جايگاه عقل به عنوان ابزار تفکر در انسان
خداي متعال در فرشتگان عقل را بدون شهوت و در حيوانات، شهوت را بدون عقل قرار داد، اما در آدمي زادگان، عقل و شهوت را با هم ترکيب کرد. پس هر کس، عقلش بر شهوتش غلبه کند از ملائکه برتر است و هرکس شهوتش را بر عقل غالب کند، از حيوانات پست تر خواهد بود.(2)
در حديثي از امام باقر(ع) در مورد شأن و عظمت عقل آمده است که خداوند با آفرينش آن، مدال افتخار محبوب ترين آفرينش خود را بر گردن او آويخت:
آن گاه که خداي سبحان عقل را آفريد او را به سخن آورد. سپس به او فرمود: بيا، آمد، آنگاه فرمود: برگرد، برگشت. سپس فرمود: به عزت و جلالم سوگند ! موجودي را نيافريدم که محبوب تر از تو باشد، تو را کامل نمي کنم مگر در کسي که او را دوست بدارم. بدان که تو را مورد امر و نهي و ثواب و عقاب قرار مي دهم.(3)
با استفاده از اين حديث مي توان گفت که هر اندازه خداوند، بنده اي را بيشتر دوست بدارد، عقل را در او کامل تر و آن را بر خواهش هاي جسماني و حيواني، مسلط تر مي گرداند. اساساً امام خميني (رحمه الله) ضرورت نزول کتب آسماني و پيامبران الهي را به سبب وجود عقل در آدمي ونياز او به هدايت و روشنگري مي داند:
اگر انسان مثل ساير حيوانات، تا همان حدي که حيوانات رشد مي کردند بود، انبيا لازم نبود؛ انبيا مي خواستيم چه کنيم! انسان مي آيد اينجا مثل حيوانات زندگي مي کند ومثل حيوانات مي خورد و مثل حيوانات مي خوابد تا مي ميرد. اينکه احتياج به انبيا ما داريم براي اينکه انسان، مثل حيوانات نيست... انسان يک حد مافوق حيواني ويک مراتب مافوق حيواني مافوق عقل [دارد].(4)
تقسيمات عقل(عقل نظري و عقل عملي)
انسان شأني دارد به نام«عقل نظر» که به واسطه آن مي انديشد و شأن ديگري دارد به نام «عقل عمل» که به واسطه آن شأن مي پذيرد. بخش نظر، عهده دار بينش و انديشه و تفکر است و بخش عمل، عهده دار پذيرش، کوشش، گرايش و... است. بين اين دو شأن،حجاب بسيار دقيقي است که نمي گذارد، بلافاصله نظر به عمل، منتهي شود.(5)
بنابراين نخستين گام در راه انسانيت، به کار انداختن فکر و انديشه براي شناخت حقيقت است. مرحله بعد از آن پذيرفتن اين حقيقت کشف شده با قلب و عمل به آن با اعضاء و جوارح است. لذا انسان وقتي کامل مي شود که اين دو قوه هماهنگ و دريک سطح قرار بگيرند؛ به طوري که وقتي هماهنگي اين دو از بين برود، طبقات مختلف مردم شکل مي گيرند. برخي عالم هستند؛ يعني با فکر و انديشه، معلومات و حقايقي را کسب کرده اند، اما بي عمل هستند و يافته هاي خود را در ذهن اندوخته، با قلب نپذيرفته اند و به آن عمل نمي کنند. گروهي بسيار اهل عمل و عبادت هستند، اما عبادت بدوت تعقل و بدون فهميدن حقيقت آن، کار اين گروه نيز بي ارزش است ؛ گروهي ديگر نه اهل فکر ونه اهل عمل هستند که مي توان آنان را هم سطح حيوانات دانست.
در پاره اي از آيات قرآن به حجاب و فاصله ميان دل و انديشه اشاره شده است ونمونه هايي را بيان مي کنند؛ به عنوان مثال در قصه موسي(ع) و فرعون مي فرمايند:
(وجحدوا بها واستيقنتها انفسهم ظلماً و علواً)(6) و با آنکه دل هايشان به آن يقين داشت از روي ظلم و تکبر آن را انکار کردند.
آل فرعون بعد از مشاهده معجزات موسي کليم الله، حقيقت براي آنان روشن شد و به لحاظ فکر و انديشه، يقين حاصل کردند، اما دل آنها در مقابل خدا خاشع نشد و حاضر به پذيرفتن دين موسي(ع) و تسليم در برابر خداي او نشدند. لذا در اين نمونه، عقل نظري وجود خدا و قدرت او را اذعان کرد، اما به واسطه اطاعت نفس و تاريکي دل، عقل عملي يعني دل، حاضر به خشوع نشد. پس پذيرفتن دل، ربطي به عقل نظري ندارد، بلکه بسته به آن است که تا چه حد خود را از آلودگي ها پاک و براي پذيرش نور حقيقت آماده کرده باشد.
هماهنگي عقل و دل
حضرت امام خميني رحمه الله که خود بسان پرنده سبکبالي بود که به دليل توازن و هماهنگي دو بال، نظر وعمل، بسيار زيبا در آسمان عصر ما بال و پرگشود در خصوص هماهنگي اين دو قوه مي فرمايند:
عقل نظري به عقل عملي برمي گردد؛ چنان که عقل عملي هم به عقل نظري برمي گردد، و در نظري هم که درک و علم است، عمل لازم است، آنچه در قرآن از آن به ايمان تعبير شده، غير علم است ؛ علم به مبدأ و معاد
و غير آنها ايمان نيست وگرنه ايمان شيطان مي بايست بهتر باشد...(7)
ايمان راه يافتن علوم از مرتبه عقل به قلب است واينکه، قلب به وسيله آن خاشع و خاضع در برابر حق شده و اعضا و جوارح نيز به اطاعت وانجام وظايف سوق پيدا کنند.
سپس حضرت امام مثالي ذکر مي کنند مبني بر اينکه، همه ماعلم داريم که محتاجيم و علم داريم که خدا از اين نياز ما آگاه است و قدرت رفع اين نياز را داشته و با بخشش او و رفع گرفتاري ما،چيزي از خزانه الهي و قدرت او کم نمي شود و او از مادر بر ما مهربان تر است. با علم به همه اين موارد،آيا در مقام عمل و در دل خود نيز واقعاً از همه نااميد و تنها توکل بر او داريم يا اينکه توکلمان بر افراد و دکان و مال بيشتر است. پس اگر نشانه هايي که خداي سبحان براي مؤمنان ذکر مي کند نداشته باشيم، عقل نظري ما و فکر و انديشه ما راه به جايي نبرده وعقل عملي نپذيرفته است. بلکه زماني که علم ما به چيزي _مثل خدا، معاد و مرگ) از ذهن وارد قلب شد و با گوشت و پوست و خون انسان متحد شد، ايمان شکل گرفته است.(8)(انما المؤمنون الذين اذا ذکر الله وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايماناً و علي ربهم يتوکلون)؛(9)به راستي مؤمنان کساني هستند که چون يادي از خدا شد، دل هايشان ترسان و لرزان مي شود و چون آيات خدا بر آنها خوانده شود ايمانشان افزوده شود و بر پروردگارشان توکل مي کنند.
مراحل عقل نظري در تفکر
1-احساس وجود مشکل (مسأله):سير تفکر با احساس وجود مشکلي که براي انسان اهميت دارد، آغاز مي شود، انسان دراين مرحله، نوعي انگيزه قوي احساس مي کند که او را به حل مشکل تشويق مي کند، پس احساس وجود مشکل، نخستين مرحله تفکر به حساب مي آيد.
2- جمع آوري مدارک پيرامون موضوع مشکل: وقتي انسان مشکلي را احساس مي کند معمولاً پيرامون تمام جنبه هاي آن به جستجو مي پردازد تا آن را به خوبي درک کند و به جمع آوري کليه اطلاعات و مدارک مربوط به موضوع مي پردازد و از ميان اين اطلاعات جمع آوري شده، آنهايي را که به درد حل مشکل او مي خورند، حفظ کرده و مابقي را کنار مي گذارد. جمع آوري اطلاعات متناسب، به روشن شدن دقيق مسأله ما کمک مي کند و راه را براي ارائه راه حل هاي مناسب هموار مي سازد.
3-ارائه راه حل (فرضيه سازي):درجريان گردآوري اطلاعات مربوط به موضوع «مشکل» برخي راه حل هاي پيشنهادي به ذهن ما مي رسد که به نظر مي رسد مشکل ما را حل مي کنند که اين مرحله را فرضيه سازي مي نامند.
4- ارزيابي راه حل پيشنهادي : بعد از ارائه راه حل، گام بعدي ارزيابي و سنجش آن با اطلاعاتي و معلوماتي است که در قبل جمع آوري شده است. با اين سنجش يا روشن مي شود که راه حل پيشنهادي ما با اطلاعات موجود، هماهنگي و تناسب دارد يا اينکه با برخي حقايق و اطلاعات هماهنگ نيست که دراين صورت آن راه حل کنار گذاشته مي شود و سراغ راه حل ديگري در حل مسأله بايد رفت.(10)
داستان حضرت ابراهيم(ع) در مورد خالق اين جهان، نمونه خوبي است که مي توان اين چهار مرحله تفکر را روي آن پياده کرد. در سوره انعام، به اين جريان اشاره دارد:
(و اذ قال ابراهيم لابيه آزر اتتخذ اصناماً الهه اني اراک و قومک في ضلال مبين*... فلما جن عليه الليل رءا کوکباً قال هذا ربي فلما افل قال لا احب الآفلين)؛(11) زماني که ابراهيم به پدرش گفت:آيا بت ها را به عنوان خدا انتخاب مي کني، به راستي که تو و قومت را در گمراهي مي بينم... پس چون شب فرا رسيد وستاره درخشاني را ديد، گفت: اين پروردگار من است، چون آن ستاره غروب کرد، گفت: من چيزي را که نابود شود، خداي خود نمي دانم.
احساس حضرت ابراهيم(ع) نسبت به نادرستي عبارت بت ها و عدم شايستگي آنها براي خدا بودن، مسئله اي در ذهن او ايجاد کرد و او را به خود مشغول ساخت که «خداي اين هستي کيست؟»همزمان با احساس اين مشکل، ابراهيم (ع) نوعي انگيزه قوي براي حل اين مسأله در خود احساس کرد که او را براي شناخت پرودرگار هستي، به تفکر واداشت.
البته در ايجاد انگيزه شناخت خالق هستي، علاوه بر هدايت و توفيق الهي، فطرت سالم و روح صاف و زلال ابراهيم (ع) به او کمک کرد و اين اتمام مرحله اول تفکر، يعني ايجاد مسأله بود.
سپس او به مرحله مشاهده و جمع آوري اطلاعات پرداخت به اين صورت که پديده هاي گوناگون جهان هستي، چون خورشيد ستاره و ماه... را مشاهده کرد و در احوال آنها دقت کرد تا ببيند کدام يک، شايستگي پروردگاري او را دارند که اين مرحله دوم تفکر ؛ يعني جمع آوري اطلاعات درباره پديده ها بود.
در جريان مرحله مشاهده و گردآوري اطلاعات درباره پديده هاي مختلف هستي، حضرت ابراهيم(ع) در ذهن خود، جواب هايي براي مسأله اش آماده مي کرد، يعني فرضيه سازي مي کرد؛ مثلاً وقتي تاريکي شب همه جا را فراگرفت و ستاره اي را ديد که در آسمان مي درخشد، فرضيه اي ساخت که خداي او همين ستاره درخشان است، ولي وقتي بر او روشن شد که ستاره افول مي کند ؛ يعني غروب مي کند و هميشه در آسمان ظاهر نيست، اين فرضيه را کنار گذاشت.وقتي ماه را ديد که در تاريکي چون قرصي مي درخشد، فرضيه خدا بودن ماه را در ذهن خود مطرح ساخت، اما با مشاهده غايب شدن ماه، به دليل عدم تناسب اين خصوصيت با صفت ماندگاري پروردگار، آن را کنار گذاشت.چون خورشيد را ديد که در روز مي درخشد و درخشندگي آن از ماه و ستاره نيز بيشتر است، گفت که پروردگار من همين است، اما با ديدن غروب خورشيد، اين فرضيه را نيز کنار گذاشت.تمام اين مراحل، مرحله سوم تفکر، فرضيه سازي و مرحله چهارم يعني ارزيابي را تشکيل مي دهند.
ابراهيم (ع) پس از اينکه همه فرضيه ها را به سبب عدم تناسبشان با صفت خداوندي کنار گذاشت، به اين نتيجه رسيد که نظم موجود در جهان هستي،حکايت از وجود پروردگار قادر وتوانايي مي کند که خود خالق آسمان، زمين، ستاره، خورشيد وماه... است؛خدايي که همواره پايدار، ثابت و اداره کننده کل جهان هستي است.
اگرچه که تمام مراحل ذکر شده، توسط عقل نظري انجام شده، اما به گفته بسياري از مفسرين قرآن،راه دل ونقش آن را در تبيين اين حقيقت نمي توان انکار کرد. چون از نظر اين عده، حضرت ابراهيم از ابتدا موحد و تسليم در برابر پروردگار يکتا بود و لحظه اي در ربوبيت خداي عالم شک نکرد و راهي که او در مورد بررسي ماه وستاره و... در پيش گرفته بود، در برابر قوم بت پرستي بودکه پرستش خداي يگانه را کنار گذاشته و دربرابر درخشندگي و عظمت اين موجودات سجده مي کنند، لذا ايشان با صحبت هايش، قوم خود را به فکر فرو برد تا با طي اين مسير، خود به معرفت خداي يگانه برسند.
حضرت ابراهيم در کنار اين مراحل تفکر که به مردم آموزش مي داد از راه دل سعي در نفوذ آنان داشت چنانچه ايشان با عبارت (لااحب الافلين)سعي مي کند از راه دل و محبت در مردم اثر کند به اين صورت که «من چيزي که غروب مي کند را دوست ندارم» يعني خدا بايد «محبوب»باشد، و چيزي که غروب مي کند «محبوب» نيست.(12)
در پايان اين بخش مطالب گذشته را خلاصه مي کنيم که انسان با تأکيد آموزه هاي اسلام و وارثان راستين آن از جمله امام خميني رحمه الله به توازن و هماهنگي دو قوه نظري و عملي بستگي دارد. به اين صورت که عقل نظري با طي مراحل تفکر و انديشه، حقايق را کشف مي کند و آن را به قوه عملي همان دل تحويل مي دهد که در صورت پذيرش دل و تسليم در برابر آن، انسان با اعضا و جوارح خود به آن عمل مي کند در اين صورت قدمي در راه تعالي و کمال برداشته مي شود.
همراهان عقل
(و من الناس من يجادل في الله بغيرعلم ولا هدي ولاکتاب منير)؛(13)
برخي از مردم بدون استفاده از هيچ گونه علم ودانش يا حجت روشني يا کتابي (وحي يا شريعت)در کار خدا جدال مي کنند.
که طبق اين آيه شريفه و به تفسيرمفسران، چهار راه شناخت براي انسان وجود دارد:
راه اول : علم، که حس و تجربه است که براي همه مردم باز است.
معلومات حاصل از قواي حسي، مثل چشم و گوش به عنوان مقدمات تفکر است.
راه دوم: عقل است وکساني که از نظام فکري بشر مطلع بوده و داراي عقل سالم هستند،توان استفاده صحيح از آن را دارند.
راه سوم: دل، راه تهذيب وتزکيه است که بر عارفان باز است.
راه چهارم:شرع، راه کتاب منير و راه وحي است که مخصوص انبياي الهي است.(14)
اگرچه راه هاي شناخت مختلف است و بعضي از آنها مخصوص حوزه معرفتي خاصي هستند، اما در مجموع اين چهار راه کامل کننده يکديگر هستند که به رابطه هر کدام با عقل- به عنوان قوه تفکر- و چگونگي تأثير هر کدام بر عقل، در ذيل اشاره مي شود.
1-پيوند عقل وعلم، با ديدن واژه علم ودانش، ذهنمان به موضوع انشاء دوران نوجواني مي رسد که «علم بهتر است يا ثروت؟»، و ما همه جواب مي داديم که علم بهتر است. شايد برخي در دوران بزرگسالي از اين نظر خود برگشته باشند، اما حقيقت آن است که اندوخته هاي علمي، آنچنان فکر را پرورش داده و سرمايه فکري توليد مي کند که رقم زننده سعادت دنيا و آخرت و ثروت دنيا و آخرت مي شود. بجاست که دراينجا به حکايت سعدي شيرين سخن اشاره شود:
دو اميرزاده در مصر بودند که يکي علم آموخت و ديگري مال اندوخت. بعد از گذشت سال ها آن يکي علامه عصر و دانشمند روزگار خود شد و دومي به عزيزي مصر رسيد. پس ثروتمند با چشم حقارت در دانشمند نظر کرد و گفت: من به سلطنت رسيدم و اين همچنان در فقر مانده است. دانشمند
گفت: اي برادر! شکر نعمت هاي خداي تعالي برمن بيشتر از توست چون من به ميراث پيامبران دست يافتم، ولي به تو ميراث فرعون و هامان، يعني ثروت و ملک مصر رسيد.
من آن مورم که در پايم بمالند
نه زنبورم که از نيشم بنالند
کجا خود شکر اين نعمت گزارم
که روز مردم آزاري ندارم(15)
در ابتدای این مقاله اشاره شد که نخستين مرحله تفکر، برخورد با مسئله اي و ايجاد انگيزه براي دست يافتن به حقيقت آن است. دومين مرحله تفکر، جمع آوري اطلاعات و معلومات لازم در مورد آن مسئله است. عقل انسان در سايه کنکاش و جستجو در اين علوم و دانش ها است که پرورش يافته و به حقيقت مي رسد، چنانچه امام صادق (ع) مي فرمايند:
«کثره النظر في العلم يفتح العقل»؛(16) مطالعه بسيار در مسائل علمي، باعث شکفتگي عقل و تقويت نيروي فکر و فهم است.
در تفسير الميزان در مورد شخصيت و زندگاني لقمان حکيم آمده است که:
او به لحاظ ظاهر،غلام سياه، داراي بيني بزرگ، گردني بلند، اما به لحاظ باطن، مزين به ادب تمام، عبادت فراوان و دلي مملو از نور حکمت و دانش بود، به طوري که وقتي از او مي پرسيدند: حکمت را از که آموختي؟ جواب مي داد: از نابينايان آموختم، بدين صورت که هرجا را که نمي بينم، پا نمي گذارم. او در عصر حضرت داود(ع) زندگي مي کرد.(17)
لقمان حکيم در تشبيهي زيبا، دل انسان را مانند باغستاني مي داند که انواع نهال ها و بذرهاي گل و گياه درآن کاشته يا پاشيده شود که اگر به موقع آبياري شود، محيطي پرطراوت و پرثمر ايجاد خواهد کرد. از نظر او تنها وسيله آبياري اين باغستان، قطرات زنده کننده علم و دانش است. بنابراين دل هاي بدون علم و دانش، دل هايي مرده و بي ثمر است و اين تشبيه از اين سخن لقمان به دست مي آيد که:
«يا بني... ان الله يحيي القلوب بنور الحکمه کما يحيي الارض بوابل السماء»؛(18)فرزندم! خداوند دل هاي آدميان را با نور دانش زنده مي کند، همان گونه که زمين هاي مرده با باران هاي پربرکت آسمان، زنده مي شود.
لقمان حکيم کسي است که به واسطه همين نور علم ودانش و عقل منور به محبت الهي، نامش در قرآن ذکر و پيامبر (ع) در مورد او مي فرمايد:
«...لم يکن لقمان نبياً و لکن کان عبداً کثير التفکر، حسن اليقين، احب الله فاحبه و من عليه باحکمه»؛(19)لقمان پيغمبر نبود وليکن بنده اي بودکه زياد فکر مي کرد و يقيني نيکو داشت، خد را دوست داشت، خدا نيز او را دوست داشت وبه او حکمت بخشيد.
بنابراين،علم و دانش، مواد و سرمايه هاي ذهني را فراهم مي کند و عقل با کنکاش در آنها، در صدد کشف حقيقت برمي آيد و انسان تا علم نياموزد سرمايه فکري ندارد. در همين راستا، اميرالمؤمنين (ع) علم ودانش را به عنوان غذا و شعله نوربخش عقل معرفي مي کند:
چرا مردم موقع غذا خوردن در شب چراغ روشن مي کنند تا با چشم خود ببينند چه طعامي مي خورند، ولي در تغذيه روحي خود همت ندارند که چراغ عقل را با شعله علم روشن کنند تا از غذاي آلوده مصون بمانند و دچار عوارض ناداني و گمراهي نشوند و در عقايد واعمال خود گمراه نشوند؟!(20)
حضرت امام رحمه الله که خود فرزند خلف اولياي معصومش بودند و از فاتحان قله هاي علم ودانش، بخصوص در رشته هايي مثل فقه، اصول، فلسفه، عرفان و... بودند، همواره جوانان را به کسب علم و دانش ترغيب کرده و آن را يگانه راه پيشرفت جوانان، جامعه مي دانستد. اما نکته بسيار مهم در توصيه هاي ايشان، اشاره به همراهي و همقدمي تقوا در کنار علم است ؛ به طوري که ايشان علم نافع را علمي مي دانند که منور به نور تقوا و خداباوري باشد، در غير اين صورت، اين علم به جاي آنکه نافع باشد، چه بسا مضرات بسياري را در پي داشته باشد. از نظر ايشان اگر علم و دانش در دست انسان هاي غير مهذب قرار گيرد، تنها وسيله اي براي سلطه و چپاول انسان هاي ضعيف، و بي خانمان کننده مظلومان و مستضعفين خواهد بود، لذا ايشان همواره در ضمن بيانات ارزشمند خويش توصيه مي کردند که:
شما جوانيد، مي توانيد از اول هر قدمي که براي علم برمي داريد، همان قدر يک قدم هم براي تقوا برداريد؛ براي تهذيب نفس برداريد...(21)اگر خداي نخواسته، عالمي مهذب نباشد، اگر خداي نخواسته عالمي آن طوري که اسلام مي خواهد نباشد، اين ضررش از نفعش بيشتر است.(22)
2-پيوند عقل و دل، در شناسايي ابعاد وجودي انسان، همواره از دل به عنوان مرکز شناختي در کنار عقل، ياد شده است:
در روح انسان دو مرکز و دو کانون موجود است که هريک از دو منبع، يک نوع فعاليت دارد. نام يکي از اين دو کانون، عقل يا خرد و نام ديگري، قلب يا دل است؛ فکر و انديشه و حساب گري از تجليات کانون عقل، و خواستن، شيفته شدن، به حرکت آوردن، از کانون دل سرچشمه مي گيرد.(23)
در قرآن مجيد نيز در لزوم وجود هر دو قوه در انسان و بي نياز نبودن انسان از آن، آياتي به چشم مي خورد، به عنوان مثال درباره لزوم قوه عاقله آمده است:
(اف لکم و لما تعبدون من دون الله افلا تعقلون)(24)
اين آيه درباره مشرکين است که به واسطه عدم تعقل، درتشخيص معبود و مصداق آن،دچار انحراف و گمراهي شده وتنها به دليل پيروي از قلب خود، خود را مرتبط با بت ها کرده و آنان را خدا مي پنداشتند، لذا چون عقل تعطيل بود، قلب و اعضا و جوارح در عمل دچار اشتباه شدند.
پس نقش عقل در هدايت و روشني دل بسيار پررنگ است. از سوي ديگر در مورد لزوم قلب و عدم بي نيازي از آن نيز در سوره حج آمده است:
(افلم يسيروا في الارض فتکون لهم قلوب يعقلون بها او آذان يسمعون بها فانها لا تعمي الابصار ولکن تعمي القلوب التي في الصدور).(25)
روي خطاب آيه با کساني است که داراي عقل و شعور هستند، اما به واسطه پيروي از هواي نفس، قلب هاي خود را کدر و آن را در زير حجاب هاي معصيت، مخفي کرده اند. بنابراين هر دو کانون ادراکي در انسان لازم است و آن طور که در بخش قبل اشاره شد،کار عقل، تفکر و کنکاش و شناخت حقيقت است و کار دل، تسليم و پذيرش آن حقيقت و عمل با اعضا و جوارح به آن است.
زماني اين دو کانون دست در دست هم، رقم زننده سعادت و خوشبختي انسان هستند که بين آنها توافق و هماهنگي برقرار باشد. در برخي موارد عقل سليم بر صحت مسأله اي تأکيد مي کند و دل نيز آن را مي پذيرد، ولي گاهي اوقات، دل انسان جلب اموري مي شود که عقل دورانديش و حسابگر آن را تصديق نمي کند. دراين گونه موارد، نزاع بين عقل وقلب آغاز مي شود. يکي از مهمترين ابزارهاي هماهنگ کننده عقل و دل، تهذيب و پاکسازي نفس است که خود فرايندي دروني و قلبي است.
به منظور تعريف و معرفي چيستي تهذيب نفس به فرازي از سخنان امام خميني رحمه الله اشاره مي شود که ايشان در ضمن توصيه هاي اخلاقي خويش در مورد تهذيب نفس بدين مضمون مي فرمايند:
تهذيب نفس، همان ايجاد تعادل ميان قواي انساني است و رسيدن به آن يکي از مهم ترين اهدافي است که انسان در جستجوي کمال، در پي رسيدن به آن است و غفلت از آن، خسارت عظيم و شقاوت غيرقابل جبراني دارد و تا وقتي انسان در اين دنيا است، فرصت چنين امري را دارد که نفس سرکش خود را تحت کنترل عقل و شرع قرار دهد.(26)
با دقت در اين سخن ايشان روشن مي شود که از نظر اين اسوه اخلاق، ميان عقل، دل و شرع به عنوان سه مسير شناخت در انسان، رابطه تنگاتنگي وجود دارد؛ به طوري که انسان با استفاده از راهکارهاي عقل و شرع مقدس مي تواند به نفس، صفا و نورانيت ببخشد. دراين صورت اين قلب منور به نور ايمان، خود به عنوان فانوسي رهنما براي عقل و جهت دهنده به نيروي فکر انسان، ايفاي نقش مي کند. از طرف ديگر، عقل نيز به عنوان مقياس و ميزاني براي صحت مشاهدات قلبي جلوه نمايي مي کند. پس اين دو رابطه اي دو سويه دارند.
پي نوشت ها :
1. -منازل السائرين،ص 13.
2. -ر.ک: شرح چهل حديث،ص 7-11.
3. -ر.ک:همان، ص 168.
4. -مشکاه الانوار؛ ص 439.
5. -بحارالانوار،ج1،96،ح4.
6. -صحيفه امام،ج4،ص 186.
7. -زن در آيينه جلال و جمال، ص 264.
8. 4-نمل(27):14.
9. -تقريرات فلسفه امام خميني،ج3،ص 341.
10. -ر.ک: همان، ص 342-343.
11. -انفال(8):2.
12. -ر.ک: قرآن و روان شناسي،ص 201.
13. -انعام(6):74و76.
14. -ر.ک:زن در آيينه جلال و جمال، ص 279.
15. -حج(22):8.
16. -ر.ک:شناخت شناسي در قرآن، ص136.
17. -گلستان سعدي، باب سوم، ص 109.
18. -بحارالانوار، ج1 ص 159،ح 31.
19. -الميزان، ج 16، ص 330.
20. -بحارالانوار،ج1،ص 204،ح22.
21. -همان،ج13،ص 424.
22. -مستدرک سفينه البحار، ج6،ص 537؛شرح نهج البلاغه (ابن ابي الحديد)،ج20،ص 261.
23. -صحيفه امام،ج2،ص 24.
24. -همان، ص 37.
25. - بيست گفتار،ص 278.
26. -انبياء(21):67.
27. -حج(22):46.
28. -ر.ک: شرح حديث جنود عقل وجهل،ص 153.