يادداشت هاي حسين مير ممتاز (مرداد تا پايان دي ماه 1315)- (8)

صبح برخاستم. باران مي باريد. عصمت کُلفَت مشغول پختن آش رشته بود. بعد از صرف شير [و] چاي صبحانه، صورت اصلاح نموده قريب ظهر رفتم منزل سرهنگ عزيزالله خان رزمجو فرمانده هنگ 34 لشکر فارس که يکشنبه هفته قبل همراه سرتيپ ابراهيم خان زنديه فرمانده لشکر به لارستان رفته است. پيش خانم نيريزي مترسش. عمله بنا
يکشنبه، 20 آذر 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
يادداشت هاي حسين مير ممتاز (مرداد تا پايان دي ماه 1315)- (8)

يادداشت هاي حسين مير ممتاز (مرداد تا پايان دي ماه 1315)- (8)
يادداشت هاي حسين مير ممتاز (مرداد تا پايان دي ماه 1315)- (8)


 





 

هنگام توقف شيراز در باغچه خاني کليمي
 

سه شنبه 1315/10/1
 

صبح برخاستم. باران مي باريد. عصمت کُلفَت مشغول پختن آش رشته بود. بعد از صرف شير [و] چاي صبحانه، صورت اصلاح نموده قريب ظهر رفتم منزل سرهنگ عزيزالله خان رزمجو فرمانده هنگ 34 لشکر فارس که يکشنبه هفته قبل همراه سرتيپ ابراهيم خان زنديه فرمانده لشکر به لارستان رفته است. پيش خانم نيريزي مترسش. عمله بنا مشغول ساختن حمام بودند. هوا باز شد مثل بهار. رفتم در اتاق. سرگذشت اخير خودش را که سرهنگ از منزلش آورده نقل کرد. ناهار آش رشته آوردند. آنجا صرف شد. مراجعت به منزل کرده قدري استراحت نموده تا شب مشغول رسيدگي به نوشتجات سابقم بودم. بعد از شام خوابيدم.

چهارشنبه 1315/10/2
 

هوا خيلي صاف و خيلي شفاف بود. بعد از صرف صبحانه در آفتاب، مشغول مراجعه به نوشتجات بودم. هواي خوبي بود. بعد از ناهار قدري استراحت کردم. شب به مراجعه نوشتجات اشتغال داشتم. آخر شب قدري گرامافون زده شام خورده خوابيدم. تنهايي بد مي گذرد.

پنجشنبه 1315/10/3
 

هوا آفتاب بود. بعد از صرف صبحانه، اصلاح کرده به حساب يوميه امير مستخدم رسيدگي نموده باز مشغول مراجعه و خلاصه کردن نوشتجات شدم. گفتند سه روز قبل فرمانده لشکر از لار مراجعت و نايب سرهنگ رزمجو به طرف نيمه جات و گرمسير حرکت نموده براي سرکشي و تنظيمات رفته است. بعد از صرف ناهار قدري استراحت کردم. عصر محبوبه رزمجو با خواهر بي نمکش، بعد از سيد محمد عکاس و جاويد آمدند. ساعت دو شب مشغول صحبت بودند. بعد همگي رفتيم منزل رزمجو. شام مرا هم دمي عصمت آورد آنجا. خيلي خنديديم. بعد از شام ساعت پنج شب آمدم منزل خوابيدم.

جمعه 1315/10/4
 

صبح دير برخاستم. خيلي کسل بودم. بعد از صرف صبحانه در باغ مشغول قدم زدن و چيدن گل نرگس شدم. مادر خوانون خال کليمي آمد چارقد زري را برد که با شمد زري بفروشد. ننه جهرمي آمد مشغول دوختن ملحفه لحاف و پتو شد. هوا آفتاب و گرم بود. ناهار ماهي نمکي بندر لنگه که جاويد فرستاده بود صرف شد. عصمت از قول وکيل نظامي نقل کرد که والي رئيس بلديه [ناخوانا] هستند. حاکم اصفهان به ايالت مي آيد. بعد از مختصر استراحت مشغول مراجعه به نوشتجات شدم تا شب بعد از صرف شام خوابيدم.

شنبه 1315/10/5
 

شب خواب ديدم در مشهد يا شيراز هستم. هياهويي برخاست. گفتند شخص بزرگي مي آيد. شيراز پايين [را] بستند. مأمورين استقبال رفتند. من هم از کوچه هاي خلوت رفتم تماشا. بين راه به شاهزاده شجاع السلطان تربتي رسيدم که با سالار مظفر برادرش که مرحوم شدند، مشاجره مي کنند. به شجاع السلطان گفتم بيا برويم تماشا. همراه من آمد. از دو- سه خانه و جلو مدرسه که تزيين کرده بودند، عبور کرديم. و از پس کوچه مي رفتيم که خلوت باشد. يک مرتبه گفتند آن شخص از جلو ما مي آيد. رفتم کنار، ديدم آن شخص عمامه بر سر دارد و قباي بلندي بر تن و شال پهني بر کمر بسته مثل لرها با شلوار گشاد دارند مي آيند. از تپه خاکي که وسط کوچک ريخته بودند مثل اينکه باران باريده و گل شده بود، رفت بالا. يک مرتبه پايش ليز خورده به پهلو سرازير افتاد توي گِل ها. ماها که در کنار ايستاده بوديم با کمال وحشت دويديم جلو. ديدم گِل رفته توي سر و صورتش. عمامه از سرش افتاده. خواست برخيزد، مجدداً سرش توي گودي رفت توي گِل. مردم هم تماشا مي کنند. من فرياد کردم که بلند کنيد. دو- سه نفر به من کمک کردند. به محض بلند شدن از راهي که آمده بودند، برگشتند. يک سيني که گويا ميانش استکان نعلبکي بود روي دست گرفته مي دويدند.
ما هم از عقب مي دويديم. رسيديم به نردباني. رفتم بالا. تيغه چوبي بود. به زحمت رد شدم. ديرکي بود، سر آن را گرفته از ديرک رفتم پايين. وارد حياط شدم. از شخصي پرسيدم. گفتند رفت توي اتاق. آدمهايي بودند. مثل اينکه نوکرهاي آن شخص هستند. من ديگر توي اتاق نرفته از در حياط رفتم بيرون. از خواب بيدار [شدم] و از اضطراب عرق کرده بودم. مدتي بيدار و فکر خواب عجيب را مي کردم. مجدداً خوابم برد. صبح برخاسته بعد از اصلاح رفتم ايالتي. اتاق بعد اتاق معاون. گفتند والي هنوز حرکت نکرده است. مهذب السلطنه آمد خداحافظي کرد برود فسا، سر املاک موقوفه. ظهر به منزل مراجعت ناهار صرف و قدري استراحت نموده عصر رفتم پيش همايونفر. برات پنجاه تومان بانک ملي را که سالور فرستاده بود دادم وجدي فرستاد گرفتند. همايونفر گفت سرهنگ غلامعلي خان بايستي رئيس امنيه دو روز ديگر از طهران مراجعت مي کند. صحبت استعفاي پادشاه انگليس شد که چگونه براي خواستن يک زن بيوه از سلطنت دنيا صرف نظر کرد. از آنجا رفتم پيش فرمانده لشکر. گلويش را بسته بود. دُمل [ناخوانا] شرح مسافرت لار و قضيه کشته شدن صاحب منصب امنيه و بي عرضگي رئيس امنيه و ترقي درختهاي باغ ملي را نقل کردند. بعد از ساعتي رفتم اتاق حقيقي. قدري صحبت کرده آمدم منزل. بعد از شام خوابيدم.

يکشنبه 1315/10/6
 

صبح ضعيفه کليمي نه تومان بابت قسمت شمد زري گلي تک گل آورد به اصرار داد. مشغول مراجعه به نوشتجات شدم. ناهار صرف [و] قدري استراحت [کردم] و تا شب به نوشتجات رسيدگي [کردم و] بعد از صرف شام خوابيدم.

دوشنبه 1315/10/7
 

صبح برخاسته مشغول ترتيب نوشتجات شدم. ننه محمد آمد از طرف قمر تاج خانم پيغام گله و احوالپرسي آورده بودم که من کاغذ احوالپرسي بنويسم او جواب بنويسد. قبول نکردم.
گفتم مادرش تظاهر مي کند. فقط پيغام محبت آميزي دارم. گفت خانم ميرزا علي اصغر خان ايزدي، پسر بنان الملک، پسر زاييده است. بعد از ناهار رفت. عصمت را فرستادم بازار، پنج کله قند گرفت آورد. با پنج ذرع وال که در لار از مغازه دولتي خريداري و شمد کرده بودم. نو بود. شکافته دادم برد باغچه بنان الملک چشم روشني و مبارک باد. شب مراجعت کرد. گفت خيلي خوشوقت و اظهار امتنان کردند. همگي شان. هوا ابر و منقلب بود. بعد از شام خوابيدم.

سه شنبه 1315/10/8
 

صبح برخاستم. هوا بارندگي کرده و ابر بود. گفتم رخت حمام درست کردند که بعد از ناهار بروم حمام. شکوري تلفن کرده بود که قمر تاج خانم دفتر و قباله را امضا کرده حاضر است. من هم بروم امضا کنم. بعد از ظهر ناهار صرف [کردم و] ده تومان بابت کرايه دو اتاق باغ دادم قنبر مستأجر باغ ببرد بدهد. کليمي صاحب باغ که هر روز پيغام مي دهد و مي خواهد به جهت دو اتاق زير و رو ماهي ده تومان اجاره بگيرد. عصر رفتم حمام وکيل. شاگرد جديد دلاک پايش در رفت. با جلدي بلند نشد. خيلي شلوق [ شلوغ] بود. اول شب بيرون آمدم. باران مي باريد. با درشکه آمدم منزل. بعد از شام خوابيدم.

چهارشنبه 1315/10/9
 

صبح هوا ابري بود. بعد صاف شد. رفتم ايالتي اتاق رئيس کابينه از حرکت والي پرسيدم. گفت معلوم نيست. رفتم امنيه اتاق جناني، رئيس امور اداري. رئيس جديد امنيه نيريز آنجا بود. با آجودان سابق هنگ شيراز. خوشگل و سرخ و سفيد بود. مقدسيان رئيس امنيه نيريز منتقل به اصفهان شده است. جنابي گفت شنيدم والي کانديد وزارت داخله شده است. رفتم اتاق سرهنگ 2 غلامعلي خان که جديداً از طهران مراجعت کرده است، ديدن. گفت سرتيپ غلامعلي خان رئيس امنيه روز شنبه معزول و شاهزاده ناصرالدوله سرتيپ رئيس امنيه شده است. گفتم با اخلاق ناصر الدوله منافي و به زودي تغيير خواهد کرد. گفت در شهر طهران دو هزار تومان متضرر شدم. قريب چهارصد تومان به جهت خانم لباس خريدم. مي خواستم بگويم با صد و سي و پنج تومان حقوق که بعد از وضع ماليات و غيره صد و بيست و پنچ تومان عايد مي شود از کجا جبران مخارج خواهد شد. ناهار منزل صرف [ کردم و] عصر رفتم باغچه بنان الملک احوالپرسي و چشم روشني مولود جديد. علي اصغر خان ناپلئوني و يک نفر جهرمي که قبل از تصادف بنده با سارقين از دست برادرهاي هادي دزد فرار کرد، آنجا بودند. بنان الملک خيلي شکايت از درد دست مي کرد. غروب آن دو نفر رفتند ايزدي آمد. صورتش را به ملاحظه ي درد دندان بسته بود. قرار شد روز جمعه ناهار بروم آنجا کلم پلو صرف شود. ساعت دو به منزل مراجعت [ کردم و] بعد از اداي فريضه و صرف شام خوابيدم.

پنجشنبه 1315/10/10
 

صبح خوابهاي پريشان مي ديدم که زنها دسته بندي و بلوا کرده با بيرق و علم وارد بازار شدند. غوغايي بود. مردم فرار مي کردند. طياره در بالاي شهر پرواز مي کرد. من به طور مضطرب از طياره شخصي حرکت مي کردم که مرا نبينند. درب منزل مسکوني مرا، ديدم همسايه تيغه کرده که نبايد از راه مشترک عبور شود. سر پل شخصي جلو مرا گرفت. مثل اينکه مي خواهد مرا ببرد. ساعت طلاي خودم مخفي گذاردم زمين و ساعت آهني که عصمت زمين گذارده بود، برداشتم. يکي دو نفر که ايستاده تماشا مي کردند، به طور تعرض رد کردم که چه کار داريد. از خواب بيدار شدم. برخاسته بعد از اصلاح رفتم تلگرام خانه گفتند همايونفر مريض است، نيامده. رفتم منزل شکوري. نبود. رفتم اتاق اندروني اش. شيريني گذارده بودند. ولي خيلي سرد بود. خانمش طهراني سلام عليک تعارف کرد. آدمش چاي آوردند. شکوري آمد. خيال وکالت مجلس داشت. هدايت کردم. رفتم سراچه مستحضر است دفاتر و قباله و مصالحه خطه هزار تومان که قمر تاج خانم امضا کرده بود امضا کردم. قرار شد مصالح خطه را هم وارد دفتر کند با قهار آمدم منزل صرف و قدري استراحت نموده عصر بعد از فريضه، نوشتجات را شب مرتب و تمام نموده بعد از شام خوابيدم.

جمعه 1315/10/11
 

صبح بعد از اصلاح، عصمت را فرستادم باغچه بنان الملک. بعد خودم رفتم. بنان الملک ميرزا علي اصغر خان، علامه، رحيم خان و يک نفر که از بستگان مرحوم نصيرالدوله و براي محاکمه ملک يا رئيس العلما شيراز آمده، آنجا بودند. بعد ناپلئوني و سلطان زاهدي و پويان آمدند. زنها هم با خانم علي اصغرخان حمام بودند. کِل مي زدند. هوا آفتاب ولي سرد بود. رفتم در اتاق شيشه هاي در شکسته [بود و] باد مي آمد. سرد بود. به رحيم خان گفتم بدهند درها را شيشه بيندازند. گفتند شهيدزاده رئيس عدليه احضار شده است. ناهار سر ميز چيده بودند. کلم پلو و چلو و خورشت [خورش] و خوراک لبو [که] خوب نپخته بودند، صرف و به اتاق اول مراجعت، مشغول صحبت بوديم. عصر خداحافظي کرده با درشکه رفتم منزل سلطاني، نبود. رفتم منزل حقيقي، سيدمحمد خان برادرزاده خانمش که به تلگراف خانه شيراز منتقل شده است، از طهران وارد شد. بعد دو نفر معلم دبيرستان نظام که از شاگردهاي تحصيل کرده فرنگ بودند، وارد شدند. يک نفر آنها خانم داشت. مذاکره شد که دختر سلطان اسفندياري هم به جهت يک نفر ديگر گرفته شود. مدتي صحبت عروسي و خنده بود. اول شب آنها رفتند. من هم آمدم منزل. بعد از شام خوابيدم.

شنبه 1315/10/12
 

صبح برخاسته، مشغول تنظيم بقيه نوشتجات شدم. ظهر ناهار صرف و باز مشغول کاغذجات شدم. اول شب، حقيقي و سيد محمد خان، بازديد آمدند. چاي و شيريني صرف کردند. حقيقي تقاضا کرد که به همايونفر توصيه سيد محمد خان را بکنم که سر دستگاه تلگراف بگذارد که هم فوق العاده دارد و هم تعطيل يک روز در ميان. بعد از ساعتي رفتند. شام خورده خوابيدم. هوا خيلي سرد بود.
منبع: نشريه مطالعات تاريخي شماره 28




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.