تعليم و تربيت، رويکردي جامعه شناسانه (2)

موضوع زبان از مباحث برجسته در علوم تربيتي، روان شناسي، علوم انساني و اجتماعي است. ارتباطات کلامي امروزه در مباحث جامعه شناسي اهميت ويژه اي يافته اند و مکاتب مختلفي درباره اين پديده شکل گرفته اند. البته مفهوم «حيوان ناطق» از گذشته هاي دور توجه انسان را به خود معطوف نموده است و شاخصه مهم آدمي همانا سخن گويي او مي باشد. اين پديده از نگاه دقيق اميرالمؤمنين به دور نبوده است.
چهارشنبه، 7 دی 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تعليم و تربيت، رويکردي جامعه شناسانه (2)

تعليم و تربيت، رويکردي جامعه شناسانه (2)
تعليم و تربيت، رويکردي جامعه شناسانه (2)


 

نويسنده: دکتر سعيد وصالي
عضو هيئت علمي دانشگاه علامه طباطبايي



 

زبان
 

موضوع زبان از مباحث برجسته در علوم تربيتي، روان شناسي، علوم انساني و اجتماعي است. ارتباطات کلامي امروزه در مباحث جامعه شناسي اهميت ويژه اي يافته اند و مکاتب مختلفي درباره اين پديده شکل گرفته اند. البته مفهوم «حيوان ناطق» از گذشته هاي دور توجه انسان را به خود معطوف نموده است و شاخصه مهم آدمي همانا سخن گويي او مي باشد. اين پديده از نگاه دقيق اميرالمؤمنين به دور نبوده است.
«رب قول انفد من صول»
«بسا گفتار که از حمله و هجوم، برنده تر است».
امروزه سخن گويي، ما را وارد عرصه «کنش هاي ارتباطي» مي کند و گفته مي شود که آدميان با سخن گويي و استفاده از کلام به ارتقاء سطح اجتماعي و نيز توسعه (development) مي پردازند. جوامعي که قادر به استفاده بيشتر و بهتر از زبان و نمادهاي گفتاري باشند وسعت و گسترش زيادتري مي يابند. به عبارت ديگر، علم و دانايي، در جامعه اي جريان مي يابد که پديده هاي زباني در عرصه تعليم و تربيت به نحو سامان يافته تري مورد استفاده قرار گرفته باشند. حتي گفته شده است که ارتباطات کلامي خود موجد «ذهن جمعي» اند (G.H.Mead,Mind,Self and Society, 1934,1-15)
جريان علم در جامعه به واسطه تضارب آراء خواهد بود و اين امر در دنياي جديد زماني ميسر است که ابزارهاي برقراري ارتباط مهيا باشند. رسانه ها و انواع ابزارها و وسايل ارتباطي، راه برخورد آراء و توسعه افکار را فراهم مي آورند و دنياي امروز براي پيشرفت، بيشتر به دنياي اطلاعات تبديل شده است. حتي شايد بتوان وجود جنگ سرد، جنگ رسانه اي و غيره را از اين حيث تبيين نمود.
در هر حال، سخن گويي و استفاده از پديده هاي زباني و گفتاري به مفاهيم تازه اي نظير گفتمان، گفت وگو، مفاهمه و... دامن زده است و سرانجام اين گفتمان ها هستند که بايد مورد «تحليل» قرار گيرند. همه اين زمينه ها در طريق علم و آگاهي بيشتر قرار دارد و جامعه تعليم يافته را به نحو شايسته تري در جهت پيشرفت هدايت مي کند.
در نهج البلاغه در زمينه استفاده شايسته از زبان، با تعابيري مواجه مي شويم که مي توان عنوان «سنجيده سخن گفتن» را بر آن ها نهاد، مانند:
انسان تحت زبان خود پنهان است (قصار 140)
چون عقل و خرد به مرتبه کمال رسد گفتار کم گردد (قصار86).
سخن بگوئيد تا شناخته شويد (قصار 384)
زبان خردمند پشت دل اوست و دل احمق پشت زبان اوست (قصار374)
هر که پر گويد خطا و اشتباه بسيار کند (قصار 341)
همچنين کلمات قصار 2، 59، 281، 373، 394و.... مي توانند از اين حيث حاوي پيام هايي باشند. اين سخنان، آدمي را به نحو عقلايي و منطقي وارد زندگي اجتماعي مي کنند و به عبارت ديگر، زمينه هاي اجتماعي شدن (sociallization) او را فراهم مي سازند. حضور اصولي و منطقي آدمي در زندگي اجتماعي زمينه رشد علم و آگاهي را در جامعه ايجادکرده و سرانجام رشد و توسعه در حيات اجتماعي و اقتصادي رخ مي دهد.

تغيير اجتماعي
 

موضوع تعليم و تربيت بايد در آن فرآيند انساني که سرمايه انساني و توان مندي ها مطرح هستند ملاحظه شده و آدمي را چونان يک کل مورد بررسي قرار دهد. دو مبحث تربيت و تعليم نمي توانند از هم تفکيک شده و به صورت مجزا ملاحظه شوند. انسان مسئول، توانايي حل مشکلاتي را دارد که در فرآيند حيات با آن ها مواجه مي شود. حل کردن مسايل جاري در برابر انساني قرار دارد که متشکل از جسم و روح است. وقتي آدمي بيمار مي شود، روحيه حل بسياري از مسايل را نيز از دست مي دهد. اميرالمؤمنين همچون يک مربي کار آزموده به تربيت فرزند مي پردازند. اصولا تربيت چيزي نيست که از خارج به فرد اضافه شود يا بتوان آن را به فرد تلقين و تحميل کرد، بلکه نتيجه کوشش هاي رهبري شده فرد است [شعاري نژاد، علي اکبر، 1370، ص 133].
آنچه با توجه به اين تعريف از تربيت اتفاق مي افتد، همانا شکوفايي استعدادهاي انسان است که توسط تربيت و با کمک مربي، در فرد پديد مي آيد. تربيت لزوماً بايد انسان را به آگاهي مسلح نمايد ونه آنکه او را در بيراهه رها سازد يا فرد، خود را ناتوان از درک و فهم بيابد.
«فليکن طلبک ذلک بتفهم وتعلم، لابتورط الشبهات و غلو الخصومات» [پيشين، ن 31]
«بايد خواست تو در آن، طلب فهم و تحصيل علم و دانايي باشد. نه آنکه در شبهات افتاده، در جدل و زد و خوردها فرو روي.»
از طرف ديگر تربيت تجربه اندوزي از بيرون است.«دادن و گرفتن» در امر تربيت، با هم وجود دارند. فرد فقط مهارت کسب نمي کند بلکه مي کوشد بر محيطش نيز اثر بگذارد [شعاري نژاد، همان، ص 129].
به اين ترتيب ملاحظه مي شود که تربيت موجب تغيير خواهد بود. اين تربيت آثار خود را در دنياي خارج بر جاي خواهد نهاد و توسط «عامل انساني» منجر به دگرگوني حيات اجتماعي خواهد شد. اين ويژگي در پيام هاي تربيتي نهج البلاغه به وضوح قابل مشاهده است. امر تربيت فردي زمينه ساز پديداري تربيت اجتماعي و سرانجام دگرگوني اجتماعي خواهد بود. در اينجا نکته مهم توجه به سرمايه انساني و توان مندي هاي او است و دگرگوني اجتماعي اصولاً توسط عامل انساني پيشنهاد مي شود و نه به عنوان پديده اي خارج از اراده و اختيار انسان ها. بنابراين، با توجه به ديدگاه اميرالمؤمنين در نهج البلاغه تربيت که امروزه از آن به آموزش و پرورش (Education) تعبير مي کنند، با ملاحظه امر بيروني و کسب تجربه ا ز واقعيات حيات جمعي کسب مي شود و به شکوفايي نيروهاي دروني آدمي منجر شده و اين شکوفايي استعدادها، به طور مستمر به بازسازي شخصيت فرد مي پردازد و سرانجام آنکه، بازسازي هاي مداوم شخصيت انسان زمينه لازم را براي تغييرات بيروني فراهم مي آورد.
دگرگوني شخصيتي و بازسازي آن، شرايط حضور فعالت فرد را در زندگي اجتماعي ايجاد مي نمايد و اين حضور فعال بطور مداوم باز توليد مي شود. ارتباطات انسان ها در يک دنياي اجتماعي موجبات تعالي انديشه و تفکر را در فرآيند کنش هاي ارتباطي به ارمغان مي آورد و افعال آدميان همواره تصحيح مي گردد. به عبارت ديگر، اشخاص، خود به اصلاح کنش هاي خود مي پردازند چرا که آن ها در ارتباطات مداوم و مستمر با ديگران قرار دارند. سير مداوم اين روند باعث شناخت بيشتر افراد از معنا و مفهوم حيات جمعي شده و به «تعهد اجتماعي» مي انجامد. زيرا افراد مختلف به واسطه برخورداري از تربيت، خصلتي جمعي يافته و از شخصيت ويژه اي برخوردار مي شوند که آن ها را واجد تجربيات زيادي خواهد نمود. اين تجربيات بر آمده از تاريخ وجامعه حاضر، از انسان ها عناصري اجتماعي مي سازدکه هر يک داراي درک و فهم جمعي خواهند بود ومجموعاً «تفکر جمعي» را شکل مي دهند. اگر ديدگاه مورد نظر اميرالمؤمنين در نهج البلاغه با کنکاش و دقت بررسي شوند و درکنار يافته هاي بشري در طول زمان قرار گيرند واجد چنين درکي خواهند بود. مفاهيم برجسته اي که در اين زمينه مورد توجه قرار مي گيرند عبارتند از : انسان، سرمايه انساني، توانايي هاي فردي، تجربه، ملاحظه و دقت در دنياي بيرون و ملاحظات تاريخ، مشارکت در تجربه جمعي، مشارکت در فهم و درک جامعه و...
با توجه به مطالب بالا، راه براي اين اظهار نظر هموار مي شود که در صورت تحقق شرايط مورد نظر نهج البلاغه که تا حدي به آن ها پرداخته شد، مي توان انتظار تشريک مساعي و همکاري در بين آحاد جامعه را داشت. اصولاً پديده مشارکت زماني رخ مي دهد که انسان ها از درون، آمادگي و اراده لازم را براي حضور در جامعه تحقق بخشند و تا زماني که آدميان خود نخواهند، تغييري به وجود نخواهد آمد.

تمدن
 

تمدن مسيحي: سخن اميرالمؤمنين در باب خرد و عقل در زمانه اي مطرح مي شود که در آن سوي آب هاي مديترانه و در اروپاي قاره اي، جهل حاکم است. کليسا و دستگاه پاپ به نام دين مانع هر گونه تفکر و انديشه ورزي شده اند. اتفاقاً در اين عصر که آن را قرون وسطي مي ناميم، ايمان مقدم بر عقل است و عقل مادون ايمان است. آدمي ابتدا بايد به تعاليم مسيح ايمان بياورد و سپس از عقل در جهت استقرار و اثبات آن استفاده کند و شک و شبهه را برطرف نمايد. در اين عصر ايمان بر فراز عقل ايستاده است و به آن حکم مي راند. عنصر «شناسايي» در قرون مياني مسيحي از استقلال برخوردار نيست بلکه اين شناسايي از طريق ايمان مسيحي و توسط حواريون حضرت عيسي (ع) از پيش انجام گرفته است. در نتيجه، لزومي به استفاده از عقل به منظور درک و شناخت وجود ندارد.
جهان و آنچه مربوط به آن است که از پيش شناخته شده اند آدمي اشرف مخلوقات است و به زمين مسطح وثابت، حکمراني مي کند. آنچه آدميان به آن حاجت دارند. همانا رستگاري است. انسان هايي که دست به خون پيامبر آلوده اند و او را به قتل رسانده اند اينک تنها اميدشان، عمل به تعاليم و آموزه هاي او است تا شايد به نجات و فلاح برسند. کليسا از انسان مسيحي عبادت و استغفار مي طلبد تا او بخشوده شود و با اميدواري، راه بهشت براي او هموار گردد. پديداري شک و ترديد در ايمان مسيحي و در سخنان حواريون زايل شدن اميد به رستگاري خواهد بود.
استواري ايمان مؤمن مسيحي در قرون ميانه از اهيمت به سزايي برخوردار است. جهان مسيحي يک جهان کامل است و عنصر ايمان در آن از عناصر اصلي است. انسان ابتدا بايد ايمان بياورد، سپس از عقل براي اثبات آن ايمان استفاده کند. شک و ترديد بايد زايل شود، شبهه بايد زدوده گردد و از ميان برود تا مبادا جاي ايمان را تنگ کند. بنابراين، اگر ترديد پديد آيد حتماً پديده اي نادرست و اضافي است که بايد از ميان برداشته شود. شک هيچ گاه اصالت ندارد و همواره بايد زدوده گردد. انسان اميدوار به رستگاري در آخرت، انساني است با ايمان راسخ به تعاليم مسيح و هر آن چه غير از خدا و ايمان به او در انسان پديد آيد، فرعي و انحرافي است وبايد از ميان برود. بديهي است که عقل در اين عرصه، جايگاه اصيل نخواهد يافت وانسان ظلوم وجهول که اتفاقاً با خوردن ميوه ممنوعه از بهشت نيز رانده شده است مجاز به استفاده از دريافت هاي خود براي رستگاري نخواهد بود.
بدين سان، انسان مسيحي در قرون وسطي مي آموزد که دست از انديشه ورزي و تفکر بشويد و به سخنان انسان هاي ديگري که در طول تاريخ آموزه هايي را پيش رويش نهاده اند گوش سپارد تا به فلاح برسد. اين نحوه از تفکر مسيحي البته به بي خبري و سکون مي انجامد، چرا که براي انسان و مسئوليت و انديشه او ارجي نمي شناسد. بنابراين، تمدن مسيحي در طول تاريخ استقرار خود، با قرون تاريک (Dark Ages) مواجه مي شود که حقيقتاً دوران بي خبري و رکود وسکون است. تاريخ هيچ گاه مواجهه کليسا ودادگاه تفتيش عقايد آن را با گاليله ومجبور ساختن او به صرف نظر کردن از عقايدش فراموش نخواهد کرد(همپشير، 1956، م: سعادت نژاد، ص 4- 32).
همان طور که گفته شد، علت اين امر در بي توجهي به انديشه و خرد است. رکن اساسي بشر تفکر و تدبر او است تا از اين طريق به ساختن جهان و جامعه خويش بپردازد. سلب اين رکن از حيات بشر، ناگزير به رکود و تحجر مي انجامد که حداکثر ميدان تفکر را در مسيحيت، بحث درباره خون پاي مسيح، نحوه قرار گرفتن او روي صليب، چگونگي قرار گرفتن پاي ايشان و... مي داند.
تمدن اسلامي: قرن هفت ميلادي که اروپاي مسيحي غرق در چنان مباحث بيهوده است، با ظهور يک پيامبر از جنوب آبهاي مديترانه مصادف مي شود. تمدني نو بر پايه عقل وتفکر که خود از «وحي» و «کتاب» مايه مي گيرد. بنياد نهاده مي شود. کتاب مسلمين حاوي مطالب کثيري در باب تفکر و انديشه است و راه را براي انسان آزاد، مسئول و توانا هموار مي سازد. با گذشت زمان و استقرار هسته راستين دين، تمدن عظيمي استوار مي شود که امواج آن شرق و غرب عالم را تحت تأثير خود قرار مي دهد. امير المؤمنين تربيت يافته اين مکتب تمدن ساز است که قطعاً نمي تواند به عنصر خرد و تفکر درحيات دنيايي بي توجه باشد.
تمدن اسلامي برخلاف تمدن مسيحي مسير ديگري را پيموده و به واسطه وجود همان هسته نخستين، يعني «کتاب»، قدرت شگرف خود را نشان داده است. نهج البلاغه و ديگر سخنان اميرالمؤمنين مي تواند ادامه هسته تمدن ساز اسلام باشند. چرا که به عنصر تفکر، خرد، انديشه و تدبير توجه بسيار نموده اند. دقت در مضامين نهج البلاغه آدمي را به سمت انديشه ورزي سوق مي دهد و آزادي، مسئوليت، و مشارکت جمعي را در او بيدار مي سازد. همه اين ها، البته زمينه دگرگوني اجتماعي راکه بايد توسط فرد محقق شود، فراهم مي سازد.

توجه به تاريخ
 

کلام اميرالمؤمنين حاصل ماهيت فرهنگي و تمدني خاص شرايطي است که ايشان در آن مي زيسته اند. منظور از اين سخن، روحيات ويژه اي است که برخي آدميان را وا مي دارد که با تدبر و انديشه، به «شناخت» دست يازند.
«اگر چه من با پيشينيان زندگي نکرده ام اما به گونه اي در آنان نگريسته ام و آن ها را به نحوي شناخته ام که گويي با آنان بوده ام.» (نهج البلاغه نامه 31).
داشتن تجربه زيسته (lived experience) از شناخت آدميان درباره دنياي بيرون به دست مي آيد. ماهيت فرهنگي و تمدني،‌ اميرالمومنين را در جهاتي هدايت كرده است كه با تعمق در حالات انساني به شناخت جامعي از احوال آنان نائل گردد. اين شناخت با تدبر در تاريخ به دست آمده است که همچون تجربه زنده براي او هستي يافته است. چنانکه کارل مانهايم در طرح «جامعه شناسي شناخت» آن را به مثابه متد پژوهش جامعه شناختي - تاريخي در باره پيوند وجودي فکر مي داند که در مقابل انسان ظاهر مي شود [آشتياني، 1383، ص 67].
تربيت ديني اميرالمؤمنين عليه السلام، حاکي از پيروي عقل و استفاده از آن در جريان تاريخ است. روش حضرت علي (ع)، خواننده را به سوي افسون و حيرت افزايي در تاريخ به سمت عقب نمي برد. بلکه سعي در استفاده روش مند از عقل در مسير جريانات تاريخي دارد تا با افزودن بر شناخت آدمي، تاريخ را بر او بنماياند. نماياندن در تاريخ در اين ميان يک بعد تربيتي مي يابد که ايشان با فرزند خود سخن مي گويند وجايگاه، گذشته، حال وآينده او را نشان مي دهند. مجموعه اين مسير حرکت آدمي، بر بنياد شناخت، منطق و عقل قرار دارد.
در اين جا، وقتي سخن از معقوليت درکلام اميرگفته مي شود، بدان معنا است که موضوع مورد بررسي امام، همين جهان محسوس و ملموس است که براي شنونده باز نموده مي شود. بنابراين، ديدگاه اميرالمؤمنين دريافت عينيات اجتماعي و واقعيات تاريخ در جريان زندگي انسان است.
اساساً، شناخت زماني صورت مي گيرد که در آن درک و تفهم و معنا وجود داشته باشد و از سوي انسان درک شده باشد. وقتي امير در تاريخ سخن مي گويد، اظهار مي داردکه اگر چه با ايشان نبوده، اما گويي با آن ها زندگي کرده است و آن ها را درک کرده و اوضاع و شرايط آن را فهميده است.
علي (ع) در سير تاريخ، درست را از نادرست شناسايي کرده و آن ها را از هم تشخيص داده است. اين سخن امير از آن رو اهميت دارد که حايز معرفت شناسي ويژه اي است که مي توان آن را تحت عنوان مکتب معنا گرا مورد توجه قرار داد. داوري بدون ارزش نهادن بر واقعيت تاريخي و بهره برداري از نتايج اين داوري. غور در تاريخ، درک احوال گذشتگان و بهره برداري از آن ها به نحوي که براي زمان ما، سودمند افتد و مفيد فايده باشد. «درک واقعيت زندگي پيرامون ما که در آن قرار گرفته ايم، در ويژگي خاص آن » [ آشتياني، منوچهر، 1383، ص 159].
چنين نگاهي به جهان و تاريخ که از راه توجه به واقعيت حوادث و معاني آن ها وارد مي شود از آن نگاه پوزيتيويستيک (positivistic) فاصله بسيار دارد. درک و فهم واقعيات زندگي انسان و عينيات اجتماعي و در واقع، آن چه امام براي ديگران از جمله فرزند خود به عنوان مقوله اي تربيتي مطرح مي کند تعبيري عموميت يافته است، بدان معنا که از ذهن يک شخص تنها به در آمده و جنبه عام و همگاني يافته است، يک ويژگي بين الاذهاني و بين فردي. سخني که واقع گرايانه است و به حيات و زندگي اجتماعي انسان نزديک مي باشد.
بطور خلاصه، درک و فهم پديده ها بسيار اهميت دارد و اين مفهوم در تعامل بين «عقل و جامعه» حاصل مي شود.
انسان مدبر و جستجوگر مي تواند از لابلاي تاريخ به علم دست يابد. چرا که وجوه اشتراک فراوان در «تاريخ» و «علم » وجود دارد. «تاريخ از ميان علايق انسان گرايانه اي که بدان متکي هستيم، پلي به سوي علم مي زند. چرا که آگاهي تاريخي نه تنها مبين وحدت تاريخ که مبين وحدت دانش نيز هست [برونوفسکي، م: کامبير عزيزي، 1376، ص11]
علم حوزه اي بيکرانه دارد و در فرهنگ انساني جريان مي يابد و گسترده مي گردد. اگر از اين حيث به عالم بنگريم همگان در مسير تربيت و عالم شدن قرار مي گيرند.
اميرالمؤمنين با آموزه هاي خود همواره در صدد تعليم و پرورش آدميان است چون به اين نکته توجه دقيق دارد که همگان توانايي يادگيري و عالم شدن را دارند. ايشان سعي در اين بيدارسازي دارد. حاصل تلاش دانشمندان به واسطه آثار متقابل فرصت ها و شخصيت افراد است. ساختار علم قابل انتقال است... علم تجربيات مشترک آدم ها را مي کاود و به دست آدم ها ساخته مي شود[همان، ص 23].

جمع بندي
 

براي درک تاريخ و سخنان تاريخي، بايد قدرت فهم و درک گوينده سخن را دريابيم. اين کار با نزديک کردن افق ديد، با افق ديد گوينده آن سخنان امکان پذير مي شود. در غير اين صورت درک ما نسبت به گذشته در خطر قرار خواهد داشت، و به عبارت ديگر، بايد جهان - زيست نويسنده يا گوينده يک متن کهن تعريف شود. شناخت معاصران آن شخصيت و قرار دادن سخنان او در آن برخوردار بوده است، افق انديشه آن شخصيت را براي ما باز مي نمايد. اين کار البته نيازمند مطالعات گسترده تاريخي است. نگارنده در اين مقاله سعي نموده است که بين سخن اميرالمؤمين با يافته هاي عصر، آميزشي پديد آورد تا به درک سخن امير نايل آيد. اگر قرار باشد گفته هاي نهج البلاغه صرفاً بازگو شوند، حاصلي جز تکرار نخواهند داشت. درک و برداشتي تربيتي از کلام اميرالمؤمنين با فهم امروزي آن سخنان امکان پذير خواهد بود.
مفاهيم تازه اي مثل «سرمايه انساني» و «توان مندي» بايد درکلام امام جستجو شوند و سعي در نزديک سازي و مطابقت به عمل آيد. درک معنايي که امام علي (ع) از موضوع «انسان» به دست مي دهند بايد با مفهوم امروزي انسان به نحوي نزديک شود و سپس مفهوم مورد نظر ايشان دريافته شود. به عبارت ديگر، لازم است کنکاشي صورت بگيرد تا آنچه امام (ع) از انواع مفاهيم طرح مي نمايند با دانسته ها و يافته هاي امروزي تطبيق داده شوند و معاني تازه اي از آنها استخراج گردد که در اين صورت راه براي مباحث جالبي گشوده خواهد شد.
نگارنده در اين مقاله سعي نمود تا با استفاده از سخن امام، نشان دهد که در نهج البلاغه در ارتباط با بحث تربيت مي توان به رويکردي جمعي رسيد. اصلاح فرد اصلاح جامعه را به دنبال خواهد داشت. آدمي واجد سرمايه اي است که به موجب آن، داراي «مسئوليت» خواهد بود وبه دنبال آن ديگر نخواهد توانست به هر اقدامي دست بزند. زيرا انسان در اين حالت داراي تعهد نيز خواهد شد؛ و در يک نگاه جمعي، اين تعهد براي همگان وجود خواهد داشت. در نتيجه، سرمايه انساني و توان مندي، ما را به «تعهدات اجتماعي، مي رساند. دقت در آموزه هاي نهج البلاغه نشان مي دهند که در زمينه هاي تربيتي، شخصيت آدمي به نحوي شکل مي گيرد که بتواند در حيات جمعي، به ايفاي نقش بپردازد.
در بحث از اجتماعي شدن فرد، زبان به کمک انسان مي آيد و با تبلور و گسترش انديشه وي، راه حضور اجتماعي او را هموار مي سازد. حتي به واسطه گسترش زبان و تسلط بر گفتار و کلام، انديشه ورزي او تقويت مي گردد و انواع نمادها به او ياري رسانيده تا راه تفکر بيشتر در جامعه هموار شود. درحقيقت، رشد زبان، به رشد شخصيت آدمي مي انجامد.
از مباحث مطروحه مي توان به اين نتيجه رسيد که تغيير اجتماعي توسط استقرار شرايط پيش گفته حاصل خواهد شد. چرا که تغيير پديده اي صرفاً بيروني نيست و از درون آدمي و توسط شخص به وجود مي آيد.
از اين رو، بايد گفت که تغيير اجتماعي در پي تغييرات فردي و تغييرات انساني رخ مي دهد. اگر آدمي قادر به تغيير درون بشود، سپس به تغيير بيرون نيز توانا خواهد شد. آزادي، مسئوليت، تعهد و مراودات اجتماعي که به واسطه زبان صورت مي گيرد به تدريج زمينه هاي تغييرات بيروني را به وجود مي آورند. تربيت بايد قادر به ايجاد اين شرايط و زمينه ها باشد. در نتيجه وجود اين شرايط، هر عضو تربيت يافته اجتماع، به عنوان عنصري فعال در عرصه جمعي نيز ظاهر خواهد شدو در فعاليت هاي جمعي «مشارکت» خواهد نمود زيرا انگيزه لازم، به واسطه مسئوليت ها و تعهدات اجتماعي در وي پديد خواهد آمد.
ناگفته پيداست که از اين قبيل سخنان که درباره انسان و سرمايه انساني و نهج البلاغه ثبت شده اند قدرت تمدن سازي يافته اند. بالعکس، به دليل اشتباهاتي که از روز اول در دين مسيح پديدار شد چنين هسته اي در آن شکل نگرفت و تمدن قرون وسطي موجب عقب ماندگي انسان عيسوي شد. تمدن اسلامي به واسطه تعليمات ويژه اي که در جهت تأکيد بر تبلور عنصر شناسايي و جدي گرفتن شک و ترديد و ارج نهادن بر خرد و تفکر، در آن ظاهر شد، قدرت تمدن سازي را در خود پرورش داد.
اين همه، بدون تدبر در تاريخ به دست نمي آيد. بدون داشتن درک تاريخي از اوضاع و احوال زمانه، هيچ گاه تسلط بر زمان حال پديدار نمي شود. شناخت اجتماعي- تاريخي مي تواند پيوندي ميان افکار برقرار ساخته و آن ها را به هم نزديک سازد و امر شناسايي را براي انسان ميسر نمايد. توجه به تجربه تاريخي نيز در توصيه هاي امام به چشم مي خورد وايشان در تربيت فرزند به داشتن چنين بينشي سفارش مي کنند. از اين طريق، آدمي مي تواند در تجربه ديگران سهيم شده و توسط آگاهي، به واقعيات دست يازد تا از جمود و تعصب اجتناب بورزد.
منابع:

الف - فارسي
 

- الماسي، محمد علي، تاريخ آموزش و پرورش اسلام و ايران، تهران: امير کبير، چ ششم، 1381.
- رضي، سيد محمد، نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام
- باتامور، تي بي، جامعه شناسي، م: سيد حسن منصور و سيد حسن حسيني کلجاهي، تهران: شرکت سهامي کتاب هاي جيبي، چ سوم، 1357.
-سن، امرتيا، توسعه يعني آزادي، م: محمدسعيد نائيني، تهران: نشر ني، 1383.
- شعاري نژاد، علي اکبر، فلسفه آموزش و پرورش، تهران: امير کبير، 1370.
- همپشير، استوارت، عصر خرد، فلاسفه قرن هفدهم، م: احمد سعادت نژاد، تهران: اميرکبير، 1345.
- آشتياني، منوچهر، ماکس وبر و جامعه شناسي شناخت، تهران: نشر قطره، 1383.
- برونوفسکي، جيکوب، عقل سليم علم، م: کامبيز عزيزي، تهران: نشر ني، 1376.
- فروغي، محمدعلي، سير حکمت در اروپا، تهران: کتاب فروشي زوار، 1344.

ب- انگليسي
 

- Sen , Amarty, Rationality and Freedom, Harvard univ. press, second printing: 2003.
- Myers, David G., Social Psychology, Ed., Mc Graw Hill International Editions, 1988, Singapore (Donald Campbell).
- Mead, G.H, Mind, Self and Society, 1934.
منبع: نشريه النهج شماره 21 و 22



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.