تاثيرگذاري شهيد چمران در شکل گيري جنبش امل

سيد محمد صادق حسيني دستي چيره در نوشتن دارد. او نويسنده چند کتاب به زبان عربي است و نويسنده و تحليل گر چندين روزنامه بين المللي عربي. با او که مدير کل مرکز غيردولتي گفت و گوي ايران و عرب است درباره سلوک شخصي، ويژگي هاي مبارزاتي و تاثيرگذاري او در فرآيند شکل گيري جنبش امل گفت و گويي داشتيم که در پي مي آيد.
چهارشنبه، 12 بهمن 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تاثيرگذاري شهيد چمران در شکل گيري جنبش امل

تاثيرگذاري شهيد چمران در شکل گيري جنبش امل
تاثيرگذاري شهيد چمران در شکل گيري جنبش امل


 






 

گفتگو با سيد محمد صادق حسيني
 

درآمد
 

سيد محمد صادق حسيني دستي چيره در نوشتن دارد. او نويسنده چند کتاب به زبان عربي است و نويسنده و تحليل گر چندين روزنامه بين المللي عربي. با او که مدير کل مرکز غيردولتي گفت و گوي ايران و عرب است درباره سلوک شخصي، ويژگي هاي مبارزاتي و تاثيرگذاري او در فرآيند شکل گيري جنبش امل گفت و گويي داشتيم که در پي مي آيد.

با تشکر از اين وقتتان را در اختيار ما گذاشتيد ابتدا خودتان را معرفي کنيد و از سوابق تحصيلي و کاري اي که تا به امروز داشتيد، بفرماييد.
 

خواهش مي کنم، خوش آمديد. در ابتدا تقديرنامه معنوي مرا براي اين کار بسيار مهم و ارزشمند پذيرا باشيد، واقعا ياد شهدا کردن، کار ارزشمندي است، نمونه اي از اين است که شهدا واقعا زنده هستند و ما بايد مسيرشان را ادامه دهيم. انشاالله ياد آنان هميشه زنده باشد. بنده سيد محمد صادق حسيني يعني معروف به حسيني يا صادق حسيني، از نواده هاي قائم مقام فراهاني هستم. در يک خانواده ايراني مقيم خارج از کشور، متولد نجف اشرف، بزرگ شده لبنان و تحصيل کرده آلمان هستم و دکتراي علوم سياسي دارم. در مدتي که خارج از کشور بودم، با اکثر طيف هاي مختلف انقلابي، مسلمان و ايراني خارج از کشور که براي آزادي وطنشان و آزادگي از انواع بندگي هاي فکري، ايدئولوژيک و سياسي تلاش مي کردند، آشنا شدم؛ بخصوص ده سال قبل از پيروزي انقلاب که در بيروت با برادر شهيدم، سيد محمد صالح حسيني قائم مقامي، که به دست بعثي هاي بغداد و به دستور برادر ناتني صدام حسين شهيد شد، زندگي مي کردم، در آنجا اکثر دوستان انقلابي و مبارز از طيف هاي مختلف، ولي عمدتا طيف انقلاب اسلامي يا جنبش اسلامي به رهبري امام خميني، به منزل ما مي آمدند. در منزل ما براي همه دوستان از آقاي رفيق دوست، علي جنتي، شهيد محمد منتظري، حسن کروبي و آيت الله مصطفي خميني باز بود. آن زمان من تقريبا پلي بين انقلاب اسلامي و جنبش آزادي بخش فلسطين حتي زمان دانشجويي در آلمان، محسوب مي شدم؛ گاهي نامه هاي رياست انجمن دانشجويان مسلمان ايراني، که مقرش در اروپا بود، از طريق دوست عزيزم صادق طباطبايي براي ياسر عرفات برده مي شد و بالعکس، يا با برادرم نامه هايي را از طرف فلسطيني ها به نجف، محل تبعيد امام، رد و بدل مي کرديم، استفتائات مي گرفتيم که آيا مي توان اموال زکات، خمس و کلا اموال شرعيه را به فلسطيني ها داد؟ امام در طليعه مراجعي بود که براي اولين اين مسئله مهم از نظر زماني، تاريخي و سياسي را حل کرد و حتي مبارزه در صفوف آنها را براي ما تجويز کرد؛ چون در آن زمان اين بحث جدل برانگيزي بود که آيا مي شود با چنين سازمان هايي که از لحاظ رهبريشان، مسئله شرعي وجود داشت، همکاري کرد؟ ايشان جايز دانست که اين خود انعطاف بسيار مهمي بود. در هر صورت در بيروت تماماً خانه ما در اختيار انقلابيون بود، در لحظات حساس وقتي مي خواستند دوباره امام را به دست رژيم سفاک صدام و همکاري رژيم شاه و امريکا، از نجف تبعيد کنند، يکي از انتخاب هاي خوب لبنان بود؛ ولي زندگي مقدر امام اين بود که به پاريس بروند.
اولين جايي که شهيد چمران فيزيک دان، پروفسور و مبارز معروف آمد خانه ما بود. ايشان بسيار ساده با يک فلوکس استيشن قديمي، همراه با زن امريکايي اش که مسلمان شده بود و سه فرزند وارد خانه ما شد، البته آن خانه متعلق به زن برادر من بود، که لبناني است، چون ما هم هنوز خانه خاص خودمان را نداشتيم و اين طرف و آن طرف زندگي مي کرديم. برادرم مدير موسسه جبل عامل معروف در سور بود. او يک يا دو روز بعد ايشان را نزد امام موسي صدر، رئيس مجلس اسلامي شيعيان لبنان در منطقه الحازميه برد. ايشان نامه اي مشترک از دکتر صادق طباطبايي و آقاي قطب زاده، يا حداقل فقط از صادق طباطبايي که با امام موسي صدر نسبتي داشت، آورده بود؛ که ايشان را پروفسور، عالم، مبارز و اهل فضل و علم معرفي کرده بود. امام موسي صدر هم استقبال کرد و او را مشرف به کارهاي موسسه جبل عامل در جنوب لبنان کرد، چون برادرم مي خواست از جنوب براي تدريس فيزيک به بيروت بيايد، اختلافاتي پيش آمده بود که نمي دانم تا چه حد صحت دارد. گويا براي اين موسسه مدير فرانسوي گذاشته بودند که خيلي با اوضاع، هنجارها و مسايل مهم آن زمان لبنان آشنايي نداشت، و کمي مشکل پيش آمده بود؛ برادرم تصميم گرفته بود که به بيروت آمده و در مدارس لبناني فيزيک تدريس کند، البته مشاور امور سياسي و فرهنگي امام موسي صدر هم بود. ايشان براي اولين بار از برادرم خواست، تدريس ماده علوم ديني در مدارس را آغاز کند چون تا قبل از آن چنين ماده اي وجود نداشت. لبنان متاثر از غرب، فرهنگ غربي و نوعي مدرنيته فاقد روح شرق يا تمدن شرقي و به خصوص اسلامي بود. به همين دليل ماده اي به نام علوم دين اصلا تدريس نمي شد. به تعدادي معلم، که بعدا برخي از آنها از رهروان حزب الله شدند، کيفيت تدريس ماده علوم ديني را مي گفت؛ يعني چيزي شبيه دانشگاه تربيت مدرس اينجا بود. در هر صورت، اين جا اولين باري بود که ما با شهيد چمران آشنا شديم. ايشان که يک حالت بسيار متواضعانه، وجداني و عاطفي عميق، به خصوص با روحيه عرفاني داشت يک لحظه هم احساس نکرديم که مثلا به دنبال مقام يا تحقق اهداف مادي مشخصي آمده باشد، حتي تعجب هم کرديم که چطور امريکا و آن مقاماتي که از لحاظ دانشگاهي و علمي داشته را رها کرده و به اينجا آمده است؟ اين جا هم که هنوز به زبان عربي مسلط نيست. اين همه فداکاري براي چيست؟ احساس کرديم که واقعا براي يک عمل استشهادي آمده، چون گذشتن از آن مقامات دنيوي مادي و آمدن به اين محيط و فضايي که هر لحظه قابل از بين رفتن بود، براي يک هدف معنوي و شهيد شدن است. چون محيط اصلا آرام نبود و حکومت چيزي به نام رکن دوم ارتش لبنان، شبيه ساواک ايران، داشت، که شديدا مراقب تحرکات انقلابيون از هر تابعيتي بود. منصور قدر سفير وقت ايران با اين رکن دوم ارتش هماهنگي هاي بسيار قوي داشت؛ بعد از انقلاب يکي از آقايان کپي نامه اي که من از آلمان براي برادرم در بيروت نوشته بودم، را در ساواک پيدا کرده بود. يعني رکن دوم ارتش لبنان، يک نامه معمولي که با پست معمولي براي برادرم فرستاده بودم، را کپي کرده و در اختيار منصور قدر گذاشته بود. در يک چنين محيطي، کار شهيد چمران يک اقدام عجيب ولي فداکارانه بود. واقعا ايشان از همان لحظه اول براي ما يک شخصيت فوق العاده بود.

از همسر آمريکايي ايشان، که بعدا به خاطر موقعيتي که در لبنان پيش مي آيد چمران را رها مي کند، چيز زيادي نمي دانيم، شما کمي راجع به ايشان، فرزندانش و اين که چه شد که به آمريکا برگشت، توضيح بدهيد.
 

من خلاصه مي گويم چون اين بحث خيلي طولاني است، ولي چمران و همسرش از دو طرف شديداً مظلوم واقع شدند، همان دو طرفي که امام بعدها بعد از انقلاب به عنوان يک تئوري مطرح کرد؛ قشريوني که به اسلام و به مذهب به عنوان مجموعه اي از زاهدنمايي ها توجه مي کردند و به جوهر اسلام اهميت و احترام نمي گذاشتند. متاسفانه تعداد از تندروهاي به اصطلاح چپ نماي انقلابي در آن زمان در داخل جنبش هاي اسلامي با چمران و خانواده اش بد برخورد مي کردند، البته احيانا همسر آمريکايي اش دقيقا عين ما رفتار نمي کرد، ولي جوهر و اصل حرکاتشان واقعا اسلامي بود، واقعا ايمانشان ايمان واقعي بود. دکتر چمران با افق بازي که داشت، زندگي خوبي در خانواده اش ايجاد کرده بود. 17 طايفه از طوايف مختلف دنيا که در لبنان جمع شده اند؛ انواع مسيحي، مسلمان و قرائت هاي مختلف با هم مسالمت آميز زندگي مي کردند. شهيد چمران با آن روحيه شديدا عرفاني که داشت، با همه افراد حتي احياناً غير مسلمان يا غيرمومن زندگي مي کرد و مي گفت اينها خلق خدا هستند، اگر با خلق خدا بجنگيم با سنت هاي الهي خواهيم جنگيد. با اينها بايد زندگي کنيم بوسيله گفتگو به راه راست هدايتشان کنيم. در واقع به جاي نصيحت و ارشاد تند، بايد رفتار درست ما براي آنها نمونه اي باشد. اين شرايط هم خود دکتر چمران و هم همسرشان را معذب ساخته بود. تا بالاخره خود همسرشان تصميم به بازگشت به آمريکا گرفت و گفت من تحمل ادامه زندگي بين اين خشک مسلمان ها و تندروها را ندارم.

تاثيرگذاري شهيد چمران در شکل گيري جنبش امل

پس عامل اصلي فشارهاي بيروني بود، نه نحوه زندگي اي که با دکتر چمران داشت؟
 

به هيچ وجه، من از نزديک اطلاع دارم چون مدتي در خود موسسه جبل عامل زندگي کردم. با دانشجوياني که زير نظر او، چه قبل از اينکه مدير مسئول مستقيم شود چه بعد از آن، ارتباط داشتم. متاسفانه جنبش اسلامي ايران که آنجا زندگي مي کردند و بعضي ها که اصلا با امام و انقلاب هم مخالف بودند هر دو طرف بد جور به چمران فشار مي آوردند، در واقع يک ظلم تاريخي به چمران و همسرش واقع شده است. بعد از مدتي شنيدم که يکي از فرزندانشان در حوضي در آمريکا غرق شده که بسيار متاثر شدم. ولي ايشان استقامت عجيب و روح بزرگي داشت؛ يک شعر معروف عربي که الان فقط مضمونش در خاطرم هست، در اين زمينه مي گويد: روح اين قدر بزرگ تر و عالي تر از جسم است که تلاش مي کند که از اين جسم خارج و آزاد شود. همان طور که گفتم ارتباطات ايشان با صادق طباطبايي، در آن زمان جناح هايي به نام جبهه ملي يا نهضت آزادي بود. علي رغم اين که با آن ها قطع ارتباط نکرد ولي براي خودش امت مستقلي بود براي خودش فکر و انديشه مستقل داشت، واقعاً دنبال اهداف خودش آمده بود که به شيعيان لبناني و انقلاب فلسطين کمک کند. يک نوع پل بين انقلاب اسلامي ايران و اين دو انقلاب ايجاد کند. در واقع بيشتر فعاليت هايش براي رفع ظلم و ستم بود، چون هدف اصلي اش اين طور بود، يعني فراوطني، فراحزبي، فراقاره اي، فراکشوري و فراطايفه اي و در واقع براي اهداف عاليه مبارزه مي کرد. در عين حال التزام به تشيع، التزام به مسلماني و اطاعت از مسئول بالاترش داشت که مسئله بسيار حساسي است. شايد اين براي ما، به عنوان يک درس مفيد باشد، او علي رغم همه افق هاي بازي که داشت، هر چه امام موسي صدر برايش تعيين مي کرد و دستور مي داد عين آن عمل را انجام مي داد و اطاعت مي کرد، ممکن بود در اوايل بحث، گفت و گويي کند ولي وقتي به عنوان دستورالعمل قطعي مي شد، چه به عنوان مدير مدرسه، چه بعداً به عنوان مشاور، و چه به عنوان همکار در جنبش آن را انجام مي داد. اين موضوع بعد از انقلاب هم برايم ثابت شد، من خبرنگاران لبناني و عربي را به جنوب ايران، منطقه سوسنگرد، مي بردم که تصادفاً او را ديدم. آنجا احساس کردم که ايشان دستور مستقيم از آقاي خامنه اي مي گيرد و هر نظري هم که داشت به خاطر ايشان از آن مي گذشت.

اکنون وارد آن فرآيندي که ايشان تا انقلاب ايران در لبنان داشتند، شويم و کل اين پروسه تاريخي را بررسي کنيم. در مدرسه جبل عامل شروع کنيم، در اين مدرسه عموماً چه کارهايي از طرف ايشان صورت مي گرفت؟
 

ايشان به عنوان يک پروفسور علمي درجه يک، بسيار علاقمند بود که شيعيان لبنان که از لحاظ مادي، معنوي و علمي سرکوب شده بودند، به مقامي برسند و در اين راه هرچه داشت، در اختيار دوستان مي گذاشت، مرتب با کشورهاي غربي و دانشگاهيان مختلف، براي منتقل کردن علوم و تجربيات وارد تعامل مي شد. اين بخشي از کارش بود؛ کار اصلي خودش را در مديريت مدرسه گذاشته بود و براي اين قضيه تلاش جدي مي کرد. هدف دومش اين بود که چون آنجا بيشتر براي يتيمان و خانواده هاي فقير باز شده بود خيلي تلاش داشت که با آنها يک رابطه معنوي و برادري ايجاد کند. مثل يک مدير با ضوابط و معيارهاي آن زمان، که مثلا مافوق دانش آموزان و مانند بزرگ يک قوم نبود، او يک فرهنگ برادري ايجاد کرده بود که هر دانش آموزي هر مشکلي که داشت، فني، روحي و حتي خانوادگي، در ميان مي گذاشت. قشريون و تندروها به اين وضع انتقاد مي کردند که اين چه وضعي است؟ نظم همه چيز از بين رفته است. هدف سومش، ايجاد يک تشکل قوي شيعه براي انقلاب، دفاع از فلسطين، لبنان و آينده ايران بود. فهم اين که يک لبناني شيعه نه به معني حزبي آن، به عنوان اين که طايفه شيعه به خودي خود داراي يک هسته، هويت تمدني، ديني و مذهبي خاص است. اضافه براي اين که فلسطيني ها خودشان را براي روز مبادا آماده مي کنند، يک تشکيلات منظم را هم درست کنند. البته عده اي که برادر من هم عضوشان بودند قبلاً چيزهايي با نام «حرکت فتيان علي»؛ يعني نوجوانان امام علي(عليه السلام)، نوشته بودند. جنبش امل هنوز شکل نگرفته بود و تلاش شب و روز دکتر چمران و هدايت و اشراف امام موسي صدر بود که اين هدف و دستاورد بزرگ براي شيعيان محقق شد. البته خارج از مدرسه و اين موسسه هيچ وقت ارتباطش با انقلابيون و جنبش هاي دانشجويي قطع نشد. ايشان يک چشمش در لبنان بود و چشم دومش به روز مبادا که بتواند در ايران کارهايي کند.

بعد از اين که اين اتفاقات در مدرسه جبل عامل افتاد، طبيعتاً کم کم زمينه سازي براي آموزش هاي نظامي هم فراهم شد. نحوه اين آموزش ها به چه صورت بود. گروه هايي که جذب مي شدند چه کساني بودند و چه نوع آموزش هايي داده مي شد و آيا اين فرآيند بود که هسته اصلي جنبش امل را ايجاد کرد؟
 

اصرار، اراده، تلاش مستمر و شخصيت عرفاني دکتر چمران، سبب ايجاد هسته هاي اوليه جنبش امل شد. در واقع ايشان اميدهايي را در بين جوانان، نوجوانان و حتي بزرگان قوم ايجاد مي کرد تا نشان دهد، واقعا مي شود کاري کرد، اين طور نيست که به همين سازمان ها و جنبش هايي که هست و تاکنون هم با آن ها همکاري مي کرديم، اکتفا کنيم، چرا براي خودمان يک هسته مستقل ايجاد نکنيم؟ اين به شخص دکتر چمران مربوط است. به نظرم اگر کس ديگري مي خواست اين کار را انجام دهد با مشکلات بيشتري مواجه مي شد و شايد اصلاً موفق نمي شد. البته دوستان زيادي هم کمکش کردند، خود امام موسي صدر هم با اراده آمده بود که براي شيعيان که دولت و جامعه آن ها را به رسميت مي شناخت و از هر نظر حقوقي، مدني، شرعي، علمي و تکنولوژي تحقير شده بودند، يک کيان مستقلي ايجاد کند. در واقع ايشان هم موسس شاخه نظامي و هم بعضاً موثر اساسي براي هدايت هاي معنوي جنبش امل بود، که بعدا يک تشکل مستقل لبناني شد. لبناني ها احساس مي کردند چمران هم از خودشان است و هيچ وقت احساس نکردند که چمران يک فرد غريبه خارجي يا حتي ايراني است، گويي مثل يک استاد يا سياستمدار لبناني از خودشان است، اين احساس متقابل بود.

زمينه سازي ها براي شکل گيري جنبش امل را بفرماييد. در واقع درباره اينکه چه نيازي به وجود آن احساس شد چه اتفاقاتي افتاد که جنبش امل به عنوان آن هسته شکل گرفت؟
 

اين بحث مي تواند طولاني باشد ولي خلاصه اش را مي گويم، اميدوارم بتوانم اين مسئله را خوب بازگو کنم.
در آن زمان، جنبش فکري مسلط بر جهان عرب و لبنان جنبش چپ ماترياليستي و سوسياليستي بود، قبل از آمدن چمران اصلا جنبش اسلامي غريبه بود. بعد هم با اين ها جنگ و جدال داشتيم که جنبش اسلامي مسلمان انقلابي يعني چه؟ از نظر آنان انقلابي يعني چپ، سوسياليست و مارکسيست. آخوند و علماي دين يعني مرتجع، قطعا فکر ديني نمي تواند فکر همراهان با زمان باشد.
از خوش يمني دکتر چمران و امام موسي صدر هر دو فيزيک دان هستند و هر دو روي مسئله اثبات خدا و مسائل مختلف ديني از راه علم، نه فقط از راه معنوي مسلط بودند. خود چمران به اين بحث ها و مسائل پيشرفت داد و مبارزه جدي عليه تحقير انديشه ديني و تشيع کرد. در آن زمان بحث هاي مفصلي که امام موسي صدر به عنوان انتظار و مسئله مهدويت به شکل بسيار علمي مطرح کرد، براي افراد خيلي مفيد بود، فلسفه انتظار به انسان اميد مي دهد، انسان را به سوي درجات عالي زندگي رهنمون مي سازد، پيشرفت مادي هم مي تواند رخ دهد. چون اين خودش موتور محرکه جوامع است؛ جوامعي که براي زندگي بهتر يا براي تغيير نظام هاي سياسي خودشان دست به انقلاب مي زنند. دکتر چمران توانست با اين موتور محرکه، که مقداري از امام موسي صدر و مقداري را از فلسفه تشيع و اسلامي که خودش داشت، گرفته بود، حرکت عظيمي کند. بعد سوم که علمي بودن و فيزيکدان بودنش است، توانست در اين زمينه حرف هايش را به کرسي بنشاند؛ که اي شيعيان لبنان نه تنها مي توانيد به ديگران در مبارزاتشان کمک کنيد، بلکه براي خودتان هم مي توانيد هويت خاصي داشته باشيد، واقعا هم توانستند و ايجاد کردند. تمام اين مبارزاتي که بود با تلاش هاي داخلي چمران و دوستانش به ايجاد و تاسيس کيان مستقلي به نام جنبش امل، يک نهضت نظامي، سياسي و اجتماعي مستقل، کمک مي کرد.

راجع به خود جنبش امل هم بفرماييد در واقع اهداف بر مبناي چه چيزهايي بود؟ خود اين جنبش براي شکل گيري چه کارهايي انجام داد؟
 

جنبش امل حقوق مدني و اجتماعي شيعيان را احيا کرد. اين جنبش توانست انحرافاتي که جنبش چپ گرايي، سوسياليستي و مارکسيستي، که در آن زمان بر جامعه شيعيان لبنان رخنه پيدا کرده بود، را دريابد. اکثريت طايفه تشکيل دهنده جامعه لبنان شيعيان بودند. از لحاظ حقوقي، براي تعيين وزير و مدير کل دعواي شديدي بود، همه مناصب به ديگران مي رسيد، هيچکس مدافع شيعيان نبود. وزارت خانه ها آن ها را بين 17 طايفه تقسيم مي کردند، در حالي که اکثريت مردم شيعه بودند. مرحوم شمس الدين مي گفت: اگر دموکراسي عددي بگوييد که ما بيشتر هستيم، اگر هم منظورتان دموکراسي کيفي است که ما براي خودمان کياني حاصل کرديم و همه جا در علوم مختلف آدم هاي صاحب منصبي داريم که بايد از دولت حقوقشان را بگيرند و در اداره امور سهيم باشند. اين فرآيند جنبش امل است، که اين قدرت را محمدمهدي شمس الدين رئيس مجلس و يا افراد نامداري که بعداً براي دفاع از تشيع و شيعه لبنان در صحنه سياسي لبنان ظاهر شدند، به دست گرفتند.

شما شخصاً خودتان وقتي مراوداتي با امام موسي صدر داشتيد، ايشان را به لحاظ شخصيتي چه جور فردي مي ديديد و تعاملش با دکتر چمران چگونه بود؟
 

من با امام موسي صدر در لبنان و آلمان، که براي بحث هايي تحت عنوان گفتگوي اديان، فرهنگ ها، تمدن ها تحمل ديگر انديشه ها و قرائت هاي مختلف از دين آمده بودند، آشنا شدم. به جرات مي توان گفت يکي از قوي ترين مبلغان اين ايده ها بود؛ سعه صدر، تحمل شنيدن انتقادات جدي، فهم همراه با زمان از دين نه تغيير دين و اصول ديني، تغيير نوع برخورد و نگاه به دنيا بر اساس دين داشت. لذا شخصيت امام موسي صدر يک کاريزماي جذاب، قدرت اقناع و خطابه بالا، قدرت استدلال مدني و ديني بسيار قوي و بالا داشت. رابطه ايشان و دکتر چمران مرا ياد تعبيري از امام درباره شهيد مطهري مي اندازد که ايشان حاصل عمر من است. گويي آدم فرزنداني دارد و مي خواهد حاصل عمرش باشند، امام موسي صدر با چمران چنين برخوردي کرد، يعني تمام راه ها را برايش باز مي کرد، طوري که بتواند ادامه مسير خود را در چمران ببيند، که اگر از دنيا رفت يا به هر دليلي قدرت ادامه مسير را نداشت او راه را ادامه دهد. عملا هم همين طور شد زمانيکه او ناپديد شد، اين چمران بود که پرچمدار افکار، انديشه ها و مسير امام موسي صدر بود.

تاثيرگذاري شهيد چمران در شکل گيري جنبش امل

طبيعتاً بعد از اين فرآيند وارد انقلاب ايران مي شويم، يعني انقلاب ايران محقق مي شود و شهيد چمران به ايران مي آيد. آيا در اين فرآيند شما با ايشان همراهي و آشنايي داشتيد؟
 

از نزديک، دقيق همراهي نداشتم، ولي اطلاعاتي از طريق دوستان دارم. ايشان احساس کرد فرمانده جديدش امام خميني است، هرچه ايشان بفرمايد بايد انجام دهد. جمهوري اسلامي ايران به عنوان يک هسته انقلابي بوجود آمده بود و بايد بهش کمک مي شد. او هرچه تجربيات در زمينه هاي مختلف از علوم طبيعي که در غرب ياد گرفته بود تا علوم سياسي، کاربردي، نظامي و امنيتي و هرچه در لبنان آموخته بود، را به ايران منتقل کرد. نيروهاي لبناني خيلي احساس حزن مي کردند که يک رهبر را از دست مي دهند، اما از طرفي هم مثل ساير مسلمانان خوشحال بودند که به هر حال يک هسته انقلابي به عنوان يک دولت مقتدرشکل گرفته و هميشه هم به ايران چنين نگاهي داشتند که ايران مرکز تشيع است.
البته با رضايت کامل نبود ولي قبول کردند که ايشان برود تا آنجا بتواند کمک خوبي براي آنها باشد. بخصوص در اين ميان که امام موسي صدر را هم از دست دادند، رفتن چمران هم برايشان ضايعه سختي بود. ولي خوب در عين حال آنان علاقه و اميدشان به ايران بيش از حد است، عملا هم ايران بود که بعدا حامي اصلي شيعيان در کل مسيرهايي شد که تاکنون طي شده است.

بعد از اين فرآيندي که مرحوم دکتر چمران از لبنان به ايران آمدند، چه اتفاقاتي رخ داد؟
 

مي توانم بگويم جنبش امل در غياب چمران از لحاظ عرفاني، معنوي، تشکيلاتي و روح جمعي واقعا افت کرد. در ادامه مسير اولين انشعاب را سيد حسين موسوي ابوهشام با جنبش اسلامي عمل ايجاد کرد. اولين صدمه بسيار بزرگ از هم پاشيده شدن امل در حمله اسراييل غاصب به لبنان در 1982 ميلادي بود، که ابوهشام به اينجا نزد آقاي رفسنجاني آمد. براي ايشان شرح داد و گفت پسران و دختران فاطمه زهرا در فاجعه زندگي مي کنند، چيزي از آنها باقي نمانده براي ما کاري انجام دهيد. آقاي رفسنجاني گفت حتما اين کار را مي کنم. ايشان اين پيام را به امام منتقل کرد و امام دستور دادند آقاي محتشمي سفير ايران در سوريه کار را به عهده بگيرد. جمع و جور کردن اوضاع انسان ها و به اصطلاح ايجاد کردن هسته هاي مقاومت که بعد به تشکيل حزب الله منجر شد، که يک قصه طولاني و پروسه خيلي مفصل دارد.

لطفاً همين فرآيند را بازگو کنيد. دلايل اين انشعاب و چرايي شکل گيري جنبش امل اسلامي را بيشتر توضيح دهيد، اصلا اين نهضت چه کاري مي خواست انجام دهد که جنبش امل انجام نداده بود؟
 

قشريوني از طايفه شيعه و يا تندروهايي که آنجا بودند، جمع بين دين و سياست را نمي پسنديدند. اين افراد به اينکه شيعه هستند و مقداري مزايا از دولت لبنان مي گيرند، اکتفا مي کردند. مرحوم مدرس مي گفت دين ما عين سياست ماست، سياست ما عين دين ماست. اين همان زماني بود که برادرم رياست آن مدرسه مشاورت امام موسي صدر را داشت. او با خيلي ها که بعدا حتي در راس حزب الله بودند چالش جدي داشت که شما بحث خطرناکي باز مي کنيد، با امام که در نجف بود چه کار داريد؟ ما به اين بحث هاي انقلاب چه کار داريم؟ همان که شيعه عزيز و صاحب منصب باشد کافي است، شما دين را با سياست خلط مي کنيد، اين راه خطرناکي است. قبل از ظهور حضرت صاحب عصر که خودش دولت ايجاد مي کند ما کاري نمي توانيم کنيم. همه اين ها قبلاً هم وجود داشت اما بعد از رفتن چمران دوباره زنده شد.

روي سخن اين مواجهه با چه کسي بود؟
 

در واقع اين قشريون که اين مطالب را مطرح مي کردند، تعدادي از آنها آخوند و برخي از آنها مکلا بودند. ابوهشام پرچم دار اين عصر، که بعد از انقلاب اسلامي هم براي ما ثابت شد که او از همان ابتدا نظري نزديک به چمران، امام موسي صدر و امام خميني داشت، اما براي جلوگيري از تفرقه، دست به همزيستي مسالمت آميز زده بود. در واقع مواجهه اصلي شان با ابوهشام بود، يعني ابوهشام اين مباحث را با تعداد ديگري مثل سيد حسن نصرالله، که نماينده امل در بقاع غريبي بود، انجام مي داد. او خيلي جوان بود ولي اين بحث ها بين جنبش دانشجويي امل يا جنبش دانشجويي مسلمان تشيع که مستقلا براي خود کياني داشتند، جايگاهي داشت و ابوهشام سنبلش بود. مثلا خود مصطفي ديراني که بعدا جنبش مقاومت مومنه را ايجاد کرد اين هم از داخل وارد عمل شد. اين بحث ها همه جا بود؛ اما سنبلش و کسي که تمرد کرد، جسارت به خرج داد و علني کرد، ابوهشام بود، اما ديگران همه جا اين بحث ها را مي کردند.
اين فرآيند باعث شد که امل يواش يواش کنار گذاشته و جنبش امل اسلامي براي ادامه مقاومت، شکل گرفت. اين بحث ها را شاخه دانشجويان و شاخه مقاومت مومنه هم داشت پس به آن ملحق شدند. کم کم اين هسته هاي مقاومت و هسته هاي دين ما عين سياست ما و سياست ما عين دين ما، شکل گرفت.
حرف امام موسي صدر اين بود که ما بايد جامعه مبارز را در مقابل جامعه متجاوز ايجاد کنيم، قبلا هم روي آن بحث خيلي شد که حزب تاسيس کنيم يا نه. سيد ابراهيم امين در شلاح وسط منطقه فقيرنشين بيروت اعلام کرد تشکيل حزب الله براي مقاومت، دفاع از کيان شيعه، مسلمانان لبنان و آزادي قدس شريف است. تقريبا همان اهداف اصلي که امام موسي صدر، امام خميني، چمران و محمد صالح حسيني داشتند، نه به خاطر اينکه برادرم است، علتش اين است که بحث دين و سياست بين دو جناح شيعه قديمي است، و امام خميني روي آن خيلي تاکيد مي کرد، ما کتاب حکومت اسلامي را که پخش مي کرديم، با هجوم شيعيان ارتجاعي يا محافظه کار لبناني مواجه مي شديم. مي گفتند ما مي خواهيم با 17 طايفه زندگي کنيم اين کتاب به ما آسيب مي زند. تشکيل حزب الله عملا قله تبلور پيشرفت انديشه سياسي لبنان بود. حزب الله بحث وسيعي است. به نظر من آن بهترين تبلور مقاومت فکري، فرهنگي، تمدني، سياسي و اجتماعي شيعه مسلمان لبنان از قرن 19 است، عبدالحسين شرف الدين استادان علما و مبارزين همه در حزب الله خلاصه مي شوند. اين ها نماينده مسير طولاني مقاومت شيعيان با ديد باز امام خميني، که بين شيعه و سني فرقي نمي داند؛ فراوطني، فرامرزي و حتي فراقاره اي است؛ بودند. يعني آن چهره مستضعف بودن و دفاع از مستضعفين جهان تقريباً در حزب الله به خوبي متبلور شده است. خدا هم کمک کرد، حزب الله در اين مسير، که واقعاً الهام الهي بود و کمک دوستان، ذکاوت و هوشمندي رهبران هم مفيد واقع شد، موفق بود. شايد هم مجموعه اين ابعاد، معجزه الهي و کمک دست هاي غيبي بود که رهبري حزب الله در لحظه مناسب بعد از شهادت دکتر عباس موسوي، به سيد حسن نصرالله رسيد. چون ايشان يک ويژگي هايي در شخصيتش نهفته که واقعاً کمياب است و به ندرت پيش مي آيد، کسي بتواند هم مومن و صاحب مکتب عرفان، هم سياست مدار و هوشمند، داراي فهم نظامي بسيار بالا، حس امنيتي بسيار قوي و اطاعت از رهبري باشد. ايشان از شخصيت هاي قوي و آهنين در دفاع از اصول خود و مستقل عمل کردن، يعني مستقل تصميم گرفتن و تبعيت نداشتن از ديگران در تصميم گيري، است. وضعيتي که لبنان دارد، شايد تاريخي ترين، مهم ترين و تعيين کننده ترين لحظه تاريخ لبنان و منطقه باشد، چون براي اولين بار در تاريخ کشمکش مسلمانان در غرب با پديده صهيونيسم که در دولت نامشروع اسرائيل مجسم شده، با مجاهدات حزب الله، مسلمانان لبنان و در راس آنان هسته هاي مقاومت اسلامي اين لحظه تاريخي رقم خورده، کل کفر در مقابل کل ايمان جبهه گيري کرده است. ولي حزب الله در يک محيط بسيار ويژه، همراه با اوضاع دنياي کنوني با جهان بيني و مقاومت، توانست اين جنگ ايمان و کفر را به يک جنگ جهاني تبديل کند، يعني همه آزادگان جهان که تا کنون براي دفاع از عدالت، مبارزه با بي عدالتي، فقر، جهل، صهيونيسم و فاشيسم براي اولين بار به منظور دفاع از حزب الله در بيروت جمع مي شوند، اين تئوري نيست. اين تشکيلات جهاني که از قرن 20 در قاره هاي مختلف جمع شده در بيروت گرد هم آمدند، و اذعان کردند که اگر امروز نمونه اي بارز از مبارزه عليه بي عدالتي فقر، فاشيست، استعمار را داريم، نمونه دفاع از عدالت، حق و پيشرفت حزب الله است. از اديان مختلف، آدم هاي بي دين، احزاب مختلف همه اين ها جمع مي شوند، وقتي مي گويند نمونه همه مبارزات ما در حزب الله است اين به نظر من يک معجزه تاريخي است، که حزب الله ساخته است. که البته آن را مديون مکتب امام خميني و بحث هاي عميقي که سيد حسن نصرالله و فرزندانش در حزب الله و مقاومت اسلامي، در مکتب اسلام و تشيع در قم، زماني که ايشان در حوزه علميه قم کسب معرفت مي کردند، و مديون اين فلسفه اي است که امام به وجود آورد که عملا منتظر مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) بودن، اين نيست که بنشينيم و دعا کنيم مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) بيا، بلکه اين است که خودمان را بسازيم و هسته هاي مقاومت براي ايجاد و برقراري عدالت در دنيا تاسيس کنيم. موفق بودن چنين جنبشي در لبنان که وجود اسرائيل را عملاً زير سوال برد و براي اولين بار اقتدار چهار يا پنجمين ارتش جهان را به زانو درآورد، امپرياليست آمريکا را عاجز گذاشت، قابل توجه است.

کمي در مورد آن قسمت که گفتيد بعد از انقلاب و در ايام جنگ ديداري در سوسنگرد با چمران داشتيد، توضيح دهيد، دقيقا چه سالي بود؟
 

حافظه ام در تاريخ ضعيف است، خاطرم نيست. البته ديدار عميقي نبود، من ديدارم بيشتر با حضرت آيت الله خامنه اي بود، آنجا دستورات را مي گرفتم. چون ايشان در اهواز ستاد جنگي مستقر بود، ما خبرنگاران لبناني و عرب مي آورديم که بيايند دستاوردهاي ما را ببينند. پشت جبهه بوديم و مستقيماً وارد جنگ نمي شديم، اما وقتي بچه ها را مي آورديم، عملا وسط جبهه مي برديم. مثلا لحظات آزادي سوسنگرد من آن جا بودم، بچه هاي لبناني هم همراهم بودند، آخرين لحظات آزادي، بچه هاي سپاه و ارتش که هر لحظه ممکن است شهيد شوند عکس يادگاري مي گرفتند، غذاهايشان را تقديم مي کردند. در اين لحظات استاد چمران را بين اهواز و جبهه در رفت و آمد مي ديدم که گوش به فرمان آيت الله خامنه اي است که آن زمان رئيس آن ستاد بود. به فکر لبنان بود و احوال فلسطين و لبنان را از خبرنگاراني که مي روند و مي آيند، جويا مي شد. اينها خودش يک شادابي خاصي به او مي داد، حالت جنگ تغيير مي کرد؛ يعني فضا، فضاي خشک جنگي نبود، فضاي فرهنگي، عرفاني و اميد دهنده، علي رغم اين که مثلا آدم فکر مي کرد اگر چمران را ببيني غير از چمراني است که در لبنان مي شناسي، بايد خشک، حالت نظامي که وقت ندارد به ديگران فکر کند و فقط مي خواهد وظيفه نظامي مستقيم خودش را انجام دهد، اما اين طور نبود و هنوز در ذهنم به عنوان يک خاطره باقي مانده، که مي شود هم جنگيد، هم فرهنگي ماند، هم دنبال اخبار روز بقيه کشورها بود.

بعد از آن هم ظاهراً ديگر ملاقاتي با يکديگر نداشتيد؟
 

نه خبر شهادتش آمد. يکي از دوستان لبناني من هم همراه او بود و الان هم در بهشت زهرا است. همان بحثي که گفتم خيلي ها ناراحت بودند که چرا چمران رفت. ولي گفتند اين هم انقلاب ماست فرقي نمي کند و بعضي ها داوطلبانه آمدند در جنگ شرکت کردند و شهيد شدند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 37



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.