سکوت غمگنانه(1)
تحليلي بر روايت شهيد مصطفي چمران از واقعه کشتار دانشجويان دانشکده فني دانشگاه تهران در 16 آذر 1332
درآمد
درباره آنچه در آن روز اتفاق افتاد و معنايي که نظريه پردازان سياسي و مردم عادي در سال گزارشي نيز از اين واقعه در 16 آذر 1341 از سوي شهيد دکتر مصطفي چمران نگاشته شد. دکتر چمران در آن زمان دانشجوي دانشکده فني دانشگاه تهران و شاهد عيني کشتار دانشجويان بوده است. آنچه در پي مي آيد تحليلي است بر روايت شهيد چمران درباره اين واقعه شوم.
نه سال پس از واقعه
«از آن روزـ يعني 16 آذر 1332ـ نه سال مي گذرد ولي وقايع آن روز چنان در نظرم مجسم است که گويي همه را به چشم مي بينم؛ صداي رگبار مسلسل در گوشم طنين مي اندازد، سکوت موحش بعد از رگبار بدنم را مي لرزاند، آه بلند و ناله جانگداز مجروحين را در ميان اين سکوت دردناک مي شنوم، دانشکده فني خون آلود را در آن روز و روزهاي بعد به راي العين مي بينم. آن روز ساکت ترين روزها بود و چون شواهد و آثار احتمال وقوع حادثه اي را نشان مي داد، دانشجوياني بي اندازه آرام و هوشيار بودند که به هيچ وجه بهانه اي به دست کودتاچيان حادثه ساز ندهند. پس چرا و چگونه دانشگاه گلوله باران شد؟ و چطور سه نفر از بهترين دوستان ما، بزرگ نيا، قندچي و رضوي به شهادت رسيدند؟»
بدون شک جواب به اين سئوال مستلزم بررسي شرايط آن زمان و حوادث پي در پي آن روزهاست. وقايع آن ايام چون حلقه هاي زنجير به هم مرتبط بوده و يکي پس از ديگري پيش مي آمد. دولت کودتا هر روز قدم تازه اي برخلاف ايده ها و آرزوهاي مردم بر مي داشت.
بازگشت نماينده استعمار
چمران مي نويسد:
دکتر مصدق در دوران حکومت 27 ماهه خود سير تاريخ ايران را تغيير داد. پيش از او اداره امور کشور در جهت منافع دول استعمارگر خارجي و به صلاحديد يا فرمان آنان صورت مي گرفت. نفت ايران به نفع انگلستان جريان داشت و حتي حدود 16 درصد که به موجب قرارداد ظالمانه تحميلي 1933 به دولت ايران مي رسيد، به عناوين مختلفه دوباره به کيسه آنان برمي گشت. سياست خارجي ايران بردگي و دنباله روي از سياست آنان بود. امپراطوري انگلستان با يک قرن و نيم سيطره وحشت آور خود چنان رعب و وحشتي در دلها ايجاد کرده بود که احدي را جرات مخالفت با آنان نبود. انگلستان شکست ناپذير تلقي مي شد و پنجه در افکندن با او باعث نابودي مي گشت. ولي مصدق اين مجسمه هيولايي را که در ذهن عده اي جنبه نيمه خدايي داشت شکست و چنان جان تازه اي به مردم داد که نه تنها مردم ايران، بلکه مردم اکثر ممالک خاورميانه يکي پس از ديگري در برابر استعمار انگلستان و دست نشاندگان آنها قيام کردند و خورشيد اقبال شير پير انگلستان در شرق غروب کرد.
در پي چنين حوادثي بود که دکتر مصدق نفت را ملي نمود و اولتيماتوم ها و کشتي هاي جنگي و محاصره نظامي انگلستان کوچکترين وحشتي در دل مردم ايجاد نکرد. محاصره اقتصادي و قطع کمک هاي خارجي نيز نه تنها نتوانست مصدق را شکست دهد بلکه مصدق با اقتصاد بدون نفت براي اولين بار توانست بودجه ايران متعادل کند و اين خود يکي از افتخارات بزرگ حکومت اوست.
انگلستان و ساير دول استعماري پس از ياس از مبارزه اقتصادي، شاه و هيئت حاکمه ايران را بر ضد مصدق برانگيخت ولي تلاش اين عوامل شناخته شده استعمار نيز طي قيام 30 تير و حوادث 9 اسفند و 28 مرداد مفتضحانه شکست خورد.
کودتاي 21 ميليون دلاري
ادامه مبارزه
مردمي که براي حفظ حکومت ملي خود سي تير به پا کرده بودند، مردمي که افتخار ملي شدن نفت و پيروزي بر امپراطوري انگلستان نصيبشان شده بود، مردمي که براي اولين بار پس از مدتهاي دراز بر پاي خود ايستاده لذت آزادي و استقلال را درک کرده بودند، مردمي که پس از قرنها اسارت و ذلت کسب شرافت و حيثيت کرده بودند، حاضر نبودند که به اين آساني دوباره تن به ذلت داده زير بار بيگانگان روند.
در اين ايام، علاوه بر تظاهرات موضعي کوچک و پراکنده، اولين تظاهرات يکپارچه مردم در روز 16 مهرماه يعني تقريبا يک ماه و نيم بعد از کودتا انجام شد. دانشگاه و بازار اعتصاب کردند و تظاهرات پرشوري به وقوع پيوست و مخالفت و مبارزه مردم عليه دستگاه به گوش همه رسيد. اگرچه دولت از يکپارچگي و جسارت مردم به وحشت افتاده عده زيادي را گرفت و سران بازار را دستگير کرد ولي اين فشارها در مردم اثري ننمود.
دادگاه «حکيم فرموده»
چمران به ظرافت اشاره مي کرد:
مرحوم حاج شيخ شمشيري بين تبعيد شدگان به جزيره خارک بود. دستگير شدگان به شديدترين و دردناکترين وجه شکنجه مي شدند که قلم از شرح آن شرم دارد... چه ستمها که نکردند و چه جنايتها که مرتکب نشدند... اين لکه هاي ننگ و وحشيگري چقدر بر صفحات تاريخ ايران غم انگيز و شرم آور است... فقط فداکاري و بلند نظري مردم ايران که در مقابل اين همه وحشيگري و زجر و شکنجه مقاومت کرده دست از مبارزه بر نمي داشتند و خون شهدايي که مرگ شرافت آميز را بر زندگي ذلت بار ترجيح داده جان سپردند؛ شايد اين لکه هاي ننگ را از تاريخ ايران بشويد.
براي بازگشت به دوران سياه گذشته، دولت کودتا درصدد برآمد که آثار حکومت مصدق را به کلي محو کند و مخصوصا روحيه و اراده مردم را بکشد. از اين رو قانون ملي شدن صنعت نفت را (کان لم يکن) تلقي کردند و کارتل بين المللي نفت براي بلع منافع نفت ايران دست به کار شد. دکتر اميني وزير دارايي حکومت کودتا مامور و مسئول قرارداد کذايي کنسرسيوم شد. براي تسريع در کار نفت درصدد افتتاح فوري لانه جاسوسي انگلستان که در زمان مصدق بسته شده بود، برآمدند. در تاريخ 16 آبان سران حکومت کودتا و دولت انگلستان براي تجديد روابط مخفيانه شروع به مذاکره کردند و زاهدي در تاريخ 14 آذر تجديد رابطه با انگلستان را اعلام کرد و قرار بود که «دنيس رايت» کاردار سفارت انگلستان چند روز بعد به ايران بيايد.
اعمال خائنانه دولت کودتا هر روز بر بغض و کينه مردم مي افزود و بر آتش خشم و غضب آنان دامن مي زد. از روز 14 آذر تظاهراتي که در گوشه و کناربه وقوع مي پيوست وسعت گرفت و در بازار و دانشگاه عده اي دستگير شدند. روز 15 آذر مجددا تظاهرات بي سابقه اي در دانشگاه و بازار صورت گرفت. در دانشکده هاي پزشکي، حقوق و علوم، دندانپزشکي، تظاهرات موضعي بود و جلوي هر دانشکده مستقلا انجام مي گرفت و سرانجام با يورش سربازان خاتمه مي يافت و عده اي دستگير مي شدند. در بازار نيز همزمان با تظاهرات دانشجويان، مردم دست به اعتصاب زده شروع به تظاهرات کردند و عده اي به وسيله مامورين نظامي گرفتار شدند. در اين تظاهرات مردم و دانشجويان ضمن پشتيباني از مصدق براي دادگاه قلابي سلطنت آباد و افتتاح مجدد لانه جاسوسي انگلستان ابراز نفرت و انزجار مي کردند.
سنگر تسخيرناپذير
دانشجويان مبارز دانشگاه نيز تصميم گرفتند که هنگام ورود نيکسون، ضمن دمونستراسيون عظيمي، نفرت و انزجار خود را به دستگاه کودتا نشان دهند. تظاهرات بر عليه افتتاح مجدد سفارت و اظهار تنفر به دادگاه «حکيم فرموده» همه جا به چشم مي خورد و وقوع تظاهرات هنگام ورود نيکسون حتمي مي نمود.
چمران مي نويسد:
اين تظاهرات براي دولتيان خيلي گران تمام مي شد زيرا تار و پود وجود آنها بستگي به کمک سرشار آمريکا داشت. اين بود که دستگاه براي خفه کردن مردم و جلوگيري از تظاهرات از ارتکاب هيچ جنايتي ابا نداشت. روز 15 آذر يکي از دربانان دانشگاه شنيده بود که تلفني به يکي از افسران گارد دانشگاه دستو مي رسد که «بايد دانشجويي را شقه کرد و جلوي در بزرگ دانشگاه آويخت که عبرت همه شود و هنگام ورود نيکسون صداها خفه گردد و جنبنده اي نجنبد...»
دولت بغض و کينه شديدي به دانشگاه داشت زيرا دانشجويان پرچمدار مبارزات ملي بوده و با فعاليت مداوم و موثر خود هيئت حاکمه را به خطر نسبي و سقوط تهديد مي کردند. دولت با خراب کردن سقف بازار و غارت اموال رهبران آن، بازاريان را کم و بيش مجبور به سکوت کرد ولي دانشگاه همچنان خاري در چشم دستگاه مي خليد و دست از مبارزه بر نمي داشت و دستگاه همچون درنده خونخواري به کمين نشسته دندان تيز کرده بود که از دانشجويان مبارز دانشگاه انتقام بگيرد. انتقامي که عبرت همگان گردد.
جنايت در دانشگاه
نقشه پليد هيئت حاکمه بر همه واضح بود و دانشجويان حتي الامکان سعي مي کردند که به هيچ وجه بهانه اي به دست بهانه جويان ندهند. از اين رو، دانشجويان با کمال خونسردي و احتياط به کلاسها رفتند و سربازان به راهنمايي عده اي کارآگاه به راه افتادند. ساعت اول بدون حادثه مهمي گذشت و چون بهانه اي به دست آنان نيامد به داخل دانشکده ها هجوم آوردند. از پزشکي، داروسازي، حقوق و علوم، عده زيادي را دستگير کردند. بين دستگيرشدگان چند استاد نيز ديده مي شد که به جاي دانشجو مورد حمله قرار گرفته و پس از مضروب شدن به داخل کاميون کشيده شدند. همچنين بين زنگ اول و دوم هنگام تفريح سربازان به محوطه دانشکده فني آمده چند نفري ر ا به عنواين مختلف و بهانه هاي مجهول و مسخره گرفته، زدند و بردند. در تمام اين جريانات دانشجويان سکوت و خونسردي خود را حفظ کرده با موقع شناسي واقع بينانه اي از دادن هرگونه بهانه اي خودداري مي کردند. ولي زدن و گرفتن دانشجويان اشتهاي خونخوار دستگاه را اقناع نمي کرد. آنها نقشه کشتن و «شقه کردن» دانشجويان را کشيده بودند و اين دستور از مقامات بالاتري به آنها داده شده بود. سرکردگان اجراي اين دستور و کشتار ناجوانمردانه عده اي از گروهبانان و سربازان «دسته جانباز» بودند که اختصاصا براي اجراي آن ماموريت و استثنائا آن روز به دانشگاه اعزام شده بودند. اين سربازان که به مسلسلهاي سب مجهز بودند بيشتر به جلادان قديم شباهت داشتند. کشتار و حمله هاي اصلي توسط اين سربازان انجام گرفت و سربازان عادي فقط دنباله رو و محافظ سربازان «دسته ويژه» بودند.
دسته ويژه
ما در کلاس دوم دانشکده فني که در حدود 160 دانشجو داشت، مشغول درس بوديم. آقاي مهندس شمس استاد نقشه برداري، تدريس مي کرد. صداي چکمه سربازان از راهرو پشت در به گوش مي رسيد. اضطراب و ناراحتي بر همه مستولي شده بود و کسي به درس توجه نمي کرد. در اين هنگام پيشخدمت دانشکده مخفيانه وارد کلاس شده به دانشجويان گفت، «بسيار مواظب باشيد. چون سربازان مي خواهند به کلاس حمله کنند اگر اعلاميه يا روزنامه اي داريد از خود دور کنيد. مهندس خليلي به شدت عصباني است و تلاش مي کند که از ورود سربازان به کلاس جلوگيري کند ولي معلوم نيست که قادر به اين کار باشد» و از کلاس خارج شد. در خلال اين احوال مهندس خليلي و دکتر عابدي، رئيس و معاون دانشکده فني با تمام قوا مي کوشيدند که از ورود سربازان به کلاس جلوگيري کنند. ولي سربازان نه تنها به حرف آنها اهميتي ندادند بلکه آنها را تهديد به مرگ کردند. لذا مهندس خليلي به رئيس دانشگاه (دکتر سياسي)، رئيس گارد دانشگاه و بالاخره مقامات «عاليه» متوسل شد. آنها نيز به علت اين که سربازان از دسته «جانباز» هستند و براي ماموريت بخصوص از طرف «از ما بهتران» آمده اند، قادر به هيچ اقدام مثبتي نشدند. وخامت اوضاع به حد اعلا رسيده بود. شلوغي بيرون کلاس و صداي شديد چکمه هاي سربازان از نزديک شدن حادثه اي حکايت مي کرد... تا بالاخره در کلاس به شدت به هم خورد و پنج سرباز با مسلسل سبک وارد کلاس شدند. يکي از آنها لوله مسلسل را به طرف شاگردان عقب کلاس گرفته آماده تيراندازي شد و ديگري به همين نحو مامور قسمت جلوي کلاس گرديد. سرباز ديگري پيشخدمت دانشگاه را به داخل کلاس مي کشيد. سرخي و کبودي صورت و زدن او از ضرب و شکنجه سربازان حکايت مي کرد. در اين هنگام استاد کلاس آقاي مهندس شمس به منظور جلوگيري از دخول سربازان به کلاس پيش آمده، گفت؛ «کلاس مقدس است و من به شما اجازه دخول نمي دهم». در اين هنگام سرباز ديگري مسلسل خود را به سينه او نزديک کرده او را به طرف ديگر کلاس راند. مهندس شمس گفت، «فرمانده شما کيست؟ بدون وجود افسر فرمانده به چه حقي وارد کلاس مي شويد؟» سربازي که او را به عقب مي راند به گروهباني که وسط کلاس ايستاده بود، اشاره کرده و گفت: «او فرمانده ماست» مسلسل خود را بر سينه استاد گذاشته با تهديد به مرگ او را مجبور به سکوت کرد. گروهبان فرمانده لوله را به سينه پيشخدمت کلاس گذاشته گفت: «کي به ما خنديد؟ زود بگو و گرنه تو را مي کشم». او مدعي بود که عده اي از دانشجويان به آنها خنديده اند!!!! و به همين علت
مي خواست انتقام بگيرد. پيشخدمت به خدا و پيغمبر قسم مي خورد که روحم خبر ندارد. مي گفت «من بيرون بودم آخر چطور بفهمم چه کسي به شما خنديد؟» ولي بهانه گروهبان به بهانه گرگ خونخواري شبيه بود که از ميش مظلومي که در پايين نهر آب مي خورد ايراد مي گرفت که چرا آب را گل آلود کرده است. سخنان پيشخدمت بيچاره نيز کوچکترين اثري نداشت. گروهبان سنگدل عصباني شده بود و به شدت فرياد مي زد و لوله مسلسل را به قلب او فشار مي داد و بالاخره گفت «تا سه مي شمارم و اگر کسي را نشان ندهي آتشش مي کنم». کلاس ساکت بود فقط صداي چکمه، فرياد گروهبان و ضجه پيشخدمت بلند بود. دانشجويان در بهت و حيرت فرو رفته بودند و اين منظره بيشتر به خواب و خيال مي نمود. وحشت همه را فرا گرفته بود که قرعه فال به نام چه کسي زده خواهد شد». شکي نبود که اين بهانه مسخره براي تحريک دانشجويان و آنگاه اقدام به يک حمله سبعانه عمومي پيش بيني شده و مسلم بود که کوچکترين جنبش با مقاومت از طرف دانشجويان باعث مرگ حتمي اکثريت کلاس مي شد.
زنگي مست
گروهبان فرمانده! دوباره به سراغ پيشخدمت رفت و لوله مسلسل را روي سينه او گذاشت و گفت «ديگر که بود؟» و به همان ترتيب فرمانده سربازان، دانشجوي بي گناه ديگري را از وسط دانشجويان کشان کشان به ميان کلاس کشيد. گروهبان سه بار به سراغ پيشخدمت رفت ولي او ديگر چيزي نگفت لذا آنها پس از تکميل وحشيگري خود در اين کلاس براي شکارهاي بيشتري بيرون رفتند.
لحظه اي پس از خروج سربازان، کلاس از شدت جوش و خروش دانشجويان چون بمب منفجر شد. سينه هاي پرسوزي که تحت فشار و وحشت خفه شده بود و قلب هاي پرگدازي که در اثر حيرت و اضطراب از طپش افتاده بود، يکباره چون آتشفشاني شروع به فوران کرد... دانشجويي از عقب کلاس روي ميز پريد و کتاب خود را بر زمين زد. در حالي که بغض گلويش را گرفته و گريه مي کرد، مي گفت «اين چه درسي است؟ اين چه کلاسي است؟ اين چه زندگي است؟» «و رهسپار خارج شد». ناگفته پيداست که دانشجويان با صورت هاي برافروخته و عصباني به هيئت حاکمه ستمگر و عمال سيه دل آن لعنت و نفرين مي کردند. همهمه و غوغا به شدت رسيده بود. مهندس شمس سعي مي کرد که از خروج دانشجويان از کلاس جلوگيري کند ولي موفق نمي شد و دانشجويان چون جرقه هاي آتش به بيرون پراکنده شدند. رئيس و معاون دانشکده فني که با تمام کوشش و فداکاري خود قادر به جلوگيري از ورود سربازان نشده و ناظر اين همه وحشيگري و هتک حرمت کلاس و استاد شده بودند، به ناچار اعلام اعتصاب کردند و گفتند «تا هنگامي که دست نظاميان از دانشگاه کوتاه نشود، دانشکده فني به اعتصاب خود ادامه خواهد داد» و چون احتمال وقوع حوادث وخيم تري مي رفت، لذا براي حفظ جان دانشجويان دانشکده را تعطيل کردند و به آنها دستور دادند به خانه هاي خود بروند و تا اطلاع ثانوي در خانه بمانند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 37