجراي نقش در برنامه «شو» در مدرسه عالي زنان و چند دانشکده ديگر تدريس مي کرد. وي پس از پيروزي انقلاب اسلامي به آمريکا رفت و با همکاري ايرج گرگين و هوشنگ پورنگ -برادر مهرانگيزکار - و بهائياني چون نورالدين ثابت ايماني و يهودياني چون هما سرشار چند تلويزيون فارسي زبان «کابلي» راه انداخت. قريب افشار به خاطر منافع مالي بيشتر، از همسر اولش جدا شد و با يکي از زنان بهايي و خواننده لس آنجلس به نام زويا ثابت ازدواج کرد و اينک از طريق برنامه گذاري براي او پول در مي آورد.
قريب افشار از همسر اولش صاحب يک دختر است که با يکي از نامداران هاليوود ازدواج کرده است.
قريب افشار و همسر جديديش قصد داشتند تابستان سال 1383 مسافرتي با پاي پياده از آستارا تا خليجي در حوالي گرگان انجام دهند. او حدود يک سال در اطراف اين برنامه خود تبليغات مي کرد و جوانان و مردم را براي همراهي با خود دعوت مي کرد. اما هيچ کس از اين برنامه وي استقبال نکرد. او با نزديک شدن موعد سفرش در خرداد 1383 کم کم صحبت از خطر اين سفر به ميان آورد و سرانجام مدعي شد که بنا به درخواست بسياري از علاقه مندانش، برنامه اين سفر را لغو کرده است. او اکنون يکي از شرکاي تلويزيون «تپش» و مالک يک راديو در لس آنجلس است که امواج آن با کمک سرمايه داران بهايي و يهودي به ايران ارسال مي شود.
وي تمام وقتش را صرف بهره برداري از صداي همسرش مي کند و مدام براي او در ايالت هاي مختلف آمريکا و کشورهاي اروپايي کنسرت مي گذارد.
قريب افشار در فيلم کاروانها - اولين فيلمي که با سرمايه داران ايران و يک شرکت خارجي تهيه مي شد - نقش رئيس پليس يکي از شهرهاي افغانستان را بر عهده داشت که در حضورش و به فتواي روحاني شهر، سر يک جوان را که مشروب خورده بود، مي بريدند. تماشاي سر بريدن اين جوان به فرمان يک روحاني، بدترين تاثير را در ذهن و انديشه کساني که شناخت درستي از دين مبين اسلام نداشتند، بر جاي مي گذاشت.
در حادثه مشکوک کوي دانشگاه که در تاريخ تيرماه 1378 واقع شد، پرويز قريب افشار فعاليت وسيعي داشت و هر شب از طريق يک برنامه راديويي به نام صداي ايران به همراه سعيد قائم مقامي برنامه هايي براي فريب و تهييج جوانان اجرا مي کرد و از طريق ماهواره به ايران مي فرستاد.
از ديگر بهائيان سرشناس تلويزيون ژيلا سازگار نام داشت. او تحصيلات دانشگاهي اش را در آمريکا به پايان برده و داراي ليسانس روزنامه نگاري از دانشگاه «سن خوزه» آمريکا بود. به شهادت اسناد و مدارک موجود، دانشگاه «سن خوزه » همان مرکزي است که افرادي چون مجيد دوامي - سردبير زن روز -و تورج فرازمند را زير پوشش تربيت روزنامه نگار آموزش داده است. ژيلا مدعي بود که در دوران اقامت در آمريکا به عضويت هيئت تحريريه دو مجله پر تيراژ آمريکايي يعني مجلات «تايم» و «لايف» پذيرفته شده و نيز ادعا مي کرد که فارغ التحصيل دوره دو ساله روزنامه نگاري از دانشگاه تهران است.
ژيلا سازگار بيش از اينکه به عنوان يک روزنامه نگار شهرت داشته باشد، به عنوان يک قصه نويس معروف بود و به اصطلاح از دنباله روهاي «جريان سيال ذهني» به حساب مي آمد. او در کنار تلويزيون با مجله تلاش متعلق به امير عباس هويدا و اطلاعات بانوان همکاري داشت.
زماني که تاسيس مجله تماشا در دستور کار تلويزيون ملي ايران قرار گرفت و سازماندهي و فعاليت آن آغاز شد، ژيلا سازگار به عنوان سردبير اين مجله انتخاب و مشغول به کار شد. وي داراي ارتباط بسيار صميمي با ايرج گرگين بود و با منوچهر محبوبي (91) نيز دوستي ديرينه داشت.
ژيلا سازگار زماني که عهده دار سردبيري مجله تماشا شد، هفته اي يک روز ناهار را با ستار لقايي صرف مي کرد. ژيلا سازگار در اين ملاقات ها درباره مسائل مربوط به مجله تماشا با لقايي به رايزني مي پرداخت و ستار لقايي با توجه به موقعيت و تماس نزديکش با مديران ارشد رژيم، دستورالعمل هاي خاص را به او ابلاغ مي کرد. خصوصا که هر دو نفر از پيروان فرقه ضاله بهائيت بودند.
از ديگر افرادي که با حمايت بهائيان به تلويزيون ملي آمد، ديانا نيک دل نام داشت. ديانا را ژيلا سازگار به مجله تماشا آورد و به عنوان خبرنگار استخدام کرد. ديانا پس از مدتي با بهره گيري از امتياز بهايي بودن، با کامبيز آزردگان و چند تن ديگراز مقامات بهايي تلويزيون گرم گرفت و به مدد کامبيز آزردگان و فرشيد رمزي يک بورس دو ساله مطالعاتي آمريکا به دست آورد. وي مدتي هم با مجلات ديگر کار کرد. معرف او به مجلات ديگر ستار لقايي بود.
يکي ديگر از کارکنان بهايي تلويزيون سميرا رفيع زاده نام داشت. رفيع زاده را هم ژيلا سازگار به مجله تماشا آورد و او از طريق چاپ نوشته هاي خود در اين مجله به ساير نشريات راه پيدا کرد. وي از بستگان نزديک منصور رفيع زاده - سرپرست ساواک در آمريکا - بود. او هم تا زمان پيروزي انقلاب مورد حمايت ستار لقايي بود.
از ديگر بهائياني که در عرصه فرهنگ و هنر ايران فعاليت داشت، شخصي به نام خسرو هريتاش از تحصيلکردگان آمريکا بود.
خسرو هريتاش وقتي به تهران آمد، با حمايت سرمايه داران بهايي مشغول به کار شد و آنها تمام وسايل لازم براي کار سينمايي را براي او خريداري کردند و در اختيارش گذاشتند. مسئوليت مطرح ساختن خسرو هريتاش به ستار لقايي محول شده بود و او يک روز بعد از ظهر، ميهماني عصرانه اي در محل دفتر کاري که براي هريتاش آماده شده بود، ترتيب داد که پس از پذيرايي از ميهمانان و حضرات روشنفکر و روزنامه نگاران، چند نمونه از فيلمهايي که هريتاش در آمريکا ساخته بود، نمايش داده شد.
هريتاش در ايران نيز چند فيلم ساخت. او در تمام فيلم هايش هدفي جز ضربه زدن به اخلاقيات و سنت و اعتقادات مردم مسلمان نداشت. وي فيلمي به نام «برهنه تا ظهر، با سرعت» ساخت. اين فيلم آنقدر وقيح بود وآنقدر صحنه هاي زننده داشت که حتي رژيم پهلوي از ترس شورش و عصيان مردم، نمايش آن را خيلي سريعمتوقف ساخت. اين فيلم يک سکانس بر روي صحنه بود، يعني ساعت 30 / 10 صبح بر پرده سينماها رفت و ساعت 12 ظهر همان روز توقيف شد. در اين فيلم، ايران همسر سابق محمدعاصمي - توده اي معروف - و بازيگر فيلم «محلل» بازي مي کرد و بيشتر لحظات آن مملو از صحنه هاي وقيح و هرزگي بود.
يکي ديگر از بهائيان معروف در عرصه به اصطلاح هنر ايران فريدون فروغي نام داشت. اين شخص که به کار آوازه خواني مشغول بود، توسط فرشيد رمزي معروف شد. زماني که تصوير فريدون فروغي بر آنتن رفت، مردم از خشونت نهفته در صداي او تعجب کردند، اما عده اي از هنري نويسان مطبوعات که از سوي کانون هاي بهايي حمايت مالي مي شدند، به تمجيد از او پرداختند و با طرح مباحثي تحت عنوان «پديده ضد صدا» به مطرح ساختن وي پرداختند.
بهائيان کار تبليغات مطبوعاتي فريدون فروغي را تحت کنترل داشتند. ستار لقايي رسما از مينا اسدي و شهين حنانه خواسته بود تا براي فريدون فروغي ترانه بسرايند و به مسئولان سرويس هاي هنري روزنامه ها و مجلات توصيه مي کرد تا از او حمايت کنند و مطالبي که درباره او مي نويسند به صورت رپرتاژ آگهي برايش قبض صادر کنند. فرشيد رمزي شخصا براي هر ترانه فريدون فروغي مبالغ قابل توجهي به شاعران مي داد.
در اين زمان افزون بر ستار لقايي، فرشيد رمزي هم با خبرنگاران هنري جرايد تماس برقرار کرد و از آنان خواست تا هر يک مصاحبه هايي با فريدون فروغي انجام دهند و همانند رپرتاژ آگهي ها، صورت حساب آن را براي وي در تلويزيون بفرستند. به هر حال بهائيان مقتدر تلويزيون نظير فرشيد رمزي و کامبيز محمودي با ميان پرده هايي که از فروغي بر آنتن مي فرستادند، همراه با قدرتمندان مطبوعات وي را به شهرت رساندند.
از سوي ديگر مهدي ميثاقيه صاحب استوديو سينمايي ميثاقيه و تهيه کننده فيلم هاي فارسي - که او هم بهايي زاده اي متعصب بود - ترتيبي داد تا چند ترانه فروغي در خلال فيلم هاي مبتذل پخش شود. شهيار قنبري هم چند ترانه به اصطلاح درجه اول خود مخصوصا ترانه «نماز» را در اختيار فريدون فروغي گذاشت. در اين ترانه آمده بود:
من نمازم تو را هر روز ديدن است
از لبت دوستت دارم شنيدن است
يکي از تمهيداتي که ستار لقايي با دستياري رجبعلي اعتمادي معروف به «ر.اعتمادي» براي مطرح کردن هر چه بيشتر فريدون فروغي به کار بست، بهره برداري از جنجال هاي مثلا عشقي بود. در آن ايام کم کم «فروزان» هنرپيشه فيلم هاي وقيح به سالهاي پيري نزديک مي شد و زنان تازه کار نظير مرجان و نوش آفرين موقعيت او را تهديد مي کردند. ستار لقايي و يارانش به همراه «ر.اعتمادي» بر اساس يک قرارداد، تمهيدي انديشيدند و مجله جوانان مدعي شد که «فروزان» و «فريدون فروغي» عاشق هم هستند و مدت هاست که «کولي وار» بدون عقد شرعي زندگي مي کنند و چند هفته پياپي عکس هاي مختلفي از اين دو نفر در ژست هاي گوناگون، وسيله پر کردن صفحات مجلات مختلف و جلب مشتري براي آنها بويژه مجله «اطلاعات جوانان» شد. با اين تمهيد هم فريدون فروغي مطرح شد و هم فروزان به طور موقت، از خطر کمرنگ شدن شهرتش رهايي يافت.
فريدون فروغي در اوج شهرت، به مواد مخدر آلوده شد و چون سرکردگان لجنه بهائيان تهران پارس - محل سکونت خانواده فروغي - موفق به ترک اعتياد او نشدند، رهايش کردند و کم کم به اتهام خريد و فروش هروئين کارش به زندان کشيد.
وي پس از انقلاب مدتي به اصفهان رفت و در مسجدي که در ضلع غربي ميدان شهرداري و دروازه دولت اصفهان ساخته مي شد، به عنوان کارگر ساختماني مشغول کار شد و شب ها همانجا مي خوابيد. من در سفري که در آن ايام به اصفهان داشتم، چند شب در همان مسجد واقع در دروازه دولت اصفهان، ميهمان فريدون فروغي بودم.
فريدون فروغي چندين بار هم به جرم خريد و فروش قاچاق مواد مخدر دستگير شد و به زندان رفت. او اين اواخر تحت تکلف خواهر و شوهرخواهرش بود. مدتي هم شبها را در خانه يکي از بهائيان به نام نادر سپاسکار مي گذرانيد. او از همکاران نزديک فريدون رهنما (92) و فريدون گيلاني (93) بود و از دوستان نادر ابراهيمي (94) به شمار مي رفت.
نادر سپاسکار بيشتر در عرصه پژوهش و تحقيق براي تلويزيون کار مي کرد و تحقيقات و پژوهش هاي خود را که اکثرا در حوزه مسائل مربوط به ايران و هنر و سنت هاي ايراني بود، به تلويزيون ملي مي فروخت. او تحقيقات مفصلي درباره منبت کاري گلپايگان انجام داد که تلويزيون ملي آن را خريداري کرد.
او تنها پسر خانواده بود و پس از مرگ پدرش ميراث زيادي به وي رسيد. او با يک دختر به نام لادن به صورت کولي وار زندگي مي کرد. خانه اش نيز که در تهران پارس بود، تبديل به پاتوق روشنفکران و هنرپيشه هاي تئاتر و سينما و روزنامه نگاران شده بود.
وي در اين اواخر يکي از اتاق هاي خود را در اختيار فريدون فروغي گذاشته بود و او براي خواب به اين محل مي آمد. سپاسکار براي مطبوعات نقد تئاتر نيز مي نوشت و با هنرپيشگان و قصه نويسان نوپرداز مصاحبه مي کرد. از ديگر دوستان او مي توا ن از پرويز فني زاده، نوذر آزادي، پرويز صياد، پروين دولتشاهي و شکوه نجم آبادي نام برد.
فيلم سينمايي «محلل» به کارگرداني نصرت الله کريمي و با سرمايه گذاري مهدي ميثاقيه که در بهمن 1350 روي پرده سينماها رفت نيز يکي ديگر از فعاليت هاي اسلام ستيز بهائيان بود. اين فيلم برگرفته از افکار بيمار و مغرض افرادي بيگانه با احکام مترقي اسلام همچون مونتسکيو و صادق هدايت بود.
مهدي ميثاقيه تهيه کننده و سرمايه گذار فيلم محلل در ساخت فيلم هاي زيادي که اسلام ستيزي، سکس و ابتذال، از جمله شاخص ها و مولفه هاي بارز آن است، نقش داشته است.
اين فيلم مبتذل و حريم شکن که تبليغات آن از روز 17 دي - روز کشف حجاب - آغاز شده بود، درست در سالگرد انقلاب سفيد ( 66 بهمن1350) بر پرده سينما ها رفت (95) و در سال 1352 و 1355 و 1357 پروانه نمايش آن توسط وزارت فرهنگ و هنر تجديد شد.
آقاي مهدي کلهر که از مديران سينماي ايران پس از انقلاب بود، در پژوهشي که درباره پيشينه و چگونگي طرح استهزاء آميز موضوع فيلم محلل در آثار غريبان و نيز غربزدگان وطني انجام داده (96) معتقد است:
«فيلم «محلل» ننگين ترين نقطه از تاريخ سينماي ايران به حساب مي آيد. گرچه سينما از آغاز تولدش در ايران وسيله اي جهت اشاعه فساد و فحشاء يا تبليغ براي آنچه پيشرفت هاي رژيم پهلوي خوانده مي شد، بود، اما کمتر فيلمي را در اين لجنزار بتوان يافت که چون «محلل» با شيطنت تمام عليه اسلام و قوانين شرع مقدس بپا خاسته باشد... فيلم «محلل» بلوغ سينمايي توطئه گر بود که ريشه چند ساله داشت و بارها و بارها به صورت قصه، نمايشنامه و... براي تمسخر قوانين اسلام و مبارزه با روحانيت از آن بهره گرفته بودند.»(97)
يکي ديگر از بهائيان، رضوان نبيل نام داشت. وي عضو تحريريه نشريه تاج ورزشي و اميد ايران بود که با ژيلا سازگار صميميت فوق العاده داشت. او مي گفت که تحصيلات خود را تا مقطع فوق ليسانس حقوق قضايي ادامه داده است.
رضوان، همه کاره باشگاه ورزشي تاج و به دليل بهايي بودن سخت مورد اعتماد سپهبد پرويز خسرواني رئيس بهايي باشگاه تاج و برادرش عطاءالله خسرواني وزير کشور در کابينه هويدا بود. زن بهايي عطاءالله خسرواني در ايامي که شوهرش وزير کشور بود، عاشق يکي از محافظان او که يک ستوان يکم شهرباني بود شد و خسرواني را رها کرد و بدون ازدواج با اين افسر زندگي مي کرد. دامنه اين رسوايي- علي رغم تلاش پيشگيرانه بهائيان - به جرايد آن روزگار هم رسيد. درآن زمان هويدا که درگير نبرد قدرت با عطاءالله خسرواني بود، از چند تن از مديران جرايد خواست تا خبر عشق و عاشقي و فرار همسر خسرواني را در نشريات خود چاپ کنند.
از ديگر بهائيان فعال در عرصه کتاب و جرايد، بايد از دکتر ذکرالله ثابت ياد کنم. وي رئيس اداره نگارش وزارت فرهنگ بود و وظيفه سانسور کتاب را بر عهده داشت.
دانشکده هنرهاي زيبا هم چند استاد بهايي داشت. مهندس هوشنگ سيحون، رئيس اين دانشکده، بهايي بود.(98) از ديگر استادان اين دانشگاه بايد به اشراق خاوري استاد رشته معماري اشاره کنم و همچنين مهندس عباس امانت که طراح و سازنده «مشرق الاذکار» - يعني معبد بزرگ بهائيان - و بقعه و ساختمان قبر سيد علي محمد باب و بهاءالله و عبدالبهاء و شوقي افندي در فلسطين اشغالي و مشرق الاذکار بهائيان در کوه کرمل واقع در فلسطين اشغالي است.
حضور بهائيان در عرصه فعاليت هاي فرهنگي کشور تا آن حد پر رنگ بود که آنان بدون پروا از هر گونه بازخواست، دست به هر کاري که مي خواستند مي زدند. اين خودسري و گستاخي تا آنجا رسيده بود که يکي از استادان بهايي دانشسراي تربيت معلم به نام دکتر کيوان سوال انگليسي دانشجويان سال سوم اين دانشسرا را به سيد علي محمد باب اختصاص مي دهد و متني درباره زندگي وي را براي ترجمه کردن در اختيار دانشجويان مي گذارد.
پي نوشت:
73- نشريه «نسيم صبا»، مورخه 20 / 10 / 82، صفحه اول و آخر که همراه با چاپ عکس اين هنر پيشه بهايي مسلک در هر دو صفحه بود.
74- روزنامه «باني فيلم»، مورخه 30 / 9 / 82، صفحات اول و سوم خود را به معرفي آغداشلو اختصاص داد.
75- سايت انتخاب، 20 / 1 / 85.
76- سايت انتخاب، 18 / 1 / 1385.
77- بخش فارسي راديو آمريکا، مورخه 26 / 11 / 1383.
78- رضا قطبي، مدير راديو و تلويزيون، پسر دايي فرح پهلوي و قبل از ازدواج فرح با شاه، نامزد او بود. از آنجا که سرگرد ديبا پدر فرح مرده بود، او و مادرش در خانه مهندس قطبي پدر رضا قطبي در حوالي خيابان پاسداران زندگي مي کردند. قطبي در رشته صدابرداري مهندسي داشت.
79- ايرج گرگين در شيراز به دنيا آمد. پس از اتمام تحصيلاتش به عنوان گوينده برنامه دوم (راديو تهران) به استخدام اداره کل انتشارات و راديو در آمد. با تاسيس تلويزيون ملي به اين سازمان رفت و به عنوان مدير گروه خبر به فعاليت پرداخت. پس از آن مدير کل روابط عمومي تلويزيون ملي شد. وي رياست روابط عمومي جشن هنر شيراز را هم به عهده داشت. آخرين سمت گرگين مديريت توليد تلويزيون ملي ايران بود. وي پس از پيروزي انقلاب به آمريکا رفت و در سازماندهي جديد صداي آمريکا به ايفاي نقش پرداخت. او هم اکنون معاونت راديو صداي آزادي - که با بودجه سازمان «سيا» و با بهره گيري از چهار ماهواره صدايش به ايران مي رسد - را بر عهده دارد. براي اطلاع بيشتر درباره او به پاورقي نيمه پنهان مندرج در روزنامه کيهان، مورخه 21 / 2 / 1382 مراجعه فرماييد.
80- بزم اهريمن، جلد 4، مرکز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، چاپ اول، سال 1387، صص 393 و 394.
81- بزم اهريمن، جلد 4، مرکز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، چاپ اول، سال 1387، ص 396.
82- در تاريخ سينماي ايران فردي به نام گلچين به ثبت نرسيده است، اما فردي به نام هوشنگ محبوبيان در کنار دکتر کوشان در پارس فيلم 1332 فيلمي به نام «گرداب» را با شرکت ناصر ملک مطيعي و مهين ديهيم تهيه کرده است. البته نام شرکتي به نام (فيلمکو فيلمز) در سينماي ايران وجود دارد که يک هندي تبار به نام «ناراننداس هندوجا» در آن فعاليت مي کرده است، اما نام «ايران فيلمکو» يا «فارس فيلمکو» در وزارت فرهنگ و هنر به ثبت نرسيده است.
هندوجا تا آخرين روزهاي سال 1357 در ايران فعال بود و پس از آن به هند رفت. نام شريک ديگري براي او به ثبت نرسيده است.
83- بزم اهريمن، جلد 4، مرکز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، چاپ اول، سال1378، ص 396.
84- براي آشنايي بيشتر با شرح حال و عملکرد ابراهيم پور داوود به جلد 12 از مجموعه کتاب هاي «نيمه پنهان» مراجعه فرماييد.
85- براي آشنايي بيشتر با شرح حال و عملکرد احسان يار شاطر به جلد 12 از مجموعه کتاب هاي «نيمه پنهان» تاليف دفتر پژوهش هاي موسسه کيهان مراجعه فرماييد.
86- حاميان شيطان، پيشينه عملکرد بهائيت و تکاپوي آن در جهان معاصر بر ضد اسلام و ايران.
87- حبيب ثابت يکي از معروف ترين بهائيان ايران در روزگار پهلوي بود. او که کارش را با دوچرخه سازي آغاز کرده بود در فاصله چند سال به يکي از بزرگترين سرمايه داران ايران مبدل شد و مالکيت دهها شرکت بزرگ را به دست آورد. حبيب ثابت مالک اولين فرستنده تلويزيوني ايران و کارخانه نوشابه سازي پپسي کولا و کارخانه هاي جنرال تاير ايران بود. براي اطلاع بيشتر درباره او به جلد سوم مجموعه کتاب هاي معماران تباهي که از سوي دفتر پژوهش هاي موسسه کيهان منتشر شده است، مراجعه فرماييد.
88- براي آشنايي با «هما سرشار» به جلد چهار نيمه پنهان، دفتر پژوهش هاي موسسه کيهان مراجعه فرماييد. هما سرشار همچنين از بر پا کنندگان سازمان «مرکز تاريخ شفاهي يهوديان ايران» در آمريکا است.
89- «جواد علامير دولو» از جاسوسان آمريکا در مطبوعات بود در اسناد لانه جاسوسي آمريکا از وي با «کد رمز» نام برده شده است. شرح حال وي در جلد 18 از مجموعه کتاب هاي «نيمه پنهان» با عنوان «روزنامه نگاران جاسوس» منتشر شده است.
90- من در ايام اشتغالم در تلويزيون کانال 3 کسي جز افراد بهايي را نديدم. شايد کساني هم بودند که براي استخدام و ارتقاء شغلي تظاهر به بهايي بودن مي کردند.
91- منوچهر محجوبي، از طنزنويسان مطبوعات ايران در عصر محمدرضا پهلوي، فعاليت خود را با هفته نامه توفيق آغاز کرد. او مدتي رئيس روابط عمومي و زماني هم مدير کل سازمان جلب سياحان در استان هرمزگان بود. وي که از اعضاي قديمي حزب توده بود، پس از پيروزي انقلاب اسلامي هفته نامه آهنگر را انتشار داد. وي پس از خرداد 1360 به خارج از کشور گريخت و به عنوان پناهنده سياسي به انگلستان رفت. وي چندي پيش به مرض سرطان در لندن درگذشت. براي آشنايي بيشتر با شرح حال و عملکرد «محجوبي» به پاورقي روزنامه کيهان مورخه 1377/6/15 که در چند شماره چاپ شده، مراجعه فرماييد.
92- فريدون رهنما کوچکترين پسر زين العابدين رهنما روزنامه نگار و سياستمدار دوران پهلوي بود که تحصيلات خود را در رشته سينما در فرانسه به پايان برده بود. در اوايل دهه 1340 يکي از فيلم هاي او به نام «سياوش در تخت جمشيد» را با بوق و کرنا و تبليغات فراوان به روي پرده هاي سينماهاي ايران بردند و مطبوعات به صورت سفارشي موج تبليغاتي وسيعي را درباره وي راه انداختند و سرانجام فريدون رهنما را به ايران آوردند و به رياست سازمان پژوهش تلويزيون ملي ايران منصوب کردند. سازمان پژوهش محلي براي جذب و جلب روشنفکران و پرداخت دستمزدهاي گزاف به آنان بود.
93- فريدون گيلاني از اعضاي تحريريه روزنامه کيهان بود که از رهگذر همکاري با دفتر فرح پهلوي به رياست روابط عمومي تالار رودکي رسيد، ولي به دليل اختلاس و سوءاستفاده کلان مالي برکنار شد. وي پس از انقلاب به سازمان منافقين پيوست. براي اطلاع بيشتر درباره فريدون گيلاني به سلسله مطالب نيمه پنهان مندرج در روزنامه کيهان مورخه 10 دي ماه 1380 مراجعه فرماييد.
94- نادر ابراهيمي از قصه نويسان مطرح روزگار محمدرضا پهلوي بود. او که ابتدا در بانک عمران کار مي کرد، مدتي در کنار فريدون رهنما قرار گرفت و به عنوان سردبير در واحد پژوهش تلويزيون به فعاليت پرداخت و کم کم خود را به دفتر فرح نزديک کرد و با حمايت اين دفتر به عرصه فيلمسازي براي تلويزيون روي آورد و با ساختن چند سريال پر هزينه، در صف پولداران قرار گرفت. براي آشنايي بيشتر با ديدگاه ها و شرح حال نادر ابراهيمي به کتاب بيست سال تلاش تاليف محمد پايدار مراجعه فرماييد.
95- البته استاد شهيد مطهري نقدي مستدل بر اين فيلم نوشتند که در مجله «زن روز» آن سالها با عنوان «در فيلم محلل، ماجراي محلل، سراسر قلب، مسخ و تحريف است» به چاپ رسيد اين نقد از جمله نقدهايي بود که به دليل منطقي بودن و پر بار بودن آن، جاي هيچ چون و چرايي نمي گذاشت و همين ويژگي سبب روشنگري در بين نسل تحصيل کرده و کتابخوان شده بود.
96- مهدي کلهر، رديابي يک توطئه فرهنگي در تاريخ معاصر، مجله ياد، سال 1 و 2، زمستان 1364 - بهار 1366، شماره هاي6-1، سلسله مباحث مهدي کلهر.
97- مهدي کلهر، هياهوي بسيار براي هيچ، ياد، سال 1، ش1، زمستان 1364، ص91.
98- براي آشنايي با شرح حال و عملکرد «هوشنگ سيحون» به جلد 4، از مجموعه کتاب هاي «معماران تباهي» تاليف دفتر پژوهش هاي موسسه کيهان، مراجعه فرماييد.