نگاهي به اوضاع و شرايط عمومي کشور ايران در آستانه 30 خرداد سال 60 (6)

قبل از اشاره به ديگر مسائل دال بر تصميم سازمان مبتني بر شروع جنگ مسلحانه، به سؤال ديگري نيز لازم است پاسخ داده شود که وقتي سازماني نمي تواند با اعضايي که سالهاي سال همه زندگي و عمر و خانواده و وطن و... خويش را رها کرده و خود را غلام حلقه به گوش سازمان کرده بودند و در بدترين نقاط عراق يعني رمل هاي
دوشنبه، 21 آذر 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نگاهي به اوضاع و شرايط عمومي کشور ايران در آستانه 30 خرداد سال 60 (6)

نگاهي به اوضاع و شرايط عمومي کشور ايران در آستانه 30 خرداد سال 60 (6)
نگاهي به اوضاع و شرايط عمومي کشور ايران در آستانه 30 خرداد سال 60 (6)


 

نويسنده: جلال آصف




 
قبل از اشاره به ديگر مسائل دال بر تصميم سازمان مبتني بر شروع جنگ مسلحانه، به سؤال ديگري نيز لازم است پاسخ داده شود که وقتي سازماني نمي تواند با اعضايي که سالهاي سال همه زندگي و عمر و خانواده و وطن و... خويش را رها کرده و خود را غلام حلقه به گوش سازمان کرده بودند و در بدترين نقاط عراق يعني رمل هاي الرمادي، در پادگان هاي نظامي سکونت کرده بودند، با اقدام هاي خشن سازمان همچنين زندان و شکنجه و... مواجه شدند، چگونه مي تواند با حکومت و نظامي که از اساس با آن مخالف است کنار بيايد و با آن وارد جنگ نشود؟
خود رجوي در جمع بندي يک ساله عملکرد سازمان و همچنين در سخنراني ها ي بعدي وي راجع به بزرگداشت 30 خرداد، به صراحت و گاه نيز به طور تلويحي (البته در کنار برخي تناقضات مانند تحميل شدن 30 خرداد به سازمان) اعلام کرد، از آغاز منتظر جنگ با آيت الله خميني بوده است و عدم انجام حرکت 30خرداد يعني مرحله سوزي؛ زيرا در آن زمان 50 درصد مردم (و در برخي نقاط مانند شمال کشور 80 درصد)، 40 درصدي قواي ارتش و همچنين 500 هزار نيروي مجاهد از طرفداران سازمان به شمار مي رفتند و همچنين انبار هاي سلاح و مهمات پر بود و لذا همه چيز براي قيام آماده بود و سازمان در صدد برکشيدن عنصر اجتماعي براي نابودي حکومت بود. (77) اينها همه و همه دلايلي است بر انتخاب 30 خرداد توسط سازمان به طمع کشيدن همان عنصر اجتماعي و ايجاد انقلابي شبيه به کودتاي اجتماعي در کشور لنينيسم و با ياري ميليشياي سازمان؛ که در نظر آقاي رجوي دقيقاً پيشدستي بر خميني محسوب مي گرديد. (78)
نکته ديگر اين که اگر 30 خرداد به سازمان تحليل شده باشد، هيچ لزومي ندارد مسعود رجوي بخواهد اين چنين در پي توجيه اقدامات خويش در آن مورد باشد و همان کافي است که نقش سازمان را تنها دفاع بداند؛ و ديگر نيازي به گزارشي از انبار هاي سلاح و نيروهاي وفادار- که البته اثبات ارقام نيروهاي وفادار سازمان بسيار دشوار است و بلکه واقعيت ها خلافش را ثابت کردند و مي کند- نيست. حال آنکه رجوي در گزارش خويش سعي بسيار در توجيه دست يازيدن به 30 خرداد دارد و معتقد است، اين اقدام در بسياري جهات نيز پيشگيرانه و عاقب انديشانه بوده است. (79) و در جاهايي از همين توجيه ها، در تناقض بسيار آشکار با ارقام قبل، ادعاي عدم آمادگي سازمان و اينکه 30 خرداد نه از لحاظ تاريخي و نه سياسي امکان پيروزي نداشت را نموده و با اين دلايل شکست سازمان را توجيه مي نمايد. (80) اولاً اين حرف رجوي با سخنان ديگر او که در همان گزارش و قبل از اين سخن، ادعاي آمادگي براي رويارويي با حکومت از سال 1357 را کرده و همچنين با آمارهايي که در مورد توان خويش و سازمانش ارائه داده بود در تناقض آشکار است؛ و ثانياً به نظر مي رسد نوعي حواس پرتي توأم با حس تجريه گري ناشي از شکست سخت حرکت مسلحانه و روبه روشدن با انتقادهاي فزاينده، بر تحيليل هاي او حاکم است؛ و بالاخره اينکه رجوي نمي خواهد به طور کامل به يک چيز از دو چيز تناقض تن در دهد. لذا يا بايد بپذيرد که آمادگي 30 خرداد را نداشته و بر او تحميل شده و مجاهدين داراي توان و پايگاه قابل اعتباري در داخل کشور نبوده اند و يا اينکه اقرار کند با تمام حسابگري و آمادگي به 30 خرداد روي آورده است.
اما نکته ديگر اين است که آيا رفتن اعضاي رده بالاي سازمان، ماهها قبل از 30 خرداد به خانه هاي مخفي و تيمي از جمله خود رجوي و پنهان کردن بني صدر (در عين بي توجهي به حفظ رده هاي پايين)، همچنين سعي فراوان در تحريک بني صدر و رودررو کردن او با جمهوري اسلامي به خصوص از 14 اسفند 1359 به بعد و وارد معامله شدن با او با وجود اختلافات وسيع و اتهام هاي سازمان به او، دليل ديگري بر آمادگي و نقشه براي انجام حرکت مسلحانه نيست؟ (81)
البته سازمان داراي استعداد شورش و قيام مسلحانه و درگيري هاي خياباني و ترورهاي مسلحانه نيز بود، چنانکه قبل از انقلاب نيز به اين کارها اقدام کرده بود و تنها فروپاشي سازمان به دليل حملات تند ساواک شاه و همچنين مخالفت صريح آيت الله خميني با درگيري مسلحانه که قبلاً به آنها اشاره شد، مانه از ادامه ي اين کارها گرديده بود. پس از پيروزي انقلاب با توجه به دشمني با آيت الله خميني و همچنين وجود سلاح و مهمات در دست سازمان و نيز وجود تعدادي از نيروهاي جوان، سازمان تصميم به اين کار گرفت و البته آشفتگي اوضاع و نوپايي انقلاب، کار را عملي تر هم کرد و سازمان توانست با ترورها ضربات بسيار عميقي را به حکومت وارد کند. جو خشونت در ايران نيز پس از ترورهاي وسيع سازمان شروع شد و مي توان گفت، قبل از 30 خرداد هنوز هم راه هاي مسالمت آميز گشوده بود. (82)
رجوي قبل از 30 خرداد نيز در فکر جنگ مسلحانه بود و بهترين شاهد اين مدعا، سخنراني بسيار مشهور او در مينيگ امجديه است که در آن با صراحت تمام، حکومت را تهديد نمود و اعلام کرد، ايران را به لبنان تبديل خودهد کرد. (83) علاوه بر آن، نشريه مجاهد در تاريخ 2/4/1359 نيز از قول مسعود رجوي شبيه همين تهديد را اظهار کرد:
يک عده مي خواهند ايران را ترکيه بکنند، ولي ايران که ترکيه نخواهد شد؛ لبنان خواهد شد و ما مي گوييم که در يک تجربه ي لبناني نيروهاي انقلاب نيستند که بازنده ي اصلي هستند. (84)
منظور از ترکيه در اين سخن استحاله و سکوت نيروهاي مخالف همراه با آرامش، استبداد و زندگي عادي است؛ در حالي که لبنان مصداق آشوب هاي خياباني و شهري بين گروه هاي مختلف مسلح در آن زمان همچون نيروهاي فالانژ مسيحي، جنبش امل، گروه هاي مسلح فلسطيني، نيروهاي دروزي، نيروهاي دولتي و مداخله گران اسرائيلي و سوري بود و در آن ميان نيروهاي دولتي، ضعيف ترين آنها به شمار مي رفتند و رجوي نيز آن گونه که پيداست به آن الگو علاقه ي فراواني داشت و علاوه بر اين سخنان، اقدام ديگر سازمان براي راهپيمايي مسلحانه تا اقامتگاه آيت الله خميني (85) را نيز مي توان شاهد ديگري بر صدق اين نظر، يعني هدف سازمان مبني بر شروع جنگ مسلحانه، دانست.
اما يکي از دلايلي که رجوي براي توجيه 30 خرداد آورده است، قضيه اعدام هاي مجاهدين توسط سازمان و چنين رفتارهايي از سوي رژيم است. (86) در حالي که علاوه بر تبليغات بيش از حد سازمان و بزرگ نمايي هاي چندين برابري آمار تلفات خود و جا زدن بسياري از سمبل هاي حکومت اسلامي به جاي قربانيان سازمان (87) و همچنين حمايت خود آنان از اعدام هاي وابستگان به رژيم سلطنتي و حتي انجام بسياري از آن اعدام ها توسط خود آنان (که عدم مخالفت سازمان با خشونت طلبي را مي رساند)، بايد از رجوي سؤال کرد، آيا اعدام اعضاي سازمان مجاهدين، پس از 30 خرداد و رفتارهاي بعدي مانند انفجار 7 تير و ترورهاي مختلف نبود؟ که يقيقناً چنين بوده و چگونه سازمان قصاص قبل از جنايت کرد و قبل از شروع اعدام ها زمينه ي آن را فراهم و شروع به پيشدستي نموده و اين توجيه به چه معناست؟ آيا به بهانه ي کاري که بعد از عملي ممکن است به صورت عکس العمل انجام شود، مي توان عمل را انجام داد؟ و آيا بهتر نيست زمينه ي اين خشونت طلبي ها ايجاد نمي گرديد؟!
در هر صورت علاوه بر مسائلي که قبل از اين بيان گرديد و همين طور شواهدي که اکنون ارائه شد، جاي هيچ گونه شک و شبهه اي نيست که انتخاب حرکت مسلحانه در 30 خرداد 1360 از سوي سازمان مجاهدين خلق ايران با حسابگري و اختيار کامل و از روي زياده خواهي براي نابودي حکومت ايران بود؛ اگر نه راه هاي مسالمت آميز ديگري نيز هنوز براي آنان باز بود و به همين دليل اين اقدام از سوي ديگر گروه ها مانند حزب توده و همين طور نهضت آزادي و جنبش مسلمانان مبارز که تفکراتي تقريباً نزديک به سازمان نيز داشتند نه به شکل عملي و نه لفظي، تأييد يا حمايت نشد.
چند سؤال ديگر نيز مطرح است که تا حد بسيار زيادي مي تواند راهگشاي اين مبحث و ديگر رفتارهاي مربوط به سازمان باشد:
1. به فرض که سازمان مجاهدين خلق در مسير مبارزه ي سياسي خويش مجبور به جنگ مسلحانه با حکومت اسلامي ايران گرديد، اما آيا رفتارهاي ناپسند و دور از غيرت و حميت ملي، همچون روابط و اتحاد گسترده با رژيم عراق که دشمن خلق ايران محسوب مي گرديد هم، براي مبارزه ي سياسي لازم بود؟ و آيا بايد با هر وسيله و با هر قيمت و بهايي به مقابله با حکومت ايران برخاست و تا آنجا پيش رفت که به جاي دشمني با حکومت، به دشمني با همه ي مردم و آب و خاک اقدام کرد؟!
2. آيا علاوه بر جنگ مسلحانه، اتخاذ شيوه هاي تروريستي و حمله به شهروندان بي دفاع و عادي به صرف اختلاف عقيده و مخالفت با حکومت اسلامي نيز از اجبارها و ناچاري هاي سازمان بود؟
3. آيا در پيش گرفتن استبداد مطلقه و خفقان فوق العاده در داخل سازمان و روابط درون گروهي مجاهدين نيز براي آقاي رجوي لازم بود و او را در راه دستيابي به اهدافش ياري نمود؟
4. آيا رجوي علاوه بر مقابله با حکومت ايران، براي مخالفت و مقابله با ديگر گروه هاي اپوزيسيون و همچنين همکاران و متحد آغازين خويش همچون بني صدر و قاسملو نيز تحت فشار و اجبار قرار داشت؟!
و...
اما جالب تر اينکه بنا به اقرار خود رجوي، نه تنها راههاي مسالمت آميز براي گفت و گو و تفاهم با حکومت اسلامي نيز وجود داشت، بلکه هاشمي رفسنجاني که آن زمان هم از مسئولان رده بالاي نظام محسوب مي شد، به نمايندگي از سوي آيت الله خميني از مجاهدين در خواست کرده ابود و به جاي تشنج آفريني و شورش گري، با شرکت در مقام هاي کليدي و اجرايي نظام به کار مشغول شوند. (88) با اين حساب مي توان گفت، سازمان در انتخاب فاز مسلحانه و روي آوردن به شيوه ي خشونت، آزاد بود و اين رفتارش موجب خرسندي و استقبال حکومت نيز بود، زيرا در آن زمان گرفتاري هاي زيادي به جمهوري اسلامي روي آورده بود. اما در اين ميان ادعاهاي ديگري از سوي سازمان مجاهدين خلق به چشم مي خورد مبني بر سرقت انقلاب ضد سلطنتي توسط خميني، تدوين قانون اساسي توسط خبرگان و مسير آن که منجر به تشکيل جمهوري اسلامي شد و همچنين عدم اجازه به مسعود رجوي براي کانديداتوري رياست جمهوري و ترکيب مجلس دوره ي اول شوراي اسلامي؛ که مدعي هستند همين عوامل سازمان را به اقدام مسلحانه مجبور کرد.
اين گونه ادعاها که در بسياري از سخنان و نوشته هاي مسعود و مريم رجوي به چشم مي خورد، گرچه به دليل شهرت فراوان نيازي به آدرس خاصي ندارد، اما براي نمونه به سه مجموعه سخنراني مسعود رجوي در مراسم بزرگداشت پانزدهمين سالگرد30 خرداد و همچنين جمع بندي يکساله ي او و مصاحبه ي مريم رجوي به مناسبت بيست و هشتمين سال بنيانگذاري سازمان اشاره مي شود که در آنها اين سخنان تکرار و از دلايل مهم شورش 30 خرداد ذکر شده است.
قبل از پاسخ به اين مسائل، اين سؤال مطرح است که اگر بر فرض هم اين ادعا صحيح باشد، آيا باز هم مي تواند توجيه گر عمليات خشن و آشوب و کشتار داخلي بشود؟! آيا صرف اين حقيقت که گروه يا سازماني از رياست جمهوري، مجلس و يا حکومت مورد نظر خويش محروم شود و نتواند به کرسي هاي قدرت برسد، مجوز قيام مسلحانه است؟ يا بايد در هر گونه قيام و اعتراض خشني، مصالح عمومي جامعه و منافع ملت لحاظ شود، نه منافع گروهي و حزبي؟ اگر بنا باشد که تنها منفعت و نظر گروه ها لحاظ شود بايد تمامي احزاب نيز به اين گونه اقدام ها روي آورند. مثلاً حتي اگر خود سازمان به قدرت مي رسيد، آيا حزب اللهي ها حق آشوب داشتند؟
در پاسخ به آن ادعاها بايد گفت، اولاً چنان که قبلاً اشاره شد، رهبري آيت الله خميني و حضور او به عنوان رهبر انقلاب و حکومت ايران، مورد اتفاق تمامي احزاب و گروه هاي شرکت کننده در انقلاب اسلامي و از جمله احزاب چپ و لائيک همچون حزب توده و حتي خود سازمان مجاهدين خلق و مهم تر از همه تمامي مردم ايران بود؛ که اين حقيقت علاوه بر بيانيه ها و سخنان شخصيت هاي سياسي آن زمان، در شعارهاي انقلابي و عکس ها و پوسترهايي که در تظاهرات دوران انقلاب ديده مي شود؛ به عنوان مهمترين و زنده ترين سند مردمي و زنده مورد قبول همگان است. اقدام هاي خود سازمان در کسب نظر مساعد آيت الله خميني نسبت به فلسفه ي تشکيل و فعاليت مجاهدين نيز شاهدي بر اين مدعاست که يگانه فرد مورد نظر براي رهبري ايران آيت الله خميني بود که استقبال بزرگ 12 بهمن 1357 نيز در اين راستا صورت گرفت؛ اگر نه اگر هر گروه ديگري حتي حزب اللهي ها و مذهبي ها نيز فرد مشهورتر و مقبول تري را سراغ داشتند، مسلماً به سراغ آيت الله خميني نمي آمدند و او را انتخاب نمي کردند.
درباره مسائلي همچون مجلس خبرگان، قانون اساسي جمهوري اسلامي و شکل گيري حکومت در قالب جمهوري اسلامي نيز بايد گفت، خبرگان قانون اساسي با انتخاباتي آزاد و رأي بسيار بالاي مردمي که به هر دليل- و لو جهل و ناداني که قبلاً رجوي، مردم را به آن متهم کرده بود- تشکيل شد و معلوم است اين خبرگان به وکالت از سوي مردم حق داشت هر نظامي را که مي خواست به عنوان قانون اساسي برقرار کند. وانگهي! اصل برقراري جمهوري اسلامي نيز با آراي بي نظير و بسيار قاطع 2/98 درصدي مردم در رفراندوم 12 فروردين 1358 تأييد شد. تاکنون فردي در صحت و سلامت آن انتخابات ترديد به خود راه نداده است. خود مسعود رجوي نيز آن قدر آزاد بود که بگويد به قانون اساسي رأي نمي دهد (کما اينکه گفت). لذا اگر مسعود رجوي داراي وجهه ي مردمي و مقبوليت عام بود، بايد قانون اساسي و جمهوري اسلامي رأي نمي آورد (چون در نوع حکومت نيز رجوي خواهان جمهوري دموکراتيک اسلامي بود). لذا رأي مردم به قانون اساسي و جمهوري اسلامي، همه و همه دلايلي آشکار بود بر مردمي بودن حکومت جمهوري اسلامي و رهبري آيت الله خميني و سازمان به هيچ وجه نمي توانست به آنها اعتراضي داشته باشد و حداقل براي حرمت قائل شدن به رأي مردم هم که شده، بايد به آن ها احترام مي گذاشت و الزام هاي آن مانند تحويل دادن سلاح ها را نيز مي پذيرفت.
درباره مسئله جنجالي انصراف مسعود رجوي از کانديداتوري براي انتخابات دوره ي اول رياست جمهوري که با نظر آيت الله خميني در سال 1358 مبني بر اينکه «کساني که به قانون اساسي رأي مثبت نداده اند، نبايد رئيس جمهور شوند» صورت گرفت نيز، بايد به چند مسئله اشاره کرد:
1. اين سخن آيت الله خميني در تاريخ 29 دي 1358 و در پاسخ به استفتاي گروهي از مقلدين خويش داده شد و صرفاً پاسخ و يا حکم مذهبي و توصيه اي براي مقلدين و رأي دهندگان بود و نه حکم حکومتي؛ و مسعود رجوي از فهرست کانديداها حذف نشد، بلکه خود به دليل نامساعد بودن شرايط انصراف داد و مسلم است که آيت الله خميني مانند هر فرد ديگري حق اظهارنظر شخصي درباره ي کانديداها را داشت؛ به خصوص که اسمي از هيچ کس نبرد و به طور کلي جواب داد.
2. خود آيت الله خميني در پيامي رسمي که به مثابه ي حکم حکومتي بود، در تاريخ 14 دي ماه همان سال اعلام کرد، از حق قانوني خويش مبتني بر بررسي صلاحيت ها به دلايل مختلفي همچون کمبود وقت و تعداد زياد داوطلبان گذشته است و انتخاب را به ملت واگذار مي کند و با اين حکم، مسعود رجوي از نظر قانوني مي توانست در صحنه بماند.
3. اگر آيت الله خميني به طور صريح، رجوي را از کانديداتوري حذف مي کرد، امري طبيعي بود چون رجوي مي خواست به مقام رياست جمهوري نظامي دست پيدا کند که از اساس با آن مخالف بود و با قانون اساسي آن به طور آشکارا و عملي مخالفت کرده بود.
4. رأي آوردن ابوالحسن بني صدر که بعدها چهره ي محبوب و سنگر مجاهدين خلق شد، نشان داد، انتخابات رياست جمهوري در شکلي آزاد و حتي مورد نظر سازمان برگزار شد و لذا مخالفت سازمان با اين انتخابات شکلي بي معنا به خود مي گيرد.
5. بهتر بود رجوي در رقابت ها حضور پيدا مي کردو مي ديد با وجود نظر کلي آيت الله خميني در رأي ندادن به مخالفان قانون اساسي، چه مقدار رأي مي آورد و به عبارت بهتر در يک مبارزه ي آشکار با او توان خويش را مي آزمود.
در هر حال به نظر مي رسد اين ادعاهاي سازمان تنها بهانه هايي براي شروع جنگ مسلحانه بوده است و تمسک به آنها صرفاً براي رهايي از بن بست ناشي از شکست 30 خرداد مي باشد.
در پايان اين بخش جالب است به سخني از مسعود رجوي اشاره شود که درباره شروع جنگ مسلحانه و همچنين انجام عمليات فروغ جاويدان در سال 1367 گفته است:
در يک وقت در يکي از نشريات از موضع به اصطلاح چپ، انتقادي از مجاهدين شده بود با اين مضمون که «مجاهدين بي هدف و بي برنامه و با بي کله گي زدند به سيم آخر ولي اين طوري به حکومت نخواهند رسيد...
اين که از آغاز حکومت خميني، مجاهدين هدف و برنامه روشني داشته اند يا خير را مي گذارم براي بعد؛ اما الحق «بي کله گي مجاهدين» توصيف درستي است؛ ديدند که با بي کله گي تمام زديم به سيم آخر! (89)
و در مورد عمليات فروغ جاويدان نيز مي گويد:
مهار کردن گردان... واقعاً براي فرمانده اش هم مشکل است، آن قدر شور و شوق عمل دارند که اگر جلوشان را نگيريم يک روزه يم زنند به سيم آخر و تا گلوله ي آخرشان دمار از روزگار ارتجاع در مي آورند. (90)
منبع: نشريه مطالعات تاريخي شماره 28




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.