گفتگو با جهانگیز خسروشاهی، از یاران شهید سیدمرتضی آوینی

سرمایه معنوی ما (2)

کانون نویسندگان ایران بخش از جناحی بود که به صورت مستقیم و غیر مستقیم در مقابل طاغوت قرار می گرفت و بنا بر برخی شنیده قبل از انقلاب سید مرتضی آوینی با کانون رفت و آمدی داشت و با روشنفکران آن مثل گوهر مراد و دیگران
سه‌شنبه، 11 بهمن 1390
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: حجت اله مومنی
موارد بیشتر برای شما
سرمایه معنوی ما (2)

سرمایه معنوی ما (2)
سرمایه معنوی ما (2)


 


 

کانون نویسندگان ایران بخش از جناحی بود که به صورت مستقیم و غیر مستقیم در مقابل طاغوت قرار می گرفت و بنا بر برخی شنیده قبل از انقلاب سید مرتضی آوینی با کانون رفت و آمدی داشت و با روشنفکران آن مثل گوهر مراد و دیگران ارتباط برقرار کرده، در این باره هم توضیح دهید. آیا شخصیت ادبی سید مرتضی در قبل از انقلاب خیلی مغفول نمانده است؟
 

من به طور خاص اطلاعی در این زمینه ندارم، اما می دانم که او بر ادبیات قبل از انقلاب اشراف تخصصی داشت. ایشان از همان ابتدای مکلف شدن و به تمیز رسیدن یک ارتباط درونی خاص با ائمه(ع) داشت. مادر ایشان بر این مسئله شاهدند. او در حققت دلبسته ائمه (ع) بود. می دانید که مجله سوره ابتدا به سردبیری محمد آوینی منتشر می شد، پس از مدتی سید محمد از آنجا رفت و توقع داشت که بقیه هم بروند، ولی سید مرتضی تشخیص داد که همه باید بمانند و یاران ایشان ماندند و مجله ادامه پیدا کرد. در طول این راه یک زمان آقای میرشکاک با سید مرتضی در زمستان سال 70 یا 71 که گردون منتشر می شد اختلاف پیدا کرد، یادم هست این دعوا بالا گرفت. آقای میرشکاک برای اذیت کردن و نه جدی! می گفت: من حتماً باید به گردون بروم، ما یقین داشتیم که او می خواهد اذیت کند.
آن روز میرشکاک پالتوی سفید خیلی بلند و کفش های قیصری پوشیده بود و در مجله داد و فریاد می کرد، آقای آوینی هم با داد و فریاد جوابش می داد و می گفت: راه خطا می روی. بنده هم به آقای میرشکاک گفتم: اگر الان به گردون بروی یقین داشته باش که روی کفن خونین هم شهدا پا گذاشتی.البته او به حرف های من اعتنایی نکرد و رفت. ایشان فردای آن روز، صبح زود در خانه آقا مرتضی رفته است. بنابر نقلی که من از میرشکاک شنیدم آن روز صبح او به مرتضی می گوید: نمی دانستم در این دنیا در حق تو پارتی بازی شده است.
میر شکاک بارها و بارها برای من تعریف کرد که آن شب حضرت فاطمه (س) را در خواب دیده است می گفت به ایشان سلام دادم ولی جواب سلام من را نداد و به من بی اعتنایی کرد. سوال کردم: من چه خطایی کردم؟ فرمودند: تو با بچه من چه کار داری؟! و سه مرتبه این جمله را تکرار کردند که میرشکاک از روز بعد به سوره بازگشت و مسئول صفحه شعر مجله سوره شد و تا آخر هم در کنار شهید آوینی ماند. این طور موارد در ارتباط با کسانی که با او کار می کردند فراوان اتفاق می افتاد. آقا مرتضی اگر می دید کسی نمی خواهد به حقیقت تمکین کند با او کار نداشت و اصراری هم نداشت که حتما به راه بیاید، ولی نصیحت می کرد.
شهید دهقان یکی از فرماندهان جنگ بود و در ماجرای روز شهادت سید مرتضی هم اگر اشتباه نکنم در مقتل فکه حضور داشت و بعد در فیلم برداری سریالی به نام قطعه ای از بهشت به خاطر یک اشتباه شهید شد. ایشان خیلی با شهید آوینی همراه بود. یک بار به آقا مرتضی گفت: از کجا معلوم که امام خمینی حق باشد؟ او خودش حقانیت امام (ره) را یقین داشت، اما محض تضارب آراء این سوال را در جمع رفقا از سید مرتضی می پرسید و به پاسخ آن ها هم به دقت گوش می داد، شهید آوینی هم به صورت جدی و اساسی به آن ها پاسخ قانع کننده می داد. حسن آوینی در این بود که از طرح سوال نمی ترسید. عقبه عمیقی را در معارف اسلامی گذرانده و از طرف ائمه عنایاتی به او شده بود که بهتر از کسانی که بیشتر از او خوانده بودند مسائل را می فهمید. شما به دکتر رضا باقری اردکانی مراجعه کنید تا ایشان این حرف را بزند، به شاگردان آقای فردید آن هایی که مسلمان ماندند و اهل حکمت هستند مراجعه فرمایید تا این حرف را بزنند که اگر تخم معرفتی در ذهن آوینی پاشیده می شد به سرعت می شکفت و نتیجه هم همچنین کتاب ها و مقالاتی است که ایشان نوشته و فیلم های ارزشمندی که ساخته است.
ایشان در پاسخ آقای دهقان گفت: با یقین به تو می گویم اگر امام خمینی (ره) حق نباشد، حقی در عالم وجود ندارد و دیگر دنبال حق نگرد، من این قدر به حقانیت این مرد یقین دارم.

اگر سید مرتضی می خواست نظام مقدس جمهوری اسلامی را که بر اساس آرمان های انقلاب اسلامی بنا شده آسیب شناسی کند جامعه و مدینه فاضله مورد نظر ایشان چطور بود و با کدام یک از آرمانهای انقلاب نزدیک تر است؟ به نظر شما نقاطی که از چشم آن بزرگوار آرمان انقلاب در حال به خاطر افتادن است، کجاست؟
 

شهید آوینی جزو آن دسته از افرادی نبود که فکر می کنند می توانند جلوی نابسامانی ها را بگیرند و سرنوشت ساز باشند، در حقیقت او قبل از اینکه به تاثیر فعل، عمل و گفتار خودش بیاندیشد به این می انیشید که در طول میشت خدا در حال حرکت است و در حقیقت یک انسان مقهور در مشیت حق است.
ایشان همه این کارها را تابش مشکات نور اهل بیت در زندگی و خودش را تسلیم این راه می دانست. او نمی خواست سردبیر مجله سوره باشد، چون می دید سردبیری این نشریه برایش مقدر شده می گفت اگر من از آن سرپیچی کنم در حقیقت به قضا و رضای الهی تن نداده ام، آوینی سر سپرده مشیت بود. او معتقد بود که در ام الکتاب زندگی اش لحظه به لحظه ثبت شده و او باید مجری خوبی باشد از این حرف معنای جبر بر می آید ولی او جبری نبود. روزی از او پرسیدم: این که شما می گویید یقین داشته باش هر چیزی که برای تو پیش می آید خیر است، چون ما به نظام احسن الهی معتقدیم و اینکه یک وجود ازلی، مهربان، دانا، قادر و متعال عالم را اداره می کند، پس بحث جبر چه می شود؟
ایشان جواب داد: وقتی شما صاحب اختیار هستی که به آن درجه از معرفت بررسی و اختیار را به حق تفویض کنی، یعنی همه اختیارات را جمع کنی و بگویی پروردگارا این ها همه اختیارات من است، می خواهم این را به تو تقدیم کنم، چون تو هستی که مصلحت و مصالح من را می دانی، بعد این آیه شریفه را فرمود که می گوید من همه کارهایم را به خدا واگذار می کنم که او بر کار بندگان بیناتر است. در حقیقت به دلیل اینکه ما دید الهی نداریم گوهر و ذات وجود او از دسترس ما دور است.
خواهش می کنم اگر می توانید سرمقاله های مجله سوره را انتخاب کنید و روی آن ها کار کنید. آن ها نشان دهنده دغدغه های سید مرتضی نسبت به انقلاب، آرمان گرایی اش و صدور انقلاب است. او معتقد بود که از طرف خداوند زمان ظهور اسم روح الله در بیست و دو بهمن پنجاه و هفت و قلبش تمهید شده و این اسم در بحث اسماء در کشور ما ظاهر شد نه اینکه در بحثی که روی زمین است، یعنی در حقیقت روح الله اسمی بود که از جانب حق در جان مردم به وجود آمد. وقتی امام (ره) در مدرسه رفاه مستقر شده بود، حتی کسانی که منافعی در رژیم شاه داشتند آنها را رها کرده و آمده بودند.
این جاذبه ای که مردم را دعوت می کرد در حقیقت جاذبه اسم رح الله بود و دوران ظهور اسم روح الله از طرف خداوند فرا رسیده بود، این نظر سید مرتضی در مورد انقلاب است. بعد از اینکه امام از دنیا رفت گفت: انشاء الله از این پس اسم امام (ره) در جهان منتشر خواهد شد.
ایشان آغاز انقلاب اسلامی را آغاز عصر توبه انسان می دانست و در مقاله هایش همین را می نوشت. او دایره ای را رسم می کرد، یک طرفش را قوس نزول و طرف دیگرش را قوی صعود می گفت. معتقد بود در قوس سعود و نزول بشر از عصر انبیاء حرکت کرده، آرام آرام دور شده، نسبت به آن ها بعید العهد شده و خیلی از مسائل را فراموش کرده بعد به دلیل این که فطرت بشر الهی است، آرام آرام به سمت همان انبیاء حرکت می کند.
ایشان می گفت ما در سحر ظهور حضرت مهدی (عج) هستیم و انقلاب اسلامی آن فجر اولی است که در شب می زند و شب شروع به روشن شدن می کند. برای اثبات سخنش شواهد و قرائنی هم در دنیای کنونی داشت مثل روی آوردن مردم به مواد مخدر، پناه بردن به غرایز، موسیقی های وحشتناک، گروه بندی های مختلف و قصه پردازی های پوچ انگارانه! مردم این عناصر را تجربه می کردند تا از ذکر به غفلت رفتند، چون ذکر اجازه نمی دهد که انسان خوابش ببرد.
ایشان حتی رسانه ها را هم غفلت زا می دانست و می گفت، رسانه ها به عاملی تبدیل شده اند که مسیر حرکت انسان از غفلت به ذکر را طولانی تر کرده اند. همه این غفلت ها برای این است که بشر می خواهد خودش را از سوال هایی که ذهنش را مشغول کرده رها کند. او می گفت از این پس بشر راهی ندارد جز اینکه به سوی معنویت پیش برود و انقلاب اسلامی هم فجر اول توبه آدمی است. سید مرتضی به شدت به این مسئله معتقد بود.
او می کوشید عملش توام با یک خاکساری خاص باشد، گویی هیچ وجهی از منیت نفس در او وجود نداشت و این هم به مدد نور اهل بیت و ائمه حاصل شده بود. در همین مسیر در شش ماهه دوم سال 71 آقای شهید آوینی کمی بیمار شد بیماری مربوط به سینه اش بود و منجر به این شده بود که صدای زیبای ایشان خراب شود. بعد از مدتی که بیماری بهبود پیدا کرد، نمی دانم چه اتفاقی افتاد که با بچه های تفحص برخورد کرد، تفحص نه به این معنای که جنازه های شهدا را در بیاروند، بلکه به این معنا که به جبهه هایی که بچه های در آنجا شهید شده بودند یا محل جنگ آنها بود، می رفتند و بازدید می کردند.
وقتی شهید آوینی از سفر اول برگشت به من گفت جای را پیدا کرده ام که مثل بهشت است. آن زمان با هم به عیادت فردی رفتیم در بیمارستان به من گفت از این پس که گمانم تقریبا اسفند یا بهمن سال 71 بود، بیست روز در آن بهشت و ده روز تهران هستم. گفتم می توانید ما را هم ببرید؟ گفت: اگر شرایط فراهم شود شما را هم می برم. آخرین باری که من ایشان را دیدم، گفت: من دارم می روم و شنبه بر می گردم تا کاری که راجع به مجله داشتیم را انجام دهم. من صبح شنبه به محل کارم رفتم. اخبار ساعت هشت را گوش کردم.
ناگهان گوینده خبر اعلام کرد سید مرتضی آوینی روز جمعه نوزده فروردین شهید شده است، من اصلاً باورم نشد. به هر حال آن بزرگ مرد ما را گذاشت و رفت و این رسم جوانمردان نبود، مگر اینکه خواست خدا چنین باشد که کاری نمی توان کرد. مطمئنم تاکنون او از آن عالم در بسیاری از لحظات دست من را گرفته و کمکم کرده است. او با همه دوستان این طور بود. گوهر وجودی سید مرتضی طوری بود که افراد خاصی می توانستند او را کشف کنند و بگویند چه بوده است. آنچه که می توانم راجع به ایشان بگوییم این است که اوبه مدد عنایت اهل بیت با تمام آن سوابقی که داشت به اینجا رسید، یعنی نور اهل بیت در زندگی راه را به وی نشان می داد و سید مرتضی آن راه را می رفت.

سرمایه معنوی ما (2)

کمی راجع به خلق و خوی فردی سید مرتضی در مقام یک انسان متحول خدا جو توضیح دهید؟ وقتی شما چشم هایتان را می بندید اولین ویژگی او که به ذهن شما می رسد، چیست؟
 

اگر بخواهم او را توصیف کنم متاسفانه ادبیاتش با ادبیات امروز هماهنگ (سینک) نیست، ولی صادقانه می گویم سید مرتضی را همتای صدرالدین شیرازی، حافظ، ابوسعید و بزرگان عرفان ایران که درخشیدند و ماندند، می دانم.
مظلومیت سید مرتضی همین بس که در زمان حیاتش ما از او جز یک جوانمرد رزمنده بسیجی روایت فتح بساز، چیز بیشتری نفهمیدیم. این حرف ممکن است برای برخی افراد گران باشد. او در حقیقت در حجاب زمانه خودش پنهان ماند. ایشان در زمره بزرگانی بود که بخشی از سرمایه های عظیم کشور ما به شمار می روند. ما یک سری نقاط معنوی داریم که براساس آن می توانیم بگوییم مثلاً علی معلم به یک جایی در معنویت ایرانی اسلامی متصل است. سید مرتضی آوینی هم از زمره گوهرهایی است که در کشور و این مرزو بوم می زیست و به نوعی پشتوانه و وجه معنوی ماست. او جزو جوانمردان این دوران بود و در نوع کاری که داشت ناشناخته ماند. شهید آوینی شاید در اوایل ساخت مجموعه روایت فتح در تلویزیون، سه ماه در سال را روزه می گرفت، این به شهادت همه بچه هاست.
بارها با ایشان بودم و می دیدم که وقتی زمان افطار رسیده بود او چیزی برای خوردن نداشت کسی هم به فکر این نبود که او روزه است تا چیزی برایش باقی بگذارد، یک مقدار الویه می خورد سردردش را خوب می کرد تا به خانه برسد. او یک دوران زهد خیلی عجیب داشت، من از داخل خانواده ایشان خبر دارم. او در هر شب سه جز قرآن تلاوت می کرد محل و تلاوتش هم محراب جمکران یا مسجد قم نبود. البته شان این اماکن محفوظ است، اما او داخل آپارتمانی در همین تهران و در آشپزخانه آن برای آنکه بچه ها بیدار نشوند، این کار را می کرد، نماز شب می خواند و به شدت گریه می کرد.
خاطره ای یادم آمد که خودش برای من تعریف کرده بود. روزی به من گفت ما همسایه ای داریم که عرق خور است و همیشه در عالم خودش است.یک روز دیدم در منزل را می زنند. ایشان بود. تعجب کردم که با من چه کار دارد. دیدم اشک از چشمانش جاری شد و گفت تو آدم خوبی هستی. گفتم کی گفته؟ گفت من هر شب از ساعت دو و نیم پای پنجره می نشینم. تو مرا نبینی ولی صدای قرائت قرآن تو را گوش می کنم. الان گرفتارم و کارم گره خورده است. آمده ام تا برایم دعا کنی این نفس کار سید مرتضی تاثیر گذار بود. او خیلی تلاش داشت که خودش را شبیه ائمه کند.
دستور داریم که خودتان را به ائمه شبیه کنید. حضرت امیر فرمود به خدا قسم شما قادر نیستید مثل ما بشوید، ولی ما را با رکن های مهم عمل یاری کنید. بنابراین اگر من بگویم بنده مثل امیرالمومنین هستم درست نیست. او تلاش می کرد که شبیه ائمه باشد، شباهت به ائمه در اخلاص عمل است و نه اینکه فردی ادعا کند و بگوید من یک تریلی عمل مثل امیر (ع) انجام دادم پس حالا این قدر شبیه اوشدم. انسان باید بکوشد با یک عمل کوچک اما با اخلاص شبیه ائمه و اهل بیت شود.روایتی داریم که امیرالمومنین می گوید هر کس شباهتی به قومی پیدا کرد از آن هاست.
ایشان در حد خودش تلاش می کرد تا شبیه ائمه شود. ائمه بسیاری از افراد را با تلاوت قرآن به سمت دین ما آوردند. اگر کسی با سید مرتضی دشمن بود دو، سه جلسه کافی بود که با او بنشیند و اگر عناد نداشت لاجرم اعتراف می کرد که عجب! او مرد بزرگی است. نفوذ معنوی سید مرتضی مرهون محبتی بود که ایشان از اهل بیت در دل داشت و این خصوصیاتی به وی بخشیده بود که غربی ها به آن کاریزما می گویند.
اگر شما پیش ایشان تشریف می آوردید یقیناً می پرسیدید که من دوباره کی نزد شما بیایم؟ با اینکه قرار نبود دوباره بیایی ولی می آمدی و به خودت می بالیدی که چنین آدمی را پیدا کردی.

آقا مرتضی در فضای که بچه های سوره حضور داشتند و جنابعالی به آن اشاره کردید، روابطی با بچه های حوزه هنری و به خصوص با بچه های اهل قلم پیدا کرده بود و توجه ویژه ای به جوانها داشت. دیگر اینکه شیوه بلیغ نگارش و ادبیاتش درباره انقلاب، امام و نظام باعث شد تا مقام معظم رهبری عنوان سید شهیدان اهل قلم را به ایشان بدهد. شما این لقب را چطور ارزیابی می کنید؟
 

آقای آوینی هم زمان با شروع کار حوزه هنری با آن همکاری نکرد. ایشان پس از پذیرش قطعنامه از گروه جهاد جدا شد و علت آن هم به سبب نبود فضای ساخت فیلم مستند جنگی بود. او مثل روایت فتح مهاجرت کرد و مجموعه ای به نام سراب و مجموعه ای چهار قسمتی برای دوکوهه به نام میقات عشق را کارکرد و چون می خواست این کار صبغه داستانی پیدا کند موفق نبود. بعداً خود سید مرتضی به من گفت در میقات عشق، داستان ظرفیت بیان جبهه و مستند جبهه را ندارد و با این بضاعتی که فعلاً ما در داستان داریم، نمی توانیم این مسائل را بیان کنیم و بعد از آن کار داستانی را رها کرد. دو یا سه قسمتی در مورد دوکوهه به صورت مستند کارکرد که خداحافظ دو کوهه ثمره آن کار بود.
بعد هم گفت می خواهم به مجله بروم. در حوزه هنری داستان می نوشت و شعر گفت. به خاطر دارم که یک بار سید مرتضی پیش آیت الله خامنه ای رفته بود. حضرت آیت الله خامنه ای فرمایشی کرده بودند که نقل به مضمون می کنم ولی مکتوب این حرف وجود دارد، آقا فرموده بودند من صدای ایشان را که می شنیدم خیلی به دلم می نشست. الان که چهره شان را می بینم آن صدا با این چهره هماهنگ است و بیشتر به دلم می نشیند.
آقا سید مرتضی را تشویق کرده بود که مجموعه روایت فتح را مجدد شروع کند، به وسیله خود ایشان در سال 1370 دوباره روایت فتح شروع به کار کرد که ثمره اش کارهای مختلفی، از جمله آخرین کار او به نام شهری در آسمان بود. در حقیقت او خودبه خود با نوع همکاری اش با بچه های اهل قلم مثلاً سید مهدی نصیری و شجاعی، گروه تلویزیونی حوزه، روایت فتح، بچه های سراب، سوره، موسسه نشر آثار امام، بنیاد فاطمه الزهرا که نمی دانم آن موقع بود یا نه و کسان دیگر را دنبال می کرد.
کم کم ارتباطات طوری شد که سید مرتضی محور جمع شد همه به ایشان مراجعه می کردند و دوست داشتند با او حرف بزنند، فضا به گونه ای شده بود که چتر محبت و در اتاق سردبیر یعنی آقا مرتضی برای افراد هنرمند باز بود.
فردی آمد و مقاله ای تحت عنوان «داستانم را چاپ کنید آقای سردبیر!» آورد و به آقای آوینی داد. متن داستان توهین آمیز به آوینی بود ولی ایشان قصه را چاپ کرد. چند وقت بعد روزنامه ای فکر کرد آقای آوینی قصه را دوست داشته که آن را چاپ کرده است و علیه او مطلبی نوشت با عنوان «کمی هم به خدا فکر کنید آقای سردبیر» بعد هم گروه امر به معروف و نهی از منکر برای شهید آوینی تشکیل شد.
این گروه متشکل از سه نفر یعنی سید مهدی شجاعی، شمس الدین رحمانی و آقای رضا رهگذر بودند و بنا بود که ایشان را نصیحت کنند. آن زمان چند اتفاق افتاده بود، یکی چاپ عکس یک پسر بوسنیایی با پرچم الله اکبر، دیگری چاپ پوستر جشنواره کن که یک سر برهنه رو جلد خورده بود و شاید غیر از این ها چیزهای دیگری هم بوده که من خبر ندارم و همه در اشتباه و سوء تفاهم بودند. سید مرتضی از همه کسانی که قرار بود او را امر به معروف و نهی از منکر کنند، امر به معروف را بیشتر می شناخت و به آن هم عمل می کرد، یعنی متعبد بود. این گروه در تدارک بودند تا ایشان را نصیحت کنند که او شهید شد.

بعد از شهادت ایشان برای نسل جوان که جبهه و جنگ را ندیده است و محضر آقا مرتضی را درک نکرده است. یک تصویری از او ارائه می شود که تصویر خوب و اسطوره ای هم هست. می خواهم بدانم به نظر شما که از نزدیک وجوه انسانی و معنوی او را دیده اید، این تصویر چقدر واقعی است؟ کجاها این تصویر نقص دارد؟
 

این که سید مرتضی را در محلی که اشیاء را منجمد می کنند قرار دهیم و نور آبی روی آن بیاندازیم تا کم کم قطعه یخی به وجود بیاید کار درستی نیست. اگر تنها بگوییم سید مرتضی کسی بود با اندیشه بسیجی، ممکن است به ماندگاری این ویژگی ها در ذهن خلق الله کمک کنیم اما حرکت را از او گرفته ایم و مانع از انتشار او می شویم. او به بسیج علاقه داشت و به شدت برای آن کار می کرد، اما شما قد و قواره او را نگاه کنید و ببینید آیا می شود در سیستم سازمانی بسیج او را جای دهیم، مثلاً او سرگروه یک مسجد شود، و شب با بچه ها پست دهد و ماشین مردم را بگردد.
البته اگر ضرورت داشته باشد کار بسیار خوبی است، اما او از آب و خاک دیگری است. او بسیجی را دعا می کرد تا در کارش موفق باشد و خودش هم آرزو می کرد که همیشه در کنا بسیجی باشد اما شأن وی این نبود. بلاتشبیه ما می گوییم امام می فرماید: ای کاش من در کنار بسیجیانم بودم و با آن ها محشور می شدم، اما امام خودش شأن و نوع وظیفه اش غیر از این بود. سید مرتضی هم گرچه دلش در پایگاه خالی بسیج بود ولی اینکه ما او را محدود به این تصویر کنیم چهار تا پلاکارد و عکس از او که چفیه دارد بر در و دیوار نصب کنیم و بگوییم این سید مرتضی آوینی است، غلط است. روزی دوستی از قم به من زنگ زد و گفت: شما بیایید و درباره ابعاد وجودی آوینی سخنرانی کنید. من گفتم نمی توانم بیایم. فرصت ندارم اما اگر یک کاری بگویم انجام می دهید؟ خواهش می کنم برای سالگرد او کاری نکنید و به جای آن هر چه می توانید و از او فیلم تهیه کنید و هر کتابی که ایشان نوشته را آنجا بگذارید.
خرما بخرید و به تعداد آدم ها رحل و قرآن بیاورید. آدم ها که می خواهند داخل شوند یک رحل و قرآن بدهید. مجری بیاید و بگوید ما امشب مراسمی راجع به آقای آوینی داریم، اول فیلمی کوتاه از او پخش می کنیم که خودش ساخته است. سخنران چرا باید صحبت کند که بین شما و او فاصله بیاندازد. این سخنران باید حذف شود. بعد مجری می گوید همه ما تصمیم گرفتیم برای شادی روح او یک حزب قرآن بخوانیم.
کسانی که مایلند بشینند و هر کس برای خودش قرآن بخواند. شما از طریق آن فیلم با آقای آوینی ارتباط پیدا کردید و او هم از طریق قرآن با شما ارتباط پیدا می کند و بعد هم که می خواهند از سالن خارج شوند آثار آوینی را بفروشید. سال بعدش مرا دعوت کردند و به آنجا رفتم. گفتند همین کارها را کردیم خیلی استقبال شد. ما باید بی واسطه با شهید آوینی ارتباط برقرار کنیم و واسطه هایی مثل بنده را که تا خودش در خاطره ای حضور نداشته باشد آن را نمی گوید، حذف کنیم. اگر سید مرتضی را بدون کلیشه و آن گونه که بود برای ما معرفی کنند، خوب است زیرا گوهر وجود ایشان از دسترس ما دور است دلیلش هم این است که سید مرتضی رفتار روزانه را به اقتضا و ضرورت انجام می داد نه به این خاطر که دلش بخواهد آن ها را انجام دهد. سید مرتضی را در حجاب به ما نشان می دهند.
او زمانی که سوره کار می کند، روایت فتح را هم می سازد و کارهای جبهه را هم می کند تا این که شهید می شود. او احتیاج به بازخوانی متون کهن عرفانی که به آنها علاقه داشت دارد، از خودش بپرسید و با او مصاحبه کنی و بگویید سید مرتضی اگر خودت الان بودی چطور زندگی می کردی؟ من این سوال را کردم و پاسخ داد: می دانی که من با علاقه خودم زندگی نمی کنم، ولی اگر بخواهم با علاقه خودم زندگی می کنم، خانه ای را می فروشم و به قم می روم. می خواهم ده سال فقه آل محمد بخوانم و حکمت فقه را برای عالمان بگویم تا بدانند عمل به آن چقدر شیرین است.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 31



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما