اسطوره صهيونيسم مسيحي؛ همسويي يهوديت و مسيحيت(1)
مقدمه
پشتيباني بيش از اندازه قدرتهاي بزرگ از رژيم اشغالگر اسرائيل، اين ايده را در اذهان زنده مي كند كه فراتر از روابط ديني بين مسيحيان و يهوديان، بويژه در مورد انگاره آخرالزمان و منجي گرايي بايد ساختارهاي قدرت زيرين در ميان ايشان وجود داشته باشد. واسطه سازي اعتقاد مشترك به پايان تاريخ با آمدن مسيح، مسيحيان و يهوديان را در جبهه واحدي قرار داده است كه در آينده نزديك بايد با دشمن مشترك و ضد مسيح وارد جنگ شوند كه به تعبير ايشان، كمونيسم و اسلام همان دشمن مفروض در جنگ آرماگدون خواهند بود. پس اين چهره اسطوره اي مشاهده پذير از اين جنبش را بايد كنار زد تا لايه هاي زيرين كشف شود.
موضوع «اسطوره صهيونيسم مسيحي»(1) در نگاه اول، معماگونه(2) بنظر مي رسد، ولي واقعيت شاهدي است كه در چارچوب واقع گرايي انتقادي، به تاييد اين مقاله مي شتابد. بسياري براين باورند كه براساس تقسيم بندي ادوار تاريخي به اسطوره، فلسفه و علم، عصر اساطير به دوران قبل از فلسفه مربوط مي شود كه بشر همواره در دست اوهام و ايده پردازيهاي ذهني خويش اسير بود و تعريفي وهم آميز از واقعيت زندگي بيان مي كرد. انسان اسطوره اي با اعتقاد به خدايان و رب النوعهاي متعدد، بدون كاربست علم و عقل، همه چيز را بگونه اي با آسمان مرتبط مي كرد. اكنون اين پرسش وجود دارد كه آيا ممكن است تاريخ حركت قهقرايي به خود گيرد و انسان قرن بيست و يكم در اوج توسعه و مدنيت خويش به دوران اساطير برگردد؟ اگر نه، پس اسطوره صهيونيسم مسيحي به چه معناست؟
به باور ما، آنگونه كه با استدلال بيان خواهد شد، صهيونيسم مسيحي، جنبشي است كه با انحراف مسيحيت از مسير راستين خويش و پيدايش پروتستانتيسم متولد شد و با استفاده ابزاري و واسطه سازي از مفاهيم ديني نظير«منجي گرايي» و دخالت انگيزه هاي سياسي و گسترش امپراطوري فرانوي ابرقدرتي چون آمريكا بارور گرديد. اسطوره، چيزي جز تركيب ذهني اعضاي چند موجود با همديگر و خلق موجودي جديد و در نهايت، باور بدان نيست. اين جنبش نيز معجوني از آموزه هاي
مسيحيت، يهوديت و صهيونيسم است كه واقعيت جديدي را بنام صهيونيسم مسيحي ساخته و براي رسيدن به اهداف اسطوره اي خويش، واقعيت را به نفع خود تغيير داده است. اسطوره هاي قرن بيستم و بيست ويكم، با واقعيت آميخته شده اند و براي ناب سازي آنها جهت رسيدن به حقيقتشان، ناگزير هستيم نگاهي انتقادي داشته باشيم. جنبش صهيونيسم مسيحيي با مشتبه كردن واقعيت با آموزه هاي ديني، توانست منشا اثر باشد؛ جهان را به آشوب كشد و خود بر سرير قدرت بنشيند و در انديشه تقويت نيروي فزاينده خود باشد.
بيان تعريفي دقيق از اسطوره، كاري بس دشوار است، بگونه اي كه مي توان گفت تاكنون بين انديشمندان در اين زمينه، اجماعي حاصل نشده است. تعريف ويليام دوتي در كتاب اسطوره نگاري، مطالعه اساطير و آيينها(3) هفده ويژگي را براي اسطوره برشمرده كه تا اندازه اي جامع است:
«مجموعه اساطيري، 1. شبكه اي درهم پيچيده از اساطير است كه2. از لحاظ فرهنگي واجد اهميت بوده و3. داراي صور خيالي گوناگون و4. قصه ها و حكايات5. استعاري و نمادين متعدد است و6. تصويرهاي تجسمي متنوعي را بكار مي گيرد تا 7. باورهاي عاطفي و انبازي آدميان را ميسر سازد. اين اساطير اغلب 8. مشتمل است بر روايات آفرينش و پيدايش عالم و آدم و از اينرو9. جنبه هايي از عالم واقعيت و تجربه را مجسم مي سازد و10. نقش و منزلت آدميان را در اين عالم معلوم دارد.
اسطوره ها بطور كلي ممكن است 11. ارزشهاي سياسي و اخلاقي يك فرهنگ را متبلور ساخته و12. در سايه نظامي از تاويلها، 13. تجارب فردي را در چارچوبي كلي تبلور دهند كه در پاره اي موارد، مداخله نيروهاي مينوي و فراطبيعي 15. بعضي از نظامهاي فرهنگي و طبيعي را مجسم مي سازد. اسطوره ها ممكن است 16. مراسم و مناسك و نمايشهاي خاص به معرض اجرا درآيند. 17. بطور كلي، اسطوره ها در پاره اي موارد، مواد و مصالحي را براي بسط و تفصيل رويدادها و تجارب فراهم مي آورند كه البته همين اسطوره ها اغلب در شرح و توضيح مفاهيم ادبي، تاريخي، حماسي و يا رويدادهاي روزمره بكار مي روند».(4)
در اينجا قصد داريم بر يك ويژگي عصر جديد تاكيد كنيم كه آن را «اساطير معطوف به قدرت و منعطف از قدرت» مي ناميم. به آن دليل، معطوف به قدرت گفته مي شود كه همواره هدف اصلي فعاليتهاي اين نوع گروهها، رسيدن به قدرت بيشتر بوده و هست. منعطف از قدرت هم از آن رو ناميده مي شود كه قدرتها براي اعمال هژموني(5) خويش بر دهكده جهاني(6) و توجيه آن در اذهان عمومي، به خلق اسطوره يا همان واسطه بين ذهن مخاطب و عمل سياسي دست مي زنند. در اين فصل، اسطوره هاي برجسته سالهاي اخير را معرفي مي كنيم كه هر دو صفت معطوف و منعطف بودن از قدرت را در خود دارند و در چارچوب
واقع گرايي بين الملل قابل درك هستند. اسطوره «پايان تاريخ» فوكوياما، «برخورد تمدنها»ي ساموئل هانتينگون، «نظم نوين جهاني» و «جهان سازي» بوش پدر، «مبارزه با تروريسم» بوش پسر و اسطوره جنبش صهيونيسم مسيحي از آن جمله اند. در اين فصل، به بررسي ابعاد مختلف اين جنبش و استفاده ابزاري از مفاهيم ديني چون موعودگرايي، رستگاري، امت برگزيده، جنگ خير و شر آرماگدون و آزادي جهان از ظلم و فساد و زمينه سازي براي آمدن دوباره مسيح خواهيم پرداخت. آنگونه كه رهيافت واقع گرايي اشارت دارد، كسب قدرت فزاينده و توسعه آن در بخشهاي مختلف سياسي، فرهنگي- اجتماعي و اقتصادي بصورت يك اصل براي بازيگران عرصه بين الملل تعريف مي شود. لازمه كسب قدرت، گاه خلق واسطه اي است كه بوسيله آن، اعمال قدرت و توسعه آن، در نظر عامه، توجيه پذيرتر و مقبول تر خواهد بود.
يكي از جنبشهايي كه ساخته و پرداخته قدرتهاي بزرگ است و حلقه ي واسط آنها در اعمال قدرت بشمار مي آيد، جنبش صهيونيسم مسيحي است. خود اين جنبش نيز كاركردي قدرت محور دارد و حلقه واسط رسيدن به قدرت را مفاهيمي قرار مي دهد كه نزد افكار عمومي قابل پذيرش باشد. موعود گرايي، آموزه نجات، جنگ جهاني خير وشر در پايان دوران و آزادسازي جهان از يوغ خشونت و استبداد، همه از مفاهيمي هستند كه صهيونيسم مسيحي با توسل به آنها، رسيدن به اهداف و منافع خويش را تسهيل مي كند.
پيش از ورود به بحث پيدايش و كاركرد اين جنبش، لازم است سه واژه كليدي «بنيادگرايي»، «پروتستانتيسم» و«اسطوره گرايي» كه در فهم جنبش صهيونيسم مسيحي اثرگذار است، توضيح داده شود.
1. مفهومهاي بهم پيوسته
الف) بنياد گرايي
پروتستانهاي امريكايي براي نخستين بار خود را بنيادگرا خواندند. «مسيحيت انجيلي» كه عنوان ديگري براي بنيادگرايان است، در دهه دوم قرن بيستم به جريان سياسي و ديني در برابر اصول و آموزه هاي مدرنيسم تبديل گشت. مهمترين آموزه هاي بنيادگرايي ديني مسيحي در امريكا به اين شرح بودند:
1. باور به اينكه متن و الفاظ كتاب مقدس به همان صورتي است كه خداوند فرستاده است؛(8)
2- مبارزه با الهيات مدرن و هرگونه اقدام براي سكولاريزه كردن جامعه مسيحي؛
3- زندگي تحول يافته معنوي با شاخصه رفتار اخلاقي و تعهد شخصي، مثل خواندن كتاب مقدس، دعا و نيايش، تعصب داشتن به مسيحيت و ماموريتهاي ديني.(9)
بنيادگرايي كه در مقابله با مدرنيسم شكل گرفت، همه مظاهر مدرن را طرد كرد و كوشيد بر ظاهر تحريف شده كتاب مقدس، داشته باشد. به عبارت ديگر، بنيادگرايان گروهي قشرگرا هستند كه مخالف پيشرفت علوم مادي بظاهر متضاد با كتاب مقدس هستند. با اينكه بنيادگرايان امروز با بنيادگرايان اوليه تفاوت اساسي دارند، ولي در تفسير ظاهري رخدادهاي بين المللي و پيش گويي حوادث آينده با تاكيد بركتاب مقدس، با بنيادگرايان نخستين اشتراك نظر دارند. برخي خاورشناسان و به پيروي از آنها، روشنفكران مسلمان غرب زده، اين واژه ارتجاعي را درباره گروههاي اسلامي بكار مي برند كه براي مبارزه با غرب به اوج بيداري رسيده و به قيام و مقاومت در برابر مظاهر تمدني غرب دست زده اند. امروزه اسلام گراياني كه زير پرچم اسلام سياسي، با امپرياليسم فرانو مبارزه مي كنند، بنيادگرا و مرتجع شمرده مي شوند.
ويژگيهاي بنيادگرايي
1. طرحي براي كنترل بدن زنان است؛
2. شيوه كار سياسي است كه كثرت گرايي را رد مي كند؛
3. نهضتي است كه بطور قاطع، از ادغام دين و سياست به مثابه ابزاري براي پيشبرد اهداف خود حمايت مي كند.(10)
بابي سعيد پس از نقل اين ويژگيها از زبان اين نويسندگان به بررسي و نقد آنها مي پردازد و در نهايت به اين جمع بندي مي رسد كه آنها را نمي توان ويژگيهاي اختصاصي بنيادگرايي دانست، بلكه اين ويژگيها، عام كلي هستند.
درباره ويژگي اول بايد گفت حكومتهاي مختلفي همچون رضاخان در ايران و آتاتورك در تركيه به كشف حجاب زنان دست زدند. در مقابل، برخي كشورهاي مدعي دموكراسي و آزادي مانند فرانسه بر اجراي قوانين منع حجاب و جلوگيري از ورود زنان با حجاب به مدارس و اداره ها پافشاري مي كنند. همه اين تلاشها، نوع كنترل داشتن بر بدن زنان است و از اينرو، اين مورد را نبايد از ويژگيهاي انحصاري بنيادگرايي دانست.
ويژگي دوم، يعني جزم انديشي و قبول نداشتن كثرت گرايي نيز تنها ويژگي مختص بنيادگرايان نيست. به تعبير بابي سعيد، واقعيت اين است كه جزم انديشي را در زندگي امروز و بسياري از مكتبها مي توان مشاهده كرد. اساسا نگاه مغرورانه و خودشيفته غرب از برتري تكنولوژيكي، اقتصادي و نظامي خود به شرق، بويژه كشورهاي اسلامي، در همين راستا قابل توجيه است. امريكا تلاش مي كند با اجراي پروژه هاي مختلفي همچون جهاني شدن و طرح «خاورميانه بزرگ»، مطلق انديشي خود را در عرصه هاي سياسي(دموكراسي سازي امريكايي)، اقتصادي(سرمايه داري غربي) و اجتماعي- فرهنگي در تمام دنيا از جمله كشورهاي مسلمان نشين خاورميانه اعمال كند.
درباره ويژگي سوم نيز بايد دانست روند سكولاريزاسيون و جدايي دين از سياست و به تعبير ديگر، جدايي حوزه عمومي از حوزه خصوصي، ره آورد دوره مدرن غرب است. غرب با اين قرائت توانست جايگاه دين را به حوزه فردي تقليل دهد و ترك تازي در عرصه سياست را با آزادي لجام گسيخته و رها از هر قيد ديني و اخلاقي در پيش گرفت. به يقين، اينگونه جداسازي با آموزه هاي راستين كليسا در قرون وسطا و حاكميت كليسا بر غرب و شاخصهاي پسامدرن سازگار نيست.(11)
بنابراين، ويژگيهاي برشمرده شده براي بنيادگرايي شامل گروههاي ديگر، دولتها و اديان مختلف مي شود. به همين دليل، در عرف سياست، بنيادگرا به كساني گفته مي شود كه به ظاهر كتاب مقدس بدون كاربست عقل و دانش باور دارند و تفسير قشري از آن بيان مي كنند. مسيحيان صهيونيست از مصداقهاي اصلي اين تفكر شمرده مي شوند. واژه مناسب براي جنبشهاي اسلامي نيز كه از اصول و بنيان هاي ديني خود دفاع مي كنند، «اصول گرايي» است كه بمعناي پايبندي به مسلمات دين اسلام و استفاده از مظاهر تمدني دنيوي تا جايي است كه به اصول و ارزشهاي ديني آسيبي نرساند.
ب) پروتستانتيسم
از اين جنبش معمولا به «رستاخيز عبري» يا يهودي تعبير مي شود بگونه اي كه نگرشهاي جديد به گذشته و حال و آينده يهوديان از آن سرچشمه مي گيرد. امروزه ديگر كسي يهوديان را مستوجب لعن نمي داند و آنان را ياغي و سركش و قاتلان عيسي مسيح تلقي نمي كند.
پس از قرن شانزدهم و اصلاح ديني، اختلاف عميق فكري بين دو شاخه مسيحيت سنتي(كاتوليك) و مسيحيت جديد(پروتستان) پديدار شد. پروتستانيزم در اروپا، سرآغاز بزرگترين انحراف در دين مسيحيت بود. مارتين لوتر،(16) رهبر جنبش اصلاح ديني در زندگي خود بسيارتحت تاثير كتاب عهد قديم(تورات) بود. وي تلاش مي كرد تفسيري از كتاب عهد جديد(انجيل) ارائه كند كه با نظر تورات هماهنگ باشد. اين در حالي است كه انجيل بايد مفسر تورات مي بود، نه برعكس. اين مسئله در زمان خود لوتر نيز سروصداي بسياري برپا كرد. لوتر در كتاب خود با نام مسيح يك يهودي، زاده شد(1523م.) نوشت: «يهوديان، خويشاوندان خداوند ما(عيسي مسيح) هستند، برادران و پسرعموهاي اويند. روي سخنم با كاتوليكهاست. اگر از اينكه مرا كافر بناميد، خسته شده ايد، بهتراست مرا يهودي بناميد».(17)
يكي از اساسي ترين اختلافات بين كاتوليكها و پروتستانها در برداشت آنها از عملكرد يهوديان هويدا شد. به اين بيان كه كليساي كاتوليك باور داشت آنچه به عنوان «امت يهود» از آن ياد ميشود، به پايان رسيده است و پروردگار براي مجازات يهوديان بخاطر كشتن مسيح، آنان را از فلسطين به بابل تبعيد كرد. كليساي كاتوليك پيشگويي هاي مرتبط به بازگشت يهود را بازگشت از بابل مي دانست كه در عمل به دست كوروش، پادشاه ايران تحقق يافت. در مقابل، جنبش پروتستان با مطرح كردن آيين«خودكشيشي» و طرد قرائت واحد كليسا از متون ديني مقدس، نوعي پلوراليسم ديني را پذيرفت كه يهوديان در كنار مسيحيان رسميت يافتند و قدرت مانور فراواني پيدا كردند.
پروتستانها، يهوديان را قوم برگزيده و عهد قديم را مرجع اصلي اعتقادات خويش دانستند.(18) هدف لوتر، هدايت يهوديان به آيين پروتستان بود ولي در عمل، مسيحيان جذب يهوديان شدند و روز به روز بر جمع حاميان يهود افزوده شد. به همين دليل، لوتر بعدها در كتاب ديگرش به نام دروغگويي هاي يهود(1544م.) با بيان نفرت خود از يهوديان، درخواست كرد كه آنان را از آلمان اخراج كنند.
ج) اسطوره گرايي غرب
در واقع خاستگاه اسطوره گرايي مسيحي را به اصل الهيات تثليثي مسيحيت مي توان نسبت داد. نگاه اسطوره اي به عيسي كه او را تا مقام الوهيت بالا مي بردند و پسر خداوند مي خوانند، به عقيده بيشتر مومنان مسيحي، درست بنظر مي رسد. كساني مثل آرچيبالد رابرتسون(20) در كتاب عيسي؛ اسطوره يا واقعيت(21) تلاش كرده اند با استناد با اناجيل اربعه و ديگر متون صدر مسيحيت، اجماعي بودن الوهيت عيسي را زير سوال ببرند و دلايلي براي تاريخي بودن عيسي- كه بعدها پسرخدا خوانده شد- گرد آورند كه بر انسان بودن وي دلالت مي كند. با اين حال، بيشتر مسيحيان بر باور شخصيت اسطوره اي عيسي پاي مي فشارند.
در دوران نوزايي و از همان ابتداي شكل گيري پروتستانتيسم، شاهد نوعي نگاه اسطوره اي به لوتر، رهبر جنبش اصلاح ديني در آلمان بوديم كه او را منجي مردم از تسلط كليسا معرفي مي كردند.
همچنين اومانيست ها كه تاثير فزاينده اي بر نهضت اصلاح ديني داشتند، اين نهضت را برخوردار از الهام و هدايت الهي مي دانستند.(22) صهيونيسم مسيحي نيز با شناسايي كانونهاي قدرت در جهان و نفوذ در آنها تلاش دارد براي كسب قدرت و اعمال هژموني بر جهان، طرح ها و ايده هايي را ارائه دهد كه منافع مشترك قدرتهاي بزرگ و اسرائيل را برآورده سازد.
2. زمينه تاريخي
در سال 339م. بازگشت به آيين يهود، جرمي سنگين تلقي شد و مجرم تحت تعقيب قانون قرار مي گرفت. قرون وسطا، تلخترين دوره تاريخي يهود است كه هرگز از ذهن آنها پاك نخواهد شد، زيرا آنان بيشترين فشار را از سوي مسيحيان تحمل كردند. مسيحيان، يهوديان را وادار ساختند بصورت گروهاي منزوي و محاصره شده در شهرها زندگي كنند و لباسهايي متفاوت از مسيحيان بپوشند و كلاه خاصي بر سر بگذارند. اينكار براي آن بود كه همگان آنها را بشناسند و در تعامل اجتماعي با آنها دقت كنند. يهوديان را «شياطين» و «قاتلان مسيح»مي ناميدند و متهم مي كردند كودكان مسيحي را مي كشند تا خون آنان را به جاي شراب در مراسم «عيد فصح» بنوشند.
در سال 1095م. هنگامي كه پاپ اريان دوم، آغاز حمله صليبي را اعلام كرد تا صليبيها قدس را از دست مسلمانان برهانند، هزاران يهودي به دليل آنكه از پذيرفتن غسل تعميد سرباز زدند، كشته شدند. خانم باربرا توچمان، تاريخ نگار يهودي در كتاب مقدس و شمشير به دشمني وسيع با يهوديان در اروپا اشاره مي كند كه در طول جنگهاي صليبي به اوج خود رسيد.(23) در پايان قرن يازدهم، تشكلهاي يهودي در اروپا متلاشي شدند. يهوديان در سال 1290م. از انگلستان طرد شدند. در نيمه قرن سيزدهم تلمود در پاريس سوزانده شد و در پايان قرن چهاردهم همه يهوديان از فرانسه اخراج شدند. در شبه جزيره ايبري، يهودياني كه از پذيرش مسيحيت خودداري كردند در سال 1492م. از اسپانيا و در سال 1497م. از پرتغال اخراج شدند. در آلمان و ايتاليا نيز يهوديان را در اردوگاههايي جايي دادند تا نتوانند با مسيحيان ارتباط برقرار كنند و بسياري از فعاليتهاي آنان ممنوع شد.(24) نوزايي علمي و صنعتي اروپا و پيدايش پروتستانيسم زمينه فعال شدن دوباره يهوديان را فراهم آورد.
الف) عصر نوزايي يهوديان مسيحي
نقش تاريخي يهودياني كه با آغاز عصر نوزايي فرصت عرض اندام بيشتري يافتند و خود را «مسيحيان جديد» ناميدند، در ابتداي قرن شانزدهم نمود فزاينده اي يافت. آنان اين باور را مطرح كردند كه با آمدن مسيح در آغاز هزاره خوشبختي، تاريخ الهي نيز بزودي آغاز خواهد شد. به همين دليل در بين الهيون و انديشمندان مذهبي تفسيرهاي جديدي از كتاب دانيال(عهد عتيق) و مكاشفه يوحنا(عهد جديد) صورت گرفت. به تصور مسيحيان جديد، روي آوردن يهوديان به مسيحيت و ظهور مجدد قبايل ناپديد شده اسرائيل، آخرين گامهاي پايان تاريخ بشريت است و حوادث بزرگي نظير بازگشت يهود به سرزمين صهيون، بازسازي معبد و تاسيس دوباره حكومت خداوند بر زمين دراورشليم به اين امر مرتبط مي شود. به اين ترتيب، مسيحيان يهودي كه اعتقاد داشتند فرارسيدن هزاره نزديك است، يهوديان را شريكاني پنداشتند كه براي پديد آوردن حوادث بزرگ پيش از آمدن عيسي مسيح از آنان بي نياز نيستند. همكاري و همگرايي هرچه بيشتر اين دو آيين، ريشه ديني عميقي يافت و برداشت تحريف شده از تورات و انجيل به شدت تبليغ شد.
پي نوشت ها :
1- Christian Zionism Myth.
2- Paradoxical.
3. William Doty, Mythography; the study of myth and rithals, Alabama, the university of Alabama press,1986.
4- محمد ضميران، گذار از جهان اسطوره به فلسفه، ص39.
5- Hegemony.
6- Global Village.
7-See:Fundamentalism,RandomHouseWebster’s Unabridged Dicionary.
8- روشن است كه اين عقيده با باورهاي رايج و رسمي مسيحيان امروز كه كتاب مقدس را نوشته حواريون و رسولان پس از به صليب كشيده شدن عيسي مي دانند تعارض دارد.
9- غلامرضا بهروز لك، «درنگي در مفهوم شناسي بنيادگرايي اسلامي». كتاب نقد، سال هفتم، ش2و 3، ص85.
10- بابي سعيد، هراس بنيادين: اروپامداري و ظهور اسلام گرايي، ترجمه غلامرضا جمشيدي نيا و موسي عنبري، ص10.
11- براي مطالعه بيشتر، ر.ك: همان، ص11-13؛ غلامرضا بهروز لك، «درنگي در مفهوم شناسي بنيادگرايي اسلامي».
12- Speyer، شهري در جنوب غربي آلمان و محل تشكيل مجلس قانون گذاري كليسا در جريان نهضت اصلاح ديني است.
13- Alister E. McGrath.
14- Scholasticism.
15- آليستر مك گراث، مقدمه اي بر تفكر نهضت اصلاح ديني، ترجمه بهروز حدادي، ص58.
16- لوتر، كشيش و استاد فلسفه دانشگاه ارفوت و باني آيين جديد پروتستان بود. وي كليساي غرب را به دو بخش كاتوليك و پروتستان تجزيه كرد. از انحرافات كليسا انتقاد مي كرد و خواستار اصلاح كليسا با رجوع به كتاب مقدس بود. او اعتقاد داشت كليسا يك موسسه نيست بلكه جماعتي از مومنان است و سلطه ديني متعلق به كتاب مقدس است و هر مومن مسيحي شايستگي دارد كه خود كشيشي باشد كه به تنهايي و بدون قيموميت كشيشان، كتاب مقدس را بفهمد.
17- محمدصالح مفتاح، «مسيحيت صهيونيستي»، (روي خط اينترنت)، منتشر شده در تاريخ 1383/8/13، قابل دسترس در آدرس: www.bashgah.net.
18- ر.ك: رضا هلال، مسيحيت صهيونيستي و بنيادگرايي امريكا، ص62، 63.
19- همان، ص61.
20- Archibald Robertson.
21- ر.ك: آرچيبالد رابرتسون، عيسي؛اسطوره يا تاريخ، ترجمه حسين توفيقي.
22- ر.ك: آليستر مك گراث، مقدمه اي بر تفكر نهضت اصلاح ديني، ص97.
23- Barbara Tuchman,Bible and Sword, New york: Ballantine Books, 1984,p.
24- ر.ك: رضا هلال، مسيحيت صهيونيستي و بنيادگرايي امريكا، ص56-58.