تجديد انقلاب، مهم تر از ايجاد آن است

تجديد يک انقلاب، گاه از ايجاد آن بسي مهمتر و دشوارتر است. روحيه هايي استوار، ايمان هايي راسخ، مغزهايي نيرومند و فکرهايي بيدار و آگاه و فعال لازم است تا بتوانند اين بار فرساينده را براي مدتي دراز روي دوش نگه دارند. اکنون چه کسي براي اين کار آماده است؟ آن شيعه اي که قيام حسين بن علي را تحمل نمي کند؟ آن شيعه اي که
يکشنبه، 27 شهريور 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تجديد انقلاب، مهم تر از ايجاد آن است

تجديد انقلاب، مهم تر از ايجاد آن است
تجديد انقلاب، مهم تر از ايجاد آن است


 





 
تجديد يک انقلاب، گاه از ايجاد آن بسي مهمتر و دشوارتر است. روحيه هايي استوار، ايمان هايي راسخ، مغزهايي نيرومند و فکرهايي بيدار و آگاه و فعال لازم است تا بتوانند اين بار فرساينده را براي مدتي دراز روي دوش نگه دارند. اکنون چه کسي براي اين کار آماده است؟ آن شيعه اي که قيام حسين بن علي را تحمل نمي کند؟ آن شيعه اي که با امام حسن راه نمي افتد؟ بي گمان هر قيام و اقدامي که به اتکاء عناصر ناپخته و تربيت نشده اي از آن قبيل واقع شود، فرجامي ندامت انگيز و خسارتبار خواهد داشت. تجربه ي توابين(!) و سپس قيام مختار و ابراهيم بن مالک گواه صادق اين ادعاست.

امام سجاد بر سر دو راهي
 

اکنون امام علي بن الحسين عليه السلام پس از حادثه ي عاشورا بر سر يک دوراهي است: يا بايد با ايجاد هيجان و احساسات - که کسي چون او به سهولت قادر است در ميان جمع معتقدان و علاقه مندان به خود، آن را به وجود آورد- به يک ماجراجويي و عمل متهورانه دست زند؛ پرچم مخالفتي برافرازد؛ حادثه ي شورانگيز بيافريند؛ ولي بر اثر آماده نبودنِ ابزار لازم براي اقدام عميق و پايداري، چون شعله اي فرو بخوابد و صحنه را براي ترکتازي هاي بني اميه در ميدان فکر و سياست خالي کند. . . و يا بايد احساسات سطحي را به وسيله ي تدبير پخته و سنجيده مهار کند و نخست مقدمه ي واجب کار بزرگ خود را فراهم آورد: انديشه ي راهنما و نيز عناصر صالح براي شروع به کار اصلي -تجديد حيات اسلام و بازآفريني جامعه ي اسلامي و نظام اسلامي- را تأمين کند؛ عجالتاً جان خود و تعداد بسيار معدود ياران قابل اتکاء خود را حراست نمايد و ميدان را در برابر حريف ها رها نکند؛ تا زنده است و تا از چشم جستجوگر و هراسان دستگاه بني اميه پنهان است، در اين جبهه - جبهه ي سازندگي افراد صالح و تعليم انديشه ي راهنما - به مبارزه اي بي امان ولي پنهان مشغول باشد و آنگاه ادامه ي اين راه را که بي گمان به سرمنزل مقصود بسي نزديکتر است، به امام پس از خود بسپارد.
اکنون امام در ميان اين دو راه، کدام را انتخاب خواهد کرد؟ شک نيست که راه نخست، راه فداکاران است؛ ولي رهبر مسلکي که شعاع تأثير عمل او نه تنها دايره ي محدود زمان خودش است، بل سراسر عمر تاريخ را در بر مي گيرد، کافي نيست فداکار باشد؛ بلکه علاوه بر آن بايد ژرف نگر و دورانديش و پر حوصله و سخت با تدبير نيز باشد. . . و اين همه، شرايطي است که راه دوم را براي امام حتمي و قطعي مي سازد. و امام علي بن الحسين عليه السلام دومين راه را که بسي دشوارتر و حوصله گيرتر و قهرمانانه تر بود، برگزيند و سرانجام نيز جان برسران نهاد. (سال 95هجري)

نقش امام سجاد عليه السلام
 

بعدها امام صادق در حديثي، وضع و حال امام چهارم و نقش سازنده ي او را چنين ترسيم کرده است: «ارتدّ النّاس بعد الحسين عليه السلام الّا ثلثة: ابو خالد الکابليّ و يحيي بن امّ الطّويل و جبير بن معطم ثمّ انّ النّاس لحقوا و کثروا، و کان يحيي بن امّ الطّويل يدخل مسجد الرّسول صلي الله عليه و اله و سلم و يقول: کفرنا بکم و بدا بيننا و بينکم العداوة و البغضاء»؛(1) پس از حسين بن علي عليه السلام همه از راه بازگشتند، مگر سه نفر؛ ابوخالد کابلي، يحيي بن ام طويل و جبيربن مطعم؛(2) بعدها مردم ديگر به آن ها پيوستند و جمع شيعيان انبوه گشت. يحيي بن ام طويل به مسجد پيامبر در مدينه مي آمد و خطاب به مردم مي گفت: ما به شما (و راه و آيين شما)کافريم و ميان ما و شما دشمني و خشم و کينه قرار دارد.
چه حادثه ي شگفت انگيزي!. . . پس از واقعه ي عاشورا همه رفتند! همه از راه برگشتند! همه از آينده ي جذاب و دلگرم کننده اي که آن ها را به خود مي کشيد، مأيوس شدند! از همه ي آرزوها و آرمان هاي تشيع صرف نظر کردند؛ فقط به نام تشيع و به اين که در دل به امامان عقيده و محبت داشته باشند، قناعت ورزيدند. . . و مي دانيم که اين گونه شيعيان، هميشه در تاريخ بوده اند و هنوز هم اکثريت مهم شيعه را تشکيل مي دهند.
در ميان چندين هزار شيعه ي زمان امام سجاد، فقط سه نفر در راه ماندند؛ فقط سه نفر وفاداري خود را نسبت به راه امامان حفظ کردند. تنها اين سه نفر بودند که از ديدن چهره ي واقعي و درنده خويي و ددمنشي حکومت بني اميه - که هميشه در زير نقابي از تظاهر به مسلماني پنهان بود- وحشت نکردند؛ دست و پاي خود را گم نکردند؛ چيزي برخلاف انتظار نيافتند و با همان عزم پولادين، راه خود را تعقيب کردند. . . .
يحيي بن ام طويل به مسجد مدينه داخل مي شد، در ميان جمع مسلمانان و معتقدان به امام مي ايستاد و خطاب به شيعيان مدعي، سخني را که ابراهيم بت شکن به بت پرستانِ زمان خود مي گفت: تکرار مي کرد: «ما از شما و از آنچه به جاي خدا عبادت مي کنيد، بيزاريم. ما به شما کافر شديم. ميان ما و شما خشم و کين و دشمني وجود دارد، تا آن زمان که منحصراً به عبوديت خدا در آييد».(3)
اين سخني است که قرآن از قول ابراهيم و گرويدگان به او در رويارويي با معارضان زمان نقل مي کند. اين همان قاطعيت ايدئولوژيک و جبهه گيري پيروان و وابستگان به يک متکتب دگرگون ساز است در برابر کساني که به خاطر دلبستگي ها و پايبندي شان به آرزوهاي پست و حقير مادي، پيام نبي را نمي پذيرند و با آن به معارضه بر مي خيزند؛ و اين همان چيزي است که با اولين گام هاي دعوت هر يک از انبيا پيش مي آمد. انبيا با اولين شعارهاي مکتب خود، آن وحدت و يکپارچگي گمراهانه اي را که در ميان مردم زمانشان از پيش بوده، بر هم مي زدند. از ميان کاروان بد عاقبتي که در زير پرچم پيشوايان مردمي خوار، به سوي دره ي تباهي و نابودي راه مي سپرد، عده اي را بيرون مي کشيدند؛ لااقل گروهي را از اين سرنوشت تلخ نجات مي دادند. . . و ميان جبهه ي واحد و يکپارچه ي باطل زمان، اختلاف مي افکندند. بر سر آدمياني که همچون گوسفنداني بي خبر و سر به راه در حرکت بودند، نهيب مي زدند؛ غريو برمي آرودند؛ آنان را هشيار مي ساختند؛ جلوي سيل بنيان کن گمراهي را مي گرفتند؛ و البته گروه هايي هم از زير دست نبي رد مي شدند؛ از راهي که او بدان مي خواند، منحرف مي گشتند و در پرتگاه سقوط معنوي و مادي در مي غلتيدند.
پس انبيا با حضور خود، با دعوت خود و با شروع مبارزه ي خود، يک صف بندي و جبهه بندي ناگزير به وجود مي آورند؛ ميان آنان که به سابقه ي حسن حق پذيري يا موضع طبقاتي و اجتماعي به او و مکتب و راه او گرويده اند، و آنان که به خاطر دنباله روي از هوس ها و دلبندي به آرزوهاي حقير و قناعت به ماحضر ذلت بار زندگي، از او روي برتافته يا در برابر او ايستاده اند. و اين همان صف بندي ناگزير است که اميرالمؤمنين بدين گونه آن را بيان مي کند: «من لم يکن معنا کان علينا»؛(4) هر که با ما نيست، بر ماست. يعني در اين ميدان، حد وسط و منطقه اي امن و سلامت وجود ندارد. . . . هر که از صف توحيد جدا شد- ولو به خيال خود در وسط بماند-ملحق به جبهه طاغوت است. بي طرفي در اين جا واژه اي بي معناست. و اين همان نهيبي است که يحيي بن ام طويل - يار و محرم اسرار و شيعه ي واقعي امام سجاد - برسر شيعيان اسمي زمان خود مي زند که به نام تشيع و ولايت دل خوش کرده، در لاک خودخواهي و سودجويي نقد و نزديک خود فرورفته و همه ي آرمان هاي تشيع و ولايت ولي الله را فراموش کرده بودند: «ما به شما کافر و از شما بيزاريم، و ميان ما و شما خشم و کينه برقرار است».
آن روز که ولايت واقعي - يعني گره خوردگي و جوشيدگي شيعه با امام- جاي ادعاهاي پوچ را بگيرد و شيعه از لحاظ فکر و عمل و روحيه با امام خود اتصالي جدايي ناپذير بيابد؛ به طوري که با شمشير هم توانند از يکديگر جداشان کنند، يحيي بن ام طويل نيز همچون بخشي از پيکر تشيع با آنان و از آنان خواهد بود. و اين دشمني و جدايي، به برادري و خويشاوندي بدل خواهد شد. و چنين نيز شد؛ براثرکوشش و مجاهدت مستمر امام و ياران معدودش -که نمونه اي از آنان را درباره ي يحيي بن ام طويل مي بينيم (5) -عناصر صالح و لايق و کساني که قابليت آن رسالت دشوار را داشتند، به تدريج به امام و جمع کوچک شيعه پيوستند، که از امام صادق در حديث ياد شده نقل مي کند: «ثمّ انّ النّاس لحقوا و کثروا»؛ سپس مردم ديگري به آنان پيوستند و جمع شيعه انبوه گشت. بدين ترتيب کار امام سجاد آغاز شد و - چنان که اشاره کرديم- همين شيوه ي عمل و برخي از موضع گيري هاي ديگر امام که به بخشي از آن ها اشاره ي کوتاهي خواهيم کرد، به بهاي جان او و بعضي از نزديکترين يارانش تمام شد. البته من در زندگي امام چهارم، نشاني از تعرض صريح به دستگاه هاي قدرت و حکومت نمي بينم. شيوه ي مدبرانه ي کار نيز همين را ايجاب مي کرده است.
اگر آن گفتگوهاي تند و سرشار از طعن و ادعاي استحقاق خلافت و حکومت - که نمونه هايي از آن را در حالات امام موسي بن جعفر و برخي ديگر از ائمه عليهم السلام با خلفاي زمان مشاهده مي کنيم - ميان امام سجاد و عبدالملک بن مروان، مقتدرترين خليفه ي اموي، رد و بدل مي شد، بدون ترديد امام پيش از آن که موفق به انجام رسالت خاص خود شود، به شهادت مي رسيد و تشکيلات تازه سامان خود را معوق مي گذارد؛ و اين از يک رهبر مسلکي و الهي که جز به پيشبرد مکتب و فکر خود نمي انديشد و مطلق شتابي براي دست يافتن به حکومت شخصي ندارد، به هيچ وجه منطقي و پذيرفته نبود.
در موارد نادري، موضع حقيقي امام در برابر قدرت مسلط زمان احساس مي شود؛ ليکن نه آن چنان که امام را آشکارا روياروي وي قرار دهد؛ بلکه فقط به آن اندازه که تاريخ را و نيز تاحدودي جوّ نزديک به خود را در جريان عمل و حرکت خود بگذارد.
از جمله ي اين نمونه ها، نامه ي نکوهش بار و بي نهايت تکان دهنده ي است که امام براي يکي از رجال ديني وابسته به دستگاه بني اميه به نام «محمد بن شهاب زهري» مي نويسد؛ که در واقع بايد گفت امام اين نامه را براي تاريخ و نسل هاي پس از خود مي نويسد، نه براي محمد بن شهاب؛ زيرا محمد کسي نبود که پس از آن همه وابستگي، از سفره ي چرب و نرم و از نفوذ و اقتدار و نام و نشاني که به برکت آن دستگاه به دست آورده بود، صرف نظر کند؛ و ديديم که صرف نظر نکرد؛ در سراسر عمر خود براي آنان و با آنان بود؛ حتّي براي آن کتاب هم نوشت (6) و در جهت مصالح آنان حديث هم نقل و يا جعل کرد.(7) پس اين نامه، سندي است از امام سجاد، که وضع زمان و وضع خود را در برابر اوضاع زمانه تشريح مي کند. متن اين نامه در کتاب شريف «تحف العقول» نقل شده و مي تواند مورد مراجعه قرار گيرد.
نمونه ي ديگر، پاسخي است که به نامه ي عبدالملک مي دهد. در اين نامه، عبدالملک آن حضرت را بر ازدواج با کنيزک آزادشده اش شماتت کرده بود و بدين وسيله خواسته بود هم به حضرت بفهماند که از همه کار او- و حتّي از امور داخلي و شخصي او-باخبر است، و هم خويشاوندي خود را به ياد وي آورد و چنان که شيوه ي امثال اوست، در مواردي از طريق استمالت با او کنار آيد. امام در پاسخ او ضمن يادآوري نظر اسلام در اين باره که مسلماني و ايمان به خدا همه ي امتيازات ديگر را از ميان برمي دارد، با طنزي پنهان، او را به گذشته ي جاهلي پدرانش، و شايد به وضع جاهلي اکنون خودش، سرزنش مي فرمايد: «فلا لؤم علي امرء مسلم انّما الوم لؤم الجاهليّة»؛ فرد مسلمان، هيچ پستي و خواري ندارد؛ پستي فقط در فرومايگي جاهليت است و بس. وقتي نامه به خليفه ي اموي رسيد، پسرش سليمان- که او نيز همچون پدر، طنز و سرزنش امام را در اين گفتارش حس کرده بود- گفت: عجب تفاخري بر تو کرده است اي اميرالمؤمنين! و خليفه که از فرزند سبکسر خود عاقل تر و به عواقب درگيري با امام شيعيان واقف تر بود، گفت: چنين مگو پسرم! اين زبان بني هاشم است که راه مي شکافد. . . .(8)
نمونه ديگر، پاسخي است که به تقاضاي عبدالملک بن مروان مي دهد. عبدالملک شنيده بود که شمشير پيامبر در اختيار امام است. کسي را نزد آن حضرت فرستاد و تقاضا کرد شمشير را به او هبه کند. و ضمناً يادآور شد که امام هرگونه امري و کاري با او داشته باشد، در انجامش حاضر است. امام جواب عبدالملک را دارد. خليفه نامه اي به حضرت نوشت و وي را تهديد کرد که سهميه ي بيت المال او را قطع خواهد کرد. امام در پاسخ به او نوشت: اما بعد. خداوند عهده دار شده است که بندگان متقي را از آنچه ناخوشايندشان است، نجات بخشد و از ان جا که گمان ندارند، روزي دهد. . . و در قران فرموده است: همانا خدا دوست نمي دارد هيچ خيانتگر ناسپاس را. . . . اکنون بنگر که کدام از ما دو نفر با ين آيه منطبق تريم.(9)

فعاليت آرام و زير پرده ي امام سجاد عليه السلام
 

از اين نمونه ها که بگذريم، در مجموع، دوران زندگي امام سجاد عليه السلام با فعاليتي آرام و زير پرده و در جهت سازندگي افراد صالح و قوام بخشيدن به طرز فکر شيعي در ذهن پيروان و مبارزه با تحريف ها همراه بود. در واقع، گام نخستين در راه آرمان تشيع - يعني تحقق دادن به نام اسلام و ايجاد حکومت علوي - به وسيله ي آن حضرت برداشته شده است و البته چنان که اشاره شد، اين روش به ظاهر مسالمت آميز، به هيچ وجه موجب آن نشد که امام خود و يارانش هميشه از آسيب قهر و کين دستگاه قدرت بني اميه در امان بمانند.
از يارانش چندين نفر به وضعي فجيع کشته و عده اي آوراه و دور از شهر و ديار و اسير زندان ها شدند و خود آن حضرت حداقل يک مرتبه با وضعي تأثر انگيز و در حالي که به غل و زنجير بسته شده بود و با پاساران بسيار حفاظت مي شد، از مدينه به شام برده شد و بارها و بارها مورد تعرض و آزار و شکنجه ي مخالفان قرار گرفت و عاقبت نيز در سال 95هجري به وسيله ي وليد بن عبدالملک- خليفه ي اموي مسموم شد و به شهادت رسيد.(10) درود بي پايان خدا و سپاس جاودانه ي انسان ها بر او باد.

پي‌نوشت‌ها:
 

1- بحار الانوار، ج 46، ص 144. در روايت ديگري، نام جابر بن عبدالله انصاري نيز بر اين سه نفر افزوده شده است. و باز در روايت ديگري به جاي جابربن عبدالله، سعيد بن مسيب مخزومي، و به جاي جيبر بن معطم، حکيم بن جيبر نام آورده شده است (بحار، ج 46، ص 44). و باز در روايت ديگري، بر اين همه، نام سعيد بن جبير افزوده و به جاي جبير بن معطم، محمد بن جبير بن معطم ذکر شده است (رجال کشي، چاپ مصطفوي، ص 115).
2- به نظر محقق شوشتري، عالم رجالي معاصر (قاموس الرجال، ج 9، ص 399) «جبير بن معطم» اين حديث، تحريف شده ي «حکيم بن جبير بن معطم»است».
3-ممتحنه: 4.
4- بشارة المصطفي، ص 26.
5-نمونه ي ديگري از روش ياران امام سجاد که باز درباره ي همين شيعي بزرگوار در حديثي چنين آمده: يحيي بن ام طويل را ديدم که در کناسه (يکي از محله هاي شهر کوفه) ايستاده بود و با صداي بلند فرياد مي زد: اي گروه دوستان خدا! ما بيزاريم از آنچه مي شنويد. هرکس علي را لعنت کند، لعنت خدا بر او باد. ما بيزاريم از مروانيان و از آنچه به جاي خدا مي پرستند. آنگاه صداي خود را آهسته مي کرد و گويا به عنوان دستوري به دوستان نزديک مي گفت: با آن کس که اولياي خدا را دشنام مي دهد، منشينيد. با آن کس که در راه ما شک دارد، کنار مياييد. هر کس به پرستش از شما نيازمند بماند، به او خيانت کرده ايد. آنگاه اين آيه را مي خواند: «انّا اعتدنا للظّالمين ناراً احاط بهم. . . »؛ ما براي ستمگران آتشي فراهم کرده ايم که لهيب و دود آن همچون خيمه اي آنان را فرا گرفته است (قاموس الرجال، ج 9، ص 399).
6-مي پنداشتيم از زهري بسيار حديث نقل کرده ايم تا آنگاه که وليد کشته شد. . . دفترها بود که از خزانه ي وليد بر چهارپا بار مي شد و مي گفتند اينها از دانش زهري است. (طبقات ابن سعد، ج 2، جزء 2، ص 135-136).
7- ر. ک: «اجوبة مسائل جار الله» سيد شرف الدين عاملي، ص 59-60 و نيز «دراسات في الکافي و الصحيح»، ص 261.
8-بحار الانوار، ج 46، ص 146-147به نقل از کافي، ج 5، ص 244.
9- بحار الانوار، ج 46، ص 95.
 

منبع :
شخصيت و سيره ي معصومين(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامي(جلد 7)
( شخصیت و سیره امام زمان (علیه السلام))
،ناشر موسسه فرهنگي قدر ولايت - 1383




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط