قله ي حرکت انسان و مقصد رشد اخلاقي معنوي (2)

قرب به خدا يعني ارتباط بيشتر با حقايق عالم؛ ارتباطي از نوع آگاهي به آن، که مستلزم قدرت تصرّف در آنها نيز هست. قرب به خدا يعني حيات برتر و حيات طيب. مفهوم حيات با مفهوم
پنجشنبه، 17 شهريور 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
قله ي حرکت انسان و مقصد رشد اخلاقي معنوي (2)

قله ي حرکت انسان و مقصد رشد اخلاقي معنوي (2)
قله ي حرکت انسان و مقصد رشد اخلاقي معنوي (2)


 

نويسنده:محمد عالم زاده نوري *




 

حيات طيب
 

قرب به خدا يعني ارتباط بيشتر با حقايق عالم؛ ارتباطي از نوع آگاهي به آن، که مستلزم قدرت تصرّف در آنها نيز هست. قرب به خدا يعني حيات برتر و حيات طيب. مفهوم حيات با مفهوم
علم سخت مرتبط است. از نظر علوم تجربي، «موجود زنده» موجودي است که رشد، تنفس، تغذيه و توليد مثل دارد. بر اساس اين تعريف، خداي حي قيوم (زنده ي پايدار) موجود زنده محسوب نمي شود! زيرا هيچ يک ازاين ويژگي ها را ندارد؛ امّا متکلمان مسلمان حيات را به ترکيبي از «ادراک» و «قدرت» معنا کرده اند. بنابراين، موجود زنده موجودي است که با شعور و توانا باشد و قدرت شناخت و تصرف داشته باشد. بر اساس اين تعريف، «حيات» در موجودات زنده درجه بندي و مراتب دارد؛ يعني يک موجود، «زنده» و ديگري «زنده تر» است؛ تا به موجود زنده اي مي رسيم که ادراک همه چيز و قدرت بر انجام همه چيز را داراست و حي قيوم است (عالم بکل شيء و علي کل شيء قدير). بنابراين، هرچه انسان علم و قدرت افزون تري داشته باشد، به مبدأ حيات ــ خداي حي قيوم ــ مقرّب تر است.
اگر درجه ي حيات موجودي خيلي ضعيف باشد، آن موجود جزو مردگان يا خفتگان، و از معناي زندگي (با اندکي مسامحه) محروم است و چه بهتر که آن کس خود را زنده نداند؛ زيرا پيش از آنکه زنده باشد، مرده است. پيامبران الهي همين پيام را براي بشريت آورده اند: «أ رَضيتُم بالحياة الدّنيا من الاخرة فما متاعِ الحياة الدّنيا في الاّخره إلّا قليلٌ» (توبه: 38) آيا به زندگي پست دنيا در مقابل زندگي آخرت رضايت داده اند؟ بهره زندگي دنيا در (برابر) آخرت بسيار کم است». پيامبران آدمي را از گرفتاري به عالم تاريک و تنگ ماده به سوي عالم بي نهايت معنا فراخوانده اند و به صداي رسا گفته اند که زندگي واقعي، همان زندگي معنوي در جهان برتر است؛ نه زندگي محدود مادي: «يا أيّهَا اّذينَ آمَنُوا استجيبُوا للهِ و لِلرّسُولِ إِذا دعاکُم لما يحيِيکم».(انفال: 24)
به همين دليل، آن که دعوت انبيا را لبيک نمي گويد، در واقع کور و کر و لال يا مرده است «صُمٌّ بُکمٌ عُميٌ؛ أِنَّکَ لا تُسمِعُ المَوتي». کمال انسان در زندگي طيب است که پيامبران ما را بدان فرا خوانده اند و زندگي طيب حياتي فراتر از عالم پست مادّه است. انسان کامل چشم از عالم ماده برگرفته و به باطن هستي راه يافته است و در همين زندگي دنيوي خود، معنوي، الهي و آخرتي است.
قرآن کريم جهان آخرت را باطن همين دنيا تصوير مي کند که ما مانند خفتگان از آن غافليم: «يَعلَمُونَ ظاهراً مِنَ الحياة الدّنيا و هُم عنِ الاّخره هُم غافلون».(روم: 70)
پندار ابتدايي ما اين است که زندگي اخروي از زماني آغاز مي شود که دنيا به انتها برسد و ما آن گاه که جان داديم، اذن ورود درعالم آخرت مي يابيم. قرآن کريم ميان دنيا و آخرت مرز زماني قرار نمي دهد و انتقال از اين عالم به عالم ديگر را وابسته به پايان حيات دنيوي نمي داند. آخرت،
مرتبه اي در باطن همين دنيا و عالمي در طول همين عالم است که انسان کامل، يعني انسان رشته يافته اي که قواي ادراکي خود را تکميل کرده، هم زمان با زندگي دنيوي به آن راه يافته است و با آن ارتباط دارد: «لَقَد کُنتَ فِي غفلة مِن هذا فَکَشَفنا عَنکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ اليومَ حديدٌ».(ق: 22)
جنين در رحم مادر، در دنياي ماده زندگي مي کند، اما چون هيچ گونه ارتباطي از نوع ادراک يا تصرف با عالم خارج ندارد، حيات او حيات ما انسان ها نيست. اگر از درون محفظه رحم مي توانست با ما سخن گويد و در جهان تصرف کند، درعالم ما بود؛ گرچه در اتاقکي ديگر.
زندگي جنين نسبت به حيات ما آدميان، از آن جهت پست و محدود است که محيط ادراک و تصرف او بسي تنگ و کوچک است. ما آدميان نيز در رحم طبيعت گرفتار آمده ايم. اگر تها همين جا باشيم و با آن سوي هستي و جهان ديگر ارتباط نداشته باشيم، حيات طيب نداريم. کمال انسان اين است که از اين غفلت و خواب برخيزد و چنان رشد کند که با ديدگان معرفت، پنجره اي به عالم ديگر گشايد و باطن جهان را بنگرد.
انسان پس از مرگ، به دليل قطع تعلق اجباري از عالم خاک، با بخش هايي از عوالم برتر ارتباط برقرار مي کند و حقايقي بر او آشکار مي شود. پيامبر اسلام (عليه السلام) فرمودند: «الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا؛ (1) آدميان در خوابند و آن گاه که بميرند بيدار مي شوند».(2) مرگ، انتقال از يک جهان به جهان گسترده تر است. اگر حقيقت وجود آدمي همين پيکره ي خاکي و عنصري باشد، انتقال پيکر او از منزل به گورستان، مرگ اوست؛ اما اگر واقعيت انسان چيزي فراتر از تن باشد، مرگ انتقال همان چيز به عالم ديگر است و اين انتقال به يقين مکاني نيست؛ بلکه عبارت است از حضور علمي در فضايي تازه و آگاهي از حقايقي برتر و ارتباط با آنها بنابراين، اگر انسان در حيات طبيعي خود و با داشتن همين کالبد مادي بتواند با آن فضا رابطه برقرار کند و به آن حقايق دست يبد، در واقع در آن عالم است و قيام او برپاست (تکاثر:5 و 6) امام علي (عليه السلام) در وصف متقيان فرمودند: «هم و الجنه کمن قدر رآها فهم فيها منعّمون؛ (3) نسبت آنان با بهشت مانند کسي است که آن را مي بيند. آنان در بهشت متنعم اند».

مقصد رشد و ارزش انسان در حيات اجتماعي
 

در حيات اجتماعي، ارزش انسان بر اساس خدماتي که ارائه مي دهد، تعيين مي شود؛ هر چه اين خدمات ارزنده تر و گسترده تر باشد، تأثير وجود شخص درجامعه بالاتر و در بعد اجتماعي موفق تر است. بر اين اساس، لازم است:
1.هر فرد در فرايند انتخاب خود، دقت کافي کند تا مؤثرترين خدمات اجتماعي را شناسايي کند و متناسب با توان و استعداد خود، در صنفي قرار گيرد که بهره ي بيشتري برساند.
2.پس از انتخاب نيز توان خود را براي ارتقاي سطح خدماتي که ارائه خواهد داد، بالاتر بود. از نگاه دين، هر چه توانمندي، کارآيي، لياقت و قدرت انسان بيشتر و به قول معروف «با عُرضه تر» باشد، و بتواند خدمت بيشتري ارائه کند، شايسته تر است. بدين ترتيب، دو مطلوبيت و دو ارزش براي انسان مطرح است: ارزش «ايمان، معرفت، قرب، اخلاق و تقوا» و ارزش «کارآمدي و کفايت».
ايمان و معرفت، ارزش بُعد فردي وجود انسان است و کارآمدي و کفايت، ارزش بُعد اجتماعي او. بدين ترتيب، الگوي انسان مطلوب دين انسان «مؤمن خدوم» خواهد بود؛ زيرا مؤمن خدوم با صفت ايمان، خود را به افق کمال نزديک مي کند و با صفت خدمت جامعه را به سوي کمال حرکت مي دهد. توصيه به بروردن حوائج مؤمنين در معناي گسترده ي خود، توجه به همين خدمت اجتماعي است. رسول اکرم (صل الله عليه و آله) فرمودند: «کسي که به امور جامعه اسلامي اهتمام نداشته باشد، مسلمان نيست».(4) امام علي (عليه السلام) نيز فرموده اند: «برترين مردم کسي است که فايده ي بيشتري براي ديگران داشته باشد. و اين اشاره به برتري انسان درحيات اجتماعي است».(5)
در ميان کارگزاران دولت علوي (عليه السلام)، سه شخصيت متفاوت ديده مي شود: اول شخصيتي چون مالک اشتر نخعي که از سويي توان مديريت بسيار بالا و قدرت جسمي و فکري و روحي عظيمي دارد و از سوي ديگر، درمراتب بالاي ايمان، ولايت و معنويت قرار گرفته است؛ بدين دليل، هم در حيات فردي و هم در حيات اجتماعي، مورد رضايت کامل امام زمان خويش است. امام علي (عليه السلام) از داشتن چنين نيرويي به شدت خوشحال و مبتهج است و در واگذاري امور حکومت به او دل آرام و آسوده خاطر؛ «مالک را نه سستي است و نه لغزش، و نه کندي آنجا که شتاب بايد و نه شتاب بگيرد آنجا که کندي شايد».(6) همچنين مي فرمايند:
بنده اي است از بندگان خدا که درروزهاي بيم نخوابد و در ساعت هاي ترس از دشمن روي برنتابد، بر بدکاران از آتش سوزان تندتر است. او مالک پسر حارث مذحجي است ...او شمشيري از شمشيرهاي خداست که نه تيزي آن کند شود و نه ضربت آن بي اثر بُوَد ...نه بر کاري دليري کند و نه باز ايستد و نه پس آيد و نه پيش رود؛ جز زماني که من او را امر نمايم. در فرستادن او من شما را بر خود ترجيح دادم؛ چه او را خيرخواه شما ديدم و سرسختي او را برابر دشمنانتان پسنديدم.(7)
شخصيت دوم، عارفي خودساخته چون کميل بن زياد است که يار تنهايي امير مومنان (عليه السلام) و ظرف تحمل معارف سنگين علوي است. وي در ايمان و فضايل انساني، اندوخته اي بس عظيم دارد و همراز و انيس حجت حق قرار گرفته است. علي (عليه السلام) اون را به صحرا مي برد و با او راز مي گويد: «بدان که در سينه من دانشي است انباشته، کاش حاملاني براي آن مي يافتم».(8) همين کميل آن گاه که از ج انب امام به کارگزاري شهرکي ــ به نام هيت ــ گمارده مي شود، دردفع سپاهيان دشمن که از حوزه مأموريت او گذشتند و به تاراج مسلمانان پرداختند، ناکام مي ماند و مورد اعتراض و گلايه امام (عليه السلام) قرار مي گيرد:
اما بعد، واگذاردن آدمي آنچه را که بر عهده دارد و عهده دار شدن او کاري را که بر دوش ديگري است، ناتواني اي است آشکار و انديشه اي است تباه ...تو پلي شده اي تا از دشمانت هر که خواهد از آن بگذرد و بر دوستانت غارت برد. نه قدرتي داري که با تو بستيزند، نه از تو ترسند و از پيش ات گريزند، نه مرزي را تواني بست، نه شوکت دشمن را تواني شکست، نه نياز مردم شهر را برآوردن تواني و نه تواني امير خود را راضي گرداني.(9)
همچنين در ميان کارگزاران دولت علوي (عليه السلام) شخصي چون زياد بن سميه نيز حضور دارد. زياد چون پدري شناخته شده نداشت و حرام زاده ي مسلّم بود، زيادبن ابيه (فرزند پدرش) يا ابن سميه (فرزند سميه، کنيز حارث بن کلده ي ثقفي پزشک عرب) خوانده مي شد؛ تا آنکه معاويه و حکومت خود او را برادر خويش و زياد بن ابي سفيان خواند.(10) زياد جانشين ابن عباس در ولايت بصره و سرزمين هاي فارس بود و دايره ي حکمراني وي، استان پهناوري را در بر مي گرفت که شامل بصره ي کنوني، اهواز، کرمان، فارس و ...مي شد. او در اداره ي امور مملکت بسيار کارآمد و توانا بود، اما به دليل خيانت هاي فراوان، هرگز مورد اعتماد امام قرار نگرفت و بارها از سوي حضرت به خاطر فسادهايي که انجام داد، توبيخ و ملامت شد. حضرت مي فرمايند:
به خدا سوگند مي خورم، سوگندي راستين که اگر مرا خبر رسد که در اموال مسلمانان کم يا زياد خيانت کرده اي، چنان بر تو سخت گيرم که اندک مالي ماني و درمانده به هزينه ي عيال، و خوار و پريشان احوال.(11) به عدالت عمل کن و از ظلم و ستم بپرهيز که ستم مردم را به آوارگي وادارد و بيدادگري شمشير را در ميان آورد.(12)
اين نمونه ها، مصداق کارآمدي اجتماعي مديريت بود؛ اما بي شک کارآمدي منحصر به توان مديريتي نسبت به هر گونه خدمت مؤثري را در بر مي گيرد. بررسي اين شخصيت ها نشان مي دهد برخي افراد ايمان، تقوا، اخلاص، اخلاق و معنويت در ابعاد فردي دارند، اما توان انجام امور
اجتماعي و صلاحيت واگذاري مسئوليت هاي سنگين در آنها وجود ندارد. در مقابل، گروهي قدرت لازم براي انجام خدمات اجتماعي را دارند، اما تعهد و تقواي لازم را ندارند. هيچ يک از اين دو گروه بازوي قابل اعتمادي براي امام امت (کسي که مسئوليت هدايت اجتماع و اصلاح امور آن است) نيستند. امروزه همه ي کساني که اندکي با مفاهيم اوليه ي مديريت آشنا هستند، به خوبي مي دانند که مهم ترين عنصر پيش برنده يک سازمان، «منابع انساني آن» است؛ يعني نيروهايي که واجد اين دو ويژگي هستند؛ تخصص و تعهد، قدرت و امانت، تقوا و کفايت، عُرضه و سلامت، نداشتن هر يک از اين دو بال، براي پرواز به سوي هدف يک کاستي آشکار است و اعتماد و حرکت را غير ممکن مي سازد.
کساني که اخلاق و اخلاص و سلامت نفس را در حد مطلوب دارا هستند، ولي عُرضه ي سکان داري يک حرکت اجتماعي را ندارند و نمي توانند از خود اثر و خدمت مناسبي ارائه کنند، نيروهاي شايسته اي براي پيشبرد اهداف اسلام نيستند. از سوي ديگر، کساني که همت هاي بزرگ دارند و با سخت کوشي و تلاش، دانش و مهارت و کارآيي خود را بالا برده، لياقت پذيرفتن مسئوليت هاي سنگين اجتماعي را کسب کرده اند، ولي در اسارت هواها و هوس هاي پست حيواني به سر مي برند و از ايمان و اخلاق و انسانيت کم بهره اند نيز هرگز رضايت امام عصر عجل الله را تأمين نمي کنند؛ گرچه در مواردي مي توان لياقت آنان را به خدمت اهداف دين گرفت و البته با نظارت شديد بر آنان، از مفاسدشان در امان بود.
به يقين مقايسه ي اين دو گروه و کنار هم نهادن آنان اشتباهي بزرگ است و اين هم عرضي، نبايد موجب توهم نوعي هم ارزي ميان آنها شود. منظور از اين بيان، برابر دانستن ارزش «انسانيت» و ارزش «کارآمدي» با يکديگر نسبت و مقايسه ميان کميل بن زياد نخعي با زيادبن ابيه هرگز عاقلانه شمرده نمي شود.
ايمان و معرفت انسان، ارزش اساسي وجود اوست و در امتداد حيات انسان تا ابد به کار مي آيد؛ در حالي که کارآيي وتوانمندي، ارزشي درجه دو است و به زندگي اجتماعي انسان، آن هم تا مرز انتقال به عالم ابدي مربوط است و پس از آن به کار نمي آيد. ايمان و انسانيت، بدون توانمندي و کارآيي هم ارزشمند است و سعادت او را تأمين مي کند؛ در حالي که کارآيي و توانمندي، بدون ايمان و انسانيت ارزش انساني ندارد و بر لوح سعادت او نقشي نمي زند. بهره ي ايمان و بندگي از ابتدا به خود شخص باز مي گردد؛ در حالي که بهره ي کارآيي و توانمندي، ناظر به نياز ديگران است.
بر اين اساس، در دَوَران امر ميان اين دو ويژگي، جايي که تنها انتخاب يکي از اين دو گزينه امکان پذير باشد، بي ترديد انسان بايد ارزش هاي والاي فردي را برگزيند و از هيچ ملامتي نترسد؛ «اي کساني که ايمان آورده ايد به خودتان بپردازيد، هرگاه شما هدايت يافتيد آن کس که گمراه شده است به شما زيان نمي رساند.» (مائده:105)
امام علي (عليه السلام) نيز فرمودند: «من نيک مي دانم که چگونه مي توان شما را اصلاح کرد و از کجي به راستي آورد؛ اما هرگز اصلاح شما را با تباه کردن خود (روا) نمي بينم» (13)

 

پيوند عمر بسته به مويي است هوش دار
غمخوار خويش باش غم روزگار چيست؟

اما تأکيد بر آن است که در شرايط عادي که امکان تحصيل هر دو ارزش وجود دارد، نبايد سستي و در چنين شرايطي ارزش هاي ديگري هم هست که سفارش شده است همه آن ارزشها تحت عنوان عمل صالح قابل جمع است کوتاهي کرد و به بهانه ي اخلاق، تقوا و معنويت، از تحصيل کارآيي، توانمدني و کفايت و يا به بهانه ي حضور اجتماعي از خودسازي فردي بازماند.
توجه به مسئوليت اجتماعي و پرداختن بدان، آن قدر اهميت دارد که عبادت هاي فردي نيز جايگزين آن نمي شود و نمي توان به بهانه ي اشتغال به عبادت پروردگار از آن سرباز زد. امام کاظم (عليه السلام) آن هنگام که در سياه چال مخوف هارون قرار گرفتند و از هر گونه ارتباط اجتماعي محروم و ممنوع شدند، چنين مناجات فرمودند: «پروردگارا! از تو درخواست کرده بودم که مرا براي عبادت خود فارغ گرداني؛ تو را شکر مي گويم که چنين نعمتي نصيبم کردي».(14)
از اين بيان، معلوم مي شود که انسان در ميانه ي اجتماع حق ندارد زمان و توان خود را تنها صرف امور عبادي کند و تا هنگامي که اختيار عملِ اجتماعي و تأثير گذاري بر محيط پيرامون خود را دارد، وظيفه اي مهم بر دوش دارد که مانع عبادت فردي محض با پروردگار مي شود. (مزمل: 5ــ7)
انسان مؤمن همان گونه که درپي تحقق «انسان ايدئال اسلامي» در وجود خوداست، براي تحقق «جامعه ي ايدئال اسلامي» نيز تلاش مي کند و براي اين منظور، لازم است مهارت ها و توانايي هاي لازم را به دست آورد. به دست آوردن توان افزون تر براي انجام کارهاي بزرگ و نيز آمادگي براي ايجاد تحولي عظيم يا ارائه خدمتي سترگ، هرگز به معني خودنمايي مذموم و رفتار متظاهرانه نيست، بلکه در آموزه هاي ديني بدان توصيه شده است.
شيعه ي امام علي (عليه السلام) مي کوشد در فرايند انتظار فرج که افضل اعمال است، خود را براي کارگزاري دولت مهدوي (عجل فرجه الله) آماده سازد تا در روزگار حضور و ظهور معصوم، سکان داري شايسته
و بازويي توانا براي اجراي عدالت و بسط توحيد باشد. چنين کسي متناسب با ابعاد تأثير اجتماعي و ميزان خدمتي که ارائه مي دهد، مورد توجه وئيژه و رضايت خاص امام عصر (عجل فرجه الله) است. حضرت فاطمه زهرا (عليه السلام)فرموده اند: «سَمِعتُ غن أبي رَسولِ اللهِ (صل الله عليه و آله)، إنَّ عُلَماءَ شيعتنا يحشرونَ فيخلعُ عليهم من خلعِ الکراماتِ علي قدرِ کثرهِ عُلومِهِم وَ جِدِّهِم في اِرشادِ عبادِ اللهِ؛ (15) از پدرم پيامبر خدا (صل الله عليه و آله) شنيدم که فرمود: عالمان شيعه ي ما (فرداي قيامت) محشور مي شوند؛ در حالي که به قدر فراواني دانش و به ميزان تلاش شان در ارشاد بندگان خدا، از خلعت هاي کرامت بر آنها پوشانده شده است».
براي مثال، امام خميني (رحمه الله) در آستانه انقلاب اسلامي از آحاد ملت ايران خشنود بود و به داشتن چنين توده اي بر جهانيان مباهات مي کرد. اما رضايت امام از کسي مانند بهشتي و مطهري با رضايت او از توده ي عوام قابل مقايسه نيست. شهادت بهشتي و مطهري، براي او همسنگ فقدان يک امت، غم بار و جان فرسا بود؛ چه بسا حادثه اي طبيعي که موجب مرگ هزاران شهروند معمولي شده است، ولي به اندازه ي شهادت يک بهشتي به بدنه ي انقلاب آسيب، و به دل امام امت درد وارد نکرده است.
توصيه به تجهيز امت اسلامي و کسب آمادگي بيشتر در مقابل کفار در آيه شريفه «وَ أعِدّوا لَهُم ما استَطَعتُم مِن قُوّه» (انقال: 60)، افزون بر کسب قدرت نظامي و تهيه ي انواع ساز و برگ و جنگ افزار، شامل همه ي مولفه هاي قدرت، از قدرت علمي، مديريتي و توان فرهنگي تا انواع مهارت ها، مانند قدرت بيان و سخنوري، نويسندگي و تأثيرگذاري، پيش بيني و تصميم گيري و ...مي شود و اين همه جز با تلاش و سخت کوشي و بذل اسايش و راحت، حاصل نخواهد شد. کليد واژه ي «مجاهدت» که بيشتر با پسوند في سبيل الله و قيد اموال و انفس در آيات قرآن به کار رفته است، بر اين سخت کوشي و بذل آسايش تصريح دارد.
اين نکته نيز گفتني است که در نظام ارزشي اسلام، ارزش والاي «شهادت» که به معناي معامله جان با رضاي جانان و دست کشيدن از همه سرمايه ها و دارايي ها، به اميد لقاي محبوب و کسب خرسندي اوست، هم درپرتو خدمت اجتماعي قرار دارد. شهادت هرگز به معني جان باختن نيست؛ خون شهيد عهده دار انجام کار بزرگي در جامعه اسلامي است و بهره هاي فراواني مي رساند. خون شهيد پاسدار ارزش هاي الهي و حامي بقاي دين خداست. راه بسته اي را که جز با خون باز نمي شود، مي گشايد و در نهايت بر شمشير غلبه مي کند.
از اين رو، هرگاه بهره اي يا ثمري ــ شايسته ي ارزش آن ــ بر دادن خون مترتب نباشد و از اين کشته شدن، جز هدر رفتن کاري نيايد (مانند شرايطي که امام حسن مجتبي (عليه السلام) در آن قرار داشت) شهادت طلبي مطلوب نيست. از سوي ديگر، هرگاه که شهادت طلبي مطلوب است، مجاهد در راه خدا بايد پيش از بذل جان، به گونه اي طراحي و تدبير کند که ثمرات و برکات افزون تري از اين فداکاري به چنگ ايد؛ مانند صحنه اي که سيد الشهدا (عليه السلام) با بردن خانواده و کودکان و تقديم شش ماهه ي تشنه لب، براي تاريخ به يادگار نهاد.
 

نتيجه گيري
 

انسان براي کمال خود دو حرکت موازي را بايد پي گيرد؛ اوّل تلاش براي کسب معرفت بيشتر و تقرب به خدا، دوّم تلاش براي توسعه ثمرات خود در جامعه و ايفاي نقش اجتماعي بزرگ تر، جمع اين دو ويژگي در وجود فرد، الگوي مطلوب انسان اسلامي است را پديد مي آورد و در جامعه، موجب نزديک شدن به جامعه آرماني اسلامي مي شود.

پي نوشت ها :
 

*دانش آموخته حوزه ي علميه و مدير گروه اخلاق پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي.
دريافت: 89/3/24 ــ پذيرش: 89/6/15 nashrieh@abas.net
1.ابن ابي جمهور احسايي، عوالي اللثالي، ج 4، ص 73.
2.ملاهادي سبزواري، شرح اسماء الحسني، ص 148؛ محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج 67، ص 174.
3.نهج البلاغه، خطبه 193.
4.محمدبن حسن حرّ عاملي، وسائل الشيعه، ج 16، ص 336.
5.عبدالواحد ابن محمد تميمي آمدي، غرر الحکم و درر الکلم، ص 10300.
6.نهج البلاغه، نامه 13.
7.همان
8.همان، حکمت 147
9.همان، نامه 61
10.احوال او در شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ذيل نامه 44 آمده است.
11.نهج البلاغه، نامه 20
12.همان، حکمت 476
13.نهج البلاغه، خطبه 69
14.شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 240.
15.محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج 2، ص 3.
منابع:
الارشاد، محمد بن محمد بن نعمان معروف به شيخ مفيد، قم: کنگره شيخ مفيد، 1413ق.
علامه مجلسي، بحارالانوار، بيروت: مؤسسه الوفاء، 1404ق.
ابن ابي ا لحديد المعتزلي، عبدالحميد، شرح نهج البلاغه، قم: کتابخانه آيت الله مرعشي، 1404ق.
ابن فهد حلي، عده الداعي، تهران: دارالکتاب الاسلامي، 1407ق.
احسايي، ابن ابي جمهور، عوالي اللثالي، قم: سيد الشهداء، 1405ق.
تميمي آمدي، عبدالواحد ابن محمد، غرر الحکم و درر الکلم، قم: انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، 1366ش.
مصباح، محتبي، فلسفه اخلاق، قم: مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1380.
الکليني، محمد بن يعقوب، الکافي، تهران: دارالکتب الاسلاميه، 1365ش.
محمدبن شهر آشوب مازندراني، مناقب آل ابي طالب، قم: مؤسسه انتشارات علامه، 1379ش.
شيح حر عاملي، مناقب آل ابي طالب، قم: مؤسسه آل البيت، 1409ق.
حرّ عاملي، محمدبن حسن، وسائل الشيعه، بيروت، مؤسسه آل البيت (عليه السلام)، 1414ق.
منبع:نشريه معرفت اخلاقي، شماره 3



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.