حيواني ناطق در جست وجوي بهشت زميني
نويسنده:محمد رکن آبادي
نگاهي به جايگاه انسان در دنياي جديد از منظر شهيد آويني
درآمد
اگر زماني دست بردن در كار خلقت امري بعيد جلوه مي كرد، امروز ما در جهاني زندگي مي كنيم كه اخبار كلونينگ شبيه سازي انسان و «آفريدن» انسان هاي دست ساخت بشر بحث رايج بسياري از مجامع علمي است. مهندسي ژنتيك امكان انتخاب نوع و شكل و شمايل كودك آينده را براي انسان محقق ساخته است و دور نيست كه آفرينش انسان ها به امري سفارشي شبيه آنچه در كار وبار تجارت با آن مأنوسيم تبديل شود. اين سير تصادفا به اينجا نرسيده است و بنابراين موضع گيري اخلاقي در برابر آن هم بيشتر نشان يك انفعال است تا دلسوزي، هر چند، مردمان عادي كه گناهي ندارند. سير جدايي بشر از غايات حقيقي خويش و روي آوردن به غايات (بشر- خداي) جديد آن چنان بطيء و آهسته بوده است كه جز نخبگان متوجه اين دور افتادگي نشده اند و از اين ميان نيز، جز جماعتي معدود، بقيه به نفع خداي جديد كنار رفته اند و باانتخاب، به اين شرايط تن داده اند تا تمدني حاصل شود كه در آن، طبيعت و آنچه در آن است، بي ملاحظه در اختيار بشري قرار گيرد كه سوداي آفرينش بهشت در زمين و جاودانه شدن در آن را دارد.
در اين گردونه كه در آن بشر به خدايي برنشسته، سالهاست كه مقوله هايي از قبيل اخلاق قرباني شده و از ميان رفته اند و اكنون نيز در مواجهه با طبيعي ترين ثمرات پديد آمدن چنين دنيايي، به مرده اخلاق است كه لگد زده مي شود تا بلكه گرهي از كار فروبسته انسان بگشايد و نمي گشايد.
آغاز و پايان يك تمدن كه اكنون برگرد عالم و آدم چنبره زده است با انسان است، انساني آن چنان كه گفته شد. او به جاي اينكه تلاش كند تا به آسمان برسد و مقام خليفه اللهي را از آن خود كند، راه آسان تر را برگزيده است، آسماني انتزاع كرده و خود را به خدايي آن متصف داشته است و از آن بدتر اين كه پس از مدتي امر بر خود او نيز مشتبه شده است. او چنان در غفلت فرو رفته كه حتي از غفلت خويش نيز غافل شده است و دايره ادراكش نيز متناسب با عالمش تنگ و بسته شده است و به جايي رسيده است كه زياد شدن دامنه دانسته هايش هيچ كمكي به حل مشكلات حقيقي او نمي كند. او نمي داند لازمه رهايي از اين غفلت، تغيير نگاه او به دنياست و نه بالا رفتن ميزان اطلاعاتش شايد در هيچ دوره اي از دوران حيات بشر بر روي زمين، اطلاعات بشر از طبيعت و پيرامون آن تا اين حد زياد نبوده است،اما در عين حال در هيچ زماني معرفت او نسبت به مسائلي كه به مقتضاي زندگي در زمين باآنها روبه روست نيز تا اين حد اندك نبوده است.
ادراك بشر جديد يا غايات مورد نظر او تناسبي عجيب دارد و علي رغم آنكه از بحث دور مي افتيم، اما ملاك و ميزان و مناط تشخيص بشر امروز براي پيش رفته بودن نيز همين است، دست يابي به تكنولوژي هر چه پيچيده تر براي تمتع از حيات به هر قيمت ممكن در چنين دنيايي اگر مسيح نيز بار ديگر ظهور كند و تمام هم خود را مصروف اين مهم كه گفتيم نكند، مي خواهد باشد يا نباشد. قبله بشر مدت هاست كه عوض شده است و در اين قبله جديد «رب النوع تتمع است كه پرستيده مي شود»، اما به محض آنكه پاي غايات ديگري در ميان باشد.
لامحاله همه اين پيشرفت ها بي اعتبار و بي معني مي شود، همچنان كه با رنسانس، حقيقت در محاق رفت و از گردونه توجه خارج شد و قطعيت علوم طبيعي جاي آن را گرفت. به ابتداي سخن بازگريدم: و از سوي ديگر، وضع انسان امروز بي شباهت به وضع «ترومن» در فيلم «نمايش ترومن» نيست. ترومن از ابتداي تولد تحت نظر يك كارگردان و درمقابل دروبين هايي قرار گرفته است كه يكايك اعمال و اقوال و حالات او را زير نظر دارند و نوعي با جعل حوادث و اتفاقاتي كه او آنها را كاملاً طبيعي مي انگارد، سير زندگي او را مشخص مي سازند. او در اتمسفري مي زيد كه به هيچ وجه امكان احاطه يافتن بر آن و شناخت جهان پيرامون خويش را ندارد، يا بهتر بگوييم اين امكان از او سلب شده است.
آنچه كارگردان و عوامل فيلم مي خواهند، در حكم «وحي منزل» است و ترديد در آن ديوانگي است و از اين رو تحقير خرد كننده و آزادهنده اي كه بر جان ترومن مستولي است، هرگز او را آزار نمي دهد، چون از واقعه خبر ندارد. و با اين همه ، اگر كسي از حقيقت ماجرا باخبر باشد و بخواهد قواعد مورد نظر كارگردان را در هم بريزد و حجابي را كه ميان ترومن و جهان واقعي حائل است با آگاه كردن او بدرد، از اين عالم اخراج مي شود.
چرا چنين است؟ امروزه زندگي بشر مقارن با عادات پيچيده اي است كه موافق طبع اوليه اوست و به همين جهت دوست ندارد اين وضع را در هم بشكند واز وضعي كه در آن است بگريزد. اجازه خروج از اتمسفري كه انسان امروز را در برگرفته است به او داده نمي شود و اين كار با نهايت دقت و هوشياري انجام مي شود، او چنان ترتبيت مي شود تا بيانگارد كه دنيايي جز آنچه او در آن مي زيد وجود ندارد و از اين بدتر، هيچ دنياي ديگري جز آنچه كه او اكنون در آن به سر مي برد، ارزش زندگي كردن را ندارد.
شنيدن اين حرف ها براي ما كه در اين سوي عالم و در جايي زندگي مي كنيم كه آن طرفي ها آن را جهان سوم ناميده اند و جزو كشورهاي عقب مانده به حساب مي آيد، آن قدر انتزاعي مي نمايد كه ترجيح مي دهيم به جاي آن به درون همان عالمي بخزيم كه همه آن را قبول دارند. عاداتي كه تمدن جديد براي ما به ارمغان آورده است، گاه آنچنان پيچيده اند كه خروج از غفلت فراگير ناشي از آنها بسيار سخت است. با هر انقلابي كه در زندگي بشر روي مي دهد، بسياري از اين عادات درهم مي ريزد و پوسته اي از غفلت را كنار مي زند. اما خيلي زود ارزش هاي تعريف شده جديد، خود نيز رفته رفته عادات جديدي مي شوند كه بايد آنها را به كناري نهاد و آنگاه انقلابي ديگر لازم است تا اين حجاب هاي جديد است كه با طبع اوليه بشر سازگاري ندارد. طبع بشر طالب استقرار و بسامان شدن امور خويش در يك نظام نهادينه شده است تا متضمن استقرار و ثبات در عين حفظ آرمان هايي باشد كه غايت انقلاب بوده است.
در پناه اين امنيت خاطر است كه مي خواهد به كار دنياي خويش بپردازد. پس هر چه كه اين امنيت را تهديد كند بد است و بايد دور انداخته شود. شهيد آويني انقلاب اسلامي ايران را آغاز يك وضع جديد در دوران حاضر مي داند و بر اين گفته خود تأكيد مي ورزد. چرا؟ او انقلاب اسلامي را طليعه ايجاد تغييري ماهوي در تفكر و نحوه نگرش به عالم و به دنبال آن، تغيير نسبت با جهان پيرامون خويش يافته است:
«حتي اگر هيچ برهان ديگري در دست نداشتم، ظهور انقلاب اسلامي و بهتر بگوييم، بعثت تاريخي انسان در وجود مردي چون حضرت امام خميني (س) براي من كافي بود تا باور كنم عصر تمدن غرب سپري شده است و تا آن وضع موعود كه انسان در انتظار اوست فاصله اي چندان باقي نمانده است. حقيقت دين را بايد نه در عوالم انتزاعي، كه در وجود انسان هايي جست كه به مقام خليفه اللهي مبعوث شده اند. فصل الخطاب با انسان كامل است و لا غير.»
بنابراين براي او همين نشانه كافي است. از نگاه او و در اين مرتبه از تفكر، كه وراي سياست و اقتصاد و مناسبات عادي قرار دارد، چندان مهم نيست كه اين الگو موفق مي شود پايه هاي حاكميت ظاهري خويش را در اينجا گسترش دهد يا خير اصل اين اتفاق مهم است:
«عالم درگير حادثه عظيم تحولي است كه همه چيز را دگرگون خواهد كرد و اين تحول، خلاف اين دو قرن گذشته نه از درون تكنولوژي، كه از عمق روح مجرد انسان برخاسته است. استمرار اين تحول هرگز موكول به آن نيست كه تجربه تشكيل نظام حكومتي اسلام در ايران به توفيق كامل بينجامد، اين امري است كه به مرزها محدود نمي ماند و اگر رنسانس توجه بشر از آسمان به زمين بازگرداند، اين تحول بار ديگر بشر را متوجه آسمان خواهد كرد. اين راهي است كه انسان فردا خواهد پيمود و چه بخواهد و چه نخواهد، لائيسم و اومانيسم در تمامي صورت هاي آن محكوم به شكست هستند.» او امام را كسي يافته كه آمده است تا نسبت بشر را با جهان تغيير دهد و يك بار ديگر كرامت از دست رفته او را به او بازگرداند. آويني مي داند چنين انسان هايي كه به يك باره ظهور مي كنند و بيرون از دايره فهم زمانه مي انديشند زياد نيستند. وجود آنها تمدن جديد و وابستگان آن را تا سر حد جنون مي آزارد و اين آزاري نيست كه بر سر تصاحب آب و تصاحب آب و خاك و لقمه اي نان حادث شده باشد. ريشه اختلاف در جايي ديگر است.
شايد به اين ترتيب معلوم شده باشد كه چرا او ظاهراً شبيه كساني كه كوچك ترين اطلاعي از وضعي كه در آن قرار گرفته اند ندارند، باز هم بي محابا و بدون ملاحظه، آرمان هاي روزهاي اول انقلاب را تكرار مي كند و سخن از فروريختن بنيان هاي تمدن غرب مي گويد و رسيدن به توسعه اقتصادي و دموكراسي و رفاع اجتماعي و تكنولوژي را درست در ابتداي خيز برداشتن همه جانبه عناصر نظام براي رسيدن به آنها و در حالي كه به اين مجموعه به مثابه ثابتات و اصول اصلي انقلاب نگريسته مي شود تناقض هاي نهفته در باطن تمدن تكنولوژيك غرب مي داند.
او متوجه اصلي شده است كه با وجود آن همه اصول ظاهرا خدشه ناپذير دنيايي كه در آنيم رنگ مي بازد و سياست و اقتصاد و ديگر عرصه ها و كاروبار آنها مادامي كه به اين معنا توجه نكند به يك بازي بزرگ تنازع بقا تبديل مي شود.
از ديدگاه منشاء گرفته از دين وجود امام را تجسمي از انسان كاملي خواهيم يافت كه مصداق خليفه الله است دست او دست خدا و اراده او، اراده خداست و از آن پس، اين جهان است كه منتظر اراده او مي ماند تا چه مراد مي كند. كسي كه اين نسبت را درنيابد و با وجودي اين چنين، نسبتي را كه با ديگران دارد، برقرار كند امام را آن چنان كه غربي ها مي گويند.
بنيادگرايي راديكال، تندرو خواهد يافت كه بدون ملاحظه زمانه اي كه در آن زندگي مي كند، در مقابل همه عالم ايستاده است و گردن كشي مي كند، و اين تلقي همان است كه لااقل مردم ايران در خلال سال هاي جنگ با آن نا آشنا نبودند. شهيد آويني ذات غربي را كه امروزه بر سراسر سياره خاكي گسترش يافته و همه را به نفس كشيدن در هواي خود ناگريز ساخته است، موجودي مي داندكه براي زنده ماندن خويش، فرهنگ خود را كه در صورت ابزار اتوماتيك و تكنولوژيك جلوه گر شده است، صادر كرده است و در خانه اي ظاهراً امن كه در سايه تغيير نسبت آدميان و به تبع نفوذ اين ابزار حاكم شده، باطن خود را از انظار پنهان داشته است.
باطن اين تمدن هم چيزي نيست جز حرص سيري ناپذيري بر غلبه مسرفانه بر طبيعت به هر قيمت ممكن. از جمله اين قيمت ها نيز حذف و عدم شأن و منزلت و كرامت انسان است. انسان در اين تمدن، حيوان ناطقي است كه در جست و جوي بهشت زميني وتحقق آن در همين دنيا است، بدون اين كه بداند چنين چيزي مسير نيست و نهايتاً اين سير به آنجا خواهد رسيد كه خود انسان را نيز به نفع تكنولوژي مصادره كند. اتفاقي كه اكنون روي داده است.
شهيد آويني به ما مي گويد كه بشر غربي،اكنون در آخرين منازل سيري كه در پيش گرفته است، به حقيقت اين تعريف از انسان كه حيواني ناطق است واقف شده است و مفري مي جويد تا خود را محفوظ دارد و آن را نمي يابد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 31