روابط علمي ايران و بيزانس

دوره حکومت ساسانيان از ديدگاه فرهنگي و سياسي، چند ويژگي برجسته داشت: نخست مرکزيت اداري و نظامي با تکيه بر هويت ملي و مذهبي که مشخصه آن را در دوره اردشير اول و خسروانوشيروان مي توان مشاهده کرد. ديگر آنکه ساسانيان در زمينه علوم و مدنيت به پيشرفتهاي قابل توجهي نايل شدند، که تأسيس دانشگاه جندي شاپور نمونه اي برجسته از آن است.
يکشنبه، 18 دی 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
روابط علمي ايران و بيزانس

روابط علمي ايران و بيزانس
روابط علمي ايران و بيزانس


 

نويسنده : احمد حاجي بابايي




 
دوره حکومت ساسانيان از ديدگاه فرهنگي و سياسي، چند ويژگي برجسته داشت: نخست مرکزيت اداري و نظامي با تکيه بر هويت ملي و مذهبي که مشخصه آن را در دوره اردشير اول و خسروانوشيروان مي توان مشاهده کرد. ديگر آنکه ساسانيان در زمينه علوم و مدنيت به پيشرفتهاي قابل توجهي نايل شدند، که تأسيس دانشگاه جندي شاپور نمونه اي برجسته از آن است. اين دانشگاه به زودي کانون مهم پژوهشهاي علمي عصر ساساني گرديد و در پي مهاجرت شمار از دانشمندان رومي از قلمرو بيزانس، به صورت مرکزي براي مبادله اطلاعات علمي و فلسفي درآمد؛ اما پيشرفتهاي علمي عصر ساساني محدود به دانشگاه جندي شاپور نبود؛ زيرا ساسانيان در زمينه علمي گامهاي بزرگي برداشته بودند. ايجاد مدارس و مراکز علمي و آموزشي نشان دهنده علاقه ايرانيان عصر ساساني به علم و عالم است. از آنجا که ايران در اين دوره به مثابه يک دولت بزرگ با داعيه هاي جهاني بود، همين امر سبب رونق پيوندهاي سياسي و فرهنگي و نظامي آن با ديگر دولتها، مخصوصاً امپراتوري روم گرديد. پيامد مهم اين پيوندها، مبادلات علمي و فرهنگي بود که در بررسي حاضر بدان پرداخته مي شود.
در ايران دوره هخامنشي براي اداره و تنسيق امور اجتماعي به پرورش و اشاعه دانشها توجه مي شد. وظيفه تربيت را معمولاً «مغان» عهده دار بودند. کتابها از اوستا گرفته تا ساير مواد درسي را که شامل امور ديني، طب و حقوق مي شد، از راه سپردن به حافظه فرا مي گرفتند، و احتمالاً پسران طبقات پايين جامعه که از درس خواندن محروم بودند، به فن تيراندازي و اسب سواري مي پرداختند. يادگيري علوم، مخصوص بزرگزادگان بود. در عين حال تعليمات جنگي نيز به آنها مي آموختند، تا براي فرمانروايي و فرماندهي و تصدي شغلهاي دولتي آماده شوند، ولي آنچه براي همه جوانان از هر طبقه مشترک بود، فرا گرفتن فنون جنگي بود.(1)
هخامنشيان براي توسعه علم، محيط مساعدي به وجود آوردند، به طوري که در زمان داريوش منجمي بزرگ از مردم بابل به نام نيوريماتو راجع به خسوفهاي ماه تحقيقاتي کرده بود و موفق به محاسباتي دقيقتر از برآورد بطلميوس و در دوران بعدي کوپرنيک (Copernikus) گرديد. و نيز منجم ديگري به نام کيدنيو- از مردم سيپار- در حدود اواخر عهد هخامنشي تقويم اعتدالين را کشف کرد و طول سال را محاسبه نمود.(124)
گزارشها و اشارات پراکنده اي درباره کتابخانه ها، سالنامه ها و تواريخ دوره هخامنشي راجع به علوم و نقش دانشمندان يوناني در دربار دولت هخامنشي به چشم مي خورد؛ از جمله کتابخانه دژنپشت (گنج نپشت) در تخت جمشيد و گنج شپيکان (شيزيکان) جنب آتشکده آذرگشنسب در آذربايجان. دانشکده پزشکي سائيس نيز کتابخانه معتبري داشت.(2)
کتزياس پزشک و مورخ يوناني زماني که در دربار اردشير دوم بوده بهره هاي فراوان تاريخي و علمي از مخازن ذکر شده برده است. گزارشهايي از وجود حوزه هاي علمي و محافل فرهنگي در زمان هخامنشيان در دست است که از آن ميان مي توان به انجمن دانشوران همدان اشاره کرد که در آن يک صد تن از بزرگان فضل و کمال با معرفي وامضاي شاه عضويت داشتند. همچنين بايد از
فرهنگستان اردشير در شهر سارد ياد کرد که با حضور فرزانگان و دانش پژوهان برگزار مي شد.(3)
فرمانروايان هخامنشي گذشته از دانشمندان ايراني، از دانشمندان يوناني، مصري، هندي، بابلي و ليديائي استفاده کامل مي کردند؛ حتي از يونان، دانشمندان و پزشکان و نويسندگان و هنرمندان به آن ديار رو مي آوردند. بطوري که بعضي از آنها مانند کتزياس در دربار خشايارشا و جانشينان او به عنوان پزشک خدماتي انجام دادند.(4)
بعد از فروپاشي دولت هخامنشي و استقرار اسکندر مقدوني، آميزش دو فرهنگ يونان و ايران افزون گرديد. وي به همين منظور عده زيادي از نويسندگان، مورخان و فيلسوفان را با خود به ايران آورد تا وقايع سياسي و نظامي و سپس مسائل علمي و فرهنگي را بررسي، مطالعه و ثبت و ضبط کنند. زماني که اسکندر بابل را به عنوان پايتخت امپراوري خود برگزيد، جهت تلفيق دو فرهنگ يوناني و ايراني، خود با دختران اردشير دوم و داريوش سوم ازدواج کرد(5) و دستور داد برخي از فرماندهان و بيش از ده هزار نفر سپاهي با دختران ايراني ازدواج کنند. اين امر يکي از دلايل ترغيب و تشويق حکما و دانشمندان براي تعليم و تعلم در ايران و سرزمينهاي تحت سيطره اسکندر گرديد. در دوران اشکاني نيز نه تنها تبادل علمي بين روم و ايران قطع نشد، بلکه روز به روز بيشتر و پوياتر گرديد.

علوم در عصر ساسانيان
 

پس از روي کار آمدن اردشير بابکان در سال 224 م، قلمرو ايران چونان گذشته، همه سرزمينهاي آريايي، از ماوراءالنهر تا فرات را در برمي گرفت و اين پهنه وسيع، محل تبادل فرهنگ ها و تمدن هاي متنوع بود. در اين قلمرو پهناور، شهرهاي آبادي که از کانونهاي فرهنگي مهم جهان محسوب مي شدند، فراوان بودند که مهمترين آنها عبارت بودند از: بلخ، بخارا، مرو، اکباتان، ري، موصل، استخر، تخت جمشيد، شوش، سلوکيه و تيسفون و اقمار آن. از ميان آنها تيسفون پايتخت عظيم و باشکوه ساساني از همه مهتر بود.(6) به طور کلي دوره ساساني از اين لحاظ قابل توجه است که همه شؤون سياسي و فرهنگي ايران به خصوص در عصر انوشيروان با چهره کامل ايراني جلوه گر گرديد.(7)
اين دوران از جنبه هاي گوناگون فرهنگي و تمدني در پيشرفت جهان تأثير به سزايي داشت و از لحاظ علمي، يکي از ادوار برجسته تاريخ به شمار مي آيد؛ زيرا در اين دوره سعي شد تا نتيجه افکار و مطالعات ملتها و اقوام مختلف به زبان پهلوي ترجمه شود و از آن براي تکميل علوم ايراني استفاده گردد. از اين جهت سرمايه علمي اين زبان فزوني يافت. امروزه از ادبيات آن زمان فقط 600 هزار کلمه باقي مانده که اغلب مربوط به امور ديني است؛ چون حافظ و ناقل آن، موبدان بودند که بيشتر در حفظ چنين آثاري مي کوشيدند.(8) مدرسه ادس يا ادسا (الرها) در امپراتوري روم شرقي که در جنوب شبه جزيره آناتولي، نزديک مرز شمالي سوريه و در اصل براي سوريها تأسيس شده بود، در سال 449م بسته شد.(9) همزمان با فرمانروايي شاپور دوم، نستوريان به علت اختلاف با پيروان ديگر مسيحيت (يعقوبيان) به ايران پناهنده شدند، و شاپور در جندي شاپور مدرسه اي بنا نمود که جاي مدرسه ادسا را گرفت، و تئودورس (تيودويوس) دانشمند يوناني را براي تدريس دعوت کرد. وي نيز رساله اي پزشکي به زبان پهلوي تاليف کرد.(10) بدون شک بهترين دوره اي که جندي شاپور به خود ديد، عصر نهضت فرهنگي ايران يعني دوره انوشيروان است که آن مدرسه از بزگترين مراکز علمي جهان آن روز گرديد. سرانجام در دوره اسلامي اين مرکز به بغداد منتقل شد و در سال 813 م مأمون عباسي «بيت الحکمه» يا «سراي حکمت» در بغداد را بنياد گذاشت و جمعي از دانشوران را به کار ترجمه کتب پهلوي، رومي، يوناني و هندي به عربي واداشت و جنبشي علمي- فرهنگي به وجود آورد.
چنان که گفتيم، تحولات علمي از اواسط سده سوم ميلادي شدت بيشتري يافت و نهضت علمي را در ايران گسترده تر ساخت تا اينکه در عصر انوشيروان به اوج شکوفايي رسيد. قرن پنجم ميلادي آغازگر تحولي بزرگ در فرهنگ ايران به شمار آمد، هر چند که با وجود کمبود منابع مي دانيم توده مردم و طبقات مولد ثروت به طور کلي از نعمت خواندن و نوشتن محروم بودند. با اين همه، عده زيادي از تجار شهرها دست کم خواندن و نوشتن حساب را مي دانستند.(11) پادشاهان ساساني و بيش از همه انوشيروان حامي ادبيات و فلسفه بودند. به فرمان او آثار افلاطون و ارسطو به زبان پهلوي ترجمه گشت و در دانشگاه جندي شاپور تدريس شد. (12)
دانشمندان رومي و يوناني که در ايران نفوذ داشتند، از اوستا استفاده مي کردند؛ زيرا اوستا منبع اصلي تمام علوم محسوب مي شد. در کتاب «بندهشن» خلاصه فهرست مانندي از علوم طبيعي و نجوم که از اوستاي زمان ساساني و تفاسير آن به دست آمده، ثبت شده است. آنچه از کتب پهلوي در دوره اسلامي (قرن سوم هجري برابر با قرن نهم ميلادي) مي شناسيم، در ايام پادشاهي انوشيروان ساخته و پرداخته شد و شماري از ترجمه ها از زبان سنسکريت به پهلوي را منسوب به يکي از مشهورترين دانشمندان دربار خسرو، برزويه طبيب مي دانند.
امپراتور روم، اورلينوس که شش سال حکومت کرد (در دوران هرج و مرج امپراتوري از سال 235 تا 285 م) دخترش را به شاپور اول داد و شاپور براي او شهري در فارس بنا نمود که نام آن را جندي شاپور گذاشت. اين شهر شبيه شهر قسطنطنيه (بوزنطيا) بود و به دستور امپراتور، گروهي از پزشکان يوناني جهت خدمت به دخترش به ايران رهسپار شدند. آنان طب بقراطي را در ايران تبليغ کردند و آن را به عده اي از ايرانيان آموختند.(13)
اين شهر تا پايان دولت ساساني کانون اصلي پزشکي بود و حتي در قرون نخستين اسلامي نيز يکي از مراکز مهم علم طب به شمار مي رفت. ترجمه کتب پزشکي از زبانهاي غير ايراني (يوناني، لاتين، هندي) از زمان شاپور اول شروع گرديد و شاپور دوم در سده چهارم ميلادي عده اي از مسيحيان را که در پزشکي تبحر داشتند، به اين شهر کوچ داد. در سده پنجم ميلادي مسيحيان نستوري بيزانس به علت اختلافات مذهبي و فرقه گرايي از روم شرقي طرد شدند و در پناه دولت ايران قرار گرفتند. عده زيادي از اين گروه در بين النهرين اسکان يافتند و به ساخت مدارس ويژه خود پرداختند و در آنها به خصوص به تدرس علوم پزشکي مبادرت ورزيدند.
چنان که گفته شد، انوشيروان با گردآوردن دانشمندان و پزشکان حاذق بر عظمت دربار و اهميت کشور خويش افزود و دستور بناي يک مدرسه طب را در جندي شاپور صادر کرد (14) و براي پيشرفت بيمارستان جندي شاپور گامهاي مؤثري برداشت. در اين دوره پزشکان گروه خاصي را تشکيل مي دادند و مانند ساير گروهها و اصناف، نظم و ترتيب و آيين خاصي داشتند و رئيس شان نيز با لقب «درست بد» به عنوان پزشک ويژه شاه منصوب مي گرديد و رياست بيمارستان جندي شاپور را نيز به عهده داشت.(15) در زمان انوشيروان طبيبان نستوري مقام و جايگاهي بس شامخ در دربار ايران پيدا کردند و در مؤسسات علمي استخدام مي شدند. نستوريان در حدود سال 483 م که گروه بزرگي از آنان به ايران پناهنده شدند، به اشاعه مذهب خود پرداختند و مرکزي به نام بيت لاپات(Beit- Lapat)که از بزرگترين و مهمترين مراکز مذهبي مسيحيان ايران و يک حوزه ديني بزرگ بود، به وجود آوردند و به تدريج دانشمندان در آنجا گرد آمدند و به آموزش پزشکي يوناني و آميزش آن با طب ايراني و هندي پرداختند.(16) برزويه حکيم- از پزشکان ايراني زمان انوشيروان- نيز با همکاري پزشکان عيسوي به ترجمه و تأليف کتب پزشکي دست يازيد.(17)
جندي شاپور که اعراب به آن «بيت الاباط» مي گفتند، در شرق شوش (دهکده شاه آباد کنوني) قرار داشت؛ بعد از نشر مسيحيت (مذهب نستوري) در ايران، اين شهر يکي از بزرگترين مراکز مذهبي نستوريان و حوزه ديني بزرگ و از بهترين مراکز تجمع علماي مسيحي و محلي براي آموزش طب يوناني و آميزش آن با پزشکي ايراني و هندي گرديد و در زمان انوشيروان به اوج ترقي علمي نايل آمد. به همين منظور دانشمندان ايراني، يوناني و هندي در آنجا مشغول تعليم و تربيت دانشجويان بودند. شهرت مدرسه جندي شاپور بيشتر به جهت علوم پزشکي بود و بيمارستانش که در آن از تجارب ملل مختلف ايراني، يوناني، اسکندراني، هندي و علماي سرياني زبان استفاده مي شد، در اواخر عصر ساساني آوازه جهاني يافت.(18)
در سال بيستم پادشاهي انوشيروان، پزشکان جندي شاپور به دستور وي اولين گردهمايي، به تعبير امروزي «سمينار پزشکي» را تشکيل دادند. اين کار در تاريخ طب ايران مشهور است. رياست اين گردهمايي به عهده رياست پزشکان يا «درست بد» آن دوران، يعني جبرائيل استاياذ بود. او چون پزشک انوشيروان بود، توانست در اين سمينار، اطباي بزرگي را گرد هم جمع کند.(19)
بدين ترتيب مي بينيم که علوم پزشکي در زمان انوشيروان بسيار مورد توجه بود و آن مقدار اهميت و توسعه يافت که نه تنها در سراسر ايران اين عهد، بلکه در دورانهاي پس از فروپاشي دولت ساساني نيز تا سالهاي متمادي در دوره اسلامي داراي شهرت بود. علم پزشکي با مرکزيت جندي شاپور، زمينه اي براي تحولات بزرگ علمي در جهان آن روز به طور کلي، و در بيزانس (روم شرقي) به طور اخص گرديد. منصور عباسي با بناي شهر جديد بغداد و استقرار پايتخت، دستور داد که استادان و معلمان مدرسه طب جندي شاپور به بغداد منتقل شوند و در مدرسه طب جديد به تدريس و تعليم بپردازند، بدين ترتيب مدرسه جندي شاپور به تدريج از اعتبار علمي افتاد، تا سرانجام به کلي از بين رفت.(20)

حکمت و فلسفه
 

فلسفه از علومي بود که هخامنشيان بدان توجه خاصي داشتند، به طوري که داريوش اول (521- 485 پ) از دانشمندان معروف يوناني به عنوان نمونه هراکليتوس افسوسي دعوت کرد تا به دربار وي آيد؛ ولي هراکليتوس دعوت شاه را نپذيرفت و در جواب وي نوشت که از تظاهر نفرت دارد و چون به کم قانع است و آن کم در نزديکي او يافت مي شود، نمي تواند به ايران برود.(21) اولين فيلسوف و دانشمند يوناني که از مصر و بين النهرين (کلده) به ايران آمد، دموکريتوس (اهل آبدرا در آناطولي) بود. او در سال 448 پ.م بعد از جنگ مدي دوم هنگامي که بين ايران و يونان صلح برقرار شد (صلح کالياس بين اردشير اول و آتن) به ايران مسافرت کرد. او فيلسوفي بود که به دنبال دست يافتن به علم و معرفت به ايران آمد و از اخبار مخبران مصري و کلداني و ايراني، علوم فراوان کسب کرد. وي گذشته از علوم فلسفي، داراي معلومات رياضي و نجوم و طب نيز بود.
او اولين کسي است که تلاش نموده جذبه و شوق را که حالتي روحي است، و آن روح در اختيار خدا قرار گرفته، از راه علم ثابت کند.(22) پس از شکست داريوش سوم و چيرگي يونانيان، کتب علمي ايرانيان از جمله منطق و فلسفه توسط اسکندر مقدوني به يونان منتقل گرديد که مايه مزيد رونق و بسط علوم يونانيان شد و احتمالاً اصل نسخ فارسي را نيز محو و نابود کردند و منطق و فلسفه ارسطو به دليل استفاده از آن آثار مستحکم تر و علمي تر گرديد.(23) فلاسفه ايراني و رومي و يوناني، بين ايران و روم در حال سفر و دادوستد علمي بودند و نمونه مهم اين دادوستد در زمان خسروانوشيروان ديده مي شود که دانشمندان فلسفه بيزانسي و يوناني در ايران زياد، و از آزادي برخوردار بودند و به تعليم و تعلم مي پرداختند.(24) ژوستي نين امپراتور بيزانس، در مقطعي از حکومتش، بر مسيحيت روم بسيار سخت گرفت و حتي فلاسفه را کافر دانست. او در سال 529 م آکادمي آتن را که توسط افلاطون ساخته شده بود، بعد از 900 سال قدمت فرهنگي و ادبي بست و طالبان علم فلسفه و فرهنگ يونان، از تحصيل محروم شدند.(25) به دنبال اين اقدام دانشمندان بيزانسي به دربار ايران پناهنده شدند. به طوري که هفت تن از فلاسفه معروف يونان به پايتخت (تيسفون) آمدند و مورد عنايت و لطف انوشيروان قراتر گرفتند و براي مدتها در ايران ماندند. يکي از بندهاي عهدنامه صلحي که بين انوشيروان و ژوستي نين امپراطور دوره اول حکومت بيزانس (565م) منعقد گرديد، عفو و بازگشت حکما و فلاسفه به ميهن خود بود.
ژوستي نين در مذهب تعصب خاصي داشت و با رواج تمدن و افکار يوناني در قلمرو حکومتش سخت مخالف بود. از اين رو به دنبال بستن آکادمي، دستور داد «دارالعلم سنت افرم» در شهر ادس (ادسا) را نيز ببندند و بدين ترتيب مانع تدريس دانشمندان و حکماي آتن گرديد. اين مدرسه از کانونهاي فعال فلسفه بود. آگاتياس مورخ و شاعر معروف يوناني در قرن ششم ميلادي در کتاب مشهورش به نام تاريخ سلطنت ژوستي نين مي نويسد: «هفت تن از حکما و مدرسان که شکوفه حکمت آن زمان بودند، به ناچار از روم به ايران آمدند. آنها با افکار مذهبي روميان موافق نبودند و آن را دردسري براي خود به شمار مي آوردند و گمان داشتند در ايران آن يگانگي در قدرت و حکمت که افلاطون آن را نمونه کامل فرمانروايي خردمندانه مي شمرد، برقرار است. تصور آنها اين بود که در ايران هر چيز به حد کمال است. به همين منظور رهسپار اين سرزمين شدند، تا در سايه عدالت فرمانرواي ايران زندگي آزادانه اي داشته باشند. هنگامي که وارد ايران شدند، آنچه مي ديدند نظرشان را تأمين نکرد و اين زماني بود که قباد حکومت را در دست داشت و هنوز مزدکيان در دربار داراي قدرت بودند. قباد که از حکمت و فلسفه دم مي زد، با نظريات و انديشه آنان موافق نبود. از طرفي نيز عمال دولتي نسبت به مردم تعدي و ظلم روا مي داشتند و بالادستان بر زيردستان ستم مي کردند. مشاهده چنين وضعيتي اميد آنها را از ميان برد.»(26) و در سال 531م انوشيروان بسيار کوشيد آنان را در ايران نگه دارد، اما موفق نگرديد؛ از اين رو براساس پيماني که بين انوشيروان و ژوستي نين تنظيم شد، چندين مورد به اين حکيمان اختصاص يافت:
1. رعايت آزادي و امنيت کلي فلاسفه در قلمرو امپراتوري بيزانس
2. اين فضلا از بازگشت به ميهن خويش منع نشوند
3. عدم آزار و اذيت دانشمندان(27)
آگاتياس در کتاب دوم بند 28 مي نويسد: «به دستور انوشيروان تمام کتابهاي دو دانشمند بيزانسي يعني ديوژن (ديوخانوس) و سيليسيوس به زبان سرياني ترجمه شد. و ظاهراً کتاب هاي حکمت يوناني را در ايران به زبان سرياني مي آموختند. يکي از حکمايي که به ايران آمد، دانشمندي به نام پريسين (پريسکيانوس) است. او کتابي در جواب پرسشهاي انوشيروان نوشت و از اين سؤالات چنين پيداست که انوشيروان به حکمت يوناني احاطه کامل داشته و خود فيلسوف و حکيم بوده است.»
اصل اين کتاب به زبان يوناني در دست نيست و تنها ترجمه ناتمامي از آن به زبان لاتين موجود است که نسخه خطي آن در کتابخانه سن ژرمن پاريس ثبت مي باشد، و عنوان کتاب «راه حل مشکلات فلسفه پريسين» است. اين کتاب شامل جوابهاي مختصري در مسائل مختلف علم النفس، وظايف الاعضاء و حکمت طبيعي و تاريخ طبيعي است. اين نسخه شامل چند فصل است و در مقدمه اش پريسين سبک تحقيقات اساتيد خود و تعداد زيادي از کتب يونان را نام برده است. پس از آن به هر يک از سؤالاتي که انوشيروان مطرح کرده، جواب داده است. (28)

رياضي و نجوم
 

رياضي، مهندسي و نجوم در نزد ايرانيان از اعتبار خاصي برخوردار بوده است. هنگامي که کلدانيان در سال 540 پ.م بابل را فتح کردند، اخترشناسي در آنجا بسيار رواج داشت. اين علم دو قرن بعد به يونان و از آنجا به سراسر جهان شناسانده شد.(29) به امر خشايارشا (465- 485 پ.م) در شبه جزيره اتوس (در کنار کوه مقدس آتوس که به روزگار پوزانتي صومعه اي در آنجا ساخته اند) ترعه اي حفر کردند که ناوگان دريايي ايران از خطرها محفوظ ماند. اين کار به دست ارتاخايس و يوربارس انجام گرفت، و ارتاخايس در نزد شاه ايران بسيار مقرب بود. اين ترعه از يک رشته حوضچه ها تشکيل مي شد که از 2 تا 8 پا عمق و از 60 تا 90 پا پهنا داشت.(30) و پيداست که جهت احداث آن از علوم رياضي و مهندسي استفاده شده است.
به قول ابن العبري: پارسيان داراي شرف عالي و عزت عظيم بوده، به علم نجوم توجه خاص مبذول مي دارند آنها داراي رصدخانه هاي قديمي بوده، که دانشمندان زيادي را به خود مشغول نموده است.» به نوشته او: «در زمان بطلميوس فيلادلفوس پادشاه مصر به علت علاقه وافري که به علم داشت، به وزير خود دستور داد کتابهاي علمي را از هند و سند و فارس و گرگان و بابل و آشور که غير از حکمت و فلسفه يوناني است، جمع آوري کنند و قيمت آن را جهت خريد بالا ببرند تا بازرگانان از هر کجا که مي گذرند و اين نوع کتب را مي يابند، خريداري کنند و به مصر انتقال دهند. آنگاه دستور داد تمام کتب جمع آوري شده را به يوناني ترجمه کنند.» (31) بدين ترتيب مي بينيم که در دوره ساسانيان پيشرفت علوم بسيار چشمگير بود، به طوري که در قرن ششم ميلادي که قرن ضعف و از هم گسيختگي تمدن بيزانس است، براي ايران ساساني دوران پيشرفت علوم و ادبيات محسوب مي شود.
از اوايل قرن هفتم ميلادي برابر با قرن اول هـ.ق تا اواسط قرن نهم ميلادي (قرن سوم هـ.ق) دوره تاريک علوم و ادبيات بيزانس و دين مسيحيت ناميده مي شود.(32) با بسط و اشاعه اسلام و تسلط بر سرحدات غربي ايران، و سپس گسترش حکومت اسلامي بر سراسر منطقه، ضربات سختي به ادبيات و علوم بيزانس وارد آمد.(155) ولي از آنجا که ايرانيان از دوران قديم به نجوم و رياضيات علاقه مند بودند و آنها را به خوبي مي دانستند، مسلمانان پس از فتح ايران به دنبال کسب علوم نجوم و هيئت ايراني افتادند، و در کتب نجوم طي قرون متمادي، آراي آنها در هر بابي مقابل عقايد علماي ساير ملل ذکر مي شد.

نتيجه
روابط علمي بين ملل در دوره ساساني به گونه مداوم وجود داشت و گذشته از علوم رومي و ايراني، از علوم يهودي و هندي هم استفاده مي شد. مدرسه جندي شاپور از نخستين مراکز علمي و فرهنگي بسيار مهمي بود که دانشمنداني از کشورهاي گوناگون در آن گرد آمده بودند و محل مناسبي براي تبادل افکار علمي و پژوهش درباره آثار فلاسفه يونان، هند، روم و ايران بود. مهمترين رشته علمي که در جندي شاپور رشد و گسترش يافت، پزشکي بود که اين امر تا قرن دهم ميلادي ادامه داشت. با تأسيس و بناي شهر بغداد توسط منصور عباسي در سال 762م، رابطه علمي بين دولت هاي اسلامي و بيزانس شدت گرفت، و از زمان هارون الرشيد متون نجوم و رياضي جديدي از هند، يونان و روم به پايتخت رسيد و به عربي ترجمه گرديد. اين رويه مکاتيب علمي جندي شاپور سابق را گسترش و تکامل بخشيد. عصر خلافت مأمون عباسي، روزگار اوج قدرت و حمايت از معتزله و دوره شکوفايي علوم بود. شيوه هاي استدلالي معتزله با روش هايي که در گذشته و ابتدا مورد استفاده فيلسوفان يونان و اسکندريه قرار گرفته بود، مطابقت داشت و براي پيشبرد آرمان و جنبش معتزله به ترجمه آثار بيشتري از يونان و اسکندريه نياز بود. از اين جهت به دستور مأمون «بيت الحکمه» (سراي حکمت) در بغداد بنا شد که مي توان آن را جانشين مدرسه جندي شاپور به شمار آورد. با تأسيس بيت الحکمه و رصدخانه هاي چند توسط مأمون و با ورود علوم يوناني و رومي و ايراني که از زمان دولت ساساني به ارث رسيده بود، امور علمي و فلسفي و ادبي و ديگر رشته ها، رونق ويژه اي پيدا کرد و توانست مورد استفاده و رشد دانشمنداني چون ابوالعباس فرغاني (در اسطرلاب)، عمر خيام نيشابوري (در رياضي و جبر)، ابوريحان بيروني، ابوعلي سينا، خوارزمي و صدها دانشمند ديگر قرار گيرد تا اين دانشمندان خدمات ارزنده اي به بشريت ارائه دهند.
 

پي نوشت ها :
 

1. صدري افشار، غلامحسين، سرگذشت سازمانهاي علمي و آموزشي در ايران، ج سوم، نشر وزارت علوم، صص 24- 21.
2. همان. صص 2 و 3.
3. همان.
4. سارتون، جرج، تاريخ علم، ترجمه احمد آرام، چ تابان، سال 1326، ص 353.
5. کميسيون ملي يونسکو در ايران، ايران شهر، نشريه شماره 22 ج اول، ص 320، سال 1342؛ ويل دورانت، تاريخ تمدن (عصر ايمان)، بخش اول، ج چهارم، چ دوم، انتشارات سازمان آموزشي انقلاب اسلامي، سال 1367، ص 611.
6. ويل دورانت، همان کتاب، ص 169.
7. محمدي ملايري، محمد، فرهنگ ايراني و تأثير آن در تمدن اسلامي و عرب، دانشگاه تهران، 1333، ص 186.
8. ويل دورانت، همان کتاب، ص 170.
9. بويل، آ.جي، تاريخ ايران از سلوکيان تا فروپاشي ساساني، ترجمه حسن انوشه، چ سوم، انتشارات اميرکبير، سال 1368، ص 247.
10. کالين، ا.رمان، تاريخ علم (کمبريج)، ترجمه حسن افشار، چ اول، انتشارات پنگوئن، 1366، ص 285.
11. کريستين سن، آرتور، ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمي، نشر دنياي کتاب، 1368، ص 546.
12. ويل دورانت، همان کتاب، ص 170.
13. ابن العبري، تاريخ مختصرالدول، ترجمه محمدعلي تاج پور، انتشارات اطلاعات، 1364، ص 128.
14. پيرنيا، حسن، تاريخ ايران، چ اول، ج چهارم، انتشارات دنياي کتاب، 1375، ص 2975.
15. صدري افشار، همان کتاب، ص 42.
16. ممتحن، حسينعلي، سرگذشت جندي شاپور، دانشگاه جندي شاپور، 1353، ص 36.
17. بويل، همان کتاب، ص 258.
18. صفا، ذبيح الله، تاريخ ادبيات ايران، چ دوم، دانشگاه تهران، 1336، صص 22 و 23.
19. براون، ادوارد، طب اسلامي، ترجمه مسعود رجب نيا، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چ سوم، 1351، ص 43.
20. فراي، ريچارد، ميراث باستاني ايران، ترجمه مسعود رجب نيا، ج اول، انتشارات شرکت علمي فرهنگي، 1368، ص 256.
21. سارتون، همان کتاب، ص 253.
22. همان، ص 266.
23. همايي، جلال الدين، تاريخ ادبيات ايران از عهدقديم تاريخي تا حمله مغول، انتشارات فروغي، 1340، ص 192.
24. اومستد، ا.ت، تاريخ پارس (هخامنشي)، ترجمه محمد مقدم، انتشارات ابن سينا، 1340، ص 332.
25. بويل، همان کتاب، ص 258.
26. مهر، مجله علمي، ادبي، اقتصادي «مقاله خسرو انوشيروان و حکمت يوناني»، سال 1312، ص 38.
27. کريستين سن، همان کتاب، ص 561.
28. مهر، همان مجله، ص 41.
29. دامپي ير، تريخ علم، ترجمه عبدالحسين آذرنگ، سمت، 1371، ص 32.
30. سارتون، همان کتاب، ص 312.
31. ابن العبري، همان کتاب، ص 95.
32. بارتولد، واسلي، تاريخ تمدن اسلاميف ترجمه ي شهاب طاهري، چ تهران، 1349، ص 13.

منبع:یزدان پرست، حمید؛ (1387) نامه ایران؛ مجموعه مقاله ها، سروده ها، و مطالب ایران شناسی، جلد چهارم، به کوشش حمید یزدان پرست، تهران، اطلاعات، چاپ یکم.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط