ذوالقرنين يا کوروش در متون مذهبي(4)
نويسنده : محمد حميد يزدان پرست لاریجانی
ذوالقرنين و حضرت مهدي(عج)
«ان ذاالقرنين کان عبداً صالحاً من عبادالله جعله الله حجه علي عباده...: ذوالقرنين بنده اي صالح از ميان بندگان خداوند بود که خداوند او را حجت خود بر بندگانش قرار داده بود. پس او قومش را به سوي خداوند فرا خواند و به تقواي الهي امرشان کرد؛ اما آنها بر يک سمت سرش زدند و او مدتي از ميانشان غيبت کرد تا اينکه گفتند: «مُرد يا در بياباني که مي گذشت، هلاک شد!» سپس ظاهر شد و به سوي قومش بازگشت و آنها بر سمت ديگر سرش زدند. و فيکم من هو علي سنته و ان الله عزوجل مکّن لذي القرنين في الارض و جعل له من کل شيءٍ سببا و بلغ المشرق و المغرب. و ان الله تعالي سيجري سنته في القائم من ولدي و يبلغه شرق الارض و غربها، حتي لا يبقي منهل و لا موضع من سهل او جبل وطأه ذوالقرنين، الّا و طأه و يظهر الله له کنوز الارض و معادنها و ينصره بالرعب و يملأ الارض عدلا و قسطا، کما مُلئت جوراً و ظلماً: و در ميان شما کسي است که بر شيوه اوست و خداوند به ذوالقرنين امکاناتي در زمين داد و وسيله رسيدن به هر چيزي را برايش قرار داد و او به مشرق و مغرب رسيد. همانا خداوند متعال به زودي شيوه او را درباره قائم از فرزندان من نيز جاري خواهد ساخت و او را به شرق و غرب زمين مي رساند. و هيچ آبشخور و جايگاهي از دشت و کوه نمي ماند که ذوالقرنين بر آن گام زده باشد، مگر اينکه او بر آن گام بزند و خداوند گنجهاي زمين و کانها را برايش آشکار مي سازد و او را با بيم [افکندن در دلها] ياري مي رساند و زمين را از عدل و قسط پر مي کند، همان گونه که از جور و ستم پر شده بود.»
اين حديث عيناً يا با تفاوتهايي ناچيز در کمال الدين (ص394)، بحارالانوار (ج12، ص195)، (ج 52، ص 323)، اعلام الوري (ج2، ص 249)، نورالثقلين (ج2، ص 295)، ميزان الحکمه (ج4، ص 3070) و ترجمه آن (ج12، ص5893) روايت شده است.
در همين زمينه شايسته است به حديثي که مرحوم زين الدين علي بن يونس عاملي – متوفاي 877 ق- در کتاب الصراط المستقيم (ج2، ص 257) مي آورد، توجه کرد. او به نقل از اميرمؤمنان علي(ع) مي نويسد: «لا تبقي مدينه دخلها ذوالقرنين الّا دخلها المهدي: هيچ شهري نيست که ذوالقرنين داخلش شده باشد، مگر اينکه مهدي نيز داخلش خواهد شد.»
مرحوم شيخ صدوق- متوفاي 381 ق- در کمال الدين و تمام النعمه (ص 384 و 385) از احمد بن اسحاق چنين روايت مي کند که: نزد [امام عسکري] ابي محمد، حسن بن علي عليهماالسلام رفتم و بر آن بودم که از جانشينش بپرسم. ايشان خود آغاز به سخن کردند که: «خداوند از هنگامي که آدم(ع) را آفريده تا آنگاه که رستاخيز برپا شود، زمين را از حجت خدا بر خلقش خالي نگذاشته است.» پرسيدم: «اي پسر پيغمبر خدا، امام و جانشين پس از شما کيست؟» حضرت از جا برخاست و وارد خانه شد و بعد در حالي که پسري سه ساله را بر گردن نشانده بود، بيرون آمد و فرمود: «اگر نبود بزرگواري تو در نزد خدا و حجتهايش، پسرم را نشانت نمي دادم. پيامبر(ص) بر او نام و کنيه نهاده است. اوست که زمين را از قسط و عدل پر مي کند، همان گونه که از جور و ستم پر شده بود.
يا احمد بن اسحاق، مَثَله في هذه الامّه، مَثَل الخضر عليه السلام، و مثله مثل ذي القرنين. و الله ليغيبن غيبه لا ينجو فيها من الهلکه الّا من ثبّته الله عزوجل علي القول بامامته و فقه [فيها] للدعاء بتعجيل فرجه: اي احمد بن اسحاق، مَثَل او در اين امت، مثل خضر عليه السلام و مثل ذوالقرنين است. به خدا سوگند که او غيبت خواهد کرد؛ غيبتي که هيچ کس از هلاکت نخواهد رست، مگر کسي که خداوند او را بر اعتقاد به امامت وي ثابت قدم نگاه دارد و او را به دعا براي شتاب در فرجش موفق فرمايد.»
احمد بن اسحاق گويد: من شادمان بيرون رفتم و فردا دوباره نزد حضرت بازگشتم و عرض کردم: «اي پسر پيغمبر، به خاطر لطفي که ديروز به من کرديد، بسيار شادمانم؛ فما السنه الجاريه فيه من الخضر و ذي القرنين: اما آن شيوه اي که همچون خضر و ذوالقرنين بر ايشان خواهد گذشت، چيست؟» فرمود: «طول الغيبه: درازي زمان غيبت.» اين حديث به همين صورت يا با اندکي اختلاف (همچون کمثل به جاي مثل) در مآخذ ديگر تکرار شده است؛ از جمله در: اعلام الوري باعلام الهدي (ج2، ص 248) اثر شيخ طبرسي، الصراط المستقيم (ج2، ص 231) نوشته مرحوم زين الدين عاملي، کشف الغمه (ج2، ص 526)، مکيال المکارم (ج1، ص116)، بحارالانوار (ج52، ص 24)، الزام الناصب في اثبات الحجه الغائب (ج1، ص 202 و316)، مدينه المعاجز (ج7، ص 606) و (ج8، ص 69)، ينابيع المعاجز (ص 175) اثر سيد هاشم بحراني- متوفاي 1107 ق- منتخب الانوار المضيه (ص 261)، الانوار البهيه (ص 355) اثر مرحوم شيخ عباس قمي، و معجم احاديث الامام المهدي (ج4، ص267).
ذوالقرنين در دعاها
مرحوم شيخ ابراهيم کفعمي در بلدالامين (ص 35) و مرحوم شيخ طوسي در مصباح المتهجد (ص 266) از پيامبر اکرم(ص) دعايي نقل مي کنند که به فرموده آن حضرت: «هر که اين دعا را در کفنش قرار دهد، نزد خدا براي او گواهي مي دهد که وي به عهدش وفا کرده و منکر و نکير را کفايت مي کند و فرشتگان از راست و چپش او را در بر مي گيرند...» و دعا اين است که پس از آنکه در آغاز، نعمت هاي خداوند را در حق حضرات آدم، اسحاق، اسماعيل، ايوب، سليمان، موسي، هارون و ادريس عليهم السلام ذکر مي کند، عرضه مي دارد: «... کما اَدخلتَ الياس و اليَسَعَ و ذَاالکفل و ذاالقرنين في الصالحين، فأدخلنا...: همان گونه که الياس و اليسع و ذوالکفل و ذوالقرنين را در شمار صالحان درآوردي، ما را نيز درآور...» اين دعا در مستدرک الوسائل (ج2، ص 235) تکرار شده است.
مرحوم کفعمي در مصباح (ص 734 به بعد) دعايي را مي آورد که در آن حضرت امير مؤمنان علي(ع) خداوند را به نام بزرگش مي خواند و طي آن، اسامي پيامبران، فرشتگان و بزرگاني را ياد مي کند که بدان نام دعا کرده اند يا افتخار نموده اند: «... فباسمه العظيم دَعا آدم ربه فلبّاه و افتخر به اذتاب عليه و اصطفاه، و افتخر به نوح اذ نجاه الله من طوفانه و طماه، و افتخر به ابراهيم.. [و آنگاه اين اسامي را مي برد: اسماعيل، يوسف، يعقوب، لوط، ايوب، داوود، سليمان، ادريس، ذوالنون، زکريا، دانيال...] و افتخر به ذوالقرنين اذ به ملّکه الارض و نصره علي من ناواه و افتخر به صالح [... و هود، شعيب، موسي، يوشع بن نون، عيسي، محمد، جبرائيل، ميکائيل، اسرافيل، عزرائيل، مالک، البيت الحرام، الجنه، النار...:] به نام بزرگش که آدم پروردگارش را خواند و او اجابتش کرد و [او] بدان باليد، آنگاه که توبه اش را پذيرفت و برگزيدش و نوح بدان باليد، آنگاه که خداوند از طوفان و آب رهانيدش و ابراهيم بدان باليد... و ذوالقرنين بدان باليد، آنگاه که به وسيله آن، پادشاه زمينش کرد و به آن افتخار نايل شد و ياري اش نمود و...»
مرحوم شيخ کفعمي در بلدالامين و نيز در مصباح (ص 262) دعاي مشلول را آورده و آن دعايي است که به فرموده مرحوم محدث قمي در مفاتيح الجنان (در صدر همين دعا)، حضرت اميرمؤمنان علي(ع) آن را به جواني که شل شده بود، آموخت و او پس از خواندن، حضرت پيامبر اکرم(ص) را در خواب ديد و شفا يافت. اين نيايش، «دعا الشاب المأخوذ بذنبه» (نيايش جوان گرفتار گناهش) نيز ناميده شده است. در بخشي از اين دعا، نخست خداوند به الطافش که پيشتر به پيامبران کرده بود، خوانده مي شود؛ همچون: «يا رادّ يوسف علي يعقوب، يا کاشف ضرّ ايوب...» و نيز حضرات داوود، عسي بن مريم، يونس، موسي، ادريس، نوح، ابراهيم، موسي و محمد صلوات الله عليهم اجمعين. سپس عرض مي شود: «... يا مؤتي لقمان الحکمه، و الواهب لسليمان ملکاً لا ينبغي لاَحد من بعده، يا من نصر ذاالقرنين علي الملوک الجبابره، يا من اعطي الخضر الحياه، و ردّ ليوشع بن نون الشمس بعد غروبها... فافعل بي ما انت اهله يا کريم...: اي خدايي که به لقمان حکمت دادي، اي خدايي که به سليمان سلطنتي بخشيد که پس از او شايسته کسي نباشد، اي خدايي که ذوالقرنين را بر شاهان ستمگر پيروز کردي، اي خدايي که به خضر زندگي بخشيدي، و خورشيد را پس از غروبش براي يوشع بن نون برگرداندي... اي بزرگوار، با من چنان کن که سزاوار و باشد...» اين دعا در بحارالانوار (ج92، ص 401)، مهج الدعوات (ص 155)، کلمات الامام الحسين(ع) (ص 818) و مفاتيح الجنان تکرار شده است.
مرحوم شيخ طوسي در کتاب مصباح المتهجد (ص 807) دعايي را روايت مي کند که به دعاي ام داوود مشهور است و به فرموده مرحومن شيخ عباس قمي در مفاتيح الجنان: «براي برآمدن حاجات و کشف کرامات و رفع ظالمان مؤثر است...» و آن دعايي است که عمدتاً در روز نيمه ماه رجب خوانده مي شود و قبل از آن مي بايست اعمالي را انجام دهند و آنگاه دعاي مورد نظر را که حضرت امام صادق(ع) به ام داوود (يعني مادر داوود بن حسن مثني) آموخته، بخوانند که در بخشي از آن درخواست مي شود و چنين درود فرستاده مي شود: «... اللهم صلّ علي هابيل و شيث و ادريس و نوح و هود و صالح و ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و يوسف و الاسباط و لوط و شعيب و ايوب و موسي و هارون و يوشع و ميشا و الخضر و ذي القرنين و يونس و الياس و اليَسَع و ذي الکفل و طالوت و داوود و سليمان و زکريا و شَعيا و يحيي و تورَخَ و متّي و ارميا و و حَيقوق و دانيال و عُزَير و عيسي و شمعون و جرجيس و الحواريين و الاتباع و خالد و حنظله و لقمان. اللهم صل علي محمد و آل محمد... اللهم صلّ علي الاوصياء و السعداء و الشهداء و ائمه الهدي. اللهم صلّ علي الابدال و الاوتاد و السياح و العُبّاد و المخلصين و الزّهاد و اهل الجدّ و الاجتهاد و اخصُص محمداً و اهل بيته بافضل صلواتک... : خداوندا، بر اوصيا و خوشبختان و شهيدان و پيشوايان هدايت درود بفرست. خدايا، بر ابدال و اوتاد و سياحان و عابدان و پاکدلان و زاهدان و کوشندگان و مجتهدان درود بفرست و محمد و خاندانش را به برترين درودهايت مخصوص گردان...»
اين دعاي شريف در مصباح (ص 530) و بلدالامين (ص 180) هر دو از مرحوم کفعمي، اقبال الاعمال مرحوم سيد بن طاووس، بحارالانوار (ج11، ص 59)، فضايل شهر رجب (ص 507) و مفاتيح الجنان روايت شده است. آنچه حائز اهميت است، اينکه نام «ذوالقرنين» در تمام اين دعاها در شمار بهترين انسانها و صاحبان کرامت ذکر شده و اين به تنهايي در اثبات مقام معنوي او بسنده است. مضافاً که در همين جهت، عياشي در تفسيرش (ج2، ص 348) از پيامبر اکرم(ص) روايت مي کند که آن حضرت ذوالقرنين را ستود و فرمود: «رحم الله اخي ذاالقرنين: خداوند برادرم ذوالقرنين را رحمت کند.» اين روايت را در متون ديگر نيز مي توانم ببينيم؛ از جمله: تاريخ دمشق ابن عساکر (ج17، ص 350)، درّالمنثور سيوطي (ج4، ص 246)، نهايه الارب (ج7، ص 309)، بحارالانوار (ج10، ص 390) به نقل از رجال کَشّي و (ج 12، ص 205) و (ج 57، ص 116)، قصص جزائري (ص 152)، نورالثقلين (ج3، ص 304)، کنزالدقائق (ج8، ص 164) و البرهان في تفسير القرآن (ج3، ص 670).
قبر ذوالقرنين
مرحوم شيخ الاسلام طبرسي- متوفاي 548ق- در کتاب مکارم الاخلاق (ص 167) مي نويسد: «سُئل ابوعبدالله(ع) عن طين الارمني، فيوخذ للکسير و المبطون، اَيحل اَخذه؟» از امام صادق(ع) درباره گل ارمني سؤال شد که: «آن را براي شکسته بندي و دل درد برمي گيرند، آيا اين حلال است؟» حضرت فرمود: «لا بأس به؛ اما انه من طين قبر ذي القرنين، و طين قبر الحسين(ع) خير منه: باکي در آن نيست؛ اما آن از خاک قبر ذي القرنين است و خاک قبر حسين(ع) از آن بهتر است.» مرحوم شيخ طوسي- متوفاي 460ق- در روايتش در کتاب مصباح المتهجد (ص 732) تنها به شکستگي اشاره کرده و در پاسخ نيز «قبر الحسين بن علي» عليهما السلام آورده و جز اين دو مورد جزئي، تمام مآخذ زير يکسان هستند: ابن فهد حلي- متوفاي 841ق- در المهذب البارع (ج4، ص 221)، شيخ حر عاملي در الفصول المهمه (ج3، ص 44)، قطب الدين راوندي در دعوات (ص 185 «للکبس» نوشته)، مرحوم علامه مجلسي در بحارالانوار (ج57، ص 155)، (ج59، ص174) و (ج98، ص 134)، مرحوم شيخ حسن نجفي در جواهر الکلام (ج26، ص 269) مرحوم سيد علي طباطبايي در رياض المسائل (ج2، ص 290 چاپ قديم)، مرحوم وحيد بهبهاني در حاشيه مجمع الفائده و البرهان (ص 707) و آيت الله محمد صادق روحاني در فقه الصادق (ج24، ص 178). مرحوم آيت الله العظمي حکيم در مستمسک العروه (ج5، ص 492) همچون محقق نراقي در مستند الشيعه (ج15، ص 169) تنها به آن موضوع اشاره کرده اند که آن را از قبر ذوالقرنين برمي گيرند. مرحوم امام خميني در تحريرالوسيله (ج2، ص 165) هر چند به اين حديث اشاره نکرده اند، اما خوردن اين گل را در صورتي که درمان منحصر بدان باشد يا آن را به گونه اي با آب بياميزند که ديگر مصداق خاک نباشد، جايز شمرده اند.
احاديث پراکنده
ذوالقرنين کيست؟
اما عده اي نيز از ديرباز اين ديدگاه را نمي پذيرفتند و به دلايلي ردش مي کردند؛ از جمله ابن کثير- متوفاي 774 ق- در البدايه و النهايه (ج2، ص 125) درباره ذوالقرنين مي نويسد: «گويند او اسکندر بود؛ چنين نيست؛ زيرا اولاً او بنده مؤمن صالح و پادشاهي دادگر بود و خضر نبي وزارتش را برعهده داشت. ثانياً اسکندر مشرک و وزيرش فيلسوف بود و بين آن دو بيش از هزار سال فاصله بود. چگونه اين مي تواند او باشد؟ آن دو برابر و مشابه نيستند.» البته او در همان جا نخست نظر مفسر قديمي، قتاده را مي آورد که: «اسکندر، ذوالقرنين بود.» و سپس خود مي افزايد: «اما اسکندر مشرک و وزيرش فيلسوف بود.»
پيش از او نيز فخر رازي در تفسير کبير يا مفاتيح الغيب (ج 7، ص 495) اقوال گوناگوني را درباره ذوالقرنين مي آورد و هر چند احتمال اسکندر بودن را مرجح مي شمارد، اما مي نويسد: «اشکال قوي اين نظريه آن است که اسکندر شاگرد ارسطوي حکيم و بر مذهب او بود و بزرگداشت خداوند از او، به معني راست و بر حق دانستن مذهب ارسطوست و اين از چيزهايي است که راهي بدان نيست!»
ابن حجر عسقلاني- متوفاي 852ق- نيز در فتح الباري شرح صحيح البخاري (ج6، ص 270) اين هم انگاري را توهين تلقي کرده، مي نويسد: «کان ذوالقرنين نبياً و کان الاسکندر کافراً و کان معلمه ارسطاطاليس و کان يأتمر بامره و هو من الکفار بلا شک: ذوالقرنين پيامبر بود و اسکندر کافر، معلمش ارسطو بود و به دستور او رفتار مي کرد و بي گمان او از کافران بود!» (همان، ص 271). صالحي شامي- متوفاي 942 ق- نيز در سبل الهدي و الرشاد (ج2، ص 348) نوشته: «توهين است که ذوالقرنين را اسکندر گمان کنند.»
مفسر سني معاصر، وهبه زحيلي در تفسير المنير (ج16، ص 23) از شوکاني – متوفاي 1250 ق- نقل مي کند که: «اسکندر کافر و شاگرد ارسطو بود.» در تفاسير معاصر معمولاً بر اين ديدگاه تأکيد مي شود و ميان آن دو شخصيت تفاوت قائل مي شوند؛ مثلاً در تفسير هدايت (ج6، ص 472) مي خوانيم: «اسکندر از پيروان ارسطو بود و تعليمات اسکندر جنبه الهي نداشت و آيات قرآن را نمي توان بر او منطبق ساخت و خبري نرسيده که او سد ساخته باشد.»
در احسن الحديث (ج6، ص 274) نيز مي خوانيم: «ذوالقرنين نمي تواند اسکندر باشد؛ چون او مردي موحد و خداشناس و داراي مکارم اخلاق بود؛ ولي اسکندر بنا به نقل تواريخ پادشاهي سفاک و ستمگر و بي دين و جاه طلب و عاري از توحيد بود.» در تفسير الکاشف (ج5، ص 156) آمده: «غريب ترين اقوال اين است که او (ذوالقرنين) اسکندر باشد؛ چه، او مؤمن به خدا و قيامت و فردي صالح بود، در صورتي که اسکندر، وثني و بت پرست بود.» تفسير آسان (ج21، ص 21) مي گويد: «اسکندر، ذوالقرنين نيست، صفات قرآني او را ندارد و سدي مطابق آنچه قرآن گفته، نساخته است.» در تفسير الفرقان (ج18، ص 180 به بعد) اين ديدگاه رد مي شود؛ چنان که در تفسير من هدي القرآن (ج6، ص 475). در تفسير نمونه (ج12، ص 543) نيز مي خوانيم: «اسکندر داراي صفاتي نيست که قرآن براي ذوالقرنين برشمرده، به علاوه که اسکندر سد معروفي هم نساخته است.»
اما محکم ترين دلايل در رد نظريه يکي گرفتن اسکندر و ذوالقرنين همان است که مرحوم علامه طباطبايي در تفسير الميزان (ج13، ص 528 به بعد) آورده است که خلاصه اش بدين قرار است: «اولاً اسکندر تنها پادشاهي نيست که بر بيشتر آباديهاي زمين دست يافته باشد و تاريخ، شاهاني را نشان مي دهد که اگر قلمروشان پهناورتر از او نبود، کمتر هم نبود. ثانياً اوصافي که قرآن براي ذوالقرنين برشمرده، تاريخ براي اسکندر مسلم نمي داند و بلکه آنها را انکار مي کند؛ مثلاً قرآن کريم مي فرمايد که: «ذوالقرنين مردي مؤمن به خدا و روز جزا بود و خلاصه دين توحيد داشته»، در حالي که اسکندر مردي وثني و از صابئي ها بود؛ همچنان که قرباني کردنش براي مشتري خود شاهد آن است. و نيز بر پايه فرموده قرآن کريم، ذوالقرنين بنده اي صالح بوده که به عدل و رفق مدارا مي کرد، در صورتي که تاريخ براي اسکندر خلاف اين را نوشته است. ثالثاً در هيچ يک از تواريخ نيامده که اسکندر سدي به آن اوصاف که قرآن فرموده، ساخته باشد.»
آنگاه ايشان به نظريات ديگر مي پردازد و همگي را رد مي کند تا اينکه به نظريه کوروش بودن ذوالقرنين مي رسد و خلاصة کلام مولانا ابوالکلام آزاد در اين باره را مي آورد که: «ذوالقرنين همان کوروش هخامنشي است که امپراتوري ايراني را تأسيس کرد و ميان دو مملکت فارس و ماد را جمع نمود. بابل را مسخر کرد و به يهود اجازه مراجعت از بابل به اورشليم را صادر کرد و در بناي هيکل کمک ها کرد و مصر را به تسخير خود درآورد. آنگاه به سوي يونان حرکت نموده، بر مردم آنجا نيز مسلط شد و به طرف مغرب رهسپار گرديد. سپس رو به سوي شرق نهاد و تا اقصي نقطه مشرق پيش رفت.
آنچه قرآن از وصف ذوالقرنين آورده، با اين پادشاه تطبيق مي شود؛ زيرا اگر ذوالقرنين مردي مؤمن به خدا و به دين توحيد بود، کوروش نيز بود. اگر او پادشاهي عادل و رعيت پرور و داراي سيره رفق و رأفت و احسان بود، اين نيز بود. اگر او نسبت به ستمگران و دشمنان مردي سياستمدار بود، اين نيز بود. و اگر خدا به او از هر چيزي سببي داده، به اين نيز داده بود. و اگر ميان دين و عقل و فضايل اخلاقي، و عدّه و عُدّه و ثروت و شوکت و انقياد اسباب براي او جمع کرده، براي اين نيز جمع کرده بود. و همان طور که قرآن کريم فرموده، کوروش نيز سفري به سوي مغرب کرده، حتي بر ليديل(10) و پيرامون آن نيز مستولي شده و بار ديگر به سوي مشرق سفر کرده، مردمي صحرانشين و وحشي ديد که در بيابانها زندگي مي کردند. و نيز سدي بنا کرده که به طوري که شواهد نشان مي دهد، در تنگه داريال ميان کوههاي قفقاز و نزديکي هاي شهر تفليس است.»
مرحوم علامه طباطبايي پس از نقل اين مطلب خلاصه، به تفصيل نسبي آن مي پردازد و آخر سر نظر خود را درباره نظريه مطرح شده، چنين مي نويسد که: «هر چند بعضي از جوانبش خالي از اعتراضاتي نيست، ليکن از هر گفتار ديگري انطباقش با آيات قرآني روشن تر و قابل قبول تر است.» (ج 13، ص 541)
در تفسير نمونه (ج12، ص 549) نيز ضمن رد اقوال ديگر، بر احتمال اخير تأکيد مي شود و پس از ذکر مطالب ابوالکلام آزاد، مي گويد: «درست است که در اين نظريه نيز نقطه هاي ابهامي وجود دارد، ولي فعلاً مي توان از آن به عنوان بهترين نظريه درباره تطبيق ذوالقرنين بر رجال معروف تاريخي نام برد.» و پيشتر هم نوشته: «بسياري از مفسران و مورخان معاصر، اين نظريه را با لحن موافق در کتابهاي خود مشروحاً آورده اند.» (ج 12، ص 543) که از آن جمله مي توان به تفسير من هدي القرآن (ج 6، ص 475) و الفرقان في تفسير القرآن (ج18، ص 180 به بعد) اشاره کرد. و مؤلف تفسير المنير (ج 16، ص 20) با قاطعيت تمام ذوالقرنين را همان کوروش مي داند که دو طرف جهان را گشت و احتمالاً به خاطر شجاعتش به ذوالقرنين ملقب شد و پيامبر نبود: «هو علي التحقيق الملک الفارسي الصالح قورش!» با اين همه به نظر مي رسد و بهتر باشد که با توجه به شأن نزول آيات مربوط به ذوالقرنين، به خاستگاه سوال پرسشگران توجه کرد و موضوع را از آن ديدگاه کاويد.
منبع:یزدان پرست، حمید؛ (1387) نامه ایران؛ مجموعه مقاله ها، سروده ها، و مطالب ایران شناسی، جلد چهارم، به کوشش حمید یزدان پرست، تهران، اطلاعات، چاپ یکم.