بررسي تحليل و تطبيقي مفهوم زن و زادن در سياق سوره هاي قرآن (2)
فرجام خشكي و بي حاصلي؛ مفهومي مخالف در حديث رويش
ديديم كه هنگام سخن مريم، از خرماي تازه و «آب روان» ياد شد، اما زن ابولهب، حمالة «الحطب»ي است كه در گردن خود كه بايد جاي زينت و ظرافت زنانه و مادرانه باشد، «ليف خرما»ي خشكيده براي آتش بياري و آتش افروزي دارد. تنه هاي بركنده و خشكيده نخل را در عاقبت قوم عاد نيز مي بينيم: بادي سوزان بر آنان وزيد و ايشان را مبدل به تنه هاي خشكيده خرما كرد. قرآن كريم، نصيب قوم ثمود را كه برخورداري از «آب» در كنار «ماده شتر» را نخواستند، بادي خشك و سوزان شمرد كه آن قوم را تبديل به «هشيم محتظر» كرد. چنان كه سوره قمر درباره اين دو قوم مي گويد: « إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا صَرْصَرًا فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُّسْتَمِرٍّ، تَنزِعُ النَّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ مُّنقَعِرٍ.... إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً وَاحِدَةً فَكَانُوا كَهَشِيمِ الْمُحْتَظِرِ» (قمر، 31-19).
«هشيم محتظر» باقي مانده علوفه گوسفندان است كه در زير پاي آنان، پايمال مي شود و نيز هر چيز تازه اي مي باشد كه خشك شده است. قرآن كريم، فرجام زورمندان «صاحب فيل» را نيز «علفي جويده شده» مي شمارد. (قرطبي، 17 /142) فرجام هبوط به منزلت خس و خاشاك را در خصوص قومي ديگر نيز مي بينيم: « فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْنَاهُمْ غُثَاء فَبُعْدًا لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ» (مؤمنون، 41). «غثاء»، عبارت از خس و خاشاك بازمانده از سيلاب است (ابن منظور، 15 /116) و اين داستان فرجام قومي كافر پس از قوم نوح است كه خود با سيلاب مردند و داستان آنان در سياقي مشابه و متصل به داستان نوح آمده است.
قرآن كريم، بهشت را باغ هايي پر آب و درخت و حيات آخرت را حيوان، حياتي حقيقي و فوران كننده (حيوةً تغلي و تفور)، مي نامد. (سبزواري 1 /6؛ مكارم شيرازي، 16 /339؛ طباطبايي 16 /149) در مقابل جهنم، «دار البوار» (باير و خشك و بي حاصل) ذكر مي شود (ابراهيم، 29-28). (1) اين تعبير پس از آن تمثيل معروف قرآني در خصوص «شجرةٍ طيبةٍ» و «شجرةٍ خبيثةٍ» آمده است: (ابراهيم، 26-24). در اين «دار البوار» خواسته دوزخيان از بهشتيان جرعه «آب»ي است تا آنان را دمي از آن خشكي و سوزش تسكين دهد (اعراف، 50) و باز مي بينيم كه همين سوره، اعمال كافران را همچون خاكستري كه باز مانده هيزم و وقود سوخته است، در معرض تند باد مي شمارد: « مَّثَلُ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عَاصِفٍ» (ابراهيم، 18).
آب و زن و درخت در مقارنه ي بين سوره اي
كوثر و ماعون
... مظهر ديگر و مثل كامل اين كوثر، گفتار آن حضرت بود كه براي هميشه سرچشمه ايمان و معرفت و حكمت است. و همين كوثر، از مجراي توارث و تربيت خاص در وجود امامان و ذريه پاكش جريان يافت و موجب تكثير نسل او و هدايت خلق گرديد. چنان كه از يگانه دختر اطهرش با آن همه دشمني ها و كشتارها فرزنداني با ايمان و غيور پديد آمدند و براي هدايت و نجات خلق به هر سو پراكنده و افزوده شدند و منشأ فيض و هدايت خلق در هر زمان گرديدند و همچنين هر يك از علماي اسلام كه وارث معارف قرآن و پيوسته به روح محمد(ص) و وحي او مي باشند، فرزندان روحي آن حضرت و شعبه اي از نهر كوثرند و لايزال سرچشمه اصول و فروع اسلام از افكارشان منفجر شده به سوي فراگيرندگان جاري مي شود، چه مردم زمان آن ها را بشناسند يا نشناسند.... اوصافي كه در روايات از طرق مختلف، درباره حوض يا نهر كوثر شده، تمثيل و اشاراتي است از همين سرچشمه وحي و
نبوت، چنان كه از رسول اكرم نقل شد: « كوثر نهري است در بهشت كه پروردگارم به من وعده داده، در آن خير بسيار است، از عسل شيرين تر و از شير سپيدتر و از يخ سردتر است، دو لبه آن زبرجد و ظروف آن از نقره مي باشد، هر كس از آن بنوشد، تشنه نشود» و يا اينكه «در بهشت بوستاني نيست، مگر آنكه در آن از كوثر نهري جاري است».
نهر كوثر- چنان كه در بعضي روايات آمده است- از زير عرش جريان دارد و چون مبداء و نهايت منبع كوثر از زير عرش فرمانروايي پروردگار است و به صورت وحي جريان دارد، خروشان و پاك كننده و درهم شكننده و بالا برنده و گسترش يابنده و سازنده است و در هر جهت و هر ظرفي و پديده اي مظهري دارد، براي ظرفيت هاي قابل، خرمي و تحرك و كمال و نيرومندي و خوشي مي آورد و براي ظرفيت هاي ناقابل، تباهي و افسردگي و زوال در بر دارد. اين گونه آثار و نمودارها از مراتب و مجاري وحي رخ مي نمايد، گر چه سرچشمه و كوثر آن از نظرهايي پنهان باشد- چه غريزي و محدود مانند وحي زنبور عسل باشد، يا عالي و عقلي چون وحي پيمبري. (طالقاني، 4 /280-278)
سوره قرينه ي كوثر كه از ارزش هاي مقابل «كوثر» سخن مي گويد، سوره ماعون است. صدق و اخلاص و سرشاري و نماز و انفاق «كوثر» و ارزش هاي معطر و متعالي فردي و اجتماعي آن، جاي خود را به شكم پرستي و منع و سهو و رياكاري «ماعون» مي دهد. به روشني مي بينيم كه خداوند سوره ماعون رابا نوعي حالت گلايه و انكار آغاز مي كند. «تكذيب دين» و «راندن يتيم» را در كنار هم مي آورد و دو چيز از جنس هم مي شمارد. بر خلاف پيوندي كه در سوره كوثر ميان نماز و قرباني و به عبارت ديگر رابطه با خالق از يك سو و با مخلوق از سوي ديگر و نيز ارتباط قلبي با عرش و ارتباط فكري و پيوند اجتماعي با فرش وجود دارد، «نماز خوان» سوره ماعون هم از نماز خود «ساهي» است، هم آن را با شرك خفي آلوده و هم فشرده دست و تنگ چشم و «مناع خير» است؛ نه از نماز وي سودي به خودش مي رسد و نه از مال و امكانات او فايده اي به اجتماع.
دراينجا برداشتي ذوقي، استنباطي و ادبي را از سوره كوثر مي آوريم. برداشتي كه از زبان دانه اي، نداي كوثر و خطاب آن را متوجه همگان مي سازد و آن را در شخص رسول اكرم(ص) محدود و محصور نمي سازد:
«... ناگاه بادي آمد و مرا از درخت مهربان جدا كرد. به هنگام جدايي، نگاه غم انگيزي به من كرد و با چشماني اشك آلود گفت: در انتظارت هستم تا شكوفا و سرسبز به سويم برگردي، به اميد ديدار. انواع وسوسه ها به گوشم مي رسيد؛ همه آن ها مرا به خيالي فرا مي خواندند.
دراين ميان، ندايي توجه مرا به خود جلب كرد و دلم را ربود: تو بزرگ هستي، كوچك نيستي، بسيار هستي، كم نيستي...به لرزه افتادم. گفتم: كيستي؟ گفت: من دوست تو هستم. نامم كوثر است! گفتم چه كاره اي؟ گفت: هر كه خود را كم و كوچك ببيند، من به او نهيب مي زنم كه تو كم نيستي، بسيار و كوچك نيستي، بلكه بزرگي. گفتم من كه ظاهراً همين هستم كه مي بيني؛ يك دانه كوچك. گفت: به ظاهر همين هستي، اما در درونت يك درخت شكوفا و سرسبز و سر به فلك كشيده پنهان است. اگر خوب گوش دهي، صداي او را از سينه ات خواهي شنيد كه از تو طلب آزادي و رهايي مي كند. به او گفتم: حال چه كار كنم؟ گفت: معلوم است؛ آزادش كن. گفتم: چگونه؟ گفت: پوسته هايت را بشكاف تا درونت بشكفد. گفتم: چگونه؟ گفت: بايد زير خاك روي. گفتم: آن جا تاريك و خطرناك است! گفت: راهش همين است.
غم و حزن شديد، مرا در بر گرفت و اشك در چشمانم حلقه زد، آن ها مي گفتند كه من زير خاك نابود خواهم شد و اثري از من باقي نخواهد ماند. كسي كه خود را دوست من ناميد، نوازشم مي كرد و دلداري ام مي داد: غمگين مباش، تو را گوهر گران بهايي است كه آن ها از آن غافل اند. از درخت شكوفا و دنباله داري كه درون سينه ات نفس مي كشد نا آگاهند. مدت ها در ظلمات زمين بودم، هر گاه احساس خستگي و نوميدي مي كردم، او خود را به من مي رسانيد و نيرويم مي بخشيد. آرامش و صفاي خاطرم آنگاه افزوده شد كه احساس كردم پيرامونم طراوت و رطوبت خاصي يافته است. آري آب بود كه به خاطر من از آسمان به زمين باريده بود و در اعماق زمين خود را به من رسانده بود تا در مسير شكوفايي ياريم نمايد. وقتي پوسته هايم مرطوب شد، اميدم براي رويش افزوده شد و قساوت و سختي و ركود از وجودم كنار رفت و نرمي و عطوفت جايگزين شد و جان و جريان خاصي در خود ديدم، آن سان كه گويي حياتي نوين يافته باشم.
آب مرا در كنف مهر خود پروريد و از آن سختي و سفتي كه گرفتارش بودم، رهانيد و چشم دلم را گشود و بينايم ساخت تا به ثروت بي پاياني كه در اندرون داشتم و پيش تر، كوثر نيز، خبر ازآن داده بود، واقف گردم و حقايق دروني ام را شهود نمايم.
مدني بدين سان سپري شد. تا اينكه روزي احساس كردم كسي از درونم به پوسته ام ضربه مي زند. فشار سنگيني بر من وارد شد. وقتي به خود آمدم، ديدم پوسته ام شكافته و از سينه ام جوانه اي شكفته است! حياتي نوين يافته بودم؛ چيزهايي مي ديدم و مي شنيدم كه قبلاً نمي ديدم و نمي شنيدم. خوشحال شدم و فرياد زدم. كوثر تبريك مي گفت و نوازشم مي كرد.
ديگربه او اطمينان كامل داشتم و انا اعطيناي او را با تمام وجود تصديق مي كردم و به تمامي وعده هاي او راجع به خودم و دشمنانم، اميد بسته بودم. تا خوشحالي مرا ديد، گفت: اين آغاز حيات نوين است، بايد سير خود را ادامه دهي، تا تمامي كوثرهاي وجودت هويدا شود. دائم بايد در نماز باشي و هيچ گاه از اين حالت، خارج نگردي تا چشمه هاي دروني ات بجوشد و جاري گردند. اگر لحظه اي از اين حالت خارج شوي و به همين يك جوانه ات دلخوش گردي، همانجا متوقف خواهي شد و ديگر بالا نخواهي رفت.
توصيه هاي او را به جان پذيرفتم و روزهاي متمادي به تلاش و مجاهده پرداختم؛ با موانع راه مبارزه كردم و وسوسه هاي دشمنان زيرزميني را كه مي كوشيدند، متوقفم سازند، از خود دور نمودم و بنابر توصيه هاي كوثر، خودم را دائم در نماز نگاه داشتم، تا اينكه روزي سر از خاك بيرون آوردم و از تاريكي زمين خلاص شدم و به لايه اي ديگر از كوثر هستي ام راه يافتم. چشمم به لاشه برخي از دوستان قديمي ام افتاد كه خشك و تباه شده بودند و سرمايه وجودي آن ها فاسد شده و از بين رفته بود. به حالشان افسوس خوردم. برخي از آن ها هنوز زنده بودند و روي زمين مي گشتند. فرياد برآوردم تا به آن ها بگويم كه من خودم را يافتم، اما گويي آن ها در عالم ديگري بودند و صداي مرا نمي شنيدند.
كوثر گفت: بيهوده فرياد مزن؛ آن ها تو را نمي شناسند. گمان مي كنند كه تو در اعماق زمين گم گشته و از بين رفته اي. غافل از اينكه تولدي ديگر يافته اي و در عالمي به سر مي بري كه آن ها نمي توانند حتي فكر آن را بكنند. من بارها خطاب به آن ها نيز، انا اعطينا گفتم، اما جز اندكي از آن ها، ندايم را نشنيدند و حرفم را نپذيرفتند. گفتند: كوثر ديگر چيست!؟ درخت ديگر كدام است؟! كل وجود ما همين دانه است و بس!
از آن ها چشم پوشيدم و به راه خود ادامه دادم. روزها، ماه ها و سال ها به مبارزه و مجاهده پرداختم؛ هر روز تولدي تازه مي يافتم و خودم را شكوفاتر و پر شاخ و برگ تر از ديروز مي ديدم. در همه اين مدت، كوثر همواره همراه و غمخوارم بود. هيچ گاه مرا تنها نمي گذاشت و دائم دلداريم مي داد و نوازشم مي كرد. آواز انا اعطيناي او همواره در گوشم بود. از اين رو هيچ گاه احساس كمي و كوچكي نمي كردم. هر گاه نا اميد مي شدم، سرمايه هاي هستي ام را مقابل چشمانم مي نهاد و استعدادهاي نهفته ام را به رخم مي كشيد و دوران شكوفايي و بالندگي آن ها را نويد مي داد.
هم اينك من درختي سرسبز و شكوفايم؛ به جايي رسيده ام كه هر سال، روي شاخه هايم هزاران دانه مي پرورانم! او با سرود انا اعطيناي خود مرا از دانگي به دانه پروري رسانيد. ذره اي
بودم و مهر او مرا بالا برد و قطره اي بودم، آواز او مرا به دل دريا برد. چه مبارك دوستي بود!»
پي نوشت ها :
*عضو هيئت علمي و استاديار دانشگاه اراک
نشاني الکترونيک:manesh88@ gmail.com
*تاريخ دريافت مقاله:1389/1/16
*تاريخ پذيرش مقاله:1389/2/13
1.اين تعبير با تعبير «قوم بور» مرتبط است، قومي كه با عمل خود، مزرعه وجود خويش را بي حاصل كرده اند: « و كنتم قوما بورا» (فتح، 12).
2.هر چند همان گونه كه سيوطي (1411) در الاتقان ضمن بحث مناسبت آيات و سور مطرح مي كند، ظاهر چينش كنوني قرآن و نظم ميان سور، به روشني مي نماياند كه جمع قرآن كريم، توقيفي و صادر از سوي خداوند حكيم بوده است و هر چند با ضميمه اين دليل به عقل و اينكه هر صاحب كتابي به نظم كتاب خود اهتمام دارد، نيازي به دلايل ديگر نمي باشد، اما باز براي ديدن برخي استنادات و استدلالات و تحليل ها در باب جمع توقيفي قرآن مي توان به اين مآخذ مراجعه كرد: موسوي خويي، البيان، 239؛ حسن زاده آملي، بي تا: 19، 60،58،28،26؛ (آيت اللّه حسن زاده، از آنچه در كتاب آورده، به عنوان «اصل قويم/ اصلي كه قوام و دوام ديگر اصول بدان است» ياد مي كند. ايشان در اين كتاب همچنين از توقيفي بودن رسم المصحف سخن مي گويد)؛ مرعشي نجفي، القول الفاصل في الرد علي مدعي التحريف، 24، 30، 32، 41، 56؛ صبحي صالح، 1361: 114-115، 119؛ العطار، موجز علوم قرآني، 17 و 27؛ شاهين، تاريخ قرآن، 39؛ الصابوني، التبيان في علوم القرآن، 45. (نگارنده در اين باب در كتاب حمل قرآن (15-10) با تفصيلي افزون سخن گفته است.
3.در زمينه شروع تحقيقي از پايان قرآن به سوي آغاز آن، نگا. خوش منش، 1388 /36- 41 و لساني فشاركي و مرادي، 1385: 48.