هدف، بازگرداندن جامعه ی اسلامی به خط صحیح
البته دوران تاریخ، اوقات مختلفی است؛ گاهی شرایط آماده است، گاهی آماده نیست. زمان امام حسین؛ آماده بود، زمان ما هم آماده بود. امام، همان کار را کردند؛ هدف، یکی بود. منتها وقتی انسان به دنبال این هدف، راه می افتد و می خواهد علیه حکومت و مرکز باطل قیام کند، برای این که اسلام و جامعه و نظام اسلامی را به مرکز صحیح خود برگرداند، یک وقت است که وقتی قیام کرد، به حکومت می رسد؛ این یک شکل آن است - در زمان ما بحمدالله این جور شد - یک وقت است که این قیام، به حکومت نمی رسد؛ به شهادت می رسد.
آیا دراین صورت، واجب نیست؟ چرا، به شهادت هم برسد، واجب است. آیا در این صورتی که به شهادت برسد، دیگر قیام، فایده یی ندارد؟ چرا، هیچ فرقی نمی کند؛ این قیام و این حکومت، در هر دو صورت، فایده دارد - چه به شهادت برسد، چه به حکومت -منتها هر کدام، یک جور فایده دارد. باید انجام داد؛ باید حرکت کرد.
امام حسین علیه السلام برای اولین بار این حرکت را انجام داد
پس می توانیم این جور جمعبندی کنیم، بگوییم: امام حسین قیام کرد تا آن واجب بزرگی را که عبارت از تجدید بنای نظام و جامعه ی اسلامی، یا قیام در مقابل انحرافات بزرگ در جامعه ی اسلامی است. انجام بدهد. این از طریق قیام و از طریق امر به معروف و نهی از منکر است؛ بلکه خودش یک مصداق بزرگ امر به معروف و نهی از منکر است. البته این کار، گاهی به نتیجه ی حکومت می رسد؛ امام حسین برای این آماده بود. گاهی هم به نتیجه ی شهادت می رسد؛ برای این هم آماده بود.
در حکومت یزید، اسلام در خطر جدی است
حضرت در جواب او، این جمله را فرمودند: «انا لله و انا الیه راجعون و علی الاسلام السّلام، اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید »؛(2) دیگر باید با اسلام، خداحافظی کرد و بدرود گفت! آن وقتی که حاکمی مثل یزید بر سر کار بیاید و اسلام به حاکمی مثل یزید مبتلا بشود! قضیه ی شخص یزید نیست، هر کس مثل یزید باشد. حضرت می خواهد بفرماید که تا حالا هر چه بود، قابل تحمل بود؛ اما الان پای اصل دین و نظام اسلامی در میان است و با حکومت کسی مثل یزید، نابود خواهد شد. به این که خطر انحراف، خطر جدی است، اشاره می کند. مسأله، عبارت از خطر برای اصل اسلام است.
حضرت ابی عبدالله علیه السلام، هم هنگام خروج از مدینه، هم هنگام خروج از مکه، صحبتهایی با محمد بن حنفیه داشتند؛ به نظر من می رسد که این وصیت، مربوط است به هنگامی که می خواستند از مکه خارج بشوند؛ در ماه ذیحجه هم که محمد بن حنفیه به مکه آمده بود، صحبتهایی با حضرت داشت. حضرت به برادرشان محمد بن حنفیه، چیزی را به عنوان وصیت نوشتند و دادند.
قیام من برای اصلاح مسیر امت پیامبر است
این اصلاح، از طریق خروج است- خروج، یعنی قیام- حضرت در این وصیتنامه، این را ذکر کردند - تقریباً تصریح به این معناست - یعنی اولاً می خواهیم قیام کنیم و این قیام ما برای اصلاح است؛ نه برای این است که حتماً باید به حکومت برسیم، نه برای این است که حتماً باید برویم شهید بشویم. نه، می خواهیم اصلاح کنیم. البته اصلاح، کار کوچکی نیست. یک وقت شرایط، جوری است که انسان به حکومت می رسد وخودش زمام قدرت را به دست می گیرد؛ یک وقت نمی تواند این کار را بکند - نمی شود - شهید می شود. در عین حال هر دو، قیام برای اصلاح است.
بعد می فرماید: « ارید ان آمربالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدّی»؛(4) این اصلاح، مصداق امر به معروف و نهی از منکر است. این هم یک بیان دیگر.
حضرت در مکه، دو نامه نوشته اند: یکی به رؤسای بصره، یکی به رؤسای کوفه؛ درنامه ی حضرت به رؤسای بصره، این جور آمده است: «و قد بعث رسولی الیکم بهذا الکتاب و انا ادعوکم الی کتاب الله و سنة نبیه فان سنة قد امیتت و البدعة او حیت فان تسمعوا قولی اهدیکم الی سبیل الرّشاد»؛ من می خواهم بدعت را از بین ببرم و سنت را احیا کنم؛ زیرا سنت را می رانده اند و بدعت را زنده کرده اند!اگر دنبال من آمدید، راه راست با من است؛ یعنی می خواهم همان تکلیف بزرگ را انجام بدهم که احیای اسلام و احیای سنت پیغمبر و نظام اسلامی است.
حاکم باید به کتاب خدا در جامعه عمل بکند
امام و پیشوا و رئیس جامعه ی اسلامی نمی تواند کسی باشد که اهل فسق و فجور و خیانت و فساد و دوری از خدا و اینهاست، باید کسی باشد که به کتاب خدا عمل کند. یعنی در جامعه، عمل کند؛ نه این که خودش در اتاق خلوت، فقط نماز بخواند، بلکه عمل به کتاب را در جامعه، زنده کند، اخذ به قسط و عدل کندوحق را قانون جامعه قرار بدهد.
«الدائین بدین الحق » یعنی آیین و قانون و مقررات جامعه را حق قرار بدهد؛ باطل را کنار بگذارد. «و الحابس نفسه علی ذالک لله »؛ ظاهراً معنای این جمله این است که خودش را در خط مستقیم الهی به هر کیفیتی حفظ کند و اسیر جاذبه های شیطانی و مادی نشود؛ و السّلام. بنابراین، هدف را مشخص می کند.
پیامبر، تکلیف را روشن کرده است
«ایها الناس، ان رسول الله (صلّی الله علیه و آله )قال: «من رأی سلطاناً جائراً مستحلاً لحرم الله ناکثاً لعهد الله، مخالفاً لسنّة رسول الله یعمل فی عباد الله بالاثم و العدوان ثم لم یغیّر بقول و لا فعل کان حقیقاً علی الله ان یدخله مدخله »؛(6) یعنی اگر کسی ببیند حاکمی در جامعه، بر سر کار است که ظلم می کند، حرام خدا را حلال می شمارد، حلال خدا را حرام می شمارد، حکم الهی را کنار می زند - عمل نمی کند - و دیگران را به عمل وادار نمی کند؛ یعنی در میان مردم، با گناه با دشمنی و با ظلم عمل می کند - حاکم فاسد ظالم جائر، که مصداق کاملش یزید بود -« و لم یغیّر بقول و لا فعل »، و با زبان و عمل، علیه او اقدام نکند، «کان حقیقاً علی الله ان یدخله مدخله»، خدای متعال درقیامت، این ساکت بی تفاوت بی عمل را هم به همان سرنوشتی دچار می کند که آن ظالم را دچار کرده است؛ یعنی با او در یک صف و در یک جناح قرار می گیرد.
این را پیغمبر فرموده اند. این که عرض کردیم پیغمبر، حکم این مطلب را فرموده اند، این یکی از نمونه های آن است. پس پیغمبر مشخص کرده بودند که اگر نظام اسلامی، منحرف شد، باید چه کار کرد. امام حسین هم به همین فرمایش پیغمبر، استناد می کند.
پی نوشت ها :
1-بحار الانوار، ج44، ص325.
2- بحار الانوار، ج44، ص325.
3-بحار الانوار، ج44، ص329.
4- بحار الانوار، ج44، ص329.
5-بحار الانوار، ج44، ص335.
6- بحار الانوار، ج44، ص382.
،ناشر موسسه فرهنگی قدر ولایت - 1383