مرز در بينش سياسي و شيوه حکومتي ايران باستان

پيش از آغاز بحث، بايد اشاره کنم که انگيزه هاي جهان وطني کلاسيک در درازاي سده بيستم اين گمان را در ميان برخي از ايرانيان پرورانده است که يونان باستان، ابداع کننده مردمسالاري (دموکراسي) بوده و ايرانيان باستان جز جنگ و ستيزه با ديگران کار ديگري نداشته اند؛ اما بررسيهاي دقيق تر و پيشرفته تر در جستاري تاريخي ثابت مي کند که اين گمان نادرست است و ايرانيان بي گمان در جمع ملتهايي قرار داشته اند که در زمينه برپايي و گسترش انديشه هايي چون مردمسالاري و حقوق بشر نقشي شايسته داشته اند.
سه‌شنبه، 20 دی 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مرز در بينش سياسي و شيوه حکومتي ايران باستان

مرز در بينش سياسي و شيوه حکومتي ايران باستان
مرز در بينش سياسي و شيوه حکومتي ايران باستان


 

نويسنده : دکتر پيروز مجتهدزاده




 
مقدمه اي بر پيدايش مفاهيم حکومت، مرز و تاثير ايران بر مفهوم دموکراسي در دوران پيدايش از مدرنيته

درآمد
 

پيش از آغاز بحث، بايد اشاره کنم که انگيزه هاي جهان وطني کلاسيک در درازاي سده بيستم اين گمان را در ميان برخي از ايرانيان پرورانده است که يونان باستان، ابداع کننده مردمسالاري (دموکراسي) بوده و ايرانيان باستان جز جنگ و ستيزه با ديگران کار ديگري نداشته اند؛ اما بررسيهاي دقيق تر و پيشرفته تر در جستاري تاريخي ثابت مي کند که اين گمان نادرست است و ايرانيان بي گمان در جمع ملتهايي قرار داشته اند که در زمينه برپايي و گسترش انديشه هايي چون مردمسالاري و حقوق بشر نقشي شايسته داشته اند.
برخي از پژوهشگران ايراني صاحب آوازه در آثارشان در زمينه تاريخ تمدن، اين گونه مباحث تحريف شده را بي چالش، از نويسندگان ايراني يا غربي آورده اند و در نوشته هاي خود به نقل از آنان، پيدايش و گسترش انديشه هاي مردمسالارانه (دموکراتيک) و حقوق بشر را به بسياري از مردمان، از سومريان گرفته تا يونانيان و روميان نسبت داده اند، بي آنکه حتي نامي از ايران به ميان آورند؛ کشوري که همه پژوهندگان برجسته جهان اتفاق نظر دارند که «کوروش هخامنشي» با صدور فرمان آزادي و برابري قومها و ملتهاي تابعه، نخستين گام عملي را در شکل دادن به «حقوق بشر» در تاريخ برداشت. تحريف حقايق علمي به هر بهانه و دستاويز پذيرفتني نيست. گذشته از اين، دليل ديگري وجود دارد که سبب بي توجهي يا بي اعتنايي برخي از نويسندگان و پژوهندگان از نسل پيشين به نقش ايران در پيشبرد مردمسالاري و حقوق بشر شده است: اين پژوهندگان مانند بسياري از همگنان خود در جهان شرق، مرعوب و دلباخته غرب هستند و هر چه را گويندگان و نويسندگان غربي گفته و نوشته باشند، بي چون و چرا مي پذيرند و حتي برخي از آنان که در غرب دانش آموخته اند، به ياد نمي آورند که در دانشگاههاي غرب به دانش پژوه مي آموزند که بايد در همه چيز از جمله سخن استاد شک کرد و از راه پژوهش به يقين رسيد. داشتن ديد انتقادي نسبت به گفته گويندگان (نه تعمد در رد کردن، تخريب و اهانت)، شرطي اصلي از شرطهاي پژوهش است.

آغاز سخن
 

شاهنامه حکيم ابوالقاسم فردوسي (مرگ در 1020م) به عنوان تنها مرجع موجود در ادبيات تاريخي زبان پارسي که از تاريخ ايران پيش از اسلام و مناسباتش با ديگر موجوديت هاي سياسي دنياي کهن سخن مي گويد، مورد ستايش فراوان است؛ ولي تا اين زمان به شيوه پرداختن شاهنامه به روابط سياسي کشورها در پيوند با سازماندهي فضاي سياسي در دنياي کهن، توجه اندکي شده است. شاهنامه که بيشتر اثري ادبي حماسي درباره تاريخ باستاني ايران، به ويژه تاريخ دوران ساساني (651- 224) شناخته مي شود، چگونگي پيدايش و توسعه «حکومت= کشور» در ايران باستان را روشن مي سازد و با دقت نشان مي دهد که ايده «ساختار عمودي حکومت» در ايران باستان چگونه پديد آمده و با تعيين مرزهاي مشخص پايداري يافته و بر پيدايش و توسعه ايده هايي چون «حکومت»، «سرزمين»، «مرز»، و «دموکراسي» در باختر زمين اثر گذاشته است. توصيف فردوسي از جغرافياي سياسي دنياي کهن، با مفاهيمي که در زمينه جغرافياي سياسي در اروپاي پس از وستفالي رشد کرده، همخواني بسيار دارد؛ ولي آيا ممکن است وي که هزار سال پيش از اين، خيلي جلوتر از قرارداد وستفالي 1648 مي زيسته، اين مفاهيم را از اروپاي مدرن آموخته باشد؟ يا حقيقت اين است که آنچه فردوسي درباره تکامل تدريجي انديشه هاي سياسي و جغرافياي سياسي در ايران باستان گفته، بر اروپاي قرون وسطي اثر گذاشته است؟ آشکار است که براي يافتن پاسخ اين پرسش، مي توان از تحليل هاي علمي دانشمندان برجسته امروزين درباره مسائل دنياي کهن بهره گرفت.

پيشگفتار
 

در حالي که مفهوم «سرحد» به عنوان نوار پهناوري ميان قلمرو دو حکومت در سده هاي پيش از دوران مدرن وجود داشته، شماري از جغرافي دانان سياسي امروز به گونه اي با اين بحث برخورد مي کنند که گويي «مرز» مفهومي است تازه که در سده هاي اخير پديد آمده است. بسياري از جغرافي دانان سياسي کنوني در گرته برداري از گرايش برخي نوشته ها در علوم سياسي مفهوم «حکومت»:State را همراه با مفهوم وابسته بدان يعني «مرز»، حاصل قرارداد صلح 1648 وستفالي مي دانند. به هر رو اين نکته مورد پذيرش همگان است که نياز به تعيين خطوط مشخص جداکننده دو کشور و نقاط تماس ميان آنها پيامد پيدايش حکومت مليnation state (حکومتي که بر پايه موجوديت ملت پديد آمده و مشروعيت مي يابد) در سده نوزدهم است. اين پديده نو، چنان که پيتر تيلور و ديگران مي گويند، پيامد گريزناپذير گسترش امپرياليزم جهان گرا در دورانهاي جلوتر و نظام اقتصادي جهاني و سيستم ارتباطي نهفته در آن بوده است.
گمان مي رود که مفاهيم «حکومت= کشور» و «مرز» ريشه در دورانهاي پيش از دوران مدرن داشته باشد؛ چرا که مرز در پيوند با موجوديت يک نظام کشوري پديد مي آيد و مشروعيت آن وابسته است به عادي بودن ايده سرزميني که قديم است: کشورstate سرزميني سياسي است و گونه هاي حکومت بر سرزمين بايد باز گوينده اشکال ساختار سياسي ملت باشد. در اينکه مفهوم تازه حکومت و سرزمين در اروپاي دوران مدرن گسترش يافته است، ترديد اندکي وجود دارد؛ با اين حال، ناديده انگاشتن اين حقيقت نيز دشوار است که اين مفاهيم ريشه در دورانهاي پيش از پديد آمدن دوران حکومت ملي در اروپا دارد. آثاري در دست است گوياي اينکه تمدن هاي کهنه با مفهوم «حکومت» در پيوند با جنبه هاي سرزميني و پيراموني آن و در پيوند با مفاهيم کنوني «مرز» آشنايي داشته اند. چه بسا ديوار چين، ديوار هادرين(Hadrian) در بريتانياي امپراتوري روم، و سد سکندر در شمال خاوري ايران(1) در حقيقت بخشي از منطقه گسترده تر برخورد (سرحد) در دنياي کهن به شمار مي آمده اند. با اين حال نمي توان اين واقعيت را ناديده گرفت که حتي در آن مقام، اين ديوارها نماينده خطي در فضا بوده اند براي جدا کردن مفهوم «ما» از «آنها» و اين حقيقت، اصل زيربنايي «حکومت»، «سرزمين»، و «مرز» کمابيش همچون گوه هاي امروزين اين مفاهيم، در متون ايران باستان وجود داشته است. همچنين، اين احتمال وجود دارد که با توجه به روابط دشمنانه يا صلح آميز ميان ايران و روم، اين مفاهيم باستاني ايراني بر تمدن روم باستان اثر گذاشته باشد. آميزه اي از تمدن يوناني- رومي و تمدن ايراني بر شکل گيري آنچه امروز از ديد فرهنگي «باختر» شناخته مي شود، بسيار اثر داشته است. با توجه به گستره اثرگذاري تمدن يوناني- رومي و تمدن ايراني بر يکديگر، به دشواري مي توان درباره درستي اين سخن ژان گاتمن در نامه اش به نگارنده (1987) ترديد کرد که ايران [باستان] به بخش «باختري» جهان بشري تعلق داشته است: «ايران مي بايست به بخش باختري (غرب) جهان بشري تعلق داشته باشد و به گمان من، اين همان چيزي بوده که اسکندر مقدوني، شاگرد ارسطو، که به همان مناسبت در راستاي سنت بزرگ فلسفي غرب قرار مي گرفته، در ايران يافته و تا آن اندازه توجه وي را جلب کرده که تصميم گرفته است يک ساختار چند مليتي هنجار ميان ايرانيان و يونانيان در درون امپراتوري بزرگش پديد آورد.» (2)
در تأييد اين نظر، در متون تاريخي آمده است که به هنگام فتح ايران، اسکندر مقدوني در تخت جمشيد ادعا کرد که جانشين بر حق داريوش سوم است. فردوسي درباره اين رويداد در شاهنامه مي گويد: پس از گشايش ايران، اسکندر نامه اي به نخبگان و برجستگان جامعه نوشته و از اينکه دارا (داريوش سوم)، پادشاه ايرانيان را نابود کرده، از آنان پوزش خواسته و گفته است: «اگر دارا نيست، من اينجا هستم و ايران همان است که از آغاز بوده است.» وي ساختار سياسي دوران هخامنشي را نگه داشت و در امپراتوري خود به کار گرفت. اين ساختار در دوران جانشينان اسکندر دستخوش دگرگونيهايي شد. وي همچنين اعلام کرد که «دادگري» آرماني است که دستيابي به آن، هدف مأموريت او در ايران خواهد بود:
بدانيد کامروز دارا منم
گر او شد نهان، آشکارا منم
همان است ايران که بود از نخست
بباشيد شادان دل و تندرست
جز از نيکنامي و فرهنگ و داد
ز رفتار گيتي مگيريد ياد
قرنها بعد، در دوران ساساني (224 تا 651 م) مفاهيم به هم پيوسته حکومت، سرزمين، و مرز تا آن اندازه پرورده شد که با گونه هاي مدرن اين مفاهيم در چارچوب نظام جهاني حکومتهاي ملي، همگني بسيار پيدا کرد. به هر رو براي بررسي اين مفاهيم باستاني ايراني، بررسي تاريخي روند شکل گيري جغرافياي سياسي ايران ضرورت دارد.

حکومت، سرزمين، و مرز در ايران باستان
 

اگرچه هخامنشيان جنگ آفريدند و سرزمينهاي بسيار گشودند، ولي در برخورد عمومي با مفهوم حکومت و سرزمين و در سازمان دادن سياسي فضا، بيشتر به عوامل فرهنگي گرايش داشتند تا به مفهوم خشک سرزمين فيزيکي. واقعيت سياسي دادن به ساتراپي هاي گوناگون، در راستاي خطوط جداکننده فرهنگ ها و اقوام صورت مي گرفت. دانشمندان برجسته اي چون ويل دورانت و پيوفيليپاني رنکني به درستي پديده يا مفهوم «حکومت» را يک نوآوري ايراني مي دانند که بعدها به وسيله روميان به دنياي باختر رسيده است.
نير نوري به نقل از نوشته هاي تي آر گلوورT.R.Glover درباره تمدن ايراني مي نويسد: ايرانيان ايده هاي تازه اي پيش روي بشر گذاردند، ايده هايي درباره «دولت خوب» (حکومت مردمي) در نهايت يکپارچگي و به هم چسبيدگي توأم با حداکثر ممکن از آزادي براي توسعه يافتن سياسي گروهي و فردي در يک سازمان سياسي بسيار بزرگ.
تاريخ و جغرافيانويسان يونان باستان همچون هرودوت (؟ 484- 425 پ.م) و گزنفون (؟ 430 تا ؟ 355 پ.م) تأييد مي کنند که هخامنشيان (559 تا 330 پ.م) حکومتي فدرال مانند، يا واحدي پهناور دربرگيرنده ملتهاي خودمختار و مشترک المنافع پديد آوردند. بنيانگذار اين ساختار، کوروش (559 تا 529 پ.م) و جانشينانش قلمرو خود را بسيار گسترش دادند و آن را ساتراپي هايي (گاه سي تا چهل ساتراپي) تقسيم کردند که هر يک را يک ساتراپ، يا يک خشتروپان يا يک پادشاهي محلي اداره مي کرد. اين حکومت دربرگيرنده همه سرزمينهاي واقع ميان ماوراي جيحون و سند تا ماوراي قفقاز و جايي که امروز ملداوي خوانده مي شود، ماوراي اردن و سوريه، و سرزمينهايي از مقدونيه و قبرس تا مصر و ليبي بود. اين سازماني سياسي بود در ابعادي جهاني به فرمانروايي يک شاهنشاه (شاه شاهان) و به همين روي مي تواند نظام «شاهنشاهي» عنوان گيرد. شاه شاهان در آن نظام حکومتي قانون ساز نبود، بلکه مدافع دينها و قانونهاي همگان در آن فدراسيون بود. فراتر، در نظامي حکومتي که هخامنشيان برپا کردند و از سوي تي آر گلوور «دولت خوب» يا حکومت مردمي تعريف شده و در آن همه مردمان بر پايه فرماني که کوروش در بابل صادر کرد(3) با هم برابر بودند، گروههاي قومي و فرهنگي در پيگيري دين و زبان و اقتصاد خود تا اندازه زيادي استقلال و آزادي داشتند. براي محترم داشتن استقلال سياسي و فرهنگي مردمان گوناگون در فدراسيون بود که شاه شاهان خود را وابسته به دين ويژه اي نمي خواند. در نتيجه، مردمان در سرزمينهاي فتح شده آزاد بودند که دينها، قوانين و سنتهاي خود را حفظ کنند. براي نمونه، کوروش به هنگام ورود به بابل، هزاران يهودي را در آنجا دربند يافت. واکنش او اين بود که آنان را آزاد کند و به سرزمينشان بازگرداند. وي همراه يهوديان نرفت که اورشليم (بيت المقدس، قدس) را فتح کند؛ ولي احترام او به آزادي ديني آنان، وفاداري يهوديان به ايرانيان را تضمين کرد. او پيامبر يهوديان شد و آنان داوطلبانه عضويت فدراسيون ايراني را پذيرا شدند. وي ساختن معبد ايشان را در اورشليم فرمان داد و آنان اين کار او را واقعيت يافتن پيش بيني اشعياي نبي خواندند، آنجا که مي گويد: «من پروردگار شما هستم... که از کوروش مي گويم، او شبان من است، و خواسته مرا در زمين به جاي خواهد آورد: حتي به اورشليم گويد که تو ساخته خواهي شد و به معبد که سنگ زيربناي تو گذارده خواهد شد.»
بسياري کسان سخت کوشيده اند تا به اين کهن ترين نمونه حکومت «فدراتيو» يا «دولت خوب» چهره اي منفي دهند. برخي محافل در دوران کنوني چون حزب بعث پيشين عراق- در تبليغات دشمنانه خود، کوروش را پادشاهي جنگجو معرفي نمودند که از صهيونيست ها (يهوديان اسير در بابل) پشتيباني کرد! آنها کوروش را به بهانه جنگيدنش با ملتهاي گوناگون سرزنش مي کنند، با اين هدف که وانمود سازند حکومت هخامنشي به زور اسلحه پا گرفته بود. اين گونه انتقادها نشان دهنده کوششي است آشکار براي کشاندن شخصيتي تاريخي به محاکمه بر پايه اهداف و مطامع سياسي امروز. بابل کشوري عرب نبود، بلکه وارث تمدن آکادي بود. حضور عربان در ميانرودان براي نخستين بار هنگامي واقعيت يافت که به گفته جغرافيا و تاريخ نويسان عرب همچون مسعودي و مقدسي، حکومت ساساني دولت حيره را برپا کرد. همين جغرافيا و تاريخ نويسان دنياي کهن نوشته اند که اسکان عربان در جنوب ميانرودان پس از پيدايش اسلام فزوني گرفت و سرانجام اينکه يهوديان اسير در بابل 2500 سال پيش را با صهيونيسم که پديده اي است مربوط به سده بيستم، پيوندي نيست. فراتر، جنگ همواره پديده اي همزاد زندگي سياسي بشر بوده است که پيامبران نيز از آن گريز نداشته اند. حتي در عصر مدرنيته که «جنگ» پديده اي غيراخلاقي شناخته مي شود، هستند اخلاقيوني که از «جنگ عادلانه» دفاع مي کنند. بابل با تمدن آکادي، زير يوغ حکومتي ستمگر بود؛ از اين رو جنگ کوروش با بابل به سادگي مي تواند «جنگ عادلانه» شمرده شود.
از سوي ديگر، آگاهي ما از ايران هخامنشي و نقش آن در جهان باستان در هاله اي از ابهام قرار دارد و دانستني هاي اندک و پراکنده ما درباره آن از منابع خارجي و آثار کساني است که پيوسته با ايران در جنگ بوده اند. به راستي جاي افسوس است که آثار و نوشته هايي تاريخي در دست نداريم که ما را با جزئيات جنگها و برخوردهاي سياسي مربوط به ايران باستان آشنا کند يا ساختار اجتماعي و ديني جامعه و وضع و شأن زنان و مردان و همچنين تفاوت افراد و گروههاي انساني را در آن مورد تحليلي عالمانه قرار دهد. آنچه مي دانيم، اين است که در فرماني که کوروش در بابل صادر کرده، از آزادي و برابري همگان از جمله يهوديان و بابليان، سخن رفته است و در پرتو همين سياست روشن بينانه بود که وي در متون ديني باختر زمين و اسلامي تا اين اندازه مورد ستايش قرار گرفته است؛ نيز همين سياست روشن انديشانه فرمانرواي هخامنشي بوده که وفاداري داوطلبانه ملتهاي گوناگون از جمله مردمان شهرهاي ايوني، قبرس و اورشليم (قدس در اسلام) که به آن فدراسيون پيوستند برانگيخته است، و فشرده سخن اينکه جدا از زور، بايد عوامل جلب کننده ديگري نيز در آن نظام حکومتي فدرال وجود مي داشته است.

دادگري، شالوده نظم حکومتي ايراني
 

با توجه به اينکه دادگري سنگ زيربناي فلسفه سياسي در ايران باستان بوده است، اين احتمال که سازماندهي ايراني فضاي سياسي بر تکامل تدريجي مفهوم دموکراسي در باختر زمين مؤثر بوده است، برجسته تر مي شود. هستند کساني که باور دارند هنگامي که کوروش حکومت فدرال چند ملتي را در چارچوبي مي ساخت که بعدها نام «امپراتوري پارس»(4) به خود گرفت، بردباري و کردار نيک و خواست خوشبختي براي مردمان را در پرتو نبوغ ذاتي خود اختراع نکرده بود، بلکه از يک سنت ريشه دار و کهن در زمينه رفتار پادشاهان با شهروندان پيروي مي کرد. او سنت حکومت خوب استوار بر دادگري، تحمل ديگران، و احترام به باورهاي ديني مردمان را از مادها به ارث برده بود؛ دودماني که پادشاهش، ديااکو همه ايرانيان را در چارچوب يک ملت قرار داد. شواهد گوياي آن است که دادگري شالوده حکومت خوب(good government) در سازمان حکومتي ايران باستان بود؛ چنان که فرمانرواي هخامنشي به هنگام گشودن بابل در سال 539 پ.م فرمان به آزادي و برابري همگان داد و اين سنت از سوي همه جانشينان او در تاريخ باستان پيروي شده است.
برابر سنگ نوشته هايي که در نقش رستم واقع در باختر ايران بر جاي مانده است، داريوش يکم (485- 521 پ.م) سازمان فضايي کشور را در سي ساتراپي تنظيم کرد که هر يک زير فرمانروايي يک پادشاه بود و يک ساتراپ، به نمايندگي از سوي حکومت مرکزي، آن را اداره مي کرد. داريوش فرماندهاني براي ارتش تعيين کرد و وزيراني براي اداره امور کشور در نظر گرفت؛ او ميزان ماليات هر ساتراپي را مشخص کرد و مأموراني باي گردآوري ماليات گمارد و بازرساني به نام «چشم و گوش پادشاه» براي رسيدگي به چگونگي گردش کارها به ساتراپي ها فرستاد؛ وي سکه هاي زرين به نام «دريک» و سيمين به نام «زيگلو» ضرب کرد تا مبادلات بازرگاني فدراسيون را رونق بخشد؛ جاده شاهي را به درازاي 2700 کيلومتر از شوش در شمال باختري خليج فارس تا سارد در کنار درياي اژه با شاخه هايي به تخت جمشيد و ديگر مراکز سياسي و بازرگاني ساخت؛ او فرمان داد تا نقشه اين نخستين جاده ساخته شده در تاريخ بشر روي صفحه اي برنزي حک شود(5) که شايد نخستين نقشه جغرافيايي حاوي جزئيات در تاريخ بشر باشد؛ وي سرويسي پستي (چاپار) را سازمان داد که شماري از اسبان و سوارکاران آماده در هر منزلگاه پيامها را به سرعت منتقل مي کردند و کندن کانالي را در مصر فرمان داد که درياي سرخ را از راه نيل (پيراوا) به مديترانه وصل مي کرد.
در سياست هاي اداري و کشوري، در حالي که آتنيان پيگير ديدگاه ويژه خود درباره دموکراسي استوار بر شهروندي افراد بودند، هخامنشيان، سرگرم سامان دادن نظامي حکومتي بودند استوار بر استقلال گروههاي فرهنگي يا مليتي: يک نظام فدرال که در آن هويتهاي ديني و فرهنگي مردمان برخوردار از زمينه هاي ملي و فرهنگي گوناگون مورد احترام بود و به آنان حق اداره کارهاشان به گونه خودمختار داده مي شد؛ يعني، در حالي که آتن کهن سرگرم بحث درباره «حق رد در جامعه» بود، ايران کهن به «حق گروه هاي ديني و فرهنگي» در نظام حکومتي مي پرداخت. بدين سان، برابري و دادگري در آن نظام حکومتي باستاني، عصاره کشورداري شمرده مي شد. پس از آن، مفهوم دادگري گسترش بسيار يافت و پياده کردن دادگري در عصر ساساني، در وجود خسرو انوشيروان به اوج رسيد. برخي از صاحب نظران برآنند که چه بسا روميان مفهوم امپراتوري را از نظام شاهنشاهي ايراني گرفته اند، يا برعکس. بر پايه همين زمينه، شايد پذيرش اين نکته چندان دشوار نباشد که سناي روم اقتباسي از مهستان (انجمن مهتران) ايراني بوده است، يا برعکس، و به هر رو شايد پذيرفتني باشد که فلسفه سياسي ايران باستان در زمينه کشورداري در گسترش مفهوم دموکراسي در باختر زمين مؤثر بوده است.

توسعه مفاهيم حکومت و مرز در دوران ساساني
 

اشکانيان (247 پ.م تا 224 م) که جاي مقدونيان را در ايران گرفتند، دو گونه خودمختاري پديد آوردند: ساتراپي هاي دروني و حکومتهاي وابسته پيرانوني که 18 مورد از آنها از خودمختاري بيشتري برخوردار بودند. اين نظام ويژه حکومتي، در دوران صفوي در سده 16 ميلادي، به گوه «ايالات» و «بيگلربيگي ها» تجديد شد.
کمابيش در آغاز تاريخ مسيحي بود که با پيشرفت در زمينه مفهوم سرحد و مرز، مفهوم سرزمين نيز در ايران بسيار پيشرفت کرد. اين بيش از هر چيز از مرکزگرايي بيشتري مايه مي گرفت که به سبب تهديدهاي تازه از سوي رقيبان نيرومند تازه چون روميان در باختر و تورانيان در خاور ايران مطرح شده بود. سازماندهي سياسي فضا در فدراسيون ساساني (224 تا 651 م) شاهد پيشرفتهايي در زمينه مفاهيمي چون حکومتهاي مرزداري دروني و بيروني، حکومتهاي حايل، ستونهاي مرزي و ... بود. در ادبيات باستاني حتي از مرزهاي رودخانه اي ميان ايران و توران در آسياي مرکزي سخن به ميان آمده است.(6)
با نگاهي به ادبيات پارسي مربوط به جغرافياي تاريخي ايران روشن مي شود که ساسانيان مفهوم سرزمين را پيروزمندانه در چارچوب مفهوم مرز گسترش دادند. آنان سيستم پيشرفته اي از سازماندهي فضاي سياسي پديد آوردند. سر دودمان ساساني، در آغاز کار شيوه سازماندهي اداري سرزمين در دوران هخامنشي را پي گرفت، ولي قلمرو خود را به بيست کشور خودمختار تقسيم کرد. وي با به کار گماردن وزيراني چون بزرگمهر حکيم، کابينه دولتي به وجود آورد و آنگاه با برپا کردن چهار ارتش مستقل در چهار گوشه فدراسيون، مفهوم باستاني «چهار گوشه گيتي» را تجديد کرد. وي شورايي مشورتي از برجستگان آفريد و ساختار سياسي کشور را به هفت طبقه وزيران، روحانيان، قاضيان(داوران) بلند پايه، و فرماندهان چهار ارتش شکل داد. انوشيروان (531 تا 579 م) که تاريخ و جغرافيانويسان در نخستين سده هاي اسلامي دادگري اش را بسيار ستوده اند، (7) با قرار دادن بيست کشور وابسته به فدراسيون ايران در چهار «کوست» يا «پاسکوز»، جنبه عملي تري به مفهوم هخامنشي چهار گوشه گيتي داد. هر يک از اين کوستها زير فرمان يک نايب الحکومه بود که پاسکوزبان يا پادوسبان خوانده مي شد و يک اسپهبد فرماندهي ارتش هر يک از پاسکوزبان ها را داشت.
فردوسي در شاهنامه اين چهار کوست را چنين معرفي کرده: 1- کوست خراسان و قم و اصفهان؛ 2- کوست آذرآبادگان (آذربايجان) و ارمنستان و اردبيل؛ 3- کوست پارس (جنوب ايران) و اهواز و سرزمين خزر (به احتمال بسيار خوزستان)؛ 4- کوست عراق و سرزمينهاي رومي (سوريه و آناتولي).
توسعه مفهوم سرزمين در دوران ساساني با پيشرفت مفهوم مرز همراه و همگام بود. گفتني است که واژه «مرز» در پارسي ميانه وجود داشت. مفاهيم اروپايي سرزمين و مرز در زبان پارسي ميانه، با اصطلاح «مرز و بوم» برابر است که فردوسي آن را به دوران ساساني نسبت مي دهد. اين اصطلاح به گونه ساساني خود به معني «سرزمين سياسي» يا «ميهن» گرفته مي شده است. به هر روي، اصطلاح مرز به معني خط پيراموني سرزمين، جداگانه نيز در آن دوران وجود داشت. حال آنکه واژه ديگري نيز در زبان پارسي ميانه به گونه «سامان» در همين زمينه وجود داشت که در فارسي کنوني به معناي مرز جداکننده خانه ها و زمينهاي کشاورزي از يکديگر است. هر دو مفهوم مرز و سر حد دردوران ساساني کاربرد عملي داشت: در حالي که پادشاهان يا پادوسباناني را به اداره امور سرزمينهاي خودمختار و وابسته مي گماشتند، کار شهرها را به شهرداران يا «شهريگ» ها مي سپردند. آنان در باختر فدراسيون ايران منطقه هايي سپري پديد آوردند و خطوط مرزي را در خاور آنها کشيدند. در باختر، ساسانيان مفهوم «منطقه سرحدي» را سيمايي بسيار روشن بخشيدند. آنان دوگونه حکومت مرزداري بيروني که مشهورترين آن حکومت حيره يا مناذره در ميانرودان بود. در شمال باختري خليج فارس، آنجا که سرحدات دو امپراتوري ايران و روم در سده پنجم ميلادي به هم نزديک مي شد، ساسانيان پادشاهي حيره را در کرانه هاي دجله، نه چندان دور از پايتخت ساساني در تيسفون، برپا کردند. اين حکومت مرزداري که مورد پشتيباني مالي و سياسي ايرانيان بود، نقش يک حکومت سپري را براي ايران بازي مي کرد تا فشارهاي روم را خنثي سازد. در حرکتي مشابه، روميان، پادشاهي دست نشانده غسان را در منطقه اي که اکنون سوريه خوانده مي شود، برپا کردند، تا همان نقش را براي روم در برابر ايران داشته باشد. فراتر، شايان توجه است که ايران در جريان مبارزاتش با حکومت تازيان، نقش سپري فرهنگي را در جهان اسلام بازي کرد که ضامن بر جاماندنش در دوران پس از اسلام شد. جاي دقيق اين سپري فرهنگي را مي توان در کناره هاي باختري فلات ايران، در ميان رودان در نظر گرفت؛ نواري پيراموني که همين نقش را در دوران پيش از اسلام ميان امپراتوريهاي ايران و روم داشت. نظريه «سرزمين مياني» (middle Zone) که ديويد ميتراني (Divid Mitrani) آن را در مورد منطقه اي در اروپاي مرکزي و در نزديکي دانوب به کار برده، با موقعيت جغرافيايي ياد شده در ايران در اين بخش از جهان قابل تطبيق است. ين جغرافيا، در ازاي تاريخ مانع از چيرگي کامل فرهنگ هاي ديگر بر فلات ايران شده است. ساسانيان در جناح خاوري با تورانيان روبرو بودند. همانند روميان، تورانيان نيز وارد جنگهايي چند با ايرانيان شدند؛ ولي برخلاف ترتيباتي سرحدي که ايرانيان در برخورد با روميان در باختر به صورت «سرزمين سپري» سازمان دادند، دست کم در يک مورد خطوط مرزي مشخصي ميان خود و تورانيان در خاور ترسيم کردند. اين تفاوت شيوه کار در باختر و خاور ايران بايد ناشي از ميزان متفاوت فشارهاي سياسي- نظامي بوده باشد که قدرتهاي رقيب در شرق و غرب براي ساسانيان ايجاد مي کردند. در حالي که رقابت روميان با ساسانيان در باختر ايران بيشتر جنبه ژئوپوليتيک داشت که همانند بازي بزرگ روس و انگليس در آسياي مرکزي در سده نوزدهم رفته رفته تبديل به يک بازي ژئوپوليتيکي شد، رقابت با تورانيان در خاور بيشتر به گونه تهديد استراتژيک فشرده اي درآمد که جنگهاي پي در پي را سبب شد و اين وضع در جاي خود ترسيم خطوط مرزي جدا سازنده قلمرو دو قدرت را ضروري ساخت.
گفتني است که ساسانيان نه تنها سازمان سرزميني و مرزي هخامنشيان را تجديد کردند، بلکه نام ايرانشهر (کشور ايران) را ابداع نمودند که شايد نخستين نمونه در تاريخ باشد که به جاي نسبت دادن يک ملت يا کشور به نام خانواده حاکم، هويتي مستقل با نامي ويژه براي کشور تعيين مي شود (مجتهدزاده 1999: ايران و ايراني بودن). فردوسي پس از شرح گفتگوي بهرام گور با فرستاده سياسي روم درباره شيوه هاي متفاوت ديپلماسي و کشورداري ايراني و رومي، مي گويد: ورهرام چهارم يا بهرام گور (پادشاهي از 420 تا 438 م) پس از پيروزي در نبردهايش با تورانيان، دستور داد ستونهايي مرزي ميان ايران و توران ساخته شود و تصميم گرفت رود جيحون (آمودريا) مرز آبي دو کشور باشد:
برآورد ميلي ز سنگ و زگچ
که کس را ز ايران و ترک و خلج،
نبودي گذر جز به فرمان شاه
همان نيز جيحون ميانجي به راه
اين مورد را نمي توان به بحث پيرامون سر حد محدود دانست، بلکه بي گمان بايد آن را به معني تعيين مرز به مفهوم مدرن واژه گرفت. فردوسي در هزار سال پيش گفته است که ششصد سال پيش از او ستونهايي مرزي برپا شده بوده است که ايرانيان و ترکان و ديگر مردمان اجازه نداشته اند از آنها بگذرند مگر با نشان دادن اجازه نامه اي از شاه. اين نمونه بسيار گويايي است از وجود خط مرزي در ايران باستان که با مفاهيم امروزين «مرز» برابري دارد. جالب تر اينکه اجازه نامه شاه براي گذشتن از مرز را مي توان گذرنامه صادر شده از سوي حکومت ساساني (همانند پاسپورت به مفهوم امروزي) دانست.
در جنوب، فدراسيون هخامنشي دربرگيرنده دو ساتراپي بود: آوال که امروز دربرگيرنده کشورهاي بحرين، قطر، و استانهاي حسا و قطيف در عربستان کنوني است؛ و ساتراپي که در دوران ساسانيان «ماسون» نام گرفت و سرزمينهايي بود که امروز دربرگيرنده امارات متحده عربي و شمال عمان است. نظام کانالهاي آب رساني زيرزميني (قنات) که در دوران هخامنشي ابداع شد، در دوران داريوش يکم به پس کرانه هاي جنوبي خليج فارس معروف گرديد. شواهدي در دست است که پارتيان (از 250 پ.م تا 224 م) پيشرفتهاي بسيار در زمينه دريانوردي داشتند، ولي آثاري در دست نيست که نشان دهنده چگونگي برخورد هخامنشيان يا پارتيان با مسأله سرزمين و مرز در آن بخش باشد. برخلاف اين ابهام کهن، ساسانيان سرزمينهاي واقع در جنوب خليج فارس را در دو حکومت يا دو ساتراپي سازمان دادند: در نيمه باختري، پادشاهي هگر را برپا کردند که در برگيرنده آوال باستاني بود، و در نيمه خاوري پادشاهي مازون يا ماسون را که کشورهاي کنوني عمان و امارات متحده عربي را در برمي گرفت. پيش از آنکه تازيان در اين سرزمينها سکونت گزينند، ايرانيان باستان ساکنان بومي اين سرزمينها بودند. مهاجرت عربان به اين سرزمينها از سده دوم ميلادي اغاز شد. هنگامي که قباديان در سده ششم بر ماسون فرمانروايي داشتند، عربان مهاجر توانستند اتحاديه بزرگي پديد آورند. در رويارويي با اين اتحاديه بزرگ ايلي از عربان مهاجر، فرمانروايان ايراني مهاجران را به پارسي «شهروندان» و به عربي «اهل البلاد» خواندند که به معني پذيرش آنان به عنوان «شهروند» برابر با ديگر ايرانيان بود. ساسانيان، ميزاني از خودمختاري نيز در درون ساختار ايلي ياد شده به آنها ارزاني کردند. در اينجا بار ديگر مي بينيم که نظام حکومتي فدراتيو ايراني حتي در ساختار دروني يک ساتراپي واقعيت پيدا مي کند.

سخن واپسين
 

بي گمان آتنيان باستان نخستين مردمان در چارچوب تمدن باختر زمين بودند که مفهوم دموکراسي را مطرح کردند، ولي دموکراسي آنان در سايه محدوديتهاي طبقاتي در يک شهر به اجرا در مي آمد. پياده کردن دموکراسي در سطح کشور مي بايست تا زمان فتح ايران به دست اسکندر و اقتباسي که او از شيوه ايراني سازماندهي فضاي سياسي کردف به تأخير افتد: سازماندهي فضاي سياسي براساس تقسيم کشور به واحدهاي فرهنگي- ملي مردمان در نظامي فدرال. ترديدي وجود ندارد که هخامنشيان مفهوم حکومت (state) را پديد آوردند، ولي ايده «ساختار عمودي» حکومت، در بستر يک نظام فدرال زنده با مرزهاي مشخص، در ايران عصر ساساني پا گرفت و اثرگذاري بر گسترش مفهوم دموکراسي در تمدن غرب را آغاز کرد.
در بررسي تأثير ايران بر توسعه مفاهيمي چون «حکومت» و «مرز» در اروپاي قرون وسطي شايد بتوان به اشارات کتب مقدس باختر زمين به شيوه کشورداري در ايران باستان و ارج نهادن ايرانيان به حقوق ديگر اقوام استناد کرد. بر پايه اين شواهد از کتابهاي مقدس، به رغم لشکرکشي هخامنشيان به شهرهاي يوناني در غرب و به توران در شرق، سازمان حکومتي پديد آمده از سوي آنان تنها به منظور فتح سرزمينها نبود، بلکه بر انگيزه هاي فرهنگي و مديريت سياسي مردمان در راستاي احترام به هويتهاي فرهنگي آنان استوار بود. اين گرايشها و انگيزه ها به ويژه در جهان بيني هخامنشيان در زمينه کشورداري و برپايي حکومت مردمي از سوي خود آنان نمود دارد. ايرانيان با برپا داشتن ساختار حکومتي فدراتيو ويژه خود براساس ايده «دادگري براي همه»، مجموعه مشترک المنافعي از ملتهاي نيمه مستقل يا فدراسيوني از کشورهاي خودمختار به وجود آوردند که شايد زيربناي لازم را براي پديد آمدن «دموکراسي حکومتي» يا «حکومت دموکراتيک» در اروپاي قرون وسطي و پس از آن در دوران مدرنيته فراهم آورده باشد. پيدايش اين ساختار سياسي حکومتي استوار بر حقوق اقوام در ايران، همزمان بود با پيدايش دموکراس مبتني بر حقوق شهروندان در يونان. در اين زمينه شايان توجه است که کوروش در بابل فرماني صادر کرد که (متن آن اکنون در موزه بريتانيا نگهداري مي شود و) در آن برابري و دادگري براي همگان و آزادي براي موجوديتهاي ديني- فرهنگي در سراسر قلمرو خود را اعلام کرد. اين ايده ها تار و پود حکومت ايرانيان را تشکيل مي داد؛ چنان که داريوش نيز در سنگ نبشته هايي که براي آيندگان بر جا گذاشته، بارها از پيگيري دادگري سخن به ميان آورده است. به سخن ديگر، در حالي که آتنيان در انديشه حقوق فرد در جامعه بودند، ايرانيان مي کوشيدند حقوق اقوام و گروه هاي انساني را در شيوه کشورداري خود پايدار کنند.
جدا از آثار تحقيقي دانشمندان ايرن شناسي چون ويل دورانت، منابع ديگري نيز در دست است که نشان دهنده گستره دو اهميت تاثير سنتهاي کشورداري در ايران باستان بر پيدايش و تکامل مفاهيم «حکومت= کشور»، «مرز» و «دموکراسي» در باختر زمين است. حتي فيلسوف نامداري چون فردريش نيچه(Friedrich Nietzche) که تأثيري به سزا بر انديشه انسان باختر زمين گذارده است، ديد ويژه خود درباره فلسفه زندگي بشر در باختر زمين را در پرتو فلسفه زندگي در ايران باستان شکل داده است: «چنين گفت زرتشت». نمونه ديگر در اين زمينه، نوشته هاي آر. گيرشمن است: سنت ايراني پادشاهي به «اعتبار تأييد الهي» در دوران اسکندر به گونه يک پديده ثابت در هلينزم درآمد و بعدها بسياري از حکومتهاي اروپايي آن را اقتباس کردند.
از سوي ديگر، آر. لوي (R.Levy) خلافت عربي را پديده واسط ديگري مي داند که سنت کشورداري ايراني از راه آن بر دنياي مدرن اثر گذاشته است. وي به نقل از آثار تاريخي عربي در سده هاي نخستين اسلامي مي نويسد: «فخري، در نوشته اي تاريخي درباره اندرزهاي سياسي از اوايل سده چهاردهم ميلادي توضيح مي دهد که خليفه دوم در اوج گسترش خلافت، هنگامي که غنايم جنگي به سوي مرکز سرازير شده بود، براي تقسيم اين غنايم نيازمند رايزنيهاي يک تن ايراني شد که زماني در ادارات دولتي (عصر ساساني) کار مي کرد. پيشنهاد اين ايراني، برپا کردن ديوان يا دفتر يا اداره اي بود براي کنترل درآمدها، و از اين هسته نخستين بود که ماشين اداري عظيمي پديد آمد که براي صدها سال به خلافت خدمت کرد.» درباره تأثير ميراث تمدني ايران در زمينه حکومت و کشورداري بر خلافت عربي، شايان توجه است که در يکي از متون تاريخي عصر اسلامي از خليفه دوم نقل شده است که: «همانا من دادگري را از کسرا (خسرو انوشيروان دادگر) آموخته ام» (مقدسي، ص 18).
فيليپاني رنکني در نوشته هايش درباره سنت فرمانروايي مقدس در ايران، به نقل از منابع معتبر رومي مي گويد: «اگر بخواهيم نگاهي به گسترش موفقيت آميز برخي پديده هاي فرهنگي مربوط به پادشاهي در باختر زمين اندازيم، چه در زمينه هاي ديني و چه عرفي، بايد به تاريخ امپراتوري روم بازگرديم که نخستين حکومت در غرب شمرده مي شود که به گونه اي چشمگير تأثيرات فرهنگي خارجي را، به ويژه در مورد جنبه هاي سياسي و اداري نقش امپراتور، جذب کرد.» وي آنگاه نمونه هايي از تأثير سنتهاي فرهنگي ايراني در زمينه کشورداري بر تمدن غرب چنين برمي شمارد: «ميراثي که از پارس به باختر زمين رسيده و هنوز در مفاهيم ايدئولوژيک و ساختارهاي فرهنگي اش حضور دارد، فراوان است. اگر پيگيري اشکال اصلي اين ميراث گاه دشوار مي نمايد، از آن روست که ميراث ياد شده از راه فرهنگ هاي واسط فرا آمده و گونه اي غربي يافته است... عناصر مهم شکل دهنده آنچه ساختار عمودي حکومت مي ناميم، بخشي از اين ميراث کهن است. اين ميراث از راه ساختار امپراتوري واپسين روم و بازپيدايي (رنسانس) قرون وسطايي آن به جهان مدرن رسيده است؛ از راه پديده هايي چون شواليه گري و «لرد» بودن که به گونه اي مبهم در لباسي کلتيک ژرمانيک به جوامع اروپايي راه يافت و بعدها سيمايي مسيحي به خود گرفت.»
اينکه در ايران پس از اسلام چه بر سر اين مفاهيم آمده است، مي تواند مورد علاقه برخي از دانشگاهيان باشد. خلافت عباسي (از 750 تا 1258 م) سازمان سياسي فضا و تقسيم سياسي سرزمينها را کمابيش به همان گونه ساساني اش تقليد کرد. آنان نيز حکومتهايي مرزداري به وجود آوردند که امارت خزيمه در قاينات که تا دهه 1930 وجود داشت، نمونه اي از آن بود. ولي «جهاني بودن نگاه سياسي اسلام» جاي اندکي براي پيشرفت و توسعه ايده باستاني مرزسازي در ايران پس از اسلام مي گذاشت. واقعيت اين است که استقبال ايران از اسلام شيعي در آن دوران از خواست عموم در راستاي تجديد حيات فرهنگي و هويت ملي کشور مايه مي گرفت و چنين بود که ايده کهن «دادگري» در ايران باستان، با قرار گرفتن در مقام يک اصل از اصول پنجگانه مذهب شيعه، جاي تازه اي در شکل گيري سنت حکومت مردم گراي ايراني در قواره هاي تازه يافت. مهمتر اينکه گسترش تشيع معترض به خلافت در ايران با ديگر انگيزه هاي هويتي ايرانيان درآميخت و راه را براي تجديد حيات سرزمين گرايي و کشورداري ايراني هموار ساخت.
آنچه صفويان در زمينه سازمان دادن سياسي فضا آفريدند، اقتباسي از نظام کشورداري اصيل ايراني نبود، بلکه در حقيقت اقتباس ابهام آميزي بود از آنچه خلافت عباسي از نظام سياسي- اداري ساساني تقليد کرده بود. زندگي در پناه چنين ساختار سياسي ابهام آميز و پيشرفت نکرده اي در حقيقت ايران را از فرهنگ سياسي حکومت و مرز در سنت کشورداري باستاني خود جدا کرد. اين کمبود و نارسايي پراهميت، بعدها به ويژه در رويارو دنياي خاور با باختر، در قالب تحميل شدن جنبه هاي فرهنگي و فيزيکي گونه اروپايي حکومت و کشورداري، نمود يافت.

پي نوشت ها :
 

1- اين ديوار در دوران تمدن پارتي (از 247 پ.م تا 224م) براي جدا ساختن آن تمدن از تورانيان ساخته شد.
2-پروفسور ژان گاتمن که نگارنده در دهه 1970 در دانشگاه آکسفورد شاگردش بود، در يادداشتي به تاريخ 19 مي 1992، نقل مطلب از نامه ياد شده اش را مجاز ساخت.
3- متن اين فرمان که به زبان آکادي روي استوانه اي گلي نوشته شده است، در بخش مربوط به ايران در موزه بريتانيا(British Museum) نگهداري مي شود.
4-برخي از صاحب نظران بر اين باورند که امپراتوري، پديده اي رومي است و شايد از پديده شاهنشاهي با نظام فدرال ايراني اقتباس شده است (احمد توکلي، 1372، ص 830- 828).
5-يک صفحه برنزي يا از هر فلز ديگر در فارسي «جام» خوانده مي شود. همچنين يک ليوان فلزي يا بلورين را جام مي نامند. از سوي ديگر، شاهنامه فردوسي درباره جمشيد شاه افسانه اي، بنيانگذار ايران، مي گويد که جامي جهان نما داشت. از اين افسانه است که ايده «جام طالع بيني» در همه فرهنگ ها سرچشمه مي گيرد. با اين حال، نگارنده بر اين باور است که جمشيد شاه افسانه اي کسي جز داريوش هخامنشي نبوده که جامي داشته نشان دهنده نقشه جغرافيايي جهان متمدن. دلايلي چند براي اثبات اين نظر وجود دارد که ذکر آنها در اين نوشتار نمي گنجد.
6-آنچه امروز «آسياي مرکزي» خوانده مي شود، در بخش بزرگي از بيست سده گذشته «خراسان بزرگ» خوانده مي شده است.
7-درباره چگونگي اجراي دادگري در ايران در دوران انوشيروان دادگر نگاه کنيد به منابع عربي مربوط به سده هاي نخستين اسلامي مانند:
الف: محمد بن جرير طبري، تاريخ طبري، ترجمه ي فارسي، از انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران 1353.
ب- مقدسي معروف به البشاري، احسن التقاسيم في معرفه الاقاليم ليدن 1906.
ج- ابوريحان بيروني، قانون مسعودي، چاپ دکن 1955.
د- ابوبکر محمد ابن الفقيه، مختصرالبلدان، نوشته شده در سال 279 هجري، چاپ ليدن 1885.
هـ- محمد بن الحوقلف صورت الارض، چاپ لندن 1938.
و- ابراهيم الاستخري، المسالک و الممالک، چاپ ليدن 1889.
ز- عبدالله ياقوت حموي، مجمل البلدان، چاپ قاهره 1906.
ح- ابوالحسن علي ابن الحسين مسعودي، مروج الذهب، ترجمه فارسي، از انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چاپ تهران 1977.
 

منبع:یزدان پرست، حمید؛ (1387) نامه ایران؛ مجموعه مقاله ها، سروده ها، و مطالب ایران شناسی، جلد چهارم، به کوشش حمید یزدان پرست، تهران، اطلاعات، چاپ یکم.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط