سيري در نظريه هاي مهاجرت (2)

نخستين و معروف ترين الگوي توسعه که مهاجرت نيروي کار روستايي به شهر را جزو لاينفک جريان توسعه اقتصادي مورد توجه قرار داد، توسط آرتورلوئيس (Arthur Lewis 1961) تعديل و بسط داده شد. اين الگو در اواخر دهه 1950 و اوايل دهه 1960 به عنوان نظريه عمومي پذيرفته شده در مورد کشورهاي جهاني سوم که نيروي کار اضافي داشتند مطرح شد. براساس اين الگو جامعه از دو بخش اقتصادي تشکيل مي شود:
سه‌شنبه، 20 دی 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سيري در نظريه هاي مهاجرت (2)

سيري در نظريه هاي مهاجرت (2)
سيري در نظريه هاي مهاجرت (2)


 

نويسنده: حسين حاج حسيني




 

3. نظريه الگوي اقتصادي دو بخشي توسعه
 

نخستين و معروف ترين الگوي توسعه که مهاجرت نيروي کار روستايي به شهر را جزو لاينفک جريان توسعه اقتصادي مورد توجه قرار داد، توسط آرتورلوئيس (Arthur Lewis 1961) تعديل و بسط داده شد.
اين الگو در اواخر دهه 1950 و اوايل دهه 1960 به عنوان نظريه عمومي پذيرفته شده در مورد کشورهاي جهاني سوم که نيروي کار اضافي داشتند مطرح شد. براساس اين الگو جامعه از دو بخش اقتصادي تشکيل مي شود:
1. بخش سنتي معيشتي روستايي که با نيروي کار مازاد و داراي بهره وري پايين يا بدون بهره وري مشخص مي شود.
2. بخش صنعتي شهري که داراي بازده توليد بالا و اشتغال کامل است. بنابراين نيروي کار اضافي روستايي به تدريج از بخش سنتي به اين بخش منتقل مي شود. اين الگو، مهاجرت را در يک ساز و کار (مکانيسم) متعادل کننده مي داند و نظريه پردازان اين الگو معتقدند که به علت دستمزدهاي بالا و ميزان اشتغال بيشتر در بخش صنعتي نوين، مهاجرت از بخش سنتي معيشتي به بخش صنعتي نوين جريان پيدا مي کند. اين وضعيت، سطح توليد بخش صنعتي و سود سرمايه داري را افزايش داده، سپس سود به دست آمده (بعد از پرداخت دستمزدها) مجدداً توسط سرمايه داران به بخش صنايع نوين سرمايه گذاري مي شود. بدين ترتيب اين امر موجب افزايش تقاضاي کار از بخش سنتي گرديده، در نتيجه مهاجرين بيشتري از روستا به سوي بخش صنعتي نوين روانه مي شوند، اين روند تا زماني ادامه مي يابد که نيروي کار اضافي در روستا وجود داشته و نيز تقاضاي کار براي آن در شهر موجود باشد. طبق اين نظريه، مهاجرت امري مطلوب و نوعي مکانيسم متعادل کننده جوامع براي بقا و دوام نظام اجتماعي است.

4. مدل سرمايه گذاري انساني و هزينه و فايده
 

اين نظريه ابتدا توسط شاستاد(1961) ارائه شده و سپس داونز (Davanzo 1976) آن را گسترش داد. طبق اين نظريه تصميم گيري براي مهاجرت نوعي تصميم به سرمايه گذاري است که درآن شخص مهاجر هزينه و فايده مهاجرت را در نظر مي گيرد، بدين ترتيب مهاجرت موقعي انجام مي شود که فايده آن به هزينه اش افزون باشد. در اينجا شخص مهاجر قبل از مهاجرت، هزينه هاي اجتماعي احتمالي و فوايدي را که در اثر مهاجرت به دست مي آورد مقايسه نموده، سپس تصميم به مهاجرت مي گيرد. اين فايده و هزينه ها شامل عناصر مادي و غير مادي هستند. هزينه هاي مادي شامل: هزينه هاي سفر، دور ريختن اثاثيه منزل که ارزش جا به جايي ندارند، تحمل يک دوران بيکاري و بي مزدي و غيره است.
هزينه هاي غيرمادي شامل: دور ماندن از خانواده و اعضاي فاميل، تحمل رنج و سختي سفر و تحمل شرايط محيطي مقصد و پذيرش عادات جديد مي باشد. در مورد فوايد جنبه هاي مادي آن: احتمال کسب درآمد بالاتر و ارتقاي شغلي در آينده و غيره و فوايد غير مادي: برخورداري از هر گونه امکانات رفاهي و تفريحي و آسايش در مقصد که در محل زندگي قبلي او نبوده است، مي باشد.
در اين نظريه فرض براين است که انسان ها تمايل دارند که در آمد خالص واقعي دوران زندگي شغلي خود را به حداکثر برسانند و مي توانند درآمد احتمالي آينده در مقصد و درآمد کنوني خود در مبدا را محاسبه نمايند.
بر طبق اين نظريه مي توان انتظار داشت که افراد مسن نسبت به جوانان تمايل کمتري به مهاجرت دارند، زيرا اولا تفاوت درآمد بين مبدا و مقصد با توجه به عمر باقي مانده آن قدر زياد نيست و در ثاني هزينه هاي غيرمادي براي اين افراد بيش از جوانان است. جوانان به ويژه جوانان تحصيل کرده بيش از ديگران مهاجرت مي کنند، زيرا تفاوت درآمد بالقوه آنان بين مبدا و مقصد احتمالا زياد است.

5. نظريه اقتصادي مهاجرت تودارو
 

مايکل تودارو (1366) از صاحب نظران مسائل اقتصادي کشورهاي موسوم به جهان سوم، درباره مهاجرت روستا شهري براي اين کشورها مدل نظري ارائه داده است. مي توان گفت مدل وي حالت گسترش يافته نگرش سرمايه انساني «شاستاد» و از جهاتي از نظريه اقتصادي دو گانه توسعه «لوئيس» متاثر است.
مدل مهاجرت تودارو داراي چهار ويژگي اصلي زير است:
1. مهاجرت، جرياني انتخابي و انگيزه آن بر پايه ملاحظات عقلاني اقتصادي، سود و هزينه نسبي است و گرچه عمدتا اقتصادي است، اما ضمنا رواني هم هست.
2. تصميم به مهاجرت به تفاوت درآمد «مورد انتظار» بين شهر و روستا بستگي دارد نه تفاوت درآمد «واقعي» بين آنها.
3. احتمال به دست آوردن شغلي در شهر با ميزان بيکاري شهري رابطه عکس دارد.
4. در صورت وجود اختلاف بسيار در درآمد «مورد انتظار» بين شهر و روستا، وجود «ميزان مهاجرت» مازاد بر «فرصت هاي اشتغال» نه تنها ممکن بلکه منطقي و حتي محتمل است و لذا ميزان بالاي بيکاري شهري نتيجه اجتناب ناپذير عدم تعادل جدي فرصت هاي اقتصادي بين مناطق روستايي و شهري اکثر کشورهاي در حال توسعه است.

6. مدل شبکه اي
 

اين مدل به طور مشخص تقريبا اوايل دهه 1980 مطرح گرديد. سپس به وسيله ديگر صاحب نظران گسترش يافت در اين ديدگاه هزينه و فايده مهاجرت در قالب شبکه هاي مهاجرتي مورد تبيين قرار مي گيرد.
به اعتقاد نظريه پردازان اين ديدگاه، شبکه هاي مهاجرتي مشتمل است بر پيوندهاي بين افراد که مهاجران قبلي و غير مهاجران را در مناطق مبدا و مقصد از طريق پيوندهاي خويشاوندي، دوستي و يا خاستگاه اجتماعي مشترک به هم مرتبط مي سازد. درون شبکه هاي مزبور حرکات مهاجرتي رو به افزايش مي نهد: زيرا که هزينه ها خطرات ناشي از مهاجرت را کاهش داده و مناطق حاصل از آن را افزايش مي دهد. در واقع، ارتباطات و تماس هاي حاصل از اين گونه شبکه ها نوعي سرمايه اجتماعي (Social Capital) به شمار مي آيد که افراد به وسيله آن به موقعيت شغلي بهتري دست مي يابند. در اين نظريه بر دو عامل تاکيد مي شود و در واقع اين دو عامل هستند که اساس حرکت مهاجرت ها را پي ريزي مي کنند:
الف) کاهش هزينه ها، نخستين مهاجراني که ترک ديار مي کنند و مکان هاي جديد اختيار مي کنند، معمولاً پيوندهاي اجتماعي حمايت کننده که مهاجرت را براي آنان کم هزينه کند، وجود ندارند. اما پس از اينکه اين نخستين مهاجران، به مهاجرت اقدام کردند، هزينه هاي بالقوه مهاجرت براي دوستان و خويشاندان باقي مانده کاهش مي يابد. زيرا به دليل ماهيت ساختارهاي خويشاوندي و دوستي، هر مهاجر جديد مجموعه افرادي با پيوندهاي اجتماعي در منطقه مقصد به وجود مي آورد. بدين ترتيب شبکه اي از ارتباط بين مهاجران و غير مهاجران ايجاد مي شود و با تعهدات حمايتي ضمني که در درون اين شبکه ها براي افراد به وجود مي آيد مهاجرت به مرور زمان با کاهش هزينه ها (مادي و معنوي) همراه خواهد بود.
ب) کاهش خطرها، شبکه هاي مهاجرتي براي مهاجران تازه وارد مشاغلي به آساني در اختيارشان قرار مي دهد و بدين ترتيب مهاجرت اغلب به منبع قابل اعتماد و مطمئن جهت کسب درآمد تبديل مي شود. در اين فرآيند هر مهاجر به نوبه خود شبکه مهاجرت را گسترش داده و خطرهاي تمام افرادي که به او بستگي دارند و خواهان مهاجرت هستند را کاهش مي دهد. هرچند که اين نظريه بيشتر براي مهاجرت هاي بين المللي طرح ريزي شده است. ولي در واقع براي مهاجرت هاي داخلي نيز مي تواند گوياي برخي از حقايق مربوط به مهاجرت باشد.

7. مدل رفتاري
 

اين مدل پژوهش خود را بر رفتار فردي و جمعي مهاجران متمرکز مي کند. توماس و زنانيسکي از جمله پژوهشگراني بودند که چنين مدلي را پايه ريزي کرده و پژوهش هايي در اين زمينه انجام داده اند. يعني در پژوهش هاي خود بر نگرش مهاجران که متاثر از ارزش هاي اجتماعي و نيز نقش سازمان هاي اجتماعي در رفتارهاي مهاجرتي مورد تاکيد قرار گرفته است. اين مدل سپس به وسيله ايونشتات، اسپير، گلديشتاين و فري به طور تخصصي تر گسترش يافت. در گسترش مدل متغيرهايي نظير بررسي تمايل به مهاجرت (توسط مهاجران)، انتخاب مکان، و بالاخره تصميم به رفتن (مهاجرت) و يا ماندن سه مرحله اي است که رفتار مهاجران معطوف به آنها مي شود، به مراحل اصلي مهاجرت در نظر گرفته شده اند. در ادامه گسترش اين پريرر(pryeer)، بايرلي (bterlee)، تامي (tammy)، فاتو (fatoo) چارچوب هايي براي تحليل تصميم گيري به مهاجرت در قالب اين مدل ارائه مي دهند اين چارچوب شامل چهار مرحله زير است:
الف) گاهي قبل از تصميم به مهاجرت.
ب) تصميم ضمني مبني بر مهاجرت کلي، جزئي و يا ماندن.
ج) تصميم قطعي به مهاجرت و انتخاب مقصد آن.
اين مدل تاکنون براي تحقيقات ميداني به صورت تعاريف علمي درآمده و متغيرهايي نظير درآمد، خانواده، مقياس منطقه مبدا مهاجرت، سهولت ارتباط، گروه هاي قومي و سازگاري مورد تاکيد قرار گرفته اند. از ديد نظريه پردازان اين مدل، مدل هاي رفتاري بيشتر براي پژوهش در مورد مهاجرت هاي داخلي دارد.

8. مدل سيستمي
 

کاربرد اين گونه مدل ها به طور مشخص در آثار مابوگونج (mabogunje) آغاز گرديد. مابوگونج بر اين اعتقاد بوده است که به وسيله نظريه عام سيستمي، بهتر مي توان مهاجرت هاي روستا شهري را تعيين نمود. در اين مدل هم مهاجرين و هم نهادها که در کنش متقابل هستند در قالب يک چارچوب کلي نگريسته شده و بدين ترتيب، مجموعه اجزا در حال کنش متقابل با يکديگر با ويژگي ها و روابط در ساختاري منسجم لحاظ مي شوند.
متغيرهاي اصلي اين مدل عبارتند از:
1. خرده سيتسم اجتماعي شدن: اين متغير به عوامل تاثيرگذار بر جامع پذيري فرد مهاجر نظر دارد: ميزان توسعه يافتگي مکان مبدا مهاجر، بعد خانوار، ميزان تحصيلات والدين مهاجر، ميزان وابستگي مهاجر به محل تولد و نيز ميزان احساس غربت به آن.
2. خرده سيستم نهادي: اين متغيرها نهادهايي که شخص با آنها به نوعي در چالش است مورد توجه قرار مي دهد. سطح آگاهي و اطلاعات عمومي و نيز ميزان تحصيلات شخص مهاجر، سطح آگاهي و شناخت شخص مهاجر در مورد مناطق مبدا و مقصد، وضعيت سازمان ها و اتحاديه هاي صنفي موجود در مبدا و مقصد و نوع ارتباط با آنها، صلاحيت و شايستگي مهاجر براي اولين استخدام در منطقه مقصد و بالاخره وضعيت تاهل مهاجر.
3. خرده سيستم مصرفي: شامل به دست آوردن کالاي مصرفي با دوام (خودرو، تلويزيون و...) ساختن واحد مسکوني در مبدا و بالاخره استخدام همسر در مقصد.
4. متغييرهاي تنظيمي: اين متغيرها مواردي را در نظر مي گيرند نظير وضعيت منطقه سکونت در مقصد، انگيزه مراجعت به مبدا، مدت اقامت در مقصد و متغيرهاي جمعيتي مانند جنس و سن. اين مدل (سيستمي) سپس به وسيله ريچموند و ورما براي بررسي مهاجرت هاي بين المللي نيز مورد استفاده قرار گرفت.

9. مدل وابستگي
 

اين مدل در ديدگاه تضاد يکي از ديدگاه هاي جامعه شناختي تبيين مسائل اجتماعي نضج گرفت. در ديدگاه تضاد جامعه عرصه تضادها و مبارزات طبقاتي است و متغيرهايي مانند روابط حاکميت، تقسيم کار، توزيع نابرابر امکانات اقتصادي و تغييرات و دگرگوني هاي اساسي (انقلاب ها) مورد بحث قرار مي گيرند. در ديدگاه تضاد تبيين پديده ها و مسائل اجتماعي در مقياس کلان (نظام هاي سياسي اجتماعي) است.
تبيين مهاجرت در اين ديدگاه به نظرات يا مدل هاي وابستگي شهرت يافته اند. از ديد نظريه پردازان اين ديدگاه مهاجرت (به ويژه مهاجرت روستاييان به شهر) در بطن روابط سرمايه داري جهاني و توسعه وابسته کشورهاي عقب مانده، بايد مورد تحليل قرار گيرند. اين گروه از نظريه پردازان بر اين اعتقادند که علت هاي مهاجرت را نمي توان از اثرات آن جدا نمود، زيرا مهاجرت از يک سو، معلول توسعه نابرابر کشورهاي سرمايه داري و کشورهاي عقب مانده بوده و از سوي ديگر عامل گسترش و تعميق توسعه نابرابر است. بنابراين در تعيين فرايند مهاجرت، لازم است نخست به مسئله عدم توسعه توجه نمود، زيرا در اين راستا است که روابط نابرابر ساختي و مکاني بين بخش هاي مختلف جامعه مد نظر قرار مي گيرد.
يکي از ايده هاي مطرح شده در اين ديدگاه روابط مرکز پيرامون، در امر توسعه کشورهاي توسعه نيافته است که توسط «سميرا امين» ارائه شده است. کشورهاي سرمايه داري وضعيت مسلط (مرکز) و کشورهاي توسعه نيافته وضعيت تحت سلطه (پيرامون) را دارند. اين وضعيت در ساختار داخلي کشورها نيز تاثير گذاشته و سبب به وجود آوردن قطب هاي پيشرفته و توسعه نيافته سرمايه داري (معمولا در شهرها) و مناطق توسعه نيافته (معمولاً روستاها) گشته است و نوعي عدم تعادل منطقه اي را به وجود مي آورد. اين امر، باعث مهاجرت و جابه جايي نيروي کار از مناطق روستايي محروم به سوي مناطق شهري پيشرفته مي گردد.
«پل سينجر» يکي ديگر از نظريه پرازان اين ديدگاه، دو مجموعه عوامل مربوط به مبدا را که باعث مهاجرت مي شوند از هم متمايز مي کند، اين دو مجموعه عبارتند از:
الف) عوامل رکودي، اين عوامل زماني رخ مي دهد که جمعيت روستايي به دليل بهبود نسبي وضح بهداشت و درمان، رشدي بيش از توليدات کشاورزي داشته باشد و لذا نيروي کار اضافي به وجود مي آيد. اين نيروي کار به علت نبودن اشتغال در روستاها به سوي شهرها مهاجرت مي نمايند.
ب) عوامل تغيير دهنده، اما تغيير دهنده موقعي موثرند که روش هاي توليد سرمايه داري مدرن در مناطق روستايي نفود کرده باشد و باعث تغيير شيوه ها و تکنيک هاي توليد گردد. در اينجا هدف، افزايش بهروري کار از طريق صنايع سرمايه بر است و بنابراين تعداد شاغلين را کاهش داده، سبب مهاجرت نيروي کار اضافه موجود در روستاها مي گردد.
به طور خلاصه در نظريات وابستگي، مهاجرت امري اجباري است که بر اساس عدم توسعه يک محيط (روستا) نسبت به محيط ديگر (شهر) و وابستگي غير سرمايه داري به بخش سرمايه داري به وجود مي آيد و يک امر کاملاً استثماري و ادامه آن باعث گسترش هر چه بيشتر توسعه نيافتگي مي گردد.
از مدل فوق براي تبيين مهاجرت هاي شهر به شهر نيز مي توان استفاده کرد و مهاجرت از شهرهاي توسعه نيافته به شهرهاي توسعه يافته تر در يک کشور را در اين چارچوب تبيين کرد.

10. نظريه محروميت نسبي
 

صاحب نظراني نظير استارک و ونگ (استارک (stark 1984) فرار مغزها را در چارچوب تئوري محروميت نسبي مورد بررسي قرار داده اند. اين دو معتقدند نارضايتي تنها هنگامي که دستمزدها پايين است بروز مي کند.
مهاجرت يک رفتار تصادفي نيست، بلکه پاسخي براي رفع محروميت ها محسوب مي شود. اما صرف وجود برخي محروميت ها موجب مهاجرت نمي شود. بنابراين، شناخت ملاک محروميت بر تصميم به مهاجرت ضروري است. در صورت مساوي بودن شرايط ديگر محروميت از هدف هايي که ارزش کمتري دارند در تصميم به مهاجرت موثرند. مهاجرت پاسخ نهايي به محروميت هاي نسبي مي باشد. در واقع، وقتي فرد يا جمع نتواند به هدف هاي باارزش در داخل سازمان اجتماعي خود دست يابد و احساس کند که منابع لازم براي رفع محروميت هايش در خارج از سازمان اجتماعي او وجود دارد، در آن صورت مهاجرت مي کند. در اينجا فرد با دو سازمان اجتماعي روبه رو است: يکي سازماني که در آن پرورش يافته اما احساس مي کند که در آن از فرصت هاي لازم براي رسيدن به هدف هاي با ارزش خود محروم است، ديگري سازماني که شايد فقط به طور مبهم آن را مي شناسد، اما احساس مي کند که در آنجا به منابع لازم براي رفع محروميت هاي خود دسترسي مي يابد. در اين حالت مهاجرت در عين اينکه نتيجه برخي نارسايي ها که در کارکرد يک سازمان اجتماعي است، اما سلسله اي از تغييرات را در کل سازمان اجتماعي برمي انگيزد. مهاجرت پديده اي است که سازمان اجتماعي مبدا و مقصد را تحت تاثير قرار مي دهد.
منابع:
1- پيتر ژان، مهاجرت روستاييان، ترجمه محمد مومني، تهران: سازمان انتشارات انقلاب اسلامي، 1369.
2. حي پريور رابين، يگانه سازي نظريات مهاجرت داخلي، ترجمه عبدالعلي لهسايي زاده، شيراز: انتشارات نويد، 1368.
3. عبدالعلي لهسابي زاده، نظريات مهاجرت، شيراز: انتشارات نويد، 1368.
4. Robert Cohen, Theories of migvation, Edaward ELGAR publishing
5. S. etal Douglas, Theories of international migration: a teview and apprajsal in Robert cohentheories of migration, 1993. p. 14.
6. Lee Everett s., a theory of migration in Robert cohen theories of migration, 1966. p.14.
7. oded Start, Discontinuty and theory of international migration in robert Cohen. 1984. p. 206.
8. William peterson, A General typology of migration in Robert Coben, 1985. p.3.
منبع: فصلنامه راهبرد، شماره 41، پاييز 1385، صص249 - 245.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط