ملازم ولي خدا
نويسنده:آيت الله محمد محمدي گيلاني
حديث از قره العين امام راحل قدس سره الشريف، حجت الاسلام و المسلمين، آقاي حاج سيد احمد خميني اعلي الله مقامه، براي من ماية لذت و مسرت و ابتهاج است. چه محدث اين حديث، خودم باشم يا رفيق بصيري كه به احوال اين عزيز آشنا بوده است، استماع و شنيدنش براي من تبهج است. مگر نه اين است كه اين عزيز، همه عمر و جواني و شوق سوزان و گدازنده ترين ايمان و سوزان ترين اشتياق و همه حيثيات زندگي خويش را در وجودش به هم در آميخت و نثار مقدم امام راحل يعني امام المتقين عصر ما نمود و مآلا قرباني حراست از جمهوري اسلامي گرديد.
چرا چنين نباشد؟ اين عزيز، پرورش يافتة بيت نبوت، در حجر ولايت تربيت شد. پدر بزرگوارش امام راحل، وارث علوم سيد المرسلين، از معارف و شرايع و احيا كنندة آثار انبيا و رسول الله در اين عصر وانفسا بوده است.
مي فرمايد، «اگر متابعت وسوق و ملازمت مرا با رسول خدا بخواهيد تشبيه كنيد، همان طوري كه فرزند شتر ماده دنبال مادر، شتابان در حركت و ملازم لاينفك مادر است، من هم ملازم رسول الله بوده ام، رسول خدا هر روز از اخلاق عظيم خويش، رايت و پرچمي را براي من مي افراشت و مرا امر مي كرد كه آن حضرت را در آن خلق كريم متابعت كنم.»
من متأسفم كه چرا مطلب به عكس نشد. مي بايستي از حضرت ايشان تقاضا مي شد كه دربارة اين رفيق مرحومش محمد محمدي گيلاني توضيح بدهد، ولي مسئله معكوس شد. از من تقاضا فرموده ايد كه دربارة مراتب معارف حجت الاسلام احمد آقا خميني، آن مقداري كه معطلم با شما صحبت بكنم. قبل از آني كه من با اين بزرگوار، طرح مباحثه بيندازم، با وي آشنا شدم و معرفت داشتم. در قم رفت و آمد داشتيم و جناب ايشان در تهران، وقتي كه من در دادگاه بودم و به امر امام، در جوار بيت امام خانه اي گرفتم. از من خواستند كه يك بحث عقلي و فلسفي را با هم منعقد كنيم. عذر آوردم، ولي نپذيرفت. خدمتشان عرض كردم كه شما همة وجود شريفتان را براي حراست، همدمي و مراقبت امام و مآلاً براي حفظ جمهوري اسلامي مصرف مي كنيد. وجود شما بسيار گرانبها و وجود بي بديل و بي همتايي است. شما اجازه بدهيد من بيايم منزلتان و آنجا با هم بحث كنيم، زيرا، با بازار داغي كه منافقين براي ناامني درست كرده اند، اگر من آنجا بيايم بهتر است، ولي ايشان كه متخلق به اخلاق رسول الله بود و پاره اي از امور را ملاحظه مي كرد، گويي «آداب المتعلمين » جلوي چشمان شريفشان بود. تعبيراتي كردند كه، «نه ! من بايد بيايم.» البته با تعبيرات لطيف تر و دلنشين تر.
اين مطلب قابل دقت است كه موضوع فلسفه «وجود مطلق» به وجودي كه در اختيار ماست و وجودي كه خارج از اختيار ماست، تقسيم مي شود. در مورد اين مسئله، ما چند جلسه اي با هم بحث كرديم، مآلاً، فلسفه نظري كه تقسيم مي شود به اقسام ثلاثه، ايشان مسلط شد بر مقصد فلاسفه در اين باب. اين كه به عرضتان رساندم مطلب ساده اي نيست. شيخ العقلا «ابوعلي سينا»، اين مطلب را، هم در مدخل «منطق الشفاء» و هم در اوايل «شفاي الهيات» بحث طولاني كرده است و خدايش با امام رضوان الله عليه، همان طور كه جسما محشور بوده اند و شده اند، روحاً هم با سيد المرسلين محشور گرداند.
ما در حدود دو سال و اندي، در فلسفة «اعلي» يعني قواعد عامة وجود و به حسب اصطلاح رايج «امور عامه» با هم، شبانه بحث مي كرديم و با آن همه گرفتاري كه ايشان در تدبير امور بيت رهبري داشتند، با وجود آن همه مسئوليت وآن همه وزرا و وکلا ومسئولين و اهل توقع و اهل حاجت و نامه هائي که مي بايست پاسخگو باشند، هر هفته چهار شب، من در خدمت ايشان بودم و مباحثه آزاد دو نفري بود و ايشان هم نوار بر مي داشتند.
در طول دو سال اندي، الهيات به معني الاعم را كه همان قواعد وجود است به پايان رسانديم و حاجي عليه الرحمه، چون به مقصد دوم، يعني جواهر و اعراض رسيديم. مباحثه اي آزاد و ايشان به بعضي از شرحهاي فارسي كه پهلوي من نبود، مراجعه مي كردند و مي فرمودند كه فلان استاد، اين طور نظرات مختلف را بحث مي كند و من مي گفتم، «ميزان شما، داور شما.» به هر حال جواهر واعراض پايان رسيد.
آن امر عقلي را، به طور محسوس ترسيم كرد. آن چنان سهل و ممتنع، به صورت مثلثي ترسيم كردند كه مي توانيم ضلعين مثلث را امتداد بدهيم و راست به سوي بالا ببريم و قضيه براي من قابل لمس شد، در صورتي كه تا آن روز، چنين حركت جديدي را نخوانده بودم. از مقصد ثالث هم گذشتيم و به الهيات به معني الاخص رسيديم كه موضوع بحث آن، وجود حضرت واجب تبارك و تعالي است.
ايشان صفاي ذهنش آن چنان بود كه وقتي من از بيان امام، خصوصا درك واجب الوجود و از مصباح الهدايه امام، «هو» را بيان مي كردم كه امام مي فرمايند چرا «هو» ضمير غايب است و حدود 117 اسم است كه به «هو» بر مي گردد و نهايت و حدي براي او نيست و چيزهايي نظير اين معرفتهاي روشن كه خدمتشان عرض مي كردم، اشك مي ريختند. در گذران بحثها، هيچ شتابي نداشتيم، با طمأنينه نوار بر مي داشتند. ايشان قواعد وجود را محكم كرده بود و اموري كه بر آن مترتب شده بود و مي شد وجود ايشان را فوق العاده مي كرد.
با توجه به اين كه كار ايشان زياد بود و حتي بعضي از شبها، اظهار خستگي زياد مي كرد، ولي علاقه شديد داشت كه مبحث ديگري مثل وجود ذهني را مطالعه كند كه من گفتم، «بگذاريد كمي آرامش پيدا كنيد و شبي آسوده باشيد.» ايشان قبول كردند، ولي علاقه و شوق براي ادامة مباحثه داشتند.
ايشان كه در كنار امام بود، امامي كه ميزان الحقيقه بود، تعريف مي كرد كه به امام گفتم، «بسيار خسته شده ام. حالا كه نمي گذاريد به قم بروم، اجازه بدهيد خانه اي راحت تر در تهران بگيرم كه زندگي خانواده ام آسان تر شود.» ولي امام، دستشان را محكم، به علامت منفي بالا بردند. من به احمد آقا گفتم، « تو پسر امامي و با ماها فرق داري.» امام، مثل حضرت رسول كه حضرت علي را امر مي كردند از خلق كريم متابعت كند، احمد را امر مي كردند كه در اين زهد از ايشان متابعت كند.
ديشب از پاريس به من زنگ زدند كه فيلسوف جواني، نه سال در آثار امام کار كرده و حتي به مشهد آمده ونزد حكيم رباني، آيت الله آسيد جلال الدين آشتياني نظرات امام را ديده و در دانشگاه «سوربن» از آن دفاع كرده و همه آن را تأييد كرده اند و گفته اند اين آقاي «كريستين بونو» فلان نمرة ممتاز را گرفته است.
منبع:ماهنامه شاهد یاران ش 17
چرا چنين نباشد؟ اين عزيز، پرورش يافتة بيت نبوت، در حجر ولايت تربيت شد. پدر بزرگوارش امام راحل، وارث علوم سيد المرسلين، از معارف و شرايع و احيا كنندة آثار انبيا و رسول الله در اين عصر وانفسا بوده است.
ملازم ولي خدا
مي فرمايد، «اگر متابعت وسوق و ملازمت مرا با رسول خدا بخواهيد تشبيه كنيد، همان طوري كه فرزند شتر ماده دنبال مادر، شتابان در حركت و ملازم لاينفك مادر است، من هم ملازم رسول الله بوده ام، رسول خدا هر روز از اخلاق عظيم خويش، رايت و پرچمي را براي من مي افراشت و مرا امر مي كرد كه آن حضرت را در آن خلق كريم متابعت كنم.»
هميشه با امام بود
من متأسفم كه چرا مطلب به عكس نشد. مي بايستي از حضرت ايشان تقاضا مي شد كه دربارة اين رفيق مرحومش محمد محمدي گيلاني توضيح بدهد، ولي مسئله معكوس شد. از من تقاضا فرموده ايد كه دربارة مراتب معارف حجت الاسلام احمد آقا خميني، آن مقداري كه معطلم با شما صحبت بكنم. قبل از آني كه من با اين بزرگوار، طرح مباحثه بيندازم، با وي آشنا شدم و معرفت داشتم. در قم رفت و آمد داشتيم و جناب ايشان در تهران، وقتي كه من در دادگاه بودم و به امر امام، در جوار بيت امام خانه اي گرفتم. از من خواستند كه يك بحث عقلي و فلسفي را با هم منعقد كنيم. عذر آوردم، ولي نپذيرفت. خدمتشان عرض كردم كه شما همة وجود شريفتان را براي حراست، همدمي و مراقبت امام و مآلاً براي حفظ جمهوري اسلامي مصرف مي كنيد. وجود شما بسيار گرانبها و وجود بي بديل و بي همتايي است. شما اجازه بدهيد من بيايم منزلتان و آنجا با هم بحث كنيم، زيرا، با بازار داغي كه منافقين براي ناامني درست كرده اند، اگر من آنجا بيايم بهتر است، ولي ايشان كه متخلق به اخلاق رسول الله بود و پاره اي از امور را ملاحظه مي كرد، گويي «آداب المتعلمين » جلوي چشمان شريفشان بود. تعبيراتي كردند كه، «نه ! من بايد بيايم.» البته با تعبيرات لطيف تر و دلنشين تر.
ذهني نقاد و عقلي روشن
اين مطلب قابل دقت است كه موضوع فلسفه «وجود مطلق» به وجودي كه در اختيار ماست و وجودي كه خارج از اختيار ماست، تقسيم مي شود. در مورد اين مسئله، ما چند جلسه اي با هم بحث كرديم، مآلاً، فلسفه نظري كه تقسيم مي شود به اقسام ثلاثه، ايشان مسلط شد بر مقصد فلاسفه در اين باب. اين كه به عرضتان رساندم مطلب ساده اي نيست. شيخ العقلا «ابوعلي سينا»، اين مطلب را، هم در مدخل «منطق الشفاء» و هم در اوايل «شفاي الهيات» بحث طولاني كرده است و خدايش با امام رضوان الله عليه، همان طور كه جسما محشور بوده اند و شده اند، روحاً هم با سيد المرسلين محشور گرداند.
سختكوش در مباحثه
ما در حدود دو سال و اندي، در فلسفة «اعلي» يعني قواعد عامة وجود و به حسب اصطلاح رايج «امور عامه» با هم، شبانه بحث مي كرديم و با آن همه گرفتاري كه ايشان در تدبير امور بيت رهبري داشتند، با وجود آن همه مسئوليت وآن همه وزرا و وکلا ومسئولين و اهل توقع و اهل حاجت و نامه هائي که مي بايست پاسخگو باشند، هر هفته چهار شب، من در خدمت ايشان بودم و مباحثه آزاد دو نفري بود و ايشان هم نوار بر مي داشتند.
ادب موروثي
در طول دو سال اندي، الهيات به معني الاعم را كه همان قواعد وجود است به پايان رسانديم و حاجي عليه الرحمه، چون به مقصد دوم، يعني جواهر و اعراض رسيديم. مباحثه اي آزاد و ايشان به بعضي از شرحهاي فارسي كه پهلوي من نبود، مراجعه مي كردند و مي فرمودند كه فلان استاد، اين طور نظرات مختلف را بحث مي كند و من مي گفتم، «ميزان شما، داور شما.» به هر حال جواهر واعراض پايان رسيد.
ترسيم ساده يك امر عقلي و پيچيده
آن امر عقلي را، به طور محسوس ترسيم كرد. آن چنان سهل و ممتنع، به صورت مثلثي ترسيم كردند كه مي توانيم ضلعين مثلث را امتداد بدهيم و راست به سوي بالا ببريم و قضيه براي من قابل لمس شد، در صورتي كه تا آن روز، چنين حركت جديدي را نخوانده بودم. از مقصد ثالث هم گذشتيم و به الهيات به معني الاخص رسيديم كه موضوع بحث آن، وجود حضرت واجب تبارك و تعالي است.
ايشان صفاي ذهنش آن چنان بود كه وقتي من از بيان امام، خصوصا درك واجب الوجود و از مصباح الهدايه امام، «هو» را بيان مي كردم كه امام مي فرمايند چرا «هو» ضمير غايب است و حدود 117 اسم است كه به «هو» بر مي گردد و نهايت و حدي براي او نيست و چيزهايي نظير اين معرفتهاي روشن كه خدمتشان عرض مي كردم، اشك مي ريختند. در گذران بحثها، هيچ شتابي نداشتيم، با طمأنينه نوار بر مي داشتند. ايشان قواعد وجود را محكم كرده بود و اموري كه بر آن مترتب شده بود و مي شد وجود ايشان را فوق العاده مي كرد.
هوشياري سياسي
با توجه به اين كه كار ايشان زياد بود و حتي بعضي از شبها، اظهار خستگي زياد مي كرد، ولي علاقه شديد داشت كه مبحث ديگري مثل وجود ذهني را مطالعه كند كه من گفتم، «بگذاريد كمي آرامش پيدا كنيد و شبي آسوده باشيد.» ايشان قبول كردند، ولي علاقه و شوق براي ادامة مباحثه داشتند.
ايشان كه در كنار امام بود، امامي كه ميزان الحقيقه بود، تعريف مي كرد كه به امام گفتم، «بسيار خسته شده ام. حالا كه نمي گذاريد به قم بروم، اجازه بدهيد خانه اي راحت تر در تهران بگيرم كه زندگي خانواده ام آسان تر شود.» ولي امام، دستشان را محكم، به علامت منفي بالا بردند. من به احمد آقا گفتم، « تو پسر امامي و با ماها فرق داري.» امام، مثل حضرت رسول كه حضرت علي را امر مي كردند از خلق كريم متابعت كند، احمد را امر مي كردند كه در اين زهد از ايشان متابعت كند.
صاف بود و صافي
ديشب از پاريس به من زنگ زدند كه فيلسوف جواني، نه سال در آثار امام کار كرده و حتي به مشهد آمده ونزد حكيم رباني، آيت الله آسيد جلال الدين آشتياني نظرات امام را ديده و در دانشگاه «سوربن» از آن دفاع كرده و همه آن را تأييد كرده اند و گفته اند اين آقاي «كريستين بونو» فلان نمرة ممتاز را گرفته است.
قدرت مباحثه و عزم راسخ در فراگيري
صاحبنظر و مجتهد در فقه
منبع:ماهنامه شاهد یاران ش 17
/ج