بهشت وطن

مرا باشد وطن خرم بهشتي، نام ايرانش که خوشتر دارم آن را از بهشت و باغ رضوانش بگشتم گرد گيتي، زيستم در مشرق و مغرب نجستم هيچ مانند تاريخ درخشانش به هر جا رفتم از يونان و رم، زودم به ياد آمد شکوه تخت جمشيد و نماي طاق بستانش ندانم از کجا آغازم از اين مرز پهناور چو ياد آرم ز ايران بزرگ و قهرمانانش ز کوروش گويمت يا داريوش و بابک و نادر؟ و يا زرتشت، آن پيغمبر پاکيزه دامانش
سه‌شنبه، 13 دی 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بهشت وطن

بهشت وطن
بهشت وطن


 

شاعر: سيد حسن امين




 
مرا باشد وطن خرم بهشتي، نام ايرانش
که خوشتر دارم آن را از بهشت و باغ رضوانش
بگشتم گرد گيتي، زيستم در مشرق و مغرب
نجستم هيچ مانند تاريخ درخشانش
به هر جا رفتم از يونان و رم، زودم به ياد آمد
شکوه تخت جمشيد و نماي طاق بستانش
ندانم از کجا آغازم از اين مرز پهناور
چو ياد آرم ز ايران بزرگ و قهرمانانش
ز کوروش گويمت يا داريوش و بابک و نادر؟
و يا زرتشت، آن پيغمبر پاکيزه دامانش
ز اشکفت سليمان گويمت در ايذه يا از بم؟
چغازنبيل و شهر سوخته، ايلام و انشانش
ز خوزستان و هرمزگان و آذربايجان گويم؟
و يا از سيستان و کرمانش؟
ز آثار کهن گويم به جيرفت و به ابيانه؟
و يا از ارگ بم؟ يا از بناهاي صفاهانش؟
اراک و ساوه و ري، يا بروجرد و قم و کاشان؟
ز کردستان تو را گويم همي؟ يا از لرستانش؟
ز الوند و دماوند و سهند و کرخه و کارون
بگويم؟ يا خليج فارس؟ يا درياي عمانش؟
ز مولانا که از بلخ است تا قونيه اش موطن
ز ناصرخسرو و سير و سفر تا مصر و يمگانش
ز سعدي، کو گلستان کرد ايران از سخنداني
ز حافظ، کو لسان الغيب شد عنوان ديوانش
کجا در گوش جان بنشيندم از بوستان پندي
کجا کز بر بخوانم داستاني از گلستانش
تو را ابن يمين گويم به فريومد و يا گويم
ز قاآني و شيرازش، ز خاقاني و شروانش؟
يکايک گوهر گنجينه فرهنگ ايران اند
اگر توس است و فردوسي، و گر تبريز و قطرانش
ز آرش تيري از رويان به بلخ باميان افتد
چو در مازندران رستم رسد از زابلستانش
ز نوشروان و عدلش کم سخن گويم که بستايم
فزون تر حکم بوذرجمهري را و تبيانش
بخيزد فيلسوفي همچنان صدرا ز شيرازش
برآيد فيلسوفي همچو خيام از خراسانش
گهي ستارخان خيزد ز تبريز هنر خيزش
گهي خيزد چو کوچک خان، ابرمردي ز گيلانش
ببين در منطق الطيرش، فضاي سير سي مرغان
نگر در بيت بيت مثنوي آفاق عرفانش
پي افکنده است فردوسي ز نظم پارسي خاکي
که مي نايد گزندي هيچ گاه از باد و بارانش
خوشا ايران و مرز پُر گهر، وان خاک زر خيزش
خوشا مجد و شکوه باستان و نام و عنوانش
زبان پارسي بگرفت از سامانيان رونق
شد استقلال ما از نو پديد از سربدارانش
کنون من وارث بس «سربدار» سر به دار استم
که در راه وطن بگذشت يکسر از سر و جانش
بلي ايراني ام، ايران زمين را دوست مي دارم
و گر چه دشمن بدخواه نادان کرده ويرانش
ز ايران کي به غربت رو کند ايراني دانا
اگر آزاد باشد با شرافت در وطن جانش
جوانان را رسان از من پيام اينک که مي خواهد
وطن، قائم مقامي ديگر از مرز فرهانش
ز نسل آريا «مير کبير» ديگري بايد
نريزد تا دگر جلاد خون در فين کاشانش
جوانان وطن، خواند شمايان را وطن يک يک
که شايد از شما روشن شود شمع شبستانش
يکي سرباز راه ميهنم کز مرگ ننديشم
خوش آن سرباز کش گوي است سر، ميهن چو چوگانش
من از عشق وطن صد بار ديگر باز مي گويم:
مرا باشد وطن خرم بهشتي، نام ايرانش
منبع:یزدان پرست، حمید؛ (1387) نامه ایران؛ مجموعه مقاله ها، سروده ها، و مطالب ایران شناسی، جلد چهارم، به کوشش حمید یزدان پرست، تهران، اطلاعات، چاپ یکم.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.