عصر مغول و نفوذ ايرانيان در چين

به رغم حوادث خونباري که هجوم وحشيانه مغول در پي داشت، ايرانيان توانستند به تدريج مغولان را رام کنند و فرهنگ اصيل خود را جلوه گر سازند. آنچه در پي مي آيد، به اختصار به همين موضوع در روزگار نبيره چنگيز، قوبيلاي مي پردازد.
دوشنبه، 19 دی 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عصر مغول و نفوذ ايرانيان در چين

عصر مغول و نفوذ ايرانيان در چين
عصر مغول و نفوذ ايرانيان در چين


 

نويسنده : دکتر شيرين بياني




 
به رغم حوادث خونباري که هجوم وحشيانه مغول در پي داشت، ايرانيان توانستند به تدريج مغولان را رام کنند و فرهنگ اصيل خود را جلوه گر سازند. آنچه در پي مي آيد، به اختصار به همين موضوع در روزگار نبيره چنگيز، قوبيلاي مي پردازد.
زمامداري قوبيلاي قاآن آغاز عصر جديدي در امپراتوري جهاني مغول به شمار مي آيد و با دوران سي ساله قبل از آن تفاوت بسيار دارد: دوران گذشته، زمان کشورگشاييها، ايجاد حکومتهاي موقت در مناطق اشغالي شرق و غرب، اطمينان نداشتن از پشت مرزها و رويارويي با تشنجها و شورشها در مناطق اشغالي بود؛ همه اين موارد سبب مي شد که دستگاه گرداننده فاقد سکون و آرامش لازم براي رويارويي و تطابق با تحولات جديد و متوالي، و استقرار اصول و موازين تازه و يکدست در سراسر امپراتوري باشد؛ ولي سرانجام با فتح سراسري چين و سپس ايران در آخرين سالهاي زندگي مُنگوقاآن و وضع قوانين جديد اقتصادي و اجتماعي به توسط او که آميزه اي از سنن مغولي و قوانين رايج در ممالک مفتوحه بود، دوران سکون و آرامش و شکل گرفتن کامل حکومت آغاز شد. در واقع دوره قوبيلاي قاآن عصر سروري عنصر مغول بر نيمي از جهان محسوب مي شود.
حکومت مغولان، پس از فتح کامل چين ، مجذوب فرهنگ و تمدن کهن و اصيل آن مملکت وسيع، دست نخورده، متمدن و ثروتمند شد، و با انتخاب پکن به پايتختي، پايتخت از مغولستان به چين انتقال يافت. ممالک متصرفي جديد در جهان به فرزندان و خويشان امپراتور واگذار گشت، و خلاصه براي مغولان برخورداري از نعمات و برکات ناشي از سلطه بر بخش وسيعي از جهان، که تا آن زمان بي سابقه بود، آغاز شد.
به اين ترتيب بود که امپراتوري مغول که در اين دوره از اقيانوس کبير تا فاصله اي نه چندان دور از درياي مديترانه را شامل مي شد، به تعبير امروزي به صورت کنفدراسيوني درآمد که ممالک فدرال با حفظ استقلال داخلي، در موارد بسيار کلي و عمومي، از مرکز امپراتوري فرمان دريافت مي داشتند؛ خراجهاي متداول را مي پرداختند، در جشنها و قوريلتاها همراه با هداياي گرانبها و فراوان شرکت مي کردند و قواي انساني و مادي در اختيار سپاه امپراتوري قرار مي دادند.
امپراتوري مغول در دوران طولاني حکومت قوبيلاي قاآن (658- 693هـ) طبيعتاً چنان مجذوب فرهنگ و تمدن چيني گرديد که تقريباً ماهيت مغولي خويش را از دست داد و چيني مآب شد. آداب و رسوم مغولي تحت الشعاع سنتهاي چيني قرار گرفت. مغولستان که با وجود نقل و انتقالات جانشيني، کم و بيش طبق تقسيمات اوليه در دست شاهزادگان چنگيزي باقي مانده بود، و با قرار گرفتن بر سر راه چين به ايران و اروپا، نفوذ فرهنگ ها و تمدن هاي شرق و غرب را در خود پذيرفته، دستخوش دگرگونيهاي مادي و معنوي فراوان شده بود، پس از انتخاب پکن به پايتختي و از اعتبار افتادن قراقروم، و با اولويتي که حکوت براي چين قايل شد، به تدريج به انزواي گذشته خزيد و تا امروز با تمام زير و بمهاي ادوار، تقريباً حالت سنتي خود را حفظ کرده است.
امپراتور با آنکه خود از مدتها پيش بر اثر تبليغات رهبانان چيني رسماً بودايي شده بود؛ سياست نياکان خويش را که اعطاي آزادي مذهبي به همه اقوام و ملل بود، دنبال کرد و دستور داد متون بودايي، انجيل، توران و قرآن را به زبان مغولي ترجمه کردند.(1) آزادي مذهبيي که قوبيلاي با شيوه مغولي در چين رواج داد، در آن مملکت بيگانه نبود و سابقه اي طولاني داشت. ولي آنچه در حکومتهاي چيني و مغولي بي سابقه بود، نحوه کاربرد اين آزاديها بود: چينيها از فرهنگ و تمدن اديان گوناگون براي پيشبرد هنر و صنعت خود استفاده مي کردند؛ در حالي که مغولان اقوام گوناگون را براي هدفهاي توسعه طلبانه و اقتصادي به کار مي گرفتند.
سياست آزادي مذهب، سبب گرديد که، با وجود رخنه کامل اداريها و نظاميان چيني در دستگاه حکومت، ايرانيان طبق روش خاص خود، و با سابقه اي که در دوران گذشته کسب کرده بودند، نفوذ خويش را گسترش دهند. سلطنت طولاني قوبيلاي، عصررقابت و رويارويي خطرناک دو عنصر چيني و ايراني در دستگاه مغول است که با وجود بعد مسافت و بيگانه بودن ايرانيان مي توان به جرأت ادعا کرد که تفوق و برتري با عنصر ايراني بوده است.
در اولين فتوحات در چين شمالي، اداره مناطق مفتوحه به دست يک شخصيت ايراني به نام محمود يلواج سپرده شد؛ و از آن زمان بود که پاي ايرانيان در کار حکومت چين گشوده گرديد. سبب راه يافتن ايرانيان کارآزموده در چين افسانه اي و دوردست آن بود که در زماني که مغولان هنوز بر سراسر چين مسلط نشده بودند، سپردن حکومت نواحي اشغالي به چينيها را دور از حرم و احتياط مي ديدند، ضمناً در بين افراد خود نيز اشخاص کاردان و با کفايتي که بتوانند چنين شغلهاي حساسي را برعهده گيرند، نمي يافتند.
اينک براي روشن شدن بهتر موضوع به شرح چگونگي استقرار خاندانهاي بزرگ ايراني در چين مي پردازيم: گذشته از خاندان محمود يلواج، که پسران و نوادگانش نسل به نسل دست اندر کار سياست بوده اند، يکي از شخصيتهاي ديگر، که خود و افراد خانواده اش تا چند نسل در چين مهمترين شغلها را داشتند، سيد اجل بخاري نام داشت که کار خود را از زمان مُنگوقاآن شروع کرده بود. جد سيد اجل، که از خاندانهاي متنفذ و اصيل بخارا محسوب مي شد، در زمان سلجوقيان به علت اختلافات سياسي با حکومت، از موطن خود گريخته، به چين پناهنده شده بود و به تدريج پس از تهاجم مغول، نوادگان وي به خدمت آنان درآمدند و در زمره کارگزاران مهم قرار گرفتند.
سيد اجل با تجربه هايي که در چين اندوخته بود، از جانب منگوقاآن به حکومت قراچانگ منصوب گشت و مأموريت وي سبب شد که مسلمانان پراکنده در اين ايالت گرد آيند و مرکزيتي ايجاد کنند. قراچانگ، که ياچي نيز خوانده مي شد، همان يون- نان (Yon-Nan) امروزي است، و به همين دليل اکثر مسلمانان چين امروزي را در خود جاي داده است؛ و در آن روز نيز ايالتي بزرگ و آباد بود که اکثريت قريب به اتفاق اهالي آن را مسلمانان تشکيل مي دادند. حکومت اين ايالت ابتدا با يعقوب بيگ، پسر علي بيگ، از نوادگان محمود يلواج، بود که يکي پس از ديگري به حکومت رسيدند.
پس از آنکه قوبيلاي مغولستان را ترک کرد و در چين مستقر شد، سيد اجل بخاري را به علت کفايت و تجربه کافي به مقام وزارت منصوب کرد، و پسرش- ناصرالدين- را به حکومت قراچانگ فرستاد. سيد اجل مدت بيست و پنج سال وزير قاآن بود(2) و به قول خواجه رشيدالدين فضا الله: «به اجل مسمي وفات يافت؛ و اين از نوادر است». به راستي شخصيتي که چنين مدتي طولاني حساس ترين شغلها را در دستگاه مغول به عهده داشته باشد و به مرگ طبيعي از دنيا برود، جزء استثناهاي کم نظير است.
پس از مرگ اين وزير، نواده اش ابوبکر، به اين مقام رسيد و مانند جدش لقب سيد اجل گرفت. ابوبکر نيز بسيار مورد مهر قاآن بود؛ مدت وزارتش دو سال طول کشيد و آنگاه درگذشت. اين وزير هفت برادر داشت که هر يک عهده دار شغل مهم و حساسي بود. خاندان سيد اجل نه تنها در چين، بلکه در ايران نيز شهرتي فراوان کسب کرد و به همين دليل «سيد اجل» در دستگاه مغول خود لقبي شد از «معتبرترين القاب و اسامي» که در مواقع بخشيدن امتياز به وزيري، او را به اين عنوان ملقب مي کردند!
در اين دوره، در دستگاه حکومتي يک عنوان چيني نيز متداول گرديد که فنچان خوانده مي شد و به معني وزير بود. وزير بزرگ را شوفنچان مي گفتند، به معني زبده وزرا و وزير بيدار؛ و همچنين بايان فنچان به معني وزير توانگر و ثروتمند. سيد اجل بخاري لقب بايان فنچان نيز داشت، و برادران و برادرزادگان و نوادگانش نيز، که هر يک در شهري حاکم بود، عنوان فنچان داشتند.(3)
پس از مرگ ابوبکر، امير احمد بناکتي، ايراني ديگري، به مقام وزارت رسيد که قبلاً در دستگاه يکي از خاتونهاي قوبيلاي خدمت مي کرد. امير احمد در مدت تصدي در اين مقام پس از قاآن بزرگترين و ثروتمندترين شخصيت در چين به شمار مي رفت، و دوره وزارتش اوج قدرت ايرانيان در دستگاه امپراوري مغول بوده است. مارکوپولو درباره اهميت و شهرت وي چنين مي گويد: «مردي بود گستاخ، محتال و در خان نفوذ بسيار داشت؛ به اندازه اي که خان به او هرگونه آزادي عمل داده بود، و او هم هر چه دلش مي خواست مي کرد. ابداً به ادارات رسمي من جمله دادگستري، اعتنايي نداشت و هر که دشمن او بود يا برخلاف ميلش قدم برمي داشت، کارش ساخته بود. کافي بود نزد امپراتور برود و بگويد: قربان، فلاني عليه سلطنت قيام کرده و جزايش مرگ است! خان هم برحسب معمول جواب مي داد: هر نوع صلاح مي داني، اقدام کن با اين وضع احدي جرأت مخالفت با او را نداشت. همه مردم، حتي رجال درجه اول مملکت، هميشه در حال وحشت به سر مي بردند... احمدمرد مطلق العنان چين بود.» (4) اين وزير داراي جواهرات بي بديل بود و از جانب سلطان لقب شوفنچان داشت.(5) تعداد پسران وي به بيست و پنج تن مي رسيد که هر يک شاغل مقامي بزرگ در مملکت بودند. به اين ترتيب مي توان ادعا کرد که چين تا حدي در تيول خاندان امير احمد بناکتي بود.
در اينجا با سؤالي روبرو مي شويم که حايز اهميت است و منابع ما چيزي درباره آن نگفته اند و آن اينکه: آيا اين وزيران ايراني الاصل مقيم مرکز امپراتوري تا حدي به اوضاع موطن اصلي خود هم مي انديشيده اند؟ به اين پرسش مي توان چنين پاسخ داد که هر چند به علت اشتغالات داخلي و جدايي روزافزون دستگاه مرکزي از ايران و بعد مسافت، مجال زيادي براي بروز چنين علقه هايي باقي نمي ماند، و ماندگار بودن در چين و با خود داشتن همه افراد خانواده، موجب بوده است که از وطن اصلي ترک علاقه کنند، با اين حال دور از تصور نيست که توانسته باشند مانع دخالت بي رويه سلاطين در ايران شده باشند، و همچنين حکومت ايران توانسته باشد از طريق اينان آسانتر به خواستهاي خود جامه عمل بپوشاند و به امتيازاتي دست يابد. شايد همين عامل کمک کرده باشد تا حکومت مرکزي از کارهاي داخلي ايران فارغ بماند و حکومت مغولي مستقر در اين سرزمين را به حال خود واگذارد؛ بدان حد که در حدود پنجاه سال پس از چنگيزخان، وابستگي ايران به پايتخت در حد تشريفات و رد و بدل کردن سفيران و هدايا و خراج سالانه تقليل يافت و چندي نگذشت که پس از قوبيلاي، اين رشته ارتباط باز هم باريکتر شد.
بنا به آنچه گذشت و با نيرو گرفتن روز افزون عنصر ايراني، کارگزاران چيني و مغولي که موقع و مقام خويش را متزلزل مي ديدند و به هراس افتاده بودند، همواره در جستجوي راهي مي گشتند تا به نوعي در تضعيف اين گروه بکوشند، و از هر حادثه اي براي تحريک و دسيسه چيني بر ضد ايرانيان بهره گيرند. براي نمونه بلوايي را که در دوران وزارت امير احمد بناکتي اتفاق افتاد نقل مي کنيم تا شاهدي بر اين معني باشد: در خلال وزارت امير احمد بناکتي، در ايران، يهوديان که به دنبال فتوحات هلاکو درصدد کسب قدرت بودند و پيوسته به دنبال بهانه مي گشتند، به عرض اباقا که وليعهد بود، رسانيدند که: در قرآن آيه اي وجود دارد که مي فرمايد: اقتلوا المشرکين کافّه: يعني: همه مشرکان شايسته کشتنند. اباقا که به هراس افتاده بود، طي نامه اي قوبيلاي را از اين موضوع آگاه کرد و از وي نظر خواست. ضد اسلاميها و ضد ايراني هاي مقيم دربار که منتظر بهانه بودند، اين قضيه را بزرگ کردند و به وي چنين فهمانيدند که چون مسلمانان نيروي بسيار يافته و بر امور مملکتي مسلطند، با توجه به اين آيه، همواره خطر بزرگي براي حکومت محسوب مي شوند و بايد براي اين کار فکري اساسي کرد. قاآن که او نيز هراسان شده بود، مجلسي ترتيب داد و علماي اسلام را دعوت کرد و از مقتداي آنان، بهاءالدين بهايي، قاضي القضات، سؤال کرد: «آيا اين قضيه صحيح است؟» وي جواب داد: «صحيح است.» قاآن پرسيد: «پس چرا کفار را نمي کشيد؟» جواب داد: «هنوز وقت درنيامده است و ما را دست نمي دهد!» قاان خشمگين شد و گفت: «مرا باري دست مي دهد!» و فرمود تا او را بکشند. اميراحمد بناکتي مانع شد و گفت: «قاضي جواب درستي نداده است. بايد از شخص ديگري پرسيد.» اين بار قاضي علاءالدين طوسي را به همراه چند تن از علماي ديگر آوردند و براي روشن شدن کامل قضيه، جلسه مناظره اي تشکيل دادند. در اين مجلس قاآن خود شرکت کرد و گفت: «محمد را که آفريده است؟» گفت: «خدا.» پرسيد: «چنگيز را که آفريد؟» گفت: «خدا.» قاآن گفت: «پس چنين معلوم است که خدا به بندگان دو نظر دارد: يکي نظر لطف و ديگري نظر قهر. محمد را به نظر لطف آفريده است و چنگيز را به نظر قهر؛ و نسبت به هر دو صفت نظر مساوي دارد. پس شما چگونه طرف لطف او را بر قهر ترجيح مي دهيد؟» علما جوابي ندادند. قاآن گفت: «مگر در کتاب شما نيامده که هر که فرمان اولوالامر را خلاف کند، مجرم است؟» قاضي پاسخ داد: «آري، چنين است.» گفت: «چطور است که شما از فرمان چنگي و از حکم من تجاوز جايز مي شمريد؟» قاضي گفت: «از احکام شما آنچه موافق کتاب است، قبول داريم و هر چه نيست، قبول نداريم.» قاآن در خشم آمد و فرمان داد همه قضات ولايات را معزول کنند؛ واعظان بر سر منابر نروند؛ مؤذنان اذان نگويند و ذبح اسلامي ممنوع شود و به اين مضمون قرب يک خروار يرليغ نوشتند.(6) سرانجام چون کار سخت شد، امير احمد و ساير مسلمانان متنفذ تقاضا کردند جلسه ديگري تشکيل شود و روحاني ديگري طرف سؤال قرار گيرد. اين بار قاضي حميد الدين سابق سمرقندي را که روحاني بزرگ و شهيري بود، آوردند. وي در جواب سؤال قاآن گفت: «اين آيه وجود دارد.» قاآن گفت: «پس چرا مشرکان را نمي کشيد؟» وي جواب داد: «چون شما نام خدا بر سر يرليغ مي نويسي، مشرک نباشي. مشرک کسي است که خدا را نشناسد.» قاآن از اين جواب خوشش آمد و قانع شد. به روحاني انعام فراوان بخشيد و دستور داد يرليغهايي که براي آزار مسلمانان نوشته بودند، باطل کردند. آنگاه همگان خلاصي يافتند و بار ديگر کار اسلام رونق گرفت.(7)
امراي چيني و مغولي به دنبال اين توطئه دست از تحريکات برنداشتند و همچنان دشمني خود را با ايرانيان و به خصوص وزير بزرگ، امير احمد، که سردسته آنان بود، ادامه دادند. پيوسته بين اينان اختلاف و مشاجره بود، و حتي اتفاق افتاد که يک بار در حضور قاآن کتک کاري و فحاشي کردند و همواره مي کوشيدند که آن وزير را از مقامش به زير کشند، ولي تا وي در قيد حيات بود، به چنين توفيقي دست نيافتند؛ و به قول رشيد الدين: «امير احمد وزارتي به ناموس کرد، قريب بيست و پنج سال.» (8) چون دشمنان از برکناري وي عاجز شدند، تصميم به قتلش گرفتند و به دنبال توطئه اي او را از ميان برداشتند. قوبيلاتي قاآن که از خبر مرگ وزير متأثر و ناراحت شده بود، دستور داد براي خرج مراسم تدفين چهار هزار بالش به خاندان و بخشيدند و با احترام فراوان به خاکش سپردند؛ ولي اندکي بعد کار وزير متوفي و خاندانش به تباهي کشيده شد. دست اندرکاران که مي خواستند پسران و نوادگان و خلاصه خاندان وزير را که در سراسر چين ريشه دوانيده بودند، از ميان بردارند، به قاآن خبر دادند که امير احمد در زمان حيات گوهري بزرگ و بسيار قيمتي که نظيرش نزد سلطان يافت نمي شود، از جواهر فروشان خريده و به قاآن عرضه نداشته است؛ و اينک نزد همسرش نگاهداري مي شود. ماجرا از جانب قاآن دنبال شد و هنگامي که صحت قضيه معلوم گرديد، آتش خشم قوبيلاي زبانه کشيد و اين بار از دشمنانش پرسيد: «چکار بايد کرد/» آنان گفتند: «بايد نعش وزير را از گور بيرون کشيد و رسوايش کرد.» به فرمان قاان چنين کردند و طناب بر پايش بستند و بر سر چهار سوي بازار بزرگ پکن به دار آويختند، اموالش را به خزانه امپراور منتقل کردند، همسرش را به منزله شريک جرم کشتند و چهل خاتون و چهار صد زن غير عقدي اش را بين بزرگان تقسيم کردند و دو پسر بزرگش، امير حسن و اميرحسين را پوست کندند!
پس از اين واقعه و با مقدمه چيني هاي مخالفان، ستاره اقبال ايرانيان براي مدتي رو به افول گذاشت، و مسلم بود که جانشين امير احمد وزيري ايراني نخواهد بود؛ هر چند که ايرانيان دست از تکاپو برنداشتند. از جمله يک شخصيت دامغاني، به نام مبارکشاه که در دستگاه قوبيلاي کرّ و فرّي داشت و به قول رشيد الدين: «مقرب و مقبول القول بود» دست به اقدام زد، ولي مؤثر واقع نشد، و اين بار شخصيتي ايغوري به نام سنگه به وزارت رسيد. زمان انتقام بيش از پيش فرا رسيده بود. وزير و يارانش براي درهم کوبيدن نفوذ ايرانيان از هيچ کوششي دريغ نکردند و بهانه هاي گوناگون را چون سلاح هاي برنده اي به کار انداختند...
در اين مدت، که شايد بتوان آن را عهد کسوف اسلامي در چين دانست، دشمنان به هر طريق صدماتي بر مسلمانان وارد آوردند و دست به تصفيه اي عظيم در بين شخصيت هاي بزرگ و عمده ديني زدند و روحانيان را تار و مار کردند. از جمله امام برهان الدين بخاري را که در پکن امام جماعت بود و جلسات وعظ داشت و مريدان و نفوذ زيادي کسب کرده و با تبليغات خويش چينيان بسياري را به دين اسلام گروانيده بود، نزد سلطان خطرناک جلوه دادند. تا بدانجا که به چين جنوبي تبعيد شد و سرانجام در تبعيد درگذشت.
سرانجام عرصه چنان بر مسلمانان تنگ شد که «لاجرم بسياري از اهل اسلام جلاي وطن اختيار کردند». مدت خذلان کار مسلمانان به قولي چهار سال و به قول ديگر هفت سال به طول انجاميد و گذشته از عواقب اجتماعي، نتايج اقتصادي مهمي به بار آورد؛ زيرا تجارت عمده بين المللي در دست بازرگانان ايراني بود، و چون آنان چين را ترک کردند و تجار جديد نيز از آمدن به آن کشور سرباز زدند، در امر بازرگاني رکود قابل توجهي پديد آمد. ايرانيان که منتظر فرصت بودند، به امپراتور فهمانيدند که اين همه از نتايج منع ذبح اسلامي و منع انجام فرايض ديني است. اگر اين کار بار ديگر رايج شود و مسلمانان در امر دين مختار شوند، بازرگانان کار خود را از سر خواهند گرفت. سرانجام اجازه قاآن مبني بر لغو فرمان گذشته صادر شد، و بار ديگر مسلماني رونق گرفت.
اين بار اطرافيان ايراني قاآن و کلاً دولتمردان ايراني دستگاه مغول درصدد انتقام برآمدند؛ از همان نوع انتقام هاي کاري و کمرشکني که در مورد خودشان به کار رفته بود. در نزاع و رقابت بر سر قدرت، عنصر ايراني سرانجام در دستگاه امپراتوري مغول فايق آمد، و گذشته از آنکه وزيران و کارگزاران درجه يک حکومتي همچنان از ميان ايرانيان انتخاب شدند، اينان توانستند شاهزادگاني را مسلمان کنند. نفوذ در بين خاندان سلطنتي بزرگترين توفيق اينان بود.

جانشينان قوبيلاي و رونق مسلماني
 

پس از مرگ قوبيلاي، نواده وي به نام تيمور بر تخت سلطنت نشست که هر چند دين بودايي داشت، دوره کوتاه حکومتش همچنان عهد اوج قدرت ايرانيان در چين بود. در دوره وليعهدي او، روحاني دانشمندي به نام مولانا رضي الدين بخاري که «دعوي کيميا و طلسمات مي کرد»، به دستگاه وي راه يافت و به زودي مشاور و همدم هميشگي تيمور گرديد. وجود اين شخص سبب شد که امپراتور جديد نظر بسيار مساعدي نسبت به مسلمانان داشته باشد. به طور کلي در عهد تيمور قاآن حکومت به وسيله ايرانيان اداره مي شد: يک ايراني با القاب «سيد اجل» و «بايان فنچان» مقام وزارت وي را داشت. شهاب الدين قندوزي حاکم يکي از ايالات و ايرانيان معتبر ديگري، چون امير عبدالله، امير خواجه، قطب الدين و مسعود، کارهاي بزرگ ديوان مي ساختند و تدابير امور ممالک مي کردند.(9)
در اين دوره، اسلام از نظر چيني ها خطري جدي محسوب مي شد و چيزي نمانده بود که اسلام سراسر اين سرزمين را فراگيرد؛ زيرا علاوه بر مواردي که ذکر شد، شاهزاده اي معتبر و مهم از نوادگان قوبيلاي به نام اننده(Ananda) مسلمان شده بود. زماني که اين شاهزاده به دنيا آمد، مسلماني به نام مهتر حسن اقتاچي، سمت اتابکي وي را يافت و همسرش زليخا، به دايگي شاهزاده برگزيده شد و او را شير داد و به قول خواجه رشيد الدين: «بدان سبب مسلماني در دل او راسخ و مستحکم شد». پس از آنکه به سن رشد رسيد تحت تعاليم ايرانيان با فرهنگ ايراني آشنا گرديد و سرانجام رسماً مسلمان شد. آنگاه خانواده و سپاهيان تحت فرماندهي خود را نيز مسلمان کرد. رشيدالدين در اين باره مي گويد: «او قرآن آموخته و خط تاجيکي به غايت نيکو نويسد، و همواره روزگار به طاعت و عبادات مصروف دارد، و قرب صد و پنجاه هزار لشکر مغول، که به وي تعلق مي دارند، اکثر را مسلمان گردانيد.»(10)
زماني که تيمورقاآن به سلطنت رسيد، شاهزاده اننده را از جانب خود به نيابت سلطنت سرزمين تنگغوت منصوب کرد اين منطقه حساس که در شمال غربي چين و بر سر راه شرق به غرب واقع است، قبلاً بر اثر تماس با ايالات اسلامي مجاور تحت تاثير فرهنگ ايراني قرار گرفته بود و اکثريتي قابل توجه از تنگغوتيان مسلمان شده بودند. قرار گرفتن يک فرمانرواي مسلمان در رأس اين نطقه سبب رونق هر چه بيشتر اين دين شد، و سرانجام به کوشش وي و يارانش تقريباً همه اهالي به اسلام روي آوردند. بديهي است که امرا و بزرگان چيني و مغولي که از اين جريان بيمناک و خشمناک بودند، بيکار ننشستند و به چاره جويي مشغول شدند. تا آنجا که يکي از فرماندهان بزرگ تيمور قاآن، به نام سرتاق، نزد وي شکايت برد که شاهزاده همواره اوقات را در مسجد به نماز و روزه و قرائت قرآن مي گذراند و «بيشتر مغول بچگان را سنت کرده و اکثر لشکر را به اسلام درآورده»(11) و خطرهاي اين مسأله را به وي گوشزد کرد. تيمور قاآن به توسط چند شاهزاده، پيامهاي شديداللحني براي اننده فرستاد؛ ولي چون چاره کار نشد، دستور داد تا به زندانش انداختند. زندان نه تنها دردي را دوا نکرد، بلکه سبب بروز تشنجاتي در بين تنگغوت ها و مسلمانان ساکن پايتخت و ساير نقاط، به خصوص در ميان سپاهيان نومسلمان اننده شد. از طرف ديگر، زمان اين اتفاقات در چين مقارن است با اسلام آوردن غازان خان در ايران که اين دو با هم بي ارتباط نيست. به همين جهت، قاآن که مصلحت وقت را در عدم سازش و بدرفتاري با مسلمانان نمي ديد، و از شورش تنگغوتيان بيم داشت، سرانجام اننده را از زندان آزاد ساخت و با دلجويي و رفع کدورت از وي، بر سر مقام قبلي بازش گردانيد.
نتيجه اين ماجرا اسلام را شکوفاتر کرد و مسلمانان را شهامت و جسارت بيشتري بخشيد. پسران و نوادگان مهتر حسن اقتاچي، همگي بزرگترين شغلها را احراز کردند و بعضي از آنان نزد مادر قاآن مقرب شدند و در پايتخت به نشر اسلام پرداختند. از آن پس، چينيها و مغولها، گروه گروه آزادانه مسلمان شدند و تعداد مسلمانان روز به روز افزايش مي يافت. تيمور قاآن بنا به مصالح سياسي روز و با توجه به قدرت روز افزون غازان خان مسلمان و پيروزيهاي وي در جبهه هاي شرق و غرب ايران، قوريلتايي بزرگ با شرکت شاهزاده اننده تشکيل داد؛ در عزت و احترام به وي در حضور بزرگان حاضر مبالغه ورزيد و در استمالتش کوشيد، و گفت: «اننده در مسلماني پير و غازان خان گشته است. او نيز چنانچه خاطرش خواهد مسلماني کند؛ چه انديشه کرده ام، مسلماني راهي و ديني نيکوست.»(12) اننده نيز که موقع را مناسب و همه بزرگان و دست اندرکاران را حاضر يافته بود، در طول قوريلتاي که چند روزي به درازا کشيد، در تظاهر به اسلام سعي فراوان کرد و به نتيجه اي خوب دست يافت.
گسترش اسلام به قدري شديد بود و از جانب ايران چنان تقويت مي شد که مي بينيم، سرتاق، همان فرمانده بزرگي که از اننده نزد قاآن شکايت برده و موجب بلوا شده بود، پس از چندي خود مسلمان شد، و امراي باقي مانده نيز به همين ترتيب دست از دين آبا و اجدادي کشيدند. کار بناي مساجد و خانقاهها و به راه افتادن مدارس علوم ديني رونقي بسزا يافت و مهاجرت روحانيان و علماي ايراني به چين افزايش يافت، و سرانجام «در آن ولايات کار مسلماني به کمال رسيد».(13)
مرگ زودرس تيمور قاآن چين، اين کشور وسيع و کهن را تا آستانه مسلمان شدن پيش برد. اننده به کمک مسلمانان و يارانش و به پشتگرمي ايران و همچنين اولوس جوجي، که ازبک مسلمان و مقتدر در رأس آن قرار گرفته بود، کوشيد تا بر تخت امپراتوري جلوس کند؛ ولي سنت گرايان چيني، به خصوص بودايي و مغولي با آخرين نيروي خود به مقاومت پرداختند؛ زيرا مسأله، مسأله مرگ و زندگي بود. شاهزاده کيشان بودايي، پسر عموي اننده، سردسته مخالفان شد و طي جنگي سرنوشت ساز اننده به قتل رسيد. سرانجام نبرد بين دين اسلام و بودايي و در نتيجه بين عنصر ايراني و چيني، در چين، به نفع بوداييها و چينيها پايان گرفت. اگر اننده پيروز مي شد، بدون ترديد اسلام سراسر چين را فرامي گرفت. به قول گروسه: «تمدن چين کهنسال در طول تاريخ طولاني خود، دچار دو خطر شد که از تمام خطرها مهلکتر و دهشتناکتر بود: اول کوشش اننده در 137م. براي تسخير اين سرزمين و دوم حمله و هجوم امير تيمور گورکان که مرگش در سال 1404م. وقوع آن هجوم را برطرف ساخت.» (14)

اقليت ايراني ساکن چين
 

با آنچه گذشت، مي توان چنين دريافت که در طول تاريخ، هيچ گاه نفوذ ايران در چين به حد دوران مغول نبوده و در نتيجه هيچ گاه فرهنگ و تمدن ايراني تا اقصي نقاط دنياي شرق دور چنين گسترشي نيافته بود. ايرانيان ساکن چين علاوه بر نشر فرهنگ و تمدن، از لحاظ اقتصادي نيز نقشي اساسي برعهده داشتند. بازرگاني چين به خصوص در دست بازرگانان سمرقند و بخارا بود؛ اينان گذشته از آنکه از اين طريق بازارهاي جهاني را در انحصار گرفتند، بسياري از قوانين تجاري و بانکي خود را نيز در آن سرزمين وارد کردند. اغلب مراکز مهم بازرگاني در جنوب چين متمرکز بود، تا دادوستد از طريق دريا و با سهولت بيشتري انجام گيرد. اين دادوستد بازرگاني، مبادلات فرهنگي را نيز به دنيال داشت و چينيها نه تنها از ايران، بلکه از آن راه، از ممالک کنار درياي مديترانه و اروپا آگاهي يافتند؛ در حالي که اطلاع آنان از دنياي غرب تا پيش از آن تاريخ بسيار اندک و محدود بود.
در عصر مغول در سراسر چين، به تعبير امروزي، کُلُنيهاي ايراني يکي پس از ديگري در شمال و جنوب (ختا و منزي) به وجود آمد و در هر يک از شهرها کانوني براي اشاعه فرهنگ و تمدن و نحوه زندگي اجتماعي ايراني فراهم شد. ابن بطوطه که خود در قرن هشتم هجري از بسياري از نقاط اين سرزمين ديدار کرده است، مي گويد: «در هر يک از شهرهاي چين مسلمانان مرکز عليحده اي دارند که در آن به طور مجزا زندگي مي کنند، و در محله مخصوص خود مساجدي براي اقامه نماز و غيره دارند؛ و با احترام و عزت تمام به سر مي برند... در هر يک از شهرها، در سراسر چين، مسلمانان براي خود شيخ الاسلام و ساير طبقات روحاني، يک قاضي براي رسيدگي به دعاوي، بازار جداگانه، مسجد، خانقاه و مدرسه و غيره دارند.» ابن بطوطه سپس وارد جزئيات مي شود و ابتدا زندگي ايرانيان در چين جنوبي (منزي) را توصيف مي کند؛ زيرا چنان که اشاره رفت، بنادر جنوبي که مهمترين پايگاههاي بازرگاني ايراني و به طور کلي از عمده ترين مراکز تجارتي دنياي زمان خود محسوب مي شدند، بيشترين ايرانيان را در خود جاي داده بودند. ابن بطوطه مي گويد: «در شهر زيتون(15) که بزرگترين بندر دنيا و شهري ثروتمند است، قاضي مسلمانان، تاج الدين اردبيلي و شيخ الاسلام کمال الدين عبدالله اصفهاني مي باشند که هر دو از صلحا و فضلاي روزگار به شمار مي روند. از مشايخ بزرگ برهان الدين کازروني در خارج شهر زاويه اي دارد که بازرگانان، نذورات خود را به آنجا مي فرستند. هنگامي که مسلماني به اين شهر وارد مي شود، با شادماني مورد پذيرايي قرار مي گيرد و مردم زکات اموال خود را به او مي دهند تا صرف معيشت کند. در کانتون، يک طرف شهر مخصوص مسلمانان است که داراي مسجد جامع و زاويه و بازار مي باشد.» ابن بطوطه در کانتون شيخي بسيار سالخورده و صاحب کرامات را ديده است که مي گفته اند دويست سال دارد. وي در غاري خارج شهر زندگي مي کرده، همواره روزه دار بوده و معاويه و يزيد را لعنت مي کرد (احتمالاً اين شيخ شيعه بود).
ابن بطوطه از شهر خنسا که شايد کانسوي امروزي باشد، نيز ديدن کرده و در بين شهرهايي که خود در سراسر دنيا در نورديده، آن را بزرگترين آنها يافته است. قسمت مسلمان نشين شهر را چنين توصيف مي کند: «اين قسمت بسيار عالي و بزرگ است. بازارهاي آن به ترتيب بازارهاي بلاد اسلام مي باشد. مسجدها دارد و مسجد جامع و زاويه و موقوفات براي زاويه؛ و عده مسلمانان آن بسيار زياد بوده است. امير چيني شهر ابن بطوطه را دعوت کرده، و آشپزهاي مسلمان را استخدام کرده تا گوسفند به طريق اسلامي ذبح کنند و غذا بپزند. سپس به پسرش گفته تا ميهمانان را به کنار خليج ببرد و سوار بر قايق تفريحي کند. مطربان و موسيقي دانان نيز با او بودند و به چيني و عربي و فارسي آواز مي خواندند. اميرزاده آوازهاي فارسي را خيلي دوست مي داشت و آنان به فارسي شعر مي خواندند. چند بار به فرمان اميرزاده آن شعر را تکرار کردند؛ چنان که من از دهانشان فرا گرفتم و آهنگ عجيبي داشت و چنين بود:
تا دل به محبت داديم در بحر فکر افتاديم
چون در نماز استاديم گويي به محراب اندري».(16)
که بيتي است از طيبات سعدي، و صحيح آن چنين است:
تا دل به مهرت داده ام، در بحر فکر افتاده ام چون در نماز استاده ام، گويي به محراب اندري
اينک که سخن از سعدي به ميان آمد، بي مناسبت نيست تذکر داده شود که اين شاعر نامي از دوران حيات تا به امروز در چين شهرت بسيار داشته و در آن روزگاران به توسط ايرانيان مقيم اين سرزمين مورد ستايش بوده، و گلستان وي از قرن هشتم هجري به بعد جزء کتب درسي مسلمانان به شمار مي رفته است. مردم چين امروزي در کاشغر (سين کيانگ) هنوز ياد سعدي را گرامي مي دارند؛ زيرا او که طي مسافرت به سرزمينهاي شرقي تا کاشغر پيش رفته بود، در مسجد جامع اين شهر، که به «مسجد آذينه» معروف است، نماز گزارده بود. امروزه شهرت اين مسجد به خاطر همين موضوع است.(17)
ابن بطوطه در چين شمالي (ختا) نيز با اقليتهاي ايراني که شيوه زندگي خاص خود را داشته اند برخورد کرده است. در پکن به ديدار شيخ برهان الدين ساغرچي که پيشواي مسلمانان ختا بوده و لقب «صدرجهان» داشته، رفته است.(18) در چين شمالي، شهرهاي گوناگون ديگري مسکن اقليتهاي ايراني بوده است. خواجه رشيدالدين فضل الله در حدود پنجاه فرسنگي پکن از شهري به نام سيمالي نام مي برد که اکثر اهالي آن سمرقندي بوده و باغهاي بسياري در آن شهر به رسم سمرقنديها ساخته بودند. همچنين از شهر ياچي ياد مي کند که حکمراني مسلمان داشته و اهالي آن همه مسلمان بوده اند.(19)
مارکوپولو در شهرهاي متعدد چين از مسلمانان به تفصيل سخن مي راند. روبروک نيز در شهري که خود اکيوس(Equius) مي نامد و تصور مي رود اي يون (Y-Yun) جديد باشد، با ايرانياني روبرو شده که به کسب و کار مشغول بوده اند، (20) و سبب نشر حرفه ها و پيشه هاي ايراني در چين مي شده اند. امروزه نيز نگارنده در بازديد از چين، در شهر نانکن (نانکينگ) به باقيمانده مسجد يا زاويه اي و همچنين مجسمه شيري برخورد کرد که يادگاري از تأثير تمدن ايران در آن سرزمين است و ضمناً اقليتهاي کوچک مسلمان چيني را نيز ديده که در شهرهاي مهم، به خصوص پکن ساکن اند. امروزه مسلمانان در چين يک اقليت محسوب مي شوند که به قول ادگار اسنو: «آنان را بيشتر به چشم خلق مسلمان مي نگرند تا امت اسلامي». آنان از خوردن گوشت خوک، که در چين بسيار متداول است، ابا مي کنند، در مساجد نماز مي گذارند و فرايض ديني را نسبتاً آزادانه انجام مي دهند.(21) در سراسر چين در حدود پانزده ميليون نفر مسلمان وجود دارد که در پکن تعداد آنان در حدود 160 هزار نفر است.

پي نوشت ها :
 

1. خواندمير، تاريخ حبيب السير، ج 3، ص 65، 66.
2. قوبيلاي در زمان فتوحات در چين، که هوز به سلطنت نرسيده بود، سيد اجل را به وزارت خود برگزيد.
3. جامع التواريخ، ج1، ص 642، 643، 645، 646، 649، 652.
4. مارکوپولو، سفرنامه، ص 130، 131.
5. جامع التواريخ، ج1، ص 652، 653.
6. خواندمير، تاريخ حبيب السير، ج3، ص 64- 66 و رشيدالدين، جامع التواريخ، ج1، ص 655- يرليغ: فرمان.
7. خواندمير، همان کتاب، همان ج، ص 66.
8. جامع التواريخ، ج1، ص 650- 652.
9. جامع التواريخ، ج 1، ص 660، 672، 679 و خواندمير، تاريخ حبيب السير، ج3، ص 70.
10. جامع التواريخ، ج1، ص 673.
11. همان، ص 673.
12. همان، ص 675.
13. همان، ص 674، 675.
14. گروسه، امپراتوري صحرانوردان، ص 696.
15. تسئوتونگ سابقTseo- Tung و تسئو وانگ تسه ي کنونيTseo-Wang- Tse.
16. سفرنامه ابن بطوطه، ص 662، 668- 671، 674، 676، 677.
17. جان هون نين، «سعدي در چين»، متن سخنراني ايراد شده در کنگره سعدي در شيراز به سال 1363، مندرج در کيهان فرهنگي، که به مناسبت همين کنگره انتشار يافته است، (تهران، 1363)، ص 24.
18. سفرنامه ي ابن بطوطه، ترجمه دکتر محمدعلي موحد، ص 679.
19. جامع التواريخ، ص 641، 646.
20. Rubruck, op. cit, P. 140
21. ادگار اسنو، چين سرخ، ترجمه ي سي غفاري، (تهران، اميرکبير، 1352)، صض 353.
 

منبع:یزدان پرست، حمید؛ (1387) نامه ایران؛ مجموعه مقاله ها، سروده ها، و مطالب ایران شناسی، جلد چهارم، به کوشش حمید یزدان پرست، تهران، اطلاعات، چاپ یکم.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط