چالش هاي تعامل و ازدواج در خانواده هاي سنتي

شايد اصلي ترين چالش ازدواج براي جوان هاي امروز که متولدين دهه 60 هستند، کنار آمدن با خانواده باشد خانواده هايي که اغلبشان هنوز هم به روش هاي سنتي اعتماد بيشتري دارند و البته بيراه هم نمي گويند. اما بالاخره در دنياي جديدي که ما داريم زندگي مي کنيم و برخوردها و آشنايي هاي خارج از محيط خانواده به اندازه کافي صورت مي گيرد، پس از انتخاب اوليه از طرف يک جوان، براي يک تعامل سازنده با خانواده چاره چيست؟ يا از زاويه ديگر، خانواده ها چطور بايد با انتخاب هاي جوانشان کنار بيايند و فضاي فکري آنها را درک کنند؟
سه‌شنبه، 12 مهر 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چالش هاي تعامل و ازدواج در خانواده هاي سنتي

 چالش هاي تعامل و ازدواج در خانواده هاي سنتي
چالش هاي تعامل و ازدواج در خانواده هاي سنتي


 

نويسنده: دکتر عليرضا شيري




 
شايد اصلي ترين چالش ازدواج براي جوان هاي امروز که متولدين دهه 60 هستند، کنار آمدن با خانواده باشد خانواده هايي که اغلبشان هنوز هم به روش هاي سنتي اعتماد بيشتري دارند و البته بيراه هم نمي گويند. اما بالاخره در دنياي جديدي که ما داريم زندگي مي کنيم و برخوردها و آشنايي هاي خارج از محيط خانواده به اندازه کافي صورت مي گيرد، پس از انتخاب اوليه از طرف يک جوان، براي يک تعامل سازنده با خانواده چاره چيست؟ يا از زاويه ديگر، خانواده ها چطور بايد با انتخاب هاي جوانشان کنار بيايند و فضاي فکري آنها را درک کنند؟

بايد فرديت آدم ها تعريف شود
 

وقتي در ازدواجمان فرديت تعريف نشود، در طلاق هم تعريف نمي شود. همين جامعه مدرني که در موردش زياد بحث کرده ايم،همان ديدي را به يک مرد يا زن مطلقه دارد که جامعه سنتي دارد. ما در جامعه مان هميشه با ترحم به افراد مطلقه نگاه مي کنيم. اما آيا بستري را فراهم کرده ايم براي زوج هايي که از هم جدا شده اند؟ خيلي از همين مطلقه ها هيچ وقت نمي توانند يک بازگشت دوباره به زندگي داشته باشند. خود ما واقعاً در جاهايي آن قدر بد زندگي مي کنيم که نسل قديم از فرديت ما مي ترسد.

بايد اعتماد سازي شود
 

ما بايد براي خانواده و والدين سنتي مان اعتماد سازي کنيم. يکي از ترس هايي که خانواده هاي سنتي دارند، بي بند و باري و اختلاط و علاقه بيهوده است. بالاخره مجاورت مؤانست مي آورد و محاورت باعث به وجود آمدن احساساتي مي شود که ممکن است قادر به کنترلش نباشيم. اما وقتي بچه هاي نسل ما مهارت هاي ارتباطي را ياد بگيرند، نبايد ترسي داشت؛ حتي از اين اختلاط ها که مي تواند به جاي تبديل به شر تبديل به خير شود. ما بايد به بچه ها و به اين نسلي که در حال رشد است ياد بدهيم؛ اگر در رابطشان به فردي علاقه پيدا کردند، بايد چه کنند و يک ارتباط را چگونه مديريت کنند؟

بايد پذيرفت که خانواده بهتر ما را مي شناسد
 

هميشه اين نيست که خانواده هاي سنتي ما به خاطر ديد سنتي اي که دارند اشتباه کنند. بالاخره خانواده ها با توجه به شناختي که از نوع شخصيت و زمان و مکاني که در آن هستيم دارند، درباره ما قضاوت مي کنند. شايد خيلي از والدين ما از ساده انديشي هاي بچه هايشان مي ترسند. مثلاً خيلي از بچه ها براي مستقل شدن و وارد شدن به کارهاي تجاري از والدينشان درخواست پول مي کنند اما با مخالفت شديد خانواده مواجه مي شوند و اين مخالفت را پاي سنتي بودن و محدوديت فکري آن ها مي گذارند. در صورتي که چنين نيست. دليل بسياري از مخالفت ها همين شناخت والدين از شخصيت و نوع درخواست بچه هاست. خيلي از جوان ها فقط حس مي کنند که توانايي انجام چنين کاري را دارند در صورتي که واقعاً چنين نيست.

بايد به آنها اطلاع رساني کرد
 

چالش اصلي براي خانواده هاي شکل گرفته در دهه 40 و جوان هاي متولد دهه 60 اين است که فرديت دهه شصتي ها از نظر خانواده شان زياد قابل پذيرش نيست و حتي ترس آور است. براي ترس زدايي هم قبل از هر چيز بايد اعتماد سازي کرد. يک سري اشکالات در رفتارهاي نسل جوان امروز وجود دارد که ترس آور است و يک سري هم اشکال در اطرافيان ما هست که البته هزينه اش را جوان ها مي دهند. يکي از راههايي که مي شود پيشنهاد کرد، اطلاع رساني است. اطلاع رساني به خانواده باعث کم شدن خيلي از ترس ها مي شود. خيلي از جوان ها به جاي اطلاع رساني درست با سوالات و نگراني هاي والدينشان مقابله مي کنند و فکر کرده که مدام در حال کنترل شدن هستند. در صورتي که اين مقابله ها نه تنها ترس زدايي نمي کنند بلکه ممکن است تاثير معکوس هم داشته باشند.

چرا بعضي آدم ها در دام سنت هاي کهنه گرفتار مي شوند؟
نمي خواهند دنياي جديد را بپذيرند
 

فرض کنيد يک آدم از دهه 60 تا الان تغييري نکرده باشد. يعني ورودي هاي او عوض شده اما خروجي او تغييري نکرده است. اين وضعيت دو حالت دارد؛ يا اين آدم درون ذهنش مسائل را پردازش نمي کند يا اين ورودي ها خوب وارد ذهنش نشده اند. سوال اين است که چطور مي شود يک آدم ورودي نداشته باشد؟ دليلش خيلي ساده است چون تحمل خروجي آن را ندارد. يعني اين آدم ها راحت ترند که در همان ذهنيتي که دارند و در آن احساس امنيت مي کنند، بمانند. چون همه ما براي خودمان سبک زندگي خاصي داريم که به ما امنيت مي دهد. امنيت هم يکي از مواردي است که در ازدواج، رابطه با ديگران و حتي در محل کار براي ما بسيار مهم است.حتي اگر آن را به زبان نياوريم.

نمي خواهند از حلقه امن خارج شوند
 

يکي از بحث هايي که در روانشناسي وجود دارد اين است که آدم ها رشد نمي کنند مگر اينکه از اين حلقه امنشان خارج شوند. چالش جالبي است؛ از يک طرف همه ما دنبال يک حلقه امن مي گرديم و از طرفي اگر بخواهيم داخل آن حلقه بمانيم، رشد نخواهيم کرد.
براي مثال يک برنامه سفر با دوستانتان مي چينيد. بايد چهار صبح از خواب بيدار شويد اما همان لحظه دوست داريد بخوابيد و شايد بي خيال سفر شويد. چون دوست نداريد از محيط ايمني که داريد خارج شويد. اما با همه سختي بيدار مي شويد و همراه دوستانتان مي رويد. و البته بين شوخي و خنده هايتان از اينکه نخوابيده ايد و همراه دوستانتان آمديد خوشحاليد. در صورتي که چند ساعت قبل برعکس اين نکته توي ذهن شما بود.

نمي خواهند جرات به خرج بدهند
 

گاهي به آدم هايي بر مي خوريم که نه تنها در طول زمان عمرشان به روز نمي شوند بلکه مدام به عقب تر هم بر مي گردند. بالاخره ما اگر بخواهيم چيزهاي جديد را بپذيريم بايد قيد خيلي از چيزي هاي قديمي را بزنيم که اين واقعاً جرات مي خواهد. خيلي ها حاضر نيستند از عقايدي که با آنها بزرگ شده اند کوتاه بيايند و چيز ديگري را که شايد برخلاف آن باشد قبول کنند.
منبع:همشهري جوان شماره 305



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.