تأملاتي نظري و تاريخي در علل و انگيزه هاي پيدايش جريان آقاي منتظري (19)

اكنون بايد ديد چه شده است كه نامبرده در كتاب خاطرات كه چند صفحه پيش آمد با صد و هشتاد درجه چرخش، ديدگاه هاي ديگري درباره منافقان به نمايش گذاشته و مدعي شده است كه «سازمان مجاهدين در ابتدا بر اساس اسلام و مذهب تشيع تشكيل يافت»! و نيز در ميان كتاب هايي كه بنيانگذاران سازمان نوشته او انتشار داده اند، از كنار كتاب هاي تكامل و امام حسين رام و آرام گذشته و اظهار نظري نكرده است. از ديگر كتاب هاي
پنجشنبه، 6 بهمن 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تأملاتي نظري و تاريخي در علل و انگيزه هاي پيدايش جريان آقاي منتظري (19)

 تأملاتي نظري و تاريخي در علل و انگيزه هاي پيدايش جريان آقاي منتظري (19)
تأملاتي نظري و تاريخي در علل و انگيزه هاي پيدايش جريان آقاي منتظري (19)


 

نويسنده: دكتر سيد حميد روحاني (1)




 

ضد و نقيض گويي ها
 

گواهي زنده بر رخنه منافقان در بيت آقاي منتظري
 

اكنون بايد ديد چه شده است كه نامبرده در كتاب خاطرات كه چند صفحه پيش آمد با صد و هشتاد درجه چرخش، ديدگاه هاي ديگري درباره منافقان به نمايش گذاشته و مدعي شده است كه «سازمان مجاهدين در ابتدا بر اساس اسلام و مذهب تشيع تشكيل يافت»! و نيز در ميان كتاب هايي كه بنيانگذاران سازمان نوشته او انتشار داده اند، از كنار كتاب هاي تكامل و امام حسين رام و آرام گذشته و اظهار نظري نكرده است. از ديگر كتاب هاي سازمان نيز نامي به ميان نياورده وتنها«جزوه شناخت» را مطرح و اذعان نموده كه«افكار كمونيستي در آن زياد بود»و با وجود اين اظهار كرده است كه «از جزوه شناخت آنها خوشم نيامد»!! از اين تعبير مي توان دريافت كه نظر مخالف او با«جزوه شناخت»بر مبناي عقيده نيست، بلكه بر پايه
اختلاف سليقه مي باشد، مانند اينكه من از رنگ لباسي كه شما بر تن مي كنيد«خوشم» نمي آيد و شما آن غذايي را كه من ميل دارم خوش نداريد.
آيا نامبرده محتواي كتاب ها و نوشته هاي سازمان را از ياد برده و اينكه«مرام و مكتب آنها پلي است كه جوان ها ازاين مسير به طرف ماركسيست بروند»و«راه انها راهي است كه جوان ها را به كمونيسم مي كشاند» و «مكتب آنها، مكتب باطلي است»و... و... را كه چكيده آن نظريات در در 18 بند در بالا امد، به علت كهولت و پيري فراموش كرده است؟!يا اينكه در استنباطات خود به فتاواي جديدي دست يافته و به اين نتيجه رسيده است كه ميان مباني اسلامي و مكاتب ماركسيستي، سوسياليستي و ماترياليستي، همخواني هايي وجود دارد؟!و انكار روح مجرد و در واقع معاد با اصول اسلامي مغايرتي ندارد؟!و«اقتصاد اسلام، همان اقتصاد كاپيتال ماركس است»؟!!يا آنچه در خاطرات منسوب به نامبرده آمده است، در واقع نظر و سخن او نيست بلكه منافقان نفوذي در بيت، آن را از زبان او ساخته و سرهم بندي كرده اند؟!
با نگاهي ريزبينانه به محتواي آنچه در كتاب خاطرات از زبان آقاي منتظري درباره سازمان منافقان آمده است اين واقعيت به درستي روشن مي شود كه اين مطالب عين بافته ها و نظريه پردازي هاي سازمان در نشريه ها و كتاب هاي آنان است كه از زبان نامبرده و زير عنوان خاطرات نامبرده تكرار شده است. براي روشن شدن اين واقعيت بايسته است نكاتي يادآوري شود:
1. كساني كه از ماهيت و زيربناي فكري سازمان آگاهي دارندـ جز اعضا و سمپات هاي سازمان هيچ گاه چنين ادعاي ناروايي را به قلم و زبان نمي آورند كه «... سازمان مجاهدين در
ابتدا بر اساس و مذهب تشيع تشكيل يافت» و آنگاه كه «كار به دست افراد فرصت طلب و ناوارد افتاد به انحراف كشيده شد... »!!
اين عوامل و علاقه مندان به سازمان و اعضاي اوليه آن هستند كه به رغم اسناد و كتاب هاي موجود مانند شناخت، تكامل، راه انبيا، راه بشر، اقتصاد به زبان ساده و... كه تمامي آن از سران اوليه سازمان به يادگار مانده است، تلاش مي كنند بنيانگذاران سازمان را مسلمانان باورمند، وارد و بي كاستي و نادرستي بنمايانند و انحراف در سازمان را به گردن دست دومي ها كه«افراد ناوارد»بودند بيندازند. كساني كه چند صباحي با اعضاي اوليه و بنيانگذاران سازمان گفتگويي داشتند و يا آثار و نوشته هاي انان را مطالعه و بررسي كردند، اين واقعيت را به درستي دريافتند كه «آب از سرچشمه گل آلود است. »
آقاي هاشمي رفسنجاني در خاطرات خود آورده است:
... من با بنيانگذاران مجاهدين خلق، مثل حنيف نژاد و... ازنزديك آشنا نبودم، دورادور شناختي اجمالي داشتم. بعدها بابعضي از اعضاي اينها گفتگويي ميان من و آنها پيش آمد. برداشت من در مجموع اين است كه آنها مسلمان بودند، ماركسيسم را هم قبول داشتند. التقاطي بودند و چون اطلاعات عميقي از اسلام نداشتند، تضادي بين اسلام و ماركسيسم نمي ديدند... خدا را روح حاكم برنظام جهان مي دانستند، در مورد آخرت، ثواب و عقاب، بهشت و دوزخ و. . هم حاضر نبودند بحث كنند... با طرح بحث هاي مربوط به ماوراء طبيعت مخالف بودند. درتاريخ هم تحليل آنها درست يك تحليل ماركسيستي بود وبا ماترياليسم تاريخي تقريبا هيچ تفاوتي نداشت. در تبيين تكامل هم روي همان اصولي تكيه مي كردند كه در ماترياليسم ديالكتيك روي آن تكيه مي شود. با تلاشي در جهت چسبانيدن خدا به آن اصول چهارگانه معروف، احساس مي شد كه در همه موارد ماركسيسم اصل است و بايد به يك نحوي اسلام را با آن منطبق كرد... (2)
در خاطرات آقاي گرامي آمده است:
... سازمان مجاهدين بحث هاي اساسي مثل توحيد و اعتقاد به نبوت را هيچ وقت مطرح نمي كرد. آنها درباره مسائل روبنايي و مسائل اقتصادي كاركرده بودند، آنها ارزش اضافي در اقتصاد را قبول نداشتند. مثلا تجارت و مضاربه و امثال آن را نمي پذيرفتند. آنها درباره تفسير قرآن و مسائل اجتماعي و انتقادي بحث مي كردند. شناخت آنها هم بر اساس شناخت ديالكتيكي بود... (3)
فقيه فقيد آيت الله رباني شيرازي نيز نظر خود را درباره سازمان چنين بيان كرده است:
... آقايان مجاهدين در كتاب شناخت، پيرو ايدئولوژي فدائيان[خلق]هستند يعني همان شناختي را كه آنها دارند، شناخت ديالكتيك، اينها هم گرفته اند و به نام شناخت اسلامي معرفي كرده اند... و بعد در كنارش آيات و رواياتي هم گذاشته اند... آياتي از قرآن و رواياتي از نهج البلاغه را مي آوردند و به سمپات هاي خودشان چنين آگاهي مي دادند كه قرآن و نهج البلاغه هم طرفدار ديالكتيك است و به خاطر همين التقاطي كه گرفتارش شدند، عده اي از افرادشان به سوي كمونيسم رفتند، براي اينكه بعد از آنكه ديدند نظريات آنها اين است كه ديالكتيك علم است و آيات و رواياتي كه مي آورند نمي تواند دليل خوبي براي آن باشد، پس مي گفتند كه قرآن علم را قبول ندارد و ديالكتيك علم مبارزه است ودر قرآن نمي توان برايش تبييني پيدا كرد و روي همين اصل بود كه در حدود 40 يا 50 نفرشان در زندان از اسلام بريدند و ماركسيست شدند. يكي از عللش اين بود كه شناختي كه به اينها داده بودند، شناخت ديالكتيكي بود... مادر زندان كه بوديم به خوبي لمس مي كرديم كه آنها ماركسيسم را لباس اسلام پوشانيده و به خورد جوانان مي دادند. لذا در زندان وقتي مي ديديم كه فدائيان [خلق]يا گروه هاي ديگر مي گويند اسلام مرده بود ومجاهدين آمدند روح ماركسيسم را در آن دميدند و اسلام زنده شد، اينها سكوت كرده نمي گفتند كه اين مطلب دروغي است واسلام خودش يك مكتب است. اينها اسلام رابه اين معنايي كه ما قبول داريم نمي پذيرفتند وآن را به همان عنوان كه ماركسيست مي گويد كه مذهب روبناست قبول كرده بودند كه زيربناي
آن ماركسيسم است و تازه اسلامي هم كه اينها مي گفتند در موقع تبيين، به كار بعضي از دوره هاي تاريخي مي خورد، نه به كار تمام دوره هاي اسلامي... (4)
مهندس لطف الله ميثمي در خاطرات خود آورده است:
... درباره اصول ديالكتيك ازحنيف نژاد پرسيدم:فرق ما با ماركسيست ها چيست؟آنها اصول ديالكتيك را قبول دارند، ما هم قبول داريم ؟ گفت : بابا اصل حركت اصلا از ما مذهبي ها بوده است. «هراكليت»هم در يونان اين اصل حركت را مطرح كرد و اصلا كاري به «ماركس»ندارد. اين ديالكتيك مال ماست. حركت جوهري را ملاصدرا مطرح كرده است. ماركس چه حقي دارد كه اين را تصاحب كند. با ناراحتي ادامه داد:اينها همه اش مال مذهبي هاست. «هگل»خودش آدمي خداپرست و مذهبي بود و ديالكتيك را قبول داشت و قبل از ماركس، ‌ديالكتيك مطرح بوده است... (5)
بايد دانست كساني كه «سازمان مجاهدين خلق» و بنيانگذاران آن را از پيروان اسلام و مكتب تشيع مي خوانند، يا اسلام را به كلي نشناخته و ازالفباي مسائل اسلامي بي خبرند، يا از ماهيت سازمان و كارگردانان آن شناخت درستي ندارند و يا از وابستگان به باند نفاق هستند وروي خصلت دورويي، نيرنگ بازي و پشت هم اندازي و مناسبات جناحي و گروهي در تلاش اند بنيانگذاران سازمان را مسلماني اصيل و باورمند بنمايانند و بدين گونه سران و بنيانگذاران سازمان را آراسته وارسته جلوه دهند.
2. آنها هيچ گاه نمي گويند كه انحراف در سازمان به علت كژانديشي ها و بيراهه پويي بنيانگذار سازمان بود، بلكه عامل اصلي شكست و انحراف سازمان را «بي توجهي» و عدم همراهي علما و روحانيان با سازمان وانمود مي كنند و روي آن مانور مي دهند. آنها در تحليل ها و بررسي هاي خود ادعا مي كنند كه عالمان ديني و انديشمندان روحاني به ما«توجهي»نكردند، با ما در بررسي مسائل اسالامي همراه نبودند، در مقابل رژيم سفاك شاه ما را تنها گذاشتند. از اين رو، سازمان ما با شكست مواجه شد و از نظر ايدئولوژي نيز دچار دست اندازهايي شد و كار به دست «اپورتونيست ها»!و فرصت طلبان افتادو آسيب سنگيني بر سازمان وارد آمد. آورده اند كه در زندگي يكي از سركرده هاي سازمان منافقان همين موضوع دروغ را با آقاي طالقاني در ميان گذاشته و اظهار داشته بود : اگر روحانيان ما را ياري مي دادند و تنها نمي گذاشتند، ما اكنون اين وضع را نداشتيم!! آقاي طالقاني به او پاسخ داده بودند كه اگر علما و روحانيان با شما همراه نبودند، پس من چرا اكنون اينجا هستم؟و او پاسخ داده بود:مگر ما چند تن طالقاني داريم؟!
اكنون مي بينيم اين دروغ را از زبان اقاي منتظري چنين تكرار كرده اند:
. . سازمان مجاهدين خلق در ابتدا بر اساس اسلام و مذهب تشيع تشكيل يافت ولي نه آنان به سراغ اهل علم و متخصصين مسائل اسلامي رفتند ونه اهل علم به آنان توجه كردندو قهرا كار به دست افراد فرصت طلب و ناوارد افتاد و به انحراف كشيده شد...
در اين فراز از خاطرات چند نكته باريك تر از مو نهفته است :
الف. چنان كه آورده شد چنين وانمود كرده اند كه سازمان در ابتدا بر اساس اسلام و مذهب تشيع پايه گذاري شد، نه«زيربناي كمونيستي» داشت!و نه«پلي بود كه جوان ها از اين مسير به طرف ماركسيست بروند»!
ب. بنيانگذاران سازمان نيز مردمي مسلمان، باورمند و خداشناس بودند، نه«راه آنها راهي بود كه جوان ها را به كمونيسم بكشاند»و نه «همان اخلاق ماركسيست ها را دارند كه هدف وسيله را توجيه مي كند»و نه «راه آنها، راه خطرناكي است»!!
ج. «اهل علم به آنها توجه نكردند»و اين تشنگان دريافت حقيقت را تنها و بي پناه گذاشتند و بدين گونه«قهرا»كار به دست افراد فرصت طلب و«ناوارد»افتاد و... !
اين سه فرازي كه در كتاب خاطرات از زبان آقاي منتظري آمده است، عين ادعايي است كه دنباله روها، سمپات ها و سرسپردگان به سازمان نفاق آن را به وفور گفته و نوشته و روي آن مانور داده و مي دهند.
آقاي منتظري نيز كه پيوسته آلت دست اين و آن بوده، مي آورد يا از زبان او مي آورند كه بله«اهل علم به آنها توجه نكردند»!!بدون اينكه توضيح دهد كه چگونه اهل علم به آنها توجه نكردند در صورتي كه از شخص امام تا طلبه اي كه به مقدمات علوم اسلامي سرگرم بود، باشيوه هاي گوناگون كاستي ها و نادرستي هاي آنان را به آنان گوشزد كردند. امام به رغم مسئوليت هاي سنگين رهبري و رسالت مرجعيت برخي از كتاب هاي سازمان كه در اختيارش قرار گرفت مانند شناخت، امام حسين و... را با دقت مطالعه كردند و در حواشي آن با قلم خود، انحرافات و نادرستي ها را به آنان تذكر دادند. بزرگان ديني و شخصيت هاي روحاني مانند استاد مطهري و ديگر اسلام شناسان راستين جلسات متعدد و مستمري با سران سازمان داشتند و روي كج روي هاي آنان انگشت گذاشتند.
نگارنده به ياد دارد كه در ديدار با تراب حق شناس در نجف اشرف برخي از نادرستي هايي را كه در نوشته هايشان به ويژه در كتاب اقتصاد به زبان ساده به نظر مي رسيد به او تذكر داد. در پاسخ با چهره اي فريبنده اظهار داشت :
اين تذكرات براي سازمان حياتي است. اين مطالب را به شكل دقيق بنويسيد و در اختيار ما بگذاريد تا آن را به مسئولين سازمان بدهيم كه از ان استفاده كنند!!
نگارنده نيز سخنان او را باور كرد و ديرزماني وقت صرف كرد و كتاب اقتصاد به زبان ساده را با دقت مطالعه كرد و كاستي و نادرستي هاي آن را به صورت مبسوط و مفصل به نگارش كشيد و در مواردي كه مطلب پيچيده مي نمود از عالم شهيد حاج سيد مصطفي خميني مدد گرفت و از نظريات آن شهيد در تنظيم نقد وخرده گيري بر كتاب اقتصاد به زبان ساده استفاده كرد و جزوه اي در حدود سي صفحه كه حاوي اشكالات، خرده گيري ها ونادرستي هاي كتاب ياد شده بود، دراختيار آقاي حق شناس قرار داد. بي ترديد بسياري از عالمان ديني و انديشمندان روحاني در داخل وخارج از كشور، انحرافات و اشكالات ريز و درشت نوشته هاي سازمان را مورد بررسي قرار دادند و به صورت مكتوب يا شفاهي و يا در نشست هاي پنهاني و با اعضا و سردمداران سازمان مطرح كردند.
بنابراين بايد ديد كه مردان دانش و فضيلت و به تعبير آقاي منتظري«اهل علم»چه «بي توجهي»به سازمان كردند واصولا منظور او از «توجه»و«بي توجهي»چه مي باشد؟آيا منظور از «بي توجهي»اين است كه رهبريت سازمان را نپذيرفتند و اعلام نكردند كه «سازمان براساس اسلام و مكتب تشيع تشكيل يافته است»!! يا نظرشان اين است كه كاستي ها و نادرستي ها و بيراهه پويي هاي سازمان را به آنان گوشزد نكردند؟!اگر شق دوم مورد نظر است، خود آقاي منتظري دست كم در زندان شاهد و گواه بودند كه علما و روحانيون در زندان براي بازداشتن سران و اعضاي سازمان از بيراهه پويي چه تلاش هايي مي كردند و چه خون جگرهايي مي خوردند، ليكن آن كوردلان منافق نه تنها از بحث و مناظره با متفكران روحاني مي گريختند، بلكه آن بزرگواران را بايكوت مي كردند و پيروان خود را از نشست و برخاست با دانشمندان روحاني باز مي داشتند و حتي آن دسته از اعضاي سازمان را كه رسما ماركسيست بودندـ طبق خصلت نفاق و رياكاري به خواندن نماز و انجام فرايض ديني وامي داشتند. از زبان آقاي منتظري آمده است:
... بعضي ديگر پشت سر عليرضا زمرديان نمازمي خواندند. زمرديان بعدامرتد و ماركسيست شد. او از كساني بود كه سه سال بود ماركسيست شده بود و از رده هاي بالاي سازمان به او دستور داده بودند كه به صورت تاكتيكي نماز بخواند... (6)
آقاي شجوني درخاطرات خويش آورده است:
... گاهي منافقين [در زندان] باهم نهج البلاغه را معني مي كردند و تفسير قرآن هم داشتند. ماهم به عنوان اينكه طلبه هستيم و بيكار، مي رفتيم مي نشستيم تا به قول خودمان استفاده كنيم. اما آنها سكوت مي كردند و با هم هيچ صحبت نمي كردند. مي گفتيم آقا بفرماييد! مي گفتند نه، ماديگر خسته شده ايم!ولي به محض اينكه ما مي رفتيم، با هم پچ پچ مي كردند. اينها واقعا مردم را فريب دادند، ملت را فريب دادند، چه قدر سهم امام خوردند... (7)
آقاي گرامي درخاطرات خود يادآور شده است:
... مجاهدين به هيچ وجه قبول نداشتند كه يك روحاني به آنها خوراك فكري بدهد و كلا ضد روحانيت بودند... اكثرا آنها قيام 15 خرداد را يك قيام كور مي دانستند و محكوم مي كردند و حرف هايي شبيه ماركسيست ها مي گفتند. جزوه شناخت آنها ديدگاه فلسفي والهي نداشت. جزوه اقتصاد آنها رنگ ماركسيستي داشت... (8)
اصولا شعار سازمان اين بود كه مي خواهد «زنگاري را كه روحانيت برچهره اسلام نشانيده است، بزدايد »!!با اين وضع عالمان ديني چگونه مي توانستند سران و اعضاي سازمان را از كج روي و بيراهه پويي باز بدارند؟
البته دنباله روي ها و سمپات هاي سازمان كه اينجا و آنجا مطرح مي كنند كه شكست و ناكامي سازمان به علت«بي توجهي»علما و روحانيان به بنيانگذاران واعضاي سازمان بوده است، دو
انگيزه را دنبال مي كنند:
نخست مظلوم نمايي است كه ريشه در خصلت منافقانه و رياكارانه آنها دارد،
دوم با اين ترفند مي خواهند تاكتيكي را كه از نخستين روزهاي اعلام موجوديت سازمان زمزمه مي كردند استواري بخشند.
آنها در آن روزها در هر فرصتي اين دروغ را مطرح مي كردند كه روحانيان براي حركت هاي قهرآميز، مسلحانه، جانبازي ها و جان فشاني ها كشش ندارند!وتوان فكري آنها از حد چند سخنراني و اعلاميه فراتر نمي رود و نمي توانند پا به پاي جان بر كفان سنگر نشين حركت كنند و مبارزه را تداوم بخشند. اين نقشه را اكنون به اين شيوه دنبال مي كنند كه بله «اهل علم به سازمان توجهي نكردند»! و چه بهتر كه اين دروغ را از زبان يك آخوندي مانند آقاي منتظري مطرح كنند تا باور آن براي عوام الناس راحت تر باشد و به دنبال آن بتوانند اين دروغ هايي را كه اكنون در مقالات و خاطرات خود مي بافند در تاريخ استواري بخشند كه :
... روحانيان تا نزديكي پيروزي انقلاب 57 مي ترسيدند از جايشان تكان بخورند... !
... تا حوالي پيروزي انقلاب، خواب بودند، از مبارزه كنار بودند... !
... اساسا در اين انقلاب به هيچ وجه نقشي نداشتند... !
... تا سال 57 از خواب غفلت بيدار نشده بودند... !
... . درگوشه عافيت زندگي خود را مي كردند... !
... ودر سال هاي 56-57 انقلاب را از انقلابيون راستين دزديدند... !
اين است نقشه شيطاني و منافقانه سازمان و سمپات هاي آن كه پيوسته مي گويند و مي نويسند:«اهل علم به سازمان توجهي نكرد»! غافل از اينكه اگر پشتيباني همه جانبه عالمان ديني و مردان روحاني از سازمان نبود هيچ گاه سازمان نمي توانست در ميان ملت ايران آن جايگاه و پايگاه ويژه را به دست آورد و به حيات سياسي خود ادامه دهد. اين مبارزان و مجاهدان راستين روحاني بودند كه بودجه هاي كلاني از وجوهات شرعي را به سمت سازمان سرازير كردند، بهترين و سلحشورترين جوانان متدين و دين باور را براي پيوستن به سازمان
اشتياق بخشيدند. خانه هاي تيمي براي آنان فراهم كردند، تبليغات گسترده اي در ستايش از افراد و اعضا ـبه ويژه بنيانگذاران سازمان در سراسر كشور به راه انداختند و بدين گونه به آنان آبرو و اعتبار بخشيدند.
بي ترديد اگرياري وهمكاري مجاهدان روحاني وعالمان اسلامي با سازمان نبود، اين سازمان هيچ گاه نمي توانست حتي براي يك مدت كوتاه در برابر ضربات خرد كننده ساواك پايداري كند و حركت مسلحانه را ادامه دهد. چنان كه در سال 1354 آنگاه كه ماهيت الحادي سازمان بر ملا شد و علما و روحانيان از پشتيباني سازمان دست برداشتند ديديم چگونه در مدتي كوتاه سازمان از هم پاشيد و متلاشي شد و فعاليت هاي قهرآميز سازمان به نقطه صفر رسيد وناگزير شد حركت مسلحانه را به كلي متوقف كند و اعلام دارد كه شرايط براي قيام مسلحانه در ايران هنوز آماده نشده است!!
آقاي منتظري كه آگاهانه يا ناخودآگاه در راستاي سياست سازمان مي آورد ويااز زبان او مي آوردند كه«اهل علم به آنان توجه نكردند»خود اذعان دارد كه تا چه پايه اي به سازمان وخانواده اعضاي آن كمك و مدد مي رسانيده است :
... درآن وقت ما اجمالا با اصل مبارزه مسلحانه تحت شرايط خاصي مخالف نبوديم... وقتي بعضي از آنها به عناوين مختلف دستگير مي شدند ما به خانواده هاي آنها كمك مي كرديم و يك بار خانواده هاي آنها زماني كه مي خواستند مرحوم حنيف نژاد و رفقاي او را اعدام كنند‌، آمدند و در منزل مرحوم آقاي شريعتمداري متحصن شدند. زن و بچه هاي ما هم رفتند قاطي آنها شدند و با آنها همدردي مي كردند. حتي همسر من بازداشت شد و
به همراه خانواده آنها او را برده بودند شهرباني، بعد از او پرسيده بودند شوهرت چه كاره است ؟گفته بود كفش دوز است، او را آزاد كرده بودند... آقاي لاهوتي يك مدتي عضو آنها شده بود... (9)
... من در آن زمان به خانواده بعضي از مجاهدين خلق هم كمك مي كردم، درآن وقت هنوز راهشان جدا نشده بود و جزء مبارزين مسلمان به حساب مي آمدند... (10)
آقاي مهدوي كني نيز در مورد پشتيباني همه جانبه علما و روحانيان از سازمان در نطقي چنين آورده است:
... در رابطه باهمين آقايان مجاهدين... ما از آنها گلايه داريم، چون ما براي اين آقايان خيلي كتك خورديم، بنده دو ماه به خاطر همين آقايان شكنجه ديدم، ولي احدي را لو ندادم... آن موقعي كه مرا از[سقف]اتاق آويزان مي كردند و اسدي ملعون كه قبل از انقلاب ترورش كردند... با همان حسيني ملعون مرا مي زدند، يكي محكم تو شكمم مي زدو حسيني مي گفت : «آشيخ خرفت پيرمرد»!...
و بعد هم حسيني با شلاق مي زد كه حالا مقدار خوني را كه از بدن من آنجا مي ريخت نديدم چون چشم هايم بسته بود ولي وقتي مرا به اتاق بازجويي آوردند، پنج تا از كاشي ها تماما پر از خون شد و اجازه پانسمان هم نمي دادند و همين طور دوباره روي زخم ها مي زدند و من فقط متوكل به خدا بودم... من اين آيه را مي خواندم :ربنا افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علي القوم الكافرين. همين اسدي فحش مي داد و مي گفت «چي مي گي آشيخ !ربنا ربنا»!!... گاهي اوقات مي گفتم يك كلمه بگويم، يك چيزي بگويم ولي با همين توسل به عالم غيب وخداي متعال دوباره مي ديدم روحيه اي پيدا مي كنم...
اين لطف خدا بود و ما نه در راه آقايان بلكه در راه خدا بود كه اين شكنجه ها را ديديم، تحمل كرديم. افرادي از آنها ما را لو دادند ولي ما كسي را لو نداديم، كسان زيادي در رابطه با ما بودند... و من خدا را شكر مي كنم در رابطه با من هيچ كس حتي احضار
هم نشد... خب اگرآقايان انقلابي بودند، ما هم در انقلاب بوديم... و اگر در برداشت ها اختلاف نظر هست، نبايد مفهومش اين باشد كه من شما را به ارتجاع متهم بكنم و شما بنده را. ويا اينكه شما خودتان را يك انسان مترقي و انقلابي بدانيد و بنده راعقب افتاده... ديروز هم كه آقاي رجوي به همين مسأله نوشته هاي روزنامه آزادگان اشكال داشت و شكايت كرد، گفتم :برادر!چهار ماه قبل پيش من آمدي نصيحتت كردم، درزندان هم گفتم... من در راه شما شكنجه ديدم، پول هايي كه ما به شما مي داديم به خاطر چه بود؟بالاخره ما در يك مسير بوديم و همه آن ناراحتي ها رابه خاطر خدا تحمل كرديم براي اينكه انقلاب پيش بيايد. شما كم لطفي كرديد... چرا بايد از اول انقلاب برخوردهايتان اين طوري باشد كه اين جدايي ها پيدا بشود... (11)
سخنان تاريخي حاج آقاي مهدوي از اين رو نقل شد تا دروغ منافقين كه از زبان آقاي منتظري در كتاب خاطرات آمده است كه«اهل علم به سازمان بي توجهي كردند»به درستي آشكار شود و اين واقعيت بيش از پيش روشن شود كه مجاهدان روحاني در راه سازمان چه جان فشان ها و فداكاري ها كردند و تا سر حد شهادت ايستادند وبرخي از انان حتي به شهادت رسيدند وبا جان و مال و آبرو از سازمان پشتيباني كردند تا روزي كه ماهيت نفاق، رياكاري و الحادي آنان بر ملا شد.

پي نوشت ها :
 

1. مورخ انقلاب اسلامي.
2. هاشمي رفسنجاني، دوران مبازه، ج1، تهران، دفتر نشر معارف انقلاب، 1376، ص250.
3. خاطرات حجت الاسلام محمد علي گرامي، تهران، مركز استاد انقلاب اسلامي، 1381، ص 364.
4. پيام انقلاب، ش 10-12.
5. از نهضت آزادي تا مجاهدين خلق خاطرات ميثمي، ج1، بي تا، ص 340.
اگر اين روايت معتبر باشد نشان اين نكته دارد كه حنيف نژاد نه تنها اسلام را نشناخته بود، بلكه حتي اصول ديالكتيك و تفاوت آن با حركت جوهري را نيز به درستي در نمي يافته است. حركت جوهري كه ملاصدرا (عليه الرحمه) از آن سخن گفته است. مصداقي از «از جمادي رَستَم و نامي شدم» و نيز به مصداق «هر گياهي كه از زمين رويد وحده لا شريك له گويد» مي باشد كه از جمادات و نباتات و انسان به نوعي شعور و حركتي دارند و رو به تكامل هستند. اين چه ارتباطي به حركت ديالكتيكي و تز و آنتي تز و سنتي تز دارد و اصولا در اسلام چه نمونه اي از ديالكتيك مي توان يافت ؟!
6. خاطرات، ص 392.
7. خاطرات حجت الاسلام شجوني، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1381، ص123.
8. خاطرات حجت الاسلام محمد علي گرامي، همان، ص 368.
9. كتاب خاطرات، ص 392.
10. همان‌، ص 343.
11. يادنامه ابوذر زمان ؛ آيت الله سيد محمود طالقاني، تهران، بنياد فرهنگي آيت الله طالقاني، 1360، ص 286-288.
 

منبع: نشريه 15 خرداد، شماره 8.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.