شهيد هاشمي نژاد و حزب جمهوري

اعتقاد و علاقه شهيد هاشمي نژاد به ضرورت كار تشكيلاتي سبب شد كه وي به رغم استنكاف از قبول مسئوليت اجرائي، دبير كلي اين حزب را بپذيرد، اما در آن سمت نيز پيوسته به فكر آموزش نسل جوان و روشنگري در زمينه جريانات انحرافي بود. در اين گفتگو به پاره اي از اين تلاش ها اشارت رفته است.
چهارشنبه، 6 مهر 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شهيد هاشمي نژاد و حزب جمهوري

شهيد هاشمي نژاد و حزب جمهوري
شهيد هاشمي نژاد و حزب جمهوري


 





 
گفتگو با حجت الاسلام غلامرضا اسدي

درآمد
 

اعتقاد و علاقه شهيد هاشمي نژاد به ضرورت كار تشكيلاتي سبب شد كه وي به رغم استنكاف از قبول مسئوليت اجرائي، دبير كلي اين حزب را بپذيرد، اما در آن سمت نيز پيوسته به فكر آموزش نسل جوان و روشنگري در زمينه جريانات انحرافي بود. در اين گفتگو به پاره اي از اين تلاش ها اشارت رفته است.

اولين آشنايي شما با شهيد هاشمي نژاد كجا و چگونه بود؟
 

اولا خوشوقتم از اينكه فرصتي در اختيار اينجانب گذاشته شد تا در مورد شهيد بزرگوار جناب حجت الاسلام والمسلمين شهيد هاشمي نژاد با يكديگر به گفتگو بنشينيم. آشنائي من با شهيد هاشمي نژاد بر مي گردد به سال هاي قبل از پيروزي انقلاب كه من به عنوان يك طلبه ساده و بدون گرايش سياسي در سال 1340 از حوزه علميه شهرستان فردوس در جنوب خراسان به حوزه علميه مشهد راه پيدا كردم و بدون هيچ گرايش سياسي به مسائلي كه در مملكت جريان داشتند، تحصيل مي كردم و هيچ تصوري از مسائل سياسي نداشتم. با حركت بي نظير و قيام قهرمانانه حضرت امام (ره) كه در سرتا سر ايران آغاز شد و امام همچون كوهي استوار در مقابل تمام توطئه ها و برنامه ريزي ها و طرح هاي دشمن، آگاهانه ايستادگي كرد، من هم مانند بسياري از طلاب جوان كه به دين علاقه داشتند و پيروزي اسلام بر كفر را طالب بودند، عشق و علاقه خودم را نسبت به راه و حركت امام ابراز داشتم.
در سال هاي 41، 42 كه حركت امام آغاز شد، به طور طبيعي در همه جا تحول رخ داد و اين تحول بيشتر از حوزه هاي علميه و توسط ياران و شاگردان امام آغاز شد و گسترش پيدا كرد. آن روزها چند چهره مشخص در مشهد بودند كه ناشر افكار امام و پيشگام و پيشتاز و بسيار تاثير گذار بودند و در آن روزگار سياه، خط امام، خط امامت و ولايت و خط مبارزه با دشمن را كه از طرف امام اعلام مي شد، پشتيباني و حمايت مي كردند. اين سه شخصيت، هم پيمان و هم قسم بودند و متحد شده بودند كه در خط امام و راه امام و راه پيروزي اسلام بر نظام شاهنشاهي تلاش كنند، اين بود كه آن روزها جلسات و محافل و سخنراني هاي گوناگون در مشهد برگزار مي شد و من به عنوان يك طلبه پرشور و پرانرژي كه آمال و خواسته ها و آرزوهايم را در وجود امام و ياران ايشان متجلي مي ديدم، اين سيل خروشان و اين حركت تپنده تاريخ، مرا هم در برگرفت و از آنجا ابتدا با شهيد هاشمي نژاد و سپس با آيت الله خامنه اي و آيت الله طبسي آشنا شدم و در جلسات سخنراني پرشور و حركت آفرين شهيد هاشمي نژاد شركت كردم.

آيا با شهيد هاشمي نژاد در حوزه هم آشنائي داشتيد؟
 

قبل از شروع نهضت در فردوس بودم و بعد از حركت امام با اين سه چهره آشنا شدم كه هر سه به عنوان مدرسين زبده حوزه علميه مشهد مطرح بودند.

شهيد هاشمي نژاد چه مباحثي را درس مي دادند و حوزه تخصصي ايشان چه بود؟
 

ايشان در دو سه زمينه بحث هائي داشتند؛ يكي درس هاي مرسوم حوزه از جمله مكاسب و كفايه و رسائل كه در سهاي عالي حوزه بودند و دوم در مركزي به نام «كانون نشر حقايق» در روزهاي جمعه، نسل جوان را كه مورد تهاجم دشمن قرار گرفته و سئوالات و شبهاتي برايش مطرح شده بود، راهنمايي مي كردند و رودررو به سئوالات آنها پاسخ مي دادند. سوم جلساتي براي طلاب جوان داشتند به عنوان «بحث و مناظره» و هدف ايشان اين بود كه طلاب جوان را براي بحث هاي اساسي و كلامي و سياسي با جريان هاي سياسي آشنا كنند و چهارم نقش ايشان به عنوان خطيب و سخنور است كه از طريق منبر به روشنگري مي پرداختند و مباحثي جدي را در سطح جامعه مطرح مي كردند.

كلاس هاي حوزوي ايشان چه كيفيتي داشتند؟
 

ابتدا بهتر است اشاره اي به وضعيت و شرايط حوزه مشهد در سال هاي 41و42 بكنم. در آن سال ها عده اي از روحانيون به رژيم وابسته بودند و از طريق منبر و راديو و تلويزيون و امكانات به دفاع از نظام مي پرداختند و از طريق اوقاف درآمدهاي زيادي داشتند و رژيم هم از آنها حمايت مي كرد. اينها براي خودشان تشكيلاتي داشتند. يك عده هم آدم هاي بي تفاوت بودند كه از تز جدايي دين از سياست دفاع مي كردند. يك عده هم متحجريني بودند كه از سال 41 با حركت امام به مخالفت برخاستند. شاگردان شهيد هاشمي نژاد اكثرا نسل جوان پرشور و پرانرژي بودند و در حوزه نقش تعيين كننده و تاثيرگذار داشتند. در روزهائي كه شهيد هاشمي نژاد، آيت الله خامنه اي و آيت الله طبسي درس را تعطيل مي كردند، هرچند اساتيد ديگر مايل نبودند درس را تعطيل كنند، اين طلاب جوان، كلاس هاي ديگر را هم تعطيل مي كردند. اين فضاي فكري و سياسي حوزه بود. كلاس هاي ايشان در حوزه پرجمعيت ترين كلاس ها بود و نسل جوان روي ذائقه هاي ديني و مذهبي و به دليل عدم وابستگي هاي سياسي، در درس هاي ايشان شركت مي كردند.

آيا اين اقبال به كلاس هاي ايشان، مشكلاتي را برايشان به وجود نياورد؟
 

چرا؟ كساني كه مخالف خط امام بودند، مشكلاتي را براي ايشان به وجود مي آوردند و تهمت هاي زيادي مثل توده اي، كمونيست و تارك الصلوه به ايشان مي زدند كه دفاع از آنها هم آسان نبود و آثاري هم داشت و هم ساواك، هم متحجرين و هم بي تفاوت ها از هم سو ايشان را مورد هجمه قرار مي دادند.

يكي از مياديني كه شهيد هاشمي نژاد در آن شركت داشتند، منبر بود كه بيشترين حوزه تاثيرش در هيئات مذهبي بود كه گاهي از متحجرين متاثر بودند. آيا چنين دو گانگي اي در هيئت ها هم پيش مي آمد؟
 

متحجرين هيچ گاه به سراغ منبري هائي كه از خط امام دفاع مي كردند، نمي رفتند و اساسا چنين وعاظي را دعوت نمي كردند، چون به حركت، مبارزه و درگيري با رژيم هيچ اعتقادي نداشتند. آنها معتقد به حفظ وضع موجود بودند و حتي آن را توجيه ديني هم مي كردند و شعار سلطان ظل الله مي دادند و بعد هم دليل مي آوردند كه تنها نظامي كه در ميان كشورهاي اسلامي، شيعه است، رژيم شاه ايران است، اين بود كه به طرف نيروهاي طرفدار امام و پيشگام و خط شكن، هيچگاه روي نمي آورند. امروز هم كه سي سال از انقلاب گذشته، باز هم متحجريني هستند كه حاضر نيستند از يك طلبه جوان طرفدار خط امام و رهبري دعوت كنند.

سئوال من شخصا به دوگانگي آقاي محمدرضا نوغاني و شهيد هاشمي نژاد مربوط مي شود. در اين زمينه توضيح بفرمائيد.
 

آقاي نوغاني و دارودسته اش يك تيپ بودند و «مجمع محديثن» را تشكيل داده بودند و از امكانات رژيم، اوقاف و ساواك و منبر و آستان قدس برخوردار بودند و همه چيز را در اختيار داشتند. ياران امام و پيروان انديشه امام اصلا در اين حوزه ها راه نداشتند و دعوت نمي شدند.

آيا تقابلي بين آنها بود؟
 

بله، يك عده پاي منبر اينها مي رفتند و يك عده پاي منبر آنها و تقابل هم هميشه وجود داشت. گاهي هم طلبه هاي جوان مي رفتند و منبر محمد رضا نوغاني را كه خطيب زبردستي هم بود، به تعطيلي مي كشاندند، چون او از رژيم طرفداري مي كرد و طلاب نمي توانستند تحمل كنند.

آيا شهيد هاشمي نژاد هم در اين تحركات تاثيرگذار بودند؟
 

بله، به عنوان نمونه هنگامي كه جلال آل احمد از دنيا رفت، شهيد هاشمي نژاد، آيت الله خامنه اي و آيت طبسي در مسجد حاج ملاهاشم به عنوان بزرگداشت و قدرداني از نويسنده اي كه وابستگي به روحانيت داشته، مجلس يادبودي را برگزار كردند. در آن جلسه شهيد هاشمي نژاد سخنراني و از جلال آل احمد دفاع كرد. در آن زمان كسي جرئت نمي كرد از اين كارها بكند و اين از بيداري و شهامت و هوشياري ياران امام بود. يادم هست از تهران هم افرادي از تهران آمده بودند، مثل هزار خاني و شعرا و نويسندگان ديگر.

در سال 42 حادثه مسجد فيل اتفاق افتاد. آيا شما حضور داشتيد؟
 

من به عنوان يك طلبه علاقمند به جلساتي كه افرادي عليه نظام سخنراني مي كردند، مي رفتم. اين نوع جلسات هم محدود به دو سه نفر بود. آن شبي هم كه مي خواستند شهيد هاشمي نژاد را دستگير كنند، خود من حضور داشتم و بعد از دستگيري ايشان، چند تن از بازاري ها هم به شهادت رسيدند و در مجلس ختم آنها هم هركسي جرئت نمي كرد شركت كند. من در پائين خيابان در مجلس ترحيم شهداي مسجد فيل كه از طرف خانواده هاي آنها برگزار شد، شركت داشتم و طلاب جواني كه مقلد و پيرو امام بود، شركت كردند.

حادثه مسجد فيل چگونه شكل گرفت و چرا رژيم نسبت به منبرهاي شهيد هاشمي نژاد اين قدر حساسيت به خرج داد كه دستور تيراندازي داد؟
 

رژيم تصور نمي كرد كه مردم حاضر به مقاومت باشند. شهيد هاشمي نژاد عليه رژيم و دربار رفراندوم و دفاع از قانون اساسي صحبت كرد و اينكه انسان ها در تعيين حق خودشان آزادند و به خصوص روي آزادي زنان تكيه كرد كه مي خواهند زن را به صورت ملعبه اي در بياورند و خيلي منطقي و استدلالي حرف هايش را زد و بعد هم از منبر پائين آمد و نشست. مامورين شهرباني مسجد را محاصره كرده بودند و مي خواستند ايشان را دستگير كنند. شهيد هاشمي نژاد بعد از منبر گفت كه من آماده ام. مي خواستند ايشان را به طرف ماشيني كه جلوي مسجد ايستاده بود، ببرند كه مردم ايستادگي كردند و نگذاشتند. تمام نيروهاي ارتش و شهرباني و ژاندارمري وارد ميدان شده بودند كه ايشان را ببرند و مردم را متفرق مي كردند كه بتوانند به آساني شهيد هاشمي نژاد را دستگير كنند، ولي مردم نمي گذاشتند و جلوي حركت ماشين را گرفتند و گفتند ايشان گناهي نكرده، منبر رفته و لذا در آنجا بود كه دستور تيراندازي دادند. ماموران رژيم تصور نمي كردند كه مردم ايستادگي كنند و فكر مي كردند تير هوايي كه بزنند، مردم پراكنده خواهند شد، ولي هرچه تير هوايي زدند، مردم نرفتند و براي اينكه مسير ماشين را باز كنند، مردم را به رگبار بستند كه عده اي شهيد شدند.

شهيد هاشمي نژاد در منبر آن شب و شب هاي قبل در مورد لزوم عدم شركت زنان در انتخابات صحبت كردند، در حالي كه بعدها و به ويژه پس از انقلاب، حقوق بي شماري، از جمله شركت در انتخابات را براي زنان لازم دانستند. علت اين تغيير عقيده و روش چه بود؟
 

در نظام طاغوتي زن را به عنوان ملعبه و وسيله اي براي شهوتراني مردان مطرح مي كردند و مي خواستند شأن زن را پائين بياورند به تعبير حضرت امام مي خواستند كلاه لگني سر زنان بگذارند. رضاخان اصلا نمي دانست كه روحانيت را با «ت» مي نويسند يا با «ط»، اين بود كه روحانيت در مقابل اين تهاجم فرهنگي كه اساس جامعه و خانواده ها را مورد حمله قرار داده بود، با تمام قدرت ايستاد، اما در نظام جمهوري اسلامي اينها از حقوق زن از جايگاهي كه زن به عنوان كانون خانواده و عنصري تاثيرگذار در تاريخ دارد، دفاع كردند.

چه كساني با شهيد هاشمي نژاد در زمينه هاي مبارزاتي همكاري مي كردند؟
 

ياران امام از 20 نفر تجاوز نمي كردند و از طيف هاي مختلف هم بودند. بنده بودم، شهيد كامياب بود، شهيد موسوي قوچاني بود، آقاي فرزانه بود، آقاي صادقي كاشمري بود، آقاي صادقي گنابادي بود، آقاي دژم بود، آقاي غزالي بود، آقاي مجد بود و آقاي ديگري كه اسمش در ذهنم نيست و آشوري بود، آقاي هادي خامنه اي بود كه اين مجموعه روحانيت مبارز و طرفداران امام و مرتبط با سه شخصيتي بودند كه عرض كردم و مخفيانه فعاليت مي كردند. آقاي مصباح عاملي و آقاي سبحاني هم بودند.

اين جلسات چه موقع تشكيل شد؟
 

از نخستين كساني كه با آيت الله خامنه اي ارتباط برقرار كردند، من بودم و اين ارتباط هم به خاطر همدوره و همدرس بودن با آقاي هادي خامنه اي بود. اين ماجرا مربوط به سال 46 و 47 است. من در سال 46 قبل از تاجگذاري شاه، مدت شش ماه زندان بودم و بعد از زندان با آيت الله خامنه اي آشنا شدم. اولين درسي كه ايشان به عنوان درس تفسير دادند، در مسجد صديقي ها در بازار سرشور بود. اين مسجد را پدربزرگوار ايشان ساخته بودند. از اين كلاس استقبال زيادي شد و جا كم بود و به مدرسه ميرزا جعفر منتقل شديم و اين كلاس تا سال 54 ادامه پيدا كرد.

دستور جلسات چه بود؟
 

بيشتر جلسات سياسي بودند كه جريانات و مكاتب سياسي را به طور مخفيانه تدريس مي كردند. شهيد هاشمي نژاد هم با اين مباحث در ارتباط بودند. آيت الله طبسي روي جنبه تبليغ و كيفيت سخنراني ها بحث مي كردند. بحث هاي سياسي مورد اشاره شهيد هاشمي نژاد تحليل مسائل سياسي روز بود.

در سال 47 زلزله طبس و فردوس رخ داد. نقش شهيد هاشمي نژاد در آن زلزله چه بود؟
 

آيت الله خامنه اي، آيت الله طبسي و شهيد هاشمي نژاد در آنجا به عنوان طرفداران خط امام تشكيلاتي را در آنجا كردند. من در مشهد بودم و در آنجا حضور نداشتم، ولي دوستان ديگري مثل آقاي كامياب و آقاي موسوي زنجاني و آقاي فرزانه آنجا بودند.

در سال 54 شما و شهيد هاشمي نژاد با هم در زندان بوديد. پيرو چه اتفاقي اين دستگيري پيش آمد؟
 

در سال 54 به دنبال درس تفسير مقام معظم رهبري در مدرسه ميرزا جعفر، بعد از درس يكي از مامورين آمده بود تا اعلاميه امام را از روي تابلوي اعلانات مدرسه بكند كه درگيري بين طلاب و مامورين رخ داد و درگيري از داخل مدرسه به صحن عتيق راه پيدا كرد و زائرين به دفاع از طلاب پرداختند. طلاب و بازاري ها و زوار، مامورين را كتك زدند و آنها فرار كردند و بعد رفتند و با ماموران شهرباني و ژاندارمري و ساواك برگشتند و20 نفر از طلاب را دستگير كردند كه در راس آنها شهيد هاشمي نژاد و آيت الله طبسي بودند. گمانم در سالگرد شهادت آيت الله سعيدي بود و از طريق شنود تلفني اين دو تن پي بردند كه آنها سردمدار اين قضيه هستند و دستگيرشان كردند. بنده را نه در ارتباط با اين موضوع، بلكه براي قضيه ديگري براي مرتبه سوم دستگير كردند و در زندان به آنها پيوستم.

شهيد هاشمي نژاد و حزب جمهوري

وضعيت مجاهدين خلق با ديگر گروه ها در زندان در سال هاي 54 به بعد چگونه بود؟
 

در زندان چند گروه بودند، يكي گروه آقاي عسكراولادي بودند كه بقاياي فدائيان اسلام و هيئت هاي مؤتلفه بودند و آنها را از تهران به مشهد منتقل كرده بودند. يك عده هم از سران منافقين بودند مثل مهدي ابريشم چي، احمدي، فيروزيان كه آنها را هم از تهران منتقل كرده بودند. يك گروه ديگري هم بودند كه مجموعه اي را درست كرده و اسمشان را كمون گذاشته بودند و بقيه را هم مي گفتند كمون آقاي عسكراولادي، كمون روحانيون كه روحانيون جدا و هم بند و هم پرونده آيت الله طبسي و شهيد هاشمي نژاد بودند و ده بيست نفري مي شدند. يك گروه هم چريك هاي فدائيان خلق بودند. حاكميت و سيطره بر زندان بيشتر به دست منافقين بود، هرچند آن چهره اي را كه بايد از خود نشان بدهند، در زندان تا حدي ناشناخته بود و لقبي كه به نام «منافقين» به آنها دادند، واقعا بامسماست، چون آنها در چهره دين و مذهب و دفاع از ارزش ها، مقاصد خودشان را پيش مي بردند. من و عباس موسوي موقعي كه به زندان آمديم، از آيت الله طبسي و شهيد هاشمي نژاد پرسيديم كه بهتر است كجا باشيم و آنها صلاح ديدند كه ما در درون منافقين باشيم تا وقتي دانش آموزان و دانشجويان را از بيرون مي آورند، تاثيرگذار باشيم، لذا ما با اينها بوديم و بعدا جدا شديم.

چون شما در داخل كمون منافقين بوديد، طبيعتا متوجه نقاط افتراق آنها با شهيد هاشمي نژاد و آيت الله طبسي مي شديد؟ اين نقاط افتراق كدام بودند؟
 

من خودم وقتي به زندان رفتم، شناخت وسيع و كامل و همه جانبه اي از منافقين نداشتم. حتي بيرون كه بوديم مدافع آنها بوديم و دائما اعلاميه هاي آنها را پخش مي كرديم. وارد زندان كه شديم، همه تصوراتمان ريخت، براي اينكه اولا متوجه شديم كه آنها كمونيسم را برتر از اسلام مي دانند. همه تعاليم آنها براساس خط و خطوط مبتني بر انديشه هاي ماركسيسم بود، اگرچه رنگ و لعاب مذهبي داشت و به شعارهايشان رنگ و لعاب اسلامي مي دادند، اما محتواي آنها افكار كمونيستي بود. براي مثال كتاب شناخت آنها بر اساس چهار اصل ديالكتيك نوشته شده بود. يك طلبه جوان كه با قرآن و معارف اسلامي، خوب آشنا شده بود، تعارض شناخت و ماترياليسم تاريخي را با اسلام به خوبي درك مي كرد و يا راجع به اقتصاد، زيربناي اقتصاد آنها همان اقتصاد سوسياليستي بود و خمس و زكات و انفاق و اين مسائل را قبول نداشتند. حتي با آيت الله خامنه اي كه سنگ طرفداري از او را به سينه مي زدند، به شدت مخالف و به تز سياست بدون روحانيت معتقد بودند. من قبلا مي ديدم كه بالاي اعلاميه هايشان مي زدند فضل الله المجاهدين... و امام حسين(عليه السلام) را به عنوان عنصري انقلابي معرفي مي كردند، ولي وقتي به زندان رفتم، ديدم كه اينها براي مقاصد ماترياليستي خود يك روكش اسلامي تهيه كرده اند. گاهي از آيات قرآن و گاهي از نهج البلاغه براي مستند كردن حرف هايشان مطلب مي آوردند. من در روزهاي اول وقتي حرف هاي دردمندانه آقاي عسگراولادي را مي شنيدم كه مي گفت اينها اصلا وحي را هم قبول ندارند و اين براي من اصلا قابل باور نبود، ولي وقتي وارد كمون آنها شدم و از نزديك با آنها نشستم و برخاستم، پي به حرف آقاي عسگراولادي بردم. شاه هم اگر مي گفت ماركسيست اسلامي، چون او مي گفت قبول نداشتيم، وگرنه تعبير درستي بود. اينها كساني بودند كه در واقع ماركسيست بودند. در همين مشهد فردي بود به نام منصور بازرگان كه در زندان تفسير قرآن مي گفت، ولي بعد ماركسيست شد. قرآن را هم بر اساس همان اصول ديالكتيك و ماترياليسم تاريخي تبيين مي كرد.

شما ظاهرا يك بار هم با آقاي عسگراولادي و شهيد هاشمي نژاد جلسه اي داشتيد. در آنجا چه صحبت هائي شد؟
 

آنچه كه يادم هست، روزي كه آيت الله طبسي مي خواستند در سال 56 از زندان آزاد شوند، جلسه اي داشتيم و گفتيم ما كه در درون منافقين هستيم، افكار آنها را بهتر از ديگران شناخته ايم. شهيد هاشمي نژاد و آيت الله طبسي گفتند وقتي فيروزيان كه رابط منافقين با ما بود، مي آمد و با ما صحبت مي كرد، نمي توانست به سئوالات ما پاسخ بدهد. مثلا راجع به امام زمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف) كه سئوال مي كرديم، جواب مي داد كه هنوز سازمان در اين مورد تحقيق نكرده و به نتيجه نرسيده. ما هم پي برده ايم كه اينها به روحانيت و به خط امام هيچ اعتقادي ندارند. ما به شهيد هاشمي نژاد گفتيم كه اينها عليه روحانيت و امام حرف هائي شبيه به حرف هاي كمونيست ها مي زنند و كاملا مخالف خط امام هستند. البته وقتي به آنها مي گفتيم، به كلي انكار مي كردند. شهيد هاشمي نژاد گفتند كه من تحقيق مي كنم و پس از بررسي گفتند شما درست فهميده ايد و ما تا به حال متوجه ريا و نفاق آنها به اين شدت نشده بوديم.

چرا كمون روحانيت با كمون آقاي عسگراولادي كه در يك مسير فكر مي كردند، يكي نشدند؟
 

چون روحانيت هم پرونده بودند و مي خواستند مستقل باشند و با گروه ديگري پيوند نداشته باشند. تقابل فكري در بيان اين دو كمون وجود نداشت و اتفاقا با هم خيلي صميمي بودند. به عنوان نمونه در سال 57، در روز عيد فطر قرار شد دسته جمعي نماز بخوانيم. گروه آقاي عسگراولادي، منافقين را نجس مي دانستند و آنها هم اينها را اصحاب ملاقه و مقدس و خشك مي دانستند. ما هم از منافقين جدا شده بوديم. فكر كرديم كسي را براي امامت نماز عيد فطر انتخاب كنيم كه همه گروه ها قبول داشته باشند. قرار شد آقاي ابطحي اين كار را بكند و ما براي اينكه نشان بدهيم كه همه گروه هاي مذهبي داخل زندان در مقابل كمونيست ها و چريك هاي فدائي و رژيم، يكپارچه هستند، دسته جمعي نماز عيد فطر را اقامه كرديم كه رژيم خيلي ترسيد و دور زندان را محاصره كرد. ما هم نمازمان را خوانديم و به سلول هايمان برگشتيم.

از اولين همكاري هاي شما با شهيد هاشمي نژاد در بعد از انقلاب، همكاري در تاسيس حزب جمهوري است. در اين مورد نكاتي را بيان كنيد.
 

شهيد هاشمي نژاد يك انسان پرانرژي، پردرد، پر دغدغه و سياستمدار آگاهي بود كه خطوط دشمن را خيلي خوب مي شناخت و لذا خيلي حساس بود. از جمله در روزهاي اولي كه طاهر احمدزاده استاندار خراسان بود، گفته بود كه امام را سانسور كرده اند و نمي گذارند مسائل به گوش ايشان برسد، لذا شهيد هاشمي نژاد در يك راه پيمائي ميليوني كه در مشهد تشكيل شد، شديدا به استاندار حمله و اعلام كرد كه در خانه امام به روي همه باز است و همه مي توانند از كانال هاي مختلف با امام تماس داشته باشند و اين نوع حرف ها، توطئه دشمن است. همين سخنراني شديداللحن و موضع گيري صريح سياسي باعث سقوط طاهر احمدزاده شد.
شهيد هاشمي نژاد نسبت به مسائل سياسي فوق العاده حساس بود. بعد از پيروزي انقلاب، روحانيون انقلابي مشهد از طريق آيت الله خامنه اي كه با روحانيون مبارز تهران از جمله شهيد مطهري و شهيد بهشتي در ارتباط بودند، در آن زمان تشخيص دادند كه بدون برنامه ريزي و سازماندهي نمي توان اهداف امام را محقق كرد، لذا تصميم گرفته شد دفتر حزب جمهوري اسلامي در مشهد نيز دائر گردد. اولين دبير كل حزب جمهوري اسلامي در مشهد شهيد هاشمي نژاد بود كه نقش تعيين كننده و تاثيرگذاري داشت. جلسات كلان مي گذاشت، مسائل آموزشي، مسائل عقيدتي، مسائل سياسي دركانون هاي حزب مطرح مي شدند و ايشان نقش بي بديل و بي نظيري داشت. ايشان سعي مي كرد از حزب به عنوان كانوني براي مبارزه با جريانات انحرافي، ملي گراها، انجمن حجتيه و گروه هائي كه معارض با خط امام بودند، استفاده كند و به حق چراغ روشني بود كه بر تارك انقلاب مي درخشيد و به جوانان آگاهي و تحرك مي داد. ايشان در جبهه هاي جنگ هم با سخنراني هاي پرشور خود تاثيرگذار بود.

اغلب كساني كه در مبارزات شركت داشتند، پس از پيروزي انقلاب عهده دار مناصب اجرائي شدند، ولي شهيد هاشمي نژاد جز دبيري حزب جمهوري اسلامي نقش ديگري را نپذيرفتند. آيا علت اين امر را مي دانيد؟
 

علتش اين بود كه مي گفت نقش روحانيت آموزش و تربيت مردم و ارتقاي سطح آگاهي آنهاست. مردم آن روز از ولايت فقيه و جمهوري اسلامي تصوري نداشتند و اين ياران امام بودند كه ابعاد آن را بازگو و تبيين مي كردند. ايشان سعي مي كردند با آگاهي دادن به مردم، آنها را در صحنه نگه دارند و دليل نپذيرفتن منصب اجرائي اين بود كه چنين كاري را وظيفه و رسالت خود مي دانستند و پيوسته دنبال كادرسازي و تربيت عناصر انقلابي بودند. ايشان روي تربيت و آموزش انسان ها بيشتر تكيه داشتند.

آيا در جريان سفرهاي خارجي شهيد هاشمي نژاد هستيد؟ قطعا ايشان به عنوان دبير حزب سفر مي كردند، چون سمت اجرائي كه نداشتند؟
 

بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، فقط يك سفر به ليبي داشتند براي شركت در سالروز پيروزي سرهنگ قذافي در ليبي كه خود را به صورت چهره اي انقلابي مطرح كرده بود، رفتند و خود را به صورت چهره اي انقلابي مطرح كرده بود، رفتند و در آن مراسم شركت كردند. ايشان اين سفر را از طرف حزب جمهوري رفت. از جزئيات سفر و برخوردشان با سرهنگ قذافي و همين طور از سفر ژاپن خبر ندارم، چون به شدت درگير مسائل حزب بودم.

سمت شما در حزب چه بود؟
 

من عضو شوراي مركزي حزب و همزمان در آستان قدس، مسئول تبليغات بودم و نيز در كميته مركزي، مركز اسناد انقلاب اسلامي و مشاور فرماندهي كل كميته بودم و با دادگاه انقلاب اسلامي هم همكاري مي كردم، چون پرونده هاي ساواكي ها و حزب رستاخيز و ركن 2 ارتش، همه آنجا جمع شده بود و مسئوليتش به عهده من بود.

از شهادت ايشان چگونه با خبر شديد؟
 

ما خيلي با ايشان گرم و صميمي بوديم و اين دوستي به قبل از انقلاب بر مي گشت، ايشان در سال 59 همراه با آيت الله خامنه اي به مكه رفته بود و در سال 60 هم من همراه با آيت الله طبسي رفتم. شبي كه در آستان قدس با ايشان ملاقات كردم، گفتند ان شاءالله كه اين سفر شما موفق باشد و اگر ان شاءالله ما زنده مانديم و شهيد نشديم، همديگر را خواهيم ديد. پيوسته آماده شهادت بودند. در سخنراني هاي پرشور و حرارت و انقلابي خود پيوسته از شهادت سخن مي گفت. بعد من گفتم: «آقاي هاشمي نژاد! احساس من اين است كه شما بعد از پيروزي انقلاب خيلي پخته تر شده ايد. آن روزها وقتي مي گفتيم بيائيد سخنراني، مي گفتيد جمعيتش چطور است، ولي حالا وقتي مي گوئيم بيائيد، مي گوئيد ده نفر هم باشند، مي آيم و صحبت مي كنم.» مي گفت: «اين خاصيت انقلاب است كه انسان را مخلص مي كند.» هفتم مهر بود كه ما در مكه بوديم و خبر شهادت ايشان را شنيديم و در بعثه مراسمي را برگزار كرديم كه همه روحانيون و مردم شركت كردند. شهادت ايشان ضايعه اي براي اسلام و مسلمين بود. ايشان يك عنصر فعال و جان بركف، داراي دغدغه، داراي احساسات و دشمن شناس و ديده باني دقيق براي انقلاب بود و دشمن از هر طرف كه حمله مي كرد، ايشان مي شناخت و با او مقابله مي كرد.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره35




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.