آگوستين (2)
نويسنده: دکتر طاهره حاج ابراهيمي (1)
اگوستين و فلسفه نو افلاطوني
«ما خود را به وجود نياورده ايم، ما آفريده ي خدايي هستيم که از نيستي بر کنار است و ابديست.» زمين و دريا و آسمان سرشارند از اشيائي که از خدا با ما سخن مي گويند. روش آگوستيني اين است که از جهان بيرون آغاز کند و به جهان درون آيد و از آن به خدا اتصال جويد. در آنچه اکنون از نوشته ي او نقل مي کنيم اين سه مرحله در انديشه ي ديالکتيکي او به نظر مي رسد: «چه کنم که به ساحت قدس خدا دست يابم؟ زمين را مي نگرم، زمين خود مخلوق است. زمين چه خطه هاي زيبايي دارد اما آن را خالقي است...آسمان را مي نگرم و به زيبايي ستارگان خيره مي شوم، درخشش خورشيد را مي ستايم که روز را مي زايد، ماه را مي بينم که تيرگي شب را مي سترد، چه مناظر بديع و شگرفي، چرا که نه خاکي و زميني، بلکه آسماني اند. با اين همه تشنگي من فرو نمي نشيند. حيرانم، زبان به تحسين مي گشايم و به جست و جوي پديد آورنده ي اينها برمي خيزم...خداي من که خالق اين همه است، ديدني نيست و به چشم نمي آيد. شايد خدا خود چيزي در شمار نفس باشد. اما چنين نيست. مطلوب من حقيقتي است لاتغير، وجودي است بي نقص و پايدار. در حالي که نفس چنين نيست، زيرا نفس در معرض نقص و تکامل است و با علم و جهل و ياد و غفلت و خواستن و ناخواستن دگرگون مي شود. اين دگرگوني ها در شأن خدا نيست، بنابراين من که خدا را در اشياء مرئي جسماني مي جويم و نمي يابم، من که ذات او را در خود مي جويم و به آن دسترسي ندارم، باور مي کنم که خداي من بايد از نفس من برتر و بالاتر باشد. آري خداي خود را در هر جسم خاکي و فلکي مي جويم و نمي يابم، ذات او را در نفس خود مي جويم و نمي يابم. چون هنوز شوق آن دارم که وجود ناديده ي خدا را در چيز مخلوق پيدا کنم و بشناسم، نفس خود را از خود فراتر مي برم تا از همه چيز جز خدا برتر شوم.»
«چون دريافتم که بايد به خود بازگردم پا به خويشتن خويش نهادم و تو رهنمون من بودي، خود را توانا يافتم زيرا تو مددکار من بودي. به درون پا گذاشتم و با چشمي برتر از چشم نفس و برتر از چشم عقل آن نور تغيير ناپذير را ديدم. اين نور، نور متعارف نبود که به چشم همگان مي آيد، و نه نوري از آن نوع که با شدتي بيشتر همه ي فضا را پر کند. نوري ديگر گونه بود بهتر از همه ي نورها. نه چنان بود که فراز روح من قرار گيرد، چنانکه روغن بر فراز آب يا آسمان بر فراز زمين، نه او خود برتر از روح من بود، زيرا آفريننده ي من بود، من فرود آن بودم، زيرا آفريننده ي آن بودم. آن کس که حقيقت را بشناسد و آن کس که اين نور را شناسد، ابديت را نشناسد.»
از آنچه گذشت معلوم مي شود که قديس آگوستين سخت به نظام نوافلاطوني مديون است. با اين همه آن نظام را براي رستگاري انسان کافي نمي دانست. مي نويسد: «با غرور کتاب هاي نوافلاطونيان را که از يوناني به لاتين ترجمه شده بود مطالعه کردم و در آنها بود که خواندم: در آغاز کلمه بود و کلمه با خدا بود و کلمه خدا بود. اما در آنجا نخواندم که در آغاز همه چيز خدا بود، همه چيز را خدا آفريد، و بدون خدا هيچ چيز وجود نيافت. زندگي را خدا آفريد و زندگي نور انسان ها بود، نور در ظلمت مي درخشيد و ظلمت آن را در نمي يافت. روح انسان گرچه شاهد نور است خود، نور نيست اما کلمه ي خدا که خود خداست نوري است حقيقي که همه ي مردمان را تابناک مي سازد. خدا در جهان بود و جهان مخلوق او بود و جهان او را نمي شناخت.
در آنجا خواندم که خدا کلمه بود و از گوشت و خون نبود و نه از اراده ي انسان و نه خواست جسم بود، بلکه خدا از خدا بود. اما اين سخن را که کلمه جسم شد و در ميان ما زيست در آنجا نخواندم.»(2)
آگوستين خداي تعالي را امري حقيقي و موجودي در جريان و در هر مکان، و ظهور او در شخص عيسي مسيح و قدرت ناشي از روح القدس که در تاريخ زمان جلوه گري کرده است، و همواره در قلوب انبياي بشر مؤثر و فعال است مي بيند. در عقيده ي او رنگ فلسفه نو افلاطوني را مي توان ديد. به اين معني که حق را وجود واحد ازلي مي داند که حق محض و خير مطلب و منبع و منشأ تمام اشيا است، و موجودات در هر لحظه قائم به اويند و عالم جسم و جسمانيات حقيقت صرف نيست و شايسته ي آن نيست که پيوسته مورد عنايت و توجه دائم قرار گيرد.(3)
پلاگيوس(4)
پلاگيوس
پلاگيوس معتقد بود اين عبارت آگوستين را که مي گفت: «هر حکمي مي خواهي بکن»، شريعت را و طلب کمال را لوث مي کرد، زيرا پرهيزگاري انسان بر دوش خداوند تکليف مي نهد.
پلاگيوس مي گفت لطف خدا فقط حکمتي است که انسان ها به وسيله ي آن تشويق مي شوند تا زندگي مبتني بر تقوا طلب کنند. لطف طريق خداست که به بشريت کمک مي کند و در موارد زير وجود دارد:
1)موهبت اراده ي عقلاني و قابليت انتخاب خوب و بد
2)شريعت موسي
3)عفو گناهان در موت نجات بخش مسيح
4)تعاليم مسيح
5)الگوي مسيح
پلاگيوس و پيروانش به جهت اعتقاد داشتن به موارد زير محکوم شدند:
1)آدم جاودانه خلق نشده بود و چه گناهکار بود و چه نبود، مي مرد.
2)گناه آدم فقط خود او را خدشه دار کرد نه کل بشريت را.
3)کودکان هنگام تولد مانند آدم قبل از ارتکاب گناه، بيگناه اند.
4)کل انسان ها نه به خاطر آدم مرده اند و نه به حساب مسيح برمي خيزند.
5)شريعت هم مانند انجيل اجازه ي ورود به بهشت را مي دهد.
6)قبل از ظهور مسيح انسان هايي بوده اند که گناهکار نبوده اند.
7)يک انسان مي تواند بيگناه بماند و احکام الهي را حفظ کند.
اين اصول سبب شد تا آگوستين آثار کلامي مسيحيت غرب را خلق کند که منجر به محکوميت پلاگيوس شد. پلاگيوس در دو شوراي افريقايي محکوم شد و در 417 پاپ معصوم اول او را تکفير نمود.(5)
لطف الهي(6)
آگوستين در باب لطف يا عنايت الهي نماد کودک را به کار مي گيرد و معتقد است که انسان مانند کودکي که دائم نيازمند والدين است، به عنايت الهي دائماً نيازمند است. پلاگيوس اين معاني را به تمسخر مي گرفت و اصرار مي ورزيد که از آنجا که امکان کمال براي انسان وجود دارد، پس ضرورت هم دارد.»
طبيعت انسان براي کمال آفريده شده و انسان بايد به آن برسد. آگوستين مي گويد انسان خودش نمي تواند خودش را نجات بدهد و براي عمل خير نمي تواند به خود متکي باشد. هر فضيلتي که در انسان وجود دارد هديه ي خداست.(10)
پينوشتها:
1. دانشجوي دكتري اديان و عرفان.
2.مي خواهم خدا و روح را بشناسم، نک راداکريشنان/119 ــ 121.
3.نک جان ناس، 643.
4.pelagius.
5.C.Wilkem,Pelagius,P.227. Wilken,Pelagianism,P.226,Roy,1055.
6.Grace.
7.Conversion.
8.پلاگيوسيها مي گويند عمل من تابع اختيار من است. من مستحق پاداش هستم پس عمل انسان قائم به ذات و مستقل و مختار بر deteminision به خدا برمي گردد. اختيار الهي از نظر آگوستين چون تابع خلقتي است دل بخواهي نيست.
9.C.Roy,1055.
10.D.Roy,1056 -Dilman,82-86.
ادامه دارد...
/ج