بحثي در تاريخ بيهقي
علي اميرنشان
پس از اين، پسرش محمد، که ملقب به جلال الدوله بود، به موجب وصيت پدر، بر تخت نشست و ارکان دولت، همه با وي بيعت کردند ( ميرخواند، 1373، ص2). علي قريب که در زمان حيات محمود، داراي شوکت و قدرتي فراوان بود و نيز سپاهسالار بزرگ محمود به شمار مي آمد، جانب وفاداري و خدمت به غزنويان را گرفت و بر طبق خواسته پادشاه فقيد، محمد را بر تخت نشاند.
«دراين زمان، مسعود، پسر بزرگ محمود، حاکم عراق بود و چون خبر مرگ پدر به او رسيد... رو به خراسان نهاد و نامه اي به برادرش امير محمد نوشت و پيغام داد که من در ولايتي که پدرم به تو وصيت کرده، طمعي ندارم و بلاد جبال که به شمشير گرفته ام مرا کفايت است، اما نام من بايد در خطبه، مقدم باشد؛ اما محمد، جواب رد داد و هر چند خير خواهان خواستند ميان دو برادر را آشتي دهند، محمد توجه نکرد و عم خود، يوسف بن سبکتگين را در مقدمه لشکر بفرستاد و ز غزنين بيرون آمد و اول ماه رمضان، از تگيناباد برسيد و ماه روزه را آنجا توقف کرد؛ اما در شب سوم ماه شوال ( سال 421)، لشکريان، پيرامون خرگاه او را گرفتند و او را از بستر استراحت بيرون کشيدند و در قلعه تگيناباد، محبوس کردند. از کساني که در گرفتن محمد سعي کرد، علي خويشاوند از اقرباي سلطان، که سلطان، او را به لفظ خويشاوند، خطاب مي کرد و امير يوسف... را نيز در اين کار، متهم مي داشتند....»؛ ( همان، صص 603-602) علي قريب، لشکر را به طرف هرات، به استقبال سلطان مسعود برد، چون به يک منزل برسيد، به خدمت سلطان رفت، مسعود فرمان داد تا او را بگرفتند ( منهاج سراج، 1363، طبقه يازدهم، صص 232- 231).
آنچه در مورد علي قريب، بيش از هر چيز ديگري، قابل اهميت است، قدرت و شوکت بي اندازه او در دستگاه غزنويان است، که با دخالت در امور حکومتي محمود، به قصد خدمت به دربار غزنوي، همه را به باد داد و در نهايت، جان بر سر وفاداري و خدمت خويش نهاد؛ مسعود، با براندازي علي قريب، خود را از انديشه هاي روشن مشاوري خردمند، محروم ساخت و با چنين نابخردي هايي، در کوتاه مدت، ستاره درخشان غزنوي، رو به سوسو زدن و در نهايت خاموشي نهاد.
حاجب بزرگ علي قريب که به واسطه داشته نسبت خويشاوندي با سلطان محمود، به قريب يا خويشاوند، معروف بود، هم در امور سپاه و هم در حوزه امور کشوري، داراي نفوذ بسياري بود. طبق گفته باسورث، درجه دقيق خويشاوندي حاجب بزرگ با خاندان شاهي غزنوي، معلوم نيست؛ وي احتمالاً خويشاوندي رضاعي با غزنويان داشته يا با يکي از خاندان شاهي، ازدواج کرده است. قريب يا خويشاوند، احتمالاً تنها لقبي بوده که محمود، به عنوان قدرداني، به وي عطا کرده و او را به اين صورت، ممتاز ساخته است.
ارزشمندي علي قريب نزد محمود:
به روايت تاريخ، حتي او را بر حاجب غازي (2) که مردي بزرگ و محتشم بود، برتري مي داد: «... و چنين مي گفت مرا معتمدي: که امير محمود، رحمه الله، مرا يکوتگين را با دو هزار سوار، از نيشابور به سوي ري بفرستاد و هيچ مثال نداد؛ و چون ايکوتگين به دو منزل رسيد، بدو نامه نوشت: « که قرار کن، تا غازي حاجب به تو رسد با دو هزار سوار؛» و غازي را هم مثال نداد؛ و چون ايشان، دو تن، به پنج منزلي رسيدند، نامه کرد به ايشان که: « قرار کنيد تا علي حاجب به شما رسد» و علي حاجب را مثال ها بداد و چهار هزار سوار با او بفرستاد و چون علي حاجب، آنجا رسيد، لشکر، تعبيه کرد؛(3) ميمنه به ايکوتگين داد و ميسره به غازي حاجب و خود اندر قلب؛ و همبران تعبيه همي شد تا در ري.»؛ ( گرديزي، 1363، ص 417).
جلوس محمد بر تخت غزنه:
اثبات بي لياقتي محمد بر علي قريب و ديگر بزرگان:
سلطان محمد، بعد از به دست گرفتن قدرت، نتوانست حکومتي مقتدرانه همچون پدر، بنا کند تا نزديکان، هواداران و کساني که او را در رسيدن به حکومت، ياري داده بودند، به او دل خوش باشند.
عزيمت علي قريب براي مقابله با مسعود، به دستور محمد:
فروگيري محمد، توسط دو سردارش، علي قريب و امير يوسف:
کوشش حاجب الکبير، جهت تقرب به مسعود:
چرا جلب رضايت مسعود؟
حاجب علي، خود، محمد را بر تخت مي نشاند، خود، او را خلع مي کند و خود، دستور مي دهد تا در مسجد جامع تگيناباد، خطبه خوان سلطاني، خطبه به نام مسعود بخواند. علي به دو دليل، محمد را در ابتداي کار، بر تخت نشاند: 1- بر طبق وصيت محمود، عمل کرد. 2- محمد، از لحاظ مسافت، به غزنين نزديک تر بود و چون علي نمي خواست، فتنه اي به پا شود و غزنه از پادشاه، خالي بماند، محمد را به پايتخت خواند؛ محمد در اداره امور، آنچنان ناتوان عمل کرد که حاجب بزرگ، با وجود آگاهي از فرجام شوم خويش، دست به اقدام جسورانه ديگري زد و محمد نالايق را دستگير کرده، پيمان وفاداري با مسعود بست. علي قريب، فقط در پي لايق ترين جانشين بود، تا دولت غزنويان را حفظ نمايد؛ چنان که وقتي بنا بر مصالح، محمد را قدرت بخشيد، براي او، حامي و ياوري بزرگ به شمار مي رفت و هنگامي که او را ضعيف و نالايق ديد، اين حمايت ها را از او دريغ کرد. در چنين موقعيتي، بزرگان دربار، دست به اقداماتي مصلحتي زدند، از جمله، دستگيري حسنک وزير:«حاجب علي و حسنک وزير، دوستاني مشفق بودند، اما به واسطه کاهش طرفداري عامه از محمد، بيگانگي و نزاع در ميانشان بروز کرد و حاجب، بي اطلاع يا با آگاهي امير، وزير را توقيف کرد». ( با سورث، 1378، ص 442).
نمايش هاي دروغين مسعود:
عزيمت حاجب علي به هرات:
حاجب، فرجام کار خود را مي داند:
وداع حاجب علي با بونصر مشکان:
اظهار پشيماني علي قريب:
و جان بر ميان بستم و امروز، همگنان (14) از ميان بجستند و هر کسي خويشتن را دور کردند و مرا علي امير نشان (15)، نام کردند و قضا کار خويش بکرد؛ چنان باشد که خداي، عز ذکره، تقدير کرده است، به قضا رضا داده ام و به هيچ حال، بدنامي، اختيار نکنم.»؛ (همان). حاجب علي، به فرجام کار هيچ يک از محموديان، خوش بين نيست و در گفتگو با بونصر مشکان، آن را چنين بيان مي کند: «... و ترا ببايد دانست که کارها همه ديگر شد، که چون به هرات رسي، خود بيني و تو در کار خود، متحير گردي که قومي نو آيين، کار را فرو گرفته اند، چنان که محموديان، در ميان ايشان، به منزلت خاينان و بيگانگان باشند؛ خاصه بوسهل زوزني، بر کار شده است و قاعده بنهاده و همگان را بخريده و حال با سلطان مسعود آن است که هست، مگر آن پادشاه را شرم آيد، و گرنه شما بر شرف هلاکيد.» چنان که به سادگي، حسنک را به جرم قرمطي بودن (16)، به دار کشيدند و هفت سال هم، برادر باقي ماند؛ بعد از آن هم بسياري ديگر از محموديان، دچار چنين سرنوشتي شدند، از جمله : اريارق، سپاهسالار هندوستان، که دستگير و کشته شد؛ حاجب غازي که قدرت بسياري يافته بود و با نقشه، او را نيز به زندان افکندند، که همان جا، زندگي را وداع کرد و بسياري ديگر. ( همان، ص45). ابوالفضل بيهقي، درباره سرنوشت شوم علي قريب، تمام خطوط اصلي ناکامي هاي او را ترسيم مي کند، در وداع علي باکدخداي خويش در غزنين، اين حرمان را منعکس نموده، نيز در نامه اي به پسرش محسن مي نويسد: « من رفتم سوي هرات و چنان گمراه مي برم که ديدار من با تو و خانگيان، به قيامت افتاده است، از آن بود که در هر بابي، مثالي نبود...» ؛ (همان، ص45).
حضور حاجب بزرگ در پيشگاه امير:
هنگامي که حاجب بزرگ به خدمت امير مسعود در باغ عدناني (17) رسيد، مسعود، بر تخت، تکيه زده بود، آلتونتاش بر دست راست و امير يوسف هم در برابر قرار داشت؛ ابتدا امير مسعود، حاجب علي را مورد تعريف و تمجيد قرار داده، از او دلجويي و تشکر مي نمايد، سپس به حاجب، اجازه دست بوسي داده، او را در سمت چپ خود جاي مي دهد. علي، هديه هاي گرانبهايي براي پيشکشي به سلطان آورده: «... وي عقدي سخت قيمتي، پيش سلطان نهاد و هزار دينار سياه داري داشت، از جهت وي نثار کرد.»؛ (همان). بعد از اجراي تشريفات معمول، بين حاجب بزرگ و امير مسعود، تعارفات و ظاهر سازي هايي، رد و بدل شد: « خوش آمدي و در خدمت و در هواي ما، رنج بسيار ديدي»، گفت: «زندگاني خداوند دراز باد! همه تقصير (18) بوده است، اما چون به لفظ عالي، سخن بر اين جمله رفت، بنده، قوي دل و زنده گشت.»؛ (همان، ص 47).
سخنان آلتونتاش در حمايت از حاجب بزرگ:
خلوت امير با حاجب بزرگ:
فرجام غم انگيز و ناعادلانه حاجب بزرگ:
امير مسعود با بي شرمي تمام، پنهاني با غازي حاجب، قرار گرفته بود، تا آن هنگام که حاجب بزرگ، در خدمت امير است، غازي به غارت بنه او برود.
در آفاق اگر سر به سر پادشاست
چو مال از توانگر ستاند، گداست
( سعدي، 1379، ص51)
و پايان تراژدي زعيم الحجاب، از زبان ابوالفضل بيهقي: « منگيتراک حاجب، چون بيرون آمد، او را بگفتند: اينک حاجب در صفه است. چون به صفه رسيد، سي غلام اندر آمدند و او را بگرفتند و قبار و کلاه و موزه، از وي جدا کردند، چنان که از آن برادرش کرده بودند و در خانه اي بردند که در پهلوي آن صفه بود. فراشان، ايشان را به پشت برداشتند، که با بند گران بودند و کان آخر العهد بهما(20).»؛ (بيهقي، 1381، ص 49).
از افراز، چون کژ گردد سپهر
نه تندي به کار آيد از بن، نه مهر
(فردوسي، 1379، ج4، ص40)
در نهايت، علي قريب، خان بر سر وفاداري به دولت نامهربان غزنوي نهاد و بيهقي، با سوز و گداز، از علي و سرنوشت ناگوارش و نيز روزگار بي وفا، چنين سخن مي گويد: « اين است حال علي و روزگارش و قومش، که به پايان آمد و احمق، کسي باشد که دل در اين گيتي غدار فريفتگار بندد و نعمت و جاه و ولايت را به هيچ چيز شمرد و خردمندان، بدو فريفته نشوند.» (بيهقي، 1381، ص49). «... و ما يذکر الا اولوالالباب: و جز خردمندان، پند نمي پذيرند. (بقره: آيه 269).
در وصف علي قريب، همين بس که بيهقي، خود گويد« و من که بوالفضلم مي گويم که چون علي، مرد کم رسد.» (بيهقي، 1381، ص 45) « و حاجب بزرگ علي را، مؤذن(21)، معتمد عبدوس، به قلعت کرک برد، که در جبال هرات است و به کوتوال (22) آنجا سپرد که نشانده عبدوس بود.»(همان ص 78).
چنين است آيين گردنده دهر
گهي نوش بار آورده، گاه زهر
اگر مايه اين است، سودش مجوي
که در جستنش بخت آيد به روي
(فردوسي، 1379، ج9، صص 49-50)
وحشت محموديان، بعد از فروگيري غريبانه علي قريب:
نامه وقيحانه مسعود به محمد، درباب فروگيري حاجب بزرگ:
نتيجه:
از آنجايي که پاداش وفاداري، جز وفاداري نيست، پس آنچه بر سر علي قريب آمده، غريب بود؛ حاجب بزرگ، در حالي که هم صاحب منصب بود و هم قدرت فراوان داشت، به خاطر مصلحت انديشي در حکومت، عاقبتي شوم و ناجوانمردانه يافت؛ و شايد چون او را خويشاوند و قريب مي ناميدند، گرفتار رنج و قهر، گرديد، چنان که در مرصاد العباد آمده: « والمخلصون علي خطر عظيم» (23)
نزديکان را بيش بود حيراني
کايشان دانند سياست سلطاني
(نجم رازي، 1380، ص 69)
مسعود، اگر عفو و گذشت را چاشني قدرتش مي کرد، شايد حکومتي بدان مستعجلي نمي (فردوسي، 1379، ج9، صص 49-50)
وحشت محموديان، بعد از فروگيري غريبانه علي قريب:
4- مجلس مظالم: مجلسي که به شکايت مردم در باب ظلم هايي که بدانان شده، رسيدگي مي کرد ( معين، 1379).
5- جرايد: دفاتر و امثال آن ( دهخدا، 1330).
6- مشافهه: نکاتي است درباره امري که شفاهي بيان شده، سپس منشي يا منشيان ديوان، آن را به تحرير درآورده، براي شخص مورد نظر، همراه پيک، ارسال مي داشتند (همان).
7- سعدي چه زيبا مي نويسد که : ده درويش در گليمي بخسبند و دو پادشاه در اقليمي نگنجد.»؛ (گلستان، 1377، ص 60).
8- چاشتگنتيجه:
از آنجايي که پاداش وفاداري، جز وفاداري نيست، پس آنچه بر سر علي قريب آمده، غريب بود؛ حاجب بزرگ، در حالي که هم صاحب منصب بود و هم قدرت فراوان داشت، به خاطر مصلحت انديشي در حکومت، عاقبتي شوم و ناجوانمردانه يافت؛ و شايد چون او را خويشاوند و قريب مي ناميدند، گرفتار رنج و قهر، گرديد، چنان که در مرصاد العباد آمده: « والمخلصون علي خطر عظيم» (23)
نزديکان را بيش بود حيراني
کايشان دانند سياست سلطانيبيهقي، 1381، ص 119).
15- علي امير نشان: اين جمله به دو معناست، علي کسي است که هم امير را به تخت مي نشاند و هم او را دستگير مي کند.
16- قرمطي: وقتي که دعات اسماعيلي در اهواز براي امامت محمد بن اسماعيل و اولاد او تبليغ مي کردند، يکي از مبلغان خود به نام حسين اهوازي را به کوفه فرستادند؛ وي در آنجا با مردي به نام حمدان الاشعث معروف به قرمط ملاقات کرد...؛ حمدان به سال 276 هجري با تشکيل سپاهي از جنگجويان، شروع به خونريزي و قتل مخالفان خود کرد...؛ از حدود سال 280 هجري ميان حمدان و اسماعيليه اهواز، اختلاف پديد آمد و از اين راه، مذهب جديدي به نام قرمطي، که از شعب مذهب اسماعيلي محسوب مي شود به وجود آمد. ( شاه حسيني، 2536، ص 216).
17- باغ عدناني: گويا منسوب است به ابي عامر عدناني بن محمد الضبي، که در اواخر عهد سامانيان رئيس هرات بوده است. (بيهقي، 1381، ص 117).
18- تقصير : کوتاهي، گناه (معين، 1379)؛ کوتاهي کردن و سستي در کاري ( غياث الدين رامپوري، 1363).
19- استوار کردن: دستگير کردن و به بند کشيدن.
20- کان آخر العهد بهما: اين پايان ديدار با آن دو تن بود. ( بيهقي، 1381، ص 122).
21- موذن: اذن و دستور يافته، اسم مفعول از تأذين (همان، ص 145).
22- کوتوال: نگهدارنده قلعه و شهر باشد و او را سرهنگ هم مي گويند و بعضي گويند اين لغت، هندي است و فارسيان استعمال کرده اند، چه، کوت به هندي، قلعه است ( برهان، 1376).
23- و المخلصون علي خطر عظيم: اين جمله در شرح خواجه ايوب، حديث نبوي و در اتحاف السادات المتقين، ج9، ص 243، منسوب به سهل بن عبدالله تستري ذکر شده است. ( رياحي، حاشيه مرصاد العباد، 1380، ص 580).
1- قرآن مجيد، 1377، ترجمه: مسعود انصاري خوشابر، چ اول، تهران، انتشارات فرزان روز.
2- باسورث، کليفورد ادموند، 1378، تاريخ غزنويان، ترجمه حسن انوشه، ج1و2، چ دوم، تهران، انتشارات امير کبير.
3- برهان، محمد حسين بن خلف تبريزي، 1376، برهان قاطع، به اهتمام: محمد معين، چ ششم، تهران، انتشارات امير کبير.
4- بيهقي، ابوالفضل محمد بن حسين، 1381، تاريخ بيهقي، به کوشش. خليل خطيب رهبر، 3 جلد، چ هشتم، تهران، انتشارات مهتاب.
5- پيرنيا، حسن و عباس اقبال آشتياني، 1384، تاريخ ايران از آغاز تا انقراض قاجاريه؛ چ اول تهران، انتشارات علم.
6- سعدي، مشرف الدين مصلح بن عبدالله، 1379، بوستان، تصحيح و توضيح غلامحسين يوسفي، چ ششم، تهران، انتشارات خوارزمي.
7- ـــــــ؛ 1377، گلستان، تصحيح و توضيح: غلامحسين يوسفي، چ پنجم، تهران، انتشارات خوارزمي.
8- شاه حسيني، ناصرالدين؛ 2536، تمدن و فرهنگ ايران، چ سوم، تهران، انتشارات دانشگاه سپاهيان انقلاب اسلامي.
9- دهخدا، علي اکبر؛ 1330، لغت نامه، چ افست گلشن، تهران.
10- غياث الدين محمد بن جلال الدين رامپوري، غياث اللغات، به کوشش : منصور ثروت، چ اول، تهران، انتشارات امير کبير.
11- فردوسي، حکيم ابوالقاسم، 1379، شاهنامه به کوشش وزير نظر، سعيد حميديان، ج4 و 9، چ پنجم، تهران، انتشارات قطره.
12- گرديزي، ابوسعيد عبدالحي بن ضحاک بن محمود، 1363، تاريخ گرديزي، به تصحيح و مقابله. عبدالحي حبيبي، 1363، چ اول، تهران، انتشارات دنياي کتاب.
13- معين، محمد، 1379، فرهنگ فارسي، چ پانزدهم، تهران، انتشارات امير کبير.
14- منهاج سراج، 1363، طبقات ناصري، به تصحيح و مقابله و تحشيه، عبدالحي حبيبي، چ اول، تهران، انتشارات دنياي کتاب.
15- ميرخوانده، محمد بن خاوند شاه بلخي، 1373، روضه الصفا، به تهذيب و تلخيص از عباس زرياب، چ اول، تهران، انتشارات علمي.
16- نجم رازي، 1380، مرصاد العباد، به اهتمام: محمد امين رياحي، چ نهم، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي.
منبع: نشريه کيهان فرهنگي، شماره272و 273.