ناگفته های جبهه
شهید حسن باقری نه تنها به مسئله اطلاعات عملیات اهمیت بسیار میداد بلكه تأكید میكرد كه باید اطلاعات ما گسترش پیدا كند و در همان روزها او آرزو میكرد كه ای كاش ما در تمام نقاط ایران این واحد را داشتیم تا در موقع مناسب و هر گاه كه اراده میكردیم از آن استفاده میكردیم.
او حتی آرزو میكرد كه نیروهایی در اختیار داشته باشد تا بتواند مرزهای اسرائیلی را شناسایی كند و از اینكه با او در این زمینه هم كاری نمیشد رنج میبرد.برای رسیدن به این اهداف به اداره جغرافیایی رفت و مقدار زیادی نقشه تهیه كرد و در اختیار برادران اطلاعات عملیات گذاشت تا دستشان باز باشد و بتوانند از نقشهها استفاده بیشتری بكنند.
برای گسترش واحد مزبور احتیاج به نیروهای كار آزموده و مطمئنی بود كه از فرماندهان درخواست چنین نیروهایی را میكرد تا آنها را آموزش و رشد بدهد و این نشان میداد كه شهید باقری جنگ را خوب شناخته و دریافته بود كه چگونه باید آن را ادامه داد. (سردار محمد باقری برادر شهید حسن باقری)
ماندن در جبهه را به رفتن به سفر حج ترجیح داد
پدرم اسم علی را برای عمره نوشته بودند.در قرعه كشی هم اسم ایشان در آمده بود، ولی علی گفت: «من به مكه نمیروم.» علتش را پرسیدم.گفت: «تا وقتی كه جنگ ادامه داشته باشد و در جبهه به حضور من نیاز باشد، به مكه نخواهم رفت.اگر روزی جنگ تمام شد و زنده بودم، به مكه خواهم رفت.» (خواهر شهید علیرضا عاصمی پور )
تا نزدیكیهای اذان صبح توی كوچه آبراه میكندیم
زمانی كه آقای مهدی شهردار ارومیه بودند روزی باران خیلی تند میآمد بهم گفت: «من میرم بیرون.»
گفتم: «توی این هوا كجا میخوای بری» جواب نداد.اصرار كردم.بالاخره گفت: «میخوای بدونی پاشو تو هم بیا.» بالندور شهرداری راه افتادیم تو شهر.نزدیكیهای فرودگاه یک حلبی آباد بود.رفتیم آنجا.توی كوچه پس كوچه هایش پر از آب و گل و شل.
آب وسط كوچه صاف میرفت توی یكی از خانه ها.آقا مهدی در خانه را كه زد پیرمردی آمد دم در.ما را كه دید شروع كرد به بدو بی راه گفتن به شهردار.میگفت: «آخه این چه شهرداریه كه ما داریم نمییاد یه سری بهمون بزنه ببینه چه میكشیم.»
آقا مهدی بهش گفت: «خیلی خب پدر جان.اشكال نداره.شما یه بیل به ما بده درستش میكنیم.پیرمرد گفت: «برید بابا شما هم بیلم كجا بود.» از یكی از همسایهها بیل گرفتیم.تا نزدیكیهای اذان صبح توی كوچه آبراه میكندیم. (همسر شهید مهدی باكری)
در تقسیم كار آنچه را ارزش میشمرد این بود كه كارهای پایین تر و سخت تر را بیشتر به عهده بگیرد
مهرماه سال 1352 اولین ملاقات من با آقا مهدی باكری در ساختمان شماره 7 دانشكده فنی تبریز رخ داد.جوانی آرام و با چهرهای دوست داشتنی كه در عمق نگاهش یک غم كهنه نهفته بود.
راز و رمز این غم و چهره آرام، دنیای عجیبی است كه تاكنون هیچكس در ترسیم واقعی آن موفق نبوده است همچنین به خاطر عظمت مهدی و بزرگی همراه با اخلاص او ساواک نیز هرگز به درون پرغوغای او دست نیافت و ناامید از ظاهر خاموش او به حیلههای دیگر دست زد. «او بندهای از بندگان خدا بود كه صبر اخلاص صداقت در عمل سلامت در نفس شجاعت و فداكاری تواضع و فروتنی بیادعایی و كم حرفی و پركاری و سخت كوشی را در حد كمالش در وجودش پر كرده بود.» هرچه به روزهای پیروزی انقلاب نزدیک میشدیم فعالیت آقا مهدی رنگ معنوی تری به خود میگرفت.
با اینكه آقا مهدی مسلح بود اما هرگز بدون اجازه امام یا نمایندگان امام اعتقاد به استفاده از آن را نداشت، در دوران دانشجویی (بین سال های 52 تا 56 ) آقا مهدی معتقد بود كه دل كندن از مال مقدمه ای است برای دست شستن از جان ؛ دقت در عبادت و انس با قرآن و آشنایی با مبانی به عنوان یک موتور محرک و چراغی راهنما برای او یک امر جدی بود.
در تقسیم كار آنچه را ارزش میشمرد این بود كه كارهای پایین تر و سخت تر را بیشتر به عهده بگیرد و این را یک مسابقه برای شكست نفس خود و فرار از تنبلی تلقی میكرد. (كاظم میرولد – همرزم شهید)
مانند سایرین وظیفه میپذیرفت
شهید اسماعیل دقایقی در هر سنگری كه سكنی میگزید، مانند دیگر برادران، مقید به وظایفی چون تمیز كردن سنگر، پخت و پز و جمع آوری سفره و ظروف غذا بود؛ به گونهای كه در بسیاری از اوقات، كسی او را از دیگران متمایز نمییافت. (اسماعیل محمدی- همرزم شهید دقایقی)
هیچ گاه از كار و جنگ و هر چیز دیگری، ابراز خستگی نمیكرد
به خانه كه میآمد - با وجود خستگی - خیلی شاداب بود.هیچ گاه از كار و جنگ و هر چیز دیگری، ابراز خستگی نمیكرد.بسیار منظم و تر و تمیز بود و به نیازمندیهای منزل رسیدگی میكرد.سر زدن به فامیل و دوستان و انجام تماسهای لازم، استراحت، غذا خوردن، نماز و نیایش، قرآن خواندن، اهتمام به مسائل تربیتی از سوی او مو به مو انجام میپذیرفت و در این میان كاملاً منظم و با برنامه بود. (همسر شهید اسماعیل دقایقی)
منبع: روزنامه تهران امروز
ارسال توسط کاربر محترم سایت : hasantaleb
او حتی آرزو میكرد كه نیروهایی در اختیار داشته باشد تا بتواند مرزهای اسرائیلی را شناسایی كند و از اینكه با او در این زمینه هم كاری نمیشد رنج میبرد.برای رسیدن به این اهداف به اداره جغرافیایی رفت و مقدار زیادی نقشه تهیه كرد و در اختیار برادران اطلاعات عملیات گذاشت تا دستشان باز باشد و بتوانند از نقشهها استفاده بیشتری بكنند.
برای گسترش واحد مزبور احتیاج به نیروهای كار آزموده و مطمئنی بود كه از فرماندهان درخواست چنین نیروهایی را میكرد تا آنها را آموزش و رشد بدهد و این نشان میداد كه شهید باقری جنگ را خوب شناخته و دریافته بود كه چگونه باید آن را ادامه داد. (سردار محمد باقری برادر شهید حسن باقری)
ماندن در جبهه را به رفتن به سفر حج ترجیح داد
پدرم اسم علی را برای عمره نوشته بودند.در قرعه كشی هم اسم ایشان در آمده بود، ولی علی گفت: «من به مكه نمیروم.» علتش را پرسیدم.گفت: «تا وقتی كه جنگ ادامه داشته باشد و در جبهه به حضور من نیاز باشد، به مكه نخواهم رفت.اگر روزی جنگ تمام شد و زنده بودم، به مكه خواهم رفت.» (خواهر شهید علیرضا عاصمی پور )
تا نزدیكیهای اذان صبح توی كوچه آبراه میكندیم
زمانی كه آقای مهدی شهردار ارومیه بودند روزی باران خیلی تند میآمد بهم گفت: «من میرم بیرون.»
گفتم: «توی این هوا كجا میخوای بری» جواب نداد.اصرار كردم.بالاخره گفت: «میخوای بدونی پاشو تو هم بیا.» بالندور شهرداری راه افتادیم تو شهر.نزدیكیهای فرودگاه یک حلبی آباد بود.رفتیم آنجا.توی كوچه پس كوچه هایش پر از آب و گل و شل.
آب وسط كوچه صاف میرفت توی یكی از خانه ها.آقا مهدی در خانه را كه زد پیرمردی آمد دم در.ما را كه دید شروع كرد به بدو بی راه گفتن به شهردار.میگفت: «آخه این چه شهرداریه كه ما داریم نمییاد یه سری بهمون بزنه ببینه چه میكشیم.»
آقا مهدی بهش گفت: «خیلی خب پدر جان.اشكال نداره.شما یه بیل به ما بده درستش میكنیم.پیرمرد گفت: «برید بابا شما هم بیلم كجا بود.» از یكی از همسایهها بیل گرفتیم.تا نزدیكیهای اذان صبح توی كوچه آبراه میكندیم. (همسر شهید مهدی باكری)
در تقسیم كار آنچه را ارزش میشمرد این بود كه كارهای پایین تر و سخت تر را بیشتر به عهده بگیرد
مهرماه سال 1352 اولین ملاقات من با آقا مهدی باكری در ساختمان شماره 7 دانشكده فنی تبریز رخ داد.جوانی آرام و با چهرهای دوست داشتنی كه در عمق نگاهش یک غم كهنه نهفته بود.
راز و رمز این غم و چهره آرام، دنیای عجیبی است كه تاكنون هیچكس در ترسیم واقعی آن موفق نبوده است همچنین به خاطر عظمت مهدی و بزرگی همراه با اخلاص او ساواک نیز هرگز به درون پرغوغای او دست نیافت و ناامید از ظاهر خاموش او به حیلههای دیگر دست زد. «او بندهای از بندگان خدا بود كه صبر اخلاص صداقت در عمل سلامت در نفس شجاعت و فداكاری تواضع و فروتنی بیادعایی و كم حرفی و پركاری و سخت كوشی را در حد كمالش در وجودش پر كرده بود.» هرچه به روزهای پیروزی انقلاب نزدیک میشدیم فعالیت آقا مهدی رنگ معنوی تری به خود میگرفت.
با اینكه آقا مهدی مسلح بود اما هرگز بدون اجازه امام یا نمایندگان امام اعتقاد به استفاده از آن را نداشت، در دوران دانشجویی (بین سال های 52 تا 56 ) آقا مهدی معتقد بود كه دل كندن از مال مقدمه ای است برای دست شستن از جان ؛ دقت در عبادت و انس با قرآن و آشنایی با مبانی به عنوان یک موتور محرک و چراغی راهنما برای او یک امر جدی بود.
در تقسیم كار آنچه را ارزش میشمرد این بود كه كارهای پایین تر و سخت تر را بیشتر به عهده بگیرد و این را یک مسابقه برای شكست نفس خود و فرار از تنبلی تلقی میكرد. (كاظم میرولد – همرزم شهید)
مانند سایرین وظیفه میپذیرفت
شهید اسماعیل دقایقی در هر سنگری كه سكنی میگزید، مانند دیگر برادران، مقید به وظایفی چون تمیز كردن سنگر، پخت و پز و جمع آوری سفره و ظروف غذا بود؛ به گونهای كه در بسیاری از اوقات، كسی او را از دیگران متمایز نمییافت. (اسماعیل محمدی- همرزم شهید دقایقی)
هیچ گاه از كار و جنگ و هر چیز دیگری، ابراز خستگی نمیكرد
به خانه كه میآمد - با وجود خستگی - خیلی شاداب بود.هیچ گاه از كار و جنگ و هر چیز دیگری، ابراز خستگی نمیكرد.بسیار منظم و تر و تمیز بود و به نیازمندیهای منزل رسیدگی میكرد.سر زدن به فامیل و دوستان و انجام تماسهای لازم، استراحت، غذا خوردن، نماز و نیایش، قرآن خواندن، اهتمام به مسائل تربیتی از سوی او مو به مو انجام میپذیرفت و در این میان كاملاً منظم و با برنامه بود. (همسر شهید اسماعیل دقایقی)
منبع: روزنامه تهران امروز
ارسال توسط کاربر محترم سایت : hasantaleb
/ج