فرهنگ ايراني، تمدن اسلامي
نويسنده : احمد امين مصري
ترجمه عباس خليلي
ترجمه عباس خليلي
تربيت ايراني در اوايل عصر بين العباس شيوع تام و انتشار و تعميم يافته بود. دو چيز بر سرعت و عظمت آن افزود که عبارتند از:
اول: ايجاد مقام وزارت و واگذاري آن به ايرانيان در اغلب اوقات.
دوم: انتقال پايتخت خلافت از دمشق به بغداد يا به عبارت ديگر نقل مرکز خلافت از شام به عراق.
اغلب وزرا در آن عصر که بر کار مسلط شده بودند، ايراني بودند. نخستين وزيري که انتخاب شد، ابوسلمه ايراني و مولي بود. همچنين ابوايوب مورياني- وزير منصور عباسي- ايراني و از اهل موريان بود که يکي از قراي اهواز است. يعقوب بن داوود- وزير مهدي- نيز مولي بود، همچنين يحيي بن خالد برمکي وزير هارون الرشيد. مأمون نيز خاندان سهل را به وزارت منصوب نمود که زاده پادشاهان ايران و تربيت شده برمکيان بودند. مأمون نخست فضل بن سهل، سپس حسن بن سهل را به وزارت منصوب نمود. چون دولت بني سهل سپري شد، مأمون احمد بن يوسف را به مقام وزارت برقرار نمود و او نيز مولي بود و سپس ثابت بن يحيي بن يسار رازي را به مقام وزارت رسانيد.
از اين معلوم مي شود که اغلب وزرا در آن عصر ايراني بودند. وزير، جانشين خليفه بود و در هر کاري قائم مقام وي محسوب مي شد. او امور مملکت را اعم از شئون لشکري و کشوري اداره مي کرد. سپاه، امور جنگ، ماليات و عايدات تحت نظر او بود؛ مراسلات و اوامر را به نقاط دور و نزديک مي فرستاد و آنچه به نظر او مي رسيد، به جريان افتاده، امر و فرمان مقتضي را صادر مي کرد. در زمان بني العباس وزرا متعدد نبودند که مثلاً براي جنگ وزيري و براي ماليه وزير ديگري باشد. بلکه آنها علاوه بر ماليات و جنگ، ديوان انشا و ترسل را اداره مي کردند و مکاتيب و اوامر خود را به جهات مختلفه صادر مي نمودند. هر وزيري خداوند خامه و شمشير محسوب مي شد. و بدين سبب شرط وزارت عبارت از لزوم علم و ادب و تکميل فصاحت و بلاغت و حسن انشا بود. اغلب وزرا در آن عصر داراي مزاياي فضل و علم بودند.
از تاريخ وزرا چنين مفهوم مي شود که اغلب آنها هنگام انتخاب از روي لياقت و کفايت و علم و بلاغت برگزيده شدند. «ابوسلمه خلال» عالم و فصيح و مطلع بر اخبار و اشعار و احوال و آثار بود. «برمکيان» نيز در اغلب علوم و آداب دستي داشتند. فضل بن سهل را «ذوالرياستين» مي گفتند؛ زيرا جمع ما بين سيف و قلم کرده بود. شرايطي را که خلفا براي وزير قائل بودند، يکي از بزرگترين موجبات انحصار وزارت به ايرانيان بود؛ زيرا اعراب که داراي فصاحت لسان بودند، چندان بلاغتي در انشا و نامه نگاري نداشتند.
الحق توانايي ايرانيان در انشا و نامه نگاري بيشتر از اعراب بود، نه تنها در زمان بني العباس بلکه حتي در عصر بني اميه؛ زيرا بزرگترين نويسندگان زمان اموي «عبدالحميد کاتب» و «سالم» که هر دو ايراني بودند. اعراب به شمشير افتخار مي کردند نه به قلم. يزيد بن معاويه نيکي هاي خاندان خود را به زياد بن ابيه چنين تعداد کرده بود: «ما تو را از بندگي ثقيف به سيادت قريش منتقل نموديم؛ تو را از عبيد جدا کرده، به ابي سفيان نسبت داديم؛ از قلم و نامه نگاري به منبر و خطابه ارتقا يافتي!» اعراب هميشه شمشير را بر خامه ترجيح مي دادند، سليط بن جرير نمري مي گويد:
اتحقرني و لست لذالک اهلا
و تدني الاصغرين من الخوان
جهابذه و کتاباً و ليسوا
بفرسان الکريهه و الطعان
شعرفني و تذکرني اذا ما
تلاقي الحلقتان من البطان
هر يک از وزرا يک يا چندين منشي به نام کاتب و پيشکار داشتند. همين طور هر يک از ولات و امرا يا رجال دولت کاتب و پيشکار داشتند. و تمام آن گروه که عبارت از جماعت نويسندگان و ارباب قلم باشد، يک نحو حکومتي تشکيل مي دادند که در رأس آن شخص وزير قرار مي گرفت. منشي و نويسنده در مراتب و مقامات خود ترقي يافته، به وزارت مي رسيد. اغلب نويسندگان و مستوفيان نيز مانند وزرا ايراني بودند و به نياکان خود اقتدا مي کردند، و حتي عادات آنها را عيناً تقليد مي کردند. جهشياري مي گويد: «ذوالرياستين بر يک کرسي بالدار قرار مي گرفت، او را با همان کرسي نزد مأمون مي بردند. همين که چشم او بر مأمون مي افتاد، از کرسي نزول کرده، نزد خليفه پياده مي رفت و پس از سلام بر آن کرسي مي نشست. در اين وضع و حال از خسروان ايراني تقليد کرده بود؛ زيرا يکي از وزراي پادشاهان ايران بر چنين کرسي قرار مي گرفت که دوازده جوان آن را بر دوش مي کشيدند.» نويسندگان که يک دسته ممتاز با لباس خاص شده بودند، از اصول و قواعد ايراني تقليد مي نمودند. جهشياري گويد: «آيين ايران اين بود که هر طبقه اي لباس خاصي برگزيده بود که طبقه ديگر حق پوشيدن آن نداشت. چون شخص نزد شاه حضور مي يافت، خسرو حرفه يا مقام و منصب او را از لباس تشخيص مي داد.»
گروه نويسندگان در نشر تربيت و تهذيب مخصوص خود يک اثر مهم داشتند؛ زيرا تربيت آنها بيشتر و بهتر از تربيت ساير مردم بود. معلومات و اطلاعات و معارف آنها نيز فزونتر از اطلاعات ديگر کسان بود؛ زيرا آنها به مقتضاي مقام خود ناگزير بودند که بر احوال و اوضاع و عادات مردم واقف شوند. علوم و آداب و فلسفه و جغرافي و تاريخ را هم مي آموختند؛ زيرا وضع آنها محتاج تعليم و اطلاع بود، گاهي هم براي خليفه يا والي مشکلاتي پيش مي آمد که حل آنها را از کاتب و پيشکار خود مي خواستند و او ناچار بر اغلب مسائل آگاه مي شد؛ زيرا يگانه کسي بود که مطالب را به خلفا مي رسانيد و آنها را بر احوال و اوضاع و مراسلات مطلع مي نمود و خود او جواب کليه مطالب را مي نوشت. اگر بخواهيم ميان معلومات نويسنده و منشي از يک طرف و اطلاعات و معارف مثلاً محدث از طرف ديگر مقايسه کنيم، اندازه معرفت علم و اطلاع و بصيرت و فهم نويسنده واضح مي شود؛ زيرا فقيه يا محدث فقط در فن خود بحث مي کرد و اگر توسعه مي داد، مسائل و مطالبي را که در خور فن خويش بود، تحت نظر مي گذاشت؛ مثلاً نحو و صرف و لغت را مي آموخت؛ اما منشي و کاتب معلوماتش فزونتر از تمام طبقات بود. بزرگترين دليل ما بر اين ادعا، فزوني کتب و نامه هايي است که براي آداب و رسوم نويسندگان تأليف شده است؛ از آن جمله «ادب الکاتب» تأليف ابن قتيبه است که در مقدمه آن مي گويد: «چون گروهي از نويسندگان به علم نجوم و منطق و فلسفه توجه کرده، فساد اکوان را شناخته و نقطه سرخط و عدم انقسام نقطه را دانسته و علوم ديگر را مانند لغت و امثال ترک کرده اند، اين کتاب را براي آگاهي آنها تأليف و تدوين نموده ام.»
اين کتاب براي ضروريات نويسنده و علومي که در خور انشا و ترسل است (مانند نحو و صرف و املا) نوشته شده. بعد از او ابوبکر صولي کتاب «ادب الکاتب» را تأليف و ابن قتيبه را به بهانه اينکه کوتاهي کرده است، طعن نموده، در اين کتاب چيزهايي را که ابن قتيبه ننوشته و بدان توجه نکرده، ذکر نموده و خوبي و بدي خط را شرح داده و چگونگي قلم و دوات و بستن و پيچيدن و باز کردن نامه را وصف و آغاز و انجام مراسلات و لزوم دعا و درود در هر نامه و کيفيت نقل ديوان از پارسي به عربي (عصر حجاج) و طريق استيفا و داخل کردن اموال در خزانه دولت و قواعد املا و انشا را ذکر نموده. ابن درستويه که در 346 ق وفات يافته، کتاب «الکتاب» را تأليف نموده که اغلب آن عبارت از قواعد املا مي باشد. بعد از آنها کساني ديگر پديد آمده تا آنکه کار مؤلفان با کتاب «صبج الاعشي في صناعه الانشا» خاتمه يافت؛ زيرا در اين کتاب تمام معلومات ويژه انشا را اعم از جغرافي و تاريخ و نجوم و آداب و رسوم ديگر و ضروريات مادي و معنوي و آنچه در خور نويسنده اعم از فن و هنر و صنعت خط و اصلاح نويسندگان و ارسال نامه و بَريد (پست) و برجهاي کبوتر (به منزله تلگراف) و منارها و مقتضيات و لوازم و ضروريات ديگر را کاملاً شرح داده است.
از اين معلوم مي شود که مؤلفان در آن عصر براي نويسندگان قائل به لزوم توسعه علوم و معارف بوده و از آنها اطلاع و وقوف بر کليه اوضاع و احوال را مي خواستند. طبقه نويسندگان نسبت به علماي ديگر امتياز داشتند؛ زيرا تربيت و تهذيب و اطلاع بر احوال عامه را به حد اکمل دارا بودند. علت اينکه مردم مي گويند: «ادب عبارت از اطلاع بر همه چيز است»، اين بوده که اديب بايستي به هر علمي آشنا و واقف باشد.
حسن بن سهل که يکي از وزرا بود، چنين مي گويد: «نويسندگان در عصر ما (عصر بني العباس) بايد بدانند که آداب و رسوم نويسندگي ده چيز است: سه رسم از آنها شهرگاني، سه آيين ديگر انوشيرواني و سه قاعده عربي و يکي ديگر از همه بهتر و بزرگتر است. اما سه رسم شهرگاني (شهرجاني) عبارت از بازي شطرنج و چوگان و نواختن عود است. سه فن انوشيرواني عبارت از علم طب و هندسه و اسب سواري و شمشير بازي و تيراندازي است؛ اما قاعده دهمين که از همه بهتر است، عبارت از تلقي آداب و علوم از مجالس دانش و شب نشيني ها و بزمهاي بزرگ مي باشد.»
وزرا و نويسندگان ايراني تربيت و تهذيب و ادب اجتماعي را ميان عموم مردم نشر و تعميم داده و ميان ادب عربي و ادب پارسي جمع نموده و براي آداب آنچه ضروري بود (از قبيل حکمت بزرگمهر، امثال اکثم بن صيفي، تاريخ ايران، حوادث عرب، و سخنهاي انوشيروان و شاپور و پرويز و موبد موبدان و خلفا) جمع و تدوين و مردم را به آموختن و پيروي آنها تشويق نمودند، عبدالحميد کاتب چنين نصيحت کرده است که: «اي مردم با نويسندگان در آموختن علم و ادب رقابت کنيد. فقه و اصول دين را بياموزند، واجبات و فرايض و سنن قرآني را تلقي کنيد، ادب عرب را فراموش مکنيد، خط خود را خوب و زيبا و خوانا کنيد، اشعار را حفظ و لغات عربي و معاني و مشکلات شعر را حل کنيد، تاريخ ايران و حوادث عرب را روايت نماييد که بهترين مايه دانش شما و بزرگترين کمک خواهد بود، حساب را فراموش مکنيد زيرا مايه کار نويسندگان و مستوفيان علم حساب است...» هارون الرشيد به کساني که معلم فرزندانش بوده چنين گفتک «بهترين و سودمندترين اشعار را براي ما روايت کن؛ از احاديث نيز آنچه در خور تهذيب اخلاق است بيان کن؛ آداب ايران و هند را براي ما شرح بده؛ نزد مردم و در حضور جماعت از ما خرده مگير و در خلوت از انتقام و بيان اشتباه خودداري مکن.»
سبب دوم براي نشر وتعميم تربيت و تهذيب و تأديب ايراني اين بود که مرکز خلافت از دمشق به عراق منتقل شده بود. سفاح عباسي شهر هاشميه را که نزديک انبار بود، مرکز خلافت قرار داد و چون نوبت منصور رسيد، بغداد را برگزيد. بغداد در جايي بود که مرکز بزرگترين ممالک عالم بود؛ زيرا بابل ومدائن در آنجا بود، بدين سبب و به علل ديگري بغداد بزرگترين مرکز تمدن و تهذيب شده بود.
انتقال مرکز خلافت از شام به عراق تأثير مهمي در تربيت و تهذيب و ارتقاي عقل و روشني فکر داشت؛ زيرا عراق مرکز دول بزرگ و سامان ملل گوناگون بود که اثر تمدن و تهذيب آنها باقي مانده بود، پيش از اسلام بقيه ملل کهن مانند کلداني و سرياني در عراق مي زيستند؛ از اعراب نيز قبيله ربيعه و اياد در آن سرزمين جايگزين بودند؛ تمدن ايران نيز بر تمام آن کشور چيره بود؛ زيرا آخرين کساني که بر آن حکومت و خسروي داشتند، ساسانيان بودند؛ بدين سبب سراسر عراق رنگ پارسي و شکل ايراني به خود گرفته بود؛ چون عباسيان به خلافت رسيدند و ايرانيان که آنها را بر تخت سلطنت نشانده بودند، خود زمام کار را در دست توانا گرفتند، نفوذ ايراني و اثر تهذيب و تربيت و تأديب و تنظيم مقامات به طرز ايرانيان برقرار شد و شامل آن دولت و مملکت گرديد.
اينک در مواردي که تهذيب و تمدن ايراني در آن تأثير داشته و اسلام را به رنگ خود درآورده، بحث مي نماييم: نخستين چيزي که اثر فوري خود را بخشيد، همانا «الفاظ و لغت» بود؛ زيرا اعراب هنگامي که صحرا را بدرود گفته، شهرنشين شدند، خود را در قبال چيزهايي ديدند که در لغت خويش نام و نشاني ندارد. آن اشيا در تمام امور زندگاني بود (مانند اسباب آرايش و پيرايش، انواع خوراکها و پوشاکها، آلات طرب و ديوانخانه ها، و قواعد و نظامات). پس بهترين راهي که براي استعمال آنها اتخاذ نمودند، اين بود که گاهي بعضي الفاظ را که در عربي مفهوم و مدلول داشت، به زبان تازي نقل نمودند؛ برخي ديگر از آنها را عيناً استعمال کردند، پاره اي را تعريب کردند و به صورت ديگري درآوردند.
صولي مي نويسد: «مردي ايراني با يک شخص عرب در حضور يحيي برمکي مباحثه مي نمود. ايراني گفت: ما به شما هيچوقت احتياج پيدا نکرديم، هيچ چيزي را هم از شما اقتباس نکرده و هيچ لفظي را استعمال نکرده بوديم چون دولت شما به کار آمد، شما از ما بي نياز نشديد؛ به همه چيز ما احتياج داشته و داريد، خوراک و پوشاک و ديوان و امثال اينها را يا عيناً از ما ربوده، استعمال کرديد، يا اندک تغييري بدان داده، به خود بستيد مانند اسفيداج، سکباج، دوغباج، و نظير سکنجبين و خلنجبين و جلاب، و مثال روزنامج و اسکدار و فراوانک، حتي الفاظ رومي را گرفته ايد. امثال اين بسيار است. شخص عرب از جواب ايراني درماند و هيچ نگفت. يحيي برمکي به آن مرد تازي گفت: بگو: شما صبر کنيد که ما هزار بعد از هزار سال حکومت و پادشاهي کنيم، آنگاه به شما احتياج نخواهيم داشت!»
جاحظ مي نويسد: «آيا نمي بينيد هنگامي که ميان اهل مدينه گروهي از ايرانيان زيستند، بعضي از الفاظ فارسي شيوع و غلبه يافت، به طوري که از همان وقت تاکنون بطيخ را خربزه و مسحاه را بال (بيل) به لفظ پارسي استعمال مي کنند. اهل بصره چهار راه را مربعه مي گويند، اهل کوفه همان چهار راه را «چهار سو» مي گويند، سوق را وازار (بازار) و قثاء را خيار مي گويند!»
ايرانيان در قديم داراي تمدن و علم و ادب بودند علم و ادب آنها به تناسب عظمت مملکت و فزوني قدرت و بزرگي و وسعت کشور نيز عظيم بود. چون بنوالعباس به کار آمدند و چون اغلب اتباع آنها ايراني بودند، ايرانيان نيز احساسات وطن دوستي و تمايل به نژاد و کشور خود داشتند، اشخاصي که تربيت و تهذيب را بر عهده گرفته بودند، آغاز نقل آثار خود نموده، آنچه را نياکانشان به ارث گذاشته و روزگارهاي ديرين آن را حفظ کرده بود، پديد آورده، ميان اعراب منتشر نمودند. ايرانيان در نجوم، هندسه، جغرافي کتب و تأليفاتي داشتند؛ اما در اغلب اوقات که دچار خطر و بلا مي شدند بيشتر آثار کتب از بين مي رفت و با آن همه حوادث، چون ملت ايران داراي تمدن و عظمت حقيقي و زندگاني وسيع بود، آنچه را روزگار نابود مي کرد، دوباره تجديد مي کرد و بر عظمت خود مي افزود، و کتب و آثار ديگري که با عظمت و تمدن ملت ايران تناسب داشت، تأليف و ايجاد مي کرد. بزرگترين بليه اي که ايران را ويران و ايرانيان را به تباهي دچار کرده بود، هجوم يونان و فتح اسکندر بود. در آن هجوم اغلب کتابخانه هاي ايران ويران و کتب و نامه ها نيست شده بود.
چون ساسانيان دولت خود را (226- 652م) آغاز نمودند، علم و ادب را تجديد و تمدن را برپا کردند، بزرگترين فرمانروايي که به علم و دانش توجه و ترجمه و تأليف را ترويج نمود، اردشير بود (226- 641 م) که کتب علمي را از هند و روم و چين خواست و ترجمه آنها را دستور داد، همچنين فرزندش شاپور و بعد از آنها انوشيروان بيشتر به نشر علوم و آداب پرداختند. حکومت ساساني مدت چهار قرن برقرار بود و از ايران اين دوره علم و ادب بسيار و آثار گرانبها به جا ماند، به طوري که بيشتر علوم و آدابي که در زمان بني العباس منتشر شده بود، از اين سلسله رسيده بود. چون جنبش علمي در زمان عباسيان آغاز گرديد، گروهي که زبان پارسي و تازي را خوب مي دانستند، به ترجمه کتب فارسي و نقل آثار و آداب ايراني شروع نمودند. ابن النديم در کتاب «الفهرست» يک فصل مفصل براي اسامي کساني که از فارسي به عربي ترجمه کرده بودند، نگاشته است که از جمله آنها نامهاي ذيل است: عبدالله بن مقفع، آل نوبخت، موسي و يوسف که هر دو فرزند خالد بودند، ابوالحسن علي بن زياد تميمي، حسن بن سهل، بلاذري، جبله بن سالم، اسحاق بن يزيد، محمد بن جهم برمکي، هشام بن قاسم، موسي بن عيسي کردي، زادويه بن شاهويه اصفهاني، محمد بن بهرام بن مطيار اصفهاني، بهرام بن مردان شاه، و عمر بن فرخان.
عبدالله بن مقفع «خداينامه» را ترجمه کرد که عبارت از تاريخ شاهان ايران از روز نخست تا زمان انقراض سلطنت آنهاست و آن را «تاريخ ملوک الفرس» ناميد. و نيز کتاب «آيين نامه» را ترجمه کرد. (آيين نامه)، نظامات و عادات و رسوم ايران را شرح مي دهد و مسعودي مي گويد: آيين نامه کتاب بسيار بزرگي مي باشد که چندين هزار صفحه است. وي همچنين «کليله و دمنه» و کتاب «مزدک» را ترجمه کرد. کتاب نتاج» در تاريخ انوشيروان، «الادب الکبير» و «الادب الصغير» و نامه «اليتيميه» را هم او ترجمه کرده بود.
مترجمان چندين کتاب از بسياري از کتب فارسي را ترجمه کرده اند. حمزه اصفهاني مي گويد: «هشت کتاب از کتب پارسي که عبارت از تاريخ ايران است، به دست آورده ام که نام آنها از اين قرار است: «سير ملوک الفرس» ترجمه محمد بن جهم برمکي، «تاريخ ملوک الفرس» ترجمه زادويه بن شاهويه اصفهاني، نسير ملوک الفرس» تأليف محمد بن بهرام بن مطيار اصفهاني، «تاريخ ملوک بني ساسان» به تصحيح و اصلاح بهرام بن مردان شاه موبد بلوک شاپور در ايالت فارس. چون کتب هشتگانه به دستم رسيد، همه را با هم تطبيق کرده و تاريخ خود را از آن اقتباس نمودم.»
مسعودي مي گويد: «در شهر استخر از ايالت فارس، در سنه 303 نزد يکي از خاندانهاي بزرگ ايراني کتاب بسيار مهم و عظيمي ديدم که شامل بسياري از علوم و اخبار و تواريخ و ذکر عمارات و آباديها و کاخها و شرح سياست و احوال فرمانروايان ايران است که نظير آن را در هيچ يک از کتب پارسي مانند خداي نامه يا آيين نامه يا کهنامه نديده بودم و نيز در آن کتاب بيست و هفت تصوير از پادشاهان ساساني ديدم که بيست و پنج نفر آنها مرد و دو زن بودند.
جبله بن سالم کتاب «رستم و اسفنديار» و کتاب «بهرام شوش» را که هر دو از تواريخ ايران است، ترجمه کرده بود. همو کتاب «اوستا» که نامه ديني زردشت است با شرح و تفسير آن را ترجمه نمود. از جمله کتب ادبي که ترجمه شده، هزار افسانه، بوسفاس، افسانه و گردش يا تفريح و تنزه، خرس و روباه، روزبه يتيم، نمرود و بسياري از کتب ادبي ديگر و نيز «عهد و وصيت و پنداردشير» است که به عربي ترجمه شده و تاکنون در عربي معروف و مشهور است. همچنين نامه موبد موبدان و کتاب اردشير در سياست و تدبير و دستورهاي خسرو و کتب آداب و رسوم نظامات جنگ و سپاهيان.
آنچه ما ذکر نموديم، عبارت از کتب و نامه هايي است که از پارسي مستقيماً به تازي نقل و ترجمه شده بود، اما چيزهاي ديگري که کمتر از ترجمه نبود، عبارت از اين است که در آن روزگار ايرانياني که زبان عربي را کاملاً آموخته بودند، مايه ادبي و علمي و فکري خود را از مطالعه آثار پارسي به دست آورده، ميان عرب منتشر نمودند. هر يک از ايرانياني که به فضل و ادب معروف بودند، کتب مختلف پارسي را با دقت و بصيرت قرائت کرده، فکر و معني و مضمون را از پارسي به عربي نقل مي کردند. آنها ديگر ترجمه نبود، بلکه مأخذ و اصل و طرز و اسلوب ايراني بود، مانند آثار ادبي کنوني که از فرانسه، انگليسي يا آلماني نقل مي شود که صورت نويني در عربي پيدا مي کند که نمي توان آن را ادب اروپايي دانست و در عين حال از ملل اروپا اخذ و نقل شده است. آثار پارسي که به طور غيرمستقيم به عربي نقل و در لغت عربي شيوع و انتشار پيدا کرده بود، در علم و ادب و شعر و لغت عرب تأثير مهمي نمود و عقل و فکر و قريحه و هوش ادبا را پرورش داده، روح تازه در کالبد ادب عرب دميد. بسياري از ايرانيان چنين صنعتي را که عبارت از آموختن دو زبان پارسي و عربي بود، دارا بودند و در هر دو زبان به حد اکمل اشتهار داشتند. آنها مايه دانش را از آن دو لسان ربوده، به تربيت و تهذيب دولت آشنا شده، نيکي هاي دو نژاد را اقتباس و در ادب عرب اثر بسيار سودمندي که ناشي از ادب پارسي و نتيجه دانش ايران بود، به کار بردند. فضل بن سهل، سهل بن هارون و ابن مقفع از همان طبقه بودند.
جاحظ گويد: «موسي بن سبار اسواري يکي از عجايب دنيا بود، فصاحت و بلاغت او در زبان پارسي به اندازه فصاحت و ادب او در عربي بود در محضر او دو گروه تازي و پارسي حاضر مي شدند. اعراب در طرف دست راست و ايرانيان در سمت دست چپ مي نشستند. او يک آيه از قرآن مي خواند و براي اعرب آن را به زبان پارسي ترجمه مي کرد. کسي نمي دانست که در کدام يک از آن دو زبان بيشتر فصاحت و حسن بيان داشت! معلوم است؛ چون انسان به دو زبان تکلم کند، يک لغت بر لغت ديگري غلبه يافته، سخنور را دچار خلط مي نمايد، لکن موسي بن سيار اسواري دچار سکته يا خلط لغت يا اندک سستي نمي شد.»
گروهي ديگر از اعراب پارسي را آموختند و ادب و دانش را از آن اقتباس نمودند و مايه فضل را از پارسي ربوده، در قالب ادب عربي ريختند و صورت نويني از ادب درآورده، معاني و مضامين و بديع را با بلاغت عرب جمع کردند. يکي از آنها را که «عتابي» باشد، براي مثال ذکر مي کنيم. او شاعر مشهور زمان بني العباس بود که نژادش عرب محض بود؛ اما ميان ايرانيان تربيت شده و به زبان پارسي عشق غريبي پيدا کرده بود. طيفور مي گويد: من در رقه نزد محمد بن طاهر بن الحسين بودم؛ غلام خود را خوانده به زبان پارسي با او تکلم نمودم. در آن اثنا عتابي رسيد و سخن ما راشنيد، با من به همان زبان سخن راند. من تعجب کرده، گفتم: «تو و اين زبان؟» پاسخ داد: «من به شهر شما سه نوبت سفر کرده و روزگاري را در آنجا به سر برده بودم. در مرو در کتابخانه آن شهر رفته، کتب و آثار و نامه هاي پارسي را به خط خود نقل نمودم؛ آن کتب از خزانه يزدگرد بدانجا رسيده بود و تاکنون هم در آن کتابخانه موجود مي باشد. آنچه را مي خواستم، از آنها اخذ و اقتباس نمودم...» من گفتم: «براي چه کتب پارسي و آثار ايراني را نقل نمودي؟» جواب داد: «آيا معاني و مضامين و مايه هاي ادبي در کتاب ديگري غير از کتب پارسي پيدا مي شود؟ لغت عرب از ما و معاني از ايرانيان است که ما آنها را گرفته، به صورت بلاغت منتشر مي کنيم.» سپس بعد از آن روز هميشه به پارسي با من سخن مي راند و مرا از برخي چيزها آگاه کرد.
از اين معلوم مي شود که «عتابي» داراي تربيت و تهذيب ايراني بود. چون شما اشعار يا انشا و بيان او را مي خوانيد، يقين حاصل مي کنيد که او داراي معاني و مضامين بکر بود، در حيني که اغلب شعرا اشعار بي مغز و بي مايه مي سرودند، در «العقد الفريد» چندين جمله عتابي نقل شده که داراي مايه گرانبهايي مي باشد اشعار او نيز در فنون مختلف بوده که به نظر غير عادي مي آيد.
او داراي حکم و امثال و پندهايي بود که به امثال ابن مقفع شباهت داشت. او مي گويد: «خامه بارکش هوش است. خويش تو کسي است که نيکي او به تو نزديک باشد. عم تو کسي باشد که سودا و اعم باشد. يار تو کسي است که ياراي دوستي تو را داشته باشد.» و نيز نامه اي متضمن توصيه به کسي نوشته که از جمله آن اين است: «کسي که نامه مرا نزد تو مي آورد، من هستم؛ تو هم براي او من باش.» عتابي شخص نادرالوجودي بود که قدرش را چنان که بايد نداسته بودند. او معني بسيار را در اندک سخني مي گنجانيد، نظم و نثرش حاکي از ادب و تهذيب و علم بود، بلاغت و شيريني سخن و حسن اسلوب و شعر نغز و معني و مضمون بکر او را کمتر کسي داشت، مزاياي او به ندرت براي ديگر کسان ميسر مي شد و تمام آنها ناشي از تهذيب و تأديب پارسي و آموختن فنون ايراني بود. ايرانياني که زبان تازي را آموخته و اعرابي که به فارسي آشنا شده، ادب و تهذيب را از پارسيان تلقي کردند، عالم را پر از علم و ادب نمودند و روزگار عباسي را به آثار و ادب خود زينت بخشودند. حکمت، فلسفه، ادب، نثر و نظم و بدايع ديگر که همه ناشي از ايرانيان هنرمند بود، در همان عصر منتشر شد. يکي از موجبات نيک بختي اعراب اين بود که لسان عرب بر زبان پارسي غلبه يافته، تمام مآثر و نکوکاريهاي ايراني به زبان تازي درآمد. شاعر ايراني به زبان عربي شعر مي سرود مانند «بشار»؛ ادب اديب به عربي منتشر مي شد نظير «ابن مقفع»، تأليف و جمع و تدوين نيز به عربي بود مانند تاريخ «ابن قتيبه» و «طبري»، الي آخر.
منبع:یزدان پرست، حمید؛ (1387) نامه ایران؛ مجموعه مقاله ها، سروده ها، و مطالب ایران شناسی، جلد چهارم، به کوشش حمید یزدان پرست، تهران، اطلاعات، چاپ یکم.
اول: ايجاد مقام وزارت و واگذاري آن به ايرانيان در اغلب اوقات.
دوم: انتقال پايتخت خلافت از دمشق به بغداد يا به عبارت ديگر نقل مرکز خلافت از شام به عراق.
اغلب وزرا در آن عصر که بر کار مسلط شده بودند، ايراني بودند. نخستين وزيري که انتخاب شد، ابوسلمه ايراني و مولي بود. همچنين ابوايوب مورياني- وزير منصور عباسي- ايراني و از اهل موريان بود که يکي از قراي اهواز است. يعقوب بن داوود- وزير مهدي- نيز مولي بود، همچنين يحيي بن خالد برمکي وزير هارون الرشيد. مأمون نيز خاندان سهل را به وزارت منصوب نمود که زاده پادشاهان ايران و تربيت شده برمکيان بودند. مأمون نخست فضل بن سهل، سپس حسن بن سهل را به وزارت منصوب نمود. چون دولت بني سهل سپري شد، مأمون احمد بن يوسف را به مقام وزارت برقرار نمود و او نيز مولي بود و سپس ثابت بن يحيي بن يسار رازي را به مقام وزارت رسانيد.
از اين معلوم مي شود که اغلب وزرا در آن عصر ايراني بودند. وزير، جانشين خليفه بود و در هر کاري قائم مقام وي محسوب مي شد. او امور مملکت را اعم از شئون لشکري و کشوري اداره مي کرد. سپاه، امور جنگ، ماليات و عايدات تحت نظر او بود؛ مراسلات و اوامر را به نقاط دور و نزديک مي فرستاد و آنچه به نظر او مي رسيد، به جريان افتاده، امر و فرمان مقتضي را صادر مي کرد. در زمان بني العباس وزرا متعدد نبودند که مثلاً براي جنگ وزيري و براي ماليه وزير ديگري باشد. بلکه آنها علاوه بر ماليات و جنگ، ديوان انشا و ترسل را اداره مي کردند و مکاتيب و اوامر خود را به جهات مختلفه صادر مي نمودند. هر وزيري خداوند خامه و شمشير محسوب مي شد. و بدين سبب شرط وزارت عبارت از لزوم علم و ادب و تکميل فصاحت و بلاغت و حسن انشا بود. اغلب وزرا در آن عصر داراي مزاياي فضل و علم بودند.
از تاريخ وزرا چنين مفهوم مي شود که اغلب آنها هنگام انتخاب از روي لياقت و کفايت و علم و بلاغت برگزيده شدند. «ابوسلمه خلال» عالم و فصيح و مطلع بر اخبار و اشعار و احوال و آثار بود. «برمکيان» نيز در اغلب علوم و آداب دستي داشتند. فضل بن سهل را «ذوالرياستين» مي گفتند؛ زيرا جمع ما بين سيف و قلم کرده بود. شرايطي را که خلفا براي وزير قائل بودند، يکي از بزرگترين موجبات انحصار وزارت به ايرانيان بود؛ زيرا اعراب که داراي فصاحت لسان بودند، چندان بلاغتي در انشا و نامه نگاري نداشتند.
الحق توانايي ايرانيان در انشا و نامه نگاري بيشتر از اعراب بود، نه تنها در زمان بني العباس بلکه حتي در عصر بني اميه؛ زيرا بزرگترين نويسندگان زمان اموي «عبدالحميد کاتب» و «سالم» که هر دو ايراني بودند. اعراب به شمشير افتخار مي کردند نه به قلم. يزيد بن معاويه نيکي هاي خاندان خود را به زياد بن ابيه چنين تعداد کرده بود: «ما تو را از بندگي ثقيف به سيادت قريش منتقل نموديم؛ تو را از عبيد جدا کرده، به ابي سفيان نسبت داديم؛ از قلم و نامه نگاري به منبر و خطابه ارتقا يافتي!» اعراب هميشه شمشير را بر خامه ترجيح مي دادند، سليط بن جرير نمري مي گويد:
اتحقرني و لست لذالک اهلا
و تدني الاصغرين من الخوان
جهابذه و کتاباً و ليسوا
بفرسان الکريهه و الطعان
شعرفني و تذکرني اذا ما
تلاقي الحلقتان من البطان
هر يک از وزرا يک يا چندين منشي به نام کاتب و پيشکار داشتند. همين طور هر يک از ولات و امرا يا رجال دولت کاتب و پيشکار داشتند. و تمام آن گروه که عبارت از جماعت نويسندگان و ارباب قلم باشد، يک نحو حکومتي تشکيل مي دادند که در رأس آن شخص وزير قرار مي گرفت. منشي و نويسنده در مراتب و مقامات خود ترقي يافته، به وزارت مي رسيد. اغلب نويسندگان و مستوفيان نيز مانند وزرا ايراني بودند و به نياکان خود اقتدا مي کردند، و حتي عادات آنها را عيناً تقليد مي کردند. جهشياري مي گويد: «ذوالرياستين بر يک کرسي بالدار قرار مي گرفت، او را با همان کرسي نزد مأمون مي بردند. همين که چشم او بر مأمون مي افتاد، از کرسي نزول کرده، نزد خليفه پياده مي رفت و پس از سلام بر آن کرسي مي نشست. در اين وضع و حال از خسروان ايراني تقليد کرده بود؛ زيرا يکي از وزراي پادشاهان ايران بر چنين کرسي قرار مي گرفت که دوازده جوان آن را بر دوش مي کشيدند.» نويسندگان که يک دسته ممتاز با لباس خاص شده بودند، از اصول و قواعد ايراني تقليد مي نمودند. جهشياري گويد: «آيين ايران اين بود که هر طبقه اي لباس خاصي برگزيده بود که طبقه ديگر حق پوشيدن آن نداشت. چون شخص نزد شاه حضور مي يافت، خسرو حرفه يا مقام و منصب او را از لباس تشخيص مي داد.»
گروه نويسندگان در نشر تربيت و تهذيب مخصوص خود يک اثر مهم داشتند؛ زيرا تربيت آنها بيشتر و بهتر از تربيت ساير مردم بود. معلومات و اطلاعات و معارف آنها نيز فزونتر از اطلاعات ديگر کسان بود؛ زيرا آنها به مقتضاي مقام خود ناگزير بودند که بر احوال و اوضاع و عادات مردم واقف شوند. علوم و آداب و فلسفه و جغرافي و تاريخ را هم مي آموختند؛ زيرا وضع آنها محتاج تعليم و اطلاع بود، گاهي هم براي خليفه يا والي مشکلاتي پيش مي آمد که حل آنها را از کاتب و پيشکار خود مي خواستند و او ناچار بر اغلب مسائل آگاه مي شد؛ زيرا يگانه کسي بود که مطالب را به خلفا مي رسانيد و آنها را بر احوال و اوضاع و مراسلات مطلع مي نمود و خود او جواب کليه مطالب را مي نوشت. اگر بخواهيم ميان معلومات نويسنده و منشي از يک طرف و اطلاعات و معارف مثلاً محدث از طرف ديگر مقايسه کنيم، اندازه معرفت علم و اطلاع و بصيرت و فهم نويسنده واضح مي شود؛ زيرا فقيه يا محدث فقط در فن خود بحث مي کرد و اگر توسعه مي داد، مسائل و مطالبي را که در خور فن خويش بود، تحت نظر مي گذاشت؛ مثلاً نحو و صرف و لغت را مي آموخت؛ اما منشي و کاتب معلوماتش فزونتر از تمام طبقات بود. بزرگترين دليل ما بر اين ادعا، فزوني کتب و نامه هايي است که براي آداب و رسوم نويسندگان تأليف شده است؛ از آن جمله «ادب الکاتب» تأليف ابن قتيبه است که در مقدمه آن مي گويد: «چون گروهي از نويسندگان به علم نجوم و منطق و فلسفه توجه کرده، فساد اکوان را شناخته و نقطه سرخط و عدم انقسام نقطه را دانسته و علوم ديگر را مانند لغت و امثال ترک کرده اند، اين کتاب را براي آگاهي آنها تأليف و تدوين نموده ام.»
اين کتاب براي ضروريات نويسنده و علومي که در خور انشا و ترسل است (مانند نحو و صرف و املا) نوشته شده. بعد از او ابوبکر صولي کتاب «ادب الکاتب» را تأليف و ابن قتيبه را به بهانه اينکه کوتاهي کرده است، طعن نموده، در اين کتاب چيزهايي را که ابن قتيبه ننوشته و بدان توجه نکرده، ذکر نموده و خوبي و بدي خط را شرح داده و چگونگي قلم و دوات و بستن و پيچيدن و باز کردن نامه را وصف و آغاز و انجام مراسلات و لزوم دعا و درود در هر نامه و کيفيت نقل ديوان از پارسي به عربي (عصر حجاج) و طريق استيفا و داخل کردن اموال در خزانه دولت و قواعد املا و انشا را ذکر نموده. ابن درستويه که در 346 ق وفات يافته، کتاب «الکتاب» را تأليف نموده که اغلب آن عبارت از قواعد املا مي باشد. بعد از آنها کساني ديگر پديد آمده تا آنکه کار مؤلفان با کتاب «صبج الاعشي في صناعه الانشا» خاتمه يافت؛ زيرا در اين کتاب تمام معلومات ويژه انشا را اعم از جغرافي و تاريخ و نجوم و آداب و رسوم ديگر و ضروريات مادي و معنوي و آنچه در خور نويسنده اعم از فن و هنر و صنعت خط و اصلاح نويسندگان و ارسال نامه و بَريد (پست) و برجهاي کبوتر (به منزله تلگراف) و منارها و مقتضيات و لوازم و ضروريات ديگر را کاملاً شرح داده است.
از اين معلوم مي شود که مؤلفان در آن عصر براي نويسندگان قائل به لزوم توسعه علوم و معارف بوده و از آنها اطلاع و وقوف بر کليه اوضاع و احوال را مي خواستند. طبقه نويسندگان نسبت به علماي ديگر امتياز داشتند؛ زيرا تربيت و تهذيب و اطلاع بر احوال عامه را به حد اکمل دارا بودند. علت اينکه مردم مي گويند: «ادب عبارت از اطلاع بر همه چيز است»، اين بوده که اديب بايستي به هر علمي آشنا و واقف باشد.
حسن بن سهل که يکي از وزرا بود، چنين مي گويد: «نويسندگان در عصر ما (عصر بني العباس) بايد بدانند که آداب و رسوم نويسندگي ده چيز است: سه رسم از آنها شهرگاني، سه آيين ديگر انوشيرواني و سه قاعده عربي و يکي ديگر از همه بهتر و بزرگتر است. اما سه رسم شهرگاني (شهرجاني) عبارت از بازي شطرنج و چوگان و نواختن عود است. سه فن انوشيرواني عبارت از علم طب و هندسه و اسب سواري و شمشير بازي و تيراندازي است؛ اما قاعده دهمين که از همه بهتر است، عبارت از تلقي آداب و علوم از مجالس دانش و شب نشيني ها و بزمهاي بزرگ مي باشد.»
وزرا و نويسندگان ايراني تربيت و تهذيب و ادب اجتماعي را ميان عموم مردم نشر و تعميم داده و ميان ادب عربي و ادب پارسي جمع نموده و براي آداب آنچه ضروري بود (از قبيل حکمت بزرگمهر، امثال اکثم بن صيفي، تاريخ ايران، حوادث عرب، و سخنهاي انوشيروان و شاپور و پرويز و موبد موبدان و خلفا) جمع و تدوين و مردم را به آموختن و پيروي آنها تشويق نمودند، عبدالحميد کاتب چنين نصيحت کرده است که: «اي مردم با نويسندگان در آموختن علم و ادب رقابت کنيد. فقه و اصول دين را بياموزند، واجبات و فرايض و سنن قرآني را تلقي کنيد، ادب عرب را فراموش مکنيد، خط خود را خوب و زيبا و خوانا کنيد، اشعار را حفظ و لغات عربي و معاني و مشکلات شعر را حل کنيد، تاريخ ايران و حوادث عرب را روايت نماييد که بهترين مايه دانش شما و بزرگترين کمک خواهد بود، حساب را فراموش مکنيد زيرا مايه کار نويسندگان و مستوفيان علم حساب است...» هارون الرشيد به کساني که معلم فرزندانش بوده چنين گفتک «بهترين و سودمندترين اشعار را براي ما روايت کن؛ از احاديث نيز آنچه در خور تهذيب اخلاق است بيان کن؛ آداب ايران و هند را براي ما شرح بده؛ نزد مردم و در حضور جماعت از ما خرده مگير و در خلوت از انتقام و بيان اشتباه خودداري مکن.»
سبب دوم براي نشر وتعميم تربيت و تهذيب و تأديب ايراني اين بود که مرکز خلافت از دمشق به عراق منتقل شده بود. سفاح عباسي شهر هاشميه را که نزديک انبار بود، مرکز خلافت قرار داد و چون نوبت منصور رسيد، بغداد را برگزيد. بغداد در جايي بود که مرکز بزرگترين ممالک عالم بود؛ زيرا بابل ومدائن در آنجا بود، بدين سبب و به علل ديگري بغداد بزرگترين مرکز تمدن و تهذيب شده بود.
انتقال مرکز خلافت از شام به عراق تأثير مهمي در تربيت و تهذيب و ارتقاي عقل و روشني فکر داشت؛ زيرا عراق مرکز دول بزرگ و سامان ملل گوناگون بود که اثر تمدن و تهذيب آنها باقي مانده بود، پيش از اسلام بقيه ملل کهن مانند کلداني و سرياني در عراق مي زيستند؛ از اعراب نيز قبيله ربيعه و اياد در آن سرزمين جايگزين بودند؛ تمدن ايران نيز بر تمام آن کشور چيره بود؛ زيرا آخرين کساني که بر آن حکومت و خسروي داشتند، ساسانيان بودند؛ بدين سبب سراسر عراق رنگ پارسي و شکل ايراني به خود گرفته بود؛ چون عباسيان به خلافت رسيدند و ايرانيان که آنها را بر تخت سلطنت نشانده بودند، خود زمام کار را در دست توانا گرفتند، نفوذ ايراني و اثر تهذيب و تربيت و تأديب و تنظيم مقامات به طرز ايرانيان برقرار شد و شامل آن دولت و مملکت گرديد.
اينک در مواردي که تهذيب و تمدن ايراني در آن تأثير داشته و اسلام را به رنگ خود درآورده، بحث مي نماييم: نخستين چيزي که اثر فوري خود را بخشيد، همانا «الفاظ و لغت» بود؛ زيرا اعراب هنگامي که صحرا را بدرود گفته، شهرنشين شدند، خود را در قبال چيزهايي ديدند که در لغت خويش نام و نشاني ندارد. آن اشيا در تمام امور زندگاني بود (مانند اسباب آرايش و پيرايش، انواع خوراکها و پوشاکها، آلات طرب و ديوانخانه ها، و قواعد و نظامات). پس بهترين راهي که براي استعمال آنها اتخاذ نمودند، اين بود که گاهي بعضي الفاظ را که در عربي مفهوم و مدلول داشت، به زبان تازي نقل نمودند؛ برخي ديگر از آنها را عيناً استعمال کردند، پاره اي را تعريب کردند و به صورت ديگري درآوردند.
صولي مي نويسد: «مردي ايراني با يک شخص عرب در حضور يحيي برمکي مباحثه مي نمود. ايراني گفت: ما به شما هيچوقت احتياج پيدا نکرديم، هيچ چيزي را هم از شما اقتباس نکرده و هيچ لفظي را استعمال نکرده بوديم چون دولت شما به کار آمد، شما از ما بي نياز نشديد؛ به همه چيز ما احتياج داشته و داريد، خوراک و پوشاک و ديوان و امثال اينها را يا عيناً از ما ربوده، استعمال کرديد، يا اندک تغييري بدان داده، به خود بستيد مانند اسفيداج، سکباج، دوغباج، و نظير سکنجبين و خلنجبين و جلاب، و مثال روزنامج و اسکدار و فراوانک، حتي الفاظ رومي را گرفته ايد. امثال اين بسيار است. شخص عرب از جواب ايراني درماند و هيچ نگفت. يحيي برمکي به آن مرد تازي گفت: بگو: شما صبر کنيد که ما هزار بعد از هزار سال حکومت و پادشاهي کنيم، آنگاه به شما احتياج نخواهيم داشت!»
جاحظ مي نويسد: «آيا نمي بينيد هنگامي که ميان اهل مدينه گروهي از ايرانيان زيستند، بعضي از الفاظ فارسي شيوع و غلبه يافت، به طوري که از همان وقت تاکنون بطيخ را خربزه و مسحاه را بال (بيل) به لفظ پارسي استعمال مي کنند. اهل بصره چهار راه را مربعه مي گويند، اهل کوفه همان چهار راه را «چهار سو» مي گويند، سوق را وازار (بازار) و قثاء را خيار مي گويند!»
ايرانيان در قديم داراي تمدن و علم و ادب بودند علم و ادب آنها به تناسب عظمت مملکت و فزوني قدرت و بزرگي و وسعت کشور نيز عظيم بود. چون بنوالعباس به کار آمدند و چون اغلب اتباع آنها ايراني بودند، ايرانيان نيز احساسات وطن دوستي و تمايل به نژاد و کشور خود داشتند، اشخاصي که تربيت و تهذيب را بر عهده گرفته بودند، آغاز نقل آثار خود نموده، آنچه را نياکانشان به ارث گذاشته و روزگارهاي ديرين آن را حفظ کرده بود، پديد آورده، ميان اعراب منتشر نمودند. ايرانيان در نجوم، هندسه، جغرافي کتب و تأليفاتي داشتند؛ اما در اغلب اوقات که دچار خطر و بلا مي شدند بيشتر آثار کتب از بين مي رفت و با آن همه حوادث، چون ملت ايران داراي تمدن و عظمت حقيقي و زندگاني وسيع بود، آنچه را روزگار نابود مي کرد، دوباره تجديد مي کرد و بر عظمت خود مي افزود، و کتب و آثار ديگري که با عظمت و تمدن ملت ايران تناسب داشت، تأليف و ايجاد مي کرد. بزرگترين بليه اي که ايران را ويران و ايرانيان را به تباهي دچار کرده بود، هجوم يونان و فتح اسکندر بود. در آن هجوم اغلب کتابخانه هاي ايران ويران و کتب و نامه ها نيست شده بود.
چون ساسانيان دولت خود را (226- 652م) آغاز نمودند، علم و ادب را تجديد و تمدن را برپا کردند، بزرگترين فرمانروايي که به علم و دانش توجه و ترجمه و تأليف را ترويج نمود، اردشير بود (226- 641 م) که کتب علمي را از هند و روم و چين خواست و ترجمه آنها را دستور داد، همچنين فرزندش شاپور و بعد از آنها انوشيروان بيشتر به نشر علوم و آداب پرداختند. حکومت ساساني مدت چهار قرن برقرار بود و از ايران اين دوره علم و ادب بسيار و آثار گرانبها به جا ماند، به طوري که بيشتر علوم و آدابي که در زمان بني العباس منتشر شده بود، از اين سلسله رسيده بود. چون جنبش علمي در زمان عباسيان آغاز گرديد، گروهي که زبان پارسي و تازي را خوب مي دانستند، به ترجمه کتب فارسي و نقل آثار و آداب ايراني شروع نمودند. ابن النديم در کتاب «الفهرست» يک فصل مفصل براي اسامي کساني که از فارسي به عربي ترجمه کرده بودند، نگاشته است که از جمله آنها نامهاي ذيل است: عبدالله بن مقفع، آل نوبخت، موسي و يوسف که هر دو فرزند خالد بودند، ابوالحسن علي بن زياد تميمي، حسن بن سهل، بلاذري، جبله بن سالم، اسحاق بن يزيد، محمد بن جهم برمکي، هشام بن قاسم، موسي بن عيسي کردي، زادويه بن شاهويه اصفهاني، محمد بن بهرام بن مطيار اصفهاني، بهرام بن مردان شاه، و عمر بن فرخان.
عبدالله بن مقفع «خداينامه» را ترجمه کرد که عبارت از تاريخ شاهان ايران از روز نخست تا زمان انقراض سلطنت آنهاست و آن را «تاريخ ملوک الفرس» ناميد. و نيز کتاب «آيين نامه» را ترجمه کرد. (آيين نامه)، نظامات و عادات و رسوم ايران را شرح مي دهد و مسعودي مي گويد: آيين نامه کتاب بسيار بزرگي مي باشد که چندين هزار صفحه است. وي همچنين «کليله و دمنه» و کتاب «مزدک» را ترجمه کرد. کتاب نتاج» در تاريخ انوشيروان، «الادب الکبير» و «الادب الصغير» و نامه «اليتيميه» را هم او ترجمه کرده بود.
مترجمان چندين کتاب از بسياري از کتب فارسي را ترجمه کرده اند. حمزه اصفهاني مي گويد: «هشت کتاب از کتب پارسي که عبارت از تاريخ ايران است، به دست آورده ام که نام آنها از اين قرار است: «سير ملوک الفرس» ترجمه محمد بن جهم برمکي، «تاريخ ملوک الفرس» ترجمه زادويه بن شاهويه اصفهاني، نسير ملوک الفرس» تأليف محمد بن بهرام بن مطيار اصفهاني، «تاريخ ملوک بني ساسان» به تصحيح و اصلاح بهرام بن مردان شاه موبد بلوک شاپور در ايالت فارس. چون کتب هشتگانه به دستم رسيد، همه را با هم تطبيق کرده و تاريخ خود را از آن اقتباس نمودم.»
مسعودي مي گويد: «در شهر استخر از ايالت فارس، در سنه 303 نزد يکي از خاندانهاي بزرگ ايراني کتاب بسيار مهم و عظيمي ديدم که شامل بسياري از علوم و اخبار و تواريخ و ذکر عمارات و آباديها و کاخها و شرح سياست و احوال فرمانروايان ايران است که نظير آن را در هيچ يک از کتب پارسي مانند خداي نامه يا آيين نامه يا کهنامه نديده بودم و نيز در آن کتاب بيست و هفت تصوير از پادشاهان ساساني ديدم که بيست و پنج نفر آنها مرد و دو زن بودند.
جبله بن سالم کتاب «رستم و اسفنديار» و کتاب «بهرام شوش» را که هر دو از تواريخ ايران است، ترجمه کرده بود. همو کتاب «اوستا» که نامه ديني زردشت است با شرح و تفسير آن را ترجمه نمود. از جمله کتب ادبي که ترجمه شده، هزار افسانه، بوسفاس، افسانه و گردش يا تفريح و تنزه، خرس و روباه، روزبه يتيم، نمرود و بسياري از کتب ادبي ديگر و نيز «عهد و وصيت و پنداردشير» است که به عربي ترجمه شده و تاکنون در عربي معروف و مشهور است. همچنين نامه موبد موبدان و کتاب اردشير در سياست و تدبير و دستورهاي خسرو و کتب آداب و رسوم نظامات جنگ و سپاهيان.
آنچه ما ذکر نموديم، عبارت از کتب و نامه هايي است که از پارسي مستقيماً به تازي نقل و ترجمه شده بود، اما چيزهاي ديگري که کمتر از ترجمه نبود، عبارت از اين است که در آن روزگار ايرانياني که زبان عربي را کاملاً آموخته بودند، مايه ادبي و علمي و فکري خود را از مطالعه آثار پارسي به دست آورده، ميان عرب منتشر نمودند. هر يک از ايرانياني که به فضل و ادب معروف بودند، کتب مختلف پارسي را با دقت و بصيرت قرائت کرده، فکر و معني و مضمون را از پارسي به عربي نقل مي کردند. آنها ديگر ترجمه نبود، بلکه مأخذ و اصل و طرز و اسلوب ايراني بود، مانند آثار ادبي کنوني که از فرانسه، انگليسي يا آلماني نقل مي شود که صورت نويني در عربي پيدا مي کند که نمي توان آن را ادب اروپايي دانست و در عين حال از ملل اروپا اخذ و نقل شده است. آثار پارسي که به طور غيرمستقيم به عربي نقل و در لغت عربي شيوع و انتشار پيدا کرده بود، در علم و ادب و شعر و لغت عرب تأثير مهمي نمود و عقل و فکر و قريحه و هوش ادبا را پرورش داده، روح تازه در کالبد ادب عرب دميد. بسياري از ايرانيان چنين صنعتي را که عبارت از آموختن دو زبان پارسي و عربي بود، دارا بودند و در هر دو زبان به حد اکمل اشتهار داشتند. آنها مايه دانش را از آن دو لسان ربوده، به تربيت و تهذيب دولت آشنا شده، نيکي هاي دو نژاد را اقتباس و در ادب عرب اثر بسيار سودمندي که ناشي از ادب پارسي و نتيجه دانش ايران بود، به کار بردند. فضل بن سهل، سهل بن هارون و ابن مقفع از همان طبقه بودند.
جاحظ گويد: «موسي بن سبار اسواري يکي از عجايب دنيا بود، فصاحت و بلاغت او در زبان پارسي به اندازه فصاحت و ادب او در عربي بود در محضر او دو گروه تازي و پارسي حاضر مي شدند. اعراب در طرف دست راست و ايرانيان در سمت دست چپ مي نشستند. او يک آيه از قرآن مي خواند و براي اعرب آن را به زبان پارسي ترجمه مي کرد. کسي نمي دانست که در کدام يک از آن دو زبان بيشتر فصاحت و حسن بيان داشت! معلوم است؛ چون انسان به دو زبان تکلم کند، يک لغت بر لغت ديگري غلبه يافته، سخنور را دچار خلط مي نمايد، لکن موسي بن سيار اسواري دچار سکته يا خلط لغت يا اندک سستي نمي شد.»
گروهي ديگر از اعراب پارسي را آموختند و ادب و دانش را از آن اقتباس نمودند و مايه فضل را از پارسي ربوده، در قالب ادب عربي ريختند و صورت نويني از ادب درآورده، معاني و مضامين و بديع را با بلاغت عرب جمع کردند. يکي از آنها را که «عتابي» باشد، براي مثال ذکر مي کنيم. او شاعر مشهور زمان بني العباس بود که نژادش عرب محض بود؛ اما ميان ايرانيان تربيت شده و به زبان پارسي عشق غريبي پيدا کرده بود. طيفور مي گويد: من در رقه نزد محمد بن طاهر بن الحسين بودم؛ غلام خود را خوانده به زبان پارسي با او تکلم نمودم. در آن اثنا عتابي رسيد و سخن ما راشنيد، با من به همان زبان سخن راند. من تعجب کرده، گفتم: «تو و اين زبان؟» پاسخ داد: «من به شهر شما سه نوبت سفر کرده و روزگاري را در آنجا به سر برده بودم. در مرو در کتابخانه آن شهر رفته، کتب و آثار و نامه هاي پارسي را به خط خود نقل نمودم؛ آن کتب از خزانه يزدگرد بدانجا رسيده بود و تاکنون هم در آن کتابخانه موجود مي باشد. آنچه را مي خواستم، از آنها اخذ و اقتباس نمودم...» من گفتم: «براي چه کتب پارسي و آثار ايراني را نقل نمودي؟» جواب داد: «آيا معاني و مضامين و مايه هاي ادبي در کتاب ديگري غير از کتب پارسي پيدا مي شود؟ لغت عرب از ما و معاني از ايرانيان است که ما آنها را گرفته، به صورت بلاغت منتشر مي کنيم.» سپس بعد از آن روز هميشه به پارسي با من سخن مي راند و مرا از برخي چيزها آگاه کرد.
از اين معلوم مي شود که «عتابي» داراي تربيت و تهذيب ايراني بود. چون شما اشعار يا انشا و بيان او را مي خوانيد، يقين حاصل مي کنيد که او داراي معاني و مضامين بکر بود، در حيني که اغلب شعرا اشعار بي مغز و بي مايه مي سرودند، در «العقد الفريد» چندين جمله عتابي نقل شده که داراي مايه گرانبهايي مي باشد اشعار او نيز در فنون مختلف بوده که به نظر غير عادي مي آيد.
او داراي حکم و امثال و پندهايي بود که به امثال ابن مقفع شباهت داشت. او مي گويد: «خامه بارکش هوش است. خويش تو کسي است که نيکي او به تو نزديک باشد. عم تو کسي باشد که سودا و اعم باشد. يار تو کسي است که ياراي دوستي تو را داشته باشد.» و نيز نامه اي متضمن توصيه به کسي نوشته که از جمله آن اين است: «کسي که نامه مرا نزد تو مي آورد، من هستم؛ تو هم براي او من باش.» عتابي شخص نادرالوجودي بود که قدرش را چنان که بايد نداسته بودند. او معني بسيار را در اندک سخني مي گنجانيد، نظم و نثرش حاکي از ادب و تهذيب و علم بود، بلاغت و شيريني سخن و حسن اسلوب و شعر نغز و معني و مضمون بکر او را کمتر کسي داشت، مزاياي او به ندرت براي ديگر کسان ميسر مي شد و تمام آنها ناشي از تهذيب و تأديب پارسي و آموختن فنون ايراني بود. ايرانياني که زبان تازي را آموخته و اعرابي که به فارسي آشنا شده، ادب و تهذيب را از پارسيان تلقي کردند، عالم را پر از علم و ادب نمودند و روزگار عباسي را به آثار و ادب خود زينت بخشودند. حکمت، فلسفه، ادب، نثر و نظم و بدايع ديگر که همه ناشي از ايرانيان هنرمند بود، در همان عصر منتشر شد. يکي از موجبات نيک بختي اعراب اين بود که لسان عرب بر زبان پارسي غلبه يافته، تمام مآثر و نکوکاريهاي ايراني به زبان تازي درآمد. شاعر ايراني به زبان عربي شعر مي سرود مانند «بشار»؛ ادب اديب به عربي منتشر مي شد نظير «ابن مقفع»، تأليف و جمع و تدوين نيز به عربي بود مانند تاريخ «ابن قتيبه» و «طبري»، الي آخر.
منبع:یزدان پرست، حمید؛ (1387) نامه ایران؛ مجموعه مقاله ها، سروده ها، و مطالب ایران شناسی، جلد چهارم، به کوشش حمید یزدان پرست، تهران، اطلاعات، چاپ یکم.