گفتگو با جواد مقصودي
درآمد
آغازين روزهاي مبارزات شهيد مهدی عراقي و ياران وي در روزگاري آغاز شد که کمترين کسي حتي به خود جرئت مبارزه با رژيم سفاک پهلوي را مي داد
اولين آشنايي شما با شهيد عراقي از کي و چگونه بود؟
تاريخ آن دقيقاً يادم نيست؛ ولي بعد از اعلام لوايح شش گانه شاه بود که هیأت موتلفه اسلامي تشکيل شد و ما کم کم با شهيد عراقي و حاج آقا عسگر اولادي و ديگر اعضاي موتلفه از دو گروه ديگر آشنا شديم. قبل از آن ما گروهي تشکيل داده بوديم که بعدها يکي از سه گروه تشکيل دهنده موتلفه شد. در سال 1328 دفتري در بازار بود که من در آنجا کار مي کردم. روبه روي ما دفتر آقاي حاج صادق اماني بود. آن موقع من يک نوجوان 16 ساله بودم. ايشان يک روز از من سوال کردند که شما آماده ايد يک جلسه ديني و حديثي و قرآني داشته باشيم؟من هم بلافاصله گفتم بله، از خدا مي خواهم و از آنجا با شهيد حاج صادق اماني رفيق شديم. در نخستين جلسه اي که به همين منظور برگزار شد، حاج صادق اماني و من و شهيد اسلامي و يک عده ديگر از دوستان که برخي از آنها از دنيا رفته اند، حضور داشتند. به هرحال با دعوت مرحوم حاج صادق اماني که خداوند درجاتش را متعالي کند، جلسات را تشکيل داديم. در ابتدا ايشان حديث مي فرمودند و گاهي هم بحث هاي سياسي مي کردند که شايد الهام گرفته از ديدگاه فدائيان اسلام بود.
ما با فدائيان اسلام و شهيد نواب رفت و آمد و دوستي داشتيم موقعي که شهيد نواب صفوي در دولاب و در حال اختفا به سر مي برد، من و مرحوم حاج صادق اماني به منزل ايشان مي رفتيم. خانه محقري بود و حوض کوچکي هم داشت. در حياط منزلشان مي نشستيم و ايشان مسائلي را بيان مي کردند، بنابراين حرکت ما الهام گرفته از فدائيان اسلام بود که با رژيم مبارزه مي کردند و حرف اين بود که چگونه بايد با يک رژيم ضد ديدن و مروج فساد، مقابله کرد. اما يادم نمي آيد که در آن موقع با شهيد عراقي ارتباطي برقرار کرده بوديم يا نه. ما به عنوان گروه شيعيان فعاليت مي کرديم. البته هدف ما در گروه شيعيان، کمک به ايجاد حکومت اسلامي بود و در اساسنامه هم اين مطلب آورده شده بود. ما کارهاي فرهنگي مي کرديم و فدائيان بيشتر کارهاي عملياتي انجام مي دادند.
مدتي بعد تقريباً همين جمع شاگرد آقاي شاهچراغي شديم. در مسجد شاهچراغي، ما پيش پسر آقاي شاهچراغي، ادبيات عرب و فلسفه و منطق مي خوانديم. ايشان مي گفتند يک کسي در قم برازنده ترين شخصيتي است که مي تواند زمام امور مسلمين را در دست بگيرد. اسم ايشان هم حاج آقا روح الله است. يک معرفي اين گونه بود. به خاطر همين مسائل ما مي رفتيم با مراجعي چون آيت الله گلپايگاني، شريعتمداري و حضرت امام ديدار مي کرديم... انجمن هاي ايالتي و ولايتي که آغاز شد، از جمله کساني که بيشتر محضر امام مي رفتندف گروه ما بود که در آن روز در مسجد شيخ علي مستقر بود.
به همين دليل به گروه شما، گروه مسجد شيخ علي مي گفتند؟
بله، مسجد شيخ علي مسجدي مخروبه بود و کسي را مي خواست که در آنجا ساختماني بسازد و ما رفتيم و اجازه ساخت ساختمان را گرفتيم و مسجد را به عنوان جائي که مي خواهيم در آن جا درس بخوانيم، ساختيم. مسائل سياسي را به طور خاص با دوستان خاصي چون شهيدان اماني، اسلامي و لاجوردي و آقايان مرتضي لاجوردي، حسين رحماني و بادامچيان مطرح مي کرديم. اين مسجد، هم پايگاه علمي براي ما شده بود و هم پايگاه سياسي. ماه رمضان بعد از کار مي رفتيم و آنجا افطار مي کرديم و درس مي خوانديم و جلسات سياسي را موقعي که لازم بود برگزار مي کرديم.
شناخت ما از همان موقعي که آيت الله بروجردي مرجع بودند، آغاز شد. اگر سوالي سياسي مطرح مي شد، همه مراجع ارجاع مي دادند به امام و مي گفتند اين مطلب را حاج آقا روح الله مي دانند. علاقمندي ما نزد مرحوم شاهچراغي به امام بيشتر شد.
اشاره کرديد که با لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي گروه شما به دو گروه ديگر گره خورد. در اين باره توضيح بيشتري بدهيد.
زماني که آيت الله بروجردي رحلت کردند، رژيم شاه تصميم گرفت بي ديني را در کشور رواج دهد. سال ها بود که ابرقدرت ها مي خواستند ايران و ترکيه را دو کشور لائيک کنند. در ترکيه آتاتورک موفق شد، ولي در ايران، به خاطر مقابله اي که روحانيت و افراد بزرگي چون مرحوم مدرس انجام دادند، توفيقي پيدا نکردند، اما پس از رضاخان، محمدرضا مي خواست اين کار را به انجام برساند. بعد از رحلت آيت الله بروجردي، شاه لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي را در دستور کار خود گذاشت. يکي از مفاد اين قرارداد اين بود که در مراسم تحليف، لزوم قسم خوردن به قرآن کريم حذف شود و تمام کتب آسماني جايگزين قرآن گردند، يعني يهوديان به تورات و مسيحيان به انجيل و حتي بهائيان به کتاب مقدسشان قسم بخوردند. همين مسئله، فرصت مناسبي را به وجود آورد تا علما و روحانيون و مردم وارد ميدان شوند؛ از جمله گروه ما که به قم رفت و آمدهاي فراوان و درگيرهاي زيادي در اين زمينه با رژيم داشتيم.
بعد از اين درگيري ها، علم، نخست وزير شاه، عقب نشيني کرد و شاه شخصاً به ميدان آمد و به جاي انجمن هاي ايالتي و ولايتي، لوايحي را آورد به نام لوايح شش گانه که البته مراجع قم و تهران و ديگر شهرها با آن هم مقابله کردند. بعد از اقدامي که رژيم با مدرسه فيضيه کرد، غير از امام، اکثر مراجع سکوت کردند. حالا ديگر آقاي برجوردي فوت کرده بودند و شاه فکر کرد که جاده صاف شده است و تصميم گرفت اهداف خود را پياده کند و کشور را به سمت بي ديني ببرد. امام مقابله فوق العاده اي کردند و همه نيروهاي مبارزه با ايشان همراه شدند. ما هم که اعلاميه مراجع و کم کم فقط اعلاميه امام را پخش و منتشر کرديم.
گويا در بدو تشکيل موتلفه اسلامي، از گروه شما، چهار نفر به شوراي مرکزي رفتند و بقيه حوزه هاي ده نفري تشکيل دادند. درباره عملکرد اين حوزه ها توضيح دهيد.
بله، حوزه هايي بودند که رابطين آنها هر روز يک جلسه و دو جلسه و گاهي هم سه جلسه هم تشکيل مي دادند و ما مي رفتيم و صحبت مي کرديم. جلساتي آموزشي بودند که در آنها از تعليمات بزرگاني همچون شهيدان مطهري و بهشتي و باهنر و استفاده و آنها را به حوزه ها منتقل مي کرديم. من هم در برخي از حوزه ها، هم خبرها را مي گفتم و هم مسائل شناخت اسلامي را عنوان مي کردم. حاج صادق اماني و شهيد اسلامي خيلي در اين زمينه تلاش مي کردند. گاهي تا نيمه هاي شب به اين جلسه و آن جلسه مي رفتند و حوزه ها را اداره مي کردند. مهم تر از همه اين بود که در جلسات موتلفه اسلامي، حتي يک نفوذي پيدا نشد، چون امام فرمودند عضو گيري و با احزاب همکاري نکنيد، بلکه برادريابي کنيد. برويد سراغ کساني که دغدغه دين دارند و مي خواهند از اسلام دفاع کنند.
جلساتي که شهيدان بهشتي، با هنر و مطهري سنخراني مي کردند، در کجا تشکيل مي شدند؟
اين جلسات بيشتر در خانه ها، مثلاً منزل اخوي آقاي باهنر در دولاب و منزل آقاي بهشتي و مطهري و.. تشکيل مي شدند. در مسائل آموزشي بيشتر از آقاي باهنر و بهشتي استفاده مي کرديم.
راجع به چه موضوعاتي صحبت مي کردند؟
بيشتر بحث شناخت بود. اسلام را به صورت مدون معرفي مي کردند. همين بحث ها را بعدها به صورت مدون، در مدارس مطرح کردند. از توحيد، نبوت، امامت و معاد صحبت مي شد. بحث هايي بودند که اعتقادات مردم را نسبت به دين قوي تر مي کردند، مثل بحث انسان و سرنوشت شهيد مطهري که در اين جلسات تدريس و تدوين شد.
در اين جلسات چند نفر حضور داشتند؟
سال ها گذشته و دقيقاً يادم نيست، اما گمان مي کنم حدوده ده نفر. يعني کساني که قرار بود در حوزه هاي موتلفه تدريس کنند، شرکت مي کردند و مثلاً مي آمدند کتاب انسان و سرنوشت آقاي مطهري را درس مي گرفتند و بعد در حوزه درس مي دادند.
در حقيقت اين سه تن، مسئوليت آموزش موتلفه را به عهده داشتند؟
بله، در واقع اينها هم خودشان دغدغه دين داشتند و البته ما هم دوست داشتيم بيشتر بدانيم و بفهميم و اين دانسته ها را به ديگران انتقال بدهيم و بگوييم ما افرادي آرماني هستيم و براي رسيدن به اهداف و آرمانمان بايد آگاهي پيدا کنيم و اين آگاهي را به ديگران هم انتقال دهيم.
از شهيد عراقي در جريان تحرکاتي که موتلفه مي کرد، خاطره اي را به ياد داريد؟
اولين باري که من بيشتر با ايشان مأنوس شدم، در راه پيمايي عاشوراي سال 42 بود که ما مي خواستيم از ميدان شاه سابق (قيام) و از مسجد حاج ابوالفتح در ضلع شمالي ميدان قيام، يک راه پيمايي راه بيندازيم، چون ساواک مسجد را بسته بود. يادم هست که برخي از الوات گردن کلفت ميدان مثل حسين رمضان يخي و ناصر جگرکي که مردم از آنها مي ترسيدند، مي خواستند به دستور رژيم مراسم را به هم بزنند آنها به شکل خاصي دسته اي را تشکيل داده بودند و سينه مي زدند و به طرف مسجد ابوالفتح خان در حال حرکت بودند. ما هم مي خواستيم دسته خود را به سوي مخبر الدوله و دانشگاه و بعد به طرف کاخ حرکت بدهيم. سر دسته اينها وقتي آمد، حاج مهدي عراقي رفت طرفش و با او صحبت کرد که: «اين جلسه مال امام حسين (ع) است؛ اگر بخواهي آن را به هم بزني، زمين مي خوري.» بر اثر تأثير کلام او، آنها آمدند و دوري زدند و سينه زدند و کاري نکردند و رفتند بيرون. ما هم راه پيمايي را به سوي مخبرالدوله و دانشگاه انجام داديم. آن روزها به راه پيمايي مي گفتند: «دمونستراسيون».
رفتيم به سوي کاخ که همه نيروهايش سنگر گرفته و همه اسلحه هايش را به طرف جمعيت نشانه رفته بودند. خيال مي کرديم ما مي خواهيم به طرف کاخ حمله و آنجا را تصرف کنيم. بنده اين راه پيمايي را تقريباً رصد مي کردم و ديدم دو نفر رفتند به طرف باجه تلفن عمومي. خيلي عادي به طرف باجه رفتم. حالت من هم طوري نبود که کسي فکر کند که مثلاً از مبارزين هستم. متوجه شدم يک ساواکي در حال تلفن زدن است. مي گفت: «دسته اي به طرفداري از خميني راه افتاده اند و دارند شعار مي دهند.» و ظاهراً طرف مقابل پرسيد مشکلي پيش نيامده؟ چون ساواکي در جواب گفت: «نه مشکلي پيش نيامده. گزارش بده که ما دنبال اين دسته هستيم.» خلاصه از آنجا رفتيم به مسجد امام و در آنجا راه پيمايي تمام شد.
يکي از موارد فوق العاده اي که روي داد، نقش مهدي عراقي در اين برنامه بود که بسيار با قدرت برخورد کرد اين حادثه دو روز قبل از 15 خرداد اتفاق افتاد.
در ماجراهاي اعدام انقلابي شما حضور نداشتيد؟
در اعدام انقلابي حسن علي منصور خير. در آن واقعه آقاي لاجوردي آمدند و گفتند مي خواهيم منصور را بزنيم، آماده اي؟ من هم به ايشان عرض کردم منصور يک مهره است. فايده اي ندارد جز اينکه نيروهايمان هدر بروند. اگر ما شاه را در نظر داريد، من آمادگي دارم؛ ولي آنها با توجه به بررسي هايي که کرده بودند، قصد داشتند منصور را بزنند.
البته قبل از آن مي خواستند نصيري را بزنند که يادم هست مدرسي فر آمد و گفت که برويم اسلحه را برداريم و نصيري را بزنيم. علي اکبر ما را هم که بعدها در جبهه شهيد شد. جلوي موتور گذاشتيم که تقريباً پوششي باشد که مثلاً افراد عادي هستيم که داريم مي آييم. او را جلوي موتور گذاشتيم و آقاي مدرسي هم عقب نشستند. رفتيم سه راه آذري که کاميون داران طاق نصرتي زده و نصيري را دعوت کرده بودند. به مجرد اينکه ما رسيديم، گفتند که از اينجا رفته است. به طرف اميريه رفتيم و چون سوار بنز بودند، ما به آنها نرسيديم و دست خالي برگشتيم.
بعد هم که اعدام انقلابي منصور پيش آمد و بخش نظامي ما از بدنه جدا شد. از جمله کساني که درآن بخش بودند، شهيدان عراقي و اماني بودند. يک روز آقاي اماني آمدند دفتر ما و صندلي را رو به خيابان گذاشتند و نشستند و هنوز نگفته بودند که منصور را زديم که آقاي لاجوردي آمد و ايشان را برداشت و برد. بعد هم ساواک منزل شهيد بخارايي را پيدا کرد و کساني لو دادند که آقايان اماني و عراقي و.. به خانه آنها تردد داشتند.
در دوره زندان با ايشان ملاقات داشتيد؟
نه، من در سال 46 به خاطر پخش اعلاميه دستگير شدم و ايشان را در زندان نديدم.
پس از آزادي شهيد عراقي از زندان هم با ايشان ملاقاتي داشتيد؟
گاهي با شهيد مظلوم دکتر بهشتي بيرون مي رفتيم که بيشتر به صورت خانوادگي بود. اردوهايي خانوادگي بود که بيشتر جنبه پوشش براي تجمع مبارزين را داشت و ايشان هم مي آمدند و بحث هاي سياسي مي کردند و گاهي هم تحليل هاي بسيار خبوي ارائه مي دادند و خلاصه مورد احترام بودند.
اين جلسات براي تصويب برنامه هاي مبارزه بود؟
نه اين جلسات براي تعامل بود، ولي نه به عنوان جلسات تصميم گيري.
چه ويژگي هايي را از شهيد عراقي در ياد داريد؟
ايشان از لحاظ برخورد با دشمن فرد خيلي شجاع بود و اصلاً نمي ترسيد. هم از نظر جسمي قدرتمند بود و هم قدرت روحي بالايي داشت. آماده هم بود که در ميادين خطر وارد شود. در مسئله اعدام انقلابي حسن علي منصور که صحبت مي شد، شهيد عراقي به شهيد اماني مي گفتند بگذاريد اين کار برعهده من باشد، ولي آقاي اماني به ايشان جواب منفي مي دهند و مي گويند: «تو بيش از من براي تشکيلات مي تواني مفيد باشي.» شهيد اماني بيشتر با او مأنوس بود و اين نشان دهنده توان تشکيلاتي اوست.
ايشان يک خانه اي داشتند که ما گاهي به آنجا مي رفتيم. يادم مي آيد در جلسه اي دکتر شريعتي هم حضور داشت. شهيد مهدي عراقي تحليل فوق العاده اي از نظام داد و دکتر شريعتي ايشان را تحسين کرد و گفت که تحليل بسيار خوب و آگاهانه اي بود. مي گفت شهيد عراقي ميدان فکري وسيعي دارد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 36