تبار شناسي ضاربان شهيد عراقي
گفتگو با حجت الاسلام سيد جعفري شبيري زنجاني
درآمد
فدائيان اسلام چگونه شکل گرفت؟
نقش شهيد عراقي در فدائيان اسلام چه بود؟
از ماجراي تحصن فدائيان اسلام در زندان که براي استخلاص شهيد نواب صفوي صورت گرفت و شهيد عراقي جزو متحصنين بود، چه خاطره اي داريد و تأثير اين تحصنن در تهران و قم چگونه بود؟
گمان مي کنم در آن موقع دوازه هزار زنداني در زندان بوده که از بيرون برايشان غذا مي آوردند و کسي که مي آمد، رسيد مي گرفت و مي رفت. فدائيان اسلام که بودجه و سرمايه اي نداشتند و اين کار برايشان خيلي سخت بوده براي همين مي گويند که ما به شما کاري نداريم و بياييد به زندان رسيدگي کنيد. يک روز صبح موقع نماز، کسي که براي روشن کردن بخاري مي آيد، مقداري از خاکسترها را روي سر نمازگذاران مي پاشد و هوا را کثيف مي کند. نمازگزاران هم سريع نماز را تمام مي کنند. از بيرون عده اي آماده حمله بوده اند که مي ريزند و آنها را دستگير مي کنند و سر مرحوم سيد هاشم حسيني با کارد زخمي مي شود. مرحوم نواب را هم مي گيرند و شنيدم که به او دستبند قپاني زدند و او را به زندان انفرادي انداختند. روزنامه ها نوشتند که متحصنين 64 نفر بودند. ظاهراً آنهايي را هم که بيرون رفته بودند، حساب کرده بودند، ولي بعد نوشتند 51 نفر بوده اند. در آن زمان آقاي کرباسچيان روزنامه داشت و با قلمي جنجال مطلب مي نوشت. او با تيتر درشت چاپ کرده بود که «مصدق سفاک! کوپال آدمکش! اجساد شهداي ما را تحويل بدهيد.» و چند روز اين خبر را چاپ مي کرد.
ماجراي کاريکاتور مرحوم نواب چه بود؟
قضيه اختلاف تيم شهيد عراقي و مرحوم رفيعي با شهيد نواب چه بود؟
شهيد عراقي را اولين بار در کجا ديديد؟
امام در آن جلسه چه فرمودند؟
ظاهراً يک زخمي هم آنجا آورده بودند. شما چيزي ديديد؟
از راه پيمايي عاشوراي 42 که شهيد عراقي از دوستانش آن را هدايت کردند، خاطره اي داريد؟
ما به امام عرض کرديم مهم ترين هیأت متعلق به طيب است که طرفدار شاه است و اگر او مخالفت کند، کارها خراب مي شود. امام فرمودند: «طيب مسلمان است و در مقابل دينش مقاومت نمي کند.» و به اين شکل بود که ما به فکر افتاديم با طيب صحبت کنيم. ما رفتيم و به طيب گفتيم آقاي خميني فرموده اند که طيب مسلمان است و در مقابل دينش نمي ايستد. همين که اين حرف را زديم، او سرش را پايين انداخت، بعد يکي از نوچه هايش را صدا زد و دويست تومان پول به او داد و گفت برو و يک عکس از آقا تهيه کن که جلوي دسته قرار بدهيم. او قبلاً عکس شاه را بزرگ مي کرد و جلوي دسته قرار مي داد، ولي حالا مي خواست عکس امام را بگذارد و دسته راه بيندازد. آن روز آمدند و به من گفتند که دسته طيب آمده و عکس حاج آقا روح الله را جلوي دسته گذاشته است. ما تعجب کرديم که جريان از چه قرار است، چون تا آن روز تصور مي کرديم که طيب، فدايي شاه است. در روز بعد، يعني در روز دوازدهم محرم او را دستگير کردند و هرچه تهمت که مي خواستند به او زدند. او هم انصافاً مقاومت کرد. مثل اينکه مجبورش کردند که بگويد که امام به او پول داده اند تا او اين کار را بکند. او هم قبول کرد و تا روز آخر هم آنها فکر نمي کردند از طيب رودست بخورند، به همين خاطر دادگاه او را علني کرد و خبرنگارها آمدند که خبر را منعکس کنند. طيب وقتي پشت تريبون قرار مي گيرد، لباسش را بالا مي زند و نشان مي دهدکه سينه اش را سوزانده اند و مي گويد که اينها اين کار را کردند تا من بگويم که آقاي خميني به من پول داده تا اين کار را بکنم. من اصلاً تا امروز ايشان را نديده ام و اگر هم مي ديدم، هرچه داشتم به ايشان مي دادم، نه اينکه پول بگيرم. حالا هم حتي اگر کشته شوم، اين تهمت را نمي زنم.
از آن روز به بعد به او سخت مي گيرند و حتي مسئله اعدام را هم مطرح مي کنند. آقاي کاتوزيان که امام جماعت مسجدي در همان مناطق بود، نقل مي کرد که بعد از شهادت طيب، ملاقات، به او چه گفت؟ همسر طيب گفته بود: «بعضي چيزها را مجاز نيستم بگويم. ولي به او گفتم: تو نان آور خانه هستي. و او جواب داد: به اندازه کافي نان گذاشته ام. اگر هم به فکر يتيم شدن بچه ها هستي، تا به حال چندين بار چاقور خورده و تا دم مرگ رفته ام و خدا را شکر که در اثر ضربه چاقو نمردم و ماندم تا در راه خدا کشته شوم.» طيب گفته بود که حتي به او وعده دادند که اگر با آنها همکاري کند، مقام هاي بالايي به او مي دهند، اما او خودش را در خواب با ياران امام حسين (ع) ديده است و ارزش ندارد که به خاطر مقام هاي دنيوي، آن مقام را از دست بدهد. به همسرش گفته بود براي من غصه نخوريد.
بعد از تبعيد امام اعدام انقلابي منصور توسط شهيد عراقي و يارانش رخ داد. اين برنامه چه انعکاسي در قم داشت؟
انعکاس خبر در ساوه چه بود؟
زماني که امام در تبعيد بودند، همراه با مقام معظم رهبري به جلسات استاد بنده، مرحوم حائي شرکت مي کرديم. در آنجا به ايشان عرض کردم: «آيا مي شود علم را ترور کرد؟» ايشن فرمودند: «خدا رحمت کند نواب صفوي را. اگر زنده بود...» اصل کار را تخطئه نمي کرد. پرسيدم: «تکليف چيست؟» فرمودند: «مگر حالا هم کسي براي اين نوع کارها پيدا مي شود؟» گفتم: «اگر وظيفه باشد، خود من مي روم.» ايشان فرمودند: «حالا زمان اين نوع فعاليت ها نيست. الان مسلمانان و کشورهاي اسلامي استعمار زاده شده اند و بايد به مردم آگاهي داد».
به ياد دارم سال ها بعد که براي کسب اجازه از امام به نجف رفته بوديم، اما هم در مورد قيام مسلحانه، همين را فرمودند. ما از همه نااميد شده بوديم که چنين مجوزي را به ما بدهد و نزد خو تصور کرديم که شايد امام موافقت کنند، چون امام در سخنراني هايشان با لحني کوبنده سخن مي گفتند و ما گمان کرده بوديم بايد علي القاعده با قيام مسلحانه، موافق باشند. بعدها بود که متوجه شديم ايشان با اين شيوه موافق نيستند، يادم هست که خود من زماني که امام در نجف بودند، همراه با ابوشريف و جواد منصوري نزد ايشان رفتيم تا براي قيام مسلحانه يک مجوز رسمي کسب کنيم. در آنجا خدمت امام عرض کردم که يک عرض خصوصي دارم. فرمودند: فردا بيا، فرداري آن روز رفتم و يک ساعتي نزد ايشان بودم و صحبت کرديم و ايشان با قيام مسلحانه مخالفت کردند. مي فرمويدند بايد به مردم، آگاهي داد.
من خودم يک لحظه به امام شک کردم و پيش خود گفتم نکند امام چون مدتي از کشور دور بوده اند، از اوضاع بي خبر هستند و يا سن و ضعف مزاج بر تصميمات ايشان تاثير گذاشته است، ولي بعدها متوجه شدم که مسئله انجام تکليف است و ملاک، انجام تکليف و وظيفه است نه حب و بغض و احساسات.
امام نسبت به حرکت هاي گذشته از جمله اقدامات فدائيان اسلام موضع گيري نکردند؟
پس از شهات حاج آقا مصطفي، شهيد عراقي و دوستانشان مراسم هائي را از جمله در حرم حضرت عبدالعظيم (ع) و مسجد ارک تهران اجرا مي کنند. از اين مراسم ها خراطره اي داريد؟
مادر در جلسه جامعه روحانيت اعلام کرديم که شعارهاي روز عاشورا بايد تندتر از قبل باشند و همگي به جامعه روحانيت وکالت داديم که هر اقدامي را که صلاح مي داند، بکند. بعد از آن يادم مي آيد آقاي موسوي اردبيلي گفتند: «براي عزل شاه، بايد امضاي اشخا را داشته باشيم، در حالي که شما به ما يک وکالت کلي داده ايد. اين امري است که همه اجازه دهندگان بايد امضا کنند. اين احتمال هم وجود دارد که امضا کنندگان، اعدام شوند.» ما حدود ده دوازده نفر بوديم که گفتيم امضاي ما را پاي اعلاميه بگذاريد و براي ارتباط با مرکز، آقايان موسوي اردبيلي و مرواريد را انتخاب کرده بوديم.
در هر حال صحبت شد که شعارها تندتر شوند. گروه هاي ديگر از جمله جبهه ملي، نهضت آزادي، هيچ يک بعد از راهپيمائي روز تاسوعا، براي روز عاشورا اعلام راه پيمائي نکردند و فقط جامعه روحانيت بود که قدم پيش گذاشت و در اعلاميه خود ذکر کرد کوشش کنيد با نيروهاي نظامي درگير نشويد و اگر ديديد که قرار است درگيري پيش بيايد، به خانه هايتان برويد و روي پشت بام ها شعار بدهيد، به طوري که تمام اهالي تهران روي پشت بام ها بورند و شعا بدهند. آن شب آقاي کلهر به من تلفن زد و گفت: «جبهه ملي اعلاميه داده و گفته که روز عاشورا نمي آيد تا نشان بدهد که راه پيمائي تاسوعا به خاطر جبهه ملي، پر جمعيت و با شکوه شده و در روز عاشورا که فقط جامعه روحانيت اعلاميه داده، جمعيت کمتري خواه آمد و اين قهرا به نفع رژيم خواهد بود و لذا حيثيت جامعه روحانيت در خطراست. رژيم هم بنا را بر اين گذاشته که در روز عاشورا کشتار کند. به مردم بگوئيد که نيايند.»
من گفتم: «اين وقت شب که نمي شود کاري کرد و واقعيت اين است که ما اعلاميه و امضا داده و گفته ايم که مردم از درگيري خود داري کنند و در صورت احتمال درگيري،روي پشت بام ها برون و شعار بدهند و حالا نمي توانيم به مردم بگوئيم که نيايند و جامعه روحانيت موظف است که بيايد.» واقعيتش اين است که ما فکر نمي کرديم مردم اين قدر خوب شرکت کنند.
يادم هست آن روز صبح، پسردائي من، آقاي دکتر ولائي که مدتي رئيس موسسه پاستور بود، به من تلفن زد و پرسيد: «امام اين راه پيمائي را تائيد کرده اند؟» گفتم: «بله، ما که بدون نظر امام کاري را انجام نمي دهيم.» او هم احساس خطر کرده بود و گفت: «من وصيت نامه ام را نوشته ام و مي آيم.»
شروع راه پيمائي از کجا بود؟
ما با توجه به تجربه کشتار 17 شهريور در مسجد ابوالفضل ستارخان، از قبل، تخت و سرم و باند آماده کرده وديم که درصورت ضرورت، مجروحين را به آنجا و چند جاي ديگر منتقل کنيم.شعار روزهاي قبل بود: «استقلال، آزادي، حکومت اسلامي». با گفتن کلمه جمهوري، يعني که سلطنت بايد به کلي از بين برود. اولين بار بود که چنين شعاري داده مي شد. يکي از آن رفقائي که اشاره کردم، با ترس گفت: «آقاي شبيري! چه دارد مي گويد؟» هر سه نفر به شدت ترسيده بودند.
پنج بار تکرار اين شعار که تمام شد، اينها تصور کردند شعارهاي خطرناک تمام شه و شعارهاي ديروز تکرار خواهند شد، اما در شعار دوم، مستقيماً اسم شاه برده شد: «مسجد کرمان را، کتاب قرآن را، خلق مسلمان را، شاه به آتش کشيد.» اينها دوباره ترسيدند و پرسيدند: «اين شعار چيست و از کجا آمده؟» رفتم جلو و از آقاي ناطق پرسيدم: «اين شعارها را چه کسي به شما داده؟» ورقه اي را نشانم دادند و ديدم همان شعارهاي مصوب است، گفتم: «پس هر چه را نوشته اند، بگوئيد.» روي شعار چهارم و پنجم بود که مرگ بر شاه پنج بار تکرار شد و انگار مردم منظر بودند، چون يکمرتبه منفجر شدند، گوئي مي خواستند به شاه حمله کنند.
هيجان عجيبي به وجود آمده بود. من سعي داشتم به جمعيت نظم بدهم که متوجه شدم آن سه نفر نيستند و از همان ميدان توجيد به خيابان اقبال آشتياني رفته اند. ما وارد خيابان آزادي شديم و جلوي مسجد امام زمان (عج) که رسيديم، ديديم اين سه نفر آنجا ايستاده اند که اگر خبري شد، سريعاً به داخل مسجد فرار کنند، چون رژيم از شب قبل تهديد کرده بود که با تانک به مردم حمله خواهد کرد.
شهيد عراقي چه مي کرند؟
بعد به من ماجراي پادگان لوايزان را خبر دادند و متوجه شدم که به اين دليل رژيم به پليس کشيده بود، چون موقعي که در غذا خوري آنجا افسران را به رگبار بستند، شاه با هليکوپتر جمعيت را ديده و ترسيده بود و از همان جا بود که به فکر خروج از کشور افتاد و فهميد که ديگر نمي تواند در کشور بماند.
آيا شهيد عراقي در کانون توجيد هم فعاليت داشتند؟
از شهادت مرحوم عراقي خاطره اي داريد؟
کتاب خداشناسي گروه فرقان بود؟
گفت: خوب بود جوابي برايش مي نوشتي. گفتم: وقتي اين شعر را مي خواني که: «شيريني شرکه از لحاف است/ بيچاره مگس مناره باف است»، چه مي توان برايش بنويسي جز اينکه چرت و پرت است؟
خنديد....
شايد اگر شما هم بيش از نصف کتاب را مي خوانديد، شهيد مي شديد!
«مگر نويسنده اش کيست؟» گفت: «گودرزي». گفتم: «بله، شايد از من قبول کند. بدنيست او را ببينم.» حالا کجا هست؟ گفت: «نمي دانم» گفتم: «اگر او را ديدي، حتما کاري کن که من او را ببنيم.» ولي ديگر نه او گودرزي را ديد نه من. اين بنده خدا، آقاي رضائي بود که يک روحاني همداني بود و مدتي هم در جهاد سازندگي خدماتي را انجام داد. گودرزي شيفته دکتر شريعتي بود و کتاب هاي او را مي خواند. خدا رحمت کند دکتر شريعتي را. او رو به تکامل بود و هر چه بيش مي رفت، کتاب هايش سالم تر مي شدند. آدم مثبتي بود. جامعه شناسي خوانده بود، اما در قسمت هاي مذهبي وارد شده بود و داشت رو به اصلاح مي رفت. گودرزي حرف هاي دکتر را اشتباه فهميده بود و زيربار هم نمي رفت.
چه شد که گودرزي که ظاهرا دنبال مسائل علمي بود، وارد مسائل نظامي شد و دست به ترور افراد موثري چون شهيد مطهري و شهيد عراقي زد؟
نام قبلي گروه فرقان، کهفي بود؟
همين که من خواستم روي سرگودرزي عمامه بگذارم، آمد و يک دستي عمامه را برداشت و کوبيد روي سر گودرزي و عمامه پخش شد روي سر او. عمامه را صاف کردم و روي سر گودرزي گذاشتم و گفتم: «اميدوارم خدمتگزار اسلام باشيد.» و از اين جور صحبت ها موقعي که عمامه را روي سرش مي گذاشتم، از ما عکس گرفتن که بعد از جريان ترور آقاي مطهري، عکس را بدم دادم به کميته و گفتم: «اين گودرزي، تشکيل دهنده گروه فرقان است، تا جنايت جديدي مرتکب نشده، اين را تکثير کنيد.» بعد هم همان شب در مسجد سخنراني کردم و گفتم: «هر کس از اين شخص يا گروه خبري دارد، ملاحظه دوستي و فاميلي را نکند که مشمول نفرين پيامبر مي شود. او جنايت کرده و بايد به کيفر برسد.»
موقعي که صحبت مي کردم، ديدم يک نفر ر ميان جمعيت، آرام قرار ندارد. احتمال دادم که با گودرزي باشد. ظاهراً گودرزي او را فرستاده بود که خبر بگيرد. بالاي منبر به مردم گفتم: «من خودم با او آشنا هستم، با او دوست بودم، ولي هرجا او را ببنيم يا خبري از او به دست بياورم، معرفي مي کنم.»گمانم از همان جا قضيه ترور من شکل گرفت.
من هر جا مي رفتم، سروقت مي رسيدم. آن شب مي خواستم به مدرسه شهيد مطهري و جلسه جامعه و عاظ بروم. نمي دانم چه شد که استخاره کردم و بد آمد، من هم تاکسي گرفتم و يکسر رفتم به منزلم در خاني آباد. وقتي رسيدم، گفتند چندين بار از مسجد تماس گرفته اند که فورا به آنها تلفن بزنيد. هر چه مسجد را گرفتم اشغال بود. بعد آقاي ياري، از علماي شرق تهران، تماس گرفت که: آقاي شبيري چه خبر؟ گفتم: قابل عرض هيچ! پرسيد: حال شما خوب است؟ گفتم: الحمدالله. حيرت کردم که مگر چه شده که حال مرا مي پرسند، آن هم اين طور. بعد از مسجد تماس گرفتند که: چه خبر؟ گفتم: چظور مگر: شايع شده که شما ترور شده ايد.
گفتم: چه کسي گفته؟ گفتند: از مسجد ميثم تماس گرفته اند و گفته اند که شما ترور شده ايد. گفتم: فورا تماس بگيريد و بگوئيد که جريان را نقل نکنند و پخش نشود. بعد يکي از رفقا از مهديه زنگ زد و گفت: من اينجا هستم و شايع شده که شما ترور شده ايد. گفتم: تا جمعيت متفرق نشده، خبر را تکذيب کنيد. فردا صبح ناطق نوري را که ديدم، ايشان گفت: «تو ديگر از من طلبي نداري، چون به اندازه کافي بابت تو نگراني کشيده ام و فاتحه هم برايت خوانده ام.»
موقعي که براي تشييع جنازه شهيد مطهري به قم مي رفتيم، وسط راه در قهوه خانه اي توقف کرديم. آيت الله مهدوي کني و شهيد مفتح و شهيد بهشتي هم بودند. شهيد بهشتي گفتند: «ديشب به من خبر دادند که شما را ترور کرده اند.» پرسيدم: «خبر چقدر صحت داشت؟» گفتند: «99/5 درصد» گفتم: «پس با نيم درصد هم مي شود زنده ماند.» به شهيد بهشتي گفتم: «من نگران شما هستم، چون گودرزي را مي شناسم. او با چند نفر خيلي مخالف بود، يکي شهيد مطهري و يکي شما، يکي آقاي مفتح.» آقاي مفتح يکي کمي يکه خورد، ولي شهي بهشتي انگار که هيچ خبر مهمي را نشنيده است. بعدها شنيدم که در روزهاي آخر عمر مي گفته که من هر روز منتظر هستم که سقفي روي سرم خراب يا گلوله اي به طرفم شليک يا بمبي در کنارم منفجر شود.
هدف از به شهادت رساندن شهيد مطهري و شهيد مفتح توسط گودرزي تا حدي مشابه و مشخص است، ولي شهادت مرحوم عراقي با چنين اهدافي محتمل به نظر نمي رسد.
شايع است که اسامي ترور شوندگان توسط بيگانگان انتخاب و به گودرزي منتقل شده است.
بعد از اعدام اين سه نفر اعضاي گروه فرقان، برادر يکي از آنها همان روز يا فرداي آن روز آمد به کانون توحيد. زمزمه اعدام بعضي از اعضاي آنها هم بود. او گفت: «گروه فرقان به نام اسلام اصيل آمده اند و بچه هاي آن بسيار مذهبي هستند. مردم توجه اصل قضيه نيستند. بايد دادگاه اينها پخش شود تا مردم بدانند که اينها حرفي براي گفتن ندارند. مادر من وقتي رفته برادرم را ببيند، برادرم گفته که ما اشتباه کرديم. برويد و بقيه جوان ها را آگاه کنيد که به راه ما کشيد نشوند. من حالا پيش شما امده ام که پيغام برادرم را برسانم، چون مي ترسم اينها جوانان مذهبي را به سمت خود بکشند.»
من به شهيد بهشتي تلفن زدم و گفتم که سه نفر مي خواهند شما را ببينند گفتند: «فردا بيائيد دادگستري». گفتم: «نمي شود زودتر بيايند؟» موقع عصر بود، گفتند: «پس بيايند منزل ما». من به آنها گفتم بروند و خودم بعد از نماز مي آيم. وقتي به منزل شهيد بهشتي رسيدم، ديدم ايشان با همه خستگي فعاليت هاي روزانه، با حوصله تمام به حرف هاي آنها گوش مي دهند. بعد هم حرف هاي آنها را تائيد کردند و فردا شب، فيلم محاکمه گروه فرقان از تلويزيوم پخش شد و جوي که داشت به نفع گروه فرقان شکل مي گرفت، شکسته شد.
پي نوشت ها :
1- سوره فرقان، آيه 74. والذين يقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قره اعين و اجلعنا للمقين اماما/ و آنان که زبان حال و گفتارشان اين است: پروردگارا ما را از همسرانما فرنداني که موجب چشم روشني ما باشند عطا فرما و همواره، ما را پيشواي پرهيزکاران گردان.