دفاع از هشام بن حکم(3)
فصل سوم. دلايل و قرينه هاي نفي شبهه تجسيم از هشام
1.مفهوم جسميت نزد هشام به معناي شيء است و نه به معناي داراي ابعاد واعراض
مفهوم جسميت نزد هشام اصطلاح ديگري است که با آنچه متعارف است- که از لوازم آن، طول و عرض وعمق است- تفاوت دارد. مراد او تجسيم معنوي حقيقي براي جسم مادي نيست. پس مقصود او از اين که او «جسمي است، نه مانند اجسام» نسبت به خداوند تعالي اين است که او مي خواهد معناي «شيئ لا کالاشياء»را- که از فرمايش خداي تعالي: (لَيسَ کَمِثلِه شَيءٌ) اخذ شده- به تصوير بکشد. پس حقيقت شيء بودن، مفهوم مشترک بين خداي تعالي وغير اوست؛ چنان که برخي از صفات، همچون رازق، عالم و... بين هر دومشترک است. اما دراين امر خداوند- عزوجل- به خاطر ويژگي وجودي قائم به ذاتش - که در ديگر اشيا يافت نمي شود- ممتاز است ونه خدا به آنها شبيه است ونه آنها به خدا. پس از حيث اثبات شيء بودن براي خدا او از حد تعطيل خارج مي شود واز حيث نفي مانند براي او- جل وعلا- از حدود تشبيه به اشياي ديگر خارج مي گردد.
واين گونه، تنزيه کامل براي خداوند، بدون تعارض بين دومقوله ثابت مي گردد. لذا مي بينيم که آية الله خويي مي فرمايد که هشام دراطلاق مصطلح واستعمال آن اشتباه کرده است، نه دراعتقادات. پس اعتقاد اوصحيح است وغباري برآن نيست. او مي گويد:
اگر بپذيريم که هشام لفظ جسم را برخداي سبحان اطلاق کرده است، اودراطلاق واستعمال لفظ درخلاف معناي آن اشتباه کرده است واين، خطاي دراعتقاد اومحسوب نمي شود.
روايتي که کليني به نقل از عبدالرحمان حماني روايت کرد، ما را به اين معنا رهنمون مي کند. در آن روايت، هشام گمان کرد که خداوندجسمي است که مانند ندارد؛ زيرا که او مماثلت را نفي کرد. ودلالت دارد براين که هشام ازجسم، معناي معهود آن را اراده نکرده بود وگرنه نفي مماثلت صحيح نبود، بلکه معناي ديگري را اراده کرده بود؛ اگر چه دراينجا خطا کرده است.(1)
اشعري وابن ابي الحديد نيز اين مفهوم رابه معناي اين که او شي ء اي قائم به ذاتش است، معنا کرده اند.
ابوالحسن اشعري درالمقالات مي گويد:
هشام به حکم گفت معناي جسم اين است که اوموجود است؛ چه بسا مي گويد مقصودم از جسم گفتنم، موجود است واو شيء است واو قائم به خودش است.(2)
وابن ابي الحديد گفته است:
اما کسي که گفته است که او جسم است، ولي نه مانند اجسام، اين معنا را در نظر داشته که او به خلاف عرض است ومحال از او توهم فعل شود واز اومعناي جسميت را نفي کرده است. او اين لفظ را به معناي او شيء است، نه مانند اشيا وذات است که مانند ذات ها نيست، اطلاق کرده است. وفهم مقصودشان آسان است؛ زيرا اختلاف آنها درعبارت است وآنها عبارت اند از: علي بن منصور، سکاک، يونس بن عبدالرحمان وفضل بن شاذان که همگي آنها از قدماي رجال شيعه هستند.اين قول از ابن کرام واصحابش صادر شده است.آنها گفتند: معناي قول ما که درباره ي خداي سبحان مي گوييم جسم، اين است که او قائم به ذاتش است، نه قائم به غير ذاتش.(3)
پس اصطلاحي خاص نزد هشام بن حکم وبعضي از شاگردانش دراطلاق لفظ جسم بر ذات الهي وجود دارد وما نمي توانيم اورا متهم سازيم که او قايل به تجسيم است؛ زيرا آن با اصول عقلي وشرعي مخالفتي ندارد. آري اگر گفته شود که جسم، اسمي براي خداست، اين با توقيفي بودن اسامي خداي تبارک وتعالي مرتبط است وآن بحث ديگري است که برخي اين معنا را جايز شمرده اند. (4)
ابن حزم گفته است:
اگر به ما نصي مبني برجسم ناميدن خدا برسد ، واجب است که اورا بدين نام بناميم. وما در اين هنگام مي گوييم که اومثل اجسام نيست؛ همچنان که در خصوص عليم وقدير وحي مي گوييم.(5)
2. هشام ديگران را محکوم مي کندوبا ايشان معارضه مي کند، بدون اين که براين حکم اعتقادي داشته باشد
هنگامي که هشام بن حکم، با معتزله وديگران مناظره مي کند، يکي از چهار چوب هاي پذيرفته شده درمناظره، الزام ديگران به وسيله ي برخي از چيزهايي است که خودشان گفته اند.اين بدان معنا نيست که اوخود بدان حکم ايمان دارد. وقتي که هشام با علاف را مناظره مي کند، به او مي گويد چرا نمي گويي که اوجسمي است، نه مانند اجسام وصورتي است، نه مانند صورت ها. اين از باب ملزم کردن دشمن است وضرورتاً بدين معنا نيست که خود بدان ايمان دارد وبه آن معتقد است. اين مسأله نزد ارباب مناظرات واضح است.وهشام به شهادت بسياري از علما يکي از مناظره کننده هاي چيره دست بود؛ آن گونه که در اعلام تراجم گذشت.
سيد مرتضي درکتاب الشافي خودمي گويد:
او اين مطالب را بر سبيل معارضه با معتزله بر زبان جاري ساخت.به ايشان گفت : اگر مي گوييد که خداي تعالي شيء است، نه مانند اشيا، پس بگوييد: او جسم است، نه مانند اجسام.
اين گونه نيست که هر کسي چيزي را عرضه کند ودر باره ي آن سؤال بکند، خود به آن اعتقاد وتدين دارد.گاهي جايز است که آن را قصد کند تا جواب اين مسأله را استخراج کند وبه آنچه نزد آنهاست، دست يابد . يا اين که قصور آنها را در بيان جواب مورد رضايت، آشکار کندو ... .(6)
وشهرستاني گفته است:
شايسته نيست که از الزام هاي او بر معتزله غفلت شود.اودر پس آن چيزي است که دشمن را بر آن محکوم مي کند و در مقابل آنچه از تشبيه است که اظهار ميدارد. اوبا علاف مناظره کرد ودر الزام اوگفت: تو مي گويي که باري تعالي عالم به علم است وعلمش عين ذاتش است وپديده ها با او که عالم برعلم است، شريک اند واين، با آن که عملش عين ذاتش باشد، تباين دارد.اوعالم است ، نه مانند عالمان.پس چرا نمي گويي اوجسم است، نه چون اجسام وصورتي است، نه همانند صورت ها واندازه اي دارد ، نه مانند اندازه هاو... .(7)
عجيب است که شهرستاني به اين امر اعتراف مي کند، اما او را به اموري متهم مي سازد که شايسته ي جايگاه علمي هشام نيست. با اين که بيشتر تهمت ها برزبان جاحظ وشهرستاني جاري شده است، ولي آنها براي ما تقيدي نمي آورد.
3. روايت هشام از امام صادق(ع) درنفي تجسيم
اگر فرض کنيم که هشام به مقوله ي تجسيم اعتقاد دارد، پس چرا او از امامانش (ع) رواياتي را نقل مي کند که اين شبه را نفي مي نمايند.
فقد روي الکليني، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن العباس بن عمرو، عن هشام بن الحکم ، عن أبي عبدالله (ع) ، أنه قال للزنديق حين سأله. وقال: فتقول إنه سميع البصير، قال(ع) :«هو سميع بصير، سميع بغير جارية ، وبصير بغير آلة، بل سميع بنفسه، وبصير بنفسه».(8)
هشام بن حکم درضمن حديث سؤال زنديق از امام صادق (ع) گويد که آن زنديق گفت: تومي گويي خدا شنوا وبيناست؟ امام فرمود: « آري اوشنوا وبيناست، شنواست بي اندام وبيناست، بدون ابزار، بلکه به ذات خود مي شنود وبه ذات خود مي بيند».
دراين روايت ، دلالت روشني است براين که اوبه تجسيم اعتقاد نداشته است؛ وگرنه چرا اين حديث را از امام صادق(ع) روايت کرده است؟
4.پيش گام حق ودفع کننده ي باطل نمي تواند از مجسمه باشد
عاقلانه نيست که شخص مدافع وياور حق متهم شود که قايل به تجسيم يا تشبيه است.دربرخي از روايات گذشت که امام صادق(ع) درحق اوفرموده است که هشام بن حکم پيش قراول حق ما و پيش برنده ي سخن ماست، تأييد کننده صداقت ما و دور کننده ي دشمنان باطل ماست. هر کس از او و فرمانش تبعيت کند، از ما تبعيت کرده است. ونيز اين فرمايش امام صادق(ع) که او يار ما با قلب ودست وزبانش است.(9)
همچنين هنگامي که هشام از اسماي الهي واشتقاقات پرسيد، امام فرمود:
أفهمت يا هشام! فهماً تدفع به و تناضل به اعداء نا المتخذين مع الله- عز وجل- غيره؟
قال: نعم. قال: نفعک الله به وثبتک يا هشام! (10)
آيا فهميده اي اي هشام، به گونه اي که بتواني دفاع کني وبر دشمنان ما - که ديگري را با خدا شريک گرفته اند- درمباحثه غلبه کني؟ عرض کردم: آري. فرمود: اي هشام، خدايت به آن سود دهد وبر آن پا برجايت دارد!
معمول ومنطقي به نظر نمي رسد که امام (ع) او را به محاجه ومناظره گسيل دارد، درحالي که او مي داند که هشام از کساني است که به تجسيم وتشبيه اعتقاد دارد.
5.علامه اميني ادعاي تجسيم منسوب به هشام از سوي شهرستاني را مردود مي شمارد
علامه اميني در رد شهرستاني - که هشام را به تجسيم متهم کرده- گفته است:
اين عقايد باطلي است که به رجال شيعي نسبت مي دهند؛ مرداني که همواره دستورهاي ائمه (ع) را همچون سايه دنبال مي کنند. آنها عقيده اي را نمي پذيرند وآموخته اي را نشر نمي دهند وحکمي را نمي پراکنند ونسبت به ديدگاهي اظهار عقيده نمي کنند، جز آن که از ائمه(ع) برآن، دليلي غير قابل انکاريا بياني کافي يا فتوايي محکم يا نظري نافذ بيابند.علاوه براين، احاديث همه ي آنها در عقايد واحکام ومعارف الهي درکتاب هاي شيعه پراکنده شده و در دسترس است وديد گان بر روي آنها دوخته و دل ها نسبت بدان ها شيفته. اين، و سخناني که به آنها نسبت داده مي شود، نقيض هم هستند. کتاب ها وآثار جاويدانشان را بگير وببين که هيچ کدام از اين مباحث ربطي به آنها ندارد، بلکه آنها با زباني تند به دفع ومقابله با اين تهمت ها مي پردازند ومدح ائمه (ع) براي آنها به حد زيادي است واگر آنها از يکي از ايشان اتهامي اين چنيني سراغ داشتند، حتماً به خاطر مراقبت از مردم درمقابل گمراهي برآنها مي تاختند؛ همان گونه که با اهل بدعت وضلالت کردند.
اينها مردان عالم شيعه اند وبساط سخن درباره ي احوال ايشان گسترده است وآنها دريک کلام، از هر عيبي که آنها را متهم سازد، پيراسته اند. ايشان درميان قوم از اضدادشان- که از ايشان دورند ونسبت به ايشان وشرح حالشان جاهل اند- شناخته ترند وبا آنها درهيچ يک از حالات جمع نمي شوند.
درميان شيعه، از قديم الايام تا امروز، کسي اعتراف نداردواطلاع ندارد از وجود اين فرقه هاي هشاميه، زراريه ويونسيه که شهرستاني ونظاير او به شيعه نسبت مي دهند؛ همچون فرقه هاي ديگري که براي شيعه ذکر کرده است. (11)
علامه اميني قايلان به تهمت تجسيم به هشام را از اين کار باز مي دارد واو را از اين تهمت پيراسته مي دارد. براين باوريم که اميني اعتقاد دارد که هشام، اگر چه از تجسيم، آن گونه که مصطلح است واستعمال مي شود، سخن گفته است، ولي مقصود اوتجسيم معنوي داراي ابعاد مادي ومجموعه ي جسمي از اعراض وجايگاه و طول وعرض وعمق نبوده است، بلکه مقصود او، آن گونه که ما پيش تر گفتيم، از مقوله «جسم لا کالاجسام» به مثابه سخن «شيء لا کالاشياء» بوده است وجسم را مانند شيء، اصطلاحاً ولفظاً، تصور کرده است.
يعني او وجود خداي تعالي را به شيء بودن ثابت کرده است، اما درهمان وقت او را از حد تعطيل خارج ساخته است. همچنين است «لا کالاجسام»، يعني «لا کالاشياء» واز خداي تبارک وتعالي هر مشابهي با جسم را نفي کرده است وهمساني بين آن دو، خارج ساختن خدا از حد تشبيه است؛ همان گونه که آيه (لَيسَ کَمِثلِهِ شَيء) (12) برآن دلالت دارد.
اين آيه همساني با ديگر اشيا را از خداوند نفي مي کند که اين همان تنزيه ي کاملي است که در آن شائبه ي تجسيم وجود ندارد.
ديدگاه شيخ مفيد درباره ي اين مبحث
يک مطلب باقي مانده است وآن، گفتار شيخ مفيد(رح) است که دستاويز برخي براي متهم ساختن هشام به تجسيم شده است.اومي گويد:
لم يکن في سلفنا من تدين بالتشبيه من طريق المعني، وانما خالف هشام واصحاب جماعة اصحاب ابي عبدالله(ع) بقوله في الجسم، فزعم ان الله جسم لا کالاجسام؛ (13)
درپيشينيان ما کسي به تشبيه معنوي اعتقاد ندارد، و فقط هشام واصحابش درگفتگو درباب جسم بودن خدا با گروهي از اصحاب امام صادق(ع) مخالفت کرده اند وگمان کرده اند که خداوند جسم است، اما نه چون اجسام.
ماجواب خود را درباره ي اين مطلب وآنچه اين شبهه را از هشام دور مي سازد، گفته ايم. درقول مفيد مسامحه اي وجود دارد. ما از عبارت او اين گونه مي فهميم که هشام، با توجه به «بقوله في الجسم » در جسم بودن خدا حرف دارد، نه اين که او با اعتقاد به جسم بودن خدا با ايشان مخالفت کرده باشد. پس مفهومي که هشام با آن، با تمامي شيعه مخالفت کرده، اصطلاحي بيش نيست. واين اصطلاحي مخصوص به خود اوست که به خاطر فراواني مناظراتش با خصم، آنها را ساخته است.اين تعابير ضرورتاً از عقيده او، همان گونه که گذشت، سخن نمي گويد واو از آن ، تجسم معنوي را اراده نکرده است.
نتيجه
از آنچه تقديم شد، امور زير نتيجه مي شود:
1.تاريخ او را از اين تهمت تبرئه مي کند
تاريخ نمي تواند براي ما ثابت کند که هشام از مجسمه بود، بلکه از تاريخ درمي يابيم که اختلافاتي درباره ي احوال او وجود دارد. بلکه، برعکس، براي ما بازگو مي کند که اوشخصيت بزرگي بوده و وزني علمي داشته است. واو از مبرزترين مناظره کنندگان به شمار مي رفته که نظير او را کمتر مي توان درتاريخ يافت، بويژه درميدان عقيده وکلام. اوکرّ وفرهايي درمناظره با معتزله وديگران داشته واز مذهب اهل بيت وقواعدي که به تنزيه مطلق خدا منتهي مي شود وبا تجسيم درنمي آميزد دفاع کرده است.
2.همچنين اهل رجال
تراجم رجال با ما از اين سخن مي گويد که اين مرد بعيد است که به چنين اتهاماتي متهم شود.او از متکلمان بزرگ شيعه محسوب مي شود ودر روايات ثقه است وائمه ي شيعه مانند امام صادق وامام کاظم (ع) او رادر بيشتر مواقع، ستوده اند وامام رضا (ع) براي اوطلب رحمت نموده وحاسدان را سبب چنين اتهامي به وي معرفي کرده است.
1.گواهي موثقان او را از شبهه ي تجسيم منزه مي سازد
گواهي هايي را بر شمرديم که او را از شبهه ي تجسيم پيراسته مي دارد؛ آن گونه که درقول نجاشي بود که اوحس التحقيق است وگفتيم که مراد از اين وصف آن است که آنچه هشام بدان معتقد است ، مطابق مذهب واصول وقواعد مبتني برتنزيه به جميع ابعادش است.
ونيز شهادت علامه حلي که از او دفاع کرد و درکتابش به اتهامات عليه وي پاسخ داد وسپس اورا به مرد عظيم الشأن ورفيع المنزلت توصيف کرد.
همچنين شهادت ابن داود که درباره ي اوگفت، حال عقيده اومعلوم است وثناهاي اصحاب براي او متواتر است. ونيز گواهي آية الله خويي به برائت اواز اين تهمت را نقل کرديم که گفت من اعتقادي به رواياتي که هشام در آنها به تجسيم متهم شده است، ندارم وهمه آنها را موضوع ومجهول دانست و سبب وضع آنها را حسد وبغض نسبت به هشام برشمرد.
2.ضعف تمامي رواياتي که درآنها هشام متهم به تجسيم شده است
ما درتمامي اين روايات مناقشه کرديم وروشن کرديم که آنها ضعيف اند واعتباري ندارند.
3.قراين و دلالت هايي که اين شبهه را باطل مي سازند
به نفي اين شبهه با ادله وقرايني که او را از اين اتهام پيراسته مي سازند، استدلال کرديم که از جمله ي آنها اين است که :
اين مفهوم، يعني جسم درلفظ به معناي شيء است، نه درمعنا ونيز اين اصطلاح به هنگام مناظره براي الزام آمده است؛ بدون اين که بدان اعتقادي وجود داشته باشد.
اينک مي توانيم از خلال اين بحث ها حکم کنيم که هشام ازعلماي بزرگ شمرده مي شود وتوانمندي هاي زيادي در دفاع از مذهب داشته است واين مذهب برنفي تجسيم وتشبيه استوار است. پس اين شبهه، به مقتضاي مجموع بحث گذشته، نمي تواند به هشام انتساب يابد.
پينوشتها:
1- معجم رجال الحديث، ج20، ص 320- 321.
2- مقالات الاسلاميين، ص 304.
3- شرح نهج البلاغه، ج3، ص 228.
4- اين آن چيزي است که درکلمات جبّايي يافته ايم.اومي گويد: اگر عقل دلالت کند که خداوند عالم است، پس واجب است که او را عالم بناميم؛ اگر چه اوخودش را به اين نام نناميده باشد، درصورتي که دلالت برمعنا کند وهمچنين است درساير اسامي. معتزله ي بغداد با او مخالفت کرده اند و معتقدند جايز نيست خدا را به اسمي بناميم که عقل برصحت معناي آن دلالت دارد، مگر آن که خود باري تعالي خود را بدين نام خوانده باشد. (ر.ک :مقالات الاسلاميين، ج1، ص 525).
5- الفصل في الملل والأهوء والنحل، ج2، ص93.
6- الشافي في الامامه، ج1، ص84.
7- الملل والنحل، ج1، ص 185.
8- الکافي، ج1، ص 109.
9- ر.ک :الشافي في الامامة، ج1، ص 85.
10- الکافي، ج1، ص87.
11- الغدير، ج1، ص143.
12- سوره ي شوري، آيه ي 11.
13- الحکايات، ص 77- 78.
- اختيار معرفة الرجال، محمد بن حسن طوسي، قم: مؤسسة آل البيت (ع)، 1404 ق.
-اصول مذهب الشيعة، ناصر القفاري، الجيزة، دارالرضا، سوم، 1418ق.
- التوحيد، شيخ صدوق، تحقيق، تصحيح وتعليق: هاشم الحسيني الطهراني، قم: منشورات جماعة المدرسين في الحوزة العلمية، بي تا.
- الحکايات ، الشيخ المفيد، بيروت: دارالمفيد للطباعة والنشر والتوزيع، دوم، 1414ق.
- الشافي في الامامة، السيد المرتضي، قم : اسماعيليان، دوم، 1410ق.
- الغدير، عبدالحسين الاميني، بيروت، دار الکتاب العربي، چهارم، 1397ق.
-الفصل في الملل والأهواء والنحل،ابن حزم،قاهره،مکتبة الخانجي.
- الفهرست، ابن نديم، بيروت: دار المعرفة، 1398ق/ 1978م.
- الفهرست، محمد بن حسن طوسي، قم: مؤسسة نشر الفقاهة، اول، 1417ق.
- الکافي ، ابوجعفر محمد بن يعقوب کليني، تصحيح وتعليق: علي اکبر غفاري، تهران: دارالکتب الإسلامية، تهران، 1363ش.
- الملل والنحل، شهرستاني، بيروت: دار المعرفة.
- بحارالأنوار، محمد باقر المجلسي (م 1111ق)، بيروت: مؤسسة الوفاء، دوم، 1403ق.
- جامع الرواة ، اردبيلي، قم: مکتبة المحمدي.
- خلاصه الأقوال ، علامه حلي (م 726ق)، تحقيق: جواد القيومي،مؤسسة نشر الفقاهة، 1417ق.
- رجال ابن داوود، ابن داوود حلي( م 740ق)، نجف: مطبعة الحيدرية.
- رجال الغضائري، احمد بن حسين غضائري، قم: دار الحديث، اول، 1422ق.
- رجال النجاشي، احمد نجاشي، قم: جامعه مدرسين، 1407 ق.
- شرح صحيح مسلم، النووي، بيروت: دارالکتب العربي.
- شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، بيروت: دار احياء الکتب العربي.
- شرح نهج البلاغة، محد عبده، قم: دار الذخائر.
- ضحي الاسلام، احمد امين، مصر: مکتبة النهضة.
- معجم رجال الحديث، سيد ابوالقاسم خويي، پنجم.
- مقالات الاسلاميين، ابولاحسن الاشعري، بيروت: دار احياءالتراث العربي،سوم.
- هشام بن الحکم، عبدالله نعمة، بيروت: دار الفکر، پنجم، 1405ق.
منبع:فصلنامه علوم حديث شماره 53
/ج
دفاع از هشام بن حکم(3)
فصل سوم. دلايل و قرينه هاي نفي شبهه تجسيم از هشام
1.مفهوم جسميت نزد هشام به معناي شيء است و نه به معناي داراي ابعاد واعراض
واين گونه، تنزيه کامل براي خداوند، بدون تعارض بين دومقوله ثابت مي گردد. لذا مي بينيم که آية الله خويي مي فرمايد که هشام دراطلاق مصطلح واستعمال آن اشتباه کرده است، نه دراعتقادات. پس اعتقاد اوصحيح است وغباري برآن نيست. او مي گويد:
اگر بپذيريم که هشام لفظ جسم را برخداي سبحان اطلاق کرده است، اودراطلاق واستعمال لفظ درخلاف معناي آن اشتباه کرده است واين، خطاي دراعتقاد اومحسوب نمي شود.
روايتي که کليني به نقل از عبدالرحمان حماني روايت کرد، ما را به اين معنا رهنمون مي کند. در آن روايت، هشام گمان کرد که خداوندجسمي است که مانند ندارد؛ زيرا که او مماثلت را نفي کرد. ودلالت دارد براين که هشام ازجسم، معناي معهود آن را اراده نکرده بود وگرنه نفي مماثلت صحيح نبود، بلکه معناي ديگري را اراده کرده بود؛ اگر چه دراينجا خطا کرده است.(1)
اشعري وابن ابي الحديد نيز اين مفهوم رابه معناي اين که او شي ء اي قائم به ذاتش است، معنا کرده اند.
ابوالحسن اشعري درالمقالات مي گويد:
هشام به حکم گفت معناي جسم اين است که اوموجود است؛ چه بسا مي گويد مقصودم از جسم گفتنم، موجود است واو شيء است واو قائم به خودش است.(2)
وابن ابي الحديد گفته است:
اما کسي که گفته است که او جسم است، ولي نه مانند اجسام، اين معنا را در نظر داشته که او به خلاف عرض است ومحال از او توهم فعل شود واز اومعناي جسميت را نفي کرده است. او اين لفظ را به معناي او شيء است، نه مانند اشيا وذات است که مانند ذات ها نيست، اطلاق کرده است. وفهم مقصودشان آسان است؛ زيرا اختلاف آنها درعبارت است وآنها عبارت اند از: علي بن منصور، سکاک، يونس بن عبدالرحمان وفضل بن شاذان که همگي آنها از قدماي رجال شيعه هستند.اين قول از ابن کرام واصحابش صادر شده است.آنها گفتند: معناي قول ما که درباره ي خداي سبحان مي گوييم جسم، اين است که او قائم به ذاتش است، نه قائم به غير ذاتش.(3)
پس اصطلاحي خاص نزد هشام بن حکم وبعضي از شاگردانش دراطلاق لفظ جسم بر ذات الهي وجود دارد وما نمي توانيم اورا متهم سازيم که او قايل به تجسيم است؛ زيرا آن با اصول عقلي وشرعي مخالفتي ندارد. آري اگر گفته شود که جسم، اسمي براي خداست، اين با توقيفي بودن اسامي خداي تبارک وتعالي مرتبط است وآن بحث ديگري است که برخي اين معنا را جايز شمرده اند. (4)
ابن حزم گفته است:
اگر به ما نصي مبني برجسم ناميدن خدا برسد ، واجب است که اورا بدين نام بناميم. وما در اين هنگام مي گوييم که اومثل اجسام نيست؛ همچنان که در خصوص عليم وقدير وحي مي گوييم.(5)
2. هشام ديگران را محکوم مي کندوبا ايشان معارضه مي کند، بدون اين که براين حکم اعتقادي داشته باشد
سيد مرتضي درکتاب الشافي خودمي گويد:
او اين مطالب را بر سبيل معارضه با معتزله بر زبان جاري ساخت.به ايشان گفت : اگر مي گوييد که خداي تعالي شيء است، نه مانند اشيا، پس بگوييد: او جسم است، نه مانند اجسام.
اين گونه نيست که هر کسي چيزي را عرضه کند ودر باره ي آن سؤال بکند، خود به آن اعتقاد وتدين دارد.گاهي جايز است که آن را قصد کند تا جواب اين مسأله را استخراج کند وبه آنچه نزد آنهاست، دست يابد . يا اين که قصور آنها را در بيان جواب مورد رضايت، آشکار کندو ... .(6)
وشهرستاني گفته است:
شايسته نيست که از الزام هاي او بر معتزله غفلت شود.اودر پس آن چيزي است که دشمن را بر آن محکوم مي کند و در مقابل آنچه از تشبيه است که اظهار ميدارد. اوبا علاف مناظره کرد ودر الزام اوگفت: تو مي گويي که باري تعالي عالم به علم است وعلمش عين ذاتش است وپديده ها با او که عالم برعلم است، شريک اند واين، با آن که عملش عين ذاتش باشد، تباين دارد.اوعالم است ، نه مانند عالمان.پس چرا نمي گويي اوجسم است، نه چون اجسام وصورتي است، نه همانند صورت ها واندازه اي دارد ، نه مانند اندازه هاو... .(7)
عجيب است که شهرستاني به اين امر اعتراف مي کند، اما او را به اموري متهم مي سازد که شايسته ي جايگاه علمي هشام نيست. با اين که بيشتر تهمت ها برزبان جاحظ وشهرستاني جاري شده است، ولي آنها براي ما تقيدي نمي آورد.
3. روايت هشام از امام صادق(ع) درنفي تجسيم
فقد روي الکليني، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن العباس بن عمرو، عن هشام بن الحکم ، عن أبي عبدالله (ع) ، أنه قال للزنديق حين سأله. وقال: فتقول إنه سميع البصير، قال(ع) :«هو سميع بصير، سميع بغير جارية ، وبصير بغير آلة، بل سميع بنفسه، وبصير بنفسه».(8)
هشام بن حکم درضمن حديث سؤال زنديق از امام صادق (ع) گويد که آن زنديق گفت: تومي گويي خدا شنوا وبيناست؟ امام فرمود: « آري اوشنوا وبيناست، شنواست بي اندام وبيناست، بدون ابزار، بلکه به ذات خود مي شنود وبه ذات خود مي بيند».
دراين روايت ، دلالت روشني است براين که اوبه تجسيم اعتقاد نداشته است؛ وگرنه چرا اين حديث را از امام صادق(ع) روايت کرده است؟
4.پيش گام حق ودفع کننده ي باطل نمي تواند از مجسمه باشد
همچنين هنگامي که هشام از اسماي الهي واشتقاقات پرسيد، امام فرمود:
أفهمت يا هشام! فهماً تدفع به و تناضل به اعداء نا المتخذين مع الله- عز وجل- غيره؟
قال: نعم. قال: نفعک الله به وثبتک يا هشام! (10)
آيا فهميده اي اي هشام، به گونه اي که بتواني دفاع کني وبر دشمنان ما - که ديگري را با خدا شريک گرفته اند- درمباحثه غلبه کني؟ عرض کردم: آري. فرمود: اي هشام، خدايت به آن سود دهد وبر آن پا برجايت دارد!
معمول ومنطقي به نظر نمي رسد که امام (ع) او را به محاجه ومناظره گسيل دارد، درحالي که او مي داند که هشام از کساني است که به تجسيم وتشبيه اعتقاد دارد.
5.علامه اميني ادعاي تجسيم منسوب به هشام از سوي شهرستاني را مردود مي شمارد
اين عقايد باطلي است که به رجال شيعي نسبت مي دهند؛ مرداني که همواره دستورهاي ائمه (ع) را همچون سايه دنبال مي کنند. آنها عقيده اي را نمي پذيرند وآموخته اي را نشر نمي دهند وحکمي را نمي پراکنند ونسبت به ديدگاهي اظهار عقيده نمي کنند، جز آن که از ائمه(ع) برآن، دليلي غير قابل انکاريا بياني کافي يا فتوايي محکم يا نظري نافذ بيابند.علاوه براين، احاديث همه ي آنها در عقايد واحکام ومعارف الهي درکتاب هاي شيعه پراکنده شده و در دسترس است وديد گان بر روي آنها دوخته و دل ها نسبت بدان ها شيفته. اين، و سخناني که به آنها نسبت داده مي شود، نقيض هم هستند. کتاب ها وآثار جاويدانشان را بگير وببين که هيچ کدام از اين مباحث ربطي به آنها ندارد، بلکه آنها با زباني تند به دفع ومقابله با اين تهمت ها مي پردازند ومدح ائمه (ع) براي آنها به حد زيادي است واگر آنها از يکي از ايشان اتهامي اين چنيني سراغ داشتند، حتماً به خاطر مراقبت از مردم درمقابل گمراهي برآنها مي تاختند؛ همان گونه که با اهل بدعت وضلالت کردند.
اينها مردان عالم شيعه اند وبساط سخن درباره ي احوال ايشان گسترده است وآنها دريک کلام، از هر عيبي که آنها را متهم سازد، پيراسته اند. ايشان درميان قوم از اضدادشان- که از ايشان دورند ونسبت به ايشان وشرح حالشان جاهل اند- شناخته ترند وبا آنها درهيچ يک از حالات جمع نمي شوند.
درميان شيعه، از قديم الايام تا امروز، کسي اعتراف نداردواطلاع ندارد از وجود اين فرقه هاي هشاميه، زراريه ويونسيه که شهرستاني ونظاير او به شيعه نسبت مي دهند؛ همچون فرقه هاي ديگري که براي شيعه ذکر کرده است. (11)
علامه اميني قايلان به تهمت تجسيم به هشام را از اين کار باز مي دارد واو را از اين تهمت پيراسته مي دارد. براين باوريم که اميني اعتقاد دارد که هشام، اگر چه از تجسيم، آن گونه که مصطلح است واستعمال مي شود، سخن گفته است، ولي مقصود اوتجسيم معنوي داراي ابعاد مادي ومجموعه ي جسمي از اعراض وجايگاه و طول وعرض وعمق نبوده است، بلکه مقصود او، آن گونه که ما پيش تر گفتيم، از مقوله «جسم لا کالاجسام» به مثابه سخن «شيء لا کالاشياء» بوده است وجسم را مانند شيء، اصطلاحاً ولفظاً، تصور کرده است.
يعني او وجود خداي تعالي را به شيء بودن ثابت کرده است، اما درهمان وقت او را از حد تعطيل خارج ساخته است. همچنين است «لا کالاجسام»، يعني «لا کالاشياء» واز خداي تبارک وتعالي هر مشابهي با جسم را نفي کرده است وهمساني بين آن دو، خارج ساختن خدا از حد تشبيه است؛ همان گونه که آيه (لَيسَ کَمِثلِهِ شَيء) (12) برآن دلالت دارد.
اين آيه همساني با ديگر اشيا را از خداوند نفي مي کند که اين همان تنزيه ي کاملي است که در آن شائبه ي تجسيم وجود ندارد.
ديدگاه شيخ مفيد درباره ي اين مبحث
لم يکن في سلفنا من تدين بالتشبيه من طريق المعني، وانما خالف هشام واصحاب جماعة اصحاب ابي عبدالله(ع) بقوله في الجسم، فزعم ان الله جسم لا کالاجسام؛ (13)
درپيشينيان ما کسي به تشبيه معنوي اعتقاد ندارد، و فقط هشام واصحابش درگفتگو درباب جسم بودن خدا با گروهي از اصحاب امام صادق(ع) مخالفت کرده اند وگمان کرده اند که خداوند جسم است، اما نه چون اجسام.
ماجواب خود را درباره ي اين مطلب وآنچه اين شبهه را از هشام دور مي سازد، گفته ايم. درقول مفيد مسامحه اي وجود دارد. ما از عبارت او اين گونه مي فهميم که هشام، با توجه به «بقوله في الجسم » در جسم بودن خدا حرف دارد، نه اين که او با اعتقاد به جسم بودن خدا با ايشان مخالفت کرده باشد. پس مفهومي که هشام با آن، با تمامي شيعه مخالفت کرده، اصطلاحي بيش نيست. واين اصطلاحي مخصوص به خود اوست که به خاطر فراواني مناظراتش با خصم، آنها را ساخته است.اين تعابير ضرورتاً از عقيده او، همان گونه که گذشت، سخن نمي گويد واو از آن ، تجسم معنوي را اراده نکرده است.
نتيجه
1.تاريخ او را از اين تهمت تبرئه مي کند
2.همچنين اهل رجال
1.گواهي موثقان او را از شبهه ي تجسيم منزه مي سازد
ونيز شهادت علامه حلي که از او دفاع کرد و درکتابش به اتهامات عليه وي پاسخ داد وسپس اورا به مرد عظيم الشأن ورفيع المنزلت توصيف کرد.
همچنين شهادت ابن داود که درباره ي اوگفت، حال عقيده اومعلوم است وثناهاي اصحاب براي او متواتر است. ونيز گواهي آية الله خويي به برائت اواز اين تهمت را نقل کرديم که گفت من اعتقادي به رواياتي که هشام در آنها به تجسيم متهم شده است، ندارم وهمه آنها را موضوع ومجهول دانست و سبب وضع آنها را حسد وبغض نسبت به هشام برشمرد.
2.ضعف تمامي رواياتي که درآنها هشام متهم به تجسيم شده است
3.قراين و دلالت هايي که اين شبهه را باطل مي سازند
اين مفهوم، يعني جسم درلفظ به معناي شيء است، نه درمعنا ونيز اين اصطلاح به هنگام مناظره براي الزام آمده است؛ بدون اين که بدان اعتقادي وجود داشته باشد.
اينک مي توانيم از خلال اين بحث ها حکم کنيم که هشام ازعلماي بزرگ شمرده مي شود وتوانمندي هاي زيادي در دفاع از مذهب داشته است واين مذهب برنفي تجسيم وتشبيه استوار است. پس اين شبهه، به مقتضاي مجموع بحث گذشته، نمي تواند به هشام انتساب يابد.
پينوشتها:
1- معجم رجال الحديث، ج20، ص 320- 321.
2- مقالات الاسلاميين، ص 304.
3- شرح نهج البلاغه، ج3، ص 228.
4- اين آن چيزي است که درکلمات جبّايي يافته ايم.اومي گويد: اگر عقل دلالت کند که خداوند عالم است، پس واجب است که او را عالم بناميم؛ اگر چه اوخودش را به اين نام نناميده باشد، درصورتي که دلالت برمعنا کند وهمچنين است درساير اسامي. معتزله ي بغداد با او مخالفت کرده اند و معتقدند جايز نيست خدا را به اسمي بناميم که عقل برصحت معناي آن دلالت دارد، مگر آن که خود باري تعالي خود را بدين نام خوانده باشد. (ر.ک :مقالات الاسلاميين، ج1، ص 525).
5- الفصل في الملل والأهوء والنحل، ج2، ص93.
6- الشافي في الامامه، ج1، ص84.
7- الملل والنحل، ج1، ص 185.
8- الکافي، ج1، ص 109.
9- ر.ک :الشافي في الامامة، ج1، ص 85.
10- الکافي، ج1، ص87.
11- الغدير، ج1، ص143.
12- سوره ي شوري، آيه ي 11.
13- الحکايات، ص 77- 78.
- اختيار معرفة الرجال، محمد بن حسن طوسي، قم: مؤسسة آل البيت (ع)، 1404 ق.
-اصول مذهب الشيعة، ناصر القفاري، الجيزة، دارالرضا، سوم، 1418ق.
- التوحيد، شيخ صدوق، تحقيق، تصحيح وتعليق: هاشم الحسيني الطهراني، قم: منشورات جماعة المدرسين في الحوزة العلمية، بي تا.
- الحکايات ، الشيخ المفيد، بيروت: دارالمفيد للطباعة والنشر والتوزيع، دوم، 1414ق.
- الشافي في الامامة، السيد المرتضي، قم : اسماعيليان، دوم، 1410ق.
- الغدير، عبدالحسين الاميني، بيروت، دار الکتاب العربي، چهارم، 1397ق.
-الفصل في الملل والأهواء والنحل،ابن حزم،قاهره،مکتبة الخانجي.
- الفهرست، ابن نديم، بيروت: دار المعرفة، 1398ق/ 1978م.
- الفهرست، محمد بن حسن طوسي، قم: مؤسسة نشر الفقاهة، اول، 1417ق.
- الکافي ، ابوجعفر محمد بن يعقوب کليني، تصحيح وتعليق: علي اکبر غفاري، تهران: دارالکتب الإسلامية، تهران، 1363ش.
- الملل والنحل، شهرستاني، بيروت: دار المعرفة.
- بحارالأنوار، محمد باقر المجلسي (م 1111ق)، بيروت: مؤسسة الوفاء، دوم، 1403ق.
- جامع الرواة ، اردبيلي، قم: مکتبة المحمدي.
- خلاصه الأقوال ، علامه حلي (م 726ق)، تحقيق: جواد القيومي،مؤسسة نشر الفقاهة، 1417ق.
- رجال ابن داوود، ابن داوود حلي( م 740ق)، نجف: مطبعة الحيدرية.
- رجال الغضائري، احمد بن حسين غضائري، قم: دار الحديث، اول، 1422ق.
- رجال النجاشي، احمد نجاشي، قم: جامعه مدرسين، 1407 ق.
- شرح صحيح مسلم، النووي، بيروت: دارالکتب العربي.
- شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، بيروت: دار احياء الکتب العربي.
- شرح نهج البلاغة، محد عبده، قم: دار الذخائر.
- ضحي الاسلام، احمد امين، مصر: مکتبة النهضة.
- معجم رجال الحديث، سيد ابوالقاسم خويي، پنجم.
- مقالات الاسلاميين، ابولاحسن الاشعري، بيروت: دار احياءالتراث العربي،سوم.
- هشام بن الحکم، عبدالله نعمة، بيروت: دار الفکر، پنجم، 1405ق.
منبع:فصلنامه علوم حديث شماره 53
/ج