رابطه ي اخلاق و سياست از ديدگاه حکمت متعاليه (3)

1. سياست در تأمين اهداف و سعادت اخلاقي و فراهم نمودن شرايط و زمينه هاي تربيت، ترويج و گسترش اصول اخلاقي بسيار مؤثر و اثرگذار است. تمام اصول اخلاقي، حد اعتدال و ميانه اي است که بين افراط و تفريط قرار دارد و اين تعادل و ميانه وري هيچگاه محقق نخواهد شد جز آنکه افراد جامعه تحت تربيت و پرورش خاص قرار گيرند تا اين که
سه‌شنبه، 26 مهر 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رابطه ي اخلاق و سياست از ديدگاه حکمت متعاليه (3)

رابطه ي اخلاق و سياست از ديدگاه حکمت متعاليه (3)
رابطه ي اخلاق و سياست از ديدگاه حکمت متعاليه (3)


 

نويسنده: محمدقاسم الياسي ؛ دانشجوي دکتري فلسفه جامعه المصطفي العالميه




 
3-6. نقش ابزاري سياست براي اخلاق
1. سياست در تأمين اهداف و سعادت اخلاقي و فراهم نمودن شرايط و زمينه هاي تربيت، ترويج و گسترش اصول اخلاقي بسيار مؤثر و اثرگذار است. تمام اصول اخلاقي، حد اعتدال و ميانه اي است که بين افراط و تفريط قرار دارد و اين تعادل و ميانه وري هيچگاه محقق نخواهد شد جز آنکه افراد جامعه تحت تربيت و پرورش خاص قرار گيرند تا اين که آهسته آهسته اين حقايق اخلاقي عادت شده ملکه ي نفساني شوند. اين ملکه، حداقل نيازمند آزادي کامل و ايجاد فضايي مناسب و زمينه هاي تربيتي ويژه اي هستند که فقط دولت با سياست گذاري هاي خوب مي تواند از طريق وضع قوانين و مقررات و پديد آوردن مراکز و زمينه هاي تعليم و تربيت متمرکز و هم آهنگ اين بستر را فراهم سازد. به عبارت ديگر تصميم گيري و تصميم سازي در تمام عرصه هاي فرهنگي، اجتماعي، سياسي، اقتصادي و امنيتي در دستگاه دولتي و حکومت شکل مي گيرد؛ اين تصميم در بعد پرورش افراد اخلاقي سياست مدار اخلاقي و تربيت جامعه ي اخلاقي زماني مي تواند گرفته شود که قبل از آن سياست مداران و کارگزاران خوب در دستگاه حکومت اعم از قوه ي اجرائيه و مقننه وجود داشته باشند. اين گونه افراد فقط از طريق مردم سالاري ديني بايستي از سوي مردم انتخاب شده باشند. تنها چنين افرادي که هم تخصص دارند و نياز هاي اساسي جامعه و مصلحت آنان را درک مي کنند و هم تعهد دارند، به اين معنا که خود متخلق به اخلاق اسلامي مي باشند مي توانند آزادي و بستر مناسب براي پرورش و گسترش فضايل اخلاقي را در جامعه فراهم کنند.
2. صدرالمتألهين معتقد است که نفس انساني مبدأ پيدايش سياست است. نفس انساني در برابر نفس کليه الهي جزئي است اين حرکت و پيدايش سياست پيرو حسن اختيار افراد بشر است. زيرا کساني که مي خواهند جامعه را اداره کنند خواه ناخواه افراد بشر را بر اساس تفکر و سليقه ي خود در نظامي که صلاح مي داند سياست گذاري و مديريت مي کنند. ولي شريعت - اخلاق نيز جزو شريعت است - حرکتي است که مبداء آن نهايت سياست است.
«اما المبدأ فلأن السياسة حرکه مبدئها من النفس الجزئية ... و الشريعة حرکة مبدئها نهاية السياسة». (43)
3. غايت سياست، پيروي از شريعت است و غايت شريعت، الهي شدن، تهذيب ظاهر، تهذيب باطن، آراسته شدن به اوصاف الهي است سياست چونان عبدي مي ماند که نسبت به فرمان ها و خواسته هاي خود بايد مطيع باشد. چون شريعت نسبت به سياست به منزله ي گوهري مي ماند که زيبايي هاي سياست در حفظ و مراقبت از آن و ارزش هاي آن مي باشد. «فنهاية السياسة هي الطاعة للشريعة و هي لها کالعبد للمولي» (44)
بنابراين سياست زمينه ساز و در خدمت شريعت و اخلاق است. براي اين که بتوانيم فضايل اخلاقي را در جامعه، محقق بسازيم، مي توانيم از سياست به عنوان ابزار و خادم استفاده کنيم، ولي بايد توجه داشته باشيم که سياست در همه جا به عنوان ابزار اخلاق نيست زيرا سياست متدانيه، متعارفه و متعاليه داريم، چنان که اخلاق متدانيه (بر محور افتخار دنيوي) متعارفه (بر محور سعادت دنيايي با قطع نظر از سعادت اخروي و بدون توجه به توحيد محوري) و متعاليه (اخلاق مبتني بر توحيد) داريم. (45)
در سياست متدانيه سياست مداران از هر نوع روش قانون و تدبير هاي سياسي استفاده مي کنند صرفاً براي حفظ قدرت يا برآورده شدن منافع مادي و دنيايي مردم. شايد بتوان سياست هاي ماکياولي، لذت گرايي دنيايي، منفعت طلبي و قدرت طلبي ها را از اين قبيل سياست خواند که مبتني بر مباني اومانيستي، دنياگرايي، فردگرايي و عقل گرايي است. بديهي است که اين نوع سياست با اخلاق متعاليه و متعارفه هيچ سر سازگاري ندارد، هر چند ممکن است تنها با اخلاق متدانيه که هيچ نقش آخرتي در آن ديده نمي شود سازگاري يا تعامل داشته باشد.
سياست متعارفه سياستي است که شايد تمام يا بعض يا بيشتر قوانين آن بدون در نظر داشت آخرت و سعادت ابدي در نظر گرفته شده باشد؛ هر چند نقش شريعت و اخلاق در آن کم رنگ ديده مي شود، ولي به گونه اي نيست که بريده از آن و ناسازگار با آن لحاظ شود. چنين سياستي با اخلاق متعارفه تعامل دارد، زيرا اخلاق متعارفه نيز به سعادت و موقعيت هاي دنيايي بيشتر اهميت مي دهد تا آخرتي، هر چند که سعادت آخرت را کاملاً
ناديده نمي گيرد ولي نقش آخرت و سعادت اخروي کم رنگ ديده مي شود يا لااقل توحيد محور نيست، بلکه رنگ و بوي اومانيستي در آن ديده مي شود. ولي سياست متعارفه چنان که در ديدگاه صدرالمتألهين به آن اشاره شد و تفاوتي ميان آن و شريعت از چهار جهت گذاشته شده اين سياست نقش ابزاري نسبت به شريعت و اخلاق دارد، پس سياست متعارفه ابزار و خادم شريعت و اخلاق متعاليه مي باشد.
اما سياست متعاليه سياستي است که کاملاً مبتني بر شريعت و توحيد مي باشد و به دنبال سعادت حقيقي انسان است، مانند سياست پيامبر گرامي اسلام. بديهي است که چنين سياستي با اخلاق متعاليه - که همان اخلاق الهي و تخلق به اخلاق الله است تعامل دارد. پس اخلاق و سياست متعارفه گاهي با همديگر وحدت دارند و اخلاق روح سياست را تشکيل مي دهد و گاهي با هم تعامل دارند. گاهي سياست نقش ابزار را نسبت به اخلاق دارد، چنانکه سياست متعارفه غالباً در خدمت اخلاق متعاليه مي باشد ولي گاهي با همديگر تعامل دارند.
4-6. تعامل اخلاق و سياست متعارفه و متعاليه
از مباحث پيشين به دست آمد که اصول بنيادين اخلاق همان گونه که محور تربيت افراد و گسترش فضايل اخلاقي در جامعه مي شود، در تربيت سياست مداران، ترويج اخلاق سياسي و تشکيل مدينه ي فاضله نقش مهم و اساسي دارد. از سوي ديگر سياست زمينه ساز پرورش ملکات اخلاقي و گسترش فضايل اخلاقي مي شود و به عنوان خادم و ابزار در خدمت اخلاق و شريعت قرار مي گيرد. در اين جا به اين نکته پرداخته مي شود که گاهي ميان اخلاق و سياست رابطه ي وحدت - تعامل برقرار است. چون اخلاق در يک نگاه روح و گوهر سياست است، همان گونه که شريعت روح سياست مي باشد و چون ميان روح و بدن يک نوع اتحاد برقرار است، پس ميان سياست و اخلاق نيز اتحادي برقرار است؛ به گونه اي که اگر سياست بدون اخلاق باشد؛ مانند جسد بدون روح مي ماند که نه تنها ارزش ندارد بلکه به زودي بوي متعفن آن، افراد و جامعه را فاسد مي کند.
«نسبة النبوة الي الشريعة کنسبة الروح الي الجسد و الذي فيه الروح و السياسة المجردة عن الشرع کجسد لا روح فيه» (46)
اما گاهي سياست از اهداف، انگيزه ها، مقررات، تدبير ها، مهارت ها و روش هاي ويژه برخوردار است تکنيک هاي مدرن را مي طلبد که حداقل نمي تواند با اصول اخلاقي کاملاً هم آهنگي داشته باشد. هر چند مي تواند براي رسيدن به اهداف اخلاقي نيز کمک کند. از سوي ديگر حقايق و اصول اخلاقي وجود دارند که براي رفتار هاي فردي و تصفيه باطن و تهذيب نفس و سير سلوک عرفاني بسيار موثر است، ولي در عرصه ي سياست نقش اساسي ندارد.اين امور با همديگر مي توانند در رسيدن به اهداف و سعادت اخلاقي و سياسي تعامل داشته باشند، از باب نمونه:
1. سياست متعارفه و متعاليه به ترتيب با اخلاق متعارفه و متعاليه چون از روح واحد، هدف يگانه راهبرد دنيايي و اخروي مشترک جامعيت قوانين و مقررات مطابق با خواسته هاي فطري، متعالي و انساني برخوردارند، مي توانند براي رسيدن آن اهداف در عرصه ي حيات فردي و اجتماعي، سعادت افراد و جامعه و کمالات دنيوي و اخروي نظري و عملي با هم تعامل و همکاري داشته باشند. (47) در عرصه ي سياست مي توان از روش هاي مدرن سياست هاي اساسي، تکنولوژي پيشرفته که مخالف اخلاق انساني نباشد بهره برد. از سوي ديگر اخلاق را در جامعه به ويژه ميان سياست مداران گسترش داد يا افراد متخلق و متعهد را در انتخابات از طريق مردم سالاري ديني انتخاب کرد تا به اهداف انساني و الهي کمک کنند. سياست متعاليه، سياست مبتني بر اخلاق توحيدي است؛ چنان که اخلاق متعاليه، حامي سياست متعاليه جامعه سياسي ديني؛ و سياست مداران متدين و آگاه به دين مي باشند. در حکمت متعاليه، اين نوع سياست، با اخلاق، هم آهنگي و تعامل دارد.
2. وقتي در حکمت و اسرار اخلاق حقوق و سياست و ماهيت اصول اخلاقي حقوقي و سياسي تأمل مي کنيم، به راحتي در مي يابيم که قوانين اسلامي اعم از حقايق اخلاقي و عبادي حقوقي و سياسي به گونه اي برنامه ريزي شده که تمام ابعاد حيات فردي و اجتماعي را پوشش مي دهد و تشکيل يک حکومت و ساختن جامعه ي فاضله را ضروري مي داند. در برخي عبادت هاي دسته جمعي: نوعي تعامل، همگرايي، اتحاد، برادري، آگاهي بخشي همگاني از اوضاع سياسي، اقتصادي،فرهنگي و اجتماعي ديده مي شود. در رفتار هاي عبادي: نوعي همدلي، مدارا، و همپذيري به چشم مي خورد و با کاويدن اسرار عبادات، عقود، ايقاعات، احکام جزايي و ساير حقوق و آزادي هاي اساسي، نفي سبيل، مبارزه با بغي، قطاع الطريق، جاسوسان و سارقان و ... درمي يابيم که چگونه امنيت داخلي و خارجي تحقق عدالت و صلح و حفظ جان، مال، آبرو، عقل و ... در جامعه ضروري دانسته شده است. (48) اين فلسفه اسرار و رويکرد ها: حکايت از تعامل ميان سياست و اخلاق در
جامعه ي اسلامي دارد و مي خواهد با اين تعامل و هم آهنگي ميان سياست اخلاقي و اخلاق سياسي رويه ي واحدي ايجاد کند تا افراد و جامعه را به منزل مقصودشان - که همان خير و سعادت حقيقي است - برساند و در جامعه افراد صالح و شايسته تربيت کند.
3. صدرالمتألهين با پيروي از حکيمان پيشين اسلامي جامعه را نيازمند حاکمي مي داند که بايد شرايط دوازده گانه اي را دارا باشند. اين شرايط به گونه اي بيان گرديده که به جز پيامبران و امامان نمي توانند تمام آن شرايط را يک جا داشته باشند. اين ويژگي هاي رئيس اول، آن قدر براي صدرالمتألهين اهميت داشته که آن را با تفصيل بيشتري نسبت به فارابي و حکيمان ديگر بيان کرده است. با تأمل در اين شرايط درمي يابيم که با داشتن اين شرايط دوازده گانه، حداقل نه شرط آن صبغه اخلاقي دارد: 1. دوستدار دانش و حکمت باشد؛ 2. از لهو و لعب ، حرص و طمع، شهوت پرستي و لذت خواهي به دور باشد؛ 3. بزرگ منش و دوست دار کرامت انساني باشد از ذلت و خواري عيب و عار بپرهيزد؛ 4. درهم و دينار و منافع دنيايي برايش بي مقدار باشد؛ 5. نسبت به اجراي عدالت، سختگير، چموش و از ظلم و زشتي ها پرهيزگار؛ 6. دوست دار عدالت و انصاف و دشمن ظلم و ظالمان باشد؛ 7. شجاع باشد و در کار هايي که شايسته است و مصلحت مردم در آن است عزم راسخ داشته باشد و از کار هاي ناشايست و برخلاف مصلحت منزجر باشد؛ 8. نسبت به مردم مهربان و عطوف باشد و از خشونت نسبت به آنان بپرهيزد؛ 9. در برابر خداي خويش خائف و ترسان باشد. (49) اين شرايط رئيس مدينه مي رساند که اخلاق نقش کليدي در تعهد حاکمان دارد، پس ميان سياست و اخلاق تعامل و همگرايي وجود دارد.
4. سعادت، غايت مشترک امور اخلاقي و سياسي است. به نظر صدرا تحقق عدالت، آزادي، استقلال و امنيت دروني و بيروني، خويشتن داري و عفت همگاني و فردي، هدايت مردم به سوي سعادت ابدي، تنظيم امور معيشتي و اخروي، براي رسيدن به سعادت دنيوي و اخروي از چيز هايي است که تعامل ميان اخلاق و سياست را در تحقق مدينه فاضله مي طلبد. از باب نمونه يکي از اهداف و سعادات حقيقي دنيايي انسان تحقق عدالت بيروني و دروني و عدالت اجتماعي و فردي است. با تحقق اين عدالت تازه زمينه براي رسيدن به سعادت هاي بالاتري فراهم مي شود. (50)

نتيجه
 

با تحليل عبارت هاي صدرالمتألهين درباره ي اخلاق و سياست و با تأمل و کاويدن مباني نظري اخلاق و سياست در حکمت متعاليه که عبارتند از: خيريه وجود، خلافت انسان در هستي، جسمانيه الحدوث و روحانيه البقاء بودن نفس انسان، حرکت جوهري نفس و اختيار انسان رابطه دنيا و آخرت و غير مکتفي بالذات بودن انسان و مدرنيت آن مي توان هر دو رهيافت وحدت - تعامل و غايي - ابزاري را در انديشه ي صدرالمتألهين يافت. رمز کار در اين است که گاهي ميان اخلاق متعارفه با سياست متعارفه مقايسه مي شود و نسبت شان بررسي و ارزيابي مي شود؛ گاهي ميان اخلاق متعاليه با سياست متعاليه و گاهي ارتباط ميان اخلاق متعاليه و سياست متعارفه تحليل مي شود، سياست تابع و خادم اخلاق است ميان شان، اگر نگوييم تماماً بلکه اغلب رابطه ي غايي - ابزاري حاکم است. اگر ميان اخلاق متعارفه با سياست متعارفه نسبت سنجي صورت گيرد اخلاق متعارفه گاهي روح و گوهر سياست متعارفه است، زيرا اخلاق نسبت به آن محوريت دارد و به همين دليل آن سياست را از متدانيه به متعارفه ارتقاء داده است گاهي ميان شان تعامل است، چون در مواردي هر کدام از سياست و اخلاق، اصول، قوانين و معيار هاي خويش را براي رسيدن انسان به اهداف و راهبرد هاي وي دارد. اگر رابطه ي ميان اخلاق متعاليه با سياست متعاليه در نظر گرفته شود، در اين جا چون هر دو از روح يگانه هدف واحد و انگيزه ي مشترکي برخوردارند و در علت فاعلي و غايي توحيد محور هستند دوباره همان رهيافت وحدت - تعامل تقويت مي شود.

پي نوشت ها :
 

43- الشواهد الربوبية، ص 426.
44- همان.
45- محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 1 (بيروت: موسسة الاعلمي للمطبوعات، 1997)،
ص 353-351، 368 به بعد؛ ج 4، ص 113.
46- الشواهد الربوبية، ص 426.
47- همان، ص 425.
48- همان، ص 426-424.
49- همان، ص 420. المبدأ و المعاد، ص 618.
50- الشواهد الربوبية، ص 429 و 407. المبدأ و المعاد، ص 415-613.
 

منبع:فصلنامه علوم سیاسی (46)، انتشارات دانشگاه باقر العلوم،1389



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.