تحول در مباني و دگرگوني از راست سنتي به اصول گرايي

از اواخر دهه 1370 هـ ش. در شرايطي که اصلاح طلبان، رقباي خود را محافظه کار و اقتدارگرا قلمداد مي کردند، اصطلاح اصول گرايي در ادبيات سياسي کشور جاي پيدا کرد. محافظه کاري در فرهنگ سياسي ما داراي بار منفي به معناي تحجر، ناديده گرفتن تحولات جديد، اصرار بي منطق بر روي حفظ وضع موجود بدون توجه به واقعيات بيروني
شنبه، 14 آبان 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تحول در مباني و دگرگوني از راست سنتي به اصول گرايي

تحول در مباني و دگرگوني از راست سنتي به اصول گرايي
تحول در مباني و دگرگوني از راست سنتي به اصول گرايي


 






 
از اواخر دهه 1370 هـ ش. در شرايطي که اصلاح طلبان، رقباي خود را محافظه کار و اقتدارگرا قلمداد مي کردند، اصطلاح اصول گرايي در ادبيات سياسي کشور جاي پيدا کرد. محافظه کاري در فرهنگ سياسي ما داراي بار منفي به معناي تحجر، ناديده گرفتن تحولات جديد، اصرار بي منطق بر روي حفظ وضع موجود بدون توجه به واقعيات بيروني است. نسل جوان و فهيم اين جريان به بازيابي و بازسازي هويت آن شتافتند و با ابتکار گفتمان اصول گرايي (و انتساب تجديد نظر طلبي به رقيب) به عکس العملي همه جانبه دست زدند و در مدت کوتاهي فضاي سياسي کشور تغيير يافت.
بي شک اين گفتمان سازي بر اين مبنا بود که ضمن سلب مشروعيت از گفتمان اصلاح طلبي، که بعضي از اصول و مباني انقلاب و نظام اسلامي را در نور ديده بود، اصول گرايي را به منزله اصل و متن انقلاب و نظام اسلامي قرار دهد، و بر آرمان هاي اصلي انقلاب اسلامي، امام خميني و نظام اسلامي مبتني سازد. از سوي ديگر طرح اصول گرايي براي نفي اتهام محافظه کاري و اقتدارگرايي هم بود. اصول گرايي به سرعت به گفتمان مسلط جامعه تبديل شد و مقام معظم رهبري با بازتعريف و تبيين مفهوم آن، ابتکار مديريت و هدايت اين گفتمان سازي را به دست گرفت و آن را به نحو جامع الاطرافي که حتي بعضي از اصلاح طلبان را هم در برگيرد، تعريف کرد.
بدين لحاظ، اصول گرايي از يک شعار و گفتمان جناحي و سياسي فراتر رفت و با اصول و مباني نظام و انقلاب پيوند خورد. به لحاظ تاريخي گفته مي شود که اصول گرايي به معناي «ارزش گرايي» در مقابل «ليبراليسم» است و ياران امام خميني، در پي نامزدي بني صدر در اولين دوره انتخابات رياست جمهوري، براي جبهه خودي از اين اصطلاح بهره گرفتند.(1) عده اي ديگر معتقدند در اوايل دهه 1370، مقام معظم رهبري، ضمن بيان مطالبي درباره شيوه عملکرد و نگرش گروه هاي فعال سياسي، با انتقاد از نام گذاري طيف هاي سياسي به راست و چپ، اظهار مي کرد که مسلمات انقلاب و ايده آل هاي حضرت امام چنين مي طلبد که به جاي تقسيم بندي راست و چپ، اصطلاح اصول گرا و غيراصول گرا را براي هويت بخشي انقلابي گروه ها و جريان ها به کار برد.(2) البته اين گفتمان در جامعه چندان انعکاسي نداشت تا اينکه بعضي از نيروهاي انقلابي در هنگام انتخابات مجلس پنجم در زمستان 1374، ائتلافي به نام حزب الله تشکيل دادند و شخصيت هاي ارزشي هر دو طيف سياسي را به عنوان کانديدا وارد صحنه کردند و در آستانه انتخابات هفتم رياست جمهوري در خردادماه 1376، حجت الاسلام محمدي ري شهري با تشکيل جمعيت دفاع از ارزش هاي انقلاب اسلامي در انتخابات حضور يافت.
لفظ «جناح ارزشي» يا «نيروهاي ارزشي» کم و بيش در اين ايام به کار برده مي شد و مقام معظم رهبري،(3) اهتمام به ارزش ها را تنها مبناي صحيح و اصولي ارزش گذاري و تقسيم بندي افراد و گروه ها خواند و با انتقاد از تعابير چپ و راست، تأکيد کرد: اين جناح بندي ها، غيرواقعي و بي معنا است و تنها ملاک حقيقي براي ارزيابي افراد و گروه ها، اهتمام يا بي مبالاتي به ارزش ها و معيارهاي ارزشي است. به همين دليل، ايشان بي توجهي به ارزش ها را داراي آثار بسيار زيانبار برشمرد و خواستار لزوم پايبندي و اهتمام همه گروه هاي جامعه به ارزش ها شد. اما از سال 1378، کم کم فضا براي طرح گفتمان اصول گرايي فراهم شد و در انتخابات مجلس هفتم و به خصوص در نهمين دوره انتخابات رياست جمهوري، رقابت در قالب اصول گرا و اصلاح طلب، شکل تازه اي به خود گرفت.
بنابراين به لحاظ سياسي، اين مفهوم متعلق به تحولات دهه اخير کشورمان است و ريشه در تحولات مربوط به انقلاب اسلامي و نظام جمهوري اسلامي دارد. بعد از فروپاشي شوروي، غرب در تهاجمي تبليغاتي و رواني، شوروي را به عنوان نماد اصول گرايي، و جمهوري اسلامي را هم، مثل آن معرفي نمود و محکوم به فروپاشي تلقي کرد و مورد تهاجم فرهنگي و بمباران تبليغاتي قرار داد. پس از دوم خرداد 1376 و طرح اصلاحات از سوي جبهه دوم خرداد، اين سير تشديد شد و غرب با نوعي قرينه سازي، فرايندي شبيه فرايند فروپاشي شوروي را براي جمهوري اسلامي در دستور کار قرار داد. صرف نظر از اهداف جمهوري اسلامي، در داخل کشور، اصول گرايي دقيقاً در مقابل اصلاح طلبي جبهه دوم خرداد و به خصوص از سال 137 مطرح شد تا حد و مرز جريان هاي سياسي موجود و وضعيت آن ها در قبال مواضع و اهداف انقلاب اسلامي، آشکار و شفاف شود.
از سال 1378 و با تحولات جامعه و تنش هاي ناشي از افراط گرايي اصلاح طلبان و سياست هاي تساهل و تسامح آنان، که به تضعيف و تخطئه ارزش ها و اصول انقلاب منجر شده بود، گروهي از نيروهاي انقلابي و ارزشي همراه احزاب، گروه ها و جمعيت هاي موسوم به «همسويي جامعه روحانيت» در قالب شوراي هماهنگي نيروهاي انقلاب به تجديد سازماندهي اقدام کردند و در مبارزات سياسي ـ انتخاباتي خود از سال 1380 به بعد، اين عنوان را براي معرفي خود در مقابل اصلاح طلبان (و به تعبير منفي تر، تجديد نظر طلبان دوم خردادي) به کار بردند. تفاوت اين اصول گرايان با گروه همسوي جامعه روحانيت مبارز، که جناح راست يا راست سنتي ناميده مي شدند، در اين بود که رهبري و مديريت فکري و عملياتي شان با نيروهاي نسل دوم و سوم انقلاب بود که غالباً تحصيل کرده، نوگرا و داراي سوابق فعاليت در دفاع مقدس بودند و از روش هاي مرسوم و معمول جناح راست براي فعاليت سياسي استفاده نمي کردند.
ضمن اينکه دسته اي از نيروهاي باسابقه و انقلابي کشور هم ـ که در دهه 1360 به جناح راست و در دهه 1370 به راست سنتي معروف بودند و در دوره اصلاحات با بمباران تبليغاتي رقيب سياسي به عنوان محافظه کار و اقتدارگرا، در افکار عمومي و جامعه منزوي شده بودند ـ به شکل گيري اصول گرايي کمک کردند. نسل جوان تر اين جريان، تحت تأثير شکست هاي پياپي (از دوم خرداد 1376 تا خردادماه 1380)، هويت و انديشه خويش را بازسازي و بازتعريف نمود و خود را اصول گرا ناميد که وجه تسميه آن اعتقاد و التزام عملي به جمهوري اسلامي، انقلاب اسلامي، آموزه هاي امام خميني و وفاداري به مقام معظم رهبري، و در تقابل با زير سؤال بردن نظام، آرمان هاي انقلاب و امام خميني از سوي جبهه دوم خرداد بود. اعتقاد به ولايت مطلقه، عدالت خواهي، تجليل از دفاع مقدس و عوامل آن، حمايت از فقرا و قشرهاي پايين جامعه، مخالفت با تجملات، مصرف گرايي و انباشت ثروت، طرفداري از بازتوزيع ثروت و... ذيل همين گفتمان قرار مي گرفت که در تقابل با سياست ها و انديشه هاي دوره اصلاحات و حتي دوره سازندگي بود.(4)
از اين نظر، جريان دوم خرداد، بيداري نيروهاي اصول گرا را موجب شد. زيرا بعد از دوم خرداد 1376، در داخل و خارج کشور، عده اي اين تلقي را مطرح مي کردند که اين حرکت، انقلابي مجدد است، و سعي مي کردند اين طور جلوه دهند که مردم، به همه دستاوردهاي انقلاب اسلامي، «نه» گفته اند. ضمن اينکه سياست هاي مبتني بر تساهل و تسامح اين دوره، به تخريب يا غفلت از اصول و ارزش هاي اصيل انقلاب و جامعه اسلامي منجر شد. به همين دليل، اصول گرايي در رد و نفي اين هجمه همه جانبه دست به کار شد.
شرايط جامعه و مجموعه عملکرد جبهه دوم خرداد در قوه ي مجريه، شوراها و مجلس ششم سبب شد که اصول گرايان در گام اول و به صورت کاملاً چراغ خاموش با تابلوي «آبادگران» و شعارهاي غيرسياسي و تأکيد بر رويکرد عمراني و خدمت رساني، برنده انتخابات شوراهاي اسلامي شهر و روستا و در گام دوم به صورت آشکار برنده انتخابات مجلس شوند و طبق برنامه حساب شده به رياست جمهوري هم رسيدند. طراحان اين اصطلاح در نظر داشتند در قالب گفتمان اصول گرايانه به نوعي غيرت سازي دست بزنند. به نظر آن ها اين «غير»، گفتمان «اصلاح طلبي» دوم خرداد بود.
با توجه به اين زمينه، اصول گرايي يعني تمسک به اصول اوليه و اصلي انقلاب اسلامي که هنوز مورد نظر و خواست ملت مي باشد و اصول گرا، کسي است که خود را مقيد و پايبند به اصول و مباني اوليه انقلاب اسلامي، جمهوري اسلامي، امام خميني و مقام معظم رهبري مي داند. بر همين اساس بود که اصول گرايان در مقابل اصلاح طلبان، که عملکرد و رفتارشان تجديدنظر در اصول انقلاب و دور شدن از آرمان هاي امام خميني تلقي مي شد، خود را اصول گرا ناميدند و گفتمان اصول گرايي را وضع کردند. آن ها در انتخابات مختلف از سال 1381 به بعد، پي گيري آرمان هاي انقلاب همچون عدالت خواهي، آزادي خواهي و مبارزه با ظلم و تزوير، فقر، فساد و تبعيض را سرلوحه شعارهاي خود قرار دادند و به خصوص در انتخابات رياست جمهوري نهم، بر لزوم توجه رئيس جمهور آينده به ولايت مداري، قانون اساسي و عدالت تأکيد بيشتري کردند و در همايش بزرگ 27 آذرماه 1383 خود، تحت عنوان «گامي نو»، اصول گرايي در انديشه، نوگرايي در روش و همگرايي در عمل را نماد انتخاباتي و هويتي خود اعلام کردند.

اصول گرايي، ماهيت و مؤلفه هاي آن
 

در تبيين دقيق ماهيت اصول گرايي و بيان شاخصه هاي آن لازم است به بازشناسي اصول گرايي از ساير مفاهيم پرداخته شود.

یک: بازشناسي اصول گرايي
 

در بازشناسي اصول گرايي تبيين مفاهمي و اصطلاح هاي زير ضروري است.

خودي و غيرخودي
 

نخستين بار رهبر انقلاب آيت الله خامنه اي، در اواخر دهه 1370 از اين واژه استفاده کرد و مراد از «خودي»، کسان يا جريان ها و اشخاصي بودند که «انقلاب اسلامي را بر پايه هويت اسلامي، و لزوم تأسيس حکومت اسلامي به رهبري روحانيت و ولي فقيه را باور داشته» و در مقابل آن ها «غيرخودي» که «بي اعتنا به تفکر اصيل اسلامي و آرمان هاي انقلاب و جريان سياسي آن، يعني اصل ولايت فقيه هستند.»(5)
به عبارت ديگر، مفهوم خودي از نظر مقام معظم رهبري، افراد يا جريان هاي سياسي را دربر مي گرفت که به انقلاب اسلامي، نظام جمهوري اسلامي و قانون اساسي، آرمان هاي حضرت امام خميني و رهبري، و ولايت فقيه، اعتقاد و التزام داشتند و طبيعي است غيرخودي ها در نقطه مقابل آن قرار مي گرفتند.

چپ و راست
 

اصول گرايي چپ و راست نيست. گفتني است که واژه چپ و راست از زمان انقلاب فرانسه، که در مجمع ملي آن، نمايندگان انقلابي تندرو در طرف چپ و محافظه کارها در طرف راست مي نشستند، در ادبيات سياسي جهان رايج شد و گسترش يافت.(6)
بر اساس اين دسته بندي، اختصاصات چپ در ميل به تغيير، اعتقاد به گريزناپذيري خشونت، مخالفت با مداخله مقامات ديني در سياست، اعتقاد به مسئوليت دولت در مورد بخشي از رفاه فرد، اعتقاد به مداخله دولت در امور، اعتقاد به آزادي فردي و... را دربر مي گيرد و نقطه مقابل آن، راست است که به حداقل تغيير اعتقاد دارد، خواهان محدوديت مداخله دولت است و به احساسات و عواطف ملي گرايي چون ناسيوناليسم توجه ويژه دارد.(7)
کاربست مفهوم چپ و راست در ادبيات انقلاب اسلامي از صف بندي هاي درون حزب جمهوري اسلامي آغاز شد و سپس در ساير احزاب و تشکل ها، دولت و مجلس گسترش يافت.(8)
امروزه اين مفهوم معناي خود را از دست داده است، چرا که بسياري از چپ ها، از راست ها راست تر و بسياري راست ها، از چپ ها چپ تر شده اند.

اصول گرايي و محافظه کاري
 

اصول گرايي، محافظه کاري نيست، چرا که محافظه کاري يا کنسرواتيسم هرگز صورت يک فلسفه تدوين شده و منظم نداشته و عمدتاً معنا و مفهوم آن در برابر تندروي و انقلابي بودن است. اين گرايش، خواهان حفظ وضع موجود است.(9)

بنيادگرايي
 

اصول گرايي، بنيادگرايي رايج به مفهوم Fundamentalism نيز نيست. چرا که مراد از بنيادگرايي در دايره المعارف علوم سياسي جنبشي است در چارچوب يک دين يا آيين سياسي که به شکل اصلي و ارزش هاي اوليه آن دين يا آيين سياسي گرايش دارد و دو اطلاق مثبت و منفي دارد: مثبت بودن آن، اصولي بودن، ارتودوکس بودن و تمسک به اصل است و کاربرد منفي آن، قشري گري و تمسک به ظواهر است.(10)
از سوي ديگر اصول گرايي، بنيادگرايي اسلامي،(11) که در بعضي از رسانه هاي غربي به معناي سلفي گري ترجمه و معنا يافته است، نيز نيست.(12)
هرچند که بنيادگرايي اسلامي بازگشت به ارزش هاي اوليه صدراسلام و پيروي نکردن از الگوهاي غربي و شرقي را مدنظر قرار مي دهد و به آن ها اعتقاد دارد، اما الگوهايي چون «طالبان» در افغانستان، که امروزه به عنوان نمادي از بنيادگرايي اسلامي معرفي شده است، نه تنها نمي تواند اين گرايش را نمايندگي کند، بلکه الگوي طالبان با برداشت نادرست از مفهوم جهاد و بازگشت به ارزش ها، چهره اي خشن و ضدعقلانيت را در افکار عمومي به اذهان متبادر مي کند که فرسنگ ها با اصول گرايي اصيل و حقيقي فاصله دارد.

تحجر و واپس گرايي
 

اصول گرايي با تحجر(13) به معناي خشک نظري، خشک انديشي و چسبيدن به اصول کهنه و قديمي فرق دارد. اين گرايش از درک و فهم اصول جديد و ترقي خواهي ناتوان است.(14) همچنين نبايد اصول گرايي با تعصب،(15) جمود فکري، جزميت و تغييرناپذيري اشتباه شود.(16)

افراط گرايي و تندروي
 

اصول گرايي نبايد با افراطي گري و تندروي،(17) که «اعتقاد به افکار يا اتخاذ تصميماتي افراطي» اعم از چپ و راست را نمايندگي مي کند، اشتباه گرفته شود.

ماهيت اصول گرايي و شاخصه هاي آن
 

بنا بر مطالب پيش گفته کاملاً معلوم است که اصول گرايي ايدئولوژي، راهبرد و هم گفتمان است. اصول گرايي، در عين حال که خط تمايز خود را آشکارا با تحجر، واپس گرايي، بنيادگرايي و محافظه کاري اعلام کرده است، پارادايم، خط مشي و الگويي اصلاح طلبانه را که خواهان اين است که تغييرات تدريجي به صورت قانوني و مسالمت آميز انجام شود، در خود جاي داده است.
البته بيان اين مطالب نبايد موجب خطاي فاحش در درک و تحليل مسأله اصول گرايي گردد و تصور شود که به دليل ترکيبي بودن آن فاقد هويت و شناسنامه است، بلکه برعکس، اصول گرايي تلاش مي کند با تبيين تفاوت ها و افتراق هاي خود با ساير مفاهيم و واژگان از مصادره و تفسير به رأي آن جلوگيري کند. در يک نگاه کلي اهم شاخصه هاي اصول گرايي را مي توان به شرح زير بيان کرد:

1. اعتقاد به جامعيت دين در اداره جامعه
 

اصول گرايي بر اين باور است که اسلام برنامه اي جامع و عملي براي اداره جامعه در عصر کنوني دارد؛ جمهوري اسلامي را بهترين شکل حکومت مي داند و معتقد است اسلام، محتوا و جمهوري، شکل و فرم حکومت را بيان کرده است. بر اين اساس نه مانند محافظه کاران سنتي، خواهان «حکومت اسلامي» است و نه مانند ليبرال ها خواستار «جمهوري و دموکراتيک اسلامي»، بلکه براساس همان قرائتي که حضرت امام خميني فرمودند: «جمهوري اسلامي نه يک کلمه زياد نه يک کلمه کم. فقط جمهوري اسلامي» را قبول دارد.

2. قانون گرايي
 

اعتقاد و التزام به قانون اساسي به عنوان سند ميثاق عمومي ملت و کارکرد قانون در اداره امور را يکي از بايسته هاي اصول گرايي بايد برشمرد. اين گفتمان، اصل تفکيک قوا را به رسميت شناخته است و به هيچ وجه اجازه نمي دهد هر يک از قوا در کار ديگري مداخله کنند، زيرا نگاه گزينشي به اصول قانون اساسي را به شدت نکوهش مي نمايد. براساس اين اصل است که سليقه ها و گرايش هاي شخصي به حاشيه رانده مي شود و مهم تر از آن، کشور از سليقه هاي فردي نجات مي يابد. اصول گرايي بر اين باور است که قانون بد از بي قاوني بهتر است.

3. مردم سالاري ديني
 

هرچند مي توان مردم سالاري ديني را مترادف جمهوري اسلامي دانست، مردم سالاري ديني آشکارا گوياي اعتقاد به لوازم مردم سالاري در اداره حکومت است. انتخابات، مشارکت، رقابت، احزاب سياسي، آزادي و حق اکثريت از جلوه هاي مهم مردم سالاري است.
بنابراين اصول گرايي، که به حق تعيين سرنوشت افراد به دست خودشان معتقد است، با بعضي از افراد و گرايش هايي که به شدت با رأي، حق انتخاب کردن، حکومت اکثريت و... مخالفت دارند، فاصله دارد و مرزهاي خود را روشن مي کند.

4. شايسته سالاري
 

اصول گرايي با تبارگماري، باندبازي، جناح گرايي، قبيله گرايي و فاميل بازي به شدت مخالفت دارد. اين گفتمان، معيار عزل و نصب ها و واگذاري مسئوليت ها را شايسته سالاري براساس تخصص، دانش، تجربه، کارداني، مديريت، اهليت و صلاحيت مي داند. اصول گرايي، مسئوليت ها را به مثابه امانت و وديعه الهي برمي شمارد و خود را در قبال وظايف محوله در پيشگاه عدل الهي، مردم و نهادهاي ذي ربط پاسخ گو و مسئول مي شناسد.

5. پذيرش نظارت عمومي
 

اصول گرايي، پرسش مردم از مسئولان و پاسخ گويي آن ها را نه يک وظيفه، بلکه حق مي داند. تعميم نظارت عمومي و نهادينه کردن فرهنگ پرسش گري و پاسخ گويي را گامي در جهت عمل به آموزه هاي قرآني و ديني مبني بر فريضه امر به معروف و نهي از منکر تلقي مي کند. بين نقد عملکرد مسئولان با تخريب و مچ گيري تفاوت قائل است و بر نقد درون گفتماني به مثابه راهبردي براي خلاقيت و پويايي گفتمان اصول گرايي تأکيد ويژه اي دارد.(18)

6. پذيرش عقلانيت و خرد جمعي
 

اصول گرايي با يکه سالاري، پدرسالاري، شيخوخيت و استبداد رأي نسبتي ندارد و بر اين باور است که اداره امور با عقل و تدبير و خرد جمعي ميسر است نه با خرافات وموهومات، قبول نهادهاي برخاسته از آن چون شوراهاي اسلامي شهر و روستا يا ساير تشکل ها و نيز تميکن به رأي اکثريت را سرلوحه امور خود برمي شمارد.

7. التزام عملي به اصول و مباني انقلاب اسلامي
 

اصول گرايي، علاوه بر اعتقاد به اصول و مباني انقلاب اسلامي، التزام عملي خود را بدان ها براي همگان با افتخار آشکار مي سازد. بر اين اساس به تاسي از امام خميني(ره) «حفظ نظام جمهوري اسلامي را بزرگ ترين واجب شرعي» مي داند. همچنين «ولايت فقيه» را بزرگ ترين ميراث ماندگار امام، و نهاد رهبري را نماد مردم سالاري ديني برمي شمارد. اصول گرايي، «آزادي»، «استقلال» و «نه شرقي، نه غربي» را به مثابه شعارهاي راهبردي و آرمان هاي اصيل انقلاب مي داند.(19)

8. عدالت خواهي
 

اصول گرايي، عدالت خواهي را در سپهر مسئولان و نيز مطالبات مردم مي داند و عدالت را در ساحت سياسي، اقتصادي و اجتماعي مي بيند و بر اين باور است که واگذاري مسئوليت ها و مناصب، توزيع ثروت و بهره گيري از امکانات جامعه بر اساس عدالت بايد انجام شود. عدالت را مهم ترين راه براي مقابله با اشرافي گري، تبعيض، و فسار برمي شمارد.
اصول گرايي، فسادستيزي را در ذات و جوهره انقلاب اسلامي و آن را خواسته و مطالبه ي به حق مردم مي داند. همچنين بر اين باور است که ميزان عدالت خواهي مسئولان را بايد با ميزان عزم و اراده آنان در مقابله با رانت خواري و ويژه خواري تعريف کرد. پاک دستي و ساده زيستي، مراقبت از بيت المال و مقابله با اسراف و تبذير را از نمادهاي عدالت خواهي مسئولان برمي شمارد.

9. اعتدال و ميانه روي
 

اصول گرايي با افراطي گري و راديکاليسم مخالف است؛ ماجراجويي و تندروي را نه در عرصه داخلي تجويز مي کند و نه در عرصه سياست خارجي، زيرا بر اين باور است که مشي اعتدال و ميانه روي بهترين روش اداره امور داخلي براي تأمين حقوق شهروندان و برقراري انضباط اجتماعي است. از ديگر سو، در عرصه ديپلماتيک، به دنبال بسط روابط دوستانه و مسالمت آميز با کشورهاي جهان و تنش زدايي است. اصول گرايي، خطوط قرمز و محدوده ممنوعه را در سياست خارجي به اقتضاي زمان و مصالح نظام از طريق مراجع ذي صلاح قانوني معتبر مي شمارد.

10. توجه بايسته به علم و دانش
 

اصول گرايي، علم و دانش را از عوامل مهم اقتدار مي داند. توجه بايسته به تخصص و واگذاري مناصب و مسئوليت ها را يک اصل انکارناپذير مي داند. در عين حال اهتمام بايسته براي فراهم ساختن شرايط لازم به منظور روشنگري، نظريه پردازي و جهاد علمي را مورد توجه قرار مي دهد. بر اين اساس، نخبگان حوزه و دانشگاه را به عنوان مولّدان فکر و گروه هاي مرجع، محترم مي داند و بر اين باور است که در محيط ها و مراکز آموزش عالي بايد عمل و دانش و آزادانديشي، محور همه امور باشد.

11. تولي و تبري
 

دوست شناسي و دشمن شناسي از بنيان هاي مرصوص اصول گرايي است. استکبارستيزي در ذات و جوهره اعتقادات اصول گرايي است. اين گفتمان همان گونه که حمايت از محرومان و مستضعفان را وظيفه مبرم خود مي داند، اصول گرايي اصيل، توطئه دشمنان قسم خورده انقلاب اسلامي را «توهم توطئه» نمي داند و بر اين اساس جاي دوست و دشمن را با هم عوض نمي کند. در اين نگاه، همه ايرانيان در اقصي نقاط عالم، شهروند جمهوري اسلامي محسوب مي گردند مگر ضدانقلاب و خيانتکاراني که از نظر ملت ايران کارنامه سياه جنايات آن ها، چون منافقين، کاملاً روشن و هويدا است. مهرورزي، دوست داشتن و خدمت کردن به همه بندگان خدا سرلوحه خادم است و اين امر گزينشي نيست. در عين حال اصول گرايي اعتقاد دارد: «هزاران دوست کم و يک دشمن بسيار» است، لذا در عرصه جهاني تلاش مي کند از شکل گيري اجماع و ائتلاف دشمنان عليه جمهوري اسلامي جلوگيري نمايد، و به منظور افزايش ائتلاف دوستان، اقدام بايسته اي را دنبال مي کند.
با اين همه، اين امکان وجود دارد که ساير نحله ها هم اعتقاد و وفاداري خود را به اصول پيش گفته اعلام نمايند، در اين صورت چه تفاوتي ميان اصول گرايي با گرايش هاي اعلام شده وجود دارد؟ براي نيل به پاسخ مناسب بهتر آن است که ديدگاه مقام معظم رهبري را مبناي داوري قرار دهمي:
نقطه مقابل اصول گرايي، اصلاح طلبي نيست، بلکه لااباليگري و نداشتن اصول است. نقطه مقابل اصلاح طلبي هم اصول گرايي نيست، بلکه فساد است... راه درست، اصول گرايي اصلاح طلبانه است.(20)
رهبري همچنين در ديدار با مسئولان و کارگزاران نظام در 85/3/29تأکيد کردند:
اوصل گرايي به حرف نيست، اصول گرايي در مقابل نحله هاي سياسي رايج کشور هم نيست، اين غلط است که ما کشور يا فعالان سياسي را به اصول گرايي يا اصلاح طلب تقسيم کنيم. اصول گرا متعلق به همه کساني است که به مباني انقلاب معتقد و پايبندند و آن ها را دوست مي دارند.
مقام معظم رهبري اصول و شاخصه هاي مديريت تفکر اصولي اسلام يا به تعبير رايج، اصول گرايي را براساس اصول زير مي داند:
1. ايمان، هويت اسلايم و انقلابي و پايبندي به آن؛ 2. عدالت (فلسفه وجودي ما عدالت است)؛ 3. حفظ استقلال سياسي. (استقلال سياسي، اقتصادي و فرهنگي)؛ 4. تقويت خودباوري و اعتماد به نفس ملي؛ 5. جهاد علمي (بايد نهضت توليد علم در کشور راه بيفتد)؛ 6. تثبيت و تأمين آزادي و آزادانديشي (آزادي يکي از نعمت هاي بزرگ الهي است)؛ 7. اصلاح و تصحيح روش (اصلاحات جزو مباني اصول گرايي است)؛ 8. شکوفايي اقتصادي (رسيدگي به زندگي مردم و اقتصاد کشور).
همچنين رهبري، اصول گرايي را گفتمان مسلط جامعه قلمداد مي کند و شاخصه هاي آن در موارد زير مي داند:
1. عدالت خواهي و عدالت گستري؛ 2. فسادستيزي (سلامت اعتقادي و اخلاقي مسئولان کشور)؛ 3. اعتزاز به اسلام؛ 4. ساده زيستي و مردم داري؛ 5. تواضع، و نه غلطيدن در گرداب غرور؛ 6. اجتناب از اسراف و ريخت و پاش؛ 7. خردگرايي، تدبير و حکم در تصميم گيري و عمل؛ 8. مسئوليت پذيري و پاسخ گويي؛ 9. اهتمام به علم و پيشرفت علمي؛ 10. سعه صدر و تحمل مخالف؛ 11. اجتناب از هواهاي نفس؛ 12. شايسته سالاري، نظارت بر عملکرد زيرمجموعه و تلاش بي وقفه براي اين خدمات؛ 13. انس با خدا، قرآن و استمداد دائمي از خدا.(21)
با توجه به مطالب و ملاحظات فوق، مي توان نتيجه گرفت و اصول گرايي با اصول گرايان تفاوت دارد؛ اصول گرايي آرمان، گفتمان، پارادايم و يک ايدئولوژي است، اما اصول گرايان، آن دسته از فعالان عرصه سياست و اجتماع هستند که دوست دارند و مايل اند که به اين نام شناخته شوند؛ درست مانند تفاوتي که ميان اسلام و مسلمانان است. اسلام، دين و آيين جامع و کاملي است، مسلمانان نيز افتخار مي کنند که پيرو آخرين دين آسماني و پيامبر خاتم، حضرت محمد(ص) هستند، اما به راستي فاصله ادعاي مسلماني با اسلام چقدر زياد است! البته در اينجا منظور مبالغه گويي و بالا بردن اصول گرايي تا حد اسلام نيست، بلکه هدف از اين مشابهت سازي براي تقريب به ذهن، فقط ارائه دو الگوي رفتاري بوده است و بس.

تحول در مباني و دگرگوني از راست سنتي به اصول گرايي

تحول در مباني و دگرگوني از راست سنتي به اصول گرايي

پي نوشت ها :
 

1. محمد شفيعي فر، «اصول گرايي و قانون اساسي»، ماهنامه زمانه، سال ششم، شماره55، (فروردين 1386)، صص46 ـ 34.
2. همان، ص35، و نيز ر.ک: سعيد پورسينا، «تفاوت اصول گرايي و محافظه کاري»، سايت خبري بازتاب، 29 / 9 / 85.
3. پايگاه اطلاع رساني دفتر مقام معظم رهبري به آدرس:
:http://www.leader.ir/Iangs/FA/index/php
آرشيو بيانات، ديدار اعضاي مجمع نمايندگان رزمنده مجلس شوراي اسلامي، 76/7/1.[همه ارجاعات به سخنان رهبري مبتني بر همين منبع است و بعد از اين صرفاً تاريخ سخنراني ذکر مي شود]
4. محمد شفيعي فر، درآمدي بر مباني فکري انقلاب اسلامي، ص36.
5. شهريار زرشناس، واژه نامه فرهنگي، سياسي، صص132 ـ 131.
6. داريوش آشوري، فرهنگ سياسي، صص7876.
7. همان.
8. مطالعه درباره صف بندي ها و گونه شناسي احزاب و تشکل هاي سياسي موسوم به راست و چپ ر.ک: علي دارابي، سياستمداران اهل فيضيه، صص154 ـ 153.
9. داريوش آشوري، فرهنگ سياسي، صص139 ـ 138.
10. فرهنگ علوم سياسي، صص228 ـ 227
11. Islamic Fundamentalism
12. فرهنگ علوم سياسي، ص300
13. Bigotry
14. فرهنگ علوم سياسي، ص51.
15. Fanaticism
16. فرهنگ علوم سياسي، ص207.
17. Extermism
18. عماد افروغ، گفتارهاي انتقادي، صص63 ـ 19 و نيز صص474 ـ 439.
19. براي مطالعه بيشتر ر.ک: علي دارابي، 25 گفتار درباره انقلاب اسلامي، صص158 ـ 150.
20. بيانات رهبري در ديدار با جمعي از استادان و دانشجويان دانشگاه هاي استان کرمان،1384/2/20.
21. بيانات رهبري در ديدار با رئيس جمهور و اعضاي هيأت دولت مورخ 1385/6/6.

دارابی، علی؛ (1388) جریان شناسی سیاسی در ایران، تهران، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ دوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما