
کوروش در روایات ایرانی
کوروش آزادیبخش
اتحاد آریائی
به سوی مرغزارهای بهشت
چنین بود روحیه اجتماعی شهر بابل که در آن ایام لقب «مرغزارهای بهشت» به خود گرفته بود. (2).
به سوی پایتخت قارون
این پادشاه به احکام ماد خویشاوندی خانوادگی نیز داشت. با این حساب تکلیف نژاد آریائی معلوم بود، اگر وضعی به وجود نمیآمد که سرزمینهای ماد و پارس و خراسان و مکران و باختر و بلخ را متحد کند، اضمحلال این نواحی مسلم و قطعی بود یا از طرف بابل یا از طرف لیدی. در چنین موقعیتی بود که کوروش قیام کرد. او متوجه شده بود که آژی دهاک پادشاه خودکامه و متجمل و جابر ماد نخواهد توانست این سرزمین را اتحاد بخشد، نخست به فکر تسخیر ماد افتاد و در سال 555 بود که همدان سقوط کرد و ثابت شد «قومی که افراد آن شلوارهای گلدوزی ظریف در بر میکنند، در میدان جنگ قادر به دفاع از افتخارات خود نخواهند بود» (4).
کوروش توانست با اتحاد طوایف پارس و ماد و مکران و پارت (خراسان) وحدت آریائی را پدید آورد. این وحدت به او این قدرت را بخشید که به فکر تسخیر سارد افتد و برای انجام این منظور قبل از آنکه اتحادی در میان سارد و بابل پیش آید به نواحی غربی تاخت و تا بابل خواست از خواب شهوتآلود خود برخیزد، سارد را درهم کوفت و کرزوس را از تخت جبروت خود پائین کشید. (5) (547 یا 546 ق. م).
ای بابل رهزن
بختالنصر، یهود را بدینسان به اسارت و به بابل آورد. سالها هزاران هزار خانواده یهودی در بابل به پستترین وضعی روزگار میگذراندند و هر روز صبح که این بردگان بینوا، زباله و خاکروبه و بقایای عیاشیها و شهوترانی- های شبانه بابلیان را جمع میکردند و از شهر خارج میساختند سرود رجعت به فلسطین میخواندند و زبان حالشان گویای این آیه تورات بود که: ای بابل راهزن، خوشبخت کسی که سزای ترا در کفت گذارد.
بعض برگزیدگان قوم که متوجه روی کار آمدن کوروش شده بودند و از طرفی متوجه شدند که از شرق و سلاطین شرقی بوی عنایت و توجه میآید خصوصا با کوروش به مکاتبه پرداختند و به او متوسل آمدند و آنطور که میدانیم در هنگام حمله کوروش خدمات گرانبهایی هم به او کردند و بابل فتح شد.
ورود سربازان پارسی را به شهر، سالنامههای بابلی در سال 538 نوشتهاند. فردا مردم که منتظر اعلامیه «حکم میکنم» سلطان فاتح بودند بر در و دیوار اعلامیه فاتح را خواندند. عنوان اعلامیه کوروش که در سالنامه نبونید نیز ضبط شده بدین شرح در شهر پخش شد: «به مردم شهر امان داده شده... کوروش به تمام اهالی شهر بابل امان داده است.»
کوروش سپس روحانیون بابل را احضار کرد و آنان را در انجام مراسم مذهبی آزاد گذاشت و گفت درین باره روحانیون نظر خود را اعلام دارند. روحانیون بابل اعلامیهای صادر کردند که طی آن گفته شده بود: «... نبونید... خیالهای بد کرد و در پرستش مردوک شاه خدایان به اهمال و مسامحه قائل شد. مردم استغاثه کردند. مردوک رحم آورد و در جستجوی پادشاهی عادل شد کوروش پادشاهانشان را برای سلطنت عالم طلبید به کارهای او و قلب عدالت خواه او برکات خود را نازل کرد».
پس از صدور بیانیه روحانیون کوروش اعلامیه معروف خود را که باید آن را اولین اعلامیه حقوق بشر دانست بدین مضمون منتشر کرد: «منم کوروش شاه دنیا. شاه بزرگ. شاه قوی. شاه بابل. شاه سومر و اکد. شاه چهار کشور، پسر کمبوجیه شاه بزرگ، شاه شهرانشان، نوه کوروش، شاه بزرگ، شاه شهرانشان، از اعقاب چیشپش، شاه بزرگ، شاه شهرانشان، شاخه سلطنت ابدی که سلسلهاش مورد مهر بعل و نبو است و حکمرانش به قلب آنها نزدیک است. چون من بیجنگ و جدال وارد تینتیر (بابل) شدم با شادمانی و سرور مردم، در قصر پادشاهان بر تخت نشستم. مردوک خدای بزرگ قلوب مردم را به سوی من متوجه ساخت. چون من پیوسته در خیال ستایش او بودم. سپاه عظیم من به آسانی وارد بابل شد. نگذاشتم که دشمنی به سومر و اکد پای گذارد. اوضاع داخلی بابل و امکنه مقدس آن مرا متأثر کرد و اهالی بابل به اجرای آرزوهای خود توفیق یافته از بند تسلط اشخاص بیدین رها شدند. از خرابی خانههای ایشان جلوگیری کردم نگذاشتم که دارائی مردم ناچیز شود، مردوک خدای بزرگ از کارهای من خرسند شد و چون با سرور واقعی مقام خدائی او را ستایش میکردم مرا که کوروشم و او را میستایم و پسرم کمبوجیه، و تمام سپاه مرا از طریق عنایت به برکات خویش نائل گردانید، پادشاهانی که در تمام کشورهای جهان در قصرهای خود نشتهاند از دریای برین تا دریای زیرین... و پادشاهان مغرب که در چادرها به سر میبرند همگی با جهای فراوان آوردند و در بابل پای مرا بوسه زدند... از آشور و شوش، آگاده، اشنوناک، زامبان، متورنو با ولایت گوتی ها و شهرهائی که آن سوی دجله قرار دارد و در روزگار پیش ساخته شده-خدایانی را که در اینجا زندگی میکردند بجاهای خود باز گردانیدم تا همیشه در جای خود بمانند. مردم اینجا را جمع کردم. خانه ایشان را از نو ساختم و خدایان سومر و اکد را که نبونید به بابل آورده و سبب خشم خدای خدایان شده بود به امر مردوک خدای بزرگ بیهیچگونه آسیبی به قصور ایشان که موسوم به شادی دل بود بازگردانیدم. (7).
به این طریق کوروش توانست با ایجاد مرکزیت و قدرت در سرزمین ایران و تحکیم موقعیت نژاد آریائی و منکوب ساختن دشمنان چنان پایهای برای حکومت بریزد که نه تنها خود و اعقابش یعنی خاندان هخامنشی بیش از دویست سال حکومت مقتدر داشته باشند، بلکه اگر امروز هم پس از 2500 سال هنوز سرزمین آریا در دنیای پرتلاطم سیاست و قوانین اکل و ماکول خود را محفوظ داشته است و اگر امروز به حق خاطره 2500 سال سلطنت خود را جشن میگیریم و به یاد آن مراسمی برپای میداریم از یمن اراده او است.
کوروش علاوه از مقام حکومتی و سلطنتی خود یک جنبه اخلاقی و روحانی نیز یافته است که در میان همه حکمرانان عالم منحصربه فرد است و آن موهبتی خدائی است که کمتر نصیب اهل سیاست و بقول شیخ ابو اسحق شیرازی «ظلمه» میشود. کوروش، سر مشق اخلاق و نمونه یک انسان آزاد و نماینده یک حقیقت روحانی و خدائی یعنی وسیله نجات بندگانش از بردگی و اسارت بود.
کوروش با رفتاری که در برابر اقوام مغلوب داشت و با فداکاری و انسانیتی که برای نجات قوم اسیر یهود نمود تا بدانجا رسید که این قوم او را برگزیده خداوند و مسیح موعود شمردند و این نکته نه تنها در کتب یهود، بل آنطور که مرحوم ابوالکلام آزاد ثابت کرده است در کتاب آسمانی مسلمانان یعنی قرآن نیز تلویحا بدان اشارت شده است.
مرحوم ابوالکلام با توجه به اسناد و مدارک موجود خیلی به مقصود نزدیک شده و تقریبا اثبات کرده است که ذوالقرنین مذکور در قرآن، همان کوروش کبیر است البته این تحقیقات شاید صددرصد کافی و رسا به مقصود نباشد و خیلی از دانشمندان در نتیجهگیری از آن تأمل داشته باشند، اما اگر متوجه شویم که هنوز هم مساله ذوالقرنین در قرآن جزء غوامض و مسائل حل نشده است و اگر توجه کنیم که هیچ کدام از شخصیتهائی که ذوالقرنین دانسته شدهاند از لحاظ خصوصیات نزدیکتر از کوروش به این شخصیت روحانی و سیاسی نیستند، ارزش تحقیق مرحوم ابو الکلم را خصوصا از نظر ملیت و ایرانی بودن درک میکنیم.
کوروش در روایات ما
بنده در طی مرور بعض تواریخ شرقی، متوجه شدم که نام کوروش در بسیاری از این کتابها آمده است. منتهی منبع و مأخذ اصلی آن کتب نیز بیشتر روایات یهود بوده است و جز یکی دو مورد، منبع و مأخذ اصلی آن کتب نیز بیشتر روایات یهود بوده است و جز یکی دو مورد، منبع دیگری مورد استفاده آنان قرار نگرفته و بدین جهت فقط از یک نقطه نظر به احوال کوروش مینگرد و آن مساله بنیاسرائیل است و لاغیر، طبعا چنین روایاتی که جنبه مذهبی هم دارد اغلب با اساطیر و افسانه آمیخته است و از نظر تاریخی مغشوش و درهم میشود. با همه اینها در همین کوره راهها باز ممکن است به منزلی از منازل مقصود رسید.
نخستین مطلبی که ازاینروایات برمی آید این است که در آن عهد-زمان شروع حیات سیاسی کوروش-مرکزیت حکومت و سیاست کشور ایران در بلخ بوده است و سلاطین ایرانی که به کیانیان معروفند در این شهر که «شهر زیبا» (8) هم خوانده شده حکومت میکردهاند و حکام و ولاتی به شهرهای ایران میفرستادهاند و زردشت در زمان یکی از همین سلاطین یعنی ویشتاسب ظهور کرده است.
در این روزگار، انقلابات و آشفتگیهائی در مغرب ایران یعنی در حدودبابل و خوزستان (عیلام و انزان) پیش آمده است و خصوصا مساله یهود ایجاد ناراحتیهائی نموده بود تا بقول طبری، «فاختار (بهمن) من اهل بیت الملکة داریوش بن مهری ولد ماذی بن یافث بن نوح و کان بن اخت بخترشه (بخت نصر) و اختار کیرش کیکوان من ولد غیلم بن سام، و کان خازنا علی بیت مال بهمن و اخشویرش بن کیرش بن جاماسب الملقب بالعالم و... » (9) در اینجا باید توضیح دهم که پیش از آنکه صحبت از کوروش بمیان آید، لهراسب پادشاه بلخ برای آرام ساختن نواحی شام و اورشلیم بختنصر را به مغرب فرستاد و او موفق به آرام کردن آن نواحی شد. اما بنیاسرائیل از او فرمان نبردند و او بر ایشان حمله برد و «شمشیر به بنیاسرائیل اندر نهاد و مردان ایشان را میکشت و زنان و کودکان را برده و اسیر میگرفت.».
از آن ضعیفان که مانده بودند و از شمشیر بخت نصر رسته بودند ... به مصر شدند ... چون بختنصر بشنید ... به مصر شد و با مالک مصر حرب کرد و بروی دست یافت و او را بگرفت و بکشت ... پس از حدود مغرب بازگشت و باز به عراق آمد به لب دجله با خلقی بسیار از اسیران و با غنیمت و خواسته بیمر، از هر شهری اسیران داشت بسیار از بنیاسرائیل و از مصر و از فلسطین (10) و بیتالمقدس همه ویران شده بود و سقفهای آن افتاده، و خلق تبه شده و درختان را بر پای مانده و کس نبود که بخورد و جویهای آب روان... و خدای تعالی بر بنیاسرائیل دوباره خشم گرفت و بخت نصر را بر ایشان مسلط گردانید و برگماشت تا همه را میکشت و زن و فرزندشان را آورده و برده میکردند ... یک بار به روزگار ملک لهراسب اندر، و این دوم بار به روزگار ملک بهمن پسر ملک گشتاسب... » (11)
داستان هجوم بخت نصر در دو بار به روایات تاریخی به تکرار آمده است و هرچند فاصله زمانی آن را کموبش نوشتهاند اما بهرحال خساراتی که به قوم یهود وارد شد غیرقابل جبران بود و به قول مسعودی تعداد کسانی که از یهود اسیر شدند هیجده هزار تن بود. (12). پس از مرگ لهراسب و روی کار آمدن گشتاسب، او از خرابکاری بختنصر در اندوه شد. «کس فرستاد به زمین عراق و بابل ... و بختنصر هم آنجا نشست ساخته بود. سرهنگی بود نام او کورس ومر بختنصر را از آن ولایت معزول کرد و بدر خویش باز خواند به بلخ، ومر آن طرف را بدین کورس داد» (13).
در صورتی که این روایت را بخواهیم بپذیریم، باید این کوروش را که معاصر با بختالنصر بوده است کوروش دوم پدر کمبوجیه دوم (14) و بالنتیجه جد کوروش سوم (کوروش بزرگ) بدانیم که از طرف گشتاسب به سرزمینهای مغرب گسیل شده است.
در همین ایام که گشتاسب و پسرش بهمن با همکاری یکدیگر سلطنت میکردند. ترکان (قبایل زردپوست و ماساگتها-سکها) بر نواحی شرقی ایران و خصوصا بلخ هجوم آورده بودند و پدر و پسر (بهمن) ناگزیر شدند بیشتر وقت خود را صرف دفع ایشان نمایند و در این جنگها شکستی نیز نصیب مردم بلخ شد وزن گشتاسب که در بلعمی «حوطس» خوانده شده و شاید صورت محرفی از کلمه «آتوسا» باشد به قتل رسید (باید توضیح داد که کوروش دوم جد کوروش بزرگ و همچنین کوروش بزرگ هر دو دختری به نام «آتوسا» داشتهاند.)
چندی بعد گشتاسب درگذشت و بهمن پسر گشتاسب و بنا به روایتی نوه گشتاسب (پسر اسفندیار) به پادشاهی رسید و او خواست به کمک بختنصر که قاعدتا باید غیر از بختالنصر سابق الذکر باشد (و هرچند کتب تاریخی هر دو را یکی پنداشتند) اوضاع مغرب را مجددا آرام کند. بختنصر «پنجاه هزار مرد از لشکر برگزید و سیصد سرهنگ و از خاندانهای ملک چهار تن تا وزیران او باشند: یکی را نام داریوش بن مهری دوم کیرش بن کیکوان (15) و او خازن بهمن بود و سدیگراحشویرش و چهارم بهرام بن کیرش (16) و سپاه بکشید و رفت سوی زمین عراق و بابل ... و سپاهی را همی کرد و برگ میساخت، و از فرزندان سنحاریب (سناخریب) یک تن مانده بود به زمین بابل نام او بختالنصر بن نبوزرادن و ملک موصل او را بود (17).».
در اینجا باید متوجه شد که در این دوره از تاریخ نام چند تن بختنصر میآید که هرکدام از نظر حوزه حکمروائی و زمان حکومت تفاوت دارند و اکنون باز بر سر سخن رویم: «بختنصر آهنگ شام کرد و بیتالمقدس را ویران کرد و خلقی از بنی- اسرائیل بکشت و خلقی بسیار برده کرد که اندر سپاه او صد هزار غلامچه بود نارسیده. به جز از بزرگان و زنان و دختران، آنگاه سپاه خویش را بفرمود تا به بیابان آن ناحیت اندر شد-و هریک سپری با او بود حرب را-آن سپر بر خاک کردند و ریگ بیاوردند و به شهر بیتالمقدس برافکندند تا آن شهر به زیر ریگ اندر پنهان شد، چنانکه اثرش نماند... اسیران را بر گرفت از بنیاسرائیل و سوی عراق بازآمد و به ملک بنشست و از بردگان بنیاسرائیل از غلامان و پیغمبرزادگان و مهترزادگان صد هزار و چهار هزار بگزید و پیش خویش اندر بندگی برپا میکرد... و در آن ملک چهل سال بماند پس بمرد، او را پسری آمد نام وی او لمرودخ... پس بمرد و از او پسری بماند نام او بلتثصر (18)... یکسال اندر مالک بود... داریوش او را بکشت... و سه سال اندر ملک ببود و از آن چهارگانه که با بختالنصر بودند، داریوش و کیرش با او مانده بود و چون سه سال از ملک داریوش ماذی بگذشت بهمن او را عزل کرد و کیرش الغیلمی را ملک عراق و شام داد و بوی نبشت که با بنیاسرائیل مهربانی کن تا هرجی که خواهند بباشند یا به زمین خود باز شوند (19)».
بختنصر با یهود خشونت بسیار رواداشته بود و وضعی پیش آورده بود که منجر به اسارت آنان و خرابی بیتالمقدس شده بود. پس از آنکه بلتشصر به حکومت بابل منصوب شد، بهمن فرمان عزل او را صادر کرد و حکومت حدود بابل را به داریوش ماذی سپرد (20) و معلوم است که کاری از او برنیامده و به ناچار این وظیفه را به عهده کوروش سپرده است «ثم عزله بهمن (ای عزل داریوش) و ولی مکانه کیرش الغیلمی من ولد غیلم... » (21).
در روایات اسلامی نام کوروش بسیاری از جاها به صورت کیرش (کیرش، کیارش، سیروس؟) آمده است و این کوروش اصلا غیلمی (عیلامی؟) بوده است طبری گوید:
«قد زعم بعضهم (ای بعض المورخین) ان کیرش هو بشتاسب و انکر ذلک من قبله بعضهم و قال کیارش انما هو عم لجد بشتاسب و قال هو کیارش اخو کیقاوس بن کتیبة بن کیقباد الاکبر و ویشتاسب الملک هو ابن کیلهر اسب بن کیوجی (کبوجیه) بن کیمنوش بن کیقاوس بن کیبة بن کیقیباد الاکبر» (22).
و البته این را میدانیم که ویشتاسب (بشتاسب) پدر داریوش کبیر با کوروش سوم (کوروش بزرگ) از دو رشته نسبت خود را به کبوجیه اول پسر چیشپش اول پسر هخامنش میرساندهاند. گفتیم روایات اسلامی در این باب مغشوش است معذلک جزئی از حقیقت را دارد. ابن خلدون هم در باب انتصاب کوروش گوید: «و قیل ان بهمن، بعث داریوش من ملوک ماری (ماد) بن نانب و کیرش بن کیکوس (قمبوزس، کمبوجیه؟) من ملوک بنی علیام (عیلام؟) بن سام... » (23).
تقریبا در همه تواریخ برای دادن انتظام نقاط غربی و خصوصا خوزستان نام کوروش و داریوش مادی همراه برده شده نیز میدانیم که داریوش بزرگ قبل از قتل گئومات و رسیدن به سلطنت والی فارس از جانب کوروش بوده است. در باب علت انتخاب کوروش همه مورخین نوشتهاند که برای حل مساله یهود و ترمیم مظالم بختالنصر انجام گرفته است. طبری گوید: «فلما صار الامر الی کیرش، کتب بهمن ان یرفق به بنیاسرائیل و یطلق علیهم النزول حیث احبوا و الرجوع الی ارضهم... » (24).
ابن البخلی گوید: «چون بختالنصر گذشته شد پسری داشت نمرود نام یکچندی به جای پدر بنشست و بعد او پسری داشت به لت النصر نام همچنین پدر داشت (؟) اما کار نداشتند کرد و بهمن او را عزل فرمود و بجای او کیرش را بگماشت و تمکین داد و فرمود تا بنیاسرائیل را نیکو دارد و ایشانرا باز جای خویش فرستد و هرکه را بنیاسرائیل اختیار کنند، بر ایشان گمارد، ایشان دانیال علیه السلام را اختیار کردند و این کیرش را نسبت این است، کیرش بن احشوارش بن کیرش بن جاماسب بن لهراسب» (25).
ابن خلدون نیز به روایتی نام پدر او را اخشوارش (خشایارشا؟) نوشته است گوید: «و قیل ان کیرش هوا بن اخشوارش بن جاماسب بن لهراسب و ابوه اخشوارش» (26).
ولی همان روایت نخست یعنی «کیرش بن کیکو» را ترجیح میدهد و گوید: «و کتب الیه بهمن به ان یرفق به بنیاسرائیل و یحسن ملکتهم و ان یردهم الی ارضهم، ففعل... » (27).
کوروش به دستور بهمن با بابل جنگید و یهود را به بیتالمقدس باز پس فرستاد، مسعودی گوید:
«و قیل انه (ای بهمن) فی ملکه ردبقا یا بنیاسرائیل الی بیتالمقدس، فکان مقامهم به بابل الی ان رجعوا الی بیتالمقدس سبعین سنة و ذلک فی ایام کورس الفارسی الملک علی العراق من قبل بهمن و بهمن یومئذ به بلخ... » (28).
و حمزه اصفهانی گوید: «و یقال ان الذی ادعا ربنا (ای بناء بیتالمقدس) الی العمارة بعد سبعین سنة ملک اسمه بالعبرانیة کوروش و تزعم الیهود انه بهمن بن اسفندیار و ذلک غیرموافق لتاریخ الفرس» (29).
در تفسیر ابوالفتوح آمده است: «خدای تعالی بر زبان بعضی پیغمبران امر کرد پادشاهی از پادشاهان پارس را نام او کوروش و او مردی بود مؤمن که: برو و بنیاسرائیل را از دست بختالنصر بستان و حلی بیتالمقدس از او بستان و باز جای خود بر، او برفت و با بختالنصر کارزار کرد و بنیاسرائیل را از دست او به ستد و حلی بیتالمقدس بازگرفت و باز جای آورد» (30).
خواند میر گوید: چون گشتاسب از خرابی بختالنصر در بیتالمقدس وقوف یافت کوروش نامی را به ایالت ولایت بابل نامزد نموده بختالنصر را بازطلبیده حکم فرمود که دست از اسیران بنیاسرائیل بدارد تا به وطن مالوف رفته در تعمیر اراضی مقدسه لوازم اهتمام به جای آورند.
البته این نکته که کوروش با بختالنصر جنگیده باشد اشتباه است و روایات اسلامی عموما به صورت مغشوش و آن نیز به علت شهرت بختالنصر، نام او را در جنگ بابل آوردهاند و حال آن که کوروش سالها بعد از مرگ بختنصر و با یکی از جانشینانش یعنی نبونید جنگیده بود. ابن خلدون تا حدی صورت صحیح واقعه را آورده و گوید:
«و کان مدة دولته (ای دولة بختالنصر) خمسا و اربعین سنة و ملک به عده اویل مروماخ (31) ثم به عده ابنه فیلسنصر بن اویل ثم غلب علیهم کوروش و ازال ملکهام، و هو الذی رد بنیاسرائیل الی بیتالمقدس، فعمروه وجد دوا به ملکا. » (32) و در باب آبادان ساختن بیتالمقدس نیز مورخین همداستانند، بیرونی گوید «و قد بناه (ای بنی بیتالمقدس) کوروش عامل بهمن علی بابل و اعاد عمارة الشام... » (33).
ابن اثیر جریان واقعه را بدین صورت آورده است:
«چون اراده خداوندی به بازگشت بنیاسرائیل به بیتالمقدس قرار گرفت، بختالنصر مرده بود. بعد از او پسرش اولمردج (ص: اول مردوخ) به سلطنت رسید و بیست و سه سال حکومت کرد و سپس از دنیا رفت و پسر او که بلتشصر نامیده میشد به سلطنت رسیده و پس از یکسال سلطنت توسط پادشاه فارس معزول شد» (34).
«بختالنصر به کین یحیی پیغمبر بیتالمقدس خراب کرد... تا ملکی از ملوک فارس که بنیاسرائیل او را کوشک (35) (ظ: کوروش) و فارسیان گودرز اشغانی (؟) خوانند آنرا به حال عمارت آورد» (36).
اینکه کوروش نماینده و عامل و کارگزار بهمن در خوزستان و بابل باشد، آنقدرها با روایات یونانی و آنچه امروز از تاریخ زندگی کوروش داریم مباینت و مخالفت ندارد. زیرا اولا دوران زندگی کوروش را یونانیان خیلی مبهم و تاریک و افسانهآمیز نوشتهاند و روی کار آمدن او به روایت آنها غیرطبیعی است، و حال آنکه روایات اسلامی به ظاهر طبیعیتر مینماید. اینکه دولتی عظیم در سواحل آمو دریا و بلخ بوده باشد که بر تمام فلات ایران حکومت کند، هیچ استبعادی ندارد و اینکه یکی از افراد نزدیک خاندان سلطنت به حکومت خوزستان و انزان و برای سرکوبی حکام بابل انتخاب شود، هیچ مستبعد نیست.
منتهی میآید این مطلب که چگونه بعد از کوروش حکومت به فارس منتقل شد و دیگر نامی از بلخ نماند و یونانیان نامی از آن نبردند گفتیم که یونانیان مطالب را تا آنجا آوردهاند که با تاریخ آنان مربوط بوده است و این ارتباط از زمان کوروش و جانشینانش شروع میشود.
اما سقوط دربار بلخ، این هم امری طبیعی است زیرا دربار آشفته بهمن و اختلافات اسلافش اسفندیار و سایر شاهزادگان که در افسانهها هم آمده است منجر به ضعف این دستگاه شده و در این میان، جوانی بنام کوروش که با فتوحات خود در غرب نام و نشانی یافته بود، قدرت و سلطه سلطنتش را از سواحل آمو دریا به سواحل کارون و دجله منتقل ساخته است.
کوروش و بنیاسرائیل
مسعودی در این باب توضیح دیگری دارد و گوید: «و فی وجه آخر من الروایات، ان کورس کان ملکا برأسه لا من قبل بهمن... و ان کورس من ملوک الفرس الاولی... » (39).
نکته دیگری در روایات اسلامی هست که باید بازگو شود. این نکته تا حدی علت توجه کوروش را به یهود میرساند. ابن البلخی گوید:
«و مادر این کیرش دختر یکی بود از انبیاء بنیاسرائیل مادر او را» اشین گفتندی و برادر مارش او را توریة آموخته بود و سخت دانا و عاقل بود و بیتالمقدس را آبادان کرد به فرمان بهمن و هرچه از مال و چارپایان و اسباب بنیاسرائیل در خزانه و در دست کسان بختالنصر در خزانه بهمن مانده بود بایشان داد و بعضی از اهل تواریخ گفتهاند کی در کتابی از آن پیغمبر بنیاسرائیل یافتهاند که ایزد عز و جل وحی فرستاد بهمن را کی من ترا گزیدم... و این توفیق یافت و نام او در کتاب کوروش است (40).
این نکته را دیگران نیز گفتهاند و در واقع تخلیطی بوده است که بین بهمن پادشاه بزرک و کوروش عامل نامدار و معروف او شده است. حمد اللّه مستوفی نیز گوید:
در کتب بنیاسرائیل نام او (بهمن بن اسفندیار) کوروش ملک آمده است (41) و حمزه اصفهانی گوید:
«و الاسرائیلیون یزعمون ان بهمن یسمی بلغتهم فی کتب اخبارهم کوروش» (42) مسعودی گوید:
«گفته شده است که مادر کوروش از بنیاسرائیل بود و دانیال کوچک دائی او محسوب میشد» (43).
و ابن خلدون گوید: «یقال انه الذی رد بنیاسرائیل الی بلادهم و ان امه کانت من بنی طالوت و یقال ذلک هو حافد بهمن» (44).
ابن اثیر آرد: «... آنگاه کیرش به سلطنت رسید که 13 ساله بود و توراة میدانست و به زبان و خط یهودی آشنا بود و سخنان دانیال و امثال او را درک میکرد... او دانیال را منصب قضا داد و آنچه که بختالنصر به غنیمت از بیتالمقدس آورده بود بازگرداند و بیتالمقدس را آبادان نمود». (45).
میرخواند نوشته است:
بهمن در زمان سلطنت خود پسر بختالنصر را از ولایت بابل معزول کرد و کوروش را که از اولاد لهراسب بود و مادرش دختر یکی از فرزندان بنیاسرائیل بود بر آن دیار والی گردانید امر فرمود که اسیران بنیاسرائیل را به سرزمین بیتالمقدس فرستد و هرکس را که ایشان خواهند بر ایشان والی گرداند. کوروش آن قوم را جمع کرده دانیال را به حکومت بنیاسرائیل نامزد فرمود (46).
یحیی بن عبداللطیف قزوینی گوید: «... به همین ولایت بسیار در حکم آورد و پسر بختالنصر را از بابل معزول کرد و کیرش (47) از اسباط جاماسب بن لهراسب (را) که مادرش از یکی انبیای بنیاسرائیل بود به عوض بفرستاد و بفرمود تا جمله بنیاسرائیل را به بیتالمقدس آورد و کسی که ایشان خواهند بر سر ایشان گمارد، و کیرش ایشان ار جمع کرد و دانیال پیغمبر (ع) را به اتفاق ایشان ریاست بنیاسرائیل و ملکی شام داد و ایشان را باز به مقام خویش گسیل کرد... و مادر بهمن از اولاد طالوت بود... » (48).
خواند میر، اقدام کوروش را در آزاد کردن بنیاسرائیل به توصیه مادر میداند و گوید: «در متون الاخبار مسطور است که یکی از ملوک همدان کوروش نام از والده خود که از جمله سباییای بنیاسرائیل بود بعد از وقایع مذکور، کیفیت عظمشان و رفعت مکان بین المقدس و مسجد القصی را شنید بر چگونگی احوال اسرائیلیان مطلع شده با اموال بیقیاس و سی هزار نفر از استادان بنا و سایر هنرپیشگان به بیتالمقدس شتافت و همت بر تعمیر آن بلده و ارتفاع آن گماشت» (49).
این نکته که کوروش از طرف مادر به بنیاسرائیل منصوب باشد و مادرش کنیزکی یهودی باشد ممکن است از جهت توجهی که یهود به کوروش داشتهاند در تواریخ آنان منعکس شده باشد و اصولا انتساب سلاطین مقتدر و نیکنام به اقوام و ملل تازگی ندارد. ولی به هرحال مطلبی است که تقریبا در تمام کتب تاریخ اسلامی منعکس شده است.
مرد دورگ
هنگامی که کرزوس از خیال حمله کوروش به سارد آگاه شد، هدایائی به معبد دلف فرستاد و از کاهن معبد در مورد سرنوشت جنگ استشاره کرد «پیتی» جواب داد:«روزی که قاطری (!) پادشاه مردم ماد شود»، «در آن زمان ای مرد لیدی که پاهای ظریف داری، در طول رود پر خاک و سنگ هرموس بگزیز و پشت برجای کن ...» (50)
و چون باز تکرار سؤال کردند، پاسخ داد: «اگر پادشاه لیدی دست بجنگ زند، امپراطوری بزرگی منهدم خواهد شود ...»
مقصود از نقل عبارت پیتی، کلمه قاطر است جواب پیتی را بیشتر جاها قاطر ترجمه کردهاند، و ظاهرا ابهامی دارد به مرد «دورگه» یعنی کسی که پدر و مادرش از یک نژاد نباشند. آلبر شاندور فرانسوی Mulet را در اینجا به معنی کسی که از دو نژاد و دو خون مختلف باشد ترجمه کرده است (51). مفسرین این عبارت-از جمله مرحوم پیرنیا-عقیده دارند که در این عبارت مقصود از قاطر، وضع نژادی کوروش است که به روایت افسانهای هرودوت از دو خانواده ماد و پارس بوده است. یعنی مادرش «ماندانا» مادی بوده و پدرش پارسی. (52). زیرا یونانیان آن زمان در حقیقت ماد و پارس را آنقدرها از هم جدا نمیدانستند و حتی همه جنگهای پارسی و هخامنشی را جنگهای مادی خواندهاند و اصولا در تاریخ ما هم ماد و پارس هر دو ایرانی و از یک نژادند.
مدت حکومت کوروش را بر بابل، طبری سه سال نوشته است: «و کان ملک کیرش علی بابل و ما یتصل بها ثلاث سنین» (53).
و ضمنا از زمانی که به حکومت منصوب شده است مجموعا 22 سال نوشته شده «و کان ملک کیرش مما دخل فی ملک بهمن و خمانی، اثنتین سنه» (54) ابن اثیر نیز گوید که کوروش 22 سال حکومت کرد (55) و مسعودی آن را بیست و سه سال دانسته است «و کانت مدة ملک کورس ثلاثا و عشرین سنة» (56).
از تواریخ یونانی و سالنامه بابلی هم برمی آید که کوروش در حدود 550 ق م بر اژیدهاک پیروزشده و در 546 لیدی را تصرف کرده و در 538 بابل را شکست داد و در 529 درگذشته است بنابراین مدت حکومت او درست مطابق روایات اسلامی نزدیک 22 سال میشود.
کوروش و مشرق
در اوایل کار، کوروش قبل از همه تکلیف ماد و سپس «مشرق ایران» را یکسره کرد. این مشرق کجا بوده است؟ صحبت از ماساژتها و اقوام سکائی میشود. از قضا طبری هم در یکی از روایات خود هنگامی که از جنگهای کیخسرو با تاتارها و ترکها نام میبرد، چنین گوید: «و ذکر عدة من اولاد کیبة جد کیخسرو و الاکبر مع کیخسرو فی حرب الترک و ان همن کان معه کیارش بن کیبه و کان مملکا علی خوزستان و مایلیها من بابل و» کیبهارشو کان مملکا کرمان و نواحیها... (58).
با این حساب صحبت از جنگهای کوروش با ساکنین شرقی ترکنژاد ایرانی بوده است منتهی به کمک کیخسرو و ضمنا نام دیگری به صورت «کیبهارش» که نزدیک به کوروش است نیز در اینجا به چشم میخورد که حاکم کرمان بوده است.
در باب حمله کوروش به مشرق، آریان گوید:
کوروش به قندهار و کابل لشکر کشید تا قبایل زاراینکا (زرنگ، سکاها، سیستانیها) و تاتاگوس و هاردو واتیس را مطیع کند. این لشکرکشیهای طویل بسیار پرخرج و پرزحمت بود پارسیها ناچار شدند از صحاری متعدد عبور کنند و مقاومت مردم مخالف و فراری را که جز گلههای بز و چادرهای مختصر چیزی نداشتند از بین ببرند «نئارک» گوید که کوروش قسمتی از سپاه خود را در صحاری بیآب گم کرد.
این جنگهای خاوری که مدت شش سال طول کشید جزئیات آن هرگز بر ما معلوم نخواهد شد (59). در اینجا البته هر دو حمله اوایل حکومت او و حمله اواخر آن نام برده شده است؛ و احتمال دارد که در جزء آن آرام کردن طوایف مقیم بلوچستان و نواحی شرقی و جنوبی کرمان هم بوده باشد که صحراهای بیشماری را پیموده است. به هر صورت کیفیت جنگهای شرقی معلوم نیست و به روایتی کوروش در یکی از این جنگها به دست ملکه ماساژتها به قتل رسید و بعدا جسد او را به پارس آوردند (60). به روایتی دیگر کوروش در پارس درگذشته است.
مطلب دیگری که باید بدان اشاره شود این است که نام کوروش، قبل از سلطنت، کلمه دیگری بوده و او بعدا آن را تغییر داده است.
استرابون گوید:
«اسم این شاه در ابتدا آگراداتس بود بعد او اسم خود را تغییر داده نام رود» کوررا که در نزدیکی تختجمشید جاری است اتخاذ کرد (61).
البته قسمت دوم روایت استرابون مشکوک به نظر میآید زیرا قاعدتا نام رود کر باید از کوروش گرفته شده باشد نه بالعکس. اما این که نام کوروش قبل از حکومت آگراداتس بوده است البته محملی داشته است. این نام میتواند مرکب از کلمه اگرا agra باشد که در زبانهای هند و اروپائی به معنی پیش و ابتدا و جلو است و بنابراین، اگر جزء دوم کلمه را «دات» فارسی بدانیم (که معنی قانون و عدل و داد میدهد) کلمه اگراداتس درست مساوی همان کلمه «پیشداد» میشود (62).
اما این تعبیر، اگر مربوط به این بود که نام کوروش بعد از سلطنت، اگراداتس شده باشد بیشتر به ذهن نزدیک میآمد و با دادگریهائی که کوروش داشته و بنیان اصول و قوانینی که نهاده است بیشتر مناسب میبود. اما به هرحال مورد انکاری هم ندارد.
عقیده نگارنده این است که این نام میتواند صورت یک نام فارسی دیگر هم داشته باشد و آن باز مرکب از کلمه «آگرا» یعنی پیش و ابتدا و اول و جزء دوم «داده، زاده» فارسی است که این ترکیب معمولا در اسامی فارسی که به یونانی درآمده به صورت dates ضبط شده است.
در صورت قبول این فرض، میتوانیم بگوئیم کلمه اگراداتس، معنی فرزند نخست میدهد و اولین فرزندی که برای خانواده کامبیز به دنیا آمده این نام را به او دادهاند همچنانکه ما امروز فرزند اول را «اکبر-بزرگتر» نام میگذاریم؛ و این تعبیر برای کودکی که هنوز نام و نشانی ندارد و قانون و بدعتی ننهاده است مناسبتر مینماید.
ممکن هم هست که احتمال بدهیم که این نام ترکیبی از کلمه «آگیرا» (-آذر، آتش) و جزء دوم کلمه «زاده، داده» باشد بدان حساب، که آتش مورد احترام ایرانیان قدیم بوده است. باز توضیح این نکته لازم است که کلمه آگرا به معنی پیش و جلو در کلمات فارسی مشابه دارد و از آن جمله، کلمه «اغریرث» است که نام برادر افراسیاب و مورد توجه ایرانیان بوده و بنا به تعبیر استاد پورداود معنی «کسی که گردونه او پیشتر از همه رفته باشد» میدهد، یعنی میتوان آن را «پیشرو و پیشرفته» ترجمه کرد (63).
جانشینان کوروش.
«قال ابن العمید فی ترتیب ملوک الفرس من بعد کیرش الی دارا آخر هم یقال انه ملک بعد کوروش ابنه قمبوسیوس ثمانیا و قیل تسعا و قیل ثنتین و عشرین سنة و قیل انه غزا مصر و استولی علیها (64)... و ملک به عده اریوش بن کستاسف هذا اسمردیوس (65) المجوسی سنة واحده و قیل ثلاث عشره سنة و سمی مجوسیا لظهور زرادشت بدین المجوسیة فی ایامه (66) ثم ملک اخشویرش بن داریوش عشرین سنة و کان وزیره هامان العملیقی (67)... ثم ملک من به عده ابنه ارطحشاشت ابن اخشویرش و یلقب به طویل الیدین و کانت امه من الیهود بنت اخت مردخای (68) ثم ملک من به عده ارطحشاشت الثانی خمس سنین، و قیل احدی و ثلاثین... (69)».
ثم ملک من بعد دار ابن الامه و یلقب النا کیش و قیل داریوش الیاریوس ملک سبع عشر سنة... ثم ملک من به عده ارطحشاشت بن اخی کوروش، داریوش احدی عشره سنة... ثم ملک من به عده ابنه ارشیش بن ارطحشاشت... ثم ملک من به عده ابنهدار ابن ارشیش (70) و استولی الا سکندر علی ملک فارس فی ایامه... (71).
این روایت ابن خلدون تا حد بسیار زیادی با روایات یونانی تطابق دارد خصوصا سلسله سلاطین بسیار صحیح و مطابق است.
ابوریحان، نام سلاطین ایرانی را که بر بابل حکومت کردند بدین صورت آورده است که تا حدی با روایات یونانی تطابق دارد: بلطشاصر، داریوش المادی الاول، کوروش بانی بیتالمقدس، قومبسوس، داریوش، احشیرش، ارطحشست الاول، داریوش، ارطحشست الثانی، اخوس، فیرون، داریوش بن ارسیخ، اسکندر بن میقدون البناء.
تولد و مرگ یک سردار
آستیاگ پادشاه ماد شبی خواب دید که از شکم دخترش ماندانا درخت تاکی برآمده و آسیا را فراگرفت. معبرین گفتند از دخترت فرزندی به دنیا خواهد آمد که سلطنت را از تو خواهد ستاند، او تصمیم گرفت طفل نوزاد دخترش را بکشد. وزیر، طفل را به دست چوپانی مهرداد نام سپرد تا به قتل برساند. مهرداد زنی داشت «سپاکو» نام و در همان روزها طفلی مرده به دنیا آورده بود، او جریان سپردن طفل و امریه قتل او را به زن خود گفت و اظهار داشت که من طفل را گرفتم و با خود آوردم بدون اینکه بدانم پدر و مادر او چه کسانی هستند. با این حال از مشاهده اشیاء زرین و لباسهای فاخری که دربرداشت دچار حیرت بودم و بالاخره دانستم که از ماندانا است وقتی زن روپوش را کنار زد و آن نوزاد فربه و زیبا را مشاهده کرد گریستن آغاز کرد و التماس نمود که طفل را نکشد و چنین کردند و او را پروردند. بعدها که آستیاگ خبر یافت اولا وزیرش را که سرپیچی از فرمان او کرده بود تنبیهی جانگزا کرد و سپس کوروش را به فارس فرستاد که نزد پدر و مادر خود برود و کوروش در آنجا حکومت یافت و لشکری فراهم کرد و بالاخره آستیاگ را نیز از میان برد (72) جالب این است که در روایات ما نیز، در همین زمانی که صحبت از کوروش به میان میآید-یعنی زمان حکومت بهمن و دخترش خمانی یا همای-چنین داستانی مربوط به یکی از شاهزادگان هست منتهی این شاهزاده را داراب نامیدهاند، و اینک خلاصهای از آن:
«چون همای دختر بهمن بعد از مرگ بهمن به تخت بنشست، کودک اندر- شکم او سه ماهه بود، چون شش ماه دیگر برآمد، بار بنهادی و پسری بیاورد. همای ترسید و گفت اگر این پسر را پیدا کنم، سپاه و رعیت ملک از من بستانند و به کودک دهند، دلش بار نداد... و این ملکه دختر بهمن آن پسر را به تابوتی نهاد... و اندر آن تابوت با او گوهرها و خواسته بسیار بنهاد ... و آن تابوت را در رود کر که در اصطخر است اندر انداخت... (73) و در تابوت استوار کرده بود... مردی بود آسیابان که او را پسری آمده و آن پسرش مرده و زنش بر ن پسر جزع و گریستن کرد، آن تابوتک به دست آسیابان افتاد، سرش باز کرد، آن خواسته دید و کودک ماهروی، زن را گفت:».
خدای تعالی مرا این کودک داد به دل آن کودک، بیا تا این را بپروریم، او را برگرفتند و همی پروردند...
همای از پس حسرت آن کودکی میبود همیشه؛ خبرآوردند که فلان آسیابان کودک یافته است...
چون بیست ساله شد همه ادبها آموخته بود؛ همای او را بخواند و مر او را گفت: تو پسر منی، از پدر من بهمن و این ملک تو را است (74).
اما مرگ کوروش نیز خود داستانی پیچیده و مرموز دارد و هنوز پردهای از ابهام بر آن پوشیده است. مورخین یونان خصوصا هرودوت گوید که کوروش در اواخر عمر بجنگ ماساگتها، که قومی بودند در نواحی رود سیحون، رفت. گفتیم در روایات اسلامی نیز به این نکته اشاره شده بود که در زمان سلطنت گشتاسب و بهمن، ترکان نواحی شرقی و شمالی ایران شورش آورده و مرتبا شهر بلخ را تهدید میکردند «و نشست گشتاسب به بلخ بودی تا پادشاهی خویشتن از ترکان نگاه داشتی» (75) و حتی در یکی از جنگهای بعد از آن، بر بلخ نیز پیروز شده و درفش کاویان را هم از ایرانیان ربوده بودند. ظاهر امر این است که دیگر سلطنت مشرقی ایران یعنی بلخ، با هجوم ترکان اضمحلال یافته و با بر تخت نشستن زنی از شاهزادگان یعنی همای، دیگر قدرتی در مشرق نبود. طبق روایات یونانیان:
کوروش که در مغرب کارها را روبه راه کرده بود برای یکسره کردن کار مشرق و جلوگیری از هجوم قبایلماساگت و سکاها به مشرق تاخت در این وقت بر این طوایف مهاجم زنی حکومت میکرد که «تومیریس» نام داشت کوروش تا رود سیحون (آراکس) راند و ازآنرود نیز گذشته و به پیغام ملکه که گفته بود: «شاه ماد، رها کن کارهائی که میکنی، چه نمیدانی نتیجه چه خواهد بود» اعتنائی نکرد اما در این جنگ سپاهیان ایران شکست یافتند ظاهرا در همین وقت خبر توطئهی در غیاب کوروش از پایتخت (پارس) نیز به گوش او رسید و وضع او را مشوشتر کرد و پسر ملکه ماساگتها نیز که در اسارت کوروش بود خودکشی کرد و بالنتیجه خشم و توحش طوایف مهاجم شدیدتر شد و در جنگ بعد، هنگام گیرودار جنگ به قول کتزیاس کوروش از اسب به زیر افتاد و یکی از جنگیهای هندی زوبینی به طرف او انداخت که به ران او آمد، او را بلند کرده به اردو بردند. کوروش پس از آنکه وصایای خود را کرد به فاصله سه روز درگذشت.
بیشتر مورخین، غیز از کزنفون که برطبق یک روایت مفصل مرگ او را عادی و در پارس دانسته است پایان زندگی او را در جنگ با سکاها نوشتهاند. هرودوت گوید: در همان میدان جنگ کوروش که زخم دیده بود درگذشت و جسدش در میدان ماند. تومیریس امر کرد، مشکی از خون انسانی پر کنند و سپس جسد کوروش را یافته سر او را در مشک خون فرو کرد و خطاب به آن میگفت: «ای پادشاه با اینکه من زندهام و سلاح به دست بر تو پیروز شدهام، اما تو که با خدعه و نیرنگ بر فرزند من دست یافتی در حقیقت مرا نابود کردی، اکنون ترا از خونخواری سیر میکنم.».
این روایت هرودوت، اگر صحیح باشد میتواند نتیجه یک روحیهی انتقامجویانه دیگر از نوع انتقام آتشسوزی سارد و آتن و تختجمشید-نیز باشد و آن این است که برطبق روایاتیانی سالهای پیش از زمان کوروش- یعنی در زمان کیخسرو-که از اجداد پادشاهان بلخ مانند گشتاسب و لهراسب بود چنین رفتاری با پادشاه تورانیان (سکاها) کرده بودند، بدین معنی که پس از آنکه افراسیاب بعد از جنگهای طولانی از برابر کیخسرو گریخت «او را یافتند و پیش کیخسرو آوردند. او را بند کرد و سه روز بازداشت... روز چهارم افراسیاب را پیش خواست و گفت: مرا بگوی که سیاوخش را به چه جهت کشتی؟ او هیچ سخن نگفتی پس بفرمود تا بکشتندش مردی برخاست... و سر افراسیاب را ببرید اندر طشتی، همچنان که سر سیاوش را بریده بودند و آن طشت پر خون شد و سوی کیخسرو آوردند و او دست به خون افراسیاب اندر کرد تا آرنج» (76).
اگر تنها از جهت مرگ فرزند ملکه رفتار خشن این زن را توجیه نکنیم، آیا نمیتوان گفت که یک نوع رفتار انتقامجویانه او نسبت به خون یکی از اجداد دلیر و معروف خود نیز بوده باشد؟
حمل جنازه به پارس
میدانیم که پس از مرگ کوروش و خصوصا پس از حرکت کمبوجیه به به مصر، اوضاع پایتخت پریشان شد تا داریوش روی کار آمد و سالهای با شورشهای داخلی جنگید و همه شهرهای مهم یعنی بابل و همدان و پارس و ولایات شمالی و غربی و مصر را آرام کرد، روایتی بس مؤثر هست که پس از 20 سال که از مرگ کوروش میگذشت، به فرمان داریوش، جنازه کوروش را بدین گونه به پارس نقل کردند:
«شش ساعت قبل از ورود جنازه به شهر پرسپولیس (تختجمشید) داریوش با درباریان تا بیرون شهر به استقبال جنازه رفتند و جنازه را آوردند. نوازندگان در پیشاپیش مشایعین جنازه آهنگهای غمانگیز مینواختند. پشت سر آنان پیلان و شتران سپاه و سپس سه هزار تن از سربازان بدون سلاح راه میپیمودند. در این جمع سرداران پیری که در جنگهای کوروش شرکت داشته بودند حرکت میکردند پشت سر آنان گردونه باشکوه سلطنتی کوروش که دارای چهار مالبند بود و هشت اسب سپید با دهانه ویراق طلا بدان بسته بودند پیش میآمد. جسد بر روی این گردونه قرار داشت محافظین جسد و قراولان خاصه برگرد جنازه حرکت میکردند و سرودهای خاص خورشید و بهرام میخواندند و در هرچند قدم یک بار میایستادند و بخور میسوزاندند. تابوت طلائی در وسط گردونه قرار داشت.».
تاج شاهنشاهی بر روی تابوت میدرخشید. خروسی بر بالای گردونه پروبالزنان قرار داده شده بود. این علامت و شعار نیروهای جنگی کوروش بوده است (77) پس از آن سپهسالار بر گردونهای جنگی (رتهه) سوار بود و درفش خاص کوروش را در دست داشت. بعد از آن اشیاء و اثاثیه زرین و نفایس و ذخایری را که مخصوص کوروش بود-یک تاک از زر و مقداری ظروف و جامه- های زرین-حرکت میدادند. همین که نزدیک شهر رسیدند، داریوش ایستاد و مشایعین را امر به توقف داد و خود با چهرهای اندوهناک آرام بر فراز گردونه رفت و بر تابوت بوسه زد. لحظهای چند گذشت. همه حاضران خاموش بودند و نفسها حبس گردیده بود. قدرت شاهنشاهی عظیم در برابر ابهت شاهنشاهی در گذشته، سر تعظیم فرود میآورد.
به فرمان داریوش، دروازههای قصر شاهی (تختجمشید) را گشودند و جنازه را به قصر خاص بردند. تا سه شبانهروز مردم با احترام از برابر نعش میگذشتند و تاجهای گل نثار میکردند و مؤبدان سرودهای مذهبی میخواندند.
روز سوم که اشعه زرین آفتاب بر برج و باروهای کاخ با عظمت هخامنشی تابید، با همان تشریفات، جنازه را به طرف پارسه گرد-شهری که مورد علاقه خاص کوروش بود-حرکت دادند. بسیاری از مردمان دهات و قبایل پارسی برای شرکت در این مراسم سوگواری بر سر راهها آمده بودند و گل و عود نثار میکردند. در کنار رودخانه کوروش (کر) مرغزاری مصفا و خرم بود. در میان شاخههای درختان سبز و خرم آن بنای چهارگوشی ساخته بودند که دیوارهای آن از سنگ بود. هنگامی که نعش را میسپردند، پیران سالخورده و جوانان دلیر، یک صدا به عزای سردار خود پرداختند. در دخمه مسدود شد، ولی هنوز چشمها بدان دوخته بود و کسی از فرط اندوه به خود نمیآمد که از آنجا دیده بردوزد. به اصرار داریوش، مشایعین، پس از اجرای مراسم مذهبی همگی بازگشتند و تنها چند مؤبد برای اجرای مراسم مذهبی باقی ماندند (78).
دویست سال بعد که اسکندر مقدونی، کاخ شاهی را به آتش کشید روزی به پارسه گرد آمد و بر سر مزار کوروش رفت و خواست داخل مقبره شود، امر کرد در آن را گشودند. بعد از حرکت اسکندر به مشرق، بر اثر آشفتگی اوضاع تجملات مقبره را از جواهر و اشیاء گرانبها و قالیها را بودند ولی نتوانستند خود جسد را بدزدند. اسکندر پس از مراجعتش از راه بلوچستان به پارس، به پارسه گرد رفت و امر کرد آریستوبول به درون مقبره داخل شود و باقیمانده جسد کوروش را جمع کرده به جای خود بگذارد، بعد در مقبره را به امر او با خشت تیغه کردند و اسکندر این تیغه را مهر کرد.
پينوشتها:
1- ایران باستان پیرنیا ص 381
2- در باب وضع اجتماعی بابل و توجه کوروش به آن شهر رجوع کنید به مقاله نگارنده این کتاب در کتاب «قهرمانان تاریخ ایران» از انتشارات یونسکو-تهران 1342
3- ایران باستان پیرنیا، ص 274
4-کوروش کبیر، ترجمه دکتر هدایت ص 15
5- مساله جالب توجه نجات معجزهآمیز کوروش در جنگ سارد است در آن ساعت که برق چکاچاک نیزهها و شمشیرهای سواران ایرانی و لیدی چشمها را خیره میکرد و دو سپاه درهم آمیخته بودند و شمشیرهای آخته، پیکرها را از هم میشکافت و شیهه اسبان و غلغله سواران و گردوخاک عظیم میدان، خاطره محشر را زنده میکرد، در این غوغا و هیاهو، ناگهان اسبی سواری لیدی را در زیر دست و پای خود به زمین کوفت. سوار لیدی پیش از آنکه درزیر لگد اسب کوه پیکر خرد شود، خنجر خود را کشید و شکم اسب دمان را درید. اسب از شدت درد روی دو پا ایستاد و سوار خود را بر زمین افکند. برق تکمههای لباس سوار درخشید و یک سردار ایرانی متوجه شد که این سوار «کوروش» پادشاه و فرمانده سپاه ایران است. سربازان دشمن متوجه کوروش شدند لحظهای حساس بود. سردار ایرانی فورا از اسب پیاده شد و اسب خود را فداکارانه تقدیم کوروش کرد. کوروش به اصرار سردار، سوار بر اسب شد و دوباره به میدان آمد. از سرنوشت سرداری که از اسب پیاده شد و اسب خود را به کوروش سپرد اطلاعی نداریم حتما سردار پیاده جان خود را باخته است، ولی در برابر این فداکاری، کوروش جنگ را برد یعنی سرنوشت تاریخ دنیا تغییر کرد. چنین فداکاری را در تاریخ، من فقط یک بار دیگر خواندهام و آن زمانی است که محمد مظفر از امرای آلمظفر به جنگ اقوام نواحی جبال بارز و جیرفت کرمان رفته بود و در آنجا دچار چنین بلیهای شد و یکی از سردارانش به نام پهلوان علیشاه بمی اسب خود را به محمد مظفر داد و خود کشته شد. ولی محمد مظفر نجات یافت. رجوع شود به تاریخ کرمان، تصحیح و تحشیه از نگارنده، ص 192
6- روایت آلرشاندور.
7- این استوانه کوروش در بابل پیدا شده است.
8-الکامل مدینة الحسناء و این ترجمه بلخ بامی (روشن) است.
9-تاریخ الایمم و الملوک طبری، ج 1 ص 385
10- از ترجمه بلعمی ص 641 تا 645
11- از ترجمه بلعمی صفحات 645-655
12- مروج الذهب ص 26
13- ترجمه بلعمی ص 648
14- بعضی نیز فقط به یک کمبوجیه و یک کوروش قبل از کوروش بزرگ قائلند.
15- طبری: من ولد غیلم بن سام.
16- طبری: احشویرش بن کیرش جاماسب الملقب بالعالم و بهرام بن کیرش بن بشتاسب.
17- ترجمه بلعمی صفحه 671
18- البدء و التاریخ: بلطاشص.
19- ترجمه بلعمی ص 674
20- طبری ج 1 ص 386
21- ایضا همان کتاب و همان صفحه.
22- تاریخ الایمم و الملوک ج 1 صفحه 407
23- کتاب العبر و دیوان المبتدا و الخبر فی ایام العرب و المجم البربر و من عاصر هم من ذوی السلطان الاکبر ج 2 ص 108
24- تاریخ الایمم و الملوک ج 1 ص 386
25- فارسنامه چاپ تهرانی ص 43
26- کتاب العبر ج م ص 108
27- همان کتاب ص 109
28- مروج الذهب ج 1 ص 99.
29- تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء ص 59.
30- جلد ششم ص 276.
31- صحیح: اولمردوخ، جریان تاریخی واقعه این است: در سال 561 پس از بختالنصر فرزند ارشد او اول جانشین او شد. ولی در سال بعد شورشیان او را خلع کردند و نرگال و سپس لا بازی مردوک به حکومت رسید تا بالاخره نبونید در 555 بر تخت نشست و به شهر تیما رفت و پسرش بالتازار (بلتشصر) جانشین او در شهر بود کوروش که بر او تاخت.
32- کتاب العبر ج 2 ص 108.
33- آثار الباقیه چاپ لایپزیک ص 20.
34- الکامل ج 1 ص 114.
35- قزوینی نیز در آثار البلاد (ص 160) نام او را کوشک نوشته که ظاهرا اشتباه نساخ است.
36- نزهة القلب چاپ دبیر سیاقی ص 17
37- کتاب العبر. ج 2 ص 109
38- تاریخ الایمم و الملوک ج 1 ص 407
39- مروج الذهب ج 1 ص 99
40- فارسنامه ص 44
41- تاریخ گزیده چاپ لندن ص 98
42- تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء چاپ برلین ص 28
43- مروج الذهب ج 1 ص 99
44- کتاب العبر. ج 2 ص 162
45- الکامل فی التاریخ ج 1 ص 115
46- روضة الصفاء ج 1 احوال بهمن.
47- در چاپ تهرانی-کبرش.
48- لب التواریخ ص 41
49- حبیب السیر چاپ خیام ج 1 ص 136
50- تاریخ هرودوت ترجمه دکتر هادی هدایتی ج 1 ص 104 در ایران باستان آمده است که وقتی قاطری پادشاه لیدی شود، و به هرحال اصل مطلب یکی است.
51- کوروش کبیر: ترجمه دکتر هدایتی ص 74
52- موافق روایت کزنفون، پدر کوروش-کامبیز از نژاد پرسه بوده است. این قوم یکی از طوایف ششگانهای بود که در جنوب ایران سکونت داشتهاند و به روایت هرودوت عبارت بودند از پانتیالهها، دروزیها، ژرمنیها، پرسهایدها (پازارگادیها) و ماارافیها و ماسپها (تاریخ هرودوت ج 1 ترجمه دکتر هادی هدایتی ص 211).
چندی قبل از آقای محمد محیط طباطبائی شنیدم که یکی از محققین عرب در باب اینکه آیا قومی بنام (بارز) در ایران هست یا خیر؟ سؤال کرده بود و سؤالکننده تصور داشته است که قوم پارس همان قوم بارز بوده است. البته آقای محیط پاسخداده بودند که چنین قومی هست و غیر از پارس است. اتفاقا صاحب تاج العروس هم گوید:
و بارز به غرب کرمان به جبال و به فسر الحدیث المروی من ابی هریره: لا تقوم الساعة حتی تقاتلوا قوما ینتعلون الشعر و هم البارزه
درباره این قوم که پیغمبر فرمود قیامت نخواهد آمد تا شما یا قومی که پایپوش از طناب و ریسمان دارند (بارزها) جنگ نکنید باز صاحب تاج العروس آرد:
«قال و الذی رویناه فی کتاب البخاری عن ابی هریره سمعت رسول اللّه (ص) یقول «بین یدی الساعة تقاتلون قوما نعالهم الشعر و هو هذا البارز...»
و در تفسیر این قومی که پیغمبر گفت: میبینم الان شما اعراب را که میجنگید با قومی که پایپوش ریسمانی و موئین دارند و آنان قوم بارز هستند. همان کتاب اضافه میکند: «و قال سفیان مره هم اهل البارز (یعنی به اهل بارز اهل فارس هکذا) هو بلغتهم و هکذا جاء فی لفظ الحدیث کانه ابطال السین زایا... » (از تاج العروس، ذیل به رز) و لسان العرب ص 311.
هیچ استبعادی ندارد، که این قوم پرسهها همان طایفه بارز (-پاریز) بوده باشند که امروز هم در شعاب جبال بارز سکنی دارند و این کوهستان به همین نام معروف است و قومی بودهاند که همیشه از اطاعت ملوک بیرون بودهاند کریستن سن گوید: «نکته دیگری از اصلاحات لشکری خسرو اول (انوشیروان) هست که قبل از هرکس موسیواشتاین آن را دریافته است: پس از آنکه کسری قوم کوهستانی موسوم به پاریز را که ساکن کرمان بودند به اطاعت درآورد بازماندگان آنها را به قسمتهای مختلف کشور انتقال داد و به آنها مساکن عطا کرد و مجبور به خدمت سربازی نمود» (از ایران در زمان ساسانیان ترجمه مرحوم یاسمی ص 259) و طبری گوید: «و اعظم (ای کسری) القتل فی امه یقال لها البارز و اجلی بقیهام عن بلادهم و اسکنهم مواضع من بلاد مملکة (طبری ج 1 ص 526) و باز همین طایفه بودند که سالها تحت عنوان کبچ و قفص در برابر حمله عرب از مغرب مقاومت کردند و باز با معزالدوله و آل بویه جنگیدند و هم قاورد سلجوقی ریشه آنها را از بن برآورد و همه آنها را کشت و به قول تاریخ گزیده: »تا طفل را در گهواره زنده نگذاشت.
بنابر موقعیت و قرب مکانی قوم بارز «-پاریز» با پرسه (که بعد از کوروش معروف شدند و شهر پارسه گرد مراکز آنان شد) هیج استبعادی ندارد که قوم پارسه و پرسه را همان قوم پاریز و بارز بدانیم در باب این طایفه رجوع شود به حواشی تاریخ کرمان وزیری مصحح نگارنده ص 24 و 66 و 78 و صفحات دیگر.
53- تاریخ الایمم و الملوک ج 1 ص 386
54- همان کتاب ص 387
55- الکامل فی التاریخ ج 1 ص 115
56- مروج الذهب ج 1 ص 99
57- طبری، لقب کوروش را سپهبد بابل آورده و گوید «من لدن تخریب بخت نصر بیتالمقدس الی حین عمرانها فی عهد کیرش بن اخشویرش اصبهبد بابل ... » (تاریخ الایمم و الملوک ج 2 ص 718) و باز همچنان که قبلا اشاره شد او را عامل بهمن دانسته است و تفسیر جالب طبری از کلمه بهمن است که گوید «و تفسیر بهمن بالعربیه: الحسن النیة» (ج 1 ص 406) و این درست معنی کلمه و هومن-بهمن فارسی یعنی «پاکنیت» است.
58- تاریخ الایمم و الملوک ج 1 ص 366
59- کوروش کبیر ترجمه دکتر هدایتی ص 247
60- در باب کیفیت حمل جنازه کوروش به پارس، رجوع کنید به مقاله نگارنده در مجله تهران مصور اردیبهشت سال 1327
61- ایران باستان پیرنیا ص 233
62- اشاره آقای ایرج فرهوشی معلم فارسی فارسی باستان در دانشکده ادبیات به نگارنده.
63- رجوع شود به جلد اول یشتها، ص 209، 211
64- قمبوسیوس (کمبوجیه) در سال 523 ق م هنگامی که از مصر بازمی گشت کشته شد. بنابراین حدود هفت سال حکومت کرده است.
65- عبارت پریشان است و ظاهرا: و کان قبل هذا.
66- اریوش (ص-داریوش) پس از (اسمردیس-بردیا) پسر کوروش شاه شد و برگئومات مغ غلبه یافت اسمردیس نام برادر گئومات مغ هم بوده است گئومات قریب 9 ماه حکومت کرد. رجوع کنید به مقاله نگارنده این مقدمه در مجله یغما شماره دیماه 1341 تحت عنوان «گنهکاران بیگناه».
67- در حکومت خشایارشا (اخشویرش)، هامان نام یهودی به وزارت رسیده که با یهود دشمنی داشته و به تحریک او، شاه فرمان قتل یهودیان را صادر کرده است ولی به وساطت «استر» این کار انجام نگرفت و هامان نیز به قتل رسید.
68- اردشیر درازدست (طویل الباع) ظاهرا این لقب را به علت بخشندگی و قدرت و سطوت خود به دست آورده بود نه اینکه دستش آنقدر دراز باشد که به زانویش برسد، آن طور که مورخین گفتهاند.
69- بعد از اردشیر اول، داریوش دوم و سپس اردشیر دوم به سلطنت رسیده است.
70- این چند جمله تا حدی مغشوش است ولی به هرحال آخرین سلاطین هخامنشی داریوش پسر ارسم (آرسان) بوده است که ابن خلدون به صورت ارشیش آورده است.
71-کتاب امیر... ج 2 ص 166 و 167
72- ترجمه تاریخ هرودوت آقای دکتر هدایتی ج 1 ص 195 تا 217 و ایران باستان پیرنیا.
73- بعضی، نهری را که طفل بدان افکنده شده نهر بلخ دانستهاند و فردوسی رود فرات نوشته و نجاتدهنده را گازری دانسته و جریان جادادن طفل را به دست مادر و دایه در صندوق چنین گوید:
یکی خوب صندوق از چوب خشک
بکرد و گرفتند در نیر و مشک
درون نرم کردش به دیبای روم
بر آلوده بیرون اودبق و موم
به زیر اندرش بستر خواب کرد
میانش پر از دو خوشاب کرد
بسی زر سرخ اندرو ریختند
عقیق و زبرجد برآمیختند
به بستند یک گوهر شاهوار
به بازوی آن کودک شیرخوار
بدانگه که شد کودک از خواب مست
خروشان بشد دایه چربدست
نهادش به صندوق در نرمنرم
به چینی پرندش بپوشید گرم
ببردند صندوق را نیم شب
یکی بر دگر نیز نگشاد لب
ز پیش همایش برون تاختند
به آب فرات اندر انداختند. (شاهنامه ج 3 ص 321).
اما روایت بلعمی در انداختن این طفل به رود کر، با شباهتی که با داستان کودکی کوروش دارد و از جهت نام کوروش خود قابل تامل است.
74- ترجمه طبری بلعمی ص 689 و 690 و ابن اثیر ج 1 ص 120
75-ترجمه بلعمی ص 657
76- ترجمه بلعمی ص 616
77- شاید اینکه در تورات، کوروش، عقاب شرق خوانده شده است به همین مناسبت بوده باشد.
78- قسمتی از مقاله نگارنده در مجله تهران مصور 31 اردیبهشت 1327.
/ج