ملاقات با خود، شاه کليد ازدواج پايدار
نويسنده:عطا شعباني راد
در مورد شرايط و لوازم يک ازدواج موفق مطالب بسياري بيان مي شود و نويسندگان و روان شناسان و سخنوران و مشاوران هر کدام به بيان ابعادي از موضوع مي پردازند.
گفته مي شود که براي يک ازدواج موفق بايد شناخت نسبي و تفاهم بين دخترها و پسرها وجود داشته باشد، از نظر فرهنگي خانواده ها خيلي از هم دور نباشند، براي مسايل مادري تدابيري انديشيده شده باشد، گذشت و چشم پوشي در زوجين پرورش يافته باشد و صدها و هزاران گزاره ديگر که هر يک از منظري در جست و جوي راه هاي دستيابي به عشقي پايدار وعميق اند.
هر روزه در سرتاسر جهان سمينارها، کارگاه ها و جلسات مشاوره فراواني برگزار مي شود تا در آنها مردم ياد بگيرند که چگونه ازدواجي موفق داشته باشند.
اما چرا نتايج آن گونه که بايد باشد نيست؟ اشکال کار در کجاست که هنوز هم طلاق، خيانت، همسر آزاري و کينه ورزي و سردي عواطف در ميان بسياري از خانواده ها ديده مي شود؟
شايد براي پاسخ به اين سوالات لازم باشد تا به جاي آسيب شناسي ازدواج هاي ناموفق نگاهي موشکافانه به مولفه هاي يک زناشويي موفق بيندازيم.
در خانواده هاي شاداب و عاشق بسياري موارد وجود دارد که مي تواند پاسخي به کنکاش ما باشد، اما ميان زن و شوهرهاي موفق و عاشق يک چيز مشترک است که اسم هاي متفاوتي به خود مي گيرد.
«درک متقابل» که گاهي «تفاهم» ناميده مي شود، گاهي « تصميميت» جلوه مي کند، «دوستي» خوانده مي شود، «عشق» نامگذاري مي شود و يا «همراه» و «هم پيماني» نام مي گيرد. بسياري اين کيمياي سعادت را نوعي هم حسي مستمر تلقي مي کنند و به دنبال راه هاي خلق اين فضاي مشترک مي گردند، اين افراد اشتباه نمي کنند اما تنها به يک بعد مساله مي نگرند.
«بعد احساسي»، آن چيزي که عمدتا مورد غفلت واقع مي شود، قواي عقلاني زوجين در مقام انسان و تاثير بي مانند قدرت ذهن بر احساسات طرفين است.
در واقع «درک متقابل» و «تفاهم» که پايه هاي عشقي جاودانند از جنس تعقل اند و تظاهرات آنها حالت حسي به خود مي گيرد، در حالي که در بسياري موارد « حس» و «احساس» در اين پروسه ها به کليت آن تعميم داده مي شود. شناخت از ديگري ممکن نيست مگر فرد به شناخت از خود دست يافته باشد و هر چه اين شناخت عميق تر باشد شانس شناخت ديگري بالاتر مي رود.
در اينجا سعي مي کنيم به جاي کلمه خود شناسي از ترکيب «ملاقات با خود» استفاده کنيم که گوياتر و برکنارتر از پاره اي قضاوت هاي عرفي است.
متاسفانه ديده مي شود که در فرآيند آموزش مهارت هاي زندگي و عشق ورزي از اين بعد عقلاني غفلت مي شود در حالي که تاکيد بر اين بعد عقلاني بايد در اولويت قرار گرفته، تقويت احساسات مثبت و هدايت آن به سوي هم حسي هاي سازنده در مراحل بعدي صورت گيرد.
چگونه ممکن است انساني که هنوز نمي داند کيست و چه مي خواهد، بفهمد که از ديگري چه مي خواهد؟ چگونه ممکن است فردي که هنوز تکليف خود را با زندگي اش ندانسته و هر روز به دنبال سرگرمي و خود فريبي جديدي مي گردد، بتواند نيازهاي عميق انساني ديگر را درک کند يا برآورده سازد.
«عاشقش بودم اما نمي دانم چرا حالا هيچ احساسي به او ندارم، دوستش داشتم اما اکنون از او بيزارم، همه چيزهايي را که مشاور گفت اجرا کردم اما باز هم به من خيانت کرد و ...» اجازه بدهيد با خودمان صداق باشيم رخ دادن جملات بالا دلايل عميق تري دارد و آنچه که در اين موارد توسط مشاوران و مددکاران بيان مي شود در بسياري موارد اصل مشکل را حل نمي کند بلکه راه هايي را به زوجين مي آموزد که چگونه خود را با اين شرايط تطبيق دهند و اين تطبيق به هيچ وجه حاوي مشخصه هاي يک زندگي ايده آل نخواهد بود. انساني که هنوز با خود ملاقات نکرده در زنجيره اي از واکنش ها غوطه ور است و «کنش» را به عنوان شرط اساسي «حضور» درک نکرده است.
چنين انساني تنها با پيرامون خويش همراه مي شود اما او «حضور» ندارد چنانکه در عشق نيز «حاضر» نخواهد بود بلکه به «ناظر» بدل خواهد شد.
انسان کنش مند در يک جاي زندگي با خود ملاقات کرده است، هوشي خداداد، پدر و مادري عميق و دانش آموخته، مصيبت و رنجي ناگهاني يا خلوت و انديشه اي مستمر او را به ميعادگاهي برده است که سالي، ماهي يا حتي لحظه اي خود را از درون خود ديده است. اما وقتي جفت ملاقات کرده با خود را ببيند ديگر درنگ نخواهد کرد آنگاه تمامي مشاوره ها، آموزش ها، مهارت ها و انگيزش هاي جهان، ترنم. رقص جاودانه و عاشقانه او را کامل خواهند کرد؛ آنگاه همه تکنيک ها کارگشا خواهند بود و دروني خواهند شد. دختر و پسري که خود را ملاقات کرده باشند خيلي زود همديگر را پيدا مي کنند و بسيار عميق همديگر را مي شناسند. تو گويي که سال هاست در انتظار يکديگرند. اين حس عميق را نبايد با فوران لحظه اي احساسات سطحي افرادي اشتباه گرفت که هنوز به ملاقات با خويش نايل نشده اند. بنابراين دريافتن جفت آرماني خويش عجله نکنيد خود را بيابيد تا او را بيابيد، به ملاقات با خود برويد تا ملاقاتي جاودانه به سراغتان بيايد.
منبع: موفقيت شماره 184
گفته مي شود که براي يک ازدواج موفق بايد شناخت نسبي و تفاهم بين دخترها و پسرها وجود داشته باشد، از نظر فرهنگي خانواده ها خيلي از هم دور نباشند، براي مسايل مادري تدابيري انديشيده شده باشد، گذشت و چشم پوشي در زوجين پرورش يافته باشد و صدها و هزاران گزاره ديگر که هر يک از منظري در جست و جوي راه هاي دستيابي به عشقي پايدار وعميق اند.
هر روزه در سرتاسر جهان سمينارها، کارگاه ها و جلسات مشاوره فراواني برگزار مي شود تا در آنها مردم ياد بگيرند که چگونه ازدواجي موفق داشته باشند.
اما چرا نتايج آن گونه که بايد باشد نيست؟ اشکال کار در کجاست که هنوز هم طلاق، خيانت، همسر آزاري و کينه ورزي و سردي عواطف در ميان بسياري از خانواده ها ديده مي شود؟
شايد براي پاسخ به اين سوالات لازم باشد تا به جاي آسيب شناسي ازدواج هاي ناموفق نگاهي موشکافانه به مولفه هاي يک زناشويي موفق بيندازيم.
در خانواده هاي شاداب و عاشق بسياري موارد وجود دارد که مي تواند پاسخي به کنکاش ما باشد، اما ميان زن و شوهرهاي موفق و عاشق يک چيز مشترک است که اسم هاي متفاوتي به خود مي گيرد.
«درک متقابل» که گاهي «تفاهم» ناميده مي شود، گاهي « تصميميت» جلوه مي کند، «دوستي» خوانده مي شود، «عشق» نامگذاري مي شود و يا «همراه» و «هم پيماني» نام مي گيرد. بسياري اين کيمياي سعادت را نوعي هم حسي مستمر تلقي مي کنند و به دنبال راه هاي خلق اين فضاي مشترک مي گردند، اين افراد اشتباه نمي کنند اما تنها به يک بعد مساله مي نگرند.
«بعد احساسي»، آن چيزي که عمدتا مورد غفلت واقع مي شود، قواي عقلاني زوجين در مقام انسان و تاثير بي مانند قدرت ذهن بر احساسات طرفين است.
در واقع «درک متقابل» و «تفاهم» که پايه هاي عشقي جاودانند از جنس تعقل اند و تظاهرات آنها حالت حسي به خود مي گيرد، در حالي که در بسياري موارد « حس» و «احساس» در اين پروسه ها به کليت آن تعميم داده مي شود. شناخت از ديگري ممکن نيست مگر فرد به شناخت از خود دست يافته باشد و هر چه اين شناخت عميق تر باشد شانس شناخت ديگري بالاتر مي رود.
در اينجا سعي مي کنيم به جاي کلمه خود شناسي از ترکيب «ملاقات با خود» استفاده کنيم که گوياتر و برکنارتر از پاره اي قضاوت هاي عرفي است.
متاسفانه ديده مي شود که در فرآيند آموزش مهارت هاي زندگي و عشق ورزي از اين بعد عقلاني غفلت مي شود در حالي که تاکيد بر اين بعد عقلاني بايد در اولويت قرار گرفته، تقويت احساسات مثبت و هدايت آن به سوي هم حسي هاي سازنده در مراحل بعدي صورت گيرد.
چگونه ممکن است انساني که هنوز نمي داند کيست و چه مي خواهد، بفهمد که از ديگري چه مي خواهد؟ چگونه ممکن است فردي که هنوز تکليف خود را با زندگي اش ندانسته و هر روز به دنبال سرگرمي و خود فريبي جديدي مي گردد، بتواند نيازهاي عميق انساني ديگر را درک کند يا برآورده سازد.
«عاشقش بودم اما نمي دانم چرا حالا هيچ احساسي به او ندارم، دوستش داشتم اما اکنون از او بيزارم، همه چيزهايي را که مشاور گفت اجرا کردم اما باز هم به من خيانت کرد و ...» اجازه بدهيد با خودمان صداق باشيم رخ دادن جملات بالا دلايل عميق تري دارد و آنچه که در اين موارد توسط مشاوران و مددکاران بيان مي شود در بسياري موارد اصل مشکل را حل نمي کند بلکه راه هايي را به زوجين مي آموزد که چگونه خود را با اين شرايط تطبيق دهند و اين تطبيق به هيچ وجه حاوي مشخصه هاي يک زندگي ايده آل نخواهد بود. انساني که هنوز با خود ملاقات نکرده در زنجيره اي از واکنش ها غوطه ور است و «کنش» را به عنوان شرط اساسي «حضور» درک نکرده است.
چنين انساني تنها با پيرامون خويش همراه مي شود اما او «حضور» ندارد چنانکه در عشق نيز «حاضر» نخواهد بود بلکه به «ناظر» بدل خواهد شد.
انسان کنش مند در يک جاي زندگي با خود ملاقات کرده است، هوشي خداداد، پدر و مادري عميق و دانش آموخته، مصيبت و رنجي ناگهاني يا خلوت و انديشه اي مستمر او را به ميعادگاهي برده است که سالي، ماهي يا حتي لحظه اي خود را از درون خود ديده است. اما وقتي جفت ملاقات کرده با خود را ببيند ديگر درنگ نخواهد کرد آنگاه تمامي مشاوره ها، آموزش ها، مهارت ها و انگيزش هاي جهان، ترنم. رقص جاودانه و عاشقانه او را کامل خواهند کرد؛ آنگاه همه تکنيک ها کارگشا خواهند بود و دروني خواهند شد. دختر و پسري که خود را ملاقات کرده باشند خيلي زود همديگر را پيدا مي کنند و بسيار عميق همديگر را مي شناسند. تو گويي که سال هاست در انتظار يکديگرند. اين حس عميق را نبايد با فوران لحظه اي احساسات سطحي افرادي اشتباه گرفت که هنوز به ملاقات با خويش نايل نشده اند. بنابراين دريافتن جفت آرماني خويش عجله نکنيد خود را بيابيد تا او را بيابيد، به ملاقات با خود برويد تا ملاقاتي جاودانه به سراغتان بيايد.
منبع: موفقيت شماره 184