نمايشهاي آييني و شادي آور
نويسنده : دکتر يعقوب آژند
نوروز
در سال 1018 ق هم که جشن نوروز مصادف با ماه محرم شده بود، به فرمان شاه پس از عزاداري، هفت شبانه روز جشن گرفتند و حتي بر سر پل گلريزان کردند و چون مردم اصفهان در چراغاني و آذين بندي شهر سنگ تمام گذاشتند، شاه مبلغ پانصد تومان از ماليات آن سال را به آنها بخشيد.
الئاريوس در جشن عيد نوروز در شماخي شرکت داشت. سال نو که فرا رسيد، با شليک چند توپ، رسيدن سال نو را به اطلاع مردم رساندند و روي برج و باروهاي شهر صداي شيپور و طبل بلند شد و روز مجالس سرور و جشن برگزار گرديد. به غير از اين، الئاريوس شاهد برگزاري مراسم چهارشنبه سوري هم بوده است. او مي نويسد: به عقيده ايرانيان، آخرين چهارشنبه سال روز بدي است؛ از اين رو که مردم دست از کسب و کار مي کشند و از خانه کمتر خارج مي شوند و سعي مي کنند به کسي پول ندهند و عقيده دارند که هر کاري در اين روز بکنند، تا آخر سال خواهند کرد و به همين دليل پولدارها از صبح تا شام پول مي شمارند و با آن بازي مي کنند و عده اي هم کوزه هاي خود را برمي دارند و بدون اينکه با کسي حرف بزنند، به خارج از شهر مي روند و کوزه ها را پر آب مي کنند و به خانه برمي گردند و آب را به خانه و اتاقها مي پاشند؛ چون آب، صاف و پاک است و پاکي مي آورد و پليديها را مي شويد و بدبختيها را با خود مي برد. اگر بر سر راه به آشنايي بر بخورند، اندکي از آب را به او مي دهند يا اصلاً آن را بر سر او خالي مي کنند تا بدبختيها از او دور شود. نوجوانان و جوانان نيز در اين روز به تفريح مي پردازند و به دنبک نواختن مشغول مي شوند. عده اي هم وارد رودخانه مي شوند و ديگران را به داخل آب مي کشانند و کوزه هايشان را مي شکنند. اين قبيل جوانان را پرنده بدبختي مي دانند و معتقدند که اگر کسي بتواند از چنگ آنها بگريزد و آب به خانه ببرد، بدون ک از بدبختي خواهد رست. به همين دليل عده اي کله صبح براي آب آوردن مي روند که با آنها روبرو نشوند. اين مراسم تا ظهر روز چهارشنبه ادامه مي يابد.
گلريزان
دلاواله معتقد است اين جشن يادگاري از جشن قديمي به نام «الهه گل» است که در فصل بهار برگزار مي شد. از قرار معلوم در جشن گل سرخ به دستور شاه عباس آب خزينه حمام بزرگ شهر را تازه مي کردند و آن را با چند خروار گل سرخ مي آکندند. ملا جلال منجم يزدي مي نويسد: «در اواسط اين ماه [ذيقعده سال 1009 ق] طرفه گلريزاني در حمام بزرگ اصفهان نمودند، چنان که مکرر آب خزينه را در صحن حمام رها کردند، با آب سرد بيرون شد. سپس آب در گل بستند، چنان که در جميع امکنه حمام، نشيننده را در آب تا سينه بود و بيست خروار گل سرخ که به وزن تبريز نگهداري و سيصد و پنجاه من باشد در آب ريختند و تمام روي اين آب گل ايستاده بود. جوانان سيم ساق و غيره جز سر و گردني نمودار نبودند. روز ديگرش ولد خلف کلب آستان علي، به دستور پدر حمام را قرق کرد و با رفقا و نديمان گلريزان کردند و اين عمل باعث عتاب و خطاب شاهانه شد.»
مراسم گلريزان يا جشن گل سرخ گاهي بر سر پل الله ورديخان صورت مي گرفت و گلهاي فراوان بر سر راه شاه و همراهان مي ريختند؛ چنان که در سال 1018 ق بر سر پل گلريزان کردند. دلاواله مي نويسد که ايرانيان روز پانزدهم فوريه (حدود 25 بهمن) را نيز عيد مي گيرند و آن را «عيد اسفند» مي نامند؛ زيرا در اين تاريخ گياه معروف اسپند از زمين مي رويد و اين نخستين گياهي است که رسيدن بهار را نويد مي دهد. در اين روز و روز بعد از آن شهر را آذين مي بندند و هنگام شب، چراغها و مشعلهاي بسيار در دکانها مي افروزند و به شادي و نشاط و سرور مي پردازند.
غير از اينها، اعياد مذهبي را نيز باشکوه تمام جشن مي گرفتند. در روز عيد غدير مجالس جشن و سرور برقرار مي شد. در اين مراسم انواع و اقسام سرگرمي و به ويژه رقص و پايکوبي ترتيب مي دادند و نوجوانان خنياگر را بدين کار وا مي داشتند. عده ا مسابقه برگزار مي کردند و گروهي به معلق زدن و پرش مي پرداختند و بازار نمايشهاي عمومي گرم مي شد. شماري از مردم تيراندازي و اسب سواري مي کردند و گاه خود شاه هم در اين مسابقات شرکت مي کرد. در جشن عيد قربان نيز مراسم شتر قرباني بگزار مي شد و در آن تمامي آحاد ملت مشارکت داشتند. در شبهاي ماه رمضان هم جشن و سرور و شادماني و انواع نمايشها برگزار مي شد. مراسم جشن و سرور عيد فطر هم کم از مراسم عيد غدير نبود.
جشن آب پاشان
اسکندر بيک منشي مي نويسد: رسم مردم گيلان است که در ايام خمسه مسترقه هر سال که به حساب اهل تنجيم آن ملک، بعد از انقضاي سه ماه بهار قرار داده اند ودر ميانه اهل عجم روز آب پاشان است، بزرگ و کوچک و مذکر و مونث به کنار دريا آمده، در آن پنج روز به سور و سرور مي پردازند و همگي از لباس عريان گشته، هر جماعت با اهل خود به آب درآمده، با يکديگر آب بازي کرده، بدين طرب و خرمي مي گذرانند و الحق تماشاي عجيبي است.» او در جاي ديگر اين آيين را از رسوم «ملوک فرس»، يعني شاهان ايران، برمي شمرد که شاه عباس نيز آن را شگون مي گرفت و «سرورافزاي خلايق» مي گرديد.
شاه عباس علاقه اي ويژه به اين جشن داشت و هر کجا پاي مي داد، آن را برگزار مي کرد. در سال 1007 ق به نوشته منجم يزدي: «چون آفتاب در اوايل سرطان بود، آبريزان نمودند و بار عام دادند که هيچ کس مانع نشود و طرفه صحبتي شد.» او جشن آبريزان را در اصفهان در رودخانه زاينده رود برگزار مي کرد و با جمعي از ملازمان سرداران و ميهمانان خارجي در زير يکي از طاق نماهاي پل مي نشست و به تماشا مشغول مي شد. اسکندربيک منشي مي نويسد: «در اوايل سرطان که به عرف اهل عجم و کسري و جم روز آب پاشان است، به اتفاق در چهارباغ صفاهان تماشاي آب پاشان فرمودند و در آن روز زياده از صدهزار نفر از طبقات خلايق، وضيع و شريف، در خيابان چهارباغ جمع آمده، به يکديگر آب مي پاشيدند. از کثرت خلايق و بسياري آب پاشي، زاينده رود خشکي پذيرفت و في الواقع تماشاي غريبي است.
دو نفر از سياحان غربي ناظر اين جشن بوده اند و ديده هاي خود را با جزئيات قابل اعتنايي گزارش کرده اند. فيگوئروا، سفير اسپانيا، در اين جشن شرکت کرد و شرحي مستوفا از ترتيب پذيرايي شاه از سفيران و جشن آبريزان نوشت. وي جشن آبريزان را با جشن لوپرکال Lupercal جشن پانزدهم فوريه در هر سال در رم به افتخار رب النوع گله ها) و کارم پره نان Caremprenan سه روز پيش از چهارشنبه عيد احياي مسيح) مقايسه مي کند و مي گويد که در اين جشن تمامي اهل شهر از هر مليت و مقام، به جز زنان که مي توانند از بالاترين سمت پل تماشاگر بازيها و تفريحات باشند، شرکت مي کنند. مردان در اين جشن لباس زشت بر تن مي کنند که عبارت از بالاپوش آستين گشاد و بسيار کوتاه و بدون چين با شلواري بسيار تنگ، شبيه شلوارهاي دلقکها و بازيگران نمايشهاي خنده دار و به جاي دستار، نوعي شبکلاه بر سر مي گذارند که بيمي از خراب شدنش نداشته باشند؛ چنان که همگان شبيه افرادي نقابدار و مضحک شده بودند. آنها با اين شکل و شمايل به آب زدند که در آن وقت سال، کم عمق بود و در يک آن، بستر رودخانه پر از آدمهاي آن چناني شد. هر يک از شرکت کنندگان ظرف مسي يا برنجي يا رويين در دست داشتند که آن را پر از آب مي کردند و با فشار به سوي ديگران مي پاشيدند و گاهي هم ظرف پر آب را به سوي همديگر پرتاب مي کردند؛ چنان که سر بسياري از آنها مي شکست و برخي جابه جا کشته مي شدند. سپس شاه به سوارگان دستور مي داد تا جدال کنندگان را از يکديگر جدا سازند و اين عمل باعث مي شد تا گروهي زير دست و پاي اسبان و گروهي ديگر در آب کشته و غرق خون شوند.
دلاواله هم مطالبي مشابه در سفرنامه خود مي آورد و اينکه ايرانيان اين جشن را در پنجم فوريه برپا مي کنند. او عنوان جشن را عيد آب پاشان يا عيد آبريزان مي نويسد و معتقد است که در اين عيد شاه و بزرگان مملکت و تمام ايرانيان با بي خيالي مي گذرانند و لباسهايي شبيه لباس مازندرانيها مي پوشند و نوعي کلاه حقيرانه و بسيار تنگ و کوچک بر سر مي گذارند تا عمامه شان خراب نشود و با آستينهاي بالا زده و دستان لخت کنار رودخانه مي روند و با نوعي سطل و به اشاره شاه و با رقص و خنده و ديوانه بازي و هزاران حرکات با نمک ديگر، به يکديگر آب مي پاشند.
ميرنوروزي (کوسه برنشين)
در اين نوشته کلاغ را اگر همان زاغي بگيريم، مظهر بهار است که در بُندَهش از پرندگان خوش خبر و بهشتي به شمار آمده است و براي ايرانيان باستان سروش شادي و نشاط بهاري بوده است. زاغي و يا کلاغ هنوز هم در فرهنگ عاميانه ايران مظهر پيک و خبر نشاط آور است. اين جشن در ايام اسلامي عنوان پادشاه نوروزي يا ميرنوروزي پيدا کرد. زکرياي قزويني در «عجايب المخلوقات» که در سده ششم هجري آن را تأليف کرده، شرحي به تفصيل از ميرنوروزي آورده است. او مي نويسد: روز اول آذرماه را روز هرمز مي خواندند و در اين روز مردي کوسه از اهالي فارس، سوار بر خري مي شده و جامه هاي کهنه مي پوشيده و طعامهاي گرم مي خورده و بدن خود را به دواهاي گرم مطلا مي کرده، طوري که نشان از گرمي و حرارت باشد و بادبزني به دست مي گرفته و مي گفته «آه گرم است» و مردم بر او مي خنديدند و آب بر او مي افشاندند و برف بر او مي انداختند و پوست بر او مي زدند و کوسه نيز گِل سرخي داشته که پاره اي از آن را به مردم مي زده و جامه هاي مردم را سرخ مي کرده، يعني لباسهاي کساني که به او چيزي نمي داده اند.
بيروني شبيه اين توصيف را در آثارالباقيه آورده است. در صحبت از اعياد دي ماه نزد ايرانيان مي نويسد که روز پانزدهم دي «روز دي به مهر است که آن را ديبگان گويند و از خمير يا از گل شخصي را به هيکل انسان مي سازند و در راهرو و دالان خانه ها مي گذارند؛ ولي اين کار از زمان قديم در خانه پادشاهان استعمال نمي شده و در زمان کارهاي مشرکان و اهل ضلال است و متروک شده». در عجايب المخلوقات هم اين داستان نوعي ديگر روايت شده و اينکه مردمان پيکره اي را مي سازند و همچون سلطان او را گرامي مي دارند و خدمت مي کنند؛ چنان که ملوک را و در نهايت او را آتش مي زنند.
جشن ميرنوروزي در دوران اسلامي دامنه يافت و تا مصر پيش رفت و در آن سرزمين برگزار شد. مردم مصر درعيد نوروز کسي را به عنوان ميرنوروزي برمي گزيدند. ميرنوروزي صورتش را با آرد يا گچ سفيد مي کرد و با لباس زرد يا قرمز سوار دراز گوش مي شد و با عده کثيري از مردم کوچه و بازار در شهر مي گشت و به شيوه محتسب، دفتري در دست، با تحکم از مردم درخواست پول مي کرد و هرکس نمي داد، آب آلوده بر او مي پاشيد. در اين نمايش مردم همديگر را با چرم و پوست مي زدند. فقرا در کوچه بودند و اغنيا درون خانه مي ماندند و مأموران شرطه ممانعتي نمي کردند. اگر آدم آبرومندي بيرون مي آمد، در کوچه بر او آب آلوده مي پاشيدند و لباسش را خراب و خود ائ را تحقير مي کردند. مگر اينکه جاه و آبرويش را مي خريد و باجي که مي خواستند، مي داد. عامه مردم در کوچه و خيابان بر يکديگر آب مي پاشيدند و گمراهان در خلوت آن کار ديگر مي کردند. شاگردان مکتبخانه ها بر معلمان هجوم مي بردند و حتي آنها را در چاه آويزان مي کردند تا پولي بدهند. اين رسم را خليفه در سال 363 ق منع کرد، ولي سال بعد مردم به همان نحو عمل کردند.
کوسه برنشين
که حتي در زمان حمله ي مغولان به خوارزم، در سال 616ق به نوشته جويني: «چون در آن سواد اعظم و مجمع بني آدم هيچ سرور نبود... به حکم نسبت قرابت خمار تگين را به اتفاق به رسم سلطنت مرسوم کردند و پادشاه نوروزي از او برخاستند.»
در دوره ي صفوي نوع ديگري از نمايشها چهره نمود. يکي در سال 101ق، در زمان تاجداري شاه عباس اول اتفاق افتاد که شاه قلابي و مضحکي را بر سر کار آوردند. در اين سال منجمان اعلام کردند که: «آثار کواکب و قرانات علوي و سفلي دلالت بر فناد عدام شخص عظيم القدر از منسوبان آفتاب که مخصوص سلاطين است مي کند»، از اين رو بر طبق تصميم و القاي جلال منجم يزدي، و قرار شد شاه عباس سه روز از پادشاهي کناره بگيرد و «شخصي از مجرمان را که قتل او واجب شده باشد، به پادشاهي منسوب سازند و در آن سه روز سپاهي و رعيت مطيع فرمان او باشند که با صديق امر پادشاهي از او به فعل آيد و بعد از ده روز آن مجرم را به شحنه ي نحس قران و جلاد حادثه ي دوران بسپارند که به قتلش بپردازد.» از اين رو قرعه ي فال به نام يوسفي ترکش دوز از درويشان نقطوي افتاد و «تاج شاهي بر سرش نهاده، اثواب فاخره در او پوشيد و در روز کوچ بر استر بردعي با زين و لگام مرصع سوار کرده، اعلام پادشاهي را بر سرش افراختند.» پس از سه روز يوسفي ترکش دوز را خلع کردند و از تخت بر تخته افتاد!» گفتني است که ميرزا فتح علي آخوندزاده داستان کوتاه «حکايت يوسف شاه» يا «ستارگان گول خورده» را با بهره گيري از اين مضمون نوشت و نيز جلال آل احمد در رمان نون و القلم از اين مضمون استفاده کرد.
ماجراي دوم در روزگار شاه صفي يا شاه سليمان رخ داد. به نوشته شاردن براي اين منظور گبري را که ادعاي فرزندي و نسبت با رستم، پهلوان باستاني ايران داشت، انتخاب و به جامه ي شاهي ملبس کردند و بر تخت سلطنت نشاندند. فرماني صادر شد تا فرا رسيدن ساعت خوش با وي مثل يک شاه رفتار کنند و از احترام وي قصور نورزند. چون ساعت معين فرا رسيد، شاه به دروغ تقليدي از گردن زدن درآورد و گبر ار تخت فرود آمد و پا به فرار گذاشت و شاه از نو بر تخت نشست و اسم خود را از صفي دوم به شاه سليمان تغيير داد. از قرار معلوم، نمايش کوسه برنشين يا ميرنوروزي پس از دوره صفوي هم در جامعه ايران رواج داشت و نمونه هايي از آن ثبت شده است.
منبع:یزدان پرست، حمید؛ (1387) نامه ایران؛ مجموعه مقاله ها، سروده ها، و مطالب ایران شناسی، جلد چهارم، به کوشش حمید یزدان پرست، تهران، اطلاعات، چاپ یکم.