شاهنامه و مخاطب جهاني
گفتگو با دکتر جلال خالقي مطلق
جلال خالقي مطلق، فردوسي و شاهنامه؛ سه ضلع مثلثي هستند که قرار است در موردشان صحبت کنيم. لطفاً از خودتان و کاري که انجام داده ايد، بگوييد.
سرگذشت من خيلي مختصر است و در زندگي من امواج و تلاطمي وجود نداشته. 20 شهريور 1316 در تهران متولد شدم؛ در همين شهر به دبستان و دبيرستان رفتم. تهران در آن زمان شهر کوچک و زيبايي بود، شکل شهرهاي قديم ايران؛ درختها و کوچه هاي زيبايي داشت؛ درخت گل اقاقي داشت و جمعيت از 300 هزار نفر بيشتر نبود؛ غير از اين شهر بود که امروز داراي بيش از 13 ميليون جمعيت و در واقع شهر بسيار بي چهره اي است. بعد از گرفتن ديپلم، به خارج از ايران رفتم و در آلمان در رشته هاي شرق شناسي و ژرمانيستيک و تاريخ و مردم شناسي تحصيل کردم. اينها رشته هايي بود که من تا آخر پيروي و پيگيري کردم. بعد رساله دکتري ام را در دانشگاه کُلن، با موضوع «زن در شاهنامه» به زبان آلماني نوشتم. البته من بيشتر از راه حماسه هاي غير ايراني به حماسه هاي ايراني رسيدم؛ يعني نخست حماسه هاي ملتهاي ديگر را مطالعه کردم. من در رشته ژرمانيستيک بيشتر به اين حماسه ها مي پرداختم. بعد از آنجا متوجه شاهنامه شدم. البته نه به اين صورت که با شاهنامه آشنا نبوده باشم، بلکه به عنوان رشته تحقيقي وارد شاهنامه شدم و به هر حال به هر علتي که بود، موضوع رساله ام را «زن در شاهنامه» گرفتم و در حين کار بود که متوجه شدم نسخه هاي شاهنامه يا بهتر بگويم چاپهاي شاهنامه داراي اعتبار کافي نيست.
در آن زمان تازه «چاپ مسکو» تقريباً به پايان رسيده بود. من روي آن و «چاپ مول» و «بروخيم» کار مي کردم که متوجه نقص اين چاپها شدم. از سال 1349 خورشيدي (1970 ميلادي) تصميم گرفتم دستنويس هاي شاهنامه را بررسي کنم. اين کار ده سال طول کشيد. از حدود 50 دستنويس شاهنامه ميکروفيلم و عکس گرفتم و روي آنها مطالعه کردم. در همين زمان بود که تصميم گرفتم به کار تصحيح شاهنامه بپردازم. 15 نسخه براي نيمه نخستين شاهنامه و 15 نسخه براي نيمه دوم آن انتخاب کردم؛ اما چون دو تا از نسخه ها تنها يکي از دو نيمه شاهنامه را داشت، در مجموع و به واقع مي شود گفت 16 نسخه شاهنامه را انتخاب کردم. در کنار آنها ترجمه عربي بنداري از شاهنامه را نيز قرار دادم. شاهنامه اثر بسيار مهمي است و در طول هزار سال مورد دستبردهاي زيادي قرار گرفته. از اين رو ناچار شدم سيستم خاصي براي ثبت نسخه بدلها و تهيه متن انتخاب کنم. همچنين در عين حال که تصحيح علمي و انتقادي است، تصحيحي تحقيقي نيز باشد؛ به اين معنا که همراه کار تصحيح، به يادداشتهاي توضيحي درباره شاهنامه پرداختم و مقالات متعددي در اين باره نوشتم. اين کار مدت زمان زيادي به طول انجاميد تا بالاخره در 8 دفتر و 5 مجلد يادداشتها به انجام رسيد. در اين کار دو تن از دوستان با من همکاري کردند: در دفتر ششم آقاي دکتر «محمود اميد سالار» و در دفتر هفتم آقاي «ابوالفضل خطيبي.»
بسياري اعتقاد دارند تصحيح اثر بزرگي همچون شاهنامه بهتر است به صورت گروهي صورت بگيرد. چطور شد که شما به تنهايي اقدام به تصحيح کرديد؟
از اول مي دانستيد اين همه زمان طول مي کشد يا اينکه با خودتان گفتيد: من شروع مي کنم، حالا زمانش بعداً مشخص مي شود!
دقيقاً مي دانستم که اينقدر طول مي کشد؛ يعني بعد از مدتي تقريباً توانستم محاسبه کنم و به يک زماني برسم که حداقل 30 سال و شايد تا 40 سال طول بکشد. اين زمان را حساب کرده بودم؛ منتها پيش خود اين طور حساب مي کردم که من کار را شروع مي کنم. تا آنجايي که از عهده و عمر من ساخته است، پيش مي روم؛ بعد، از آنجايي که کار بر زمين ماند، شايد ديگري آمد و دنباله کار را ادامه داد!
براي تصحيح شاهنامه، مطالعه چه آثاري را لازم ديديد و به آنها پرداختيد؟
يعني آن را با زبان فارسي هماهنگ کرديد.
به. بايد با خط و زبان و ادب فارسي هماهنگ مي شد. آن شيوه را نمي شد يک به يک در مورد تصحيح متون فارسي پياده کرد و به کار برد.
آيا شما نخستين کسي هستيد که اين شيوه هماهنگ با زبان فارسي را به کار برده ايد؟
حالا به ضلع دوم مثلث مي رسيم، يعني فردوسي. فردوسي کيست؟ شاعر است؟ مورخ است؟ داستانسرا است؟ اصلاً چه اتفاقي مي افتد که فردوسي، فردوسي مي شود؟ ما امثال فردوسي هم داشتم که حماسه سرايي کردند؛ اما مانند او نامدار نشدند. فردوسي در حقيقت کيست؟
فردوسي در يک خانواده «دهقان» متولد و بزرگ شده بود. وقتي مي گوييم دهقان، منظور کشاورز و برزگري نيست که بيل به دست مي گيرد و به کشاورزي مي پردازد. منظور از دهقان در زمان فردوسي، يک مالک متوسط است. دهقانان همان دنباله دهگانان يا نجباي روستايي عهد ساساني بودند. که سواد هم داشتند. در زمان ساسانيان فرهنگ و مراکز فرهنگي در روستاها بود نه در شهر. در شهرها تنها در خانواده هاي اشرافي و درباري فرهنگ و سواد به چشم مي خورد و کمتر در کوچه و بازار وجود داشت؛ ولي در روستاها، در جايي که دهقانان صاحب زمين زندگي مي کردند، فرهنگ ايراني و آگاهي از گذشته و تاريخ بيشتر رواج داشت. فردوسي از اين طبقه بود. اين يکي از تعلقات خاص فردوسي را به فرهنگ ايراني نشان مي دهد و يکي از عوامل بسيار مهمي بود که از فردوسي، فردوسي مي سازد که ما مي شناسيم!
جرياني در زندگي فردوسي رخ مي دهد که آگاهي و خودآگاهي فرهنگي و اين ويژگي طبقاتي را بيشتر شعله ور مي کند و به آن دامن مي زند و آن حکومت «ابومنصور عبدالرزاق» در شهر توس است. وقتي ابومنصور عبدالرزاق در شهر توس به حکومت مي رسد، در برابر سامانيان داعيه پادشاهي مي کند. دستور مي دهد که موبدان و صاحبان کتب و دهقانان از شهرهاي مختلف خراسان به توس بيايند و در آنجا شاهنامه منثور را که بعداً به نام خود او به شاهنامه ابومنصوري شهرت پيدا کرد، تأليف کنند. اين حرکت در فردوسي تأثير زيادي مي گذارد. در واقع اين شهر خودش يک محيط سياسي- فرهنگي مي شود. فردوسي در اين زمان، جواني 17 ساله بود و اين مسأله نيز در چنين جواني شور و مهر به ايران را شعله ور مي کند. اين رويداد بسيار مهمي در زندگي فردوسي محسوب مي شود. البته 17 سال که گفتم، زماني است که در طي آن شاهنامه ابومنصوري به پايان رسيده بود. فردوسي تمام کودکي و جواني خودش را در محيطي به سر مي برد که محيط آداب و فرهنگ و فعاليتهاي سياسي ابومنصور است. اينجاست که آگاهي فرهنگي و دلبستگي هاي طبقاتي فردوسي آمده از طبقه دهقان، با شوري سياسي نيز همراه مي شود.
در مورد مذهب فردوسي هم تا اين حد اطلاع داريم که او صددرصد شيعي مذهب و به احتمال بسيار زياد دوازده امامي بود. بايد در نظر داشت که در آن زمان، تشيع در ايران يک جنبش ملي بود و فقط جنبه ديني نداشت. آن زمان اهل تسنن کساني را که شيعه بودند (حالا يا هفت امامي يا دوازده امامي(، با کساني که مجوس خوانده مي شدند (يعني زرتشتي ها) و آنهايي که زنديق خوانده مي شدند (يعني مانوي ها)، همه را در يک رديف قرار مي دادند! معتقد بودند که اينها دست به يکي کرده اند که ايران گذشته را دوباره زنده کنند و در واقع به پيروزي عرب خاتمه دهند. اينها در اين سوءظن بودند. همه اين عوامل در زندگي فردوسي مرثر بود. شاهنامه را بعد از اينکه به نثر گفته شده بود، نخست دقيقي آغاز کرد که آن را به نظم در بياورد؛ ولي بعد از اينکه هزار و چند بيتي گفت، کشته شد و دنباله کارش را فردوسي گرفت و ادامه داد و هزار بيت او را در کتاب خودش مي آورد. اين کار فردوسي بسيار بسيار ارجمند بود. خيلي کار بزرگوارانه اي کرد؛ و گرنه اين ابيات دقيقي از بين رفته بود. او نيازي هم نداشت که هزار بيت از کتابش را از شاعر ديگري بگيرد، بلکه مي توانست خودش آن را بسرايد. اين کار بسيار بزرگوارانه بود. فردوسي بقيه کار را انجام داد و بين 30 تا 35 سال از عمرش را بر سر اين کار گذاشت و شاهنامه اي را که ما امروز مي بينيم، سرود؛ البته به مرور زمان و متأسفانه به دست کاتبان در اين شاهنامه دست برده شد. حالا اميدواريم بتوانيم با گذشت زمان اين کتاب را تا حدودي به آن چيزي که فردوسي گفته بود، نزديک کنيم.
با توجه به هزار بيتي که از دقيقي موجود است، فکر مي کنيد اگر خود او سرودن شاهنامه را ادامه مي داد، مي توانست چنين شاهنامه اي خلق کند؟ چه شباهتها و تفاوتهايي بين نوع نگاه و بيان دقيقي و فردوسي وجود دارد؟
به نظر مي رسد سرايش شاهنامه اي با اين بزرگي و زيبايي نمي تواند کار انساني باشد که پيش از آن شعري نگفته باشد. اطلاعات موجود در اين باره چه مي گويند؟ شما وضعيت شاعري فردوسي پيش از سرايش شاهنامه را چگونه ديده ايد؟ به جز شاهنامه، اشعار ديگري از فردوسي در دست داريم؟
در مورد فردوسي بايد به دو نکته مهم توجه داشت: فردوسي از يک رو شاعري چيره دست و داستانسرايي بزرگ و از روي ديگر يک مورخ بزرگ است. او براساس منابع کتبي کار کرده- چه در بخش حماسي و داستاني شاهنامه و چه در بخش تاريخي آن- بسيار امانت دار بوده و هيچ چيز را از راه روايت شفاهي نگرفته است، بلکه همه روايتهايي که در دست داشته، مدون بودند؛ يعني همان شاهنامه ابومنصوري که گفتم و براساس آن شاهنامه را سروده است. او مورخ بسيار دقيق و امانت داري بود؛ به اين موضوع کمتر توجه شده است؛ يعني به اهميت تاريخي شاهنامه در بخش ساسانيان. نه فقط شرح رويدادهاي تاريخي، بلکه بسياري از آداب و رسوم و قوانين کشوري و لشکري و مسائل ديگر عهد ساسانيان در اين بخش تاريخي شاهنامه است که کمتر به آن توجه شده است.
شما معتقديد تمامي منابع فردوسي براي سرودن شاهنامه مکتوب بوده است؛ پس اينکه همسر فردوسي داستانها را به زبان پهلوي و به صورت آواز مي خوانده و پس از ترجمه، فردوسي آنها را به نظم درآورده، مردود است؟
حالا مي رسيم به ضلع سوم، يعني شاهنامه! مهمترين صفتي که به شاهنامه داده مي شود، اين است که مي گويند منظومه اي حماسي. شاهنامه براي شما چه معنايي دارد؟ همين طور که گفتيد، بخشهاي تاريخي هم دارد؛ اما عده اي شاهنامه را «افسانه»، «اسطوره» يا «داستان» مي دانند. شما چه تعريفي براي شاهنامه داريد؟
مي توان گفت يکي از دلايل بزرگي شاهنامه همين است که از وجوه مختلف برخوردار است؛ يعني نيامده يک جهت را بگيرد و از بخشهاي ديگر غافل شود؛ مثلاً شاعري مانند «خاقاني» به زبان و ترکيب سازي در شعر مي پردازد و بيشتر آن را مورد توجه قرار مي دهد و بخشهاي ديگر را از ياد مي برد. همين کار باعث مي شود که اشعار خاقاني مخاطب خاص داشته باشد و تنها بر بخشي از آدمها و زندگي تأثير بگذارد؛ اما فردوسي در شاهنامه از همه جهات به شکلي مناسب و به اندازه سود مي برد.
البته کساني مانند «خاقاني» شاعران بزرگي هستند؛ ولي ديوان او در مقايسه با شاهنامه مانند يک قطره در برابر درياست. او اشعاري دارد که براي گروهي خوانندگان اهل فن لذت بخش است؛ ولي به هيچ وجه با شاهنامه از نظر ادبي و هنري قابل مقايسه نيست. نه تنها خاقاني، بلکه هيچ شاعر ديگري در ايران اين همه تأثير و اين همه اهميت بر زندگي ايراني نداشته. البته شاعران بزرگ ديگري هم هستند که ما هرگز نبايد فراموش کنيم؛ شاعراني مانند: نظامي، مولوي، سعدي، حافظ و حتي شاعران ديگر که بعد از اينها در درجه دوم اهميت هستند. اينها همه شاعران بزرگ ما هستند و ما همه را دوست داريم و اشعارشان را با لذت مي خوانيم، و بعضي از اينها مثل حافظ بر زندگي ما خيلي تأثير گذاشته اند و ما به اشعارشان علاقه خاصي داريم و از صميم قلب مي خوانيم؛ ولي وجوه شاهنامه و اهميت آن بسيار زياد است و تأثير آن در تمامي زندگي ايراني بيش از آن چيزي است که بتوانيم شاعر ديگري را با او مقايسه کنيم. در فرهنگ ها و در کشورهاي ديگر جهان نيز کمتر شاعري را مي توانيم پيدا کنيم که به اين اندازه بر زندگي معنوي آن کشور تأثير گذاشته باشد.
امروزه بيشتر مردم با شنيدن نام شاهنامه به ياد اين مي افتند که دو نفر با پوشيدن لباسهاي آهني در حال جنگ با هم هستند و در آخر يکي آن ديگري را بلند مي کند مي زند زمين؛ يعني شاهنامه را داستاني جنگي مي بينند. آيا شاهنامه کتاب آموزش جنگ و نبرد است؟
چه ويژگيهايي در شاهنامه وجود دارد که آن را نسبت به آثار مشابه خودش در ايران و خارج از ايران برتر مي کند و باعث مي شود مردم بيشتري به آن گرايش پيدا کنند؟
شاهنامه بيشتر از اينکه ايراني باشد، انساني است؛ يعني برخلاف آنچه عده اي فکر مي کنند شاهنامه به ايراني بودن تأکيد دارد، بر انساني بودن تأکيد دارد يعني قبول ندارد همه بميرند و تنها ايرانيان بمانند، بلکه در داستانهايش احترام به تمام انسانها را به تصوير مي کشد. انديشه زندگي در کنار يکديگر بيشر به چشم مي آيد. حتي در جنگها نيز بيشتر سعي مي شود کار به صلح بينجامد؛ يعني وجود يک نگاه جهاني و صلح خواه.
بينش جهاني شاهنامه را مي توان به سه بخش جهاني، ايران و فردي بخش کرد: بينش جهاني شاهنامه نبرد در راه نيکي و داد و امنيت و صلح و آباداني بر ضد بدي و بيداد و ناامني و جنگ و ويرانگري است. کارهاي نيک اگرچه بيشتر از ايرانيان سر مي زند، ولي بيگانگان نيز يکسره از آن بي بهره نيستند. همچنين اگرچه بدي بيشتر کار دشمنان است، ولي گهگاه از ايرنيان نيز سر مي زند. از اين رو وظفه دفاع از نيکي بيشتر يک وظيفه جهاني است تا تنها ايراني. اين بينش جهاني شاهنامه است.
بينش ايراني شاهنامه يکي در وظيفه دفاع از ميهن است و ديگر در نگهداشت آيينهاي پسنديده ايراني؛ از آيينهاي درباري و اشرافي گرفته تا اجتماعي و خانوادگي. اين بينش ايراني است، يعني بايد از ميهن دفاع کرد و به آيينهاي خوب ايران اعتقاد داشت. بينش فردي شاهنانه يکي در نگهداشت ادب گفتار و رفتار است و ديگر در دفاع از حيثيت فردي و جستن نام نيک که غالباً زير اصطلاح «نام و ننگ» بيان مي گردد؛ يعني فرد بايد وقتي حرف مي زند، بداند چه مي گويد و وقتي عمل مي کند، بايد وظيفه خودش را بداند. از حيثيت فردي خودش دفاع کند و به دنبال نام نيک برود. در شاهنانه مرتب مي خوانيد: «نام و ننگ». بينش شاهنامه در عين حال بينش سراينده آن نيز به حساب مي آيد. از اين رو اين بينش نه تنها در طي داستانها با اعتقاد و صميمت به بيان مي آيد، بلکه سراينده در هر فرصت مناسبي با پند و اندرز خود آن را تأييد و تأکيد مي کند.
پيشنهاد مي کنم نگاهي هم به حضور زنان در شاهنامه بيندازيم. گفته مي شود شما بيتهاي زن ستيز در شاهنامه را الحاقي عنوان کرده ايد و معتقديد که اينها اصيل نيست. دلايل شما براي الحاقي بودن اين بيتها چيست؟
مي ماند بيتهايي که زن ستيزانه است و مال شاهنامه هستند و از قلم فردوسي آمده اند. اينها سه نوع اند: يک نوع، بيتهايي هستند که عقيده شخصيت هاي داستان را مي گويند؛ مثلاً افراسياب اگر از دخترش منيژه ناراحت مي شود و حرفي ضد زن مي زند يا بيژن يک جايي به منيژه توهين مي کند. اين عقيده فردوسي نيست، بلکه عقيده آن شخص داستاني است. همچنان که شما اگر امروز يک رمان بنويسيد، عقيده يک يک پهلوانان داستان عقيده نويسنده نيست؛ نويسنده آنها را ساخته. اگر اين جور باشد، پس فردوسي فقط زن ستيز نيست، بلکه کتک خور هم است، کتک زن هم هست! مگر هر چيزي که در شاهنامه اتفاق افتاده، عقيده فردوسي است؟ اگر اين جوري باشد، وقتي بيژن به منيژه مي گويد: «زنان را زبان هم نماند به بند»، خوب اگر عقيده فردوسي زن ستيزي است، همين جا تمام مي شود؛ ولي مي بينيد منيژه به بيژن اعتراض مي کند که: چرا تو چنين حرفي را به من مي زني؟ پس عقيده بيژن است که به منيژه توهين مي کند و در برابرش اعتراض منيژه را هم گوش مي کند و بعد، از کارش عذرخواهي مي کند. بنابراين بخشي از اين موارد، عقايد اشخاص شاهنامه است؛ چه در مورد زن ستيزي باشد و چه زن ستايي. چه موضوع جنگ ستايي باشد، چه جنگ نکوهي. هر چيزي که فکرش را بکنيد.
دوم اينکه بخشي از اينها در مأخذ فردوسي بوده. وقتي که بوران (همان که ما پوران دخت مي گوييم) به پادشاهي مي رسد، اين مصرع «چون زن شاه شد، کارها گشت خام» مي آيد. خوب هر کسي که اين را بشنود، مي گويد فردوسي مخالف زنهاست. به خصوص در اين مورد اعتقاد دارد که زن نبايد پادشاه بشود. حالا شما در مآخذ پيش از فردوسي، يعني در طبري و در ثعالبي مي بينيد عين اين سخن در مورد بوران و اول پادشاهي بوران آمده؛ و حتي ثعالبي نسبت مي دهد که اين سخن از پيامبر اسلام(ص) است. وقتي به ايشان گفتند در ايران زني پادشاه شد، فرمود: «وقتي زن به پادشاهي رسيد، کار اينها خراب است». بنابراين سخني نيست که فردوسي از خودش سروده باشد. فردوسي به خاطر امانت داري از آن چيزي که در مأخذ بوده، نقل کرده؛ يعني در شاهنامه ابومنصوري بوده و فردوسي هم آن را از چشم ما نينداخته است. گفتم که فردوسي، مورخ است و آن هم مورخي امانت دار. اينها را بايد در نظر بگيريم.
سومين دليل، ممکن است احتمالاً بيتهايي هم از خود فردوسي باشد که بگوييم اينها عقيده فردوسي است؛ ولي اينها بايد جستجو بشود. من اينها را نديده ام و نمي توانم برايش مثال بزنم. در حالي که براي دو تاي قبلي مثال زدم؛ يعني بايد در موردشان بحث شود. فردوسي هم فرزند زمان خودش بوده و در زمان او نسبت به زن جور ديگري فکر مي کردند. هنوز اجتماع ما يک اجتماع زن ستيز است و من آرزو دارم همين هايي که به فردوسي به عنوان زن ستيز حمله مي کنند، به اندازه او به برابري زن و مرد اعتقاد داشته باشند که ندارند!
تا نسل گذشته مادربزرگها و حتي مادران ما خودشان نسبت به خودشان جور ديگري فکر مي کردند. خودشان را کمتر از مردها مي دانستند. از طرف ديگر اين همه زنان که در شاهنامه داراي عقيده و نقش هستند، اينها را ما هيچ در ادبيات فارسي نداريم؛ چرا اينها را حساب نمي کنند؟ شما گَرديه را ببينيد، شيرين را ببينيد، اينها هر کدام صاحب عقيده هستند. در مورد هر مسأله اي که رخ مي دهد، مردها با آنها مذاکره مي کنند. رودابه را ببينيد که هميشه زال با گفتگو مي کند و عقيده اش را مي پرسد. اينها را چرا نمي بينيد؟ اينها را هم بايد ديد. بنابراين به همين سادگي همين جوري به خاطر يک بيت که معلوم نيست در کدام نسخه يا در کجاي شاهنامه و در چه زمينه اي آمده است و يا بيتهاي پس و پيشش چه پيوندي دارد، سخن از زن ستيزي، نه تنها نادرست، بلکه بدجنسي است. اين کار سوءنظر و سوءقصد است.
نگاه شخصي فردوسي را به زن چگونه ديده ايد؟ يعني زن از نگاه فردوسي بيشتر يک قهرمان است، شخصيت پشت پرده است و يا...؟
نقش اجتماعي زنها را در خود شاهنامه و نه در نگاه فردوسي، چگونه مي بينيد؟
شما در مقاله اي گفته ايد: «من از ميان داستانهاي حماسي ايراني و غيرايراني که مي شناسم، از ايلياد گرفته تا شاهنامه فتحعلي خان صبا، داستاني به عظمت رستم و اسفنديار، اين ايراني ترين داستان ايراني نديده ام». مگر چه ويژگيهايي در اين اثر هست؟
حالا چرا «ايراني ترين» است؟ براي اينکه گفتگوهايي که اين دو با هم مي کنند، آن لافها که مي زنند و رجزخوانيها و تعارف هايي که نسبت به هم مي کنند، درست آن ويژگيهاي اخلاقي مردم ايران را نشان مي دهد. البته حالا ديگر به اين صورت وجود ندارد؛ ولي ما هنوز حس مي کنيم که چنين چيزهايي بوده است که شايد در کودکي ما بود که يواش يواش تحت تأثير فرهنگ غرب و تحت تأثير جهاني شدن و تحت تأثير مادي شدن اجتماع، دارد از بين مي رود؛ ولي آن جوانمردي ها چه در صورت نيکويش و چه در صورت لاف و رجزخواني هايش ايراني است. محيط داستان ايراني است، نيرنگها و دوز و کلک ها ايراني است، جوانمردي ها و خوبيها ايراني است؛ يعني اخلاق ايراني در اين داستان خيلي زياد است. بهترين و ايراني ترين داستان ماست که داريم.
در تمام دنيا به روز کردن آثار کهن و معرفي آنها مرسوم است. براي اينکه شاهنامه را به روز کنيم و بتوانيم به تمام دنيا عرضه کنيم، چه راهکارهايي پيشنهاد مي کنيد؟ چگونه بايد شاهنامه را به روز کرد که به بزرگي و عظمت آن آسيبي نرسد؟
ما در ادبيات با عشق هاي مختلفي برخورد مي کنيم؛ مانند عشق هاي آسماني و غيره. عشق در شاهنامه را چطور مي بينيد؟
شاهنامه تصحيح شما چه ويژگيهايي دارد که در آثار ديگر ديده نمي شود؟ شما به چه نکاتي توجه کرده ايد که مصححان ديگر از آن غافل مانده اند؟ آيا اعتبار اين شاهنامه تنها به خاطر طول زماني است که برده؟
داوري درباره اعتبار تصحيح من را بايد ديگران انجام دهند؛ ولي چيزي که خودم درباره ويژگيهاي اين تصحيح مي توانم بگويم، اين است که اين تصحيح بعد از بررسي چهل و پنج نسخه شاهنامه دستنويس هاي اساسش تعيين شده است؛ يعني به طور ديمي چند دستنويس را انتخاب نکرديم، بلکه اول چهل و پنج نسخه شاهنامه را بررسي کرديم و از اين چهل و پنج نسخه، شانزده نسخه معتبتر را تشخيص داديم و آنها را انتخاب کرديم. دوم اينکه برخلاف بعضي تصحيح ها، داوري را از منتقدان نگرفتيم؛ يعني هر چيزي که در اين نسخه ها بوده، يا در متن آمده يا در حواشي است. از طرفي به منتقدان اين امکان را داديم که در مورد متن ما بحث کنند؛ يعني حواشي ما را دارند، مي توانند بحث بکنند که آيا اين ضبطي که ما انتخاب کرده و در متن قرار داده ايم، درست است يا نه، چيز ديگري درست است. البته هر کسي نمي تواند به خود چنين اجازه اي بدهد. در حالي که شاهنامه هايي که حواشي ندارند يا براساس يکي دو نسخه که معلوم نيست چه هستند و اعتبارشان چيست، تصحيح شده اند. اين تصحيح ها چنين امکاني را به منتقدان نمي دهد. گذشته از اين، حواشي ما با نظم بسيار ساده و زوديابي درست شده است؛ يعني اگر خواننده يک نگاه از متن به حاشيه زير صفحه انداخت، متوجه مي شود که نسخه هاي ديگر چگونه بودند. با اين کار، احتياج به صرف وقت زياد ندارد.
يعني حواشي مربوط به هر بيت زير صفحه آمده است.
بله، و آن هم به صورت بسيار ساده با مقداري علامت همه را روشن کرده ايم، نه اينکه چهار پنج جمله بلند براي يک مطلب کوچک بياوريم. اين حواشي امکان بحث و بررسي و تحقيق در بسياري از مسائل زبان و عقايد روزگاران پس از فردوسي را به ما مي دهد. اگر کسي بخواهد، مي تواند در آن تحقيق کند و بگويد که چرا کاتب اين بيتها را اضافه کرده؟ چرا کاتب در اينجا دست برده؟ علل اجتماعي اش چيست؟ علل ديني اش چه بوده؟ داراي چه عقايد و چه افکاري بوده؟ در تحول زبان فارسي گفتگو کند و غيره.
يعني ضمن آوردن بيت صحيح، دلايل دست برد کاتبان در آن و تغيير آن نيز معلوم شده است؟
در مورد تصحيح هايي که تاکنون انجام شده و شما ديده ايد، چه چيزي است که احساس مي کنيد مورد توجه قرار نگرفته و شما بيشتر به آنها توجه کرده ايد؟ مثلاً در تصحح شاهنامه چاپ «مسکو» آنها از نسخه هاي کمتري استفاده کرده بودند و شما احساس کرديد با چهار يا پنج نسخه نمي شود اين شاهنامه را تصحيح کرد و از نسخه هاي بيشتري استفاده کرديد. چه نکات سستي را احساس کرديد که در تصحيح هايي که ايراني ها روي شاهنامه انجام داده اند، ناديده گرفته شده است؟
و آخرين سؤال اينکه انسان گاهي پس از سالها تلاش به نکته اي پي مي برد که مردم به آن دقت کافي ندارند و دوست دارد با پيش آمدن نخستين بهانه آن حرف را بزنند؛ حرفي که فکر مي کند شاه بيت حرفهايش است. اگر چنين نکته اي در ذهن شما هست و بايد گفته شود، ما دوست داريم شنونده آن باشيم.
موضوع کوچکي را که البته از نظر من بسيار مهم است، خيلي کوتاه عرض مي کنم. ما در عين اينکه بايد شاهنامه را بشناسيم و حتي به توده مردم و کودکانمان بشناسانم، بايد از عاميانه ساختن شاهنامه بپرهيزيم. نه شاهنامه، بلکه اصولاً همه قسمت هاي بزرک ادبيات فارسي را مانند حافظ و سعدي و مولوي را نبايد عاميانه کرد. اين کار در ميان مدت و درازمدت ارزش ادبي يک اثر و مقام ادبي والاي يک شاعر را پايين مي آورد. اگر مدام در مورد آن صحبت بشود، مدام در مورد آن گفتگو بشود، همه اش ما حرف از عرفان بزنيم، همه اش حرف از شاهنامه بزنيم، همه اش حرف از مولوي و حافظ بزنيم، اينها به مرور باعث کم ارزشي اثر مي شود. بايد کم گوي و گزيده گوي باشيم؛ يعني اين آثار را به طريق درست بشناسيم و بيش از اندازه در موردشان صحبت نکنيم. در سالهاي اخير اين همه مقاله و رساله و کتاب در مورد شاهنامه، مولوي، عرفان، حافظ و اينها نوشته شده که هشتاد درصدشان کتاب نيستند، بلکه متاب هستند! اين جور اثار به ادبيات و شخصيت هاي ادبي ما صدمه مي زنند. بايد تا آنجا که مي توانيم، از خواندن، نوشتن و تبليغ اين آثار چشم پوشي کنيم تا بزرگان ما مقامشان پايين نيايد. نيازي به اين همايشهايي که نمايشي برگزار مي شوند، نداريم. اينها ضرر مي زنند. حرفهاي هزار بار گفته شده هي تکرار مي شود، هي نوشته مي شود؛ ناشران سودجو هم دنبال انتشار اين جور حرفها هستند. آنها دنبال کتابهاي بازاري هستند که بيشتر بفروشند. حتي نوشته هاي تحقيقي را هي کوچک مي کنند، بزرگ مي کنند، يک جلدي مي کنند، دو جلدي مي کنند، حواشي اش را مي زنند، روزنامه اي مي کنند، و چه و چه و چه! اينها جز ضرر نيست! معتقدم حتي بايد با آن مبارزه بشود.
منبع:یزدان پرست، حمید؛ (1387) نامه ایران؛ مجموعه مقاله ها، سروده ها، و مطالب ایران شناسی، جلد چهارم، به کوشش حمید یزدان پرست، تهران، اطلاعات، چاپ یکم.