نگاهي به اوضاع و شرايط عمومي کشور ايران در آستانه 30 خرداد سال 60 (8)

با آماده شدن برخي شرايط بحران به نفع سازمان مجاهدين خلق، کادر رهبري آن که از چندي پيش در مخفيگاه ها و خانه هاي تيمي به سر مي بردند تصميم گرفتند با هدف برانگيختن عنصر اجتماعي و سياسي عليه جمهوري اسلامي (118) مرحله اول تهاجم خيوش را به اجرا درآورده و راهپيمايي مسلحانه خويش را که در حقيقت عبارت بود از
دوشنبه، 21 آذر 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نگاهي به اوضاع و شرايط عمومي کشور ايران در آستانه 30 خرداد سال 60 (8)

نگاهي به اوضاع و شرايط عمومي کشور ايران در آستانه 30 خرداد سال 60 (8)
نگاهي به اوضاع و شرايط عمومي کشور ايران در آستانه 30 خرداد سال 60 (8)


 

نويسنده: جلال آصف




 
چگونگي جنگ مسلحانه
با آماده شدن برخي شرايط بحران به نفع سازمان مجاهدين خلق، کادر رهبري آن که از چندي پيش در مخفيگاه ها و خانه هاي تيمي به سر مي بردند تصميم گرفتند با هدف برانگيختن عنصر اجتماعي و سياسي عليه جمهوري اسلامي (118) مرحله اول تهاجم خيوش را به اجرا درآورده و راهپيمايي مسلحانه خويش را که در حقيقت عبارت بود از حرکت شبه کودتاي ميليشياهاي سازمان در روز 30 خرداد سال 1360 با استفاده از امتياز غافلگيري، آغاز کنند.
نقشه سازمان مجاهدين خلق که داراي سه مرحله بود عبارت بود از درگيري مستقيم، تظاهرات، اعتصاب و به حرکت درآوردن مردم که اين مرحله آغازين همراه با مرحله دوم يعني حذف شخصت هاي مهم و ترور مغزهاي متفکر (که بعدها به ترور بهشتي نظريه پرداز و سازمان ده مهم حکومت و يارانش در حزب جمهوري اسلامي انجاميد) بود و در نهايت قصد داشتند مرحله سوم و نهايي يعني قيام عمومي براي سرنگوني حکومت و برقراري نظام آرماني خويش را به اجرا درآورند. (119) در اقدام اول هواداران سازمان که بسياري از آنان فاقد هرگونه آموزش و سابقه نظامي بودند به خيابان هاي مرکزي و شمالي شهر تهران از جمله خيابان وليعصر، طالقاني و ميدان وليعصر هجوم آوردند. (120)
آنچه از خاطرات اعضاي سازمان و همچنين از ديده ها و شواهد آن روز حاصل مي گردد، اين است که اعضاي سازمان که بسياري از آنها به هر دليل و از جمله خوش باوري رهبري مجاهدين به نوجوانان و جوانان، به اقدامي بدون سازماندهي دست زدند. مسلماً تعداد آنان به رقم ادعايي سازمان يعني پانصد هزار نفر يا حتي يک پنجم آن نيز نمي رسيد. به هر حال اعضاي آموزش ديده به توصيه سازمان با هر امکاني از جمله سلاح هاي گرم مانند کلت، نارنجک، کوکتل مولوتف و حتي سلاح هاي سرد مانند تيغ موکت بري، چاقو، پيچ گوشتي، فلفل و... با هدف حمله به پاسداران و حزب اللهي هاي حامي حکومت حمله خويش را آغاز کردند که به اقداماتي همچون بريدن دماغ و گوش افراد حزب اللهي نيز انجاميد و در نهايت هدف از اين اقدام تصرف کميته هاي انقلاب و استفاده از آنها به عنوان پايگاهي براي ادامه نرد خياباني بود. (121)
نکته جالب توجه در اين اقدام اين بود که در حالي سازمان اعضاي عادي خويش را به ميدان نبرد کشيده بود که نه تنها اعضاي نظامي آن از 200 نفر تحاوز نمي کرد (122) بلکه همان گونه که در قبل بيان شد اعضاي اصلي و رهبري به بهانه گرم نگه داشتن پشت جبهه از ماهها قبل در خانه هاي تيمي و امن به سر مي بردند و تنها به دنبال کسب نتيجه بودند و معلوم نيست سازمان با چه محاسباتي حاضر شد اين چنين بر پرونده سياسي و انساني خويش مهر ابطال بزند.
در حالي که سازمان مجاهدين خلق تعداد شرکت کنندگان در تظاهرات مسلحانه خويش را پانصد هزار نفر اعلام کرد، اين تعداد از سوي برخي منابع حدود دو هزار نفر خوانده شدند. (123) اين اقدام مجاهدين، تنها در تهران منجر به کشته شدن 30 نفر از جمله 14 پاسدارو زخمي شدن 200 نفر انجاميد و در کل ايران اين ارقام به حدود 150 تا 200 کشته بالغ گرديد. (166)
وجود همين تعداد تلفات نشان دهنده دروغ بودن آمار سازمان است، زيرا اگر پانصد هزار نفر آنان که حداقل به سلاح سرد مجهز بودند در شهري همچون تهران به راه مي افتادند و بين آنان و حاميان حکومت درگيري صورت مي گرفت اولاً آمار تلفات به مراتب بيشتر مي بود، زيرا از نظر اصول جنگي آمار کشته و مجروح ها تناسب مستقيم با گستردگي درگيري از حيث نيروي انساني و مساحت دارد؛ و ثانياً از سوي ديگر نيروهاي سازمان به راحتي مي توانستند در عرض چند ساعت تمامي تهران را فتح کرده و حکومت را ساقط نمايند، زيرا نه تنها از امتياز غافلگيري برخودار بودند، بلکه هيچ کس و از جمله خود سازمان ادعا نکرده که مثلاً نيروهاي حکومت مجهز به سلاح هاي سنگين ضدشورش و جنگ خياباني مانند زره پوش و نفربر و آب پاش و... بودند و هر ادعايي هم که درباره سرکوب شده است، مربوط به بعد از 30 خرداد است که به برخي از آنها اشاره شد. تنها يکي از اين دو احتمال وجود دارد؛ يا اينکه آمار سازمان دروغ است و يا اينکه اکثريت مطلق آن پانصد هزار نفر سياه لشکري بودند که با ديدن مقاومت و تعداد زياد حاميان حکومت به سرعت متفرق و فراري شده و يا حتي به آنان ملحق شدند.
از اين پس سازمان به ترور رو آورد و ماه تير را اوج ترورهاي سازمان ناميد. براي مثال در روز دوم آن، سالن راه آهن قم منفجر شد و منجر به کشته و زخمي شدن بيش از 57 نفر گرديد؛ و در ششم آن آقاي خامنه اي امام جمعه تهران مورد سوءقصد قرار گرفت؛ روز هفت تير شاهد مهم ترين اقدام تروريستي تاريخ ايران يعني انفجار مقر حزب جمهوري اسلامي در سرچشمه تهران و کشته شدن 72 نفر (به قول رسانه هاي رسمي حکومت؛ اگرنه آمار سازمان فراتر از يکصد نفر مي باشد) از سران رده اول حکومت همچون بهشتي و نمايندگان مجلس شوراي اسلامي بود؛ و در ادامه اين موج ترور، رجايي و باهنر، رئيس جمهور و نخست وزير به شهادت رسيدند و تمامي اين اقدامات در حدود 70 روز واقع شد. (125)
اين ترورها که توانست به حذف فيزيکي 1200 نفر از حکومتيان که 500 نفر از آنان پاسدار و 40 نفر نيز نماينده مجلس بودند (126) (و در نتيجه نزديک به 700 نفر صرفاً از مردم عادي کوچه و بازار و تنها با جرم اعتقاد به حکومت اسلامي بوده اند) بينجامد نه تنها کمکي به مجاهدين براي برکشيدن عنصر اجتماعي و ايجاد قيام عمومي عليه حکومت ننمود، بلکه به مجاهدين براي برکشيدن عنصر اجتماعي و ايجاد قيام عمومي عليه حکومت ننمود، بلکه موجب گرديد نوعي تنفر عمومي از مجاهدين و حتي نگراني از به قدرت رسيدن آنان نزد مردم پيدا شود و آنان به عنوان گروهي تروريستي نه در ايران بلکه در سطح جهان شناخته شوند که بررسي کامل آن احتياج به فرصتي ديگر دارد.
در اين ميان دو شکست سخت ديگر به پيکره ائتلاف «بني صدر- مجاهدين» وارد گرديد که مي توان گفت، اميد آنان براي دستيابي به قدرت را مبدل به يأس نمود و موجب شد با وعد هاي پشت سر هم به اعضا و نظاره گران دفع الوقت کنند. يکي انتخاب رئيس جمهور رجايي با رأي 13 ميليوني بود و ديگري کشف پي در پي خانه هاي تيمي که در يکي از آنها دو مهره اصلي سازمان، موسي خياباني و اشرف ربيعي کشته شدند.
تاريخ سه دهه اخير نيز نشان داده است، حرکت هاي مسلحانه سازمان مجاهدين خلق نه تنها نتيجه اي در برنداشت، بلکه به شکست کامل انجاميد و نه مجاهدين خلق و نه بني صدر نتوانستند طرفي از اين رفتار بربندند و حتي اکنون سالهاست که با پاسخ دهي به انتقادهاي فراواني راجع به اين عمل نسنجيده که شايد به نفع حکومت اسلامي ايران نيز تمام شد روبه رو بوده و هستند.
اما سئوال اصلي اين است که به چند دليل با وجود بسياري از شرايط مناسب داخلي و خارجي، اين حرکت به نقطه مشخص و مطلوبي نرسيد و اينان دچار شکست و قهقرا شدند؟ در اين فصل، به عوامل و زمينه هاي شکست آنان اشاره مي شود.
عدم تطبيق استراتژي و تاکتيک سازمان با واقعيت هاي جامعه
روش به کار رفته از سوي سازمان مجاهدين خلق براي براندازي حکومت ايران که بيشتر بر روي جنگ شهري و خياباني و روش هاي خشن و تند و همچنين شعارهاي خاصي تکيه داشت، در حقيقت نه در بحث استراتژي و تاکتيک و نه در بحث اهداف، با واقعيت ها و نيازهاي جامعه ايراني هماهنگي نداشت و به قول خود طرفداران سازمان همچون هادي شمس حائري در کتاب مرداب به هيچ وجه منبعث از نيازها و ضرورت هاي تاريخي و روند کشور نبود (127) و به همين علت نه تنها نتوانست به نتيجه اي نايل شود، بلکه موجب هراس جامعه و مردم از زياده خواهي هاي سازمان شد و همگي اين اقدام سازمان را از سر قدرت طلبي و دعوا بر سر تصاحب قدرت فرض کرده و روشهاي اتخاذ شده را نيز نوعي بي اعتنايي و مخالفت با امنيت و زندگي خويش مي دانستند.
سازمان مجاهدين خلق حتي در بعد آرماني خويش موفق نشد به يک شعار که مورد پسند و نياز آن روز مردم بود روي آورد و در حقيقت از شناخت نياز مردم آن زمان غافل ماند. نگاه کوتاهي به شعارهاي دوران انقلاب همچون استقلاب طلبي همه و همه حکايت از کمبودها، خواسته ها و نيازهاي مردم در زمان پهلوي دارد؛ در حالي که سازمان نتوانست چنين انگيزه اي در اوايل سال 1360 بيابد و لذا ذهنيت مردم که بيشتر متوجه مسائلي همچون مبارهز با دشمن خارجي، تثبيت و بهره گيري از انقلاب اسلامي و روند سازندگي آن بود، شعارهاي سازمان را از سر بي دردي و زياده خواهي آن گروه تعبير و به آن هيچ اعتنايي نمي نمود؛ اگرنه مسلماً اگر سازمان با استقبال عمومي مواجه مي گرديد به آساني به تمامي اهداف خويش مي رسيد، زيرا تمامي زمينه هاي داخلي و خارجي حز عنصر مردم و رهبري آيت الله خميني با آن همراه بود.
شعار آنها مقابله با استبداد و آزادي خواهي بود که به دول دليل با استقبال مردم مواجه نشد. نخست آنکه اين شعار توسط کساني دادهئ مي شد که خود نماد رفتارهاي خشن، فرصت طلبانه و نظامي گري بودند و مردم هراس داشتند خود اينها عامل استبدادي سخت تر از همه تاريخ گردند (به خصوص با توجه به تهديدهايي که نسبت به همه گروهها مي کردند) و ديگر آنکه بسياري از مردم يا استبدادي در کشور نمي ديدند و يا اينکه خود آقاي خميني را به عنوان مبارز سنتي بر ضد استبداد مي شناختند و وجود همين فضاي رقابت هاي سياسي انتقادآميز را دال بر وجود آزادي در کشور مي ديدند.
در تمامي دوران هاي تاريخ ايران، آنچه براي مردم مهم تر از آزادي بوده و حرف اول را مي زده، امنيت اجتماعي و اقتصادي و ثبات داخلي و حفظ استقلال کشور بوده و لذا در سال 160، چون حرکت سازمان در جهت مخالف اين خواسته هاي ملي قرار داشت، از سوي جامعه مورد استقبال قرار نگرفت.
حکومت اسلامي ايران محصو يکي از چند انقلاب بزرگ تاريخ بشر بود و حتي بر اساس تعاليم مورد قبول خود سازمان، نوعي تز محسوب مي شد و لازم بود سازمان بتواند آنتي تز انقلاب را به جريان درآورده تا به سقوط رفتن آن کمک کند. در حالي که به نظر سياستمداران کهنه کاري چون چرچيل، نخست وزير معروف انگلستان، حمله مسلحانه و درگيري با هر حکومتي که از انقلاب برخاسته است نه تنها به واژگوني آن کمکي نخواهد کرد، بلکه پايه هاي قدرت آن را استوار مي سازد که نمونه هاي آن در انقلاب هاي فرانسه، شوروي، چين و ويتنام مشاهده گرديده است. (128)
جايگاه خاص مذهبي و اجتماعي آيت الله خميني در ايران
جايگاه خاص مذهبي و محبوبيت اجتماعي آيت الله خميني در ايران، از مسائلي است که همگان به آن اذعان دارند و خود مسعود رجوي نيز در بخشي از جمع بندي يک ساله، يکي از علل سکوت سازمان در اوايل انقلاب را پايگاه نود و نه درصدي آيت الله خميني ذکر کرده بود و معلوم نيست از کجا سازمان دريافت که اين پايگاه در طول کمتر از دو سال و نيم يعني از بهمن ماه 1357 تا خرداد 1360 شکسته شده و از بين رفته تا سازمان بتواند به حرکتي ضد آيت خميني دست بزند؟
حتي بسياري از خانواده هاي اعضاي فعال سازمان مجاهدين نيز معتقد بودند، آيت الله خميني چون هم رهبر مذهبي است و هم از اولاد پيامبر است، مخالفت با او يعني مخالفت با پيامبر (129) لذا حتي با وجود بسياري از مشکلات اقتصادي، مخالفت با او را نوعي فروختن دين به دنيا مي دانستند و حاضر به مبارزه با او نمي شدند و بسياري نيز نقش اطلاعات 36 ميليوني موردنظر او را بازي مي کردند و به همين علت جمهوري اسلامي توانست بسياري از بحران ها را پشت سر بگذارند.
مسلماً هنگامي که سازمان مجاهدين خلق به رويارويي با آيت الله خميني برمي خاست، هم آن تکيه گاه و عامل مقبوليت و حتي مشروعيت خويش را از دست داده و هم خود را در مقابله با تضاد با فردي بسيار بالتر و قدرتمندتر از خويش قرار مي داد که نتيجه آن چيزي جز ضربه اساسي و مهلک به پيکره سازمان مجاهدين خلق نبود.
تنها، ناميده شدن سازمان مجاهدين خلق از سوي آيت الله خميني به منافقين کافي بود تا سازمان را از همه حقوق اجتماعي و سياسي محروم کند و نه تنها هواداران مذهبي آيت الله خميني، بلکه تمامي افرادي که بي طرف محسوب مي گرديدند، اما از بابت دين و ايمان خويش نگران بودند را در صف مخالفان مجاهدين قرار دهد و در عوض هيچ شخصيت پرنفوذي نيز از سازمان حمايت نکرد و اين در حالي بود که هراس سازمان از اين اقدام آيت الله خميني به جايي رسيد که مجبور گرديد به روحانيوني متوسل شود که تا قبل از اين تاريخ لقب مرتجع و واپس گرا را از سوي سازمان دريافت نموده بودند که آنان نيز هيچ جواب مثبتي به درخواست سازمان ندادند.
وجود نهادهاي منطبق با قانون اساسي در ايران
يکي از ساز و کارهايي که موجب مي گردد هر جامعه اي بتواند در برابر حوادث و رويدادهاي غيرمترقبه به روند طبيعي خويش ادامه دهد و به هضم عوامل ناسازگاردر درون خويش اقدام نمايد، وجود نهادهاي منطبق با قانون اساسي و داراي مشروعيت و مقبوليت کافي در آن جامعه است که حکومت ايران در هنگام رويارويي با بحران خرداد 1360 نيز از آن بهره مند بود و اين نهادها توانستند در تعامل و تقابل موجود، مانع بسياري مشکلات شوند و يکي از علل ناکامي سازمان مجاهدين خلق ايران در به سقوط کشاندن حکومت ايران نيز همين مسئله بود.
وجود مجلس شوراي اسلامي که نمايندگان آن با آرايي بالا منتخب مردم بودند و همچنين شورايي که طبق قانون براي انجام وظايف رياست جمهوري تشکيل شد، دو نهادي بود که به شکل قانوني مانع خلأ قدرت گرديد و حتي سعي مجاهدين در 7 تيرماه براي حذف بسياري از نمايندگان مجلس نيز نتوانست به هدف نهايي آنها يعني از به رسميت انداختن مجلس برسد.
برگزاري سريع دوره دوم انتخابات رياست جمهوري و اعلام نتيجه آن در تاريخ دوم مرداد 1360 اجازه نداد کشور بيش از يک ماه بدون رئيس جمهور بماند.
برخي از دلايل ديگر شکست مجاهدين خلق در 30 خرداد 1360
علاوه بر مسائلي که گفته شد، همان گونه که بعدها اعضاي سازمان مجاهدين خلق اقرار کردند، حرکت 30 خرداد و رفتارهايي که پس از آن انجام گرفت، منبعث از واقعيت هاي عيني جامعه ايران نبود و به همين دليل با شکست مواجه گرديد. (130)
علاوه بر تنفري که در نتيجه اقدام هاي بعدي سازمان مجاهدين در ذهنيت مردم ايجاد شد، برخي تفکرات، شيوه ها و استراتژي هاي سازمان در سال هاي قبل از 1360 نيز موجب مي شد آنان نتوانند به جايگاه اجتماعي مناسبي راه يابند؛ که به بعضي از آنان اشاره مي شود:
1. بدبيني شديد مردم از گروه هاي چپ گرا به خصوص آنها که مانند حزب توده و سازمان مجاهدين بينادهاي جامعه هاي بلوک شرق و به خصوص اتحاد جماهير شوروي آن روزگار را ملاک و نماد قرار داده و بر آن اساس حرکت مي کردند؛ و حافظه تاريخي مردم که از زمان فتحعلي شاه قاجار به بعد نزديک به دو قرن از ظلم و ستم فراوان و فشار شديد روس ها بر استقلال، تماميت ارضي و حيات تاريخي ايران زمين آسيب ديده بود و به شدت با هر چيزي که داراي رنگ و بو يا نشاني از روس ها باشد مخالف بود و حتي از آن وحشت و هراس داشت، موجب مي شد تا مردم سازمان را به عنوان وسيله اي براي استعمار و تبديل ايران به ايرانستاني ديگر شناخته و از قدرت گرفتن آن نگران باشند.
ارتباط غيرمتعارف و مشکوک سعادتي، از افراد رده بالاي سازمان با سفارت شوروي که منجر به دستگيري او شد، و همچنين توصيه تلويحي سازمان به دولت جمهوري اسلامي ايران مبني بر سازش و امتيازدهي به شوروي براي خريد اسلحه از آن کشور و نگراني هايي که در منورد از بين رفتن و جبهه مثبت روس ها! آن هم صرفاً به دليل دخالت نظامي آن قدرت در افغانستان از سو سازمان ابراز مي شد و رفتارهايي از اين قبيل موجب مي شد تا بسياري از مردم، مجاهدين را مهره شوروي بپنداريد و لذا به آنان لقب «مارکسيست هاي اسلامي» مي دادند و اين در حالي بود که برملا شدن اسناد و مسائل پشت پرده و موضع گيري هاي چرخشي و فرصت طلبانه و اقدام هاي سازمان در حوالي خرداد 1360 آنها را همگام با ليبرال ها و غرب گرايان نموده بود (131) و جمع مبارزان و نيروهاي ضدآمريکايي نيز به مخالفان سنتي مجاهدان پيوسته بودند. به خصوص به دليل حوّ شديد ضدآمريکايي آن زمان که ناشي از دخالت هاي آن کشور در اوضاع داخلي ايران در قبل و بعد از انقلاب و طراحي و پشتيباني از حمله عراق به ايران بود، احساسات مردم به شدت عليه آمريکا و طرفداران خط او در ايران برانگيخته بود و مجموع اين عوامل دست به دست هم داده، سازمان مجاهدين را گروهي وابسته و مزدور به بيگانگان قلمداد مي نمود.
2. ايدئولوژي التقاطي مجاهدين خلق که در حقيقت پوسته اسلامي و محتواي مارکسيستي داشت موجب مي گرديد تا سازمان با مخالفت دين مداران و مذهبي ها که تمامي جامعه ايران را تشکيل مي دادند روبه رو شود. علاوه بر اين چنين ايدئولوژي هايي مورد مخالفت شديد غير مذهبي ها و لائيک ها نيز قرار داشت. جمع مذهبي ها و دين داران ايراني در آن زمان به سه گروه سنتي (عوام و متعصان)، روشنفکران فقاهتي (همچون طرفداران آيت الله خميني و انديشمنداني چون مطهري و مفتح که از شاگردان و دنباله روهاي انديشه آقاي خميني به شمار مي رفتند) و روشنفکران مذهبي غير فقاهتي مانند خط فکر مهندس بازرگان و دکتر شريعتي تقسيم مي گرديدو البته دو گروه اول قسمت اعظم هرم جامعه مذهبي را تشکيل مي دادند.
حال با توجه به مجموع اين شرايط مي توان استنباط کرد که پافشاري مجاهدين خلق بر ايدئولوژي التقاطي خويش، آنان را به حضيض جامعه سوق مي داد و مهم ترين شاهد بر اين مدعا کوشش ظاهري- نمايشي و بي حاصل مجاهدين از اواخلر فروردين سال 1358 در اقرار به شهادتين و اظهار مسلمان بودن خويش است که در طي آن سازمان به دليل شهرت يافتن به خروج از اسلام و نامسلماني پس از ديدار با سيداحمد خميني فرزند آيت الله خميني و براي به دست آوردن نظر مطلوب آيت الله خميني شهادتين خويش را در مطبوعات روز اول ارديبهشت منتشر نمودند (132) و اين اقرار به شهادتين را مي توان نوعي نياز سازمان مجاهدين خلق به کسب مشروعيت مذهبي و حتي مقبوليت عمومي تلقي کرد.
منبع: نشريه مطالعات تاريخي شماره 28




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.