آنچه که امروز در مورد این بزرگوار عرض می کنیم، این است که در شخصیت و زندگی و شهادت این بزرگوار، سه عنصر - که ظاهراً با یکدیگر خیلی هم سازگاری ندارند -جمع شده است. این سه عنصر عبارت است از: اقتدار، مظلومیت و پیروزی.
در همه آثار اسلامی، ما دو نفر را داریم که از آنها به «ثار الله » تعبیر شده است. در فارسی، ما یک معادل درست و کامل برای اصطلاح عربی «ثار» نداریم. وقتی کسی از خانواده یی از روی ظلم به قتل می رسد، این خانواده صاحب این خون است؛ این را «ثار» می گویند و آن خانواده حق دارد خونخواهی کند. این که می گویند خون خدا، تعبیر خیلی نارسا و ناقصی از «ثار»است و درست مراد را نمی فهماند. «ثار» یعنی حق خونخواهی. اگر کسی «ثار» یک خانواده است، یعنی این خانواده حق دارد درباره او خونخواهی کند. در تاریخ اسلام از دو نفر اسم آورده شده است که صاحب خون اینها و کسی که حق خونخواهی اینها را دارد، خداست؛ یکی امام حسین است، یکی هم پدرش امیرالمؤمنین؛ « یا ثار الله و ابن ثاره » پدرش امیرالمؤمنین هم حق خونخواهیش متعلق به خداست.
پسر عبدالله بن عروة بن زبیر، پیش پدرش - که عبدالله بن عروة بن زبیر باشد - از امیرالمؤمنین بدگویی کرد. خانواده زبیر - جز یکی ازآنها؛ یعنی مصعب بن زبیر - کلاً با امیرالمؤمنین بد بودند. مصعب بن زبیر، مرد شجاع و کریم و همان کسی بود که در قضایای کوفه و مختار و بعد هم عبدالملک درگیربود و شوهر حضرت سکینه هم بود؛ یعنی اولین داماد امام حسین. غیر از او، بقیه ی خانواده ی زبیر، همین طور پشت در پشت، با امیرالمؤمنین بد بودند. انسان وقتی که تاریخ را می خواند، این را می یابد، پس از آن بدگویی؛ پدر در مقابل او جمله یی گفت که خیلی هم طرفدارانه نیست، اما نکته ی مهمی در آن هست و من آن را یادداشت کرده ام. عبدالله به پسرش گفت: «و الله یا بنی النّاس شیئا قطّه الاّ هدمة الدّین و لا بنی الدّین شیئا فاستطاعة الدّنیا هدمه »؛ هر بنایی که دین آن را به وجود آورد و پی و بنیان آن بر روی دین گذاشته شد، اهل دنیا هر کاری کردند، نتوانستند آن را از بین ببرند؛ یعنی بی خود زحمت نکشند برای این که نام امیرالمؤمنین را - که پی کار او بر دین و بر ایمان است -منهدم کنند. بعد گفت: «الم تر الاعلی کیف تظهر بنومروان من عیبه و ذمّه و الله لکأنّ ما یأخذون بناصیة رفعا الی السّماء»؛ ببین بنی مروان چه طور هر چه می توانند، در هر مناسبت و منبری، نسبت به علی بن ابی طالب عیبجویی و عیبگویی می کنند؛ اما همین عیبجوییها و بدگوییهای آنها، مثل آن است که این چهره درخشان را هر چه برتر می برند و منوّرتر می کنند؛ یعنی در ذهنهای مردم، بدگوییهای آنها تأثیر عکس می بخشد. نقطه مقابل، بنی امیه اند؛ «و ما تری ما ینضبون به موتاهم من التأبین و المدیح و الله لکأنّما یکشفون به عن الجیف »؛
بنی امیه از گذشتگان خودشان تمجیدها و تعریفها می کنند، ولی هر چه بیشتر تعریف می کنند، نفرت مردم از آنها بیشتر می شود. این حرف شاید در حدود مثلاً سی سال بعد از شهادت امیرالمؤمنین گفته شده است. یعنی امیرالمؤمنین با همه ی آن مظلومیت، هم در زمان حیات خود و هم در تاریخ و در خاطره ی بشریت پیروز شد.
بنابراین، اینها جریانی بودند که اساساً حکومت علوی را قبول نداشتند و می خواستند حکومت طور دیگری باشد و دست خودشان باشد؛ که بعد هم این را نشان دادند و دنیای اسلام تجربه حکومت اینها را چشید. یعنی همان معاویه یی که در زمان رقابت با امیرالمؤمنین، آن طور به بعضی از اصحاب روی خوش نشان می داد و محبت می کرد، بعداً همان حکومت، برخوردهای خشن از خود نشان داد، تا به زمان یزید و حادثه کربلا رسید؛ بعد هم به زمان مروان و عبدالملک و حجاج بن یوسف ثقفی و یوسف بن عمر ثقفی رسید، که یکی از میوه های آن حکومت است. یعنی این حکامی که تاریخ از ذکر جرایم اینها به خود می لرزد - مثل حکومت حجاج -همان حکومتهایی هستند که معاویه بنیانگذاری کرد و بر سر چنین چیزی با امیرالمؤمنین جنگید. از اول معلوم بود که آنها چه چیزی را دنبال می کنند و می خواهند؛ یعنی یک حکومت دنیایی محض، با محور قرار دادن خودپرستیها و خودخواهیها؛ همان چیزهایی که در حکومت بنی امیه همه مشاهده کردند. البته بنده در این جا هیچ بحث عقیدتی و کلامی ندارم. این چیزهایی که عرض می کنم، متن تاریخ است. تاریخ شیعه هم نیست؛ اینها تاریخ «ابن اثیر»و تاریخ «ابن قتیبه » و امثال اینهاست که من متنهایش را دارم و یادداشت شده و محفوظ هم هست. اینها حرفهایی است که جزو مسلّمات است؛ بحث اختلافات فکری شیعه و سنی نیست.
من در سال گذشته عرض کردم که در شناخت خوارج اشتباه نشود. بعضی خوارج را به خشک مقدسیها تشبیه می کنند؛ نه، بحث سر«خشک مقدس» و «مقدس مأب» نیست. مقدس مآب که درکناری نشسته است و برای خودش نماز و دعا می خواند، این که معنای خوارج نیست.
خوارج، آن عنصری است که شورش طلبی می کند؛ بحران ایجاد می کند؛ وارد میدان می شود؛ بحث جنگ با علی دارد؛ با علی می جنگد؛ منتها مبنای کارغلط است؛ جنگ غلط است؛ ابزارغلط است؛ هدف باطل است. این سه گروه بودند که امیرالمؤمنین با اینها مواجه بود.
کج رفتارهایی که با تکیه برادعای اسلام با علی علیه السلام جنگیدند!!
تفاوت عمده ی امیرالمؤمنین در دوران حکومت خود با پیامبراکرم در دوران حکومت و حیات مبارکش، این بود که در زمان پیامبرصفوف مشخص وجود داشت؛ صف ایمان و کفر؛ منافقین می ماندند که دایماً آیات قرآن، افراد را از منافقین - که در داخل جامعه بودند -بر حذر می داشت؛ انگشت اشاره را به سوی آنها دراز می کرد؛ مؤمنین را در مقابل آنها تقویت می کرد؛ روحیه ی آنها را تضعیف می کرد؛ یعنی در نظام اسلامی در زمان پیامبر، همه چیز آشکار بود. صفوف مشخص در مقابل هم بودند: یک نفر طرفدار کفر و طاغوت و جاهلیت بود؛ یک نفر هم طرفدار ایمان و اسلام و توحید و معنویت بود. البته آن جا هم همه گونه مردمی بودند؛ آن زمان هم همه گونه آدمی بود؛ لیکن صفوف مشخص بود. در زمان امیرالمؤمنین، اشکال کار این بود که صفوف مشخص بود. در زمان امیرالمؤمنین، اشکال کار این بود که صفوف مشخص نبود؛ برای خاطر این که همان گروه دوم - یعنی «ناکثین» - چهره های موجهی بودند. هر کسی در مقابله ی با شخصیتی مثل جناب «زبیر» یا جناب «طلحه »، دچار تردید می شد. این زبیر کسی بود که در زمان پیامبر، جزو شخصیتها و برجسته ها و پسرعمه ی پیامبر و نزدیک به آن حضرت بود. حتی بعد از دوران پیامبر هم جزو کسانی بود که برای دفاع از امیرالمؤمنین، به سقیفه اعتراض کرد. بله، «حکم مستوری و مستی همه بر عاقبت است ». خدا عاقبت همه مان را به خیر بکند. گاهی اوقات دنیا طلبی، اوضاع گوناگون و جلوه های دنیا، آن چنان اثرهایی می گذارد، آن چنان تغییرهایی در برخی از شخصیتها به وجود می آورد که انسان نسبت به خواص هم گاهی اوقات دچار اشکال می شود؛ چه برسد برای مردم عامی. بنابراین، آن روز واقعاً سخت بود. آنهایی که دور و بر امیرالمؤمنین بودند و ایستادند و جنگیدند، خیلی بصیرت بخرج دادند؛ که بنده بارها از امیرالمؤمنین نقل کرده ام که فرمود: « لا یحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصّبر». در درجه ی اول، بصیرت لازم است. معلوم است که با وجود چنین درگیریهایی، مشکلات امیرالمؤمنین چگونه بود. یا آن کجرفتارهایی که با تکیه بر ادعای اسلام، با امیرالمؤمنین می جنگیدند و حرفهای غلط می زدند. صدر اسلام، افکار غلط خیلی مطرح می شد؛ اما آیه ی قرآن نازل می شد و صریحاً آن افکار را رد می کرد؛ چه در دوران مکه و چه در دوران مدینه. شما ببینید سوره ی بقره که یک سوره ی مدنی است، وقتی انسان نگاه می کند، می بیند که عمدتاً شرح چالشها و درگیریهای گوناگون پیامبر با منافقین و با یهود است؛ به جزییات هم می پردازد؛ حتی روشهایی که یهود مدینه در آن روز برای اذیت روانی پیامبر به کار می بردند، آنها را هم در قرآن ذکر می کند؛ «لا تقولوا راعنا»، و از این قبیل. و باز سوره ی مبارکه ی اعراف - که سوره یی مکی است - فصل مشبعی را ذکر می کند و با خرافات می جنگد؛ این مسأله حرام و حلال کردن گوشتها و انواع گوشتها که اینها را نسبت به محرمات واقعی، محرمات دروغین و محرمات پوچ تلّقی می کردند؛ «قل انّما حرّم ربی الفواحش ما ظهر منها و ما بطن ». حرام اینهاست، نه آنهایی که شما رفتید «سائبه» و«بحیره» و فلان و فلان را برای خودتان حرام درست کردید. قرآن با این گونه افکار صریحاً مبارزه کرد؛ اما در زمان امیرالمؤمنین، همان مخالفان هم از قرآن استفاده می کردند؛ همانها هم از آیات قرآن بهره می بردند؛ لذا کار امیرالمؤمنین به مراتب از این جهت دشوارتر بود. امیرالمؤمنین دوران حکومت کوتاه خود را با این سختیها گذراند.
شخصیت و سیره ی معصومین(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامی(جلد 7)
( شخصیت و سیره امام زمان (علیه السلام))
،ناشر موسسه فرهنگی قدر ولایت - 1383
اقتدار منطق، فکر، سیاست و حکومت
مظلومترین چهره تاریخ!
در همه آثار اسلامی، ما دو نفر را داریم که از آنها به «ثار الله » تعبیر شده است. در فارسی، ما یک معادل درست و کامل برای اصطلاح عربی «ثار» نداریم. وقتی کسی از خانواده یی از روی ظلم به قتل می رسد، این خانواده صاحب این خون است؛ این را «ثار» می گویند و آن خانواده حق دارد خونخواهی کند. این که می گویند خون خدا، تعبیر خیلی نارسا و ناقصی از «ثار»است و درست مراد را نمی فهماند. «ثار» یعنی حق خونخواهی. اگر کسی «ثار» یک خانواده است، یعنی این خانواده حق دارد درباره او خونخواهی کند. در تاریخ اسلام از دو نفر اسم آورده شده است که صاحب خون اینها و کسی که حق خونخواهی اینها را دارد، خداست؛ یکی امام حسین است، یکی هم پدرش امیرالمؤمنین؛ « یا ثار الله و ابن ثاره » پدرش امیرالمؤمنین هم حق خونخواهیش متعلق به خداست.
صبر حضرت
پسر عبدالله بن عروة بن زبیر، پیش پدرش - که عبدالله بن عروة بن زبیر باشد - از امیرالمؤمنین بدگویی کرد. خانواده زبیر - جز یکی ازآنها؛ یعنی مصعب بن زبیر - کلاً با امیرالمؤمنین بد بودند. مصعب بن زبیر، مرد شجاع و کریم و همان کسی بود که در قضایای کوفه و مختار و بعد هم عبدالملک درگیربود و شوهر حضرت سکینه هم بود؛ یعنی اولین داماد امام حسین. غیر از او، بقیه ی خانواده ی زبیر، همین طور پشت در پشت، با امیرالمؤمنین بد بودند. انسان وقتی که تاریخ را می خواند، این را می یابد، پس از آن بدگویی؛ پدر در مقابل او جمله یی گفت که خیلی هم طرفدارانه نیست، اما نکته ی مهمی در آن هست و من آن را یادداشت کرده ام. عبدالله به پسرش گفت: «و الله یا بنی النّاس شیئا قطّه الاّ هدمة الدّین و لا بنی الدّین شیئا فاستطاعة الدّنیا هدمه »؛ هر بنایی که دین آن را به وجود آورد و پی و بنیان آن بر روی دین گذاشته شد، اهل دنیا هر کاری کردند، نتوانستند آن را از بین ببرند؛ یعنی بی خود زحمت نکشند برای این که نام امیرالمؤمنین را - که پی کار او بر دین و بر ایمان است -منهدم کنند. بعد گفت: «الم تر الاعلی کیف تظهر بنومروان من عیبه و ذمّه و الله لکأنّ ما یأخذون بناصیة رفعا الی السّماء»؛ ببین بنی مروان چه طور هر چه می توانند، در هر مناسبت و منبری، نسبت به علی بن ابی طالب عیبجویی و عیبگویی می کنند؛ اما همین عیبجوییها و بدگوییهای آنها، مثل آن است که این چهره درخشان را هر چه برتر می برند و منوّرتر می کنند؛ یعنی در ذهنهای مردم، بدگوییهای آنها تأثیر عکس می بخشد. نقطه مقابل، بنی امیه اند؛ «و ما تری ما ینضبون به موتاهم من التأبین و المدیح و الله لکأنّما یکشفون به عن الجیف »؛
بنی امیه از گذشتگان خودشان تمجیدها و تعریفها می کنند، ولی هر چه بیشتر تعریف می کنند، نفرت مردم از آنها بیشتر می شود. این حرف شاید در حدود مثلاً سی سال بعد از شهادت امیرالمؤمنین گفته شده است. یعنی امیرالمؤمنین با همه ی آن مظلومیت، هم در زمان حیات خود و هم در تاریخ و در خاطره ی بشریت پیروز شد.
صف آرایی سه جریان در مقابل امیرالمؤمنین علیه السلام
جریان قاسطین
بنابراین، اینها جریانی بودند که اساساً حکومت علوی را قبول نداشتند و می خواستند حکومت طور دیگری باشد و دست خودشان باشد؛ که بعد هم این را نشان دادند و دنیای اسلام تجربه حکومت اینها را چشید. یعنی همان معاویه یی که در زمان رقابت با امیرالمؤمنین، آن طور به بعضی از اصحاب روی خوش نشان می داد و محبت می کرد، بعداً همان حکومت، برخوردهای خشن از خود نشان داد، تا به زمان یزید و حادثه کربلا رسید؛ بعد هم به زمان مروان و عبدالملک و حجاج بن یوسف ثقفی و یوسف بن عمر ثقفی رسید، که یکی از میوه های آن حکومت است. یعنی این حکامی که تاریخ از ذکر جرایم اینها به خود می لرزد - مثل حکومت حجاج -همان حکومتهایی هستند که معاویه بنیانگذاری کرد و بر سر چنین چیزی با امیرالمؤمنین جنگید. از اول معلوم بود که آنها چه چیزی را دنبال می کنند و می خواهند؛ یعنی یک حکومت دنیایی محض، با محور قرار دادن خودپرستیها و خودخواهیها؛ همان چیزهایی که در حکومت بنی امیه همه مشاهده کردند. البته بنده در این جا هیچ بحث عقیدتی و کلامی ندارم. این چیزهایی که عرض می کنم، متن تاریخ است. تاریخ شیعه هم نیست؛ اینها تاریخ «ابن اثیر»و تاریخ «ابن قتیبه » و امثال اینهاست که من متنهایش را دارم و یادداشت شده و محفوظ هم هست. اینها حرفهایی است که جزو مسلّمات است؛ بحث اختلافات فکری شیعه و سنی نیست.
جریان ناکثین
جریان مارقین
من در سال گذشته عرض کردم که در شناخت خوارج اشتباه نشود. بعضی خوارج را به خشک مقدسیها تشبیه می کنند؛ نه، بحث سر«خشک مقدس» و «مقدس مأب» نیست. مقدس مآب که درکناری نشسته است و برای خودش نماز و دعا می خواند، این که معنای خوارج نیست.
خوارج، آن عنصری است که شورش طلبی می کند؛ بحران ایجاد می کند؛ وارد میدان می شود؛ بحث جنگ با علی دارد؛ با علی می جنگد؛ منتها مبنای کارغلط است؛ جنگ غلط است؛ ابزارغلط است؛ هدف باطل است. این سه گروه بودند که امیرالمؤمنین با اینها مواجه بود.
کج رفتارهایی که با تکیه برادعای اسلام با علی علیه السلام جنگیدند!!
تفاوت عمده ی امیرالمؤمنین در دوران حکومت خود با پیامبراکرم در دوران حکومت و حیات مبارکش، این بود که در زمان پیامبرصفوف مشخص وجود داشت؛ صف ایمان و کفر؛ منافقین می ماندند که دایماً آیات قرآن، افراد را از منافقین - که در داخل جامعه بودند -بر حذر می داشت؛ انگشت اشاره را به سوی آنها دراز می کرد؛ مؤمنین را در مقابل آنها تقویت می کرد؛ روحیه ی آنها را تضعیف می کرد؛ یعنی در نظام اسلامی در زمان پیامبر، همه چیز آشکار بود. صفوف مشخص در مقابل هم بودند: یک نفر طرفدار کفر و طاغوت و جاهلیت بود؛ یک نفر هم طرفدار ایمان و اسلام و توحید و معنویت بود. البته آن جا هم همه گونه مردمی بودند؛ آن زمان هم همه گونه آدمی بود؛ لیکن صفوف مشخص بود. در زمان امیرالمؤمنین، اشکال کار این بود که صفوف مشخص بود. در زمان امیرالمؤمنین، اشکال کار این بود که صفوف مشخص نبود؛ برای خاطر این که همان گروه دوم - یعنی «ناکثین» - چهره های موجهی بودند. هر کسی در مقابله ی با شخصیتی مثل جناب «زبیر» یا جناب «طلحه »، دچار تردید می شد. این زبیر کسی بود که در زمان پیامبر، جزو شخصیتها و برجسته ها و پسرعمه ی پیامبر و نزدیک به آن حضرت بود. حتی بعد از دوران پیامبر هم جزو کسانی بود که برای دفاع از امیرالمؤمنین، به سقیفه اعتراض کرد. بله، «حکم مستوری و مستی همه بر عاقبت است ». خدا عاقبت همه مان را به خیر بکند. گاهی اوقات دنیا طلبی، اوضاع گوناگون و جلوه های دنیا، آن چنان اثرهایی می گذارد، آن چنان تغییرهایی در برخی از شخصیتها به وجود می آورد که انسان نسبت به خواص هم گاهی اوقات دچار اشکال می شود؛ چه برسد برای مردم عامی. بنابراین، آن روز واقعاً سخت بود. آنهایی که دور و بر امیرالمؤمنین بودند و ایستادند و جنگیدند، خیلی بصیرت بخرج دادند؛ که بنده بارها از امیرالمؤمنین نقل کرده ام که فرمود: « لا یحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصّبر». در درجه ی اول، بصیرت لازم است. معلوم است که با وجود چنین درگیریهایی، مشکلات امیرالمؤمنین چگونه بود. یا آن کجرفتارهایی که با تکیه بر ادعای اسلام، با امیرالمؤمنین می جنگیدند و حرفهای غلط می زدند. صدر اسلام، افکار غلط خیلی مطرح می شد؛ اما آیه ی قرآن نازل می شد و صریحاً آن افکار را رد می کرد؛ چه در دوران مکه و چه در دوران مدینه. شما ببینید سوره ی بقره که یک سوره ی مدنی است، وقتی انسان نگاه می کند، می بیند که عمدتاً شرح چالشها و درگیریهای گوناگون پیامبر با منافقین و با یهود است؛ به جزییات هم می پردازد؛ حتی روشهایی که یهود مدینه در آن روز برای اذیت روانی پیامبر به کار می بردند، آنها را هم در قرآن ذکر می کند؛ «لا تقولوا راعنا»، و از این قبیل. و باز سوره ی مبارکه ی اعراف - که سوره یی مکی است - فصل مشبعی را ذکر می کند و با خرافات می جنگد؛ این مسأله حرام و حلال کردن گوشتها و انواع گوشتها که اینها را نسبت به محرمات واقعی، محرمات دروغین و محرمات پوچ تلّقی می کردند؛ «قل انّما حرّم ربی الفواحش ما ظهر منها و ما بطن ». حرام اینهاست، نه آنهایی که شما رفتید «سائبه» و«بحیره» و فلان و فلان را برای خودتان حرام درست کردید. قرآن با این گونه افکار صریحاً مبارزه کرد؛ اما در زمان امیرالمؤمنین، همان مخالفان هم از قرآن استفاده می کردند؛ همانها هم از آیات قرآن بهره می بردند؛ لذا کار امیرالمؤمنین به مراتب از این جهت دشوارتر بود. امیرالمؤمنین دوران حکومت کوتاه خود را با این سختیها گذراند.
توطئه علیه یاران جبهه علی علیه السلام
شهادت حضرت، ویرانی پایه های هدایت
پینوشتها:
1-سهام به معنای تیرهاست.
2-خطبه های نماز جمعه ی تهران 1377/10/18.
3- حدیث ولایت جلد 7 صفحات 15-10.
شخصیت و سیره ی معصومین(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامی(جلد 7)
( شخصیت و سیره امام زمان (علیه السلام))
،ناشر موسسه فرهنگی قدر ولایت - 1383
/ج