ايوان مدائن در متون عربي
در ويران کردن کاخ سفيد و ايوان نام دو تن از شاهان عباسي يعني منصور (مرده به سال 158) و مکتفي (م 295) ضمن داستانهايي برده مي شود؛ ولي قسمتهاي عمده اي از کاخ و ايوان و ابنيه ي ملحق به آن تا قرن هفتم و هشتم موجود و مشهود بود که شيخ اجل از آن به «بارگاه کسري» تعبير فرموده است و طاقنماهاي ايوان نيز تا قرن سيزدهم به نحوي که تصوير آن را «ديولافوا» برداشته و کريستين سن هم آن را عيناً در کتاب خود آورده است و بنده و همسالانم نيز همان تصوير را در کتابهاي «قرائت فارسي» در دوره دبستان و در صفحه مقابل منتخبات قصيده غراي فاخر حکيم خاقاني ديده ايم، که بعدها آن طاقنماهاي متعدد کوچکتر نيز منهدم شده بود و اين بنده تا آخرين تَشرفم به اعتاب مقدسه در سال 1356 فقط همان طاق بزرگ فخيم را که باقيمانده آن کاخ و ايوان بود، مشاهده مي کردم و خدا کند وقايع سالهاي اخير عراق و بمبارانهاي هولناک صدمه اي به آن نزده باشد. در سال 1336 که به عتبات مشرف شده بودم، مشهور شده بود که دولت عراق قصد تعمير و حفاظت آن طاق را دارد، ولي بعدها معلوم شد که آن اشتهار از مصاديق «رب شهرهٍ لااصل لها» بوده است!
با آنکه لااقل سه شاعر بزرگ جاهلي يعني:
لقيط بن يعمر ايادي که در دربار شاپور بزرگ سمت مترجمي و دبيري داشت؛(2)
عدي بن زيد عبادي مسيحي که او و برادرش نيز در دربار خسروپرويز (سلطنت از 590 تا 628م) عنوان نديمي و دبيري داشتند و بسيار مورد محبت آن پادشاه بودند و داستان غدر و مکر نعمان و سپس کين خواهي خسروپرويز از او و «زير پي پيل افکندنِ» او به فرمان خسروپرويز مشهور است؛(3)
اعشاي کبير يعني ميمون بن قيس (متوفي در سال هشتم يا نهم هجرت) که به حضور کسري (احتمالاً انوشيروان) رسيده و نقد اديبانه و ظريف پادشاه ساساني از مطلع قصيده او که «ارقت و ما هذا السها و المورق/ و ما بي من سقم و ما بي معشق» نيز معروف است؛ و شاعران مذکور مکرر در مکرر، يا در مقام بيان مجد و عظمت فرمانروايان ايران، يا در نقل وقايع تاريخي مربوط به آنان، و يا در سياق پند و اندرز يادآوري بي وفايي و ناپايداري دنيا و اين که:
جهان اي برادر، نماند به کس
دل اندر جهان آفرين بند و بس
از «خسروان عجم» و خاصه انوشيروان، اردشير، خسروپرويز و شاپور بسيار نام مي برند، با اين همه در اشعار آنان ذکر و وصفي از شهرهاي مدائن وقصر ابيض و ايوان مدائن به ميان نيامده است و يا من بنده از آنچه احتمالاً در اشعار ديگر شعراي جاهلي آمده باشد بي اطلاعم.
شايد اولين باري که نام قصر الابيض و ايوان مدائن در سير و ادب اسلامي عرب آمده، در ضمن شرح مطالب مربوط به فتوحات اسلام است. در ماه صفر سال شانزدهم هجري در دنباله واقعه «قادسيه»، فرمانده لشکر سعد بن ابي وقاص، به کاخ سفيد (قصر الابيض) وارد شد. ابن الأثير در «کامل» چنين مي گويد: «... سعد نمازگاه خود را در ايوان مدائن قرار داد و تنديسهايي را که در آن بود، دگرگون نساخت و چون به ايوان برآمد، اين آيه را تلاوت کرد:
«کم ترکوا من جنات و عيون و زروع و مقام کريم و نعمه کانوا فيها فاکهين کذلک و اورثناها قوماً آخرين» (دخان، 28- 25) (چند فرو گذاشتند از رزان و چشمه ها، و کشتزارها و نشستن گاههاي نيکو و بشکوه و تن آسانيي که در آن بودند شادان و نازان و خندان، آن را همچنان آراسته و ساخته از ايشان بازمانده داريم در دست قومي ديگر- کشف الاسرار، ج 9، ص 93) و سپس خود به تنهايي هشت رکعت نماز پيروي گزارد، بي آنکه در ميان رکعات آن فاصله دهد و از آنجا که سعد «قصد اقامت» در مدائن داشت، نماز خود را تمام، و نه شکسته، گزارد و آن روز اولين آدينه اي بود که در عراق در سال شانزدهم نماز جمعه اقامه شد.» (کامل، ج2، ص 514). به تصريح ابن الأثير، قصر الابيض که ايوان از ملحقات آن است و دارالحکومه و اقامتگاه حاکم مدائن در آن مستقر گشت، يکي از شهرکهاي قديمي و کهنه مدائن بود، زيرا جاي ديگري مي گويد: «... و کان المطرف (يکي از سران خوارج) بالمدينه العتيقه و هي التي کان فيها ايوان کسري...» (کامل، ج4، ص 434)
باري، پس از اين مطلب که نقل شد، ديگر مطلب خاصي که درباره ايوان مدائن و قصر الابيض گفتني باشد، ديده نمي شود (سواي وقايع تاريخي مربوط به فتوحات که مکرر در مکرر نام مدائن در آن مي آيد) تا آنچه منسوب به دو صحابي جليل القدر عظيم الشأن يعني حضرت سلمان فارسي و جناب حذيفه اليمان العبسي، رضي الله تعالي عنهما، است و ترجمه آن به قرار نقل جاحظ در «البيان و التبيين» چنين است (ابن قتيبه نيز آن را مختصراً در عيون الاخبار، ج2، ص 401، آورده است):
«هيثم بن عدي به اسناد خود چنين آورده است: حذيفه اليمان و سلمان فارسي در ايوان کسري بودند و شگفتي هاي دوران و دگرگوني روزگار را به ياد هم مي آوردند و با هم سخن مي گفتند. شباني اعرابي، صحرانشيني از قبيله غامد، چند گوسپندي را روزها در زمينهاي اطراف ايوان مي چرانيد و چون شب فرود مي آمد، شبان گوسپندان را به ميان ايوان مي آورد و آنجا تختي مرمرين بود که چه بسا خسروان بر آن نشسته بودند. حذيفه و سلمان سرگرم گفتگو بودند که گوسپندان شبان غامدي بر تخت برآمدند و بر آن آرميدند. سلمان فرمود: شگفت انگيزتر از آنچه از آن سخن مي گفتيم، بر شدن برّگکان غامدي بر تخت خسروان است!» (ج3، باب الزهد، ص 148)
هر دو اين بزرگواران که اولي به سعادت ارتقا به «سلمان منا اهل البيت» نايل شده و دومي به افتخار راز داري حضرت ختمي مرتبت صلي الله عليه و اله و سلم مفتخر است (در داستان منافقاني که قصد رماندن شتر حضرت را از گردنه اي داشتند که ناگهان آذرخش جهيد و چهره ي آنان را بر حذيفه که در رکاب حضرت بود، آشکار ساخت و منافقان فرار کردند و حضرت به حذيفه امر فرمود مبادا اين راز را فاش سازد و نام آن مناقان را بازگو کند)، از سرسپردگان حضرت مولي الموالي صلوات الله عليه بودند و دو پسر حذيفه در رکاب حضرت مولي در صفين جان باختند، به ترتيب در دوران حکومت عمر و عثمان حاکم مدائن بودند و هر دو در همان جا از دنيا رفتند و به خاک سپرده شدند. حذيفه در آخر سال 35 يا اوائل سال 36 از دنيا رفته و سلمان پيشتر از او وفات يافته بود.
پس از اين حکايت که وقوع آن علي القاعده در اول شبي از ماههاي اواخر بهار تا اواخر پاييز سال 30 يا 31 يا 32 صورت گرفته است (زيرا بنا بر مشهورترين روايات حضرت سلمان فارسي رضوان الله عليه در سال 32 از دنيا رفته است)، ديگر من بنده به خاطر ندارم ذکر که متضمن فايده اي ادبي و تاريخي يا نادره اي درباره ايوان کسري باشد، در جايي ديده باشم تا ابتداي سال سي و هفتم، هنگامي که حضرت مولي الموالي صلوات الله عليه عازم نبرد صفين بوده و از مدائن و ايوان کسري عبور و در آنجا توقف فرموده اند. ابوالفرج اصفهاني در «اغاني» در آن باره داستاني ذکر مي کند که اينک آن را بازگو مي کنم: «محمد بن قاسم انباري به اسناد خود از محمد بن يزيد بن سنان بن يزيد روايت مي کند که سنان بن يزيد، نياي محمد بن يزيد، به او گفته که من با مولاي خود جرير بن سهم التميمي در رکاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام به صفين مي رفتيم و جرير پيشاپيش حضرت امير اسب مي تاخت و «حُدي» مي سرود که:
يا فرسي سيري و اُمي الشباما
و خَلّفيي الأخوال و الاعماما
و قطّعي الأحوازَ و الأعلاما
و قاتِلي من خالف الاماما
اني لاَرجوان لقينا العاما
جمعَ بني اميه الطّغاما
ان نقتل العاصي و الهُماما
و ان نُزيلَ من رجالٍ هاما
هان اي اسبم، به سوي شام ره سپَر/ و داييها و عموها را پشت سر بگذار. کوهها و هامونها را درنورد/ و با آنان که با امام سرناسازگاري و دشمني دارند، کارزار کن. اميدوارم که اگر امسال با گروه فرومايه، بني اميه برخورد کرديم، بزهکاران و سروران را بکشيم/ و سر مردان بسياري را از تن جدا سازيم. (مرادش از بزهکار و سرور عمروبن العاص و معاويه است).
و چون به مدائن کسري رسيديم، علي عليه السلام ايستاد و ما نيز ايستاديم. مولايم جرير به شعر اسود بن يعفُر تمثل جست که:
جَرَتِ الرّياحُ علي محلِّ ديارِهم
فکانّما کانوا علي ميعادٍ(4)
بادها بر آن بر و بومي که خانه هاشان در آن بود وزيد، گوييا آن هر دوان به هنگام به وعده گاه رسيدند (ترجمه به مضمون است).
علي عليه السلام فرمود: «چرا آنچه خداي عزوجل فرموده است نمي خواني که: کم ترکوا من جناتٍ و عيون... الآيات (آيه 25 تا 29 دخان) سپس امير عليه السلام فرمود: «اي برادرزادگکم، اينان کفران نعمت کردند و خشم خداي بر آنان فرود آمد؛ زنهار شما را از کفران نعمت! که بر شما نيز خشم فرود آيد». (اغاني، ج13، ص 16؛ ابن ابي الحديد به نقل از وقعه صفين، ج3، ص 202، به صورت مختصرتر).
چهارمين باري که ذکر «قصر الابيض» به ميان مي آيد و از نظر ما شيعيان جالب توجه است، در هنگامي است که جرّاح بن سنان اسدي، آن مرد ناپاک برانگيخته شده از سوي ناپاکتر از خودش، در «ساباط» مدائن (که يکي از شهرکهاي مدائن بوده و نام اصلي آن به تصريح ياقوت «بلاش آباد» است) بر مولاي ما حضرت مجتبي صلوات الله عليه سوءقصد کرد و ناگهان بر آن حضرت حمله برد و با تبرزيني که در دست داشت، ضربه اي سخت به ايشان زد که ران حضرت را تا استخوان شکافت. حضرت مجتبي عليه السلام را به خانه حاکم مدائن، يعني سعيد بن مسعود ثقفي (عموي مختار بن ابي عبيده معروف) بردند و او طبيبي را احضار کرد و پس از زخم بندي و مختصر بهبودي حضرت مجتبي عليه السلام به قصر الابيض منتقل شدند و چند روزي در آنجا بستري شدند و در همين زمان است که مختار که در خدمت عموي خود بود، پيشنهاد مي کند که: «خوب است ما حسن بن علي را به معاويه تحويل دهيم و در مقابل جاه و مقام و مال و منصبي دريافت داريم» که عمو به او نهيب مي زند و او را بر خطور چنين انديشه آلوده اي سرزنش مي کند و از خودش مي راند. (کامل ابن اثير، ج3، ص 6، تنزيه الانبياء، علم الهدي سيد مرتضي، ص 172- 171).
بار ديگري که شايد اولين بار باشد که نام «ايوان کسري» در شعر عرب مي آيد، در مطلعي از رجزي است از عبدالرحمن بن عبدالله هَمداني (همدان، نام قبيله است) که معروف به اعشي همدان است. اين اعشي از هواداران همنام خودش، عبدالرحمن بن محمد بن اشعث بن قيس خارجي بود و در جنگهايي که عبدالرحمن بن محمد (معروف به ابن الاشعث) با لشکريان حجاج مي کرد شرکت داشت، در جنگي اعشي اسير شد و سپس به امر حجاج بن يوسف، لعنه الله عليه، و به مصداق آيه شريفه «و کذلک نولي بعض الظالمين بعضا بما کانوا يکسبون» (انعام، 129) به خاطر چند مصرع از همين رجزي که در مطلع آن نام ايوان کسري آمده است، سرش را از تن جدا کردند. مطلع رجز که ظاهراً در سالهاي 76 يا 77 سروده شده، چنين است:
شطّت نَوي من دارُه بالايوان
ايوان کَسري ذي القري و الرّيحان
«فراق، خانه و کاشانه آن را که در ايوان، همان ايوان کسري که ديه هاي سراسر آباد و سرسبز بود، از آن جايگاه بسيار دور ساخت» (ترجمه به مضمون است).
پس از اين تاريخ ديگر قطعه شعري يا سخني درباره ايوان بنده نيافته است تا آنچه را که آدم بن عبدالعزير بن عمر بن عبدالعزير اموي يعني نوه عمر بن عبدالعزيز همان پادشاه اموي سروده است.
اين آدم بن عبدالعزيز، که ظاهراً به مفاد الاسماء تُنَزل من السماء اسم با مسمائي داشته و به راستي «آدم» بوده، از معدود اموياني است که از کشتار هولناکي که ابوالعباس سفاح دومين پادشاه عباسي (اگر ابراهيم متسمي به «امام» را اولي بشماريم) در محلي به نام «نهر ابي فطرس» از سران بني اميه کرد، جان سالم به در برده است و سفاح بر او «منت» گزارد و او را به خاطر جدش عمر بن عبدالعزيز نکشت و رها ساخت. آدم در ابتداي جواني سخت شرابخوار و زنباره بود؛ اما ظاهراً «بخشايش الهي آن گمشده در مناهي را چراغ توفيق پيش نهادم که از ملاهي و مناهي و باده گساري توبه کرد و در زمره ظرفاي از صلحا درآمد؛ چرا که ابوالفرج درباره او مي گويد: «و کان طيب النفس متصوفا و مات علي توبه و مذهب جميل» (اغاني، جلد 15، ص 231). باري، از اين مؤمن قطعه پنج بيتي درباره ايوان کسري و باده گساري خوشي در آنجا باقي مانده است که گرچه مضمون دو بيت اخير آن از مضامين مشهور است، ولي اصل قطعه پر بي لطف نيست و اينک آن ابيات:
اقول وراعني أيوان کسري
برأس «معان» او «آدروسفان»
و أبصرت البغال مربّطات
به من بعد ازمنهٍ حسان
يعز علي دبي ساسان کسري
بموقفکنّ في هذا المکان
شربت علي تذکّر عيش کسري
شراباً لونه کالزّعفران
و رحت کانّني کسري اذا ما
علاه التّاج يوم المهرجان
معني: در «راس معان» يا «ادروسفان» بودم که ايوان کسري سخت شفته و شگفت زده ام ساخت./ ديدم پس از سالهاي خوشي که بر ايوان گذشته است، اينک استران را در اين ايوان بسته اند./(5) چه سخت و ناگوار بر خسرو ساساني است نگهداشتن و ايستادن شما استران در اينجا./ به ياد خوشگذراني و باده گساري خسرو، ميي که رنگش چون زعفران بود نوشيدم، و چنان سرمست شدم که خود را چون کسري که در جشن مهرگان تاجي بر تارک نهاده باشد، يافتم.
پنجاه سال پس از آدم بن عبدالعزيز، ابونواس حسن بن هاني اهوازي شاعر جليل القدر ايراني تبار والامقام عرب که همواره شيفته شکوه و عظمت ايران بود و در بساري از قصايد و قطعات خمريّه يا مدحيه يا ديگر قطعات سروده خود نحوه زندگي تازيان را تحقير مي کند و از اينکه آنان در تسنيب و تشبيب بر رسم و اطلال و دمن زاري مي کنند، انزجار و نفرت خود را بيان مي دارد و اشتياق و آرزوي خود را بر تجديد مجد و فر و شکوه ايران پنهان نمي کند و با سربلندي نام فرمانروايان ايراني و شهرهاي ايران و طرز لباس پوشيدن و آرايش و نشست و برخاست و ظرافت و نکته سنجي هم صحبتان ايراني زبان را در اشعار خود مي آورد، چندين بار (شايد بيش از ده بار) از کسري و شاپور و پرويز و ايوان کسري ياد مي کند. معروفترين اشعار او درباره ايوان کسري، همان قطعه مشهور «سينيّه» اوست که مرحوم شمس العلماء عبدالرب آبادي قرائت صحيح و معني کردن درست آن را بر مرحوم مبرور علامه محمد قزويني، رحمه الله عليه، در مجلسي که آن مرحوم پس از فوت پدرش مرحوم ملاعبدالوهاب گليزوري به شمس العلماء معرفي مي شود تا مقرري يا مستمري مرسوم نويسندگان «نامه دانشوران» را به ايشان که سرپرست خانواده بود، پرداخت کنند، جهت امتحان مرحوم علامه(ره) بر او اقتراح مي کند و علامه به قرار نقل خودش در «وفيات معاصرين» (مجله يادگار) از عهده آن امتحان به خوبي برمي آيد.
گرچه اين بنده براي اولين بار در مطبوعات فارسي آن قطعه را در ضمن مقاله خود به عنوان «ابونواس» که در جلد دوم هفتاد مقاله (يادنامه مرحوم مبرور ملکوتي صفات استاد دکتر غلامحسين صديقي رحمه الله عليه) به فارسي ترجمه کرده ام؛ با اين همه براي مزيد فايده و اينکه شايد بعضي از خوانندگان محترم اين مقاله آن مقاله را ملاحظه نفرموده باشند؛ مجدداً نقل و ترجمه مي کنم. ابونواس در وصف ايوان مداين مي فرمايد:
و دار ندامي اعطّلوها و ادلجوا
بها أثر منهم جديد و دارس
مساحب من جرّ الزّقاق علي الثّري
و اضغاث ريحانٍ جني و يابس
حبست بها صحبي و جدّدت عهدهم
و انّي علي امثال تللک لحابس
و لم ادر منهم غير ما شهدت به
بشرقّي «ساباط» الدّيار البسابس
اقمنا بها يوماً و يوماً و ثالثاً
و يوم له، يوم التّرحل خامس
تدار علينا الرّاح في عسجديّه
حبتها بانواع التّصاوير فارس
قرارتها کسري و في جنباتها
مهيً تدّريها بالقسيّ الفوارس
فللخمر ما زرّت عليه جيوبها
و للماء ما دارت عليها القلانس
به به از اين وصف بليغ که به قول ادباي عرب بايد به شاعر آن «لِلّهَ درّک»، و به گفته داش مشدي هاي تهراني، بايد به او گفت: اي نازِ نطقت! من بنده اقرار مي کنم که ترجمه فارسي اين ابيات فائقه ي فاخره مشکل بتواند ظرافتي را که ابونواس در انشاي آن اعمال کرده است، بيان دارد؛ ولي در حد معمول، ترجمه اين ابيات (به مضمون) چنين است:
در سرايي که ياران هم پياله آن را رها کرده و شبانه آنجا را ترک گفته بودند، آثار بازمانده اي از روزگاران دور دست، و يا همين ديروز و پريروز بر جاي بود./ راه راهه ها و ردّ مشکهاي شرابي که بر روي خاک، کشان کشان به داخل سرا آورده بودند، شاخه شاخه هاي شاهسپرم تر و تازه و پژمرده و خشکيده هنوز بر جاي بود./ ياران و همراهانم را در آنجا نگه داشتم و ياد آن گذشتگان را تازه کردم، و من گهگاه در چنين جايها دوستان را گرد هم مي آورم./ از فر و شکوه آنان که پيشترها در اين سرا بوده اند، چيزي جز همان که ويرانه هاي خاوري شهرک «ساباط» بدان گواهي مي دهد، بيش نمي دانم./ يک روز در آنجا مانديم و سپس دومين و سومين روز، و روز ديگري که روز بازگشت پنجمين آن بود./ باده در جامهاي زريني که ايرانيان آن را به نگاره هاي گونه گون آراسته بودند، در ميانمان مي گرديد./ بر کف جامها (صورت) خسروانوشيروان و بر گرداگرد آن (صورت) آهو بچگاني که سواران آنها را با کمانهايشان مي زدند و بر زمين مي افکندند، نقش بسته بود./ اندازه ي باده (در جام) تا گريبان و گلوگاه سواران و اندازه آب (که بر مي مي افزوديم) تا گرداگرد کُلَه خودهاي آنان بود.
پس از بونواس، شاعر بزرگ بي همتاي سهل و ممتنع گوي شيرين سخن نامدار عالي مقدار ابو عُباده وليدبن عَبيد البُحتُري، که روانش شاد باد، براي اولين بار در مقام تجليل و تکريم از ايرانيان و يادآوري مکارم و مفاخر آنان، ايوان کسري و کاخ ابيض آن را موضوع سخن قرار داد و آن قصيده فائقه ي رائقه ي شيواي بي نظير «سينيه» را به مطلعِ
صنت نفسي عمّا يدنّس نفسي
و ترفّعتُ عن جدي کلِّ جبس
را سرود که اين بنده سي و هفت هشت سال قبل آن را معرباً و مشکولاً به ضميمه ي ترجمه اش به فارسي در مجله يغما، که خداي «حبيب» عزيز را بيامرزاد، منتشر کردم.
پس از بحتري ديگر شاعري در عرب در مقام مدح و وصف ايوان برنيامد؛ زيرا مي دانست که سروده او تاب همسري و برابري با «سينيه» سَنيه بحتري را نخواهد داشت، گو اينکه ذکر کسري و ايوان در مقام مفاخرت در اشعار جناب مهيار بن مرزويه ي ديلمي، زياد به چشم مي خورد، و آن ابيات مشهور او که:
و اَبي کسري علي ايوانه
أين في النّاس اب مثل ابي
قد قبست المجد من خيرابٍ
و قبست الدّين من خير نبي
و ضممت الفخر من أطرافه
سؤدد الفرس و دين العرب
که در «تاريخ ادبيات» هاي فارسي هم آن را به مناسبات عديده آورده اند، از جمله همان ابيات است؛ و يا مثلاً جاحظ در «التاج» به کيفيت جلوس انوشيروان در ايوان و بار عام او در آنجا سخني دارد (التاج، ص 174).
در قرون بعدي صالح بن شريف رُندي اندلسي نيز در آن «نونيّه» مشهور خود که به اقتضاي قصيده نونيّه «بُستي» سروده و در ضمن آن در مقام بي وفائي دنيا و لزوم دل نبستن به آن مي گويد:
دار الزّمان علي دار او قاتله
و أمّ کسري فما آواه أيوانُ
(جواهر الادب، سيد احمد هاشمي)
نامي از ايوان کسري مي برد. اين بود شرح مختصري راجع به ايوان کسري در شعر عرب که اميدوارم خوانندگان عزيز را خوش آمده باشد.
پي نوشت ها :
1- نام اين شهرکها را حمزه اصفهاني و زکرياي قزويني (ظاهراً به نقل از حمزه) با کمي اختلاف و يا قوت با تفصيل بيشتر آورده اند.
2- براي مزيد اطلاع از احوال لقيط ووقف بر قصيده «عينيه» ائ و شأن انشاي آن قصيده، رجوع فرماييد به مقاله اين بنده در کتاب درخت معرفت (جشن نامه دکتر عبدالحسين زرين کوب) صفخات 541 تا 544.
3- شرح حل عدي و برادرش را که متضمن حکايات شيرين و فوائد ادبي و تاريخي است در اغاني، جلد دوم، ص 80 تا ص 128، ملاحظه فرمائيد.
4- اين بيت از قصيده بس شيوا و حکيمانه اسود است که به برخي از ابيات آن در کتب ادب و سير فراوان استشهاد شده است. سوّار بن عبدالله، قاضي معروف زمان منصور عباسي، شهادت مردي را از قبيله اسود (بني دارم) که اين قصيده را از حفظ نداشت، رد کرد و به او گفت: به شعور و درست رأيي تو شک مي کنم!
5- بعيد نيست «مربّطات» به معني آن که «استران را براي رباط و مرابطه (مرزداري و آمادگي براي جنگ و جهاد) در آنجا بسته اند» نيز باشد. به قول ما طلبه ها فَتأمّل.