رنج بيهوده
دو کس رنج بيهوده بردند و سعي بي فايده کردند: يکي آن که اندوخت و نخورد، و ديگر آن که آموخت و نکرد.
علم و پرهيز
علم از بهر دين پروردن است، نه از بهر دنيا خوردن.
هر که پرهيز و زهد و علم فروخت
خرمني گرد کرد و پاک بسوخت
عالم ناپرهيزگار
عالم ناپرهيزگار کور مشعله دار است.
جمال و کمال
مُلک از خردمندان جمال گيرد و دين از پرهيزگاران کمال يابد. پادشاهان به نصيحت خردمندان از آن محتاج ترند که خردمندان به قربت پادشاهان.
سه چيز
سه چيز پايدار نماند: مال بي تجارت و علم بي بحث و مُلک بي سياست.
ستم به نيکان
رحم آوردن بر بدان ستم است بر نيکان، و عفو کردن از ظالمان جور است بر درويشان.
دوست و دشمن
هر آن سرّي که داري، با دوست در ميان منه؛ چه داني که وقتي دشمن گردد؟ و هر بدي که تواني، به دشمن مرسان که باشد که وقتي دوست گردد.
رازداري
رازي که پنهان خواهي، با کس در ميان منه و گرچه دوست مخلص باشد که مر آن دوست را نيز دوستان مخلص باشند همچنين مسلسل.
دشمن ناتوان
دشمني ضعيف که در طاعت آيد و دوستي نمايد، مقصود وي جز اين نيست که دشمني قوي گردد؛ و هر که دشمن کوچک را حقير مي شمارد، بدان ماند که آتش اندک را مهمل مي گذارد.
طرز سخن
سخن در ميان دو دشمن چنان گوي که اگر دوست گردند، شرم زده نباشي.
صلح با دشمن
هر که با دشمنان صلح مي کند، سر آزار دوستان دارد.
ناتواني دشمن
بر عجز دشمن رحمت مکن که اگر قادر شود بر تو نبخشايد.
بلاي بد
هر که بدي را بکشد، خلق را از بلاي او برهاند و وي را از عذاب خداي.
اندرز دشمن
نصيحت از دشمن پذيرفتن خطاست، وليکن شنيدن رواست تا به خلاف آن کار کني که عين صواب است.
خشم و لطف
خشم بيش از حد گرفتن وحشت آرد و لطف بي وقت هيبت ببرد؛ نه چندان درشتي کن که از تو سير گردند و نه چندان نرمي که بر تو دلير شوند.
دو دشمن
دو کس دشمن ملک و بي دين اند: پادشاه بي حلم و زاهد بي علم.
خوي بد
بدخوي به دست دشمني گرفتار است که هر جا رود، از چنگ عقوبت وي خلاص نيابد.
جمع و تفرقه
چو بيني که در سپاه دشمن تفرقه افتاد، تو جمع باش؛ و اگر جمع شوند، از پريشاني انديشه کن.
دوست نمايي
دشمن چو از همه حيلتي فرو ماند، سلسله دوستي جنباند، وانگه به دوستي کارهايي کند که هيچ دشمن نتواند.
بدخبر
خبري که داني که دلي بيازارد، تو خاموش تا ديگري بيارد.
بلبلا، مژده بهار بيار
خبر بد به بوم باز گذار
نصيحت خودرأي
هر که نصيحت خودراي مي کند، او خود به نصيحتگري محتاج است!
انتقاد
متکلم را تا کسي عيب نگيرد، سخنش صلاح نپذيرد.
مشو غره بر حسن گفتار خويش
به تحسين نادان و پندار خويش
آز
ده آدمي بر سفره اي بخورند و دو سگ بر مُرداري به هم به سر نبرند. حريص با جهاني گرسنه است و قانع به ناني سير. حکما گفته اند: توانگري به قناعت به از توانگري به بضاعت.
نکويي توانا
هر که در حال توانايي نکويي نکند، در وقت ناتواني سختي بيند.
خاموشي
نادان را به از خاموشي نيست و اگر اين مصلحت بدانستي، نادان نبودي!
جدل با دانا
هر که با داناتر از خود جدل کند تا بدانند که داناست، بدانند که نادان است!
همنشين بد
هر که با بدان نشيند، نيکي نبيند.
از بدان جز بدي نياموزي
نکند گرگ پوستين دوزي
علم بي عمل
هر که علم خواند و عمل نکرد، بدان ماند که گاو راند و تخم نيفشاند.
صورت و سيرت
نه هر چه به صورت نکوست، سيرت زيبا در اوست؛ کار اندرون دارد نه پوست.
ستيزه
هر که با بزرگان ستيزد، خون خود ريزد.
پنجه با شير
پنجه با شير انداختن و مشت با شمشير زدن، کار خردمندان نيست.
دشمن خويش
ضعيفي که با قوي دلاوري کند، يار دشمن است در هلاک خويش.
دشمن
هر که را دشمن پيش است، اگر نکُشد، دشمنِ خويش است.
دوست ديرين
دوستي را که به عمري فراچنگ آرند، نشايد که به يک دم بيازارند.
قبول خلق
جوانمرد که بخورد و بدهد، به از عابدي که نخورد و بنهد. هر که ترکِ شهوات از بهرِ قبولِ خلق داده است، از شهوتي حلال در شهوتي حرام افتاده است!
اندک اندک
اندک اندک خيلي شود و قطره قطره سيلي گردد؛ يعني آنان که دستِ قوّت ندارند، سنگ خرده نگه مي دارند تا به وقتِ فرصت دمار از دماغِ خصم برآرند.
عالم و عامي
عالم را نشايد که سفاهت از عامي به حلم در گذارد که هر دو طرف را زيان دارد: هيبتِ اين کم شود و جهلِ آن مستحکم.
گناه دانا
معصيت از هر که در وجود آيد، ناپسنديده است و از علما ناخوبتر که علم سلاحِ جنگِ شيطان است و خداوندِ سلاح را چون به اسيري برند، شرمساري بيشتر برد.
همدردي
هر که در زندگي نانش نخورند، چون بميرد نامش نبرند. يوسف صديق عليه السلام در خشک سالِ مصر سير نخوردي تا گرسنگان فرامش نکند.
محال
دو چيز مُحالِ عقل است: خوردن بيش از رزقِ مقسوم و مردن پيش از وقتِ معلوم.
تقدير
صياد بي روزي، ماهي در دجله نگيرد و ماهي بي اجل، در خشک نميرد.
تشبيه
تلميذِ بي ارادت، عاشق بي زر است و رونده بي معرفت، مرغِ بي پر و عالِمِ بي عمل، درخت بي بر و زاهد بي علم، خانه بي در.
همنشين بد
هر که با بدان نشيند اگر نيز طبيعت ايشان در او اثر نکند، به فعل ايشان متهم گردد تا اگر به خراباتي رود به نماز کردن، منسوب شود به خمر خوردن.
پايه جهل
هر که در پيش سخن ديگران افتد تا مايه ي فضلش بدانند، پايه ي جهلش بشناسند.
پند گرفتن
نيکبختان به حکايت و امثال پيشينيان پند گيرند از آن پيش که پسينيان به واقعه ي ايشان مَثَل زنند، و دزدان دست کوته نکنند تا دستشان کوته کنند.
بخشايش
هر که بر زيردستان نبخشايد، به جورِ زبردستان گرفتار آيد.
ضعيفان را مکن بر دل گزندي که درماني به جورِ زورمندي
رشوه
همه کس را دندان به ترشي کُند گردد، مگر قاضيان را که به شيريني!
حسرت
دو کس مُردند و تحسير بردند: يکي آن که داشت و نخورد و ديگر آن که دانست و نکرد.
منبع:یزدان پرست، حمید؛ (1387) نامه ایران؛ مجموعه مقاله ها، سروده ها، و مطالب ایران شناسی، جلد چهارم، به کوشش حمید یزدان پرست، تهران، اطلاعات، چاپ یکم.