نگرش نقادانه در غزل سعدي
نويسنده:دکتر محمود عباديان
سعدي از زندگي و مشکلات آن دور نبوده و نسبت به نارسايي ها و نابسندگي هاي آن نگرش نقادانه داشته است. تنها با نگرشي واقع بينانه و عزيمت از واقعيت موجود مي توان کاستي ها را يافت ، به آنها با ديد انتقادي نگريست و نقادانه تصويرشان کرد. تنها نقدي با اين خصوصيت ها مي تواند مشخص و سازنده باشد و بر آرماني دلالت کند که حرکت خود زندگي امکان آن را فراهم آورده است.واقعيت براي سعدي در حکم گلهاي شيره دار است که زنبور انگبين آن را مي مکد و به عسل در مي آورد. نقد سعدي بر زندگي نقدي مخرب نيست ، بلکه سازنده است. او نقد کاستي ها و ناروايي ها را ضمن توصيف اعتلايي مطلب بيان مي کند. نقد او توام با سازندگي خلاق است.
چنين نقدي از انتقاد کلي و يکدست ، ريشه اي تر و موثرتر است ؛ گويايي ، رسايي و استحکام دارد:
ما اميد از طاعت و چشم از ثواب افکنده ايم
سايه سيمرغ همت بر خراب افکنده ايم
گر به طوفان مي سپارد يا به ساحل مي برد
دل به دريا و سپر بر روي آب افکنده ايم
محتسب ، گر فاسقان را نهي منکر مي کند
گو بيا کز روي مستوري ، نقاب افکنده ايم
عارف اندر چرخ و صوفي در سماع آورده ايم
شاهد اندر رقص و افيون ، در شراب افکنده ايم
هيچ کس بي دامن تر نيست ليکن پيش خلق
باز مي پوشند و ما برآفتاب افکنده ايم
سعديا پرهيزکاران خودستايي مي کنند
ما دهل در گردن و خر در خلاب افکنده ايم
رستمي بايد که پيشاني کند با ديو نفس
گر بر او غالب شويم افراسياب افکنده ايم
سعدي بندرت از بدي انتقاد مي کند، خاصه در غزل. او مجرب و کارآزموده است و مي داند که اثر تربيتي برجسته کردن امر نيک ، بسيار بيشتر از نقد کاستي ها و زشتي هاست. به جاي افشا کردن کوته بيني ، بلندهمتي را مي ستايد. انسان در غزل سعدي از گزند بدي رنج نمي برد، بلکه درگير امر نيک است ؛ ستايش زيبايي ، سعدي را از ملامت زشتي بي نياز مي کند. باور سعدي اين است که آن که عشق مي ورزد و زيبايي مي جويد، نمي تواند مصدر بدي شود. سعدي خودبيني را نقد مي کند و پرداختن به دوست را مي ستايد. عاشق راستين هيچ گاه خودمحور نيست. با ستودن نيکي و زيبايي ، بدي مجال چيرگي نمي يابد:
خوش تر از دوران عشق ايام نيست
بامداد عاشقان را شام نيست
مطربان رفتند و صوفي در سماع
عشق را آغاز هست انجام نيست
سعديا چون بت شکستي ، خودمباش
خودپرستي کمتر از اصنام نيست
وقتي بناي کار بر اين است که نقد کاستي ها و زشتي ها با برجسته کردن جنبه هاي مثبت واقعيت انجام گيرد، وقتي منظور از واقعيت عيني آن چيزي است که نبض زندگي بدان مي زند، طبيعي است که عناصر آرماني زندگي در هماهنگي ، تعاون و تفاهم نگريسته شود.
در جهان نگري اجتماعي سعدي ، عشق و دوستي توشه راه رسيدن به آرماني است که با اين عناصر ساخته مي شود:
کهن شود همه کس را به روزگار ارادت
مگر مرا که همان عشق اول است و زيادت
گر مخير بکنندم به قيامت که چه خواهي
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
مرا تو غايت مقصودي از جهان اي دوست
هزار جان عزيزت فداي جان اي دوست
که گر به جان رسد از دست دشمنانم کار
زدوستي نکنم توبه همچنان اي دوست
در غزل سعدي عشق و زيبايي رنگ يک جانبه ندارد، نه مقيد به خصلت صرفا تغزلي است و نه دربند عرفان ؛ هم نقد آن است و هم نقد اين و ضمنا هم اين است و هم آن و نه اين است و نه آن:
اي يار ناگزير که دل در هواي توست
جان نيز اگر قبول کني هم براي توست
غوغاي عارفان و تمناي عاشقان
حرص بهشت نيست که شوق لقاي توست
گر تاج مي دهي غرض ما قبول تو
ور تيغ مي زني طلب ما رضاي توست
گر بنده مي نوازي و گر بند مي کشي
زجر و نواخت هر چه کني راي راي توست
گر در کمند کافر و گر در دهان شير
شادي به روزگار کسي کاشناي توست
تنها نه من به قيد تو درمانده ام اسير
کز هر طرف شکسته دلي مبتلاي توست
قومي هواي نعمت دنيا همي پزند
قومي هواي عقبي و ما را هواي توست
در اينجا ديده مي شود که چگونه نقد با اعتلاي آرماني همراه است و عشق تغزلي به عشق معنوي رفعت مي يابد و عشق معنوي مايه عشق زميني به خود مي گيرد.
در شعر و نگاه سعدي اثر تربيتي برجسته کردن امرنيک بسيار بيشتر از نقد کاستي ها و زشتي هاست
نقد سعدي متوجه يک جانبگي اين يا آن عشق و زيبايي است و آرمان او در تنشي است که از ترکيب اين دو متصور مي شود. سعدي در دل واقعيت جنبه انتقادي مي جويد تا روي ديگر آن را که پوياست بستايد؛ او واقعيت را به صرف داشتن نقص انکار نمي کند؛ کمبودها در غزل سعدي رفع شاعرانه مي شوند و در قالب امر آرماني بيان مي شوند.
سعدي از عقل عملي در گلستان و عقل نظري در بوستان ستايش مي کند و از آن براي معيار يا محک نيک و بد و حق و باطل بهره مي گيرد، ولي در شعر غنايي خاصه غزل به حکميت عشق گردن مي نهد. عقل با تجريد و ترکيب سر و کار دارد؛ زيبايي و عشق را با چنان تجريد و ترکيبي سر و کار نيست. تمامت زيبايي در خور تشخيص عشق و ذوق آدمي است ؛ و عشق با هستي و تار و پود انسان عجين است و از هر رفتاري سر تواند زد:
مرا و عشق تو گيتي به يک شکم زاده است
دو روح در بدني چون دو مغز در يک پوست
و عشق مايه ذوق است:
عشق آدميت است گرين ذوق در تو نيست
همشرکتي به خوردن و خفتن دواب را
افزون بر اين ، عقل سنجه سود و زيان است و حاکميت آن به معناي پيروي از چنين معياري در داوري درباره عشق است ، حال آن که زيبايي و عشق از ماجراي سود و زيان برکنار است:
عاشقان دين و دنيا باز را خاصيتي است
کان نباشد زاهدان مال و جاه اندوز را
نقد عقل سود و زيان نگر و سپردن داوري در حق زيبايي به عشق در واقع نوعي انتقاد است. محک سود و زيان در اين داوري مي تواند آلوده به غرض يا يک جانبه گرايي باشد و به امر عشق و دوستي زيان رساند. انتقاد عقل در غزل سعدي بيشتر به معناي انتقاد از بينش متکي به سود و زيان در عرصه عشق و دوستي است:
ز عقل انديشه ها زايد که مردم را بفرسايد
گرت آسودگي بايد برو مجنون شو اي عاقل
مرا تا پاي مي پويد طريق وصل مي جويد
بهل تا عقل مي گويد زهي سوداي بي حاصل
عقل ، عاشق را از طبيعت (فطرت ) دور و رويگردان مي کند:
نفس را عقل تربيت مي کرد
کز طبيعت عنان بگرداني
عقل بر عشق سرپوش مي نهد، آن را رازور مي کند، حال آن که عشق مي بايد آشکارا به تجلي درآيد:
پرده داري بر آستانه عشق
مي کند عقل و گريه پرده دري
زيبايي نشان مي دهد؛ هماهنگي در آن است که قضاوت عقلاني منوط به دانش اندوزي و در نتيجه به معناي وابستگي به شرطي خارجي است ، حال آن که عشق ، قائم به خويش و خودمختار است.
شناخت زندگي در پرتو عقل ، غم انگيز اما فهم زيبايي ، آرامش بخش است:
عقلم بدزد لختي ، چند اختيار دانش
هوشم ببر زماني ، تا کي غم زمانه
مناسبت عشق و عقل رابطه عشق و حقيقت را مطرح مي کند. تميز زيبايي از زشتي معادلي بر تمايز نيک از بد و راست از دروغ است ؛ نيکي و راستي مايه اجتماعي و طبيعي زيبايي است. اين دو زيبايي ، تجلي انساني مي يابند و اين به نوبه خود دال بر حقيقت و خصلت زيبايي است ؛ سعدي عشق را دامنه دارتر مي داند:
درياي عشق را به حقيقت کنار نيست
گر هست پيش اهل حقيقت کنار اوست
در قلمروي عشق و زيبايي حکم با عاطفه عشق است ؛ زيبايي در واقع نيکي و حقيقت است که رنگ عاطفي گرفته است و زيبايي به برکت نيکي و حقيقت ، حقانيت اجتماعي مي يابد. در غزل سعدي طرح رابطه دريافت عقلي و احساس عاطفي رنگ انتقادي دارد؛ اين نقد متوجه عقل و شناخت عقلي نيست ، بلکه بيشتر انتقاد از بينشي است که مسائل عشق و زيبايي را با محک سود و زيان مي سنجد. در اين رهگذر نيز همان گونه که روش سعدي ايجاب مي کند، او نقش عشق و زيبايي انسان دوستانه را برجسته مي کند.
چنين نقدي از انتقاد کلي و يکدست ، ريشه اي تر و موثرتر است ؛ گويايي ، رسايي و استحکام دارد:
ما اميد از طاعت و چشم از ثواب افکنده ايم
سايه سيمرغ همت بر خراب افکنده ايم
گر به طوفان مي سپارد يا به ساحل مي برد
دل به دريا و سپر بر روي آب افکنده ايم
محتسب ، گر فاسقان را نهي منکر مي کند
گو بيا کز روي مستوري ، نقاب افکنده ايم
عارف اندر چرخ و صوفي در سماع آورده ايم
شاهد اندر رقص و افيون ، در شراب افکنده ايم
هيچ کس بي دامن تر نيست ليکن پيش خلق
باز مي پوشند و ما برآفتاب افکنده ايم
سعديا پرهيزکاران خودستايي مي کنند
ما دهل در گردن و خر در خلاب افکنده ايم
رستمي بايد که پيشاني کند با ديو نفس
گر بر او غالب شويم افراسياب افکنده ايم
سعدي بندرت از بدي انتقاد مي کند، خاصه در غزل. او مجرب و کارآزموده است و مي داند که اثر تربيتي برجسته کردن امر نيک ، بسيار بيشتر از نقد کاستي ها و زشتي هاست. به جاي افشا کردن کوته بيني ، بلندهمتي را مي ستايد. انسان در غزل سعدي از گزند بدي رنج نمي برد، بلکه درگير امر نيک است ؛ ستايش زيبايي ، سعدي را از ملامت زشتي بي نياز مي کند. باور سعدي اين است که آن که عشق مي ورزد و زيبايي مي جويد، نمي تواند مصدر بدي شود. سعدي خودبيني را نقد مي کند و پرداختن به دوست را مي ستايد. عاشق راستين هيچ گاه خودمحور نيست. با ستودن نيکي و زيبايي ، بدي مجال چيرگي نمي يابد:
خوش تر از دوران عشق ايام نيست
بامداد عاشقان را شام نيست
مطربان رفتند و صوفي در سماع
عشق را آغاز هست انجام نيست
سعديا چون بت شکستي ، خودمباش
خودپرستي کمتر از اصنام نيست
وقتي بناي کار بر اين است که نقد کاستي ها و زشتي ها با برجسته کردن جنبه هاي مثبت واقعيت انجام گيرد، وقتي منظور از واقعيت عيني آن چيزي است که نبض زندگي بدان مي زند، طبيعي است که عناصر آرماني زندگي در هماهنگي ، تعاون و تفاهم نگريسته شود.
ستيز ميان عشق و عقل
يکي از زمينه هايي که سعدي در آن نگرش نقادانه و آرمانگراي خويش را به کار مي گيرد، ستيز ميان عشق و عقل است. عشق در غزل سعدي مظهر کشش انسان به جمال و کمال است. عشق در ضمن به زعم عرفا و به تعبيري در نزد شاعران يک استعداد فطري و توان نهادي انسان است ؛ عشق به چنين معني نگرش تميزدهنده است و از اين لحاظ با عقل ، در همسري و رقابت به سر مي برد. تباين ميان عشق و عقل آنچنان که در شعر عرفاني آمده است ، خصلت نقيض دارد و بيشتر مساله اي است که با توانايي عقل در شناخت راستين چيزها بستگي دارد. عرصه عملکرد عقل در بينش عرفاني بسيار محدود و نارساست ؛ در عوض عشق به حکم خصلت فطري و شهودي توانايي بيکران دارد. عشق در غزل سعدي در تخالف با عقل نيست ، بلکه بيشتر مظهر رابطه احساسي با چيزهاست. سعدي نقش معرفت بخش و تميزدهنده عقل را انکار نمي کند، منتها آن را داور مطلق وادي عشق نمي دانددر جهان نگري اجتماعي سعدي ، عشق و دوستي توشه راه رسيدن به آرماني است که با اين عناصر ساخته مي شود:
کهن شود همه کس را به روزگار ارادت
مگر مرا که همان عشق اول است و زيادت
گر مخير بکنندم به قيامت که چه خواهي
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
مرا تو غايت مقصودي از جهان اي دوست
هزار جان عزيزت فداي جان اي دوست
که گر به جان رسد از دست دشمنانم کار
زدوستي نکنم توبه همچنان اي دوست
در غزل سعدي عشق و زيبايي رنگ يک جانبه ندارد، نه مقيد به خصلت صرفا تغزلي است و نه دربند عرفان ؛ هم نقد آن است و هم نقد اين و ضمنا هم اين است و هم آن و نه اين است و نه آن:
اي يار ناگزير که دل در هواي توست
جان نيز اگر قبول کني هم براي توست
غوغاي عارفان و تمناي عاشقان
حرص بهشت نيست که شوق لقاي توست
گر تاج مي دهي غرض ما قبول تو
ور تيغ مي زني طلب ما رضاي توست
گر بنده مي نوازي و گر بند مي کشي
زجر و نواخت هر چه کني راي راي توست
گر در کمند کافر و گر در دهان شير
شادي به روزگار کسي کاشناي توست
تنها نه من به قيد تو درمانده ام اسير
کز هر طرف شکسته دلي مبتلاي توست
قومي هواي نعمت دنيا همي پزند
قومي هواي عقبي و ما را هواي توست
در اينجا ديده مي شود که چگونه نقد با اعتلاي آرماني همراه است و عشق تغزلي به عشق معنوي رفعت مي يابد و عشق معنوي مايه عشق زميني به خود مي گيرد.
در شعر و نگاه سعدي اثر تربيتي برجسته کردن امرنيک بسيار بيشتر از نقد کاستي ها و زشتي هاست
نقد سعدي متوجه يک جانبگي اين يا آن عشق و زيبايي است و آرمان او در تنشي است که از ترکيب اين دو متصور مي شود. سعدي در دل واقعيت جنبه انتقادي مي جويد تا روي ديگر آن را که پوياست بستايد؛ او واقعيت را به صرف داشتن نقص انکار نمي کند؛ کمبودها در غزل سعدي رفع شاعرانه مي شوند و در قالب امر آرماني بيان مي شوند.
سعدي از عقل عملي در گلستان و عقل نظري در بوستان ستايش مي کند و از آن براي معيار يا محک نيک و بد و حق و باطل بهره مي گيرد، ولي در شعر غنايي خاصه غزل به حکميت عشق گردن مي نهد. عقل با تجريد و ترکيب سر و کار دارد؛ زيبايي و عشق را با چنان تجريد و ترکيبي سر و کار نيست. تمامت زيبايي در خور تشخيص عشق و ذوق آدمي است ؛ و عشق با هستي و تار و پود انسان عجين است و از هر رفتاري سر تواند زد:
مرا و عشق تو گيتي به يک شکم زاده است
دو روح در بدني چون دو مغز در يک پوست
و عشق مايه ذوق است:
عشق آدميت است گرين ذوق در تو نيست
همشرکتي به خوردن و خفتن دواب را
افزون بر اين ، عقل سنجه سود و زيان است و حاکميت آن به معناي پيروي از چنين معياري در داوري درباره عشق است ، حال آن که زيبايي و عشق از ماجراي سود و زيان برکنار است:
عاشقان دين و دنيا باز را خاصيتي است
کان نباشد زاهدان مال و جاه اندوز را
نقد عقل سود و زيان نگر و سپردن داوري در حق زيبايي به عشق در واقع نوعي انتقاد است. محک سود و زيان در اين داوري مي تواند آلوده به غرض يا يک جانبه گرايي باشد و به امر عشق و دوستي زيان رساند. انتقاد عقل در غزل سعدي بيشتر به معناي انتقاد از بينش متکي به سود و زيان در عرصه عشق و دوستي است:
ز عقل انديشه ها زايد که مردم را بفرسايد
گرت آسودگي بايد برو مجنون شو اي عاقل
مرا تا پاي مي پويد طريق وصل مي جويد
بهل تا عقل مي گويد زهي سوداي بي حاصل
عقل ، عاشق را از طبيعت (فطرت ) دور و رويگردان مي کند:
نفس را عقل تربيت مي کرد
کز طبيعت عنان بگرداني
عقل بر عشق سرپوش مي نهد، آن را رازور مي کند، حال آن که عشق مي بايد آشکارا به تجلي درآيد:
پرده داري بر آستانه عشق
مي کند عقل و گريه پرده دري
زيبايي نشان مي دهد؛ هماهنگي در آن است که قضاوت عقلاني منوط به دانش اندوزي و در نتيجه به معناي وابستگي به شرطي خارجي است ، حال آن که عشق ، قائم به خويش و خودمختار است.
شناخت زندگي در پرتو عقل ، غم انگيز اما فهم زيبايي ، آرامش بخش است:
عقلم بدزد لختي ، چند اختيار دانش
هوشم ببر زماني ، تا کي غم زمانه
مناسبت عشق و عقل رابطه عشق و حقيقت را مطرح مي کند. تميز زيبايي از زشتي معادلي بر تمايز نيک از بد و راست از دروغ است ؛ نيکي و راستي مايه اجتماعي و طبيعي زيبايي است. اين دو زيبايي ، تجلي انساني مي يابند و اين به نوبه خود دال بر حقيقت و خصلت زيبايي است ؛ سعدي عشق را دامنه دارتر مي داند:
درياي عشق را به حقيقت کنار نيست
گر هست پيش اهل حقيقت کنار اوست
در قلمروي عشق و زيبايي حکم با عاطفه عشق است ؛ زيبايي در واقع نيکي و حقيقت است که رنگ عاطفي گرفته است و زيبايي به برکت نيکي و حقيقت ، حقانيت اجتماعي مي يابد. در غزل سعدي طرح رابطه دريافت عقلي و احساس عاطفي رنگ انتقادي دارد؛ اين نقد متوجه عقل و شناخت عقلي نيست ، بلکه بيشتر انتقاد از بينشي است که مسائل عشق و زيبايي را با محک سود و زيان مي سنجد. در اين رهگذر نيز همان گونه که روش سعدي ايجاب مي کند، او نقش عشق و زيبايي انسان دوستانه را برجسته مي کند.