خواجه ما که زنده ابد است | شعرا را گل سر سبد است |
زنده از نعمه های موزون است | خرم از ناله های محزون است |
من به دیوان او بسی دیدم | وه که قران به پارسی دیدم |
جای انکار خواجه ما نیست | که به وجد و سماع روحانی است |
سحر باشد لسان او لاریب | راستی، راستی لسان الغیب |
خواجه قرآن به سینه داشته است | گوهر آبگینه داشته است |
سینه، گنجینه کلام خداست | خواجه آیینه خدای نماست |
فال او از غمش غرامت بس | خواجه را خود همین کرامت بس |
شاهد عشق از او تجلی یافت | خاطر عاشقان تسلی یافت |
عالمی ساخت پر ز فرّ و شکوه | فکر از ابهام و سطوتش به ستوه |
روح، مقهور سازد و شیدا | همچو دریا، کرانه ناپیدا |
ساحت قدس را یکی گلشن | ساخت با لطف سایه و روشن |
از تجلی به پرده ابهام | در رخش خیره دیده افهام |
عندلیبی اسب با هزار نوا | هرنوا، برهزار درد، دوا |
گلبن طبع خواجه تا گل کرد | خار غم قابل تحمل کرد |
گر در این آستانه راه نبود | اهل دل را پناهگاه نبود |
دل چو از روزگار رنجه شود | نیمه شب در پناه خواجه شود |
خواجه بارش زدوش برگیرد | دل نوازش کنان به گیرد |
خواجه مهمان به دیده بنشاند | سرو جانش به مقدم افشاند |
در، فراز است داد خواهش را | بار عام است بارگاهش را |
کس از این خانه بی مواجب نیست | بر درش گیر و دار حاجب نیست |
خوش پناهی است بی پناهان را | دادگاهی است دادخواهان را |
خواجه کاغوش ناز باز کند | دل به اورنگ شاه ناز کند |
هرکه را دل به خواجه در پیوست | پیش چشمش جهان نماید پست |
بر در خواجه هرکه باز آید | از در خلق بی نیاز آید |
در خرابات او علی ساقی است | مستی خواجه تا ابد باقی است |
خضر دردی کش قرابه اوست | گنج توحید در خرابه اوست |
خواجه فوق بشر زده خرگاه | ملکوتش حجاب چهره ماه |
مکتب اوست در مقام ملک | بشریت به مکتبش کودک |
زهی آن خرقه باز دردکشان | به دو کون آستین و جدفشان |
آتش شوق و همت افروزی | خرمن خیر و عافیت سوزی |
طرّه آشفته مست و یدایی | خرقه جایی و مولوی جایی |
بوالبشر را مهین خلف فرزند | به جی داده جنت و خرسند |
می خرد خالی و شکرخندی | به بخارایی و سمرقندی |
دو جهانش به دیده گرد فناست | حیرتم، یارب این چه استغناست! |
راه حق رفت و بازگشتی کرد | چون پیمبر عجب گذشتی کرد |
هرچه در پرده حقیقت، راز | می نوازد به ارغنون مجاز |
گوش می خواهد از تو راز نیوش | که بود محرم پیام سروش |
فاش گوییم: شاعر عرفاست | هر سری را به هم او نه وفاست |
لطف تشبیه و وقت ایهام | چهر معنی نهفته درابهام |
باده ای کش دوای مخموری است | نه از این باده های انگوری است |
خواجه در ملک دل جهانبان است | خواجه از تن گذشته و جان است |
خواجه سرمشق آدمی باشد | رهبر دین مردمی باشد |
از بشر شر و فتنه می کاهد | و آدمی را فرشته می خواهد |
هرکه با خواجه دوست اهل وفاست | گر صدش دشمنی کنند، صفاست |
شمر هم گر به خواجه راهی داشت | کافرم من اگر گناهی داشت! |
گر اروپا به خواجه داشت نظر | بر سر کشتگان نداشت گذار |
باده در جام عدل اگر ریزند | کی حریفان بلا برانگیزند؟ |
کی پسندد صفای گوهر پاک | جنگ، آن هم برای مشتی خاک؟ |
منبع:
بخش شعر و ادب سایت راسخون