مگسل از اين آب و خاک، ريشه و پيوند

پس از بسته شدن پيمان دوم مرزي ميان ايران و عثماني معروف به پيمان دوم «ارزنه الروم» در شانزدهم جمادي الثاني سال 1263 ق (ميان سلطان عبدالمجيد و محمدشاه قاجار که توسط ميرزاتقي خان امير کبير و انور افندي انجام گرفت)، هيأتي چهار جانبه متشکل از نمايندگان ايران، عثماني، روس و انگليس کار اجرايي پيمان را در تهيه نقشه هاي مرزي، نصب نشانه هاي مرزي و رسيدگي به ادعاهاي طرفين دو سوي مرز آغاز کردند.
سه‌شنبه، 20 دی 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مگسل از اين آب و خاک، ريشه و پيوند

مگسل از اين آب و خاک، ريشه و پيوند
مگسل از اين آب و خاک، ريشه و پيوند


 

نويسنده : محمدرضا محمدقلي زاده




 
نگاهي گذرا بر فتنه انگيزيهاي دولت عثماني و نقش مردمان کرد نوار مرزي ايران در پايداشت مرزها
پس از بسته شدن پيمان دوم مرزي ميان ايران و عثماني معروف به پيمان دوم «ارزنه الروم» در شانزدهم جمادي الثاني سال 1263 ق (ميان سلطان عبدالمجيد و محمدشاه قاجار که توسط ميرزاتقي خان امير کبير و انور افندي انجام گرفت)، هيأتي چهار جانبه متشکل از نمايندگان ايران، عثماني، روس و انگليس کار اجرايي پيمان را در تهيه نقشه هاي مرزي، نصب نشانه هاي مرزي و رسيدگي به ادعاهاي طرفين دو سوي مرز آغاز کردند. نمايندگان ياد شده عبارت بودند از: کلنل ويليامز (نماينده انگلستان)، سرهنگ چريکف (نماينده روسيه)، درويش پاشا (از فرماندهان ارتش عثماني، نماينده عثماني) و ميرزا سيد جعفر خان مشيرالدوله (نماينده ايران).
گفتگوهاي مشيرالدوله با درويش پاشا و نمايندگان روس و انگليس و کار مهندسان در نقشه برداري نقاط و تعيين نوار مرزي از مصب اروندرود (شط العرب) تا پاي کوه آرارات کوچک، از اوايل سال 1265 ق تا ميانه سال 1271 ق به درازا کشيد. کارشکني هاي عثماني در بيرون نرفتن از ناحيه اشغال شده قطور و خواسته هاي دروغين و فزون خواهانه درباره مناطقي چون بيتوش، سردشت، چهريق، قلعه هاي هودر و دريک، دره قطور و آخورک، محال صوماي و برادوست، اشنويه، لاهيجان، بانه و...(1) کار تعيين خطوط مرزي و بررسي اختلاف دو دولت را با گرفتاريهاي فراوان روبرو نمود.
نماينده عثماني که ميرزاجعفرخان او را «پهلوان مفسده ها» ناميده است(2) در راه رسيدن به اهداف شوم خود از هيچ فتنه انگيزي رويگردان نبود، نمونه زشت اين فتنه انگيزيها که موضوع اين نوشتار مي باشد آن بود که درويش پاشا براي اثبات مالکيت عثماني بر مناطق مرزي ايران، با دادن وعده هاي فريبکارانه به ساکنان نواحي مرزي، به ويژه مردمان کرد آذربايجان غربي و کردستان از آنان مي خواست که نوشته اي بدهند و گواهي کنند که: عثماني بر آن نواحي حاکميت دارد و آنها رعيت عثماني هستند.
ميرزاجعفرخان در «رساله تحقيقات سرحديه» گزارشهايي از اين کوششهاي مذبوحانه درويش پاشا و نيز پاسخ هاي غرورآفرين و دندان شکنانه مردمان سردشت، بانه، صوماتي و برادوست، چهريق و... را در دفاع از کيان ايراني خود آورده است، که در اينجا تنها به چند مورد اشاره مي کنيم؛ ولي پيش از پرداختن به گزارشهاي ميرزاجعفرخان، نخست براي آگاهي از دست اندازي ارتش عثماني به قطور پيش از آغاز کار هيأت چهارجانبه تعيين نوار مرزي، نامه ميرزاتقي خان اميرکبير به وزير مختار روسيه، يعني دالگورکي به تاريخ سوم شعبان 1265 ق/ 1228 ش آورده مي شود:
«درباره آمدن درويش پاشا به حدود خوي و پيشروي او به خاک اين طرف و تجاوز به دهستان قطور، ملک متصرفي دولت ايران با اينکه آشکار در فصل سوم قرارداد [ارزنه الروم] دو دولت [ايران و عثماني] تعهد کرده اند دعاوي ارضي خود را ترک نمايند، به جناب عالي اطلاع مي دهد که از هر راه صلاح مي دانيد، فساد او را از سرحد دور نمايند که اختلاف تازه ميان دو دولت پديد نيايد. آن جناب براي خيرخواهي و دوستي درباره جلوگيري از رفتار خلاف درويش پاشا هم به پايتخت عثماني اطلاع دادند، هم مأمور سفارت روسيه را به سرحد فرستادند. درويش پاشا پس از اطلاع، از سر حد دور شد؛ ولي آثاري مخالف دوستي دو دولت در آنجا بر جاي گذاشت و از قراري که محمدرحيم ميرزا[از] خود نوشته است و مأمور سفارت هم از نزديک بازديد کرده، در اول خاک قطور قراولخانه ساخته و پنجاه سرباز در آنجا گذارده و به هيچ روي نمي گذارند هيچ ايراني بدون گذرنامه به خاک قطور قدم بگذارد. از سوي ديگر در نزديکي خاک قطور نيز ششصد نفر سرباز گذارده و مي خواهد خاک دهستان قطور را تصرف کند. اکنون از آن جناب مي پرسد که آيا در کدام دولت اين قرار و قاعده جاري است که دولت همسايه در هنگام صلح و آشتي اين طور بيايد و بخواهد سرزمين دولت دوست و همسايه را تصرف کند و چطور ممکن است اين دولت دست اندازي بيگانه در خاک خود را ببيند و ساکت باشد؟ آيا نمايندگان دو دولت واسطه [روس و انگليس] در اين موضوع چه مصلحت مي دانند؟ بديهي است که هرگز به رفتار و تجاوز کارکنان دولت عثماني رضايت نخواهند داد و اکنون جاي آن هست که جبران اين رفتار درويش پاشا را از دولت عثماني بخواهند... پيداست که با اين حال تا دولت عثماني پاسداران خود را برندارد و علامتي(3) را که درويش پاشا ساخته است خراب نکند، ميرزاجعفرخان نمي تواند وظيفه خود را انجام دهد. از آن جناب خواهشمندم جواب اين مطلبي را که نوشته شد، معلوم نمايند تا دولت ايران هم تکليف خود را بداند.»(4)
درباره شرايط زماني اشغال قطور، مشيرالدوله در پيشگفتار گزارش نشستهاي هيأت چهارجانبه تعيين مرز چنين آورده است: «پس از آنکه [محمد] شاه... رحلت فرمود... دولت فرصت جو و ابن الوقت عثمانيه به خيال اينکه ايام فترت و اول سلطنت و طغيان سالار [محمد حسن خان قاجار پسر صدراعظم فتحعلي شاه] نارستگار در سمت خراسان مايه مشغوليت دولت است، به محض استماع خبر جلوس [ناصرالدين شاه]... به درويش پاشا وکيل خودشان، دستورالعمل دادند که از راه «وان» رفته، بلوک «قطور» را که از جمله توابع خوي و موافق رموز و نکات لشکرکشي محکمه، و دربندي است که شايسته کمال اعتنا و مفتاح ساير جاهاست،... ضبط و از تصرف مأموران اين دولت [ايران] منتزع نمايد. او در عين شدت برف و بارش... با جمعي از عساکر عثمانيه... بلوک مزبور را تصرف و در دهنه شرقي دره مذکور که مشرف به کليه شهر خوي است، مناري به عنوان علامت خط سرحد بنا و برپا کرد...»(5)
درباره سرانجام اشغال قطور افزودني است: «پس از گذشت سي سال از تجاوز ارتش عثماني به منطقه قطور، سرانجام هنگامي که کنگره برلن در آلمان زير نظر نمايندگان دولتهاي روس، انگليس، فرانسه، اتريش، آلمان، ايتاليا، با شرکت نمايندگان دولت عثماني در ژوئن 1878 ميلادي(1295 ق/ خرداد 1257ش) براي تعيين سرنوشت استقلال کشورهاي بالکان و اروپاي شرقي که در تصرف عثماني بود، برپا گرديد، از طرف دولت ايران درباره تجاوز عثماني به قطور به آن کنگره به وسيله ملکم خان- وزير مختار ايران در لندن- شکايت شد. در اين زمان که وزير خارجه ايران ميرزا حسين خان مشيرالدوله (سپهسالار) بود، با کوشش هاي سياسي ايران، کنگره در ماده شصتم قرارداد برلن، دولت عثماني را به واگذاري بخشي از سرزمين قطور ناچار نمود. پس از آن شيخ محسن خان معين الملک- سفير کبير ايران در پايتخت عثماني- کوششهايي را آغاز کرد که پايان آن بيرون رفتن ارتش عثماني از بخشي از سرزمين قطور بود.(6)
و اما ميرزا جعفرخان دباره ادعاهاي عثماني درباره محال بيتوش و سردشت و فتنه انگيزي درويش پاشا مي نويسد: «به قرينه اينکه مأمور عثماني در مجالس ارزنه الروم مدعي محال بيتوش و سردشت بوده و به نحوي که حرکت و گردش درويش پاشا اشعار داشت و بناي او به تجديد دعاوي گذشته مع شيء زايد بود، چنين مستفاد مي شود که تمامي بلوکات بيتوش و سردشت و لاهيجان را به خلاف نص قرارنامه اخير مدعي باشند. همچو که جناب درويش پاشا چند روزي بعد از حرکت فدوي و مأموران واسطه از سردشت، در آنجا به بهانه تحقيقات لازمه معطل شده، علي روس الاشهاد بناي اغوا و تحريک فاحش گذاشته، روز آدينه به نماز جمعه حاضر آمده، عموم حضار را به بيعت و تبعيت عثماني دعوت کرد، اوضاع فساد بزرگي فراهم آورده بود.
فدوي هم آنچه لازم بود، براي مرمت اين کار به عمل آورده و تفصيل همه را با سواد نوشتجاتي که در اين باب مکاتبه شده است، در ايام بودن سرحد به خدمت اولياي دولت عليّه معروض داشت، در اين کتابچه... فقط سواد مضبطه اي را که اهل سردشت در اين باب خطاب به فدوي نوشته بودند، به خيال اينکه شايد خالي از فايده نباشد، جهت اشعار خيال حضرت ثبت مي نمايد.
سواد مضبطه [نامه] اهل سردشت به تاريخ شهر رمضان المبارک سنه 1268 قمري خطاب به فدوي [ميرزا جعفرخان] نوشته اند:
«داعياً پناها، اميدگاها، بعد از تشريف بردن سر کار و جناب مأمورين از قصبه سردشت به سمت سرحدات به تاريخ يوم جمعه چهاردهم شهر رمضان المبارک، ما داعيان به منزل مبارکي جناب جلالت مآب درويش پاشا مأمور دولت عليّه عثمانيه رفتيم. به ما تکليف نمود که ظهر در مسجد جامع جمع شويم. ماها نظر به تأکيداتي که از جانب اولياي دولت عليّه ايران در خصوص احترام جناب مأمورين شده بود، خواهش او را قبول کرده، به مسجد جمع شديم. جناب معظم اليه بعد از انعقاد مجلس به ماها تکليف نمود و خواهش نمود که ماها نوشته ممهور بدهيم که سردشت و توابع آن مال دولت عثماني است. چون ماها سردشت و توابع آن را مال دولت عليّه ايران مي دانيم و تا چشم وا کرده ايم، در يد تصرف دولت ايران ديده ايم، عليهذا به جناب معظم اليه با کمال ادب جواب داديم که: سردشت و توابع آن مال دولت ايران است، ما نمي توانيم که جناب مکرم اليه تحکم بفرمايند چنان نوشته به خلاف علم و شهادت خودمان بدهيم و دين به دنيا بفروشيم. چون به جهت استحضار سرکار عالي لازم بود که حقيقت ماجرا علي ما جري به عنوان شهادت و عرض به خدمت عالي قلمي داريم، عليهذا به تحرير مراتب، زحمت افزا شديم و کيفيت را عرض نموديم و کفي بالله شهيدا. تحريراً في شهر رمضان سنه 1268 ق(7) عريضه خدمت داعيان پناهي اميدگاهي مشيرالدوله مشرف شود.
[نامها و مهر 18 نفر از اهالي سردشت:] عالي جناب ملاغفور مدرس و فاضل سردشت، عالي جناب ملايوسف قاضي سردشت، عالي جناب ملامحمد مدرس، عالي جناب ملا ابراهيم پسر قاضي و مدرس سردشت، عالي جناب ملااحمد مدرس، آقا فتاح داروغه سردشت، رسول آقاي کدخداي سردشت، الداعي فقيه حسن سردشتي، محمد آقاي صاحب ملک و کدخداي کلوي، عمر بک صاحب ملک و کدخداي کلوي، حمزه آقا کدخداي کلوي، کهف الحاج حاجي قادر رئيس اهالي سردشت، آقا حسن تاجر سردشت، اسماعيل آقاي کدخدا و صاحب ملک سردشت، فقه رسول کدخدا و صاحب ملک سردشت، الياس آقا کدخداي سردشت، مولان آقا بزرگ طايفه کلوي، عالي جاه حسن آقا مباشر سردشت و ريش سفيد طايفه کورک، ملا قاسم خليفه سردشت.(8)
تصويرنامه مردمان سردشت به شماره 145 در اسناد سياسي ايران و عثماني وزارت خارجه ثبت گرديده است. ميرزا جعفر خان همچنين براي نشان دادن خيالات پوچ عثماني ها درباره بانه و فتنه انگيزي درويش پاشا در ميان مردم آنجا، نامه مردم بانه خطاب به خودش را به اين شرح آورده است:
«بندگان قبله، اميدگاهها، اين فقره بر عالميان ظاهر و روشن و بر اولياي دول اربعه باهر و مبين است که بلوک بانه از بدو ايجاد عالم الي يومنا هذا از ملحقات کردستان و کردستان ضميمه خاک دولت عليّه ايران صانها الله تعالي عن الحدثان بوده؛ چنانچه در عهد و اوان سلاطين سالفه ايران به علت خدمتگذاري و جان نثاري که از ولات [واليان] کردستان و اهالي خاک مشاهده شده، مباشرين اينجا مورد نوازش و احساس و فزايش و امتنان آمده اند... در هيچ قرني از قرون چشمي نديده و گوشي نشنيده که مأمورين دولت عثمانيه در خاک بانه راهي داشته يا نظر توقع بر آن گماشته باشند، تا اين روزها که مأمورين دول اربعه به جهت تحقيق حدود از راه بانه عبور مي کردند، جناب درويش پاشا مأمور دول عثمانيه اهالي بانه را در خفيه خواسته و ايشان را ترغيب و تحريص و اغرا و اغوا مي نمود که بگويند و نوشته بدهد بلوک بانه داخل خاک دولت عثمانيه است و جبراً دولت عليّه ايران آن را متصرف شده اند و در ازاء اين فقره مي نمود که نوشته و سند معافي ده ساله به شماها از دولت روم [عثماني] داده مي شود. اين خاکساران چون اباً عن جد پرورده نعمت و برآورده رحمت دولت عليّه ايران بوديم، اين حرف را از او نشنيديم و قبول نکرديم. از آنجا که آن قبله گاه امروز از زمره امناي دولت و مشير قواعد سلطنت است لازم بود، مراتب گفت و شنود خود را با جناب درويش پاشا بدون زياد و کم معروض رأي انور داريم و به پوشيدن اين امر همت نگماريم تا به هر طور اقتضا و مصلحت دولتي است، سر کار آن خداوندگار رفتار خواهند فرمود، ما فدويان که رعيت و جان نثاريم، به چنين خدمتي اقدام نموده ايم و اجراي آن را حواله به التفات و عنايت دولت قاهره و سرکاران خداوندگار کرده، زياده گستاخي و جسارت نورزيد. امر کم مطاع، يا علي مدد. شهر رمضان المبارک سنه 1268ق»
[نامه ممهور شده 34 تن از مردمان بانه که نامشان در پايان نامه آمده به شرح زير است:] اسماعيل پيشنماز و امام در بانه، ملاعبدالکريم پيشنماز در شهر بانه، موسي القاضي في شهر بانه، محمود المدرس في قصبه بانه، سليمان حاکم زاده بانه، عم زاده حاکم بانه، عبدالعزيز معقول سر حد خاک بانه، عبدالرحمن معقول سر حد خاک بانه، حسين معقول قصبه بانه، محمود بيک از معقولين بانه، کمترين حاجي مستوفي بلوک بانه، رسول از معقولين، کمترين محمد بيک متشخص سر حد بلوک بانه، محمد حاکم زاده بانه، کمترين محمد امين بيک نايب بلوک بانه، کمترين عبدالله سلطان حاکم بلوک بانه، احمد کدخداي قصبه بانه، ميران کدخداي قصبه بانه، عبدالرحمن کدخداي قصبه بانه، محمد کدخداي قصبه بانه، از معقولين بانه، حسين کلانتر بانه، رستم از اشخاص قصبه بانه، سهراب از اشخاص قصبه بانه، فيض الله از اشخاص قصبه بانه، سليمان از معقولين سرحد بانه، مصطفي معقول قصبه بانه، حسين از معقولين بانه، رستم از معقولين بانه.
نامه مردم بانه با شماره سند 146 در اسناد روابط سياسي ايران و عثماني، وزارت خارجه ثبت گرديده است.(9)
ميرزاجعفر خان مشيرالدوله درباره خواسته هاي نادرست عثماني درباره محالات اشنويه، دشت، تر گور و مرگور و صوماي و برادوست و فتنه انگيزي درويش پاشا در اين محال در رساله خود چنين آورده است: «... علاوه بر ادعاهاي ديگر... چنين معلوم مي شود که مأموران عثمانيه تمامي محالات اشنويه و مرگور و دشت و ترگور و برادوست و صوماي را به خلاف معاهدات ماضيه و نص فقره سيم قرارنامه اخيره به کلي مدعي باشند؛ چنان که وقت مرور فدوي و مأموران از آنجاها درويش پاشا در تطميع و تحريص اهالي آن حوالي به هيچ وجه قصور و اهمالي نمي نمود. براي اثبات اين مقوله حرکت خلاف او مضبطه [=نامه] اهل برادوست و صوماي که خطاب به فدوي نوشته اند و در ايام بودن سرحد خدمت اولياي دول عليّه عرض شده است، علي الاحتياط مجدداً در اينجا نيز مندرج مي شود:
«چون لازم است که کمترينان همواره امور اتفاقيه اين ولا را خدمت بندگان عالي عرض نمائيم، عليهذا عرض مي شود که: بعد از گذشتن درويش پاشا از محال برادوست و صوماي، عبدالهادي نام- مدير الباق- آدمي نزد کمترينان فرستاده، پيغامي داده بود که: اين دو محال صوماي و برادوست متعلق به دولت عثماني شد؛ بعد از اين دولت ايران مدخليتي به اين دو محال ندارد، شما هم بياييد بالاتفاق برويم نزد درويش پاشا و هر چه مطلب و خواهش شماها باشد، همگي به جا و درست خواهد شد و بسيار بسيار تعهدات کرده و نويدها داده و مردم را تحريک مي نموده که بياييد به دولت روم[= عثماني] خدمت کنيد و بگوييد که اين دو محال ملک دولت روم است. حق طلب کمترينان جواب صريح داديم که: اولاً اين دو محال به هيچ وجه ذخلي به دولت روم ندارد. کمترينان تا چشم واکرده ايم، اين دو محال را ملک دولت ايران ديده ايم و همچنين از پدران و ريش سفيدان خود اين طور شنيده ايم و پيوسته بدهي و ماليات اين دو محال به مباشرين حکام ايران رسيده و راتق و فاتق آنها مباشرين ايران بوده اند. چون چندي پيش از اين عمر آقاي شکاک را تطميع کرده و به آلباق برده، جا و مکان داده اند، به آن خيال عبدالهادي و کسان او سعي و تلاش کرده اند که از ما نوشته بگيرند و ما را پيش درويش پاشا ببرند. کمترينان که از حقيقت گزارش استحضار داشتيم، ايستادگي نموديم، و ليکن عوام الناس اين نقلها را چه مي دانند. از اين سبب اين حد به غايت مغشوش و پريشان شد. چون عرض گزارش لازم بود و حقيقت احوال را معروض نموديم، ديگر اختيار با بندگان عالي است. شهر شوال 1268ق»
همين مضبطه به مهر پانزده نفر از معاريف صوماي و برادوست مهر شده است.(10) مشيرالدوله در رساله خود همچنين شرارتهاي مأموران عثماني را در محال چهريق، در يک و هودر از توابع سلماس يادآور شده و مي نويسد: «... درويش پاشا مأمور عثماني با وجود حضور فدوي و مأموران واسطه، ادعاي فاحش ملکيت تمامي بلوکات چهريق. شپيران و هودر و دريک را براي دولت متبوعه خود نموده، علي روس الاشهاد اهالي آنجاها را اغوا و تحريک مي نمود... نزديک بود که به واسطه ادعاي ملکيت آنجاها و اغوا و تحريک مردم، آشوب کلي برپا نمايد و به جهت استحضار اجمالي مطالعه کنندگان سواد مضبطه [= نامه] هاي مزبوره در اينجا مندرج مي گردد.
سواد مضبطه اهل چهريق که به تاريخ شهر شوال المکرم سنه 1268 ق خطاب به فدوي نوشته اند: «اين روزها که خبر تشريف آوردن سر کار خداوندگاري [مشيرالدوله] و درويش پاشا به اين صفحات رسيد، عبدالهادي- مدير باشلاق- و عمر آقا رزکي، آدم به اين طرف و آن طرف فرستاده و روانه کرده، رعاياي محالات چهريق را تحريک کرده و به وعده ده ساله معافي، مردم را از راه درآورده است و همچنين رعاياي دريک، اشباطال و شپيران را به وعده و وعيد و تخفيف ده ساله و خلعت و انعام فريب داده اند؛ از جمله قائم مقام قطور عبدالقادر نام را پيش رعاياي دريک فرستاده، و ماها را تحريک کرده که: بياييد و بگوييد که اين محالات خاک دولت روم است و دخل به دولت ايران ندارد وکاغذ بدهيد رعيت عثمانلو بشويد و... بيايد شماها را پيش پاشا ببريم و خلعت از پاشا مي گيريم، به شما مي دهم و عرض حال بدهيد که: ماها رعيت عثمانلو هستيم، ايران با زور ماها را گرفته ضبط کرده است. با همه اينکه کار نتوانست بکند، ... چون اين کمترينان رعيت دولت ابد مدت ايران هستيم، لازم بود سر کار خداوندگاري را مطلع و مستحضر سازيم. صاحب اختيار سرکار خداوندگاري مي باشد... اين مضبطه به مهر سي و هفت نفر از علما و کدخدا و معاريف و کشيشان و ارامنه اهل چهريق و اهل شهر که در آنجا در اين کيفيت حضور داشته اند، مهر شده است.»(11)
اين نامه با شماره 149 در اسناد روابط ايران و عثماني وزارت خارجه ثبت گرديده است.

مضبطه اهل هودر
 

«فدايت شويم، سه سال قبل از اينکه عاليجاه رفيع جايگاه رشيد پاشا به اين صفحات آمد، کمترينان که اباً عن جد، پشت در پشت نوکر و رعيت دولت عليّه ايران بوده، سالهاي سال خدمت کرده بوديم، حکماً ما را برده به غضب و اجبار از ما نوشته گرفت و حال که ملازمان سر کار اميد گاهي نوکر امين و معتبر دولت عليّه مي باشيد و تشريف آورده ايد، استدعا داريم غورسي [= بررسي] فرموده، ماها که نوکر و رعيت قديم هستيم، راضي نباشيد بي جهت به ما چنين ظلمي بشود و دست از رعيتي خودمان بر نداشته و از نوکري خود دست بردار نخواهيم شد. شهر شوال المکرم سنه 1268ق.
[در حاشيه:] و اين کمترين که امين بيک هستم، عاليجاه مقرب الخاقان اسکندرخان سردار به مباشري محال قطور مأمور کرده بود، عاليجاه رشيد پاشا آمده، قطور را ضبط کرده و کمترين را گرفته، حکماً [= به زور] مهر مرا درآورده، کاغذي نوشته، مهر کردند. [اين نامه به مهر سه نفر از معاريف هودر ممهور شده است:]
1-توکل علي الله عبده رحيم 2- رحمن الراجي حسين 3- منتظر عبده محمود(12)
نامه اهل هودر با شماره 147 در اسناد روابط ايران و عثماني وزارت خارجه ثبت گرديده است. از نامه مردم هودر به روشني پيداست که اين محال نيز همزمان با اشغال منطقه قطور در سال 1265 ق به اشغال عثماني درآمده بود و مأموران عثماني با بهره گيري از شرايط اشغال، به زور هم که شده، مردم را وادار به دادن نوشته مي کردند تا اشغال خود را قانوني نشان دهند.
نامه هايي که مردمان سردشت، بانه و... درباره فتنه انگيزيهاي درويش پاشا به ميرزا جعفرخان مشيرالدوله مي نوشتند، اسنادي مي شدند که بر پايه آنها مشيرالدوله مي توانست رسماً از شرارتهاي نماينده عثماني نزد نمايندگان دولتهاي ميانجي (يعني روس و انگليس) شکايت کند. و آنها نيز هنگامي که در برابر مدارک انکارناپذير قرار مي گرفتند، ناچار از اعتراض رسمي به درويش پاشا مي شدند. و بدين سان با واکنشهاي شايسته مردمان ميهن پرست نوار مرزي نقشه هاي پليد درويش پاشا نقش بر آب مي شد. براي دانستن ارزش نامه هاي نوشته شده، در اينجا بخشي از نامه سرزنش آميز نمايندگان روس و انگليس به درويش پاشا را که در سال 1269 ق در قصبه لاهيجان نوشته شده است، مي آوريم:
«دستخط گذارندگان اين آبرو [حق] را دارند که به جناب درويش پاشا خبر دهند که روز ورود ايشان به پسوه که عبارت از قصبه لاهيجان باشد، به تاريخ 26 جون/ 8 جولاي از طرف مأمور دولت ايران به ايشان نوشته اي به انضمام يک مجلد [نامه] که به هيجده نفر معارف سردشت مهر شده بود رسيد. از مضمون مجلدي مزبور به جناب درويش پاشا معلوم خواهد شد که از وصول چنين نوشته، حيرت مأمورين واسطه به چه پايه رسيد. اگر چه پيش از ورود نوشته جناب مأمور دولت ايران، به آنها [= نمايندگان واسطه] خبر رسيده بود که در بانه هم مثل وقوعات مذکوره که در سردشت اتفاق افتاد، صورت وقوع يافته و همهمه آن به اطراف سردشت پيچيده است. باز دستخط گذارندگان در ايراد بحث متعلق به چنين خبري که کمال نفرت از باور کردن آن داشتند، خودداري کرده، منتظر ادله و اخبار صحيحه و صريحه بودند. الان رسيدن مجلدي مزبور به ذمه آنها لازم مي آورد که رأي خودشان را در اين حادثه به منصه ظهور آرند و سواد آن را به دولتهاي متبوعه خود ارسال نمايند... دستخط گذارندگان ملاحظه و تأمل جناب پاشا را دعوت مي نمايند به نتايجي که ممکن است از اين نحو حرکت ناشي شود، به ضمانتي که اين گونه افعال و مجلد باعث توليد آنها خواهد شد...»(13)
در اينجا شايد براي خواننده گرامي اين سطور، اين پرسش پيش آيد که: بودن و يا نبودن چند قصبه و محال براي دولت عثماني چه ارزشي داشت که با چنين تمهيداتي مي خواست آنها را به چنگ آورد؟ در پاسخ بايد گفت: کساني که با نوار مرز ايران و ترکيه کنوني آشنايي دارند، نيک مي دانند افزون بر پيوستگي ملي و ديرينه ساکنان آن ديار که هر کدام در حکم عضوي از اعضاي پيکر ميهن ماست، آنچه به اين مناطق ارزش بسيار استراتژيک مي دهد، بودن زنجيره بلنديهاي سر به فلک کشيده اي است که همچون ديوار بلندي حوزه سرزميني دو کشور را از هم جدا مي کند. بديهي است دست يافتن به اين بلنديها هر يک از اين دو کشور را مي توانست از توانمندي نظامي ويژه اي برخوردار کند. به باور نگارنده در واقع دولت عثماني در زماني که مي رفت مرزهاي دو کشور تعيين و تثبيت گردد، با اشغال منطقه حساس قطور و تحريک و تشويق مردمان نوار مرزي براي اعلام تبعيت از عثماني، به دنبال تسلط و چيرگي بر نقاط حساس و با ارزشي بود که اگر نقشه شان با کاميابي همراه مي بود، اين بخش از سرزمين ايران همواره با تهديدهاي فزاينده اي روبرو مي شد. اکنون با دانستن اين واقعيت است که بيشتر به ارزش پايداري مردمان ميهن دوست آن ديار در گردن ننهادن به خواسته بيگانگان پي مي بريم.
به راستي اگر مردمان پاک نهاد سردشت در آن زمان حساس تاريخي که اکنون 150 سال از آن مي گذرد در برابر وعده هاي فريبنده عثمانيها نمي گفتند که: «حاضر نيستيم دين به دنيا بفروشيم و سردشت و توابع آن را جزو عثماني بدانيم»، و يا مردمان ميهن دوست بانه اعلام نمي کردند که: «از ابتداي آفرينش تاکنون، بانه جزو ملحقات کردستان و کردستان بخشي از خاک ايران بوده است، و يا مردمان غيرتمند برادوست هنگامي که به دروغ به آنان گفته شد محال هاي صوماي و برادوست (از توابع اروميه) به عثماني تعلق گرفته، پاسخ نمي دادند که: «اين دو محال به هيچ وجه دخلي به دولت روم (عثماني) ندارد» آنگاه هيچ انديشيده ايم که با چه سرنوشت شوم و تلخ ديگري در از دست دادن بخش ديگري از سرزمين خود روبرو مي شديم؟
به هر روي عثمانيها در برابر دلهاي پر از عشق به ايران مردمان نوار مرزي، نتوانستند کاري از پيش ببرند، لکن با وجود پايان يافتن کار تعيين مرز دو کشور، حاضر به باز پس دادن منطقه قطور نشدند تا سرانجام با بسته شدن «پيمان برلن» که «ماده 60» آن درباره تخليه قطور بود، دولت عثماني به ناچار بخشي از اين منطقه استراتژيک را به ايران باز پس داد.
در پايان نگارنده شايسته مي داند پاکترين درودهاي خود را به روان پاک عاشقان گمنامي نثار کند که خدمت به ميهن را به خلعت بيگانه نفروختند و پايداري ايران عزيز را در آن مقطع حساس رقم زدند و نشان دادند که همچون ديگر ساکنان سرحدات کشور، از گذشته تا امروز، به رغم همه دشواريها و کم مهريها، هرگز از اين آب و خاک، ريشه و پيوند نمي گسلند. با آرزوي سربلندي ابدي براي اين قهرمانان، نوشته حاضر را به ارواح بلند آنان پيشکش مي نمايد.

پي نوشت ها :
 

1. ميرزا جعفرخان، رساله تحقيقات سرحديه، باهتمام محمد مشيري، تهران: بنياد فرهنگ ايران، 1348 ش، ص 84- 83.
2. گزيده اسناد سياسي ايران و عثماني دوره قاجاريه، جلد 1، تهران: واحد نشر اسناد وزارت خارجه، 1369 شمسي، ص 594.
3. درويش پاشا پس از تصرف دهستان قطور يک ستون که نشان دهنده خط مرزي بود، در آنجا ساخته و در آن ستون لوحه اي از سنگ مرمر نصب کرده و به دستور او اين جمله را بر سنگ مرمر نوشته بودند: «اول مرز عثماني در ناحيه قطور 1265 ق.»
4. صفايي، ابراهين، مرزهاي ناآرام، تهران: اداره کل نگارش وزارت فرهنگ و هنر، ص 18- 17، به نق از کتاب روابط سياسي ايران و عثماني.
5. گزيده اسناد سياسي ايران و عثماني دوره قاجاره، جلد 1، ص 163.
6. صفايي، ابراهيم، مرزهاي ناآرام، ص 30.
7. رساله تحقيقات سرحديه، ص 150- 149.
8. گزيده اسناد سياسي ايران و عثماني، جلد يک، ص 583- 582.
9. رساله تحقيقات سرحديه، ص 137- 136 و همچنين بنگريد به: گزيده استاد سياسي ايران و عثماني، ج 1، ص 586 تا 591.
10. رساله تحقيقات سرحديه، ص 166- 164.
11. رساله تحقيقات سرحديه، ص 171- 169 و همچنين بنگريد به:گزيده اسناد سياسي ايران و عثماني، جلد 1، ص 599- 596.
12. رساله تحقيقات سرحديه، ص 172 و همچنين بنگريد به» گزيده اسناد سياسي ايران و عثماني، ص 593- 592.
13. گزيده اسناد سياسي ايران و عثماني، جلد 1، ص 526 – 525.

منبع:یزدان پرست، حمید؛ (1387) نامه ایران؛ مجموعه مقاله ها، سروده ها، و مطالب ایران شناسی، جلد چهارم، به کوشش حمید یزدان پرست، تهران، اطلاعات، چاپ یکم.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط