ولایت امام علی(ع) و بحران سقیفه (1)
نویسندگان : سید عبدالهادی رضوی، سید عبدالله رضوی
منبع : اختصاصي راسخون
منبع : اختصاصي راسخون
چکیده :
پس از در گذشت رسول خدا تلاشهاى زيادى براى دستيابى به خلافت به وقوع پيوست كه مهمترين آن در سقيفه خود را بروز داد وعده ای بدون در نظر داشت سفارشات رسول خدا(ص) در امر جانيشنى آن حضرت با ابى بكر بيعت كردند وسپس از مخالفين با زور سر نيزه و تهديد خواستار بيعت شدند.اشكالات متعدد بر سقيفه وارد است كه عمدهترين آن مخالفت با نص صريح رسول خدا(ص) در امر خلافت و جانيشينى مىباشد.امام على(ع) پس از واقعهاى سقيفه به دفاع از حق خويش بر خواست ولى شرايط حساس و خطير جامعهاى اسلامى پس از درگذشت رسول خدا(ص) او را ازهرگونه بر خورد تند و تنش زا باز داشت.ما در این نوشته کوشش نموده ایم وقایع بعد از وفات پیامبر را بررسی کنیم(واینکه چگونه خلافت وجانشینی پیامبر بدست افراد غاصب افتاد وگروه هایی، هم از مهاجرین وهم از انصارتشکیل شدند تا مهار خلافت را بدست گیرند وعلی (ع) را که از طرف پیامبر در واقعه غدیر خم برای این منصب گماشته شده بود کنار زدند.دراین نوشته کوشیده ایم باتکیه بر مستندات تاریخی دسته اول که برگرفته از کتب اهل سنت است این موضوع را به کاوش بنشنیم .
كليد واژهها: امامت، ولایت، خلافت، گروه ها، سقیفه، مهاجرین، انصار
مقدمه:
آنچه از واقعه تاریخی غدیر خم بدست میاید اینکه ولایت وجانشینی پیامبر برای علی (ع) توسط پیامبر در جمع هزاران نفر در حجه الوداع تثبیت گردید و این مسئله مورد تایید مورخین اعم از شیعه وسنی میباشد منتها در معنی ولایت وامامت اختلافاتی بین شیعه وسنی وجود دارد که باعث به وجود آمدن فرقه های بنام: (شیعه وسنی) بعدازوفات پیامبر گردیده است شیعه معتقد به امامت علی (ع) بعد از پیامبر (ص) میباشد واهل سنت با تکیه بر اجماع، خلافت بعد از پیامبر را حق مردم میداند وهمه وقایعی که در غدیر خم اتفاق افتاد را به فراموشی سپرده وکار های خلفا در مورد غصب خلافت را تایید مینمایند. ما در این نوشته برای روشن این موضوع با تکیه بر مستندات تاریخی متقن که مورد تایید اهل سنت نیز هست اثبات نموده ایم که خلافت وجانشینی حق علی (ع) است وخلفابا طوطئه بسیار ماهرانه وبا استفاده از تزویر حق علی(ع) را غصب نمودند و با دلایل واهی چون سالمند بودن ابوبکر و کم سن بودن علی (ع) در انتخاب خليفه هيچ اشارهاى به نص و سخنان رسول خدا(ٌص) نكردند و استدلال آنان بيشتر رنگ عشيرهاى و قبيلهاى داشت تا مذهبى وآنچه نباید اتفاق می افتاد به وقوع پیوست وبدعت بزرگ در دین به وجود آمد که پیامبر خودش آنرا پیش بینی کرده بود وازآن هراس داشت.برای روشن شدن مطلب ناگزیریم دراین مقدمه ابتدا به توضیح معنای امامت ولایت ومصداق آن بپردازیم آنگاه وارد بحث اصلی خواهیم شد
امامت و امام، از ماده مصدر امّ يؤمّ است، سپس امام بر هر چيزى كه مورد قصد و توجه قرار گيرد اطلاق میشود.(1) امام یعنی هر آن كس است كه به او اقتدا شود و در امور مقدم گردد، پيامبران پيشوايان، و خليفه، پيشواى رعيت و قرآن پيشواى مسلمانان است.(2)از كلمات و عبارات اهل لغت استفاده مىشود كه امام عبارت است از: چيزى كه انسان به آن اقتدا و از آن پيروى كند و مورد قصد و توجه او باشد. و به عبارتى مطلق پيشوا و مقتدا و رهبر را امام گويند.امامت همان منصب و مقام امام است يعنى: پيشوايى و مقتدايى و رهبرى.
ب: معنى اصطلاحى امامت:
ب/: الف امامت از ديدگاه شيعه:
امامت در مكتب شيعه از اصول دين شمرده شده و ايمان به اسلام بدون اعتقاد به امامت و شناخت امامان حق، كامل نيست، آنان مقام امامت را همانند نبوت يك مقام الهى مىدانند و امام را معصوم از هرگونه خطا و اشتباه مىدانند. شيعيان معتقدند كه امامت همانند منصب نبوت به وسيلهاى نص، از طرف خدا و پيامبرش تعيين مىگردد.(3)
ب/ ب: از ديدگاه اهل سنت:از ديدگاه انديشمندان اهل سنت امامت از فروع دين بوده و يك مقام اجتماعى و غير الهى است كه براى زمامدارى و اداره امور مسلمانان و حفظ دين از طرف مردم با خليفه قبلى، يا اهل حل و عقد، مدبر و مسئول آن انتخاب مىشود و بر همگان اطاعت و فرمانبردراى از او واجب است، آنان انتخاب چنين فردى را از جانب خدا و پيامبرش نمىدانند. (4)
1-گروه مهاجران:
گروه اول: گروه مهاجران است كه در رأس آنان ابوبكر و عمر و در واقع گردانندگان آن حزب قريش بود، اينها كه خود را از اولين گرويدگان به اسلام مىدانستند و نيز به خاطر انتساب به رسول خدا(ص)، خواستار سهم و امتيازى بيشترى در آيندهاى حكومت بودند.(16)اين گروه برنامههاى خويش را ظريف و ماهرانه پيش مىبردند و براى رسيدن به اهداف شان از قبل برنامه ريزى نموده بودند، گواه بر اين مطلب سرپيچى اينها از رفتن با سپاه اسامهْ بن زيد كه رسول خدا (ص) براى جنگ با روميان تشكيل داده بود، مىباشد.آنان جوان بودن اسامهْ، براى امارتْ را بهانه قرار داده از رفتن با او سرباز زدند، (17)ولى در واقع چون حركت را به نفع خود نمىديدند، بدون هيچ دليل موجه سرباززدند و با او نرفتند.از شواهد ديگرى كه حاكى از برنامه ريزى دقيق آنان براى تصاحب قدرت وحكومت پس از رسول خدا(ص) مىتوان ذكر كرد، مانع شدن عمر از وصيت رسول خدا(ص)(18) و انكار مرگ رسول خدا(ص) به وسيله او(19) و همچنين اقامه نماز به جاى رسول خدا توسط ابى بكر مىباشد.(20)
2-گروه انصار:
گروه دوم گروه انصار بودند كه در رأس آنان سعد بن عباده قرار داشت، انصار عمدتاً از دو طايفهاى اوس و خزرج تشكيل يافته بود، اين دو طايفه در عصر اهلبيت و پيش از اسلام سالهاى طولانى با هم درگير بودند كه جنگهاى خونين و متعددى از آنان در تاريخ ذكر شده است كه آخرين آنها جنگ معروف بعاث بود.(21)با ظهور اسلام و هجرت رسول خدا(ص) به مدينه و در پى اصلاحات آن حضرت درگيريها و اختلافات قبيلهاى تا حدودى از ميان رفت، هر يك از اين دو قبيله خدمات شايسته از خود نشان داده و نقش مهم در پيشرفت اسلام ايفا نمودند، پيروزى رسول خدا(ص) در جنگهاى بدر و خندق و فتح مكه، قسمتى از آن مرهون فداكاريهاى انصار بود، در اين جنگها بسيارى از مشركان مكه به دست انصار كشته شدند ومكيان از اين جهت كينه انصار را به دل داشتند. گروه انصار اين نگرانى راداشتند، كه مهاجرين پس از رسيدن به قدرت و گرفتن حكومت، از آنها انتقام بگيرند، سخنان حباب بن منذر در روز اجتماع در سقيفه مويد اين مطلب است، او گفت: از اين مىترسم كه اگر خلافت در دستان شما مهاجرين محكم گردد به خاطر كينههاى كه از ما داريد با ما نبرد و ستيزه كنيد.(22)علاوه بر ترس از به حكومت رسيدن مهاجران، گروه انصار نيز همانند مهاجران به خاطر خدمت به اسلام و رسول خدا(ص) خود را شايسته حكومت مىدانستند و نسبت به آيندهاى حكومت خواستار امتياز بودند، سعد بن عباده در سقيفه گفت:اى گروه انصار شما پيشينهاى درخشان در اسلام داريد كه هيچ يك از قبايل عرب آن را ندارند، اسلام به وسيلهاى شمارونق پيداكرده وگسترش يافت. (23)
3-گروه بنى اميه:
گروه سوم، بنى اميه بود كه پيشاپيش آنان ابوسفيان قرار داشت، اين گروه در واقع هيچ گونه اعتقاد به رسول خدا(ص) و اسلام نداشتند و در سال هشتم هجرى از بيم جان و يا به خاطر طمع مقام و رياست به جمع مسلمانان پيوست، رسول خدا(ص) به شفاعت عباس از ابى سفيان درگذشت.(24) اينها را مىتوان منافقينى دانست كه پس از فتح مكه چهره عوض نموده مترصد فرصت بودند تا چهره واقعى خويش رانمايانسازند.به تعبير حضرت صديقه طاهره، فاطمه زهرا(س) اينها گمراهان ساكت و فرومايگان گمنام بودند كه پس از درگذشت رسول خدا(ص) به صدا درآمده در صحنه ظاهر شدند.(25)
4-گروه بنىهاشم:
گروه چهارم امام على(ع) و فاطمه(س) و پيروان آنان از مهاجر و انصار بودند كه به نصّ صريح رسول خدا(ص) على(ع) را تنها جانشين بر حق آن حضرت مىدانستند و در اين مسأله هيچ ترديدى نداشتند، صديقه طاهره(س) بارها به حمايت از على(ع) براى اثبات حقانيت آن حضرت به سخنان رسول خدا(ص) احتجاج نمود و از جمله فرمود: آيا سخنان رسول خدا(ص) را در غدير خم فراموش نمودهايد كه فرمود: هر كه را من ولى و سرپرست او هستم، على ولى و سرپرست اوست، و اين سخن حضرت، كه به على(ع) فرمود: يا على تو نسبت به من همانند هارون به موسىمىباشى.(26)اينها چهار گروه عمده بودند كه در هنگام رحلت رسول خدا(ص) در مدينه وجود داشتند كه بلافاصله پس از درگذشت آن حضرت خود را آشكار ساختند و هر يك براى احراز جانشينى آن حضرت برنامههاى داشتند كه در صدد عملى ساختن آنبرآمدند.
هنگام درگذشت رسول خدا(ص) و لحظه پس از آن، دو حادثه مهم در تاريخ ذكرشده است كه مسأله بحران ولايت و درگيرى و تحركات گروهها را براى احراز جايگاه خلافت نشان مىدهد. كه دو حادثه از استراتژيهاى مهم گروه مهاجران براى تصاحب خلافت است و آن عبارت است از:
-1/1منع از نوشتن وصيت رسول خدا (ص).
ابن عباس گويد: رسول خدا(ص) به هنگام وفات در حاليكه عدهاى از مردم ازجمله عمر بن خطاب نزد او بودند، فرمود: قلم و كاغذ بياوريد تا براى شما نوشتهاى بنويسم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد، عمر گفت: بيمارى بر رسول خدا(ص) چيره گشته در حالى كه كتاب خدا نزد ماست و ما را بسنده است، افراد حاضر در خانه اختلاف نمودند و برخى سخن عمر را گفتند، چون هياهو و اختلاف فزونى گرفت، حضرت فرمود: از نزد من بر خيزيد كه نزاع و درگيرى در نزد من روا نيست.ابن عباس گفت: مصيبت بزرگ و همه مصيبت آنگاه اتفاق افتاد كه با جنجال و هياهو نگذاشتند تا رسول خدا آن نوشته را براى آنها بنويسد.(27)در خبر ديگر است كه: ابن عباس چنان گريست، كه اشك چشمش شنها راتر نمود و گفت: بيمارى رسول خدا(ص) سخت شده و فرمود: كاغذى نزدم آوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد، آنان به نزاع پرداختند، حال آنكه نزاع و درگيرى نزد هيچ پيامبرى روا نباشد - و گفتند: رسول خدا(ص)هذيان مىگويد؟!!(28)
اين حادثه تاريخى در طول زمان به عنوان يك سوال در حافظه تاريخ باقى مانده است كه چه انگيزه باعث شد عمر بن خطاب مانع از وصيت رسول خدا(ص) گردد وعلاوه بر منع، اين جرأت را به خود داد كه سخن رسول خدا را (كه به نص صريح قرآن، (29) هيچگاه از روى هوا و هوس سخن نمىگويد و آنچه گويد وحى و كلام الهى است) به هذيان نسبت داده است. وهيچ توجيه براى اين كار نمىتوان يافت جز اينكه آن رااز سلسله تحركات گروه ابى بكر و عمر براى دست يابى به خلافت دانست.
1/2انكار مرگ رسول خدا
مشهور است كه چون رسول خدا(ص) درگذشت، ابى بكر در سنح (محلی در اطراف مدينه) بود، عمر پس از شنيدن خبر رحلت رسول خدا(ص) به سخن درآمده گفت: به خدا قسم رسول خدا (ص) نمرده است؛ عايشه گويد: عمر گفت: به خدا سوگند يقين دارم كه خداوند محمد(ص) را زنده مىكند و دستها و پاهاى كسانى را كه بگويند محمد(ص) مرده است خواهد بريد.(30)
از عكرمه روايت شده كه چون رسول خدا(ص) از دنيا رفت، عمر از جا برخاستهگفت: به درستى كه رسول خدا(ص) نمرده است، بلكه روح او همانند روح موسى(ع) به آسمانها عروج نموده است رسول خدا(ص) نمىميرد تا دست و زبان گروهى را قطع نمايد، او گفته است: عمر همچنان به سخنان خويش پافشارى داشت در حالى كه گوشهاى لبانش كف آورده بود، در اين هنگام ابن عباس به او گفت: رسول خدا(ص) نيز همانند بقيه مردم است و اينك از دنيا رفته و بهتر است به فكر مراسم تدفين او باشيم، (31) ولى عمر همچنان به سخنان خود اصرار داشت.واقدى مىنويسد: عمر در حال سخن گفتن بود كه ابى بكر از راه رسيد، و به محض رسيدن به عمر دستور سكوت داد و او نيز ساكت شد، سپس ابى بكر اين آيه را تلاوت كرد: به درستى كه تو اى پيامبر مىميرى و بقيه مردم نيز مىميرند.(32) آنگاه گفت: هر كه محمد را پرستش مىكند، همانا كه محمد مرده است، هر كه خدا را پرستش مىكند، همانا خداوند زنده و نخواهد مرد؛ عمر گفت آيا آنچه را كه گفتى در قرآن است!؟ گفت آرى.(33)به راستى چرا خليفه دوم، درگذشت رسول خدا(ص) را باور نكرد؟ آيا واقعاً او اين سخن را از روى اعتقاد گفته است؟ مگر رسول خدا در ايام مريضى خود بارها از درگذشت خويش سخن نگفته بود؟ مگر حضرت نفرموده بود: مرا ميان اين جهان و ديدار خداوند مخيّر ساختند من ديدار خداوند را برگزيدم.(34) آيا اينها نمىتواند قرائن باشد مبنى بر اينكه رسول خدا(ص) درگذشته است. چرا عمر فقط با شنيدن اين خبر از ابى بكر آن را باور مىكند! جالب اينكه: عمر بن زائده آيهاى را كه ابى ابكر خواند، او نيز خواند ولى عمر گوش ننمود!
سخن عجیب ابن ابی الحدید
ابن ابى الحديد گويد: مقام عمر بالاتر از اين است كه از ظهور اين واقعهاى عظيم آگاهى نداشته و آن را نداند، ولى به خاطر ترس از وقوع فتنه و هرج و مرج و اختلاف روى مسأله خلافت و خوف از ارتداد و بازگشت مردم از اسلام چنين سخن را بر زبان رانده است.(35)بايد گفت در ميان اصحاب رسول خدا كسى دل سوزتر از عمر نبود كه تنها او اين سخن را مىگفت و با سخنانش جلو فتنه را گرفت، به علاوه اينكه چگونه پس از رسيدن ابى بكر وقوع فتنه برطرف مىگردد كه عمر از سخنان خويش باز مىگردد! ابن ابى الحديد تمام تلاشش بر اين است كه بگويد خليفه دوم نسبت به مرگ رسول خدا(ص) آگاه بود و سخنان او در انكار در گذشت رسول خدا، نادانى اوراثابت نمىكند، ولى از توجيه او ثابت مىگردد كه اين عمل خليفه تلاشى بوده است براى جلوگيرى از رسيدن گروه انصار به خلافت، تا با رسيدن ابى بكر در فرصت مقتضى كار را به نفع خويش تمام نمايند.
به نظر مىرسد با قرار دادن وقايع چون سرپيچى از سپاه اسامه و منع از كتابت وصيت در كنار اين مسأله، جاى هيچ ترديدى باقى نمىماند كه همه اينها تلاش عملى و برنامه ريزى شده اين گروه براى دست يافتن به خلافت بوده است.
2-تلاش گروه انصار
2/1 تشكيل سقيفه
تشكيل سقيفه بنى ساعده بلافاصله پس از درگذشت رسول خدا(ص) از حساسترين حوادث تاريخ اسلام است كه ثمرات و نتايج آن براى هميشه بر مسلمانان سايه افكنده است، از اين زمان بود كه در متن جامعهى اسلامى شكاف ايجاد شد، و اختلاف به وجود آمد. سقيفه را مىتوان سر منشأ بسيارى از گرفتاريها به حساب آورد. سقيفه گرچند ابتدا به وسيلهاى گروه انصار طراحى و پايه ريزى شد، ولى در ادامه به نفع گروه مهاجرين قريش خاتمه يافت.پس از درگذشت رسول خدا(ص) گروهى از انصار در محلی كه به سقيفه بنى ساعده معروف بود گرد آمدند و خواستند جانشين رسول خدا(ص) را از ميان خويش برگزينند.اينكه به چه دليل گروه انصار سريع و بلافاصله پس از درگذشت رسول خدا(ص) در سقيفه گرد آمدند، جاى تأمل است، اين احتمال وجود دارد كه آنان از تحركات كه در ميان گروه مهاجران براى دست يابى به خلافت احساس مىكردند، ترسيده بودند تا مبادا آنان به قدرت برسند و با توجه به كينههاى كه از انصار بدل دارند، از آنها انتقام گيرند، كه اين امر از سخنان آنان در سقيفه اشكار است. از اين رو مصلحت ديدند در سقيفه گرد آيند و شخصى را از ميان خود به عنوان خليفه برگزينند.ولى آنچه مسلم است اينكه: آنان بدون توجه به سخنان رسول خدا(ص) و عمل به وصيت آن حضرت در سقيفه جمع شدند و وصاياى آن حضرت را در باره امام على(ع)ناديده گرفتند.تاريخ نويسان در يك خبر طولانى از اجتماع سقيفه چنين گزارش دادهاند: چون رسول خدا(ص) درگذشت، انصار در سقيفه گرد آمدند، سعد بن عباده را كه مريض حال بود آنجا آوردند، او خطاب به انصار چنين گفت: اى گروه انصار شماچنان سابقه و فضيلت در اسلام داريد كه هيچ يك از مردم عرب به پاى شمانمىرسد، محمد(ص) چندين سال در ميان قوم خويش به تبليغ و ترويج اسلام پرداخت، ولى جز عدهاى قليل به او ايمان نياوردند، تا اينكه خداوند اين فضيلت را به شما عنايت نمود و شما به او ايمان آورديد، از آن پس به وسيلهاى شما اسلام گسترش يافت و عرب به وسيلهى شمشير شما در برابر رسول خدا(ص) سر تسليم فرود آورد، تا اينكه رسول خدا(ص) از دنيا رفت در حالى كه از شما راضى بود، اينك شما بيش از ديگران سزاوار جانشينى او را داريد، و بدون در نظر گرفتن ديگران جانشين او را از ميان خود انتخاب نمائيد، همگى پاسخ دادند كه رأيى نيكو و سخن به جا گفتى، ما از آنچه تو نظر دادهاى عدول نخواهيم كرد و تو را براى اين مقام بر مىگزينيم.سپس با هم به گفتگو پرداختند و گفتند: اگر مهاجران قريشى نپذيرفتند و گفتند که ما مهاجران و صحابهاى پيشتاز رسول خدا(ص) بوده و خويشاوندان و نزديكان آن حضرت هستيم، بدين جهت بيش از همه بر آن سزاوار مىباشيم، در اين صورت در جواب مهاجران مىگوئيم:اميرى از ما و اميرى از شما باشد، سعد گفت: اين آغاز ضعف و سستى است.عمر از اجتماع سقيفه باخبر شده همراه با ابى بكر و ابوعبيده جراح، عازم سقيفه شدند، عمر گفت: من سخنانى را آماده كرده بودم تا در جمع انصار ايراد نمايم ولى ابوبكر مرا منع نموده و خود به سخن پرداخت و آنچه را من مىخواستم بگويم او بيان نمود. او پس از حمد خداوند سابقهاى مهاجرين در تصديق رسول خدا را يادآورشد و گفت: آنگاه كه قوم محمد)ص( با او مخالفت ورزيده او را تكذيب مىنمودند، آنها او را تصديق نموده و يارى كردند، آنها اولين كسانى هستند كه خدا را عبادت نموده و به رسول خدا(ص) ايمان آوردهاند.آنها بستگان و خويشاوندان و شايستهترين مردمان براى جانشينى او هستند، هيچ كس جز ستمگران در اين باره با آنها نزاع نخواهد كرد. سپس به ارزشهاى انصارپرداخته گفت: پس از مهاجران پيشتاز هيچكس در نزد ما مقام و منزلت شما را نداردپس ما اميران باشيم و شما وزيران!پس از او حباب بن منذر از جمع انصار برخاسته گفت: اى گروه انصار! كار خود رادر اختيار خود بگيريد كه اين مردم در اموال شما و در سايهاى شما هستند، هيچ جسورى هرگز جرئت مخالفت با شما را ندارد، اختلاف نكنيد كه رأى و ديدتان راخراب و امر و كارتان را برآب مىكند؛اگر اين گروه (مهاجرين) جز آنچه را كه از آنها شنيديد، نپذيرفتند: پس ما رااميرى باشد و آنها را اميرى؛ عمر گفت: هيهات كه دو شمشير در يك غلاف نگنجد، به خدا قسم مردم عرب راضى نگردد كه شما را فرمانروايى دهد در حالى كه پيامبرشان از غير شماست، ولى عرب از اينكه كار او به دست كسانى باشد كه نبوت در ميان آنها بوده سرباز نمىزند: چه كسى با ما درباره قدرت محمد و حكومت او مخالفت مىكند، در حالى كه ما نزديكان و خويشاوندان او هستيم، مگر آن كس كه به باطل مغرور و به گناه منحرف و در هلاكت فرو شده باشد؟!حباب بن منذر دوباره برخاست و گفت: اى گروه انصار بر توان خويش تكيه كنيدو سخنان او (ابوبكر) و يارانش را نپذيريد، كه بهرهى شما را از اين امر از ميان مىبرند اگر آنچه را خواستيد نپذيرفتند آنها را از اين شهر بيرون نموده خواستهاى خود را برآنان تحميل نمائيد كه به خدا سوگند شما بر اين امر از آنها سزواراريد، زيرا باشمشيرهاى شما بود كه مخالفين به اين دين گرويدند، من خبرهاى كاردان و تكيه گاه قوى در اين امورم، آگاه باشيد كه به خدا سوگند اگر بخواهيد كار را به روزهاى اولينش باز مىگردانم.آنگاه مشاجره ميان او و عمر روى داد و همديگر را تهديد به قتل نمودند، در اين هنگام ابوعبيده پيش آمده خطاب به انصار گفت: شما اولين كسانى بوديد كه دين رايارى نموديد، پس اولين كسانى نباشيد كه تغيير و تبديل در آن به وجود مىآورند.آنگاه بشير بن سعد برخاسته خطاب به انصار گفت: به خدا سوگند ما اگر در جهاد بامشركان برترى يافتيم و در اين دين پيش قدم شديم، چيزى جز خوشنودى خدا واطاعت پيامبر(ص) منظورى نداشتيم، شايسته ما نيست كه به خاطر آن بر مردمان گردن فرازى نمائيم، ما در برابر خدمات خويش بهرهاى دنيايى نمىجوييم، آگاه باشيد كه محمد از قريش بود و خويشان و نزديكان او نسبت به جانشينى او سزاوارترند. از خدا بترسيد و با آنان در اين امر منازعه نكنيد، ابى بكر از فرصت استفاده نموده گفت: اين عمر و اين ابوعبيده، با هر كه خواستيد بيعت كنيد، آن دوگفتند ما بر تو كه بهترين مهاجرين و جانشين رسول خدا در نماز هستى پيشى نمىگيريم. و به ابوبكر گفتند: دستت را بده تا با تو بيعت نمائيم! بشير بن سعد بر آن دو پيشى گرفته دست ابى بكر را به عنوان بيعت فشرد. آن گاه عمرو ابوعبيده با ابى بكر بيعت نمودند.(36) خليفه دوم كه از گردانندگان سقيفه بوده است از آن چنين گزارش داده است: چون رسولخدا از دنيا رفت، على و زبير از ما تخلف نموده در خانه فاطمه تحصّن نمودند، مهاجرين دور ابى بكر جمع شدند، گروه انصار دور سعد بن عباده گرد آمدند، من به ابى بكر گفتم بيا تا نزد برادران انصار برويم، در مسير راه به دو مرد انصارى، عويم بن ساعده، و معن بن عدى بر خورديم، آنگاه به اتفاق هم نزد انصار كه در سقيفهاى بنى ساعده گرد آمده بودند آمديم؛ مردى را كه در جامهاى پيچيده بود ديديم، گفتند سعد بن عباده مىباشد و مريض است، آنگاه به بقيه ماجرا و گفتگوى طرفين مىپردازد و اينكه نزديك بود مشاجره لفظى تبديل به درگيرى فيزيكى گردد، ازاختلاف ترسيدم به ابى بكر گفتم دستت را بده تا با تو بيعت نمايم، سپس با او بيعت نموده و مردم نيز با او بيعت نمودند، به خدا قسم امرى قوىتر و مناسبتر از بيعت با ابى بكر نديدم، ترسيدم كه مردم متفرق شده ديگر بيعت انجام نگيرد، و ما مجبور بوديم يا بر خلاف ميل مان با انصار بيعت نمائيم، يا با آنها مخالفت نموده كه در اين صورت فساد به وجود مىآمد ناچار با ابى بكر بيعت نموديم.(37)
2/2ادله مشروعيت سقيفه
اينك به دور از هرگونه بحث كلامى، از نظر تاريخى بايد ديد آيا واقعاً سقيفه مشروعيت داشته و این مشروعيت را از كجا گرفته است؟! مطالعهء ديدگاه هر يك از دو طرف متخاصم نشان مىدهد كه آنها در انتخاب خليفه هيچ اشارهاى به نص و سخنان رسول خدا(ٌص) نكردند و استدلال آنان بيشتر رنگ عشيرهاى و قبيلهاى داشت تا مذهبى!اينك به برخى از ادله بر پاكنندگان سقيفه بر مشروعيت اين اجتماع اشاره مىگرددكه عبارتند از:
ادامه دارد
/ع
پس از در گذشت رسول خدا تلاشهاى زيادى براى دستيابى به خلافت به وقوع پيوست كه مهمترين آن در سقيفه خود را بروز داد وعده ای بدون در نظر داشت سفارشات رسول خدا(ص) در امر جانيشنى آن حضرت با ابى بكر بيعت كردند وسپس از مخالفين با زور سر نيزه و تهديد خواستار بيعت شدند.اشكالات متعدد بر سقيفه وارد است كه عمدهترين آن مخالفت با نص صريح رسول خدا(ص) در امر خلافت و جانيشينى مىباشد.امام على(ع) پس از واقعهاى سقيفه به دفاع از حق خويش بر خواست ولى شرايط حساس و خطير جامعهاى اسلامى پس از درگذشت رسول خدا(ص) او را ازهرگونه بر خورد تند و تنش زا باز داشت.ما در این نوشته کوشش نموده ایم وقایع بعد از وفات پیامبر را بررسی کنیم(واینکه چگونه خلافت وجانشینی پیامبر بدست افراد غاصب افتاد وگروه هایی، هم از مهاجرین وهم از انصارتشکیل شدند تا مهار خلافت را بدست گیرند وعلی (ع) را که از طرف پیامبر در واقعه غدیر خم برای این منصب گماشته شده بود کنار زدند.دراین نوشته کوشیده ایم باتکیه بر مستندات تاریخی دسته اول که برگرفته از کتب اهل سنت است این موضوع را به کاوش بنشنیم .
كليد واژهها: امامت، ولایت، خلافت، گروه ها، سقیفه، مهاجرین، انصار
مقدمه:
آنچه از واقعه تاریخی غدیر خم بدست میاید اینکه ولایت وجانشینی پیامبر برای علی (ع) توسط پیامبر در جمع هزاران نفر در حجه الوداع تثبیت گردید و این مسئله مورد تایید مورخین اعم از شیعه وسنی میباشد منتها در معنی ولایت وامامت اختلافاتی بین شیعه وسنی وجود دارد که باعث به وجود آمدن فرقه های بنام: (شیعه وسنی) بعدازوفات پیامبر گردیده است شیعه معتقد به امامت علی (ع) بعد از پیامبر (ص) میباشد واهل سنت با تکیه بر اجماع، خلافت بعد از پیامبر را حق مردم میداند وهمه وقایعی که در غدیر خم اتفاق افتاد را به فراموشی سپرده وکار های خلفا در مورد غصب خلافت را تایید مینمایند. ما در این نوشته برای روشن این موضوع با تکیه بر مستندات تاریخی متقن که مورد تایید اهل سنت نیز هست اثبات نموده ایم که خلافت وجانشینی حق علی (ع) است وخلفابا طوطئه بسیار ماهرانه وبا استفاده از تزویر حق علی(ع) را غصب نمودند و با دلایل واهی چون سالمند بودن ابوبکر و کم سن بودن علی (ع) در انتخاب خليفه هيچ اشارهاى به نص و سخنان رسول خدا(ٌص) نكردند و استدلال آنان بيشتر رنگ عشيرهاى و قبيلهاى داشت تا مذهبى وآنچه نباید اتفاق می افتاد به وقوع پیوست وبدعت بزرگ در دین به وجود آمد که پیامبر خودش آنرا پیش بینی کرده بود وازآن هراس داشت.برای روشن شدن مطلب ناگزیریم دراین مقدمه ابتدا به توضیح معنای امامت ولایت ومصداق آن بپردازیم آنگاه وارد بحث اصلی خواهیم شد
1.امامت :
امامت و امام، از ماده مصدر امّ يؤمّ است، سپس امام بر هر چيزى كه مورد قصد و توجه قرار گيرد اطلاق میشود.(1) امام یعنی هر آن كس است كه به او اقتدا شود و در امور مقدم گردد، پيامبران پيشوايان، و خليفه، پيشواى رعيت و قرآن پيشواى مسلمانان است.(2)از كلمات و عبارات اهل لغت استفاده مىشود كه امام عبارت است از: چيزى كه انسان به آن اقتدا و از آن پيروى كند و مورد قصد و توجه او باشد. و به عبارتى مطلق پيشوا و مقتدا و رهبر را امام گويند.امامت همان منصب و مقام امام است يعنى: پيشوايى و مقتدايى و رهبرى.
ب: معنى اصطلاحى امامت:
ب/: الف امامت از ديدگاه شيعه:
امامت در مكتب شيعه از اصول دين شمرده شده و ايمان به اسلام بدون اعتقاد به امامت و شناخت امامان حق، كامل نيست، آنان مقام امامت را همانند نبوت يك مقام الهى مىدانند و امام را معصوم از هرگونه خطا و اشتباه مىدانند. شيعيان معتقدند كه امامت همانند منصب نبوت به وسيلهاى نص، از طرف خدا و پيامبرش تعيين مىگردد.(3)
ب/ ب: از ديدگاه اهل سنت:از ديدگاه انديشمندان اهل سنت امامت از فروع دين بوده و يك مقام اجتماعى و غير الهى است كه براى زمامدارى و اداره امور مسلمانان و حفظ دين از طرف مردم با خليفه قبلى، يا اهل حل و عقد، مدبر و مسئول آن انتخاب مىشود و بر همگان اطاعت و فرمانبردراى از او واجب است، آنان انتخاب چنين فردى را از جانب خدا و پيامبرش نمىدانند. (4)
2- ولايت:
الف: معنى لغوى ولايت:
ب: معنى اصطلاحى ولايت:
ج: مصداق ولايت:
رحلت رسول خدا(ص) و اوضاع اجتماعى، سياسى مدينه
گروههاى سياسى اجتماعى مدينه
1-گروه مهاجران:
گروه اول: گروه مهاجران است كه در رأس آنان ابوبكر و عمر و در واقع گردانندگان آن حزب قريش بود، اينها كه خود را از اولين گرويدگان به اسلام مىدانستند و نيز به خاطر انتساب به رسول خدا(ص)، خواستار سهم و امتيازى بيشترى در آيندهاى حكومت بودند.(16)اين گروه برنامههاى خويش را ظريف و ماهرانه پيش مىبردند و براى رسيدن به اهداف شان از قبل برنامه ريزى نموده بودند، گواه بر اين مطلب سرپيچى اينها از رفتن با سپاه اسامهْ بن زيد كه رسول خدا (ص) براى جنگ با روميان تشكيل داده بود، مىباشد.آنان جوان بودن اسامهْ، براى امارتْ را بهانه قرار داده از رفتن با او سرباز زدند، (17)ولى در واقع چون حركت را به نفع خود نمىديدند، بدون هيچ دليل موجه سرباززدند و با او نرفتند.از شواهد ديگرى كه حاكى از برنامه ريزى دقيق آنان براى تصاحب قدرت وحكومت پس از رسول خدا(ص) مىتوان ذكر كرد، مانع شدن عمر از وصيت رسول خدا(ص)(18) و انكار مرگ رسول خدا(ص) به وسيله او(19) و همچنين اقامه نماز به جاى رسول خدا توسط ابى بكر مىباشد.(20)
2-گروه انصار:
گروه دوم گروه انصار بودند كه در رأس آنان سعد بن عباده قرار داشت، انصار عمدتاً از دو طايفهاى اوس و خزرج تشكيل يافته بود، اين دو طايفه در عصر اهلبيت و پيش از اسلام سالهاى طولانى با هم درگير بودند كه جنگهاى خونين و متعددى از آنان در تاريخ ذكر شده است كه آخرين آنها جنگ معروف بعاث بود.(21)با ظهور اسلام و هجرت رسول خدا(ص) به مدينه و در پى اصلاحات آن حضرت درگيريها و اختلافات قبيلهاى تا حدودى از ميان رفت، هر يك از اين دو قبيله خدمات شايسته از خود نشان داده و نقش مهم در پيشرفت اسلام ايفا نمودند، پيروزى رسول خدا(ص) در جنگهاى بدر و خندق و فتح مكه، قسمتى از آن مرهون فداكاريهاى انصار بود، در اين جنگها بسيارى از مشركان مكه به دست انصار كشته شدند ومكيان از اين جهت كينه انصار را به دل داشتند. گروه انصار اين نگرانى راداشتند، كه مهاجرين پس از رسيدن به قدرت و گرفتن حكومت، از آنها انتقام بگيرند، سخنان حباب بن منذر در روز اجتماع در سقيفه مويد اين مطلب است، او گفت: از اين مىترسم كه اگر خلافت در دستان شما مهاجرين محكم گردد به خاطر كينههاى كه از ما داريد با ما نبرد و ستيزه كنيد.(22)علاوه بر ترس از به حكومت رسيدن مهاجران، گروه انصار نيز همانند مهاجران به خاطر خدمت به اسلام و رسول خدا(ص) خود را شايسته حكومت مىدانستند و نسبت به آيندهاى حكومت خواستار امتياز بودند، سعد بن عباده در سقيفه گفت:اى گروه انصار شما پيشينهاى درخشان در اسلام داريد كه هيچ يك از قبايل عرب آن را ندارند، اسلام به وسيلهاى شمارونق پيداكرده وگسترش يافت. (23)
3-گروه بنى اميه:
گروه سوم، بنى اميه بود كه پيشاپيش آنان ابوسفيان قرار داشت، اين گروه در واقع هيچ گونه اعتقاد به رسول خدا(ص) و اسلام نداشتند و در سال هشتم هجرى از بيم جان و يا به خاطر طمع مقام و رياست به جمع مسلمانان پيوست، رسول خدا(ص) به شفاعت عباس از ابى سفيان درگذشت.(24) اينها را مىتوان منافقينى دانست كه پس از فتح مكه چهره عوض نموده مترصد فرصت بودند تا چهره واقعى خويش رانمايانسازند.به تعبير حضرت صديقه طاهره، فاطمه زهرا(س) اينها گمراهان ساكت و فرومايگان گمنام بودند كه پس از درگذشت رسول خدا(ص) به صدا درآمده در صحنه ظاهر شدند.(25)
4-گروه بنىهاشم:
گروه چهارم امام على(ع) و فاطمه(س) و پيروان آنان از مهاجر و انصار بودند كه به نصّ صريح رسول خدا(ص) على(ع) را تنها جانشين بر حق آن حضرت مىدانستند و در اين مسأله هيچ ترديدى نداشتند، صديقه طاهره(س) بارها به حمايت از على(ع) براى اثبات حقانيت آن حضرت به سخنان رسول خدا(ص) احتجاج نمود و از جمله فرمود: آيا سخنان رسول خدا(ص) را در غدير خم فراموش نمودهايد كه فرمود: هر كه را من ولى و سرپرست او هستم، على ولى و سرپرست اوست، و اين سخن حضرت، كه به على(ع) فرمود: يا على تو نسبت به من همانند هارون به موسىمىباشى.(26)اينها چهار گروه عمده بودند كه در هنگام رحلت رسول خدا(ص) در مدينه وجود داشتند كه بلافاصله پس از درگذشت آن حضرت خود را آشكار ساختند و هر يك براى احراز جانشينى آن حضرت برنامههاى داشتند كه در صدد عملى ساختن آنبرآمدند.
2-تلاش گروهها براى دستيابى به خلافت:
هنگام درگذشت رسول خدا(ص) و لحظه پس از آن، دو حادثه مهم در تاريخ ذكرشده است كه مسأله بحران ولايت و درگيرى و تحركات گروهها را براى احراز جايگاه خلافت نشان مىدهد. كه دو حادثه از استراتژيهاى مهم گروه مهاجران براى تصاحب خلافت است و آن عبارت است از:
-1/1منع از نوشتن وصيت رسول خدا (ص).
ابن عباس گويد: رسول خدا(ص) به هنگام وفات در حاليكه عدهاى از مردم ازجمله عمر بن خطاب نزد او بودند، فرمود: قلم و كاغذ بياوريد تا براى شما نوشتهاى بنويسم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد، عمر گفت: بيمارى بر رسول خدا(ص) چيره گشته در حالى كه كتاب خدا نزد ماست و ما را بسنده است، افراد حاضر در خانه اختلاف نمودند و برخى سخن عمر را گفتند، چون هياهو و اختلاف فزونى گرفت، حضرت فرمود: از نزد من بر خيزيد كه نزاع و درگيرى در نزد من روا نيست.ابن عباس گفت: مصيبت بزرگ و همه مصيبت آنگاه اتفاق افتاد كه با جنجال و هياهو نگذاشتند تا رسول خدا آن نوشته را براى آنها بنويسد.(27)در خبر ديگر است كه: ابن عباس چنان گريست، كه اشك چشمش شنها راتر نمود و گفت: بيمارى رسول خدا(ص) سخت شده و فرمود: كاغذى نزدم آوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد، آنان به نزاع پرداختند، حال آنكه نزاع و درگيرى نزد هيچ پيامبرى روا نباشد - و گفتند: رسول خدا(ص)هذيان مىگويد؟!!(28)
اين حادثه تاريخى در طول زمان به عنوان يك سوال در حافظه تاريخ باقى مانده است كه چه انگيزه باعث شد عمر بن خطاب مانع از وصيت رسول خدا(ص) گردد وعلاوه بر منع، اين جرأت را به خود داد كه سخن رسول خدا را (كه به نص صريح قرآن، (29) هيچگاه از روى هوا و هوس سخن نمىگويد و آنچه گويد وحى و كلام الهى است) به هذيان نسبت داده است. وهيچ توجيه براى اين كار نمىتوان يافت جز اينكه آن رااز سلسله تحركات گروه ابى بكر و عمر براى دست يابى به خلافت دانست.
1/2انكار مرگ رسول خدا
مشهور است كه چون رسول خدا(ص) درگذشت، ابى بكر در سنح (محلی در اطراف مدينه) بود، عمر پس از شنيدن خبر رحلت رسول خدا(ص) به سخن درآمده گفت: به خدا قسم رسول خدا (ص) نمرده است؛ عايشه گويد: عمر گفت: به خدا سوگند يقين دارم كه خداوند محمد(ص) را زنده مىكند و دستها و پاهاى كسانى را كه بگويند محمد(ص) مرده است خواهد بريد.(30)
از عكرمه روايت شده كه چون رسول خدا(ص) از دنيا رفت، عمر از جا برخاستهگفت: به درستى كه رسول خدا(ص) نمرده است، بلكه روح او همانند روح موسى(ع) به آسمانها عروج نموده است رسول خدا(ص) نمىميرد تا دست و زبان گروهى را قطع نمايد، او گفته است: عمر همچنان به سخنان خويش پافشارى داشت در حالى كه گوشهاى لبانش كف آورده بود، در اين هنگام ابن عباس به او گفت: رسول خدا(ص) نيز همانند بقيه مردم است و اينك از دنيا رفته و بهتر است به فكر مراسم تدفين او باشيم، (31) ولى عمر همچنان به سخنان خود اصرار داشت.واقدى مىنويسد: عمر در حال سخن گفتن بود كه ابى بكر از راه رسيد، و به محض رسيدن به عمر دستور سكوت داد و او نيز ساكت شد، سپس ابى بكر اين آيه را تلاوت كرد: به درستى كه تو اى پيامبر مىميرى و بقيه مردم نيز مىميرند.(32) آنگاه گفت: هر كه محمد را پرستش مىكند، همانا كه محمد مرده است، هر كه خدا را پرستش مىكند، همانا خداوند زنده و نخواهد مرد؛ عمر گفت آيا آنچه را كه گفتى در قرآن است!؟ گفت آرى.(33)به راستى چرا خليفه دوم، درگذشت رسول خدا(ص) را باور نكرد؟ آيا واقعاً او اين سخن را از روى اعتقاد گفته است؟ مگر رسول خدا در ايام مريضى خود بارها از درگذشت خويش سخن نگفته بود؟ مگر حضرت نفرموده بود: مرا ميان اين جهان و ديدار خداوند مخيّر ساختند من ديدار خداوند را برگزيدم.(34) آيا اينها نمىتواند قرائن باشد مبنى بر اينكه رسول خدا(ص) درگذشته است. چرا عمر فقط با شنيدن اين خبر از ابى بكر آن را باور مىكند! جالب اينكه: عمر بن زائده آيهاى را كه ابى ابكر خواند، او نيز خواند ولى عمر گوش ننمود!
سخن عجیب ابن ابی الحدید
ابن ابى الحديد گويد: مقام عمر بالاتر از اين است كه از ظهور اين واقعهاى عظيم آگاهى نداشته و آن را نداند، ولى به خاطر ترس از وقوع فتنه و هرج و مرج و اختلاف روى مسأله خلافت و خوف از ارتداد و بازگشت مردم از اسلام چنين سخن را بر زبان رانده است.(35)بايد گفت در ميان اصحاب رسول خدا كسى دل سوزتر از عمر نبود كه تنها او اين سخن را مىگفت و با سخنانش جلو فتنه را گرفت، به علاوه اينكه چگونه پس از رسيدن ابى بكر وقوع فتنه برطرف مىگردد كه عمر از سخنان خويش باز مىگردد! ابن ابى الحديد تمام تلاشش بر اين است كه بگويد خليفه دوم نسبت به مرگ رسول خدا(ص) آگاه بود و سخنان او در انكار در گذشت رسول خدا، نادانى اوراثابت نمىكند، ولى از توجيه او ثابت مىگردد كه اين عمل خليفه تلاشى بوده است براى جلوگيرى از رسيدن گروه انصار به خلافت، تا با رسيدن ابى بكر در فرصت مقتضى كار را به نفع خويش تمام نمايند.
به نظر مىرسد با قرار دادن وقايع چون سرپيچى از سپاه اسامه و منع از كتابت وصيت در كنار اين مسأله، جاى هيچ ترديدى باقى نمىماند كه همه اينها تلاش عملى و برنامه ريزى شده اين گروه براى دست يافتن به خلافت بوده است.
2-تلاش گروه انصار
2/1 تشكيل سقيفه
تشكيل سقيفه بنى ساعده بلافاصله پس از درگذشت رسول خدا(ص) از حساسترين حوادث تاريخ اسلام است كه ثمرات و نتايج آن براى هميشه بر مسلمانان سايه افكنده است، از اين زمان بود كه در متن جامعهى اسلامى شكاف ايجاد شد، و اختلاف به وجود آمد. سقيفه را مىتوان سر منشأ بسيارى از گرفتاريها به حساب آورد. سقيفه گرچند ابتدا به وسيلهاى گروه انصار طراحى و پايه ريزى شد، ولى در ادامه به نفع گروه مهاجرين قريش خاتمه يافت.پس از درگذشت رسول خدا(ص) گروهى از انصار در محلی كه به سقيفه بنى ساعده معروف بود گرد آمدند و خواستند جانشين رسول خدا(ص) را از ميان خويش برگزينند.اينكه به چه دليل گروه انصار سريع و بلافاصله پس از درگذشت رسول خدا(ص) در سقيفه گرد آمدند، جاى تأمل است، اين احتمال وجود دارد كه آنان از تحركات كه در ميان گروه مهاجران براى دست يابى به خلافت احساس مىكردند، ترسيده بودند تا مبادا آنان به قدرت برسند و با توجه به كينههاى كه از انصار بدل دارند، از آنها انتقام گيرند، كه اين امر از سخنان آنان در سقيفه اشكار است. از اين رو مصلحت ديدند در سقيفه گرد آيند و شخصى را از ميان خود به عنوان خليفه برگزينند.ولى آنچه مسلم است اينكه: آنان بدون توجه به سخنان رسول خدا(ص) و عمل به وصيت آن حضرت در سقيفه جمع شدند و وصاياى آن حضرت را در باره امام على(ع)ناديده گرفتند.تاريخ نويسان در يك خبر طولانى از اجتماع سقيفه چنين گزارش دادهاند: چون رسول خدا(ص) درگذشت، انصار در سقيفه گرد آمدند، سعد بن عباده را كه مريض حال بود آنجا آوردند، او خطاب به انصار چنين گفت: اى گروه انصار شماچنان سابقه و فضيلت در اسلام داريد كه هيچ يك از مردم عرب به پاى شمانمىرسد، محمد(ص) چندين سال در ميان قوم خويش به تبليغ و ترويج اسلام پرداخت، ولى جز عدهاى قليل به او ايمان نياوردند، تا اينكه خداوند اين فضيلت را به شما عنايت نمود و شما به او ايمان آورديد، از آن پس به وسيلهاى شما اسلام گسترش يافت و عرب به وسيلهى شمشير شما در برابر رسول خدا(ص) سر تسليم فرود آورد، تا اينكه رسول خدا(ص) از دنيا رفت در حالى كه از شما راضى بود، اينك شما بيش از ديگران سزاوار جانشينى او را داريد، و بدون در نظر گرفتن ديگران جانشين او را از ميان خود انتخاب نمائيد، همگى پاسخ دادند كه رأيى نيكو و سخن به جا گفتى، ما از آنچه تو نظر دادهاى عدول نخواهيم كرد و تو را براى اين مقام بر مىگزينيم.سپس با هم به گفتگو پرداختند و گفتند: اگر مهاجران قريشى نپذيرفتند و گفتند که ما مهاجران و صحابهاى پيشتاز رسول خدا(ص) بوده و خويشاوندان و نزديكان آن حضرت هستيم، بدين جهت بيش از همه بر آن سزاوار مىباشيم، در اين صورت در جواب مهاجران مىگوئيم:اميرى از ما و اميرى از شما باشد، سعد گفت: اين آغاز ضعف و سستى است.عمر از اجتماع سقيفه باخبر شده همراه با ابى بكر و ابوعبيده جراح، عازم سقيفه شدند، عمر گفت: من سخنانى را آماده كرده بودم تا در جمع انصار ايراد نمايم ولى ابوبكر مرا منع نموده و خود به سخن پرداخت و آنچه را من مىخواستم بگويم او بيان نمود. او پس از حمد خداوند سابقهاى مهاجرين در تصديق رسول خدا را يادآورشد و گفت: آنگاه كه قوم محمد)ص( با او مخالفت ورزيده او را تكذيب مىنمودند، آنها او را تصديق نموده و يارى كردند، آنها اولين كسانى هستند كه خدا را عبادت نموده و به رسول خدا(ص) ايمان آوردهاند.آنها بستگان و خويشاوندان و شايستهترين مردمان براى جانشينى او هستند، هيچ كس جز ستمگران در اين باره با آنها نزاع نخواهد كرد. سپس به ارزشهاى انصارپرداخته گفت: پس از مهاجران پيشتاز هيچكس در نزد ما مقام و منزلت شما را نداردپس ما اميران باشيم و شما وزيران!پس از او حباب بن منذر از جمع انصار برخاسته گفت: اى گروه انصار! كار خود رادر اختيار خود بگيريد كه اين مردم در اموال شما و در سايهاى شما هستند، هيچ جسورى هرگز جرئت مخالفت با شما را ندارد، اختلاف نكنيد كه رأى و ديدتان راخراب و امر و كارتان را برآب مىكند؛اگر اين گروه (مهاجرين) جز آنچه را كه از آنها شنيديد، نپذيرفتند: پس ما رااميرى باشد و آنها را اميرى؛ عمر گفت: هيهات كه دو شمشير در يك غلاف نگنجد، به خدا قسم مردم عرب راضى نگردد كه شما را فرمانروايى دهد در حالى كه پيامبرشان از غير شماست، ولى عرب از اينكه كار او به دست كسانى باشد كه نبوت در ميان آنها بوده سرباز نمىزند: چه كسى با ما درباره قدرت محمد و حكومت او مخالفت مىكند، در حالى كه ما نزديكان و خويشاوندان او هستيم، مگر آن كس كه به باطل مغرور و به گناه منحرف و در هلاكت فرو شده باشد؟!حباب بن منذر دوباره برخاست و گفت: اى گروه انصار بر توان خويش تكيه كنيدو سخنان او (ابوبكر) و يارانش را نپذيريد، كه بهرهى شما را از اين امر از ميان مىبرند اگر آنچه را خواستيد نپذيرفتند آنها را از اين شهر بيرون نموده خواستهاى خود را برآنان تحميل نمائيد كه به خدا سوگند شما بر اين امر از آنها سزواراريد، زيرا باشمشيرهاى شما بود كه مخالفين به اين دين گرويدند، من خبرهاى كاردان و تكيه گاه قوى در اين امورم، آگاه باشيد كه به خدا سوگند اگر بخواهيد كار را به روزهاى اولينش باز مىگردانم.آنگاه مشاجره ميان او و عمر روى داد و همديگر را تهديد به قتل نمودند، در اين هنگام ابوعبيده پيش آمده خطاب به انصار گفت: شما اولين كسانى بوديد كه دين رايارى نموديد، پس اولين كسانى نباشيد كه تغيير و تبديل در آن به وجود مىآورند.آنگاه بشير بن سعد برخاسته خطاب به انصار گفت: به خدا سوگند ما اگر در جهاد بامشركان برترى يافتيم و در اين دين پيش قدم شديم، چيزى جز خوشنودى خدا واطاعت پيامبر(ص) منظورى نداشتيم، شايسته ما نيست كه به خاطر آن بر مردمان گردن فرازى نمائيم، ما در برابر خدمات خويش بهرهاى دنيايى نمىجوييم، آگاه باشيد كه محمد از قريش بود و خويشان و نزديكان او نسبت به جانشينى او سزاوارترند. از خدا بترسيد و با آنان در اين امر منازعه نكنيد، ابى بكر از فرصت استفاده نموده گفت: اين عمر و اين ابوعبيده، با هر كه خواستيد بيعت كنيد، آن دوگفتند ما بر تو كه بهترين مهاجرين و جانشين رسول خدا در نماز هستى پيشى نمىگيريم. و به ابوبكر گفتند: دستت را بده تا با تو بيعت نمائيم! بشير بن سعد بر آن دو پيشى گرفته دست ابى بكر را به عنوان بيعت فشرد. آن گاه عمرو ابوعبيده با ابى بكر بيعت نمودند.(36) خليفه دوم كه از گردانندگان سقيفه بوده است از آن چنين گزارش داده است: چون رسولخدا از دنيا رفت، على و زبير از ما تخلف نموده در خانه فاطمه تحصّن نمودند، مهاجرين دور ابى بكر جمع شدند، گروه انصار دور سعد بن عباده گرد آمدند، من به ابى بكر گفتم بيا تا نزد برادران انصار برويم، در مسير راه به دو مرد انصارى، عويم بن ساعده، و معن بن عدى بر خورديم، آنگاه به اتفاق هم نزد انصار كه در سقيفهاى بنى ساعده گرد آمده بودند آمديم؛ مردى را كه در جامهاى پيچيده بود ديديم، گفتند سعد بن عباده مىباشد و مريض است، آنگاه به بقيه ماجرا و گفتگوى طرفين مىپردازد و اينكه نزديك بود مشاجره لفظى تبديل به درگيرى فيزيكى گردد، ازاختلاف ترسيدم به ابى بكر گفتم دستت را بده تا با تو بيعت نمايم، سپس با او بيعت نموده و مردم نيز با او بيعت نمودند، به خدا قسم امرى قوىتر و مناسبتر از بيعت با ابى بكر نديدم، ترسيدم كه مردم متفرق شده ديگر بيعت انجام نگيرد، و ما مجبور بوديم يا بر خلاف ميل مان با انصار بيعت نمائيم، يا با آنها مخالفت نموده كه در اين صورت فساد به وجود مىآمد ناچار با ابى بكر بيعت نموديم.(37)
2/2ادله مشروعيت سقيفه
اينك به دور از هرگونه بحث كلامى، از نظر تاريخى بايد ديد آيا واقعاً سقيفه مشروعيت داشته و این مشروعيت را از كجا گرفته است؟! مطالعهء ديدگاه هر يك از دو طرف متخاصم نشان مىدهد كه آنها در انتخاب خليفه هيچ اشارهاى به نص و سخنان رسول خدا(ٌص) نكردند و استدلال آنان بيشتر رنگ عشيرهاى و قبيلهاى داشت تا مذهبى!اينك به برخى از ادله بر پاكنندگان سقيفه بر مشروعيت اين اجتماع اشاره مىگرددكه عبارتند از:
الف: نسبت عشيرهاى و خويشاوندى با رسول خدا(ع)
ب: پيشى گرفتن در ايمان و اسلام و يارى رسول خدا(ص)
ج: انتخاب ابى بكر به عنوان امام جماعت:
د: سالمند بودن ابى بكر
ه: مشروعيت بر اساس آرا عمومى
ادامه دارد
/ع