شاهنامه و مخاطب جهاني

اگر شاهنامه را سند هويت ملي خود بدانيم، تصحيح و تهيه بهترين و معتبرترين متن آن نيز وظيفه اي ملي به شمار مي آيد. در حال حاضر بيشتر کارشناسان معتقدند شاهنامه تصحيح شده به دست دکتر جلال خالقي مطلق، معتبرتر از تمامي شاهناه هايي است که تاکنون تصحيح و منتشر شده اند. اين شاهنامه در هشت دفتر تهيه شده است.
دوشنبه، 19 دی 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شاهنامه و مخاطب جهاني

شاهنامه و مخاطب جهاني
شاهنامه و مخاطب جهاني


 

نويسنده : پوريا گل محمدي




 

گفتگو با دکتر جلال خالقي مطلق
 

اگر شاهنامه را سند هويت ملي خود بدانيم، تصحيح و تهيه بهترين و معتبرترين متن آن نيز وظيفه اي ملي به شمار مي آيد. در حال حاضر بيشتر کارشناسان معتقدند شاهنامه تصحيح شده به دست دکتر جلال خالقي مطلق، معتبرتر از تمامي شاهناه هايي است که تاکنون تصحيح و منتشر شده اند. اين شاهنامه در هشت دفتر تهيه شده است. دکتر خالقي پس از سالها دوري از وطن، همزمان با فرا رسيدن روز بزرگداشت فردوسي، به دعوت دانشگاههاي ايران به زادگاهش آمد تا به سخنراني درباره فردوسي و شاهنامه بپردازد. و همين، فرصتي شد تا گفتگويي با محور «خالقي مطلق، شاهنامه و فردوسي» انجام گيرد.
جلال خالقي مطلق، فردوسي و شاهنامه؛ سه ضلع مثلثي هستند که قرار است در موردشان صحبت کنيم. لطفاً از خودتان و کاري که انجام داده ايد، بگوييد.
سرگذشت من خيلي مختصر است و در زندگي من امواج و تلاطمي وجود نداشته. 20 شهريور 1316 در تهران متولد شدم؛ در همين شهر به دبستان و دبيرستان رفتم. تهران در آن زمان شهر کوچک و زيبايي بود، شکل شهرهاي قديم ايران؛ درختها و کوچه هاي زيبايي داشت؛ درخت گل اقاقي داشت و جمعيت از 300 هزار نفر بيشتر نبود؛ غير از اين شهر بود که امروز داراي بيش از 13 ميليون جمعيت و در واقع شهر بسيار بي چهره اي است. بعد از گرفتن ديپلم، به خارج از ايران رفتم و در آلمان در رشته هاي شرق شناسي و ژرمانيستيک و تاريخ و مردم شناسي تحصيل کردم. اينها رشته هايي بود که من تا آخر پيروي و پيگيري کردم. بعد رساله دکتري ام را در دانشگاه کُلن، با موضوع «زن در شاهنامه» به زبان آلماني نوشتم. البته من بيشتر از راه حماسه هاي غير ايراني به حماسه هاي ايراني رسيدم؛ يعني نخست حماسه هاي ملتهاي ديگر را مطالعه کردم. من در رشته ژرمانيستيک بيشتر به اين حماسه ها مي پرداختم. بعد از آنجا متوجه شاهنامه شدم. البته نه به اين صورت که با شاهنامه آشنا نبوده باشم، بلکه به عنوان رشته تحقيقي وارد شاهنامه شدم و به هر حال به هر علتي که بود، موضوع رساله ام را «زن در شاهنامه» گرفتم و در حين کار بود که متوجه شدم نسخه هاي شاهنامه يا بهتر بگويم چاپهاي شاهنامه داراي اعتبار کافي نيست.
در آن زمان تازه «چاپ مسکو» تقريباً به پايان رسيده بود. من روي آن و «چاپ مول» و «بروخيم» کار مي کردم که متوجه نقص اين چاپها شدم. از سال 1349 خورشيدي (1970 ميلادي) تصميم گرفتم دستنويس هاي شاهنامه را بررسي کنم. اين کار ده سال طول کشيد. از حدود 50 دستنويس شاهنامه ميکروفيلم و عکس گرفتم و روي آنها مطالعه کردم. در همين زمان بود که تصميم گرفتم به کار تصحيح شاهنامه بپردازم. 15 نسخه براي نيمه نخستين شاهنامه و 15 نسخه براي نيمه دوم آن انتخاب کردم؛ اما چون دو تا از نسخه ها تنها يکي از دو نيمه شاهنامه را داشت، در مجموع و به واقع مي شود گفت 16 نسخه شاهنامه را انتخاب کردم. در کنار آنها ترجمه عربي بنداري از شاهنامه را نيز قرار دادم. شاهنامه اثر بسيار مهمي است و در طول هزار سال مورد دستبردهاي زيادي قرار گرفته. از اين رو ناچار شدم سيستم خاصي براي ثبت نسخه بدلها و تهيه متن انتخاب کنم. همچنين در عين حال که تصحيح علمي و انتقادي است، تصحيحي تحقيقي نيز باشد؛ به اين معنا که همراه کار تصحيح، به يادداشتهاي توضيحي درباره شاهنامه پرداختم و مقالات متعددي در اين باره نوشتم. اين کار مدت زمان زيادي به طول انجاميد تا بالاخره در 8 دفتر و 5 مجلد يادداشتها به انجام رسيد. در اين کار دو تن از دوستان با من همکاري کردند: در دفتر ششم آقاي دکتر «محمود اميد سالار» و در دفتر هفتم آقاي «ابوالفضل خطيبي.»

بسياري اعتقاد دارند تصحيح اثر بزرگي همچون شاهنامه بهتر است به صورت گروهي صورت بگيرد. چطور شد که شما به تنهايي اقدام به تصحيح کرديد؟
 

من اين کار را چه در تهيه نسخه هاي شاهنامه و چه در تصحيح شاهنامه به تنهايي انجام دادم. يک دليلش اين بود که وقتي دست به تصحيح شاهنامه زدم،؛ در ايران تازه انقلاب شروع شده بود و اوضاع مناسبي براي تشکيل گروه و همکاري نبود. دليل ديگر اينکه من دور از ايران بودم و آنطور که بايد و شايد به محققان ايراني دسترس نداشتم. دليل ديگر هم اين بود که شک داشتم برخي از محققان حاضر باشند با شيوه اي که من برگزيده بودم، همکاري کنند؛ چون مي بايست سالهايي از عمرشان را بر سر اين کار بگذارند؛ کاري که در واقع هيچ سود مالي نداشت. معلوم هم نبود که سود معنوي داشته باشد! از اين جهت خيلي مشکل بود بتوانم کساني را پيدا کنم که حاضر به آن نوع فداکاري باشند و بتوانم از آنها توقع همکاري داشته باشم. سالهاي زياد کارهاي ديگر را کنار بگذارند و با من همکاري کنند. در واقع شب و روز، آدينه و شنبه، جشن و عزا و همه روزهايشان را بر سر اين کار بگذارند. من نمي توانستم چنين توقعي داشته باشم. از طرفي با چنين کساني آشنا نبودم. از طرف ديگر، با وضع تحقيق در ايران آشنا بودم و مي دانستم هم مؤلفان و هم ناشران مي خواهند هر چه زودتر يک اثر را به چاپ و فروش برسانند؛ بنابراين تقريباً هيچ اميدي نداشتم که بتوانم چنين کساني را پيدا کنم. خوشبختانه طي کار کم کم با کساني آشنا شدم و توانستم از ميان آنها دو تن را که نامشان را بردم، براي همکاري انتخاب کنم؛ چون ترس اين را داشتم که خودم به تنهايي نتوانم از نظر زمان اين کار را به پايان برسانم. تا به امروز، 36 سال بر سر اين کار وقت صرف شده و هنوز چند سالي باقي مانده و اگر دو همکار ديگر خود را اضافه کنم، بيش از نيم قرن خواهد شد. يک چنين زماني را کسي از آغاز بر سر کاري نمي گذارد، مگر آنکه خود فردوسي گذاشته بود که 30 تا 35 سال بر سر شاهنامه کار کرد.
از اول مي دانستيد اين همه زمان طول مي کشد يا اينکه با خودتان گفتيد: من شروع مي کنم، حالا زمانش بعداً مشخص مي شود!
دقيقاً مي دانستم که اينقدر طول مي کشد؛ يعني بعد از مدتي تقريباً توانستم محاسبه کنم و به يک زماني برسم که حداقل 30 سال و شايد تا 40 سال طول بکشد. اين زمان را حساب کرده بودم؛ منتها پيش خود اين طور حساب مي کردم که من کار را شروع مي کنم. تا آنجايي که از عهده و عمر من ساخته است، پيش مي روم؛ بعد، از آنجايي که کار بر زمين ماند، شايد ديگري آمد و دنباله کار را ادامه داد!

براي تصحيح شاهنامه، مطالعه چه آثاري را لازم ديديد و به آنها پرداختيد؟
 

در مورد مطالعات جنبي شاهنامه، اگر خواسته باشم همه ريزه کاريها را شرح دهم، خيلي به درازا مي کشد؛ ولي بخشي از آن را مي گويم: يکي مطالعه در ادبيات فارسي پيش از فردوسي و پس از فردوسي است. البته اين کار جدا از شاهنامه، کار مورد علاقه ام بود. گذشته از اين، من در دهه 70 ميلادي يک کتاب را هم در حين کار ترجمه کردم از هُرن و هوبشمن (اساس اشتقاق فارسي، تهران) در واقع دو کتاب متفاوت بود. کتابي که در مورد ريشه شناسي واژه هاي فارسي نوشته شده بود. اين کتاب علاوه بر ريشه شناسي فارسي، من را به بررسي شواهد بسيار زيادي در زبانهاي ايراني واداشت، چه زبان فارسي، چه زبان پهلوي و ديگر زبانهاي جديد ايراني و غيره. اين کار براي من در تصحيح شاهنامه خيلي مؤثر واقع شد؛ چون مقداري اطلاعات درباره واژه هاي فارسي و زبان فارسي و خويشاوندي آن با زبانهاي ديگر ايراني همراه شواهد زيادي که جمع کرده بودم، به من کمک کردند. موضوع ديگري که در اين زمينه مؤثر واقع شد، مطالعه در شيوه تصحيح زبانهاي غربي بود؛ يعني شيوه اي که با لاخمن شروع شده بود و در واقع شيوه تصحيح علمي- انتقادي است که در غرب بيش از صد سال رواج دارد. ايراني ها هم از آن شيوه متأثر شده اند و در تصحيحات جديدشان سود برده اند؛ اما اين آشنايي به طور مستقيم نبوده، بلکه آن را از شرق شناساني که به تصحيح متون عربي و فارسي پرداخته بودند، ياد گرفتند و در کارهايشان به کار بردند. من روي اين شيوه بيشتر مطالعه کردم. بعد درباره خود شيوه تصحيح علمي- انتقادي که در غرب رواج داشت، مطالعه کردم. شيوه اي هم که براي تصحيح شاهنامه به کار بردم، برگرفته از همين شيوه غربي است. البته با تغييراتي که اين شيوه با مقتضيات زبان فارسي و ادب فارسي جور دربيايد.
يعني آن را با زبان فارسي هماهنگ کرديد.
به. بايد با خط و زبان و ادب فارسي هماهنگ مي شد. آن شيوه را نمي شد يک به يک در مورد تصحيح متون فارسي پياده کرد و به کار برد.

آيا شما نخستين کسي هستيد که اين شيوه هماهنگ با زبان فارسي را به کار برده ايد؟
 

فکر نمي کنم پيش از من کسي به اين شيوه متون فارسي را تصحيح کرده باشد. اين شيوه البته در مورد متون غربي هم به کار نرفته؛ براي اينکه خاص شيوه متون فارسي تهيه شده است؛ منتها بر گرفته از شيوه غربي است؛ يعني شيوه تصحيح همان شيوه غربي است، اما مطابق با ويژگيهاي زبان فارسي.

حالا به ضلع دوم مثلث مي رسيم، يعني فردوسي. فردوسي کيست؟ شاعر است؟ مورخ است؟ داستانسرا است؟ اصلاً چه اتفاقي مي افتد که فردوسي، فردوسي مي شود؟ ما امثال فردوسي هم داشتم که حماسه سرايي کردند؛ اما مانند او نامدار نشدند. فردوسي در حقيقت کيست؟
 

فردوسي مانند بسياري ديگر از شاعران و نويسندگان گذشته خودمان است که چيز زيادي از آنها نمي دانيم! او در سال 329 خورشيدي در دهي به نام «باژ» در توس از توابع شهر کنوني مشهود متولد مي شود. کنيه اش «ابوالقاسم»، اسمش گويا «منصور»، تخلصش «فردوسي» و گويا نام پدرش «حسن» است. در يکي از سالهاي عمرش ازدواج کرده بود و داراي پسري شد که در 37 سالگي درگذشت و شاعر مرثيه آن را در شاهنامه آورده است. اين چيزي است که مي توانم درباره شرح حال فردوسي بگويم. اين که بعد از او دختري باقي مانده بوده يا نه، و توضيحات ديگري مانند اينکه آيا زن او در زمان زندگي شاعر فوت کرده يا پس از او زنده بوده، اينها را صددرصد نمي دانيم و اطلاعات زيادي در اين زمينه نداريم؛ ولي در مورد «وضعيت طبقاتي» و «مذهب» فردوسي اطلاعات بيشتري داريم.
فردوسي در يک خانواده «دهقان» متولد و بزرگ شده بود. وقتي مي گوييم دهقان، منظور کشاورز و برزگري نيست که بيل به دست مي گيرد و به کشاورزي مي پردازد. منظور از دهقان در زمان فردوسي، يک مالک متوسط است. دهقانان همان دنباله دهگانان يا نجباي روستايي عهد ساساني بودند. که سواد هم داشتند. در زمان ساسانيان فرهنگ و مراکز فرهنگي در روستاها بود نه در شهر. در شهرها تنها در خانواده هاي اشرافي و درباري فرهنگ و سواد به چشم مي خورد و کمتر در کوچه و بازار وجود داشت؛ ولي در روستاها، در جايي که دهقانان صاحب زمين زندگي مي کردند، فرهنگ ايراني و آگاهي از گذشته و تاريخ بيشتر رواج داشت. فردوسي از اين طبقه بود. اين يکي از تعلقات خاص فردوسي را به فرهنگ ايراني نشان مي دهد و يکي از عوامل بسيار مهمي بود که از فردوسي، فردوسي مي سازد که ما مي شناسيم!
جرياني در زندگي فردوسي رخ مي دهد که آگاهي و خودآگاهي فرهنگي و اين ويژگي طبقاتي را بيشتر شعله ور مي کند و به آن دامن مي زند و آن حکومت «ابومنصور عبدالرزاق» در شهر توس است. وقتي ابومنصور عبدالرزاق در شهر توس به حکومت مي رسد، در برابر سامانيان داعيه پادشاهي مي کند. دستور مي دهد که موبدان و صاحبان کتب و دهقانان از شهرهاي مختلف خراسان به توس بيايند و در آنجا شاهنامه منثور را که بعداً به نام خود او به شاهنامه ابومنصوري شهرت پيدا کرد، تأليف کنند. اين حرکت در فردوسي تأثير زيادي مي گذارد. در واقع اين شهر خودش يک محيط سياسي- فرهنگي مي شود. فردوسي در اين زمان، جواني 17 ساله بود و اين مسأله نيز در چنين جواني شور و مهر به ايران را شعله ور مي کند. اين رويداد بسيار مهمي در زندگي فردوسي محسوب مي شود. البته 17 سال که گفتم، زماني است که در طي آن شاهنامه ابومنصوري به پايان رسيده بود. فردوسي تمام کودکي و جواني خودش را در محيطي به سر مي برد که محيط آداب و فرهنگ و فعاليتهاي سياسي ابومنصور است. اينجاست که آگاهي فرهنگي و دلبستگي هاي طبقاتي فردوسي آمده از طبقه دهقان، با شوري سياسي نيز همراه مي شود.
در مورد مذهب فردوسي هم تا اين حد اطلاع داريم که او صددرصد شيعي مذهب و به احتمال بسيار زياد دوازده امامي بود. بايد در نظر داشت که در آن زمان، تشيع در ايران يک جنبش ملي بود و فقط جنبه ديني نداشت. آن زمان اهل تسنن کساني را که شيعه بودند (حالا يا هفت امامي يا دوازده امامي(، با کساني که مجوس خوانده مي شدند (يعني زرتشتي ها) و آنهايي که زنديق خوانده مي شدند (يعني مانوي ها)، همه را در يک رديف قرار مي دادند! معتقد بودند که اينها دست به يکي کرده اند که ايران گذشته را دوباره زنده کنند و در واقع به پيروزي عرب خاتمه دهند. اينها در اين سوءظن بودند. همه اين عوامل در زندگي فردوسي مرثر بود. شاهنامه را بعد از اينکه به نثر گفته شده بود، نخست دقيقي آغاز کرد که آن را به نظم در بياورد؛ ولي بعد از اينکه هزار و چند بيتي گفت، کشته شد و دنباله کارش را فردوسي گرفت و ادامه داد و هزار بيت او را در کتاب خودش مي آورد. اين کار فردوسي بسيار بسيار ارجمند بود. خيلي کار بزرگوارانه اي کرد؛ و گرنه اين ابيات دقيقي از بين رفته بود. او نيازي هم نداشت که هزار بيت از کتابش را از شاعر ديگري بگيرد، بلکه مي توانست خودش آن را بسرايد. اين کار بسيار بزرگوارانه بود. فردوسي بقيه کار را انجام داد و بين 30 تا 35 سال از عمرش را بر سر اين کار گذاشت و شاهنامه اي را که ما امروز مي بينيم، سرود؛ البته به مرور زمان و متأسفانه به دست کاتبان در اين شاهنامه دست برده شد. حالا اميدواريم بتوانيم با گذشت زمان اين کتاب را تا حدودي به آن چيزي که فردوسي گفته بود، نزديک کنيم.

با توجه به هزار بيتي که از دقيقي موجود است، فکر مي کنيد اگر خود او سرودن شاهنامه را ادامه مي داد، مي توانست چنين شاهنامه اي خلق کند؟ چه شباهتها و تفاوتهايي بين نوع نگاه و بيان دقيقي و فردوسي وجود دارد؟
 

به طور حتم کتاب ديگري از آب درمي آمد! البته دقيقي شاعري ملي و بسيار ايران دوست است؛ اما در سخن، چيرگي فردوسي را ندارد. سخن او به نسبت و در مقايسه با سخن فردوسي خيلي خشک و بي روح و بي جان است. فردوسي حتي در جواني استادتر از دقيقي بود. ديگر اينکه دقيقي بيش از اندازه در جزئيات ماجرا مي ماند. البته اگر او شاهنامه را تا به پايان به صورت همين هزار بيت ادامه داده بود و همين داستانهايي را که فردوسي گفته، او هم مي گفت، شاهنامه پرحجم تر مي شد و جزئيات بيشتري را به ما مي داد؛ ولي بي جان تر و از نظر ادبي سست تر مي شد.

به نظر مي رسد سرايش شاهنامه اي با اين بزرگي و زيبايي نمي تواند کار انساني باشد که پيش از آن شعري نگفته باشد. اطلاعات موجود در اين باره چه مي گويند؟ شما وضعيت شاعري فردوسي پيش از سرايش شاهنامه را چگونه ديده ايد؟ به جز شاهنامه، اشعار ديگري از فردوسي در دست داريم؟
 

فردوسي شاهنامنه را پش از مرگ دقيقي آغاز کرد. امکان دارد که داستان بيژن و منيژه را پيش از مرگ دقيقي گفته باشد؛ ولي اصولاً شاهنامه را نزديک به 40سالگي آغاز کرد، در حالي که بيشتر شاعران، شاعري را تا بيست سالگي مي آموزند و پس از آن شعر مي گويند. به طور حتم فردوسي اشعاري داشته؛ ولي متأسفانه از دست رفته و اين به خاطر شهرت شاهنامه است. در جُنگها و تذکره ها اشعاري به او نسبت مي دهند که شايد چند بيتي از آنها اصيل و متعلق به فردوسي باشد؛ ولي بقيه الحاقي است و از او نيست؛ اما جاي شک نيست که فردوسي جز شاهنامه اشعاري داشته است؛ اشعار زيادي در قالب هاي غزل و قصيده و جز آن که به ما نرسيده اند؛ چون نمي شود يک مرتبه در سنين بالا شروع کرد به شاعري و آن هم با چنين طبعي که ما مي بينيم و با چنين تسلطي بر سخن!
در مورد فردوسي بايد به دو نکته مهم توجه داشت: فردوسي از يک رو شاعري چيره دست و داستانسرايي بزرگ و از روي ديگر يک مورخ بزرگ است. او براساس منابع کتبي کار کرده- چه در بخش حماسي و داستاني شاهنامه و چه در بخش تاريخي آن- بسيار امانت دار بوده و هيچ چيز را از راه روايت شفاهي نگرفته است، بلکه همه روايتهايي که در دست داشته، مدون بودند؛ يعني همان شاهنامه ابومنصوري که گفتم و براساس آن شاهنامه را سروده است. او مورخ بسيار دقيق و امانت داري بود؛ به اين موضوع کمتر توجه شده است؛ يعني به اهميت تاريخي شاهنامه در بخش ساسانيان. نه فقط شرح رويدادهاي تاريخي، بلکه بسياري از آداب و رسوم و قوانين کشوري و لشکري و مسائل ديگر عهد ساسانيان در اين بخش تاريخي شاهنامه است که کمتر به آن توجه شده است.

شما معتقديد تمامي منابع فردوسي براي سرودن شاهنامه مکتوب بوده است؛ پس اينکه همسر فردوسي داستانها را به زبان پهلوي و به صورت آواز مي خوانده و پس از ترجمه، فردوسي آنها را به نظم درآورده، مردود است؟
 

بله، همه منابع فردوسي نوشتاري بوده است. راجع به آواز خواندن همسر فردوسي و غيره، اينها مطالبي است که از خطبه داستان «بيژن و منيژه» گرفته و نادرست بسط داده اند.

حالا مي رسيم به ضلع سوم، يعني شاهنامه! مهمترين صفتي که به شاهنامه داده مي شود، اين است که مي گويند منظومه اي حماسي. شاهنامه براي شما چه معنايي دارد؟ همين طور که گفتيد، بخشهاي تاريخي هم دارد؛ اما عده اي شاهنامه را «افسانه»، «اسطوره» يا «داستان» مي دانند. شما چه تعريفي براي شاهنامه داريد؟
 

شاهنامه داراي چندين جنبه است. در مورد محتواي شاهنامه بايد گفت: اساطير و حماسه و داستانهاي ايراني و آداب و رسوم گذشته ايران در همه زمينه هاي خانوادگي، اجتماعي، درباري، لشکري و کشوري در اين کتاب جمع آوري شده و همچنين بخشي از رويداداها و تاريخ ايران در آن است. در مورد تأثير شاهنامه هم بايد گفت: شاهنامه بزرگترين ستون خيمه زبان فارسي است و بزرگترين ديرک اين خيمه به حساب مي آيد. ما هيچ اثري به زبان فارسي نداريم که اين همه واژه و اصطلاح زبان ما را در خودش داشته باشد. بايد گفت: يک اثر ادبي طراز اول زبان فارسي است و بر بسياري از شاعران و نويسندگان و مورخان و هنرمندان و توده مردم تأثير عميق گذاشته. هيچ شاعر و نويسنده اي از تأثير شاهنامه برکنار نبوده است. مورخان نيز اين کتاب را به عنوان يک اثر تاريخي خوانده اند و از آن بهره گرفته اند. از هنرمندان نقاش گرفته تا برسد به آنها که روي بشقاب و کوزه نقاشي مي کشيدند، از شاهنامه الهام گرفته اند. همه اينها از صحنه هاي شاهنامه استفاده کرده اند. حتي ما امروز بسياري از نامهايي که روي بچه ها مي گذاريم، از شاهنامه گرفته ايم؛ چون اين نامهاي ايراني پيش از فردوسي صورت ديگري داشته. براي مثال ما نام بچه را «فريبرز» مي گذاريم؛ در حالي که اين نام پيش از فردوسي «برزفري» بوده است. حتي ورزش باستاني ما از شاهنامه تأثير پذيرفته است. اگر خواسته باشيد تمام جنبه هاي نفوذ شاهنامه در زندگي ايراني را روي کاغذ بياوريد، مي توانيد يک کتاب بزرگ بنويسيد. بسياري از نويسندگان، شاعران و هنرمندان ما سعي کرده اند براساس شاهنامه کارها و تأليفات ديگري انجام دهند، اشعار ديگري بسرايند، فيلم و نمايش تهيه کنند. شما مي بينيد که بدين ترتيب هيچ اثري را ما در زبان فارسي و يا يکي از زبانهاي ايراني نداريم که به اندازه شاهنامه در زندگي فرهنگي ما تأثير گذاشته باشد.
مي توان گفت يکي از دلايل بزرگي شاهنامه همين است که از وجوه مختلف برخوردار است؛ يعني نيامده يک جهت را بگيرد و از بخشهاي ديگر غافل شود؛ مثلاً شاعري مانند «خاقاني» به زبان و ترکيب سازي در شعر مي پردازد و بيشتر آن را مورد توجه قرار مي دهد و بخشهاي ديگر را از ياد مي برد. همين کار باعث مي شود که اشعار خاقاني مخاطب خاص داشته باشد و تنها بر بخشي از آدمها و زندگي تأثير بگذارد؛ اما فردوسي در شاهنامه از همه جهات به شکلي مناسب و به اندازه سود مي برد.
البته کساني مانند «خاقاني» شاعران بزرگي هستند؛ ولي ديوان او در مقايسه با شاهنامه مانند يک قطره در برابر درياست. او اشعاري دارد که براي گروهي خوانندگان اهل فن لذت بخش است؛ ولي به هيچ وجه با شاهنامه از نظر ادبي و هنري قابل مقايسه نيست. نه تنها خاقاني، بلکه هيچ شاعر ديگري در ايران اين همه تأثير و اين همه اهميت بر زندگي ايراني نداشته. البته شاعران بزرگ ديگري هم هستند که ما هرگز نبايد فراموش کنيم؛ شاعراني مانند: نظامي، مولوي، سعدي، حافظ و حتي شاعران ديگر که بعد از اينها در درجه دوم اهميت هستند. اينها همه شاعران بزرگ ما هستند و ما همه را دوست داريم و اشعارشان را با لذت مي خوانيم، و بعضي از اينها مثل حافظ بر زندگي ما خيلي تأثير گذاشته اند و ما به اشعارشان علاقه خاصي داريم و از صميم قلب مي خوانيم؛ ولي وجوه شاهنامه و اهميت آن بسيار زياد است و تأثير آن در تمامي زندگي ايراني بيش از آن چيزي است که بتوانيم شاعر ديگري را با او مقايسه کنيم. در فرهنگ ها و در کشورهاي ديگر جهان نيز کمتر شاعري را مي توانيم پيدا کنيم که به اين اندازه بر زندگي معنوي آن کشور تأثير گذاشته باشد.

امروزه بيشتر مردم با شنيدن نام شاهنامه به ياد اين مي افتند که دو نفر با پوشيدن لباسهاي آهني در حال جنگ با هم هستند و در آخر يکي آن ديگري را بلند مي کند مي زند زمين؛ يعني شاهنامه را داستاني جنگي مي بينند. آيا شاهنامه کتاب آموزش جنگ و نبرد است؟
 

شاهنامه برعکس آن چيزي که بعضي ها تصور مي کنند، کمتر کتاب جنگ و نبرد است. اتفاقاً يکي از ايرادهايي که بعضي از شرق شناسان بر شاهنامه در سنجش آن با «ايلياد» گرفته اند، همين است؛ مثلاً روکرت معتقد است: «شاهنامه نسبت به ايلياد هومر کمتر جسم دارد و بيشتر روح دارد.» منظورش اين است که صحنه هاي جنگ و نبرد در شاهنامه کمتر از ايلياد است؛ ولي معنويت شاهنامه و جان و روان شاهنامه بيشتر است. اگرچه صحنه هاي نبرد در شاهنامه کوتاه است، ولي بسيار مصور و زيباست. همان طور که روکرت مي گويد، اين کتاب، کتاب جنگ و نبرد نيست؛ بلکه کتاب معنويات است. در اختلافات هدف از آغاز جنگ نيست، بلکه سخن بر سر اختلاف عقايد است که رانجام وقتي هيچ راه حلي وجود ندارد، کار به جنگ مي کشد.

چه ويژگيهايي در شاهنامه وجود دارد که آن را نسبت به آثار مشابه خودش در ايران و خارج از ايران برتر مي کند و باعث مي شود مردم بيشتري به آن گرايش پيدا کنند؟
 

در حماسه هاي ايراني پهلوانان مثل جاهل ها يا بچه ها هستند. بي بهانه مي زنند تو سر و کله هم. به جزئي ترين اختلات، ميان پهلوانان نفاق مي افتد و مثل بچه ها که بازي مي کنند، سر يک چيز کوچک دعوا مي شود، يا مثل جاهل ها يکدفعه براي هم شاخشانه مي کشند. تمام جنگ و جدال پهلوانان با هم بي بهانه، کودکانه و ابلهانه است. در حالي که در شاهنامه اصلاً دعوا و مبارزه دو پهلوان براساس اختلاف در بينش است. در درجه اول هم سعي مي کنند که با گفتگو آن را حل کنند؛ مثل رستم و اسفنديار. اين دو گفتگوهاي درازي مي کنند که اين اختلاف را حل کنند، ولي يک اختلاف عقيدتي است و با هم سر مسأله اي اختلاف عقيده دارند. در داستان «رستم و اسفنديار» در توضيح شرايط بندگي نسبت به پادشاه، رستم يک عقيده دارد و اسفنديار عقيده اي ديگر و هر دو هم احترام يکديگر را دارند؛ ولي در اين موضوع با هم اختلاف عقيده دارند. سعي مي کنند کار به جدال نکشد. روزها با هم بحث مي کنند، از هم جدا مي شوند، باز به هم مي پيوندند، تا آنجا که سرانجام مشکل هيچ جوري حل نمي شود، آن وقت است که کار به نبرد مي کشد. در مورد جنگ با خارجيان نيز همين است. اختلاف هميشه عللي دارد و سعي مي شود حل شود و چون حل نمي شود، کار به جنگ مي کشد. ضمن بيان اين اختلاف عقيده ها، معنويت شاهنامه به ما شناسانده مي شود. در عين حال ما به آداب و رسوم گذشته پي مي بريم که چه جور فکر مي کردند. وقتي دو پهلوان بدون هيچ نوع درگيري عقيدتي، گرزشان را برمي دارند و بر سر و کول هم مي زنند، ما ديگر به افکار و انديشه هاي آنها پي نمي بريم؛ ولي وقتي روزها سر مطلبي بحث کردند، متوجه مي شويم که نياکان ما درباره مسائل چگونه فکر مي کردند. متوجه مي شويم که چه نحله هاي فکريي وجود داشته و چه اختلافات فکري و انديشه و عقايد در اجتماع و در دربار و در ميان سپاهيان و در ميان طبقات مختلف کشور بوده. در نتيجه فرهنگ و گذشته خودمان را آن طور که واقعيت است، مي شناسيم. در حالي که آثار حماسي ديگر را که مي خوانيم، چيزهاي زيادي نسبت به گذشته به دست نمي آوريم. جز اينکه يک عده هميشه با هم مي جنگند و فکر مي کنيم کشور ما يک باغ وحش بوده که در قفسهايش را باز کرده بودند و حيوانها افتاده بودند به جان همديگر! ولي در شاهنامه اين جور نيست. شما مي توانيد تک تک قهرمانان شاهنامه را بياوريد و شخصيت شان را ترسيم کنيد و بگوييد بيژن چنين آدمي است، گيو چنين آدمي است و اين طور فکر مي کنن، شخصيت رستم اين است و شخصيت اسفنديار اين. همه اينها شخصيت هايي دارند که داراي پستي و بلندي و داراي نقاط ضعف و مثبت است. وقتي مي رويم سراغ پهلوانان حماسه هاي ديگر، مي بينيم شخصيتي ديوار مانند و مسطح دارند. شما نمي دانيد که اينها چطوري فکر مي کنند و يا انديشه شان چيست؟ حرفشان چيست؟ عقيده شان درباره مسائل چيست؟ اين تفاوت بزرگي است که شاهنامه با آثار حماسي ديگر دارد. اگر بخواهيد در همه زمينه ها اين تفاوتها را بياوريد، يک کتاب مي شود.
شاهنامه بيشتر از اينکه ايراني باشد، انساني است؛ يعني برخلاف آنچه عده اي فکر مي کنند شاهنامه به ايراني بودن تأکيد دارد، بر انساني بودن تأکيد دارد يعني قبول ندارد همه بميرند و تنها ايرانيان بمانند، بلکه در داستانهايش احترام به تمام انسانها را به تصوير مي کشد. انديشه زندگي در کنار يکديگر بيشر به چشم مي آيد. حتي در جنگها نيز بيشتر سعي مي شود کار به صلح بينجامد؛ يعني وجود يک نگاه جهاني و صلح خواه.
بينش جهاني شاهنامه را مي توان به سه بخش جهاني، ايران و فردي بخش کرد: بينش جهاني شاهنامه نبرد در راه نيکي و داد و امنيت و صلح و آباداني بر ضد بدي و بيداد و ناامني و جنگ و ويرانگري است. کارهاي نيک اگرچه بيشتر از ايرانيان سر مي زند، ولي بيگانگان نيز يکسره از آن بي بهره نيستند. همچنين اگرچه بدي بيشتر کار دشمنان است، ولي گهگاه از ايرنيان نيز سر مي زند. از اين رو وظفه دفاع از نيکي بيشتر يک وظيفه جهاني است تا تنها ايراني. اين بينش جهاني شاهنامه است.
بينش ايراني شاهنامه يکي در وظيفه دفاع از ميهن است و ديگر در نگهداشت آيينهاي پسنديده ايراني؛ از آيينهاي درباري و اشرافي گرفته تا اجتماعي و خانوادگي. اين بينش ايراني است، يعني بايد از ميهن دفاع کرد و به آيينهاي خوب ايران اعتقاد داشت. بينش فردي شاهنانه يکي در نگهداشت ادب گفتار و رفتار است و ديگر در دفاع از حيثيت فردي و جستن نام نيک که غالباً زير اصطلاح «نام و ننگ» بيان مي گردد؛ يعني فرد بايد وقتي حرف مي زند، بداند چه مي گويد و وقتي عمل مي کند، بايد وظيفه خودش را بداند. از حيثيت فردي خودش دفاع کند و به دنبال نام نيک برود. در شاهنانه مرتب مي خوانيد: «نام و ننگ». بينش شاهنامه در عين حال بينش سراينده آن نيز به حساب مي آيد. از اين رو اين بينش نه تنها در طي داستانها با اعتقاد و صميمت به بيان مي آيد، بلکه سراينده در هر فرصت مناسبي با پند و اندرز خود آن را تأييد و تأکيد مي کند.

پيشنهاد مي کنم نگاهي هم به حضور زنان در شاهنامه بيندازيم. گفته مي شود شما بيتهاي زن ستيز در شاهنامه را الحاقي عنوان کرده ايد و معتقديد که اينها اصيل نيست. دلايل شما براي الحاقي بودن اين بيتها چيست؟
 

اولاً نظر من اين است کساني که در اين زمينه تحقيق کرده اند و مقاله اي نوشته اند و نسبت زن ستيزي به شاهنامه داده اند، هر بيتي را از هر جا که دلشان خواسته، گرفته اند و به شاعر نسبت داده اند. بعضي ها با شاعران ملي خوب نيستند. مي ترسند اگر شخصيت يک شاعري بالا برود و از او بيشتر سخن گفته شود، نوبت به آنها نرسد! در نسبت دادن ديدگاه زن ستيزي به فردوسي، يا غرض ورزي بوده يا بعضي ها خيلي ابله اند و نمي دانند براي اينکه بيتي را به شاعري نسبت دهند، بايد بدانند که واقعاً آن حرف از آن شاعر هست يا نه؟ تاه وقتي گفتيم واقعاً آن حرف از آن شاعر است، بايد فهميد که آيا عقيده شخصي خودش است يا عقيده مأخذش؟ من در اين مورد نامه کوچکي نوشتم که در مجله «نشر دانش» منتشر شد. در آنجا گفته ام که اين بيتهاي زن ستيزانه در شاهنامه، يک گروهش کلاً الحاقي است؛ يعني ما در هيچ يک از اين نسخه هاي شاهنامه نداريم، مانند: «زن و اژدها هر دو در خاک به» يا: «زنان را ستايي، سگان راستا». اين بيتها در هيچ کدام از نسخه هاي شاهنامه نيست؛ يعني کسي که به اين ابيات استناد مي کند، حتي اينها را در هيچ يک از چاپ ها که ما داريم پيدا نکرده، بلکه رفته اينها را از يک فرهنگ يا نسخه خطي متأخري آورده يا اينکه از زبان کسي شنيده است. مي بينيد که اصلاً نگفته اين بيتها از کجا آمده. اينها بيتهايي هستند که بايد آنها را کنار گذاشت.
مي ماند بيتهايي که زن ستيزانه است و مال شاهنامه هستند و از قلم فردوسي آمده اند. اينها سه نوع اند: يک نوع، بيتهايي هستند که عقيده شخصيت هاي داستان را مي گويند؛ مثلاً افراسياب اگر از دخترش منيژه ناراحت مي شود و حرفي ضد زن مي زند يا بيژن يک جايي به منيژه توهين مي کند. اين عقيده فردوسي نيست، بلکه عقيده آن شخص داستاني است. همچنان که شما اگر امروز يک رمان بنويسيد، عقيده يک يک پهلوانان داستان عقيده نويسنده نيست؛ نويسنده آنها را ساخته. اگر اين جور باشد، پس فردوسي فقط زن ستيز نيست، بلکه کتک خور هم است، کتک زن هم هست! مگر هر چيزي که در شاهنامه اتفاق افتاده، عقيده فردوسي است؟ اگر اين جوري باشد، وقتي بيژن به منيژه مي گويد: «زنان را زبان هم نماند به بند»، خوب اگر عقيده فردوسي زن ستيزي است، همين جا تمام مي شود؛ ولي مي بينيد منيژه به بيژن اعتراض مي کند که: چرا تو چنين حرفي را به من مي زني؟ پس عقيده بيژن است که به منيژه توهين مي کند و در برابرش اعتراض منيژه را هم گوش مي کند و بعد، از کارش عذرخواهي مي کند. بنابراين بخشي از اين موارد، عقايد اشخاص شاهنامه است؛ چه در مورد زن ستيزي باشد و چه زن ستايي. چه موضوع جنگ ستايي باشد، چه جنگ نکوهي. هر چيزي که فکرش را بکنيد.
دوم اينکه بخشي از اينها در مأخذ فردوسي بوده. وقتي که بوران (همان که ما پوران دخت مي گوييم) به پادشاهي مي رسد، اين مصرع «چون زن شاه شد، کارها گشت خام» مي آيد. خوب هر کسي که اين را بشنود، مي گويد فردوسي مخالف زنهاست. به خصوص در اين مورد اعتقاد دارد که زن نبايد پادشاه بشود. حالا شما در مآخذ پيش از فردوسي، يعني در طبري و در ثعالبي مي بينيد عين اين سخن در مورد بوران و اول پادشاهي بوران آمده؛ و حتي ثعالبي نسبت مي دهد که اين سخن از پيامبر اسلام(ص) است. وقتي به ايشان گفتند در ايران زني پادشاه شد، فرمود: «وقتي زن به پادشاهي رسيد، کار اينها خراب است». بنابراين سخني نيست که فردوسي از خودش سروده باشد. فردوسي به خاطر امانت داري از آن چيزي که در مأخذ بوده، نقل کرده؛ يعني در شاهنامه ابومنصوري بوده و فردوسي هم آن را از چشم ما نينداخته است. گفتم که فردوسي، مورخ است و آن هم مورخي امانت دار. اينها را بايد در نظر بگيريم.
سومين دليل، ممکن است احتمالاً بيتهايي هم از خود فردوسي باشد که بگوييم اينها عقيده فردوسي است؛ ولي اينها بايد جستجو بشود. من اينها را نديده ام و نمي توانم برايش مثال بزنم. در حالي که براي دو تاي قبلي مثال زدم؛ يعني بايد در موردشان بحث شود. فردوسي هم فرزند زمان خودش بوده و در زمان او نسبت به زن جور ديگري فکر مي کردند. هنوز اجتماع ما يک اجتماع زن ستيز است و من آرزو دارم همين هايي که به فردوسي به عنوان زن ستيز حمله مي کنند، به اندازه او به برابري زن و مرد اعتقاد داشته باشند که ندارند!
تا نسل گذشته مادربزرگها و حتي مادران ما خودشان نسبت به خودشان جور ديگري فکر مي کردند. خودشان را کمتر از مردها مي دانستند. از طرف ديگر اين همه زنان که در شاهنامه داراي عقيده و نقش هستند، اينها را ما هيچ در ادبيات فارسي نداريم؛ چرا اينها را حساب نمي کنند؟ شما گَرديه را ببينيد، شيرين را ببينيد، اينها هر کدام صاحب عقيده هستند. در مورد هر مسأله اي که رخ مي دهد، مردها با آنها مذاکره مي کنند. رودابه را ببينيد که هميشه زال با گفتگو مي کند و عقيده اش را مي پرسد. اينها را چرا نمي بينيد؟ اينها را هم بايد ديد. بنابراين به همين سادگي همين جوري به خاطر يک بيت که معلوم نيست در کدام نسخه يا در کجاي شاهنامه و در چه زمينه اي آمده است و يا بيتهاي پس و پيشش چه پيوندي دارد، سخن از زن ستيزي، نه تنها نادرست، بلکه بدجنسي است. اين کار سوءنظر و سوءقصد است.

نگاه شخصي فردوسي را به زن چگونه ديده ايد؟ يعني زن از نگاه فردوسي بيشتر يک قهرمان است، شخصيت پشت پرده است و يا...؟
 

شما در آغاز «بيژن و منيژه» توصيف فردوسي را مي بينيد که از «مهرباني» که در سراي اوست، صورت مي گيرد. بعضي ها معتقدند اين مهربان يا زن فردوسي بوده يا يک معشوق خيالي است. در هر دو صورت مي بينيد که فردوسي در اين توصيف چه احترامي براي زن قائل است. اگر کسي بخواهد عقيده فردوسي را نسبت به زن بداند، بهترين راه و مثالش، خطبه آغاز بيژن و منيژه است که از خود فردوسي است؛ يعني در مورد خودش دارد صحبت مي کند. در اين مورد لازم نيست بحث کنيم که آيا قهرمان شاهنامه است يا در مآخذ شاهنامه بوده؟ مي بينيم آنجا که دارد عقيده شخصي اش را مي گويد و پاي يک زن در ميان است، با چه احترام، محبت و مهرباني نسبت به او صحبت مي کند؛ بنابراين فردوسي زن ستيز نبود، ولي خوب نسبت به زن همان جور فکر مي کرد که نسبت به مردها فکر مي کرد؛ يعني يک نگاه کلي داشت. اگر زني داراي شخصيت خوبي بود، به او خوب نگاه مي کرد و اگر بد بود به او بد نگاه مي کرد. نه به خاطر اينکه زن بود، بلکه به خاطر اينکه شخصيتش خوب يا بد بود. به زن فقط به صورت يک انسان نگاه مي کند با صفات بد يا صفات خوب. با هر چه در او هست، نه اينکه چون زن است، حتماً داراي صفات خوب است، حتماً داراي صفات بد است؛ اين نيست. زن براي او يک انسان است، مثل همه انسانهاي ديگر، داراي صفات نيک و صفات بد. زني هم ممکن است هر دو صفات را داشته باشد. همچنان که يک مرد اين طور است. من چنين تشخيصي نسبت به نظر فردوسي دارم.

نقش اجتماعي زنها را در خود شاهنامه و نه در نگاه فردوسي، چگونه مي بينيد؟
 

زنها در شاهنامه همه جور نقش دارند که اين يک آيينه از نقش زنها در ايران ساساني است. چرا؟ چون ما در شاهنامه هم معشوقه داريم؛ هم زنان مادر داريم؛ مثل فرانک که آن جور فداکاري براي فريدون مي کند که به دست ضحاک کشته شنود و او را از اين ور به آن ور مي برد و نجاتش مي دهد، مخفي اش مي کند تا به پادشاهي مي رساند. زني داريم مثل گُردآفريد که مي جنگد. زني داريم مثل گُرديه که سياستمدار است و شديداً ايران دوست، و با برادرش بحث مي کند که اين کار را نبايد کرد و اين کار را بايد کرد. مي بينيم اين زن سياستمدار است و در مسائل سياسي و اجتماعي حضور دارد. زني داريم مثل رودابه که مادر است و در عين حال نسبت به شوهرش همسري خانه دارد. زني دارم مثل کتايون که غمخوار شوهرش است. زني داريم که بد صفت است مثل سودابه که در آغاز زني مهربان است، در زماني که هنوز معشوق است و بعداً تبديل به يک زن بدطينت وانتقام گير مي شود. ما همه جور زني داريم با همه جور عقايد. همان طور مردهايي داريم با شخصيت هاي مختلف با نقاط ضعف و مثبت؛ زنهايي هم داريم داراي شخصيت هاي متفاوت، کارهايي متفاوت و نقاط مثبت و منفي. فردوسي نه زن ستيز است و نه زن ستا، بلکه به زن مانند يک انسان نگاه مي کند با تمام نقاط مثبت و منفي که مي تواند داشته باشد. همچنان که به يک مرد نگاه مي کند؛ يعني نه زن را مي برد در آسمان فرشته اش بکند، و نه از او يک شيطان مي سازد. هيچ کدام اينها نيست. زن خوب داريم، زن بد هم داريم؛ مرد خوب داريم، مرد بد هم داريم!

شما در مقاله اي گفته ايد: «من از ميان داستانهاي حماسي ايراني و غيرايراني که مي شناسم، از ايلياد گرفته تا شاهنامه فتحعلي خان صبا، داستاني به عظمت رستم و اسفنديار، اين ايراني ترين داستان ايراني نديده ام». مگر چه ويژگيهايي در اين اثر هست؟
 

اول در مورد بهترين بودنش بگويم، بعد در مورد ايراني ترينش. اين داستان از اين جهت «بهترين» است که درگيري عقيدتي آن، يعني آن چيزي که در ادبيات غرب به آن «Conflict» مي گويند، در هيچ داستاني در شاهنامه و ديگر حماسه هاي ايراني و غيرايراني که من مي شناسم، اين گونه حلاجي نشده؛ يعني رستم و اسفنديار در اين داستان به محض اختلاف به سر و کله هم نمي زنند، بلکه زيبايي تمام داستان در اين است که هر دو مي کوشند با تمام نيرو و قوا و دوز و کلک به توافق برسند. نه تنها يک درگيري با يکديگر دارند، بلکه يک درگيري هم با خودشان دارند؛ يعني رستم هم با اسفنديار درگير است، هم با خودش که: «من با اين پهلوان که نه مي توانم بکشمش و نه مي توانم به حرفش گوش بدهم، چکار کنم؟» اسفنديار هم در عين اينکه يک درگيري با رستم دارد، يک درگيري هم با خودش دارد که: «اين رستم نه دست به بند مي دهد که من فرمان شاه را اجرا کنم و ببرمش، و نه مي توانم بکشمش»؛ براي اينکه مردي است که يک عمر به اين مملکت خدمت کرده است. نمي دانند چه کار کنند! نه رستم مي داند چه کار کند و نه اسفنديار. و اين پيچيدگي در داستان، داستان را به زيباترين فرم خودش رسانده است و سخن فردوسي هم در اين داستان در اوج زيبايي است. ابيات حماسي در اين داستان بيش از هر داستان ديگر است. به اين دليل رستم و اسفنديار بهترين داستان ايراني است.
حالا چرا «ايراني ترين» است؟ براي اينکه گفتگوهايي که اين دو با هم مي کنند، آن لافها که مي زنند و رجزخوانيها و تعارف هايي که نسبت به هم مي کنند، درست آن ويژگيهاي اخلاقي مردم ايران را نشان مي دهد. البته حالا ديگر به اين صورت وجود ندارد؛ ولي ما هنوز حس مي کنيم که چنين چيزهايي بوده است که شايد در کودکي ما بود که يواش يواش تحت تأثير فرهنگ غرب و تحت تأثير جهاني شدن و تحت تأثير مادي شدن اجتماع، دارد از بين مي رود؛ ولي آن جوانمردي ها چه در صورت نيکويش و چه در صورت لاف و رجزخواني هايش ايراني است. محيط داستان ايراني است، نيرنگها و دوز و کلک ها ايراني است، جوانمردي ها و خوبيها ايراني است؛ يعني اخلاق ايراني در اين داستان خيلي زياد است. بهترين و ايراني ترين داستان ماست که داريم.

در تمام دنيا به روز کردن آثار کهن و معرفي آنها مرسوم است. براي اينکه شاهنامه را به روز کنيم و بتوانيم به تمام دنيا عرضه کنيم، چه راهکارهايي پيشنهاد مي کنيد؟ چگونه بايد شاهنامه را به روز کرد که به بزرگي و عظمت آن آسيبي نرسد؟
 

اينجا دو مطلب است: يکي متن اصلي شاهنامه است. ما در اين راه نبايد شاهنامه را مدرن بکنيم و به زبان امروزي دربياوريم، بلکه بايد تمام تلاش تصحيح اين باشد که به سخن اصلي فردوسي نزديک تر بشويم. دوم؛ شناساندن شاهنامه در يک سطح بزگتر است؛ يعني در سطحي که تنها اهل فن و اهل زبان و اهل ادبيات آن را نفهمند، بلکه توده مردم هم بتوانند آن را بفهمند. در اينجا بايد به کارهاي متعددي دست زد. البته يک کار اين است که شاهنامه را براي کودکان و جوانان به نثر ساده مي نويسند؛ يا اينکه شاهنامه را به همان صورت که هست، توضيح مي دهند؛ ولي اينها به تنهايي کافي نيست و استفاده از هنرهاي مختلف براي شناساندن شاهنامه لازم است؛ مثلاً نقاشي کشيدن از صحنه هاي شاهنامه روي پرده، روي بشقاب و از اين جور چيزها و استفاده از هنر تئاتر و فيلم مدرن؛ يعني لااقل بتوانيم از چهارده پانزده داستان عالي شاهنامه فيلم بسازيم؛ ولي نه از اين نوع فيلم ها که ارزش هنري ندارند. با توجه به اينکه ساختن چنين فيلم هايي نياز به امکانات دارد، فکر مي کنم اين کار از دست فيلمسازان داخلي ساخته نباشد. اين کار احتياج به فيلمنامه نويس، خياط، آهنگساز، دکور و... دارد. ديالوگهاي درست بايد تهيه بکنند. به بازيگرهاي قوي احتياج دارد که بتوانند از عهده نقشها برآيند. همين جوري نمي شود هر کسي، مثل لاتها بيايد و بگويد من رستمم! بايد در وهله اول کشورهايي که امکاناتش را دارند، تهيه کنند؛ بعد فيلمبرداريهاي ايراني مي توانند از رويش الگو بگيرند و خودشان به مرور مانند آنها را بسازند. پس يکي از راهها ساخت فيلم هاي سينمايي است که در کنار آن مي توان نمونه اش را براي کودکان ساخت. فيلم هاي کارتون يا انيميشن. اينها بايد تهه شود که کودکان ما به جاي داستانهاي بي معناي خارجي، با اين داستانهاي زيباي شاهنامه آشنا شوند. شما فکر کنيد نشان دادن کارتون داستان زال و رودابه و داستان سيمرغ و پرهاي رنگينش با آن عظمت، چقدر کودکان را به شوق مي آورد. محتواي داستاني اينها که دو نفر نمي توانند به هم برسند، ولي آخر سر عشق هه موانع را از ميان مي برد و بالاخره به هم مي رسند. اينها بسيار زيباست. ما بايد از پيشرفتهاي هنر مدرن براي شناختن و شناساندن شاهنامه استفاده کنيم.

ما در ادبيات با عشق هاي مختلفي برخورد مي کنيم؛ مانند عشق هاي آسماني و غيره. عشق در شاهنامه را چطور مي بينيد؟
 

عشق در شاهنامه عشق طبيعي است. حاشيه رفتن ها و آه و ناله کردن و از اين چيزها در شاهنامه نمي بينيد. همان طور که زن به مرد اظهار عشق مي کند، مرد هم به زن اظهار عشق مي کند. خيلي طبيعي بيان قلبي خود را مي گويند و با هم آشنا مي شوند و احياناً زناشويي مي کنند. در عشق هاي شاهنامه با اين آه و ناله کردن ها روبرو نيستيد. عشق واقعاً يک کشش دروني است از يک جنس به جنس ديگر.
شاهنامه تصحيح شما چه ويژگيهايي دارد که در آثار ديگر ديده نمي شود؟ شما به چه نکاتي توجه کرده ايد که مصححان ديگر از آن غافل مانده اند؟ آيا اعتبار اين شاهنامه تنها به خاطر طول زماني است که برده؟
داوري درباره اعتبار تصحيح من را بايد ديگران انجام دهند؛ ولي چيزي که خودم درباره ويژگيهاي اين تصحيح مي توانم بگويم، اين است که اين تصحيح بعد از بررسي چهل و پنج نسخه شاهنامه دستنويس هاي اساسش تعيين شده است؛ يعني به طور ديمي چند دستنويس را انتخاب نکرديم، بلکه اول چهل و پنج نسخه شاهنامه را بررسي کرديم و از اين چهل و پنج نسخه، شانزده نسخه معتبتر را تشخيص داديم و آنها را انتخاب کرديم. دوم اينکه برخلاف بعضي تصحيح ها، داوري را از منتقدان نگرفتيم؛ يعني هر چيزي که در اين نسخه ها بوده، يا در متن آمده يا در حواشي است. از طرفي به منتقدان اين امکان را داديم که در مورد متن ما بحث کنند؛ يعني حواشي ما را دارند، مي توانند بحث بکنند که آيا اين ضبطي که ما انتخاب کرده و در متن قرار داده ايم، درست است يا نه، چيز ديگري درست است. البته هر کسي نمي تواند به خود چنين اجازه اي بدهد. در حالي که شاهنامه هايي که حواشي ندارند يا براساس يکي دو نسخه که معلوم نيست چه هستند و اعتبارشان چيست، تصحيح شده اند. اين تصحيح ها چنين امکاني را به منتقدان نمي دهد. گذشته از اين، حواشي ما با نظم بسيار ساده و زوديابي درست شده است؛ يعني اگر خواننده يک نگاه از متن به حاشيه زير صفحه انداخت، متوجه مي شود که نسخه هاي ديگر چگونه بودند. با اين کار، احتياج به صرف وقت زياد ندارد.
يعني حواشي مربوط به هر بيت زير صفحه آمده است.
بله، و آن هم به صورت بسيار ساده با مقداري علامت همه را روشن کرده ايم، نه اينکه چهار پنج جمله بلند براي يک مطلب کوچک بياوريم. اين حواشي امکان بحث و بررسي و تحقيق در بسياري از مسائل زبان و عقايد روزگاران پس از فردوسي را به ما مي دهد. اگر کسي بخواهد، مي تواند در آن تحقيق کند و بگويد که چرا کاتب اين بيتها را اضافه کرده؟ چرا کاتب در اينجا دست برده؟ علل اجتماعي اش چيست؟ علل ديني اش چه بوده؟ داراي چه عقايد و چه افکاري بوده؟ در تحول زبان فارسي گفتگو کند و غيره.

يعني ضمن آوردن بيت صحيح، دلايل دست برد کاتبان در آن و تغيير آن نيز معلوم شده است؟
 

خير، بلکه شرايط بررسي آن فراهم آمده است. گذشته از اين، تصحيح ما با يادداشتهايي همراه است که حدود دو هزار و پانصد صفحه است و در مجلدات جداگانه اي چاپ شده. آنجا گفته ايم چرا ما اين متن را انتخاب کرديم؛ چرا اين ضبط را انتخاب کرديم، به چه دليلي اين بيت الحاقي است، به چه دليل واژه الحاقي نيست و اصلي است. در آنجا ما بحث کرده ايم و گذشته از اين، در مورد ريشه بعضي روايات، اسامي، مسائل تاريخي و آداب و رسوم سخن گفته ايم. در نتيجه، شاهنامه را فراتر از يک تصحيح شناسانده ايم. مثل اينکه شما يک تابلوي نقاشي را ببينيد و لذت ببريد؛ اين فرق دارد تا اينکه يک کارشناس و هنرشناسي آنجا ايستاده باشد و در مورد زيباييها و دليل آنها توضيح بدهد. به اين نکات در تصحيحات ديگر شاهنامه اصلاً پرداخته نشده. حالا در مورد اينکه آيا به اين کار نياز است يا نه؛ آيا اين کار را ما درست انجام داديم يا نه، اينها داوري اش با من نيست. با ديگران است، با منتقدان است.

در مورد تصحيح هايي که تاکنون انجام شده و شما ديده ايد، چه چيزي است که احساس مي کنيد مورد توجه قرار نگرفته و شما بيشتر به آنها توجه کرده ايد؟ مثلاً در تصحح شاهنامه چاپ «مسکو» آنها از نسخه هاي کمتري استفاده کرده بودند و شما احساس کرديد با چهار يا پنج نسخه نمي شود اين شاهنامه را تصحيح کرد و از نسخه هاي بيشتري استفاده کرديد. چه نکات سستي را احساس کرديد که در تصحيح هايي که ايراني ها روي شاهنامه انجام داده اند، ناديده گرفته شده است؟
 

در مورد تصحيح هايي که ايراني ها انجام داده اند، مايل نيستم نامي ببرم و در آن مورد بحث بکنم؛ ولي در مورد شاهنامه چاپ مسکو، چون يک گروه خارجي دسته جمعي اين کار را انجام داده اند، مي توانم به طور کلي بگويم. اولاً در چاپ مسکو دستنويس هاي اساس تصحيح بسيار کم است و با اين چند دسنويس، نمي شود يک متن بزرگ مثل شاهنامه را تصحيح کرد. دوم اينکه خارجيها به چَم و خَم شعر فارسي آشنا نيستند و نمي توانند سخن سست را از الحاقي تشخيص بدهند. بنابراين، همين جور به طور ماشيني يک متن دستنويس را در متن قرار دادن و چند تا ديگر را در حاشيه آوردن، کار انجام نمي شود! چون اين جور ريزه کاريها را تشخيص نمي دادند، در نتيجه شيوه تصحيح آنها خيلي ماشيني است؛ يعني شيوه اي که يک نسخه اي را به عنوان اَقدم نسخ انتخاب مي کند و بقيه را در حاشيه مي آورد و ديگر مسئوليتي برعهده نمي گيرد که آيا آن چيزي که در متن دارد، درست است يا غلط؟ گذشته از اين، متأسفانه يکي از بزرگترين عيوب چاپ مسکو اين است که اينها به آنچه در دستنويس هاي خود داشتند، توجه کافي نکردند؛ براي مثال به بي نقطگي حروف توجه نکردند. اگر واژه اي حرف اول يا دوم يا يکي از حروفش نقطه نداشته، آنها آن را با نقطه خوانده اند. در حالي که ممکن است غلط خوانده باشند. ممکن است کسي ديگر بايد و نقطه را در جاي ديگر بگذارد، در نتيجه يک کلمه ديگر دربيايد. گذشته از اين، بسياري از کلمات را اصلاً نخوانده اند. ما واژه هاي زيادي در دستنويس هاي اساس چاپ مسکو داريم که در چاپ مسکو، نه در متن است نه در حاشيه. براي مثال به گويشهاي يک واژه توجه کنيد. ما داريم: «لا زوَرد»، «لاژوَرد» و «لاجورد»؛ ولي در چاپ مسکو فقط به يکي از آنها برمي خوريد، دو تاي ديگر را دور ريخته اند. ما داريم «کابُل» و «کاوُل»؛ آنها يکي را انتخاب کرده و ديگري را دور انداخته اند. در نتيجه شما نمي توانيد براساس چاپ مسکو در مورد واژه «کاوُل» بحث کنيد؛ چون چاپ مسکو آن را نياورده. در حالي که اين واژه وجود دارد. با وجودي که فقط چهار يا پنج نسخه در اساس کارشان بود، ولي به همين ها هم دقت کافي نکردند که هر چه در آنهاست بياورند. يا در مورد حروف اضافه، اگر بوده «بَر» و «به»، آنها «به» را انتخاب کرده اند و «بَر» را انداخته اند دور. به اين ترتيب غير از اينکه دستنويس هايش کم است، باز به خوبي هم خوانده نشده. مثل اين است که براي تصحيح تنها يک دستنويس داشته باشند. اين عيبي که من در مورد چاپ مسکو گرفتم، با توجه به اين است که تا اندازه اي در حواشي بعضي چيزها را آورده اند، حالا خودتان در مورد تصحيح هايي که همين اندازه را هم در حواشي ندارند، مي توانيد حساب کنيد که چه اعتباري دارند!
و آخرين سؤال اينکه انسان گاهي پس از سالها تلاش به نکته اي پي مي برد که مردم به آن دقت کافي ندارند و دوست دارد با پيش آمدن نخستين بهانه آن حرف را بزنند؛ حرفي که فکر مي کند شاه بيت حرفهايش است. اگر چنين نکته اي در ذهن شما هست و بايد گفته شود، ما دوست داريم شنونده آن باشيم.
موضوع کوچکي را که البته از نظر من بسيار مهم است، خيلي کوتاه عرض مي کنم. ما در عين اينکه بايد شاهنامه را بشناسيم و حتي به توده مردم و کودکانمان بشناسانم، بايد از عاميانه ساختن شاهنامه بپرهيزيم. نه شاهنامه، بلکه اصولاً همه قسمت هاي بزرک ادبيات فارسي را مانند حافظ و سعدي و مولوي را نبايد عاميانه کرد. اين کار در ميان مدت و درازمدت ارزش ادبي يک اثر و مقام ادبي والاي يک شاعر را پايين مي آورد. اگر مدام در مورد آن صحبت بشود، مدام در مورد آن گفتگو بشود، همه اش ما حرف از عرفان بزنيم، همه اش حرف از شاهنامه بزنيم، همه اش حرف از مولوي و حافظ بزنيم، اينها به مرور باعث کم ارزشي اثر مي شود. بايد کم گوي و گزيده گوي باشيم؛ يعني اين آثار را به طريق درست بشناسيم و بيش از اندازه در موردشان صحبت نکنيم. در سالهاي اخير اين همه مقاله و رساله و کتاب در مورد شاهنامه، مولوي، عرفان، حافظ و اينها نوشته شده که هشتاد درصدشان کتاب نيستند، بلکه متاب هستند! اين جور اثار به ادبيات و شخصيت هاي ادبي ما صدمه مي زنند. بايد تا آنجا که مي توانيم، از خواندن، نوشتن و تبليغ اين آثار چشم پوشي کنيم تا بزرگان ما مقامشان پايين نيايد. نيازي به اين همايشهايي که نمايشي برگزار مي شوند، نداريم. اينها ضرر مي زنند. حرفهاي هزار بار گفته شده هي تکرار مي شود، هي نوشته مي شود؛ ناشران سودجو هم دنبال انتشار اين جور حرفها هستند. آنها دنبال کتابهاي بازاري هستند که بيشتر بفروشند. حتي نوشته هاي تحقيقي را هي کوچک مي کنند، بزرگ مي کنند، يک جلدي مي کنند، دو جلدي مي کنند، حواشي اش را مي زنند، روزنامه اي مي کنند، و چه و چه و چه! اينها جز ضرر نيست! معتقدم حتي بايد با آن مبارزه بشود.
منبع:یزدان پرست، حمید؛ (1387) نامه ایران؛ مجموعه مقاله ها، سروده ها، و مطالب ایران شناسی، جلد چهارم، به کوشش حمید یزدان پرست، تهران، اطلاعات، چاپ یکم.



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط